شاهنامه و منظومه ی دینی- حماسی علی نامه
دیباچه
منظومه های روایی شعر فارسی را از یک دیدگاه می توان به منظومه های: «بزمی، حکمی، عرفانی و رزمی یا حماسی» تقسیم کرد.«ویس و رامین» فخرالدین اسعد گرگانی و «خمسه» ی نظامی و «خمسه» ی امیرخسرو دهلوی بلکه حتا «قرآن السعدین» و «نُه سپهر» و «مفتاح الفتوح» او و امثال اینها را، روایی بزمی یا غنایی؛ «بوستان» سعدی و مانند: آن را که در حکمت عملی است، روایی حکمی و «مثنوی معنوی» مولوی و «دقایق الحقایق» شیخ احمد رومی و «منطق الطیر» عطار و حتا «طاقدیس» شیخ نراقی وامثال آنها را می توان روایی عرفانی نامید در مقابل به طور مثال «گلشن راز» شبستری که صرفاً عرفانی است و روایی نیست.
در میان منظومه های روایی رزمی یا حماسی، شاهنامه ی فردوسی بر چنان قله ای ایستاده است که پس از او، همه به بلندای شعر او چشم دوخته و به اقتفای او گام برداشته اند ولی هیچ یک از دامنه های کار او پا فراتر ننهاده اند.
او خود نیز کار ناتمام دقیقی را پی گرفته است اما چنان به استادی و استواری و توان و تفاوت کار خویش اطمینان دارد که با «اعتماد به نفس» کامل، درباره ی همان هزار بیت شعر دقیقی که در کتاب خود هوشمندانه گنجانده است می گوید:
«نگه کردم آن نظم سست آمدم ... بسی بیت ناتندرست آمدم»(2)
و به راستی هیچ یک از پیروان و مقلدان بی شمار او تا امروز نظیری هماورد شاهنامه نیاورده است.
خواه آنان که علاوه بر انتخاب بحر متقارب در محتوا هم، زمینه های دلیری و جنگ و حماسه را کارمایه کرده اند، مانند: «بهمن نامه» ی ایرانشاه ابن ابی الخیر، «گرشاسب نامه» ی اسدی توسی و «اسکندرنامه ی نظامی» و «شاهنامه» ی هاتفی (سروده ی خواهرزاده ی عبدالرحمان جامی در وصف فتوحات شاه اسماعیل صفوی) و «شاهنامه ی نادری» از نظام الدین عشرت سیالکوتی و «شهنشاه نامه» ی فتحعلی خان صبای کاشانی و چند و چندین شهنامه و پادشاه نامه ی دیگر...(3)
و چه کسانی چون سعدی در «بوستان» که تنها به گزیدن وزن متقارب بسنده کرده اند و اگر درست تفحص شود شاید مقلدان و پیروان فردوسی از صد تجاوز کنند.
در میان همینان دسته ی بزرگی یافته می شوند که موضوعهای دینی شیعی را به پیروی از شاهنامه به بحر متقارب مثمن مقصور یا محذوف سروده اند که مشهورترین آنها با سیر سنوی عبارتند از:
1- علی نامه (کتاب مورد بحث ما) از شاعری با تخلص ربیع سروده 482ه.(قرن پنجم)
2- خاوران نامه ابن حسام خوسفی (سروده قرن نهم)(4)
3- حمله ی حیدری میرزا محمد رفیع باذل مشهدی (سروده ی اواخر قرن 11ه. و اوایل قرن 12ه.)(5)
4- تکمله ی آن از آزاد کشمیری (سروده پس از مرگ باذل به خواهش پسر عموی باذل)(6)
5- تکمله ی دیگر آن از ابوطالب میرفندرسکی (سروده ی 1135ه.)(7)
6- دلگشانامه ی غلامعلی آزاد بلگرامی (سروده ی 1131ه.) در خونخواهی مختار از قاتلان شهدای کربلا (8)
7- حمله ی حیدری ملابمانعلی راجی کرمانی (سروده ی نیمه ی اول قرن 13 ه.)(9)
8- خداوندنامه ی فتحعلی خان صبا ملک الشعرا دربار فتحعلی شاه (با سی هزار بیت طولانی ترین حماسه ی دینی فارسی و سروده ی اوایل قرن 13 ه.)
9- اردیبهشت نامه ی محمد علی سروش اصفهانی، زندگینامه ی 14 معصوم (سروده ی اوایل نمیه ی دوم قرن 13ه.)(10)
10- افتخارنامه ی حیدری از میرزا مصطفی افتخارالعلما (سروده ی آخر قرن 13 ه. و چاپ سنگی 1310 هجری قمری)(11)
در این گفتار از میان دسته ی اخیر که برشمردم، تنها به «منظومه ی علی نامه» نظر خواهیم داشت که به نظر محققان هم چون سایرمنظومه های دینی موجود به پیروی از شاهنامه فردوسی سروده شده است.
استاد دکتر شفیعی کدکنی در مقدمه ی عالمانه و جامع الاطراف خود بر علی نامه می نویسد: «... گوینده ی این منظومه با این که به توصیف میدانهای نبرد دلاوران عربی پرداخته ولی به علت توجهی که به شاهنامه داشته و تعلق خاطری که به طور طبیعی به زمینه های اساطیری شاهنامه دارد، غالباً از وصفهای شاهنامه بهره ی بسیار می برد...»(12)
دوست دانشمندم دکتر اکبر ایرانی، مدیر مرکز میراث مکتوب، چندی پیش پیشنهاد دادند که من هم در رونمایی منظومه ی «علی نامه» که در تاریخ شنبه16 شهریور ماه 1388 برگزار شد، مطالبی عرض کنم.
اینک من که در بررسی این کتاب، نه فرصت و نه بضاعت علمی تحقیق انیق (به قول هم زبانان تاجیک) داشتم، ناچارم در حوزه ی علایق خویش یعنی شعر و چند و چون آن به استحساناتی بسنده کنم و ببینم که این سروده ی رزمی شیعی به لحاظ هنری تا چه حد برابر اصل است؛ یعنی بهره ی آن از شاهنامه و جایگاه شعری آن تا چه حد است.
برای رسیدن به این مقصود ناگزیر از پاسخ دادن به یک سؤال مقدریم تا به قول علما دفع دخل مقدر کرده باشیم و آن این که: «صرف نظر از محتوا، آیا شعر را شعر به معنی اخص می توان مقدر کرده باشیم و آن این که: «صرف نظر از محتوا، آیا شعر روایی را شعر به معنی اخص می توان دانست؟ برخی از منتقدان اصولاً اشعار روایی را «شعر به معنی الاخص» نمی دانند و اگر این سخن، درست است آیا در مورد شاهنامه و سپس پیروان آن از جمله «علی نامه» نیز صادق است؟»
در پاسخ به این پرسش ناگزیر از ذکر یک مقدمه ام: «هر شعر دارای دو بخش متمایز است: بخشی که در اختیار شاعر است و بخشی که شاعر در اختیار آن است.»
یعنی شعر، صرف نظر از محتوای آن در مراحل خلق و ابداع از دو بخش مشخص بیرونی و درونی، تشکیل می یابد که بخش درونی آن را قدما «قریحه» می نامیدند و دست یافتنی نیست و حتا از دسترس خود شاعر نیز بیرون است مثل ملاحت و تُن طنین صدا که از تصرف آواز خوان بیرون است.
شعر حقیقی و شعر ناب، خود به سراغ شاعر می آید و به محض آن که به سراغ آن بروند، روی نشان نخواهد اد و از همین جاست که مولوی می گوید:
«تو مپندار که من شعر به خود می گویم ... تا که هشیارم و بیدار یکی دم نزنم»
حتا کلمه که در نثر، ابزاری است که با هنجاری بیشتر، معقول به کار می رود و به عبارت دیگر: «کلمه در نثر محاط است و به کاربرنده ی آن، محیط در شعر، همین کلمه، بیشتر با هنجاری فراسوی معقول به کار می رود و گویی به کاربرنده آن است که در آن محاط است.»
در شعر انگار کلمه، خود تصمیم می گیرد و اظهار وجود می کند و دیگر در اختیار شاعر نیست. به همین جهت است که «شکلوسکی» از صورتگرایان روسی گفته است:
«شعر رستاخیز کلمه ها است.»
حدود دویست سال پیش از او بیدل دهلوی همین مطلب را در این بیت زیبا گنجانده است:
«بی دل نفسم کارگه حشر معانی است ... چون غلغله صور قیامت، کلماتم»
پس در شعر ناب و راستین، شعر در تصرف شاعر نیست، شاعر در تصرف شعر است.(13)
به همین رو گفته اند شعر قرار، یعنی نظم و نظام و قرار، یعنی آرامش نمی پذیرد؛ مثل عاشقی است و بنای عاشقی بر بی قراری است.
در شعر واقعی، سخنانی از این نوع که منوچهری دامغانی گفته است:
«شعر ناگفتن به از شعری که باشد نادرست ... بچه نازادن به از شش ماهه افکندن جنین»
از این بحث خروج مقسمی دارد؛ زیرا شعری که شاعر به سراغ آن برود و بخواهد آن را بزایاند، پیداست کزین میان چه برخواهد خواست؛ اگر هم ربطی به شعر داشته باشد، مربوط به بخش بیرونی شعر است؛
یعنی به زبان، حوزه ی لغات، هندسه ی شعر و هنجارهای دیگری از این نوع و نه به ذات شعر و خاستگاه شعر و جوهر درونی شعر که یک توانایی خارج از اراده ی شاعر است مگر که منظور منوچهری نیز همین باشد که هر نظمی را شعر نمی توان نامید و سرودن شعر قریحه و توان ویژه می طلبد.
این توانمندی حتی در شاعرترین شاعران، همیشگی نیست و منحصر به همان لحظه هایی است که شاعر در تصرف شعر است.
روان شاد ملک الشعرای بهار می سراید:
«شعر آن باشد که خیزد از دل و جوشد ز لب ... باز در دلها نشیند، هر کجا گوشی شنفت
ای بسا شاعر که او در عمر خود نظمی نساخت ... وی بسا ناظم که او در عمر خود، شعری نگفت»
در تقسیم «بهار» کلام منظوم از دو نوع خارج نیست: «نظم و شعر.»
اما حق این است که نوع سومی هم می توان پیشنهاد کرد و آن شعری است که اگر چه به سراغ آن رفته اند و خود به سراغ شعر نیامده است اما در همان حال، در بخش بیرونی از استحکام و انسجام برخوردار است. چنین شعری را که نه نظم است و نه شعر به معنی الاخص، می توان برای تمایز از نظم «سخنوری» نامید.
در میان شعرهای شاعران درجه ی اول هم در کنار شعرهای جوشان و درخشان شان، گاهی به سروده هایی از این دست برمی خوریم؛ به طور مثال شاعر بلندپایه ای مانند: «سعدی هنگامی «شاعر» است که می سراید:
«هزار جهد بکردم که سر عشق بپوشم ... نبود بر سر آتش میسرم که نجوشم
حکایتی ز دهانت به گوش جان من آمد ... دگر نصیحت مردم حکایت است به گوشم
مگر تو روی بپوشی و فتنه بنشانی ... که من قرار ندارم که دیده از تو بپوشم
منِ رمیده دل آن به که در سماع نیایم ... که گر به پای درآیم به در برند به دوشم
به راه بادیه رفتن به از نشستن باطل ... و گر مراد نیابم به قدر وسع بکوشم»
یا می سراید:
«چوب را آب فرو می نبرد دانی چیست ... شرم دارد ز فرو بردن پرورده خویش»
ولی همو، هنگامی که می گوید:
«راستی کن که راستان رستند ... در جهان راستان قوی دستند»؛
تنها سخنور است.
نظم که ملک الشعرا به درستی آن را در برابر شعر می نهد به برساخته های فراوانی اطلاق می شود که نه منشأ و منبع آن جوشش شاعرانه بوده است و نه حتا به حوزه ی بینابینی وارد می شود که من پیشنهاد کرده ام و آن را «سخنوری» نام نهاده ام البته درباره ی تعابیر و تلقی قدما از نقد شعر و تفاوتهای آن با نقد امروز به طور عموم و تعبیر و تلقی آنان از «نظم» به طور خصوص، باید جداً و دست کم در مقاله ای دیگر سخن گفت چنان که می بینیم که حافظ گاهی شعر اصیل خود را نظم می نامد:
«کسی گیرد خطا بر نظم حافظ ... که هیچش لطف در گوهر نباشد»
باری، منظور ما امروز از نظم، اغلب بیتهای موزونی است که در اُرجوزه های قدیم نظیر انواع «الفیه ها» به زبان عربی و «نصاب الصبیان» ها، «دوفَرَس نامه» ها و امثال آنها به زبان فارسی در دست داریم و تنها برای آن که بهتر و بیشتر در حافظه ی خواننده بماند؛ به نظم درآمده اند حتا در همین حد هم، سرایندگان آنها گاهی دچار تنگناهایی می شده اند؛
مرحوم علامه قزوینی می گوید: «ابونصر فراهی در نصاب الصبیان، مجبور شده است بحر متقارب، یعنی وزن عروضی همین کتاب علی نامه را «بحر متقارب» بنامد؛ چرا که این بحر، اسم خود را در خویش، برنمی تافته، یعنی کلمه ی «متقارب» در بحر متقارب نمی گنجیده است و مجبور شده است، بگوید:
«به بحر متقارب، تقرب نمای ... بدین وزن میزان طبع آزمای»
بنابراین، شعرهای روایی و داستانی به دلیل طرح نخستینی که شاعر داستانسرا از هر داستان، پیشاپیش در ذهن دارد و بر اساس آن ناگزیر خود به سراغ شعر می رود، هر چند استوار و سخته و پخته باشد و به قول حافظ، شاعر، صنعت بسیار در عبارت آن کرده باشد؛ چون شاعر به سراغ آن رفته و در تصرف آن نبوده باز شعر نیست و بنابر تقسیم ما، «سخنوری» است.
روان شاد مهدی اخوان ثالث به عنوان یکی از بزرگترین شاعران معاصر در گستره «روایت-شعر» یا «شعر روایی» یک استثنا است و در شعرهای «کتیبه» و «قصه شهر سنگستان» به تعبیر خود او (در مصاحبه ای با مجله ای ادبی در سالهای آخر زندگی): «شعر تا حد روایت پایین نبرده بلکه روایت را تا حد شعر بالا آورده است.»
هم او درباره ی مصداقهای شاعرانی که روایت را تا حد شعر ناب بالا برده اند در همین مصاحبه می گوید: «اول فردوسی، دوم من.»
باری، آیا بر اساس آن چه درباره ی شعر و سخنوری و نظم گفتیم، آیا باید داوری کرد که حکیم توانا و حماسه سرای بی بدیل فردوسی در منظومه ی شاهنامه، تنها سخنور است و نه شاعر؟
به نظر من در پاسخ باید گفت: «حتا بزرگانی چون فردوسی هم در منظومه های بلند خود، هر جا خود به سراغ موضوع رفته اند، سخنوراند و هر جا که در هنگام سرایش در تصرف غلیان جوشش خویش قرار گرفته اند و شعر به سراغ آنها رفته، شاعراند؛ مثل شناور یا قایقرانی که خیزابها او را به هر جا که سیلان آب می خواهد، می برد.»
به طور مثال فردوسی در بزم دوم نوشیروان و بوذرجمهر و موبدان، تنها سخنور است، اگر تمام این بزم را بخوانید در خواهید یافت که گزارشی است که طی آن، گفت و گوهای بوذرجمهر و دانشمندان حاضر در مجلس نوشیروان بر اساس مأخذی که شاعر پیش روی داشته، آمده است البته با کمال قوت و سخنوری و سختگی و پختگی:
«برفتند دانندگان سخن ... جوان و جهاندیده مرد کهن
سرافراز بوذرجمهر جوان ... بشد با حکیمان روشن روان
حکیمان داننده و هوشمند ... نشستند نزدیک تخت بلند
نهادند رخ سوی بوذرجمهر ... که کسری همی زو برافروخت چهر
ازیشان یکی بود فرزانه تر ... بپرسید از او از قضا و قدر
که آغاز و انجام چونین سخن ... چگونه ست و این را که افکند بُن؟
چنین داد پاسخ که جوینده مرد ... جوان و شب و روز با کارکرد
بود راه روزی بر او تار و تنگ ... به جویی اندرون آب او با درنگ
یکی بی هنر خفته بر تخت بخت ... همی گل فشاند بر او بر، درخت
جهاندار دانا و پروردگار ... چنین آفرید اختر روزگار
دگر گفت آن کس که افزونتر است ... کدام است و بیشی که را در خورست؟...»(14)
اما همین فردوسی، آن جا که در هنگام سرایش بخشی از منظومه ی خویش، شعر به سراغ او می رود و او در تصرف شعر است؛ چون آب گذری از پهنای رودخانه که به وسط جریان کشیده می شود و پایش از بستر رودخانه رها می گردد و امواج سیال قریحه ی والا، او را با خود به دریاهای شعر ناب می برد، سخنوری وی با شاعری همراه می شود و شاهکارهایی چون: «رستم و سهراب» و «رستم و اسفندیار» و «نبرد رستم و اشکبوس» و ده ها شاهکار دیگر می آفریند؛ بیت زیر از همین نمونه است:
«شود کوه آهن چو دریای آب ... اگر بشنود نام افراسیاب»
و یا این بیتهای زیر از نبرد رستم و اشکبوس:
«کمان بزِه را به بازو فکند ... به بند کمر بر، بزد تیر، چند
خروشید کای مرد رزم آزمای ... هم آوردت آمد، مشو بازِ جای
کشانی بخندید و خیره بماند ... عنان را گران کرد و او را بخواند
بدو گفت خندان که نام تو چیست؟ ... تن بی سرت را که خواهد گریست
تهمتن بدو گفت کای شوم تن ... چه پرسی تو نامم در این انجمن
مرا مامِ من نام، مرگ تو کرد ... زمانه مرا پُتک تَرگ تو کرد
کُشانی بدو گفت بی بارگی ... بکشتن دهی تن به یکبارگی
تهمتن چنین داد پاسخ بدوی ... که ای بیهده مرد پرخاشجوی
پیاده ندیدی که جنگ آورد ... سرِ سرکشان زیر سنگ آورد؟
پیاده مرا ز آن فرستاده توس ... که تا اسب بستانم از اشکبوس
***
تهمتن به بند کمر برد چنگ ... کزین کرد یک چوبه تیرِ خدنگ
خدنگی برآورد پیکان چو آب ... نشانده بر او چار پرِ عقاب
بمالید چاچی کمان را به دست ... به چرم گوزن اندر آورد شست
ستون کرد چپ را و خم کرد راست ... خروش از خم چرخ چاچی بخاست
چو بوسید پیکان سر انگشت اوی ... گذر کرد بر مهره ی پشت اوی؛
بزد بَر بَر و سینه ی اشکبوس ... سپهر آن زمان دست او داد بوس
قضا گفت گیر و قدر گفت ده ... فلک گفت احسن، ملک گُفت زه
کشانی هم اندر زمان جان بداد ... تو گفتی که او خود ز مادر نزاد»(15)
فردوسی در سراسر شاهنامه سترگ خویش، اغلب شاعر به معنی الاخص است و گرنه سخنوری سترگ و سخته و پخته گو است و حتا یک بیت نظم ندارد؛
با پوزش از طولانی شدن این مقدمه که از ذی المقدمه فراتر رفت به سراغ «علی نامه» می رویم که حدود پنجاه سال پس از پایان نامه شاهنامه و به اقتفای آن و تحت تأثیر آن سروده شده است.
آیا علی نامه نیز چنین است؟ یعنی در آن می توان شعر ناب و شعر به معنی الاخص سراغ کرد؟
استاد دکتر شفیعی کدکنی در مقدمه خود بر چاپ عکسی این کتاب در این باره نظر داده اند و نظرشان فصل الخطاب است، ایشان مرقوم داشته اند: «با چشم پوشی از خطاهای بی شمار کاتب و بعضی ضعفهایی که احتمالاً متوجه شخص گوینده است، می توان گفت که «ربیع»، سراینده ی علی نامه، بعضی ابیات خوب و قابل توجه نیز سروده است. از میان یازده تا دوازده هزار بیت موجود در این نسخه، می توان حدود سه هزار بیت قابل نقل و حتا ستایش برانگیز یافت.» (مقدمه، ص 33)
سه هزار بیت ستایش برانگیز آن هم با داوری یکی از برجسته ترین سخن سنجان و شعرشناسان روزگار، توفیق کمی در شاعری نیست.
به نظر من اگر چاپ حروفیِ منقحی از آن نشر یابد که در آن انواع خطاهای کاتب به ویژه افتادگی ها کشف و تصحیح شود، چنان که دکتر محمود امید سالار درباره ی بیت «رخ شب شد از هجر خورشید زرد» (در صفحه ی 85، مقدمه چاپ عکسی کتاب)، عالمانه بررسی کرده اند: «گمان دارم که استاد دکتر شفیعی کدکنی هم اگر نه در تعداد بیتهای «ستایش انگیز» دست کم در احصای بیتهای «قابل قبول» آن، تجدیدنظر خواهند کرد.»
متن منقح، خواننده را در دریافت مقصود اصلی شاعر، کمک می کند به طور مثال در این دو بیت که دکتر شفیعی کدکنی (در صفحه ی 36 مقدمه خود) به عنوان نمونه توصیف در علی نامه آورده اند:
«در آن قیرگونه شب دیریاز ... دو لشکر ز کینه بر آسود باز
چو سالار سقلابِ (16) گلگون علم ... ز مشرق برآورد خیل و حشم»
در متن، جزء دوم کلمه «دیریاز» بی نقطه آمده، یعنی می توان آن را «دیرباز» هم خواند و استاد شفیعی کدکنی، به حق آن را دیریاز قرائت کرده اند؛ زیرا دیریاز به معنی طولانی و صفت شب است.
بگذرم از این که چاپخانه، متأسفانه در مقدمه ی ایشان، آن را در دیر باز چاپ کرده است.
باری، هر چه به سوی آخر کتاب پیشتر می رویم، بیتهای بهتری می یابیم.
به این ابیات (از ورق 190 پ، ص 378) که بخشی از جنگهای صفین است، توجه فرمایید:
«چو سر بر زد از کوه، رخشان درفش ... هوا سیمگون شد فلک چون بنفش (17)
دو لشکر چو دریا به جوش آمدند ... شجاعان به کین در خروش آمدند
دو رویه (18) سپه طبل کین کوفتند ... یلان آتش کین برافروختند
هر آن دیده ای کان سپه را بدید ... همی گفت آمد قیامت پدید
سپاه عدو را چه گویم شمار ... که بُد بی عدد، چند ره سی هزار
بیابان بُد از رایت رنگ رنگ ... بمانند بشکفته بستان گنگ»(19)
این منظومه در مقایسه با حدود ده منظومه ی شیعی بعد از خود، افزون بر فضل تقدم از دو وجه بر همه ی آنها برتری دارد:
1- چهره ی تاریخی این منظومه جدی تر است. با آن که استاد دکتر شفیعی کدکنی (در صفحه ی 26 مقدمه ی خود بر علی نامه) از شاعر انتقاد می کند که افسانه در تاریخ گنجانده است. من عرض می کنم تمام این موارد منحصر به کرامات امام علی(علیه السلام) است و به هر حال منشأی روایی و حدیثی دارد و اگر بحثی داشته باشد در اعتبار راویان و اصالت حدیثها است. اگر هم سخن استاد را بپذیریم باز در قیاس با منظومه های مشابه دیگر، این رویکرد در علی نامه بسیار کمتر است.
در منظومه های حماسی-مذهبی دیگر که از قرن نهم به بعد، برخی از آنها را موجود داریم، هر چه به زمان ما نزدیک تر می شویم از متنهای متقن تاریخی کاسته و به حوزه ی افسانه ها اضافه می شود به طوری که روان شاد دکتر محمدجعفر محجوب درباره ی آخرین منظومه ی حماسی شیعی، یعنی «افتخارنامه» ی حیدری از میرزا مصطفی افتخارالعلما سروده ی آخرین قرن 13 ه. در زمان ناصرالدین شاه و چاپ شده به چاپ سنگی در 1310 هجری قمری در تهران، می نویسد:
«این کتاب نخستین کتاب منظومی است که از داستانهای عامیانه معرفی می شود.» (20)
2- دلیل دوم برتری علی نامه بر منظومه های دینی-حماسی بعد، این است که زبان علی نامه به سبب آن که در سال 482 هجری سروده شده است؛
یعنی حدود پنجاه سال پس از فردوسی (و تنها در زبان و نه جوهر شعری آن) به طور طبیعی و خود به خود بسیار شبیه زبان شاهنامه است، نه چون منظومه های مشابه بعدی از سر تقلید و محاکات و این نکته ی باریک و دقیقی است به ویژه در حوزه ی واژگان این مطلب صادقتر است.
پنجاه سال پس از فردوسی یعنی هنوز در توس برخی کسان یافته می شدند که فردوسی را دیده بوده اند و دستکم در خراسان بزرگ هنوز مردم با همان واژه ها سخن می گفته اند که فردوسی سخن می گفت.
در علی نامه نظیر این بیت از حمله حیدری «باذل مشهدی» (وفات: 1124 ه.) که از بخش نبرد امام علی (علیه السلام) با عمرو ابن عبدوَد نقل می کنم، هرگز دیده نمی شود:
«چنین آن دو ماهر در آداب ضرب ... ز هم رد نمودند هفتاد حرب»
عبارت «ز هم رد نمودند» را تنها هفت قرن پس از «شاهنامه» و «علی نامه» و در دوره ی فتحعلی شاه می توان دید.
تفاوت زبان علی نامه با شاهنامه در شمار لغات عربی است که طبعاً به دلیل موضوع دینی و زمینه ی عربی داستان در علی نامه بسیار افزونتر است.
***
و اما چند یادکرد از دیدگاه چند محقق بزرگ در مورد علی نامه:
1-استاد گرانقدر دکتر شفیعی کدکنی (در صفحه ی 12 مقدمه ی عالمانه ی خود) از جمله مرقوم کرده اند: «... لحن سراینده در باب خلفای راشدین مؤدب است و نشان دهنده ی طرز برخورد شیعیان قرون نخستین با این یاران رسول ... از خلیفه ی نخستین از خلفای راشدین با عنوان «صاحب غار» که عنوان تجلیل آمیز و قرآنی اوست، یاد می کند و از خلیفه ی دوم به همان نام اصلی او «عمر» ولی با تشدیدی که ویژه ی تلفظ این نام در متون کهن نظم پارسی است ... و تا عصر خاقانی، صورت مشدد نام او در ادب منظوم فارسی گاه گاه به همین صورت هنوز دیده می شود.»
به گمان من مشدد آوردن کلمه «عمر» در متون نظم به ضرورت وزن است و بعد از خاقانی هم بسیار به کار رفته است. از جمله حدود یک قرن پس از خاقانی، مولانا در مثنوی بارها به کار برده است: «عهد عمّر آن امیر مؤمنان».
(رجوع فرمایید به مثنوی، تصحیح نیکلسون، ج2،ص 287، سطر 13)
درباره ی مؤدب بودن شاعر علی نامه نسبت به خلفای راشدین هم که استاد ارجمند ما کاربرد تعبیر قرآنی «صاحب غار»را نشانه ی آن مرقوم کرده اند، باید عرض کنم که در نگاه برخی مفسران شیعی تصریح شده است که این فضیلتی نیست.
(رجوع فرمایید به تفسیر اطیب البیان، سید عبدالحسین طیب، ج6، صص 224-221)
و نیز کلمه ی «صاحب» با همان معنی در سوره ی کهف، آیه ی 37 برای کافر هم به کار رفته است: «قال له صاحبه و هو یُحاور اَکَفَرتَ بالذی خَلَقَک مِن تُراب»
اما گمان دارم در این حد که استاد اشاره فرموده اند از سر تقیه باشد؛ زیرا (در برگ 2پ) سراینده می گوید:
«ز شورا نگویم سخن بیش از این ... چو دارد کمین گه خداوند کین»
دکتر شفیعی کدکنی همین بیت را در مقدمه ی خود نقل کرده اند و بی آن که کلمه ی «تقیه» را به کار ببرند در همین معنا نوشته اند: «... سراینده مایل به آن نیست که مسأله ی شورا را طولانی کند؛ زیرا عقیده دارد که «خداوند کین» در کمین است و مصلحت نیست.» (صفحه ی 13، مقدمه)
شاید هم سراینده علاوه بر تقیه درمورد خلفای راشدین از سیره ی مولای خود، امام علی(علیه السلام) پیروی کرده است. آن امام همام در مورد خلفای راشدین، هیچ گاه کلمه ی ناپسندی به کار نمی برند در حالی که در مورد معاویه کلمه ی «لعین» را به کار برده اند و البته آن بزرگوار هیچ گاه به هیچ کس دشنام نمی دهند.
بنده می خواهم یادآور شوم که مؤدب به نظر رسیدن سراینده ی علی نامه، تنها نسبت به خلفای راشدین است و چنین نیست که مانند: فردوسی که در سراسر شاهنامه، ادب کلام دارد، همواره مؤدب باشد.
به طور مثال درباره ی عمرو عاص می گوید:
«دگر عَمرَ(و)کِ عاصِ گنده دهن ... که بُد خال عثمان پاکیزه تن»
(برگ 3 ر)
و در مورد مروان می گوید:
«کجا (=که) بود مروان دون آن زمان ... به شهر کسان اندرون آن زمان
که آن سگ بُد از راندگان نبی ... چو سر بُد بر اهل نفاق آن شقی»
2- استاد روان شاد دکتر عبدالباقی گولپینارلی در مقاله ای که ترجمه ی آن به قلم آقای داود وفایی (میراث مکتوب، ش 33، ص 13) چاپ شده است «به بهانه ی انتشار گنج نامه ی شیعی و حماسی علی نامه» و با عنوان «علی نامه ی ربیع یا دانشی» آمده از جمله، دو سه نکته یادآور شده است که جای انگشت نهادن دارد:
الف-در آغاز مقاله پس از برشمردن مشخصات نسخه و ذکر آن که خط نسخه، نسخ سلجوقی است، دو سه سطر بعد می نویسد:
«... ب، ن، س، ش کاملاً مطابق شیوه ی نسخه ی سلجوقی، پایان کشیده دارند... حرف «د» مخصوصاً پس از حروف مصوت، منقوط و به شکل «ذ» نوشته شده و ویژگی خط دوره ی سلجوقی را دارد.»
این عبارت کاملاً بدین معنی است که ذال بودن دالها، به سبب شیوه ی نسخ سلجوقی است و اگر به خط دیگری می بود دالها هم چنان دال می بودند!
و شگفتا که در کشور زادگاه روان شاد دکتر عبدالباقی گولپینارلی در مقدمه ی فرهنگ شعوری (فارسیدن تُرکجه یه مکمّل لغت کتابیدر؛ چاپ 1314 هجری قمری در استانبول، ص 18)، قاعده ی دال و ذال را از قول سه شاعر فارسی جدا جدا آورده است:
1- از ابن یمین به یادگار مانده است:
«در زبان فارسی، فرق میان دال و ذال یادگیر ... از من که این نزد افاضل، مبهم ست
پیش از او در لفظ مفرد گر صحیح و ساکن ست ... دل خوان آن را و باقی جمله ذال مُعجم ست»
2- از ظهیر فاریابی در شعری عربی آمده است:
«احفَظوا الفَرق بین دالٍ و ذالٍ ... فهو رکنٌ بالفارسیه مُعظَم
کلٌ ماقبلَهُ سکونٌ بلا (وای) ... فهو دالٌ و غیرُهُ ذالٌ مُعجَم»
3- سرانجام از شهاب الدین احمد حکیم کرمانی آورده شده است:
«هر کجا ماقبل وی جز حرف علت ساکن ست ... هم چو مرد و گرد و سرد و برد، آن را دال خوان
هر کجا ما قبل وی ساکن به حرف علت ست ... هم چو باذ و بوذ و بیذ و باذه آن را ذال خوان»
ب- (در صفحه ی 14 مقاله در ستون اول) مرقوم داشته است:
«... برگ 61 پ و 62 ر (همین طور در مقاله اما صحیح 62 پ و 63 ر است):
«این بخش از کتاب به نثر نوشته شده است، کسی سعی کرده است پس از نام علی بن ابی طالب در این متن منثور، صفت (کذا) علیهما السلام را قرار دهد و نام معاویه را نیز به اسامی لعنت شدگان اضافه کند.»
خوشبختانه چاپ نسخه برگردان به همت والای میراث مکتوب در دسترس است و به وضوح می توان دید که عکس نظر نویسنده مقاله، یک نفر (به نظر من از اهل تسنن) سعی کرده است، عبارت «علیه السلام» را به سبب آن که ابوطالب را برخی از هل تسنن مسلمان نمی دانند و همچنین نام معاویه را از صدر لیست دوازده نفر لعنت شدگانی که در این برگ آمده بوده است، پاک کند.
سرانجام (در صفحه ی 15، ستون اول)، نام شاعر علی نامه را به استناد بیتی (از برگ 3 پ) و بیتی دیگر (از 267 ر) و دو بیت از (296 پ) «دانشی» می داند:
«به نزدیک بی دانشان خود مگرد ... سرِ دانشی را تو شو پای مرد (3 پ)
پس از شکر دانش، دل دانشی ... نزیبد که جوید دل رامشی (267 ر)
نباید که خامش بود دانشی ... ز مدح علی باشد او رامشی
دل دانش از بوستان طرب ... کند نو ثناهای حیدر، طلب»(296 پ)
در بیت نخست کلمه ی «پای مرد» به معنی مددکار، یاری دهنده، دستگیر، معین و شفیع و میانجی است. (رجوع فرمایید به برهان قاطع، ذیل همین کلمه) شاعر به روشنی خواننده را نصیحت می کند که از بی دانشان دوری کن و یاور مردان دانشمند باش و سرِ دانشی مرد را پایمرد باش، یعنی یاور فکری او باش و البته خواسته میان سر و پا در این مصراع صنعت طباق و تضاد به کار برد.
در دو بیت بعدی، حرف «ی» هم در دانشی و هم در رامشی، نسبت است، یعنی اهل دانش و اهل آرامش و معنی کاملاً روشن است و به هیچ روی تخلص و یا نام «دانشی» از آن نمی توان درآورد، غیر از آن که شاعر صریحاً تخلص خود را «ربیع» گفته است و دکتر شفیعی کدکنی هم در مقدمه تأیید کرده اند.
قدر دانشمندان خود را بیشتر بدانیم.
پی نوشت ها :
1. رییس انجمن شاعران پارسی گوی.
2- و برای داوری کارشناسان هزار بیت دقیقی را در اثر خود نقل می کند.
3- و شگفتا که برخی از اینها به قول سعید حمیدیان با آن که ما در میان بیگانگان چیره بر این سرزمین، ددمنشتر از چنگیز و تیمور، نمی شناسیم به شرح شمایل و شیمِ چنگیز و تیمور اختصاص یافته اند؛ چون «شهنشاهنامه» احمد تبریزی برای چنگیز و «تَمُرنامه» هاتفی خرجردی برای تیمور.
(رج: سعدی در غزل، سعید حمیدیان، نشر قطره، ص 161، تهران، 1383)
4- قلمرو ادبیات حماسی ایران، حسین رزمجو، نشر پژوهشگاه علوم انسانی و فرهنگی، ص 249، تهران، 1381.
5- چهار نسخه خطی از آن در کتابخانه مجلس موجود است با شماره های 5727 و 9035 و 13907 و 15885؛ احمد منزوی در ج 3 فهرستواره کتابهای فارسی چاپ انجمن آثار و مفاخر فرهنگی، صص 1630-1626، تهران، 1376.
6- احمد منزوی در ج 3 فهرستواره کتابهای فارسی چاپ انجمن آثار و مفاخر فرهنگی، صص 1630-1626، تهران، 1376.
7- «... به روزگار شاه سلیمان (1077-1105 ه.) می زیسته و در 1124 ه. زنده بوده است...» رج: فهرستواره کتابهای فارسی از احمد منزوی، چاپ انجمن آثار و مفاخر فرهنگی، ج3، ص 1629؛ نسخه ی خطی خوانا و تاریخدار آن با نام جذبه ی حیدری، حدود سه هزار بیت در 116 ورق به شماره ی 7998 در کتابخانه ی مجلس موجود است.
8- قلمرو ادبیات حماسی ایران، حسین رزمجو، نشر پژوهشگاه علوم انسانی و فرهنگی، ص 261، تهران 1381.
9- چاپ 1275 هجری قمری (155 سال پیش) در بمبئی، چاپ منقح و مصحح آن از یحیی طالبیان و محمود مدبری است، چاپ دوم در دانشگاه شهید باهنر کرمان، 1383، هجری خورشیدی در دو مجلد.
10- قلمرو ادبیات حماسی ایران، حسین رزمجو، نشر پژوهشگاه علوم انسانی و فرهنگی، ص 229، تهران، 1381.
11- نسخه ی خطی آن در کتابخانه ی مجلس تحت شماره ی 226585 به قطع رحلی در دسترس است؛ احمد منزوی در ج 3 فهرستواره ی کتابهای فارسی چاپ انجمن آثار و مفاخر فرهنگی، صص 1630-1626، تهران، 1376؛ حمله ی احمدی و 3 حمله ی حسینی و 1 حمله ی مختاریه و 16 حمله ی حیدری را معرفی نموده است.
12- علی نامه، سراینده ای با تخلص «ربیع»، چاپ میراث مکتوب، نسخه ی برگردان نسخه ی خطی شماره ی 2562 کتابخانه ی موزه ی قونیه، سروده به سال 482 ه. و کتابت حدود سده ی هفتم هجری؛ با مقدمه ی شفیعی کدکنی و محمود امیدسالار، مقدمه، ص 40.
13- برای تفصیل بیشتر در این زمینه رجوع فرمایید به مصاحبه ای که ناصر حریری با صاحب این قلم کرده است، چاپ شده در کتاب «درباره ی ادبیات» گفت و گوی ناصر حریری با اخوان و گرمارودی، چاپ دوم، نشر آویشن، ص 72 به بعد، 1384.
14- شاهنامه ی چاپ مسکو، ج8، ص 121.
15- همان، نبرد رستم و اشکبوس.
16- سقلاب چه با سین و چه با صاد به معنی «اسلاو» و «نژاد اسلاو» است؛ نیز رجوع فرمایید به حواشی معین بر برهان قاطع ذیل همین کلمه.
فردوسی هم سروده است:
«ز توران زمین تا به سقلاب و روم ... ندیدند یک مرز آباد بوم»
17- از معانی بنفش «رنگ گل بنفشه است.» رج: برهان قاطع.
18- از معانی «دورویه» یکی هم: «در دو وصف» است رج: فرهنگ بزرگ سخن به سرپرستی حسین انوری، نشر سخن، تهران، 1381.
19- گَنگ علاوه بر نام رودی در هند، نام بتخانه ای در ترکستان بوده است.
فردوسی سروده است:
«چنین تا رسیدند نزدیک گنگ ... که آن بود خرم سرای درنگ»
(چون بتخانه ها نگارین و زبیا بوده اند، گنگ مجازاً به همین معنی زیبا هم هست چنان که در متن علی نامه هم آمده است)؛ نیز رجوع فرمایید به: فرهنگ فارسی تاجیکی، زیر نظر محمد جان شکوری، ولادیمیر کاپرانوف، رحیم هاشم، ناصرجان معصومی، برگردان از خطر سیریلیک محسن شجاعی، نشر فرهنگ معاصر، تهران، 1385، ذیل همین کلمه.
20- ادبیات عامیانه ایران، مجموعه مقالات درباره ی افسانه ها و آداب و رسوم مردم ایران، محمدجعفر محجوب، به کوشش حسن ذوالفقاری، چاپ چهارم، نشر چشمه، ص 441، تهران، 1378.
1-قرآن کریم.
2-علی نامه، سراینده ای با تخلص «ربیع»، چاپ میراث مکتوب، نسخه برگردان نسخه خطی شمار 2562 کتابخانه ی موزه ی قونیه، سروده به سال 482 ه. و کتابت حدود سده ی هفتم هجری؛ با مقدمه ی شفیعی کدکنی و محمود امیدسالار.
3- تفسیر اطیب البیان، سیدعبدالحسین طیب، چاپ قم، ج6.
4- درباره ی ادبیات، گفت و گوی ناصر حریری با اخوان و گرمارودی، چاپ دوم، نشر آویشن، 1384.
5- تازیان نامه ی پارسی (خلاصه خاوران نامه ابن حسام خوسفی)، حمیداله مرادی، مرکز نشر دانشگاهی، تهران، 1382.
6- دیوان محمد ابن حُسام خوس فی، به اهتمام احمد احمدی بیرجندی و محمدتقی سالک ، نشر اوقاف و امور خیریه خراسان، مشهد، 1366.
7- حمله حیدری میرزا محمد رفیع باذل مشهدی، نسخه ی خطی، کتابخانه ی مجلس،شماره ی 5727.
8- جذبه ی حیدری، سروده ی ابوطالب میرفندرسکی، نسخه ی خطی، به شماره ی 7998، کتابخانه ی مجلس.
9-حمله ی حیدری، ملابمانعلی راجی کرمانی، چاپ سنگی، 1375 هجری قمری، بمبئی.
10- حمله ی حیدری، ملابمانعلی راجی کرمانی، ج1 و ج2، تصحیح یحیی طالبیان و محمود مدبری، چاپ دوم، دانشگاه شهید باهنر کرمان، 1383.
11- افتخارنامه ی حیدری، میرزا مصطفی افتخارالعلماء، قطع رحلی، چاپ سنگی، تهران، 1310 هجری قمری.
12- قلمرو ادبیات حماسی ایران، حسین رزمجو، نشر پژوهشگاه علوم انسانی و فرهنگی، تهران، 1381.
13- فهرستواره ی کتابهای فارسی از احمد منزوی، چاپ انجمن آثار و مفاخر فرهنگی، ج3.
14- ادبیات عامیانه ی ایران، مجموعه مقالات درباره ی افسانه ها و آداب و رسوم مردم ایران، محمدجعفر محجوب، به کوشش حسن ذوالفقاری، چاپ چهارم، نشر چشمه، تهران، 1378.
15- فرهنگ بزرگ سخن، به سرپرستی حسن انوری، نشر سخن، تهران، 1381.
16- فرهنگ فارسی تاجیکی، زیر نظر محمدجان شکوری، ولادیمیر کاپرانوف، رحیم هاشم، ناصرجان معصومی، برگردان از خط سیریلیک محسن شجاعی، نشر فرهنگ معاصر، تهران، 1385.
17- کتاب درباره ی ادبیات، گفت و گوی ناصر حریری با اخوان و گرمارودی، چاپ دوم، نشر آویشن، 1384.
18- شاهنامه، چاپ مسکو، 1965.
منبع مقاله :
موحدفر، یاسر؛ (1390)، فردوسی پژوهی (مجموعه مقالاتی به قلم گروهی از نویسندگان)، تهران: خانه کتاب، چاپ اول
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}