جلوه هایی از پشتکار و تلاش شهدا

با حرارت اصول کار را یاد گرفت
شهید بهرام مصیبی

قبل از عملیات والفجر هشت، وقتی آموزش نیروهای گردان شروع شده بود، با توجه به فصل سرما و کمبود شدید امکاناتی مثل لباس غواصی و وسایل گرم کننده، کار قدری کند پیش می رفت. در این وضعیت، سردار شهید حسین خرازی، مرتب برای سرکشی می آمد و برای رفع مشکلات به مسئولان مختلف لشکر، دستورات مقتضی را می داد. به این ترتیب کاری که به طور معمول باید حداقل شش ماه طول می کشید، در طول یک ماه عملی شد. یک نوجوان بسیجی به نام بهرام مصیبی در بین نیروها بود که به هر طریقی که سعی می کردیم ایشان را به گردان دیگری منتقل کنیم، موافقت نمی کرد. یک روز در حضور شهید خرازی به قدری گریه و التماس کرد که آن بزرگوار تحت تأثیر قرار گرفت و گفت: « اگر آقای مصیبی، در آموزش، حرکات اصلی غواصی را خوب یاد بگیرد، می تواند در گردان بماند.» با این صحبت، این نوجوان کم سن و سال، گویی به همه ی آرزوهای خود رسید و با چشمانی پر از اشک و شوق به طرف اسکله ی آموزشی دوید و شروع به تمرین کرد.
در مدتی کمتر از یک هفته، مصیبی نوجوان، با حرارت و عشقی غیرقابل توصیف، اصول کار را یاد گرفت و در صحنه ی آموزش، انگشت نمای سایر نیروها شد.
این حرکت او با آن سن کم و آن جثه ی ضعیف، شور و حال عجیبی در گردان ایجاد کرد و باعث پیشرفت عجیبی در کار شد و نتیجه همان شد که شهید خرازی گفته بود.
این نوجوان در بازدید بعدی شهید خرازی، با افتخار و مباهات، پیشاپیش بقیه، کار خود را ارائه داد و مورد تشویق قرار گرفت.
حال، مصیبی در گردان و نزد شهید خرازی، موقعیتی خاص پیدا کرده بود و گاه گاهی با آن لهجه ی شیرین خود، موجب رفع خستگی بچه ها و شهید خرازی می شد(1).

تا راه نمی انداخت پشت جبهه نمی آمد
شهید مصطفی یوسفی

وجود مصطفی یوسفی در گردان نعمتی بود. تمام رانندگان لودر و بولدوزر با او سروکار داشتند. ایمان و توکل و تخصص اش را وقف خدمت در جبهه های جنگ و رزمندگان اسلام کرده بود. نبودش برای یک ساعت محسوس بود. او مسئول تعمیر و نگهداری و آماده بکار نگه داشتن ماشین آلات در گردانهای مهندسی رزمی بود. راه اندازی دستگاههایی که بعلت اصابت تیر و ترکش از کار می افتادند با او بود. برخی از لودرها یا بولدوزرهایی که در صحنه های جنگ خاموش می شدند راه اندازیشان علاوه بر تخصص، نیاز به شهامت و جسارت داشت که او نیز بهره کافی از آنها برده بود.
گاهی اوقات در دل تاریکی شب و مابین گلوله های دشمن او را می دیدم که قطعاتی از دستگاه مرا عوض می کرد. تا دستگاه را راه اندازی نمی کرد، به پشت جبهه نمی آمد. آنقدر در تعمیر ماشین آلات راهسازی ماهر بود که چندین شرکت معتبر برای جذبش حقوقهای کلان پیشنهاد کردند ولی تمام آنها را رد کرد و بهترین لحظات جوانی اش را در کنار برادران راننده ی گردان سپری می کرد.
همیشه در سنگر دور هم جمع می شدیم و او نیز با خوشرویی و خوش زبانی خاص خودش خاطره می گفت و همه را می خنداند. مدت زیادی پی گیر قطعه زمینی بود که قرار شد توسط مسئولین ستاد پشتیبانی جنگ به او واگذار شود ولی بعد از مأموریت ماووت عراق دیگر به میان ما بازنگشت و فقط خبر شهادتش را در میان ناباوری به ما دادند. یک روز بعد یکی از رانندگان لودر که از شهادتش اطلاع نداشت، در خواب می بیند که شهید اشکبوس نادری به او می گوید: به مسئولین ستاد بگویید دیگر به فکر من نباشید، اینجا زمین بسیار خوبی به من داده اند.(2)

مرد چهار فصل
شهید عبدالرحیم حبشی زاده

تمام کمبودها، بخصوص قطعات یدکی ماشین آلات به او ختم می شد. مرد چهار فصل گردانهای مهندسی رزمی بود. از جنوب تفت زده تا غرب پر از برف و یخبندان، گاهی اوقات تنها مسافر جاده ها بود. هر وسیله یا قطعه ای که لازم بود، با هر جان کندنی بود، تأمین می کرد و تحویل بچه های خط می داد. شهید عبدالرحیم حبشی زاده بعنوان رابط تدارکات گردان انجام وظیفه می کرد، در جبهه های غرب که مواد سوختی، حکم حیاتی داشت، او از سنگر بیرون می زد و با لندکروز روی جاده های یخ زده تا قرارگاه می راند و نفت و گازوئیل را تأمین می کرد. وظیفه اش در گردان بسیار حساس و مهم بود. آنقدر که اگر قطعه ای تهیه نمی شد، مشکلاتی در کارهای مهندسی بوجود می آمد و ما نیز نمی توانستیم ماشین آلات را به موقع جهت کارهای عملیاتی آماده کنیم. او جوان بسیار مؤمن و دلیری بود. جاده های غرب که بسیار ناامن بودند را گاهی به ضرورت، شبانه طی می کرد.
قرارگاه تدارکاتی نیز با شناختی که از او داشتن، هر طور بود نیازهای او را برآورده می کردند. نیروهای قرارگاه حمزه سیدالشهداء او را بخوبی می شناختند و همیشه از او بعنوان مسئول سخت کوش تدارکات اسم می بردند.
در انتها نیز مزد تلاش و ایثار خود را از جبهه ها گرفت و به خدا پیوست(3).

دوره ی استراحت تمام شد
شهید سید باقر طباطبایی نژاد

طباطبایی نژاد در آستانه ی پیروزی انقلاب اسلامی، و پس از ورود حضرت امام خمینی(ره) به میهن اسلامی، خستگی ناپذیر و تلاشهایش وسعت می بخشد. پدرش در این باره می گوید: « سید باقر شب 22 بهمن به منزل نیامد، خیلی نگران بودیم. صبح که بلند شدم، برای نماز، دیدم سیّد روی زمین خوابیده است. خواستم پتویی رویش بکشم، بیدار شد و گفت: « پدر از این پس راه پرفراز و نشیبی داریم، دوره ی استراحت تمام شد، باید به مبارزه ی سختیها برویم و از بستر گرم و نرم پرهیز کنیم.»(4)

مرد پشت در
شهید یوسف کلاهدوز

یک بار منزل ایشان شام دعوت بودم. وقتی رفتیم، هنوز نیامده بود.
هرچه منتظر شدیم نیامد. مجبور شدیم شام را بخوریم. آن شب آنجا خوابیدیم. اذان صبح وقتی برای نماز بلند شدم، دیدم پشت درب ورودی آپارتمان یک نفر دراز به دراز خوابیده است. چون تاریک بود دقت کردم. دیدم یوسف است با پوتین و لباس پاسداری.
تا ساعت دوازده شب ما بیدار بودیم، نیامده بود. خانمش می گفت: « گاهی دو یا سه شب به خانه نمی آید. اگر فرصت کند و دو سه ساعت بیاید همان جا پشت در از زور خستگی با پوتین و لباس می خوابد و صبح هم پا می شود و می رود سر کار»(5).

پی نوشت ها :

1. ساحل وصال، صص 21-22.
2. دلی به وسعت آفتاب، صص 127-129.
3. دلی به وسعت آفتاب، صص 130-132.
4. بی کرانه ها، ص 485.
5. هاله ای از نور، ص 188.

منبع مقاله :
(1390)، سیره شهدای دفاع مقدس ( پشتکار و تلاش) ، تهران: موسسه فرهنگی هنری قدر ولایت، چاپ اول.