خدا؛ مرز اصلی بین علم دینی و علم سکولار
 
چکیده
علم سکولار با حذف خدا و ماوراءالطبیعه از حوزه علم شروع می‌شود، با تقلیل جهان طبیعت به جنبه تجربه‌پذیر و کمیّت‌پذیر آن و حذف معارف غیرتجربی از قلمرو معارف بشری ادامه می‌یابد، به تفکیک میان علم و اخلاق ختم می‌شود و هدفش کسب قدرت است و هیچ‌گونه توصیه اخلاقی را حتی برای کسانی که قدرت فراوانی در اختیارشان قرار می‌دهد به همراه ندارد. در مقابل، علم دینی مدعی است که حذف خدا از قلمرو علم امکان‌پذیر نیست و در حقیقت، هر علمی از آن نظر که شناخت آیات خداست نوعی خداشناسی محسوب می‌شود و عدم عنایت به عالم معنا و ماورای طبیعت در حوزه علم مساوی است با درافتادن در ورطه نیهلیسم. و به رسمیت نشناختن معارف وحیانی و شهودی، منجر به از دست دادن چیزی است که لازمه اساسی تکامل بشر بوده و در خود عالم طبیعت هم رازهایی فراتر از آنچه با میزان تجربه و کمیّت قابل سنجش است وجود دارد. هدف علم جست‌وجوی حقیقت است و اخلاق هم لازمه علم است و تفکیک این دو از یکدیگر عواقب جبران‌ناپذیری به بار خواهد آورد، و در صورتی که علم تمامی عوامل مزبور را، که لازم و ملزوم یکدیگرند، نداشته باشد اصلاً شایسته نام «علم» نیست.

تعداد کلمات 3351/ تخمین زمان مطالعه 17 دقیقه
نویسنده: محمد رضا بلانیان


مقدّمه

سرعت روزافزون جهان غرب در مسیر پیشرفت مادی معلول چیست؟ چرا ما مسلمانان، که بر گذشته درخشان و بالنده خود می‌بالیم، از کاروان علم و فناوری عقب مانده‌ایم؟ راستی، در غرب چه چیزی هست که عامل پیشرفت است، ولی در ممالک اسلامی وجود ندارد؟ در جوامع اسلامی مانع پیشرفت چیست که در جوامع غربی نیست؟ آیا مقیّد ماندن به دین نمی‌تواند عامل توقّف و کندی ما مسلمانان باشد؟ آیا فرار از چنگال قید و بندهای ادیان علت سرعت و پیشرفت غربی‌ها نیست؟ آیا وضعیت موجود در جهان غرب را می‌توان مصداق پیشرفت حقیقی، و آرمانْ شهری محقق تلقّی کرد؟ آیا اگر آنها در ابتدای راه بودند، همین راه کنونی را پیش می‌گرفتند؟ آیا اگر ما بخواهیم راه ترقّی و کمال را بپیماییم باید همان راه آنها را طی کنیم؟
این سؤالات آن‌قدر اهمیت دارند که تاکنون بسیاری از متفکران مسلمان سعی کرده‌اند در آثار و نوشته‌های خود، از زوایای گوناگون درباره آنها به بحث و تحقیق بنشینند. این مقاله درصدد بیان مطالبی است که هرچند به طور مستقیم به همه سؤالات مزبور پاسخی نمی‌دهد، اما مشتمل بر نکات مهمی درباره آنهاست.

 

هویّت علم

علم ذاتا ارزشمند است و هیچ‌کس نمی‌تواند منکر ارزش‌های آن در شاخه‌ها و گرایش‌های گوناگون آن گردد. علم تجربی جدید نیز از این قاعده مستثنا نیست. دستاوردهای علم جدید آن‌قدر زیاد است که کمتر کسی در این عصر از آن محروم است. بنابراین، قطعا زیر سؤال بردن هویّت علم جدید توجیه مناسبی برای کسالت و
کم‌کاری و کندی حرکت ما در مسیر علم نیست. پس چرا ما اکنون در موقعیت انتخاب یکی از دو نوع علم قرار می‌گیریم: علم سکولار یا علم دینی؟در خصوص «علم دینی» باید توجه داشت همان‌گونه که وصف «سکولار» تنها نوعی نگرش عام و جهان‌بینی کلی را درباره عالم هستی ضمیمه عنوان «علم» می‌سازد، صفت «دینی» نیز خواهان انضمام جهان‌بینی خاص خود به مفهوم علم است. با این توضیح، معلوم است که هر یک از این دو ترکیب وصفی مشتمل بر مبانی، باورها، نتایج و خط‌ مشی خاصی خواهد بود بسیار متفاوت از دیگری. و این گویای آن است که هر یک از شاخه‌های علم می‌تواند «سکولار» باشد یا «دینی». بنابراین، تقسیم علم به دینی و غیر دینی به یک معنا صحیح است و به یک معنا غلط.
به نظر می‌رسد در موقعیت کنونی جهان، امکان طفره رفتن از پاسخ به این سؤال وجود ندارد. البته این سخن بدان معنا نیست که تاکنون این امکان وجود داشت، اما اینکه اکنون احساس ضرورت بیشتری وجود دارد از این نظر است که علم هرقدر بیشتر به پیش برود نتایج و احیانا عواقبی به دنبال می‌آورد که کنترل و مهار آنها دشوارتر خواهد بود، و آن وقت دیگر این انتخاب سودی نخواهد داشت. مهم‌تر اینکه پاسخ این سؤال تا حدّ زیادی ما را از ابهام و سردرگمی، که درباره سؤالات پیشین وجود دارد، نجات خواهد داد و خط‌مشی آینده ما را درباره آن نگرانی‌ها روشن خواهد ساخت.
برای اینکه با دیدی بازتر و ذهنی روشن‌تر به بحث ادامه دهیم، بجاست نخست به اختصار منظور از دو اصطلاح «علم سکولار» و «علم دینی» توضیح داده شود. التبه این مقاله به دقت وارد بحث لغوی و شناخت و تعریف اصطلاحات از دیدگاه‌های گوناگون نمی‌شود؛ در این خصوص، در آثار مکتوب، بحث‌های مفصّلی صورت گرفته است. اما به دلیل آنکه در خصوص اصطلاحات اصلی بحث (علم سکولار و علم دینی) رویکردهای مختلفی وجود دارد و اینها به صورت‌های متفاوتی معرفی شده‌اند، دست‌کم، لازم است منظور ما از این اصلاحات معلوم شود.


الف. علم سکولار

هویّت علم سکولار را می‌توان با توجه به دیدگاه لاپلاس، شارح خوش‌بیان ایده‌ای که طبیعت را یک ماشین بی‌جان و بی‌تشخّص تلقّی می‌کرد، به صحیح‌ترین نحو توضیح داد. او در تبیین تفاوت سیمای قرون وسطایی جهان و تصویر علم نوین از عالم می‌گوید:
دیگر جهان بسان نمایش هدف‌داری که در قرون وسطا انگاشته می‌شد، نمی‌نمود یا حتی موضوع و معروض مشیّت و عنایت ـ چنان‌که نیوتن عقیده داشت ـ نبود، بلکه مجموعه‌ای از نیروهای همکنش طبیعی بود. اگر علل طبیعی بر همه حوادث حکم‌فرماست در این صورت، همه رخنه‌های بازمانده در توصیف و تبیین علمی باید هموار شود، اما نه با به میان آوردن یک امدادگر غیبی، بلکه با جست‌وجوی بیشتری در طلب تبیین‌های طبیعی... (ما) باید حالت کنونی جهان را معلول حالت سابق آن و علت لاحق در نظر آوریم. اگر فرضا به کسی برای یک لحظه علم و عقل مطلق بدهند که بتواند تمامی نیروهایی که ابر و باد و مه خورشید و فلک را در کار آورده و نیز موقعیت عناصر تشکیل‌دهنده آنها را دریابد، و نیز با این شرط که احاطه کافی بر تحلیل این معلومات داشته باشد، می‌تواند بر همین مبنا حرکت بزرگ‌ترین اجرام تا سبک‌ترین اتم‌های جهان را آنا دریابد و از نظر او، هیچ چیز نامعلوم نخواهد بود و آینده و گذشته برای او چون حال خواهد بود. بنابراین، «دنیوی کردن» (secularization) [= دین‌زدایی] معرفت علمی و معارف دیگر به این معنا بود که مفاهیم کلامی [= الهیاتی] با هر نقشی که در سایر حوزه‌ها دارند، باید از حوزه شناخت جهان کنار گذاشته شوند.1
به نظر نمی‌رسد توضیحی بیش از آنچه در عبارات مزبور به وضوح بیان شده است، در تبیین آنچه از علم سکولار می‌فهمیم مورد نیاز باشد.

 

ب. علم دینی

در خصوص «علم دینی» باید توجه داشت همان‌گونه که وصف «سکولار» تنها نوعی نگرش عام و جهان‌بینی کلی را درباره عالم هستی ضمیمه عنوان «علم» می‌سازد، صفت «دینی» نیز خواهان انضمام جهان‌بینی خاص خود به مفهوم علم است. با این توضیح، معلوم است که هر یک از این دو ترکیب وصفی مشتمل بر مبانی، باورها، نتایج و خط‌ مشی خاصی خواهد بود بسیار متفاوت از دیگری. و این گویای آن است که هر یک از شاخه‌های علم می‌تواند «سکولار» باشد یا «دینی». بنابراین، تقسیم علم به دینی و غیر دینی به یک معنا صحیح است و به یک معنا غلط. اگر این توهّم را پیش بیاورد که علومی که در اصطلاح، «غیردینی» نامیده می‌شوند لزوما از دین بیگانه‌اند، این تقسیم جایز نیست؛ چراکه بخصوص درباره اسلام، بنابر جامعیت و خاتمیت آن، لازم است هر علم مفید و نافعی را که برای جامعه اسلامی لازم و ضروری است «دینی» بخوانیم.2 اما اگر ـ چنان‌که گذشت ـ منظور این باشد که اهداف غایی و آثار علمی و مبانی و باورهای این دو نوع علم با توجه به نوع جهان‌بینی حاکم بر آنها متفاوت است، این تقسیم کاملاً موجّه است. و منظور این مقاله نیز همین است. بنابراین، می‌توان گفت: «علم دینی» علمی است که در آن، «بینش الهی بر عالِم حاکم باشد؛ بینشی که خدا را خالق و نگه‌دارنده جهان می‌داند؛ عالم وجود را منحصر به عالم مادی نمی‌داند؛ برای جهان هدف قایل است و اعتقاد به یک نظام اخلاقی دارد. (در مقابل)، علم سکولار، که با خدا کاری ندارد، تنها برای عالم ماده شأنیت قایل است، اصولاً هدفدار بودن جهان برای آن مطرح نیست و فارغ از ارزش‌هاست.»3
 

علم سکولار است یا دینی؟

از جریان سکولاریسم، اعم از علم سکولار، اخلاق سکولار، جامعه سکولار، سیاست سکولار و مانند آن، ارزیابی‌های متفاوتی صورت گرفته است. برخی در دفاع از آن، معتقدند: این جریان موجب بازیابی معنا و اهمیت دین در زندگی خصوصی افراد و در نتیجه، حفظ قداست دین خواهد شد.4 کسانی آن را نماد و پایان دوران دادگاه‌های تفتیش عقاید و رهایی آدمی از قدرت نفس‌گیر کلیسا تلقّی کرده‌اند.5 و گروهی به سکولاریسم همچون بخشی از فرایند تاریخ بشری نگاه می‌کنند و از آن همچون بخشی از فرایند گریزناپذیر «آمدن عصر و زمان»، «رشد» و «بلوغ» که در آن هنگام انسان «از چیزهای کودکانه دست برخواهد داشت» و خواهد فهمید که باید «جرئت بودن» پیدا کند، یاد می‌کنند.6 حتی برخی از متکلّمان مسیحی «خود را با نیروهای اندیشه نوین تازه در یک صف قرار داده و به اندازه‌ای در این راه پیش رفته‌اند که پیروزمندانه در تمایل هم‌صف بودن با پیشامدهای معاصر باختر زمین، مدعی شده‌اند که در ایمان به کتاب مقدّس ریشه‌های دنیوش وجود دارد و این ثمره‌ای از انجیل است و بنابراین، به جای مخالفت با فرایند دنیوش، خواستار آن شده‌اند که مسیحیت به آن خوشامد بگوید و آن را فرایندی هم‌ریشه با طبیعت واقعی و هدف خود بداند.»7
در مقابل، گروهی از این جریان احساس خطر کرده و درباره عواقب آن، به بشر دوران جدید هشدار داده‌اند. برای نمونه، ژاک مارتین، فیلسوف با نفوذ مسیحی قرن بیستم، درباره این فرایند، از عنوان «ارتداد مطلق» استفاده کرده و معتقد است:
جامعه مسیحیت و بسیاری از متکلّمان مسیحی و روشن‌فکرانی که رهبران کلیسا را تشکیل می‌دهند، عملاً به صورتی ژرف، گرفتار یک «ارتداد مطلق» شده‌اند؛ بدان جهت که در عین مصمّم بودن بر بقای مسیحیت به هر قیمت، آشکارا از روایتی دنیوی شده از آن حمایت8 و آن را تعلیم می‌کنند.9

 

بیشتر بخوانید: نقد سکولاریسم از منظر قرآن


دکتر محمد رفیع‌الدین در کتاب پاکسازی سکولاریسم معتقد است: اندیشه غربی (در دوران جدید) در برابر همه علوم طبیعی و بیولوژیکی یا روانی، به صورت خاصی درآمده و شکل تعصّب‌آمیز حاد و حالت انحرافی به خود گرفته است.10 حتی کسی مانند برتراند راسل، فیلسوف انگلیسی قرن بیستم، که تجربه‌گرایی افراطی و اندیشه‌های پوزیتیویستی بر تمامی آثارش سایه افکنده است، سیمای جامعه علمی را تشویش‌آمیز تلقّی می‌کند و می‌گوید: علم جدید در جهت جدال با ارزش و حقیقت، حرکت کرده است.11
به سؤال اصلی خود برمی‌گردیم: علم سکولار است یا علم دینی؟ از یک‌سو، با توجه به رنگ و لعاب علم و فناوری جدید و سرعت روزافزون پیشرفت آن، و از سوی دیگر، ریشه‌های سنّتی جامعه ما، که با دین و اعتقاد به امور مقدّس عجین شده است، همچنین با توجه به اینکه بسیاری از عناصر اعتقادی ما که در عصر علم سکولار، توسط فلاسفه سرزمین این نوع علم در هاله‌ای از شک و تردید و لاادری‌گری فرو رفته است، به نظر می‌رسد جمع این دو امکان‌پذیر نباشد؛ چراکه اوصاف سکولار و دینی ـ با تعریفی که از آنها ارائه شد ـ منافی یکدیگرند. «سکولار» یعنی: غیردینی و «دین» یعنی غیر سکولار. به عبارت دیگر، «علم سکولار» یعنی: علم بدون اعتقاد به مبانی و باورهای دینی، و «علم دینی» یعنی: علم با تأکید بر این مبانی و باورها. پس معنا ندارد که از جمع آنها صحبت کنیم، جز با دست برداشتن از یکی. اگر بگوییم: با حفظ اعتقاد به باورهای دینی و تحکیم آنها در جریان پیشرفت علم، می‌توان بر سرعت پیشرفت‌های علمی هم افزود، در این صورت، علم دینی را تأیید کرده‌ایم، و اگر معتقد باشیم که با اصل قرار دادن سرعت پیشرفت علم و مطلق پنداشتن نتایج علمی در صورت احساس خطر برای باورهای اعتقادی و مفاهیم ارزشی، آنها را به گونه دیگری تعریف می‌کنیم، در این صورت، از علم دینی دست برداشته‌ایم و به نفع علم سکولار کنار رفته‌ایم. بنابراین، گریزی از انتخاب نیست. اما راه‌کار این انتخاب چیست؟ به نظر می‌رسد این راه‌کار با راه‌کار عمومی هر انتخاب دیگری فرق ندارد: به هنگام لزوم برگزیدن یکی از دو چیز، شناخت هر چه دقیق‌تر تفاوت‌های آنها، و در نتیجه، توجه به نتایج و عواقب احتمالی هر کدام. به عبارت دیگر، در زمان انتخاب، ما می‌پرسیم هر یک از طرفین انتخاب چه چیز یا چیزهایی از ما می‌گیرد؟ یا چه چیزهایی به ما می‌دهد؟ یا چه آثار مثبت و منفی در زندگی ما دارد؟

 

موارد اختلاف علم سکولار و علم دینی

بنابر آنچه در تعریف «علم سکولار» و «علم دینی» مورد اشاره قرار گرفت و شاخص‌های کلی، که در آثار گوناگون برای فرایند سکولاریسم به طور کلی مورد تأیید قرار گرفته است،12 باید گفت: مبانی و باورها و بالطبع، نتایج علم سکولار و علم دینی در چهار محور ذیل به غایت از یکدیگر فاصله دارند: 1. خدا؛ 2. جهان؛ 3. معرفت؛ 4. معنویت و ارزش.
البته اگربخواهیم‌ازشاخص‌های‌کل‌جریان سکولاریسم در حوزه‌های مختلف آن صحبت کنیم، باید موضوعات زیاد دیگری را نیز به شمار آوریم، اما چون مبحث موردنظر علم سکولار است، پرداختن به چهار موضوع مزبور، تا حدّ زیادی اهداف موردنظر را تأمین خواهد کرد:

 

1. خدا

مرز اصلی بین علم دینی و علم سکولار مفهوم «خدا» است. با ورود خدا به عرصه علم، مقدّمات دینی شدن علم فراهم می‌شود و با حذف خدا از این دایره، علم به علم سکولار تبدیل می‌گردد. علم مدعی شناخت طبیعت است و دین می‌گوید:
خدا و طبیعت را نمی‌توان جدای از یگدیگر شناخت، و این یکی از تعلیمات قرآن کریم است که به مؤمن و غیرمؤمن به صورت یکنواخت امر می‌کند طبیعت را مورد مطالعه و بررسی قرار دهند تا خدا را بشناسند و به خدا ایمان بیاورند تا در نتیجه، طبیعت را نیز به خوبی شناخته باشند... قرآن کریم اعتبار و اهمیت تعلیماتش را با تأکید به اینکه خدا را عبادت کنند و به او عشق بورزند، ابراز می‌دارد و توضیح می‌دهد که بر اثر عشق به خدا و عبادت کردن ذات پاک او، علم بشر به قوانین مادی و خودشناسی فزونی خواهد گرفت.13
آرتور برت در کتاب مبادی مابعد الطبیعی علوم نوین می‌نویسد:
حذف خدا از مابعدالطبیعه نوین علت بحران معرفتی نوین و فرق علم قدیم و جدید در مبنا نیز همین بود.14
پروفسور نقیب العطّاس با بررسی روند سکولار شدن علم در جهان مسیحیت، معتقد است:
نتیجه هر چه بوده باشد، مسیحیان به عنوان یک کل، منکر آن نیستند که جدّی‌ترین مسئله آنان مسئله «خدا» است.15
دکتر رفیع‌الدین در توضیح ادعای خود، درباره تعصّب‌آمیز و انحرافی بودن کل اندیشه غربی در برابر همه علوم طبیعی اظهار می‌دارد:
با این توضیح که اگر ـ فی‌المثل ـ جزئی از یک نتیجه استنباط ذهنی یا بیانی یا توضیحی ناشی از علوم نام‌برده یا اظهار یک تئوری دالّ بر وجود خدا یا مفهوم «خدا» گرفته نشود، فکر غربی از پذیرش آن امتناع دارد و فرار می‌کند.16
پس به واقع، محق خواهیم بود که بگوییم: سنگ بنای علم سکولار و حتی کل ایده سکولاریسم، وداع با مفهوم خدا در حوزه علم است. به قول نصر، در علم سکولار
در بهترین حالت، خداوند به عنوان خالق جهان، چونان بنّایی پذیرفته شده است که خانه‌ای را ساخته و آن خانه اینک مستقل از اوست.17
پس روشن است که دیندار واقعی هیچ‌گاه نمی‌تواند نسبت به علم نظر سکولار داشته باشد؛ چراکه او خود را در وهله اول دیندار می‌داند و بعد به علم و کشف قوانین طبیعت نظر دارد. البته حقیقت علم و دین آنچنان پیچیده در یکدیگرند که حتی این جمله را هم نمی‌توان مبرّای از انتقاد دانست.
کتاب‌هایی که به وسیله پژوهشگران قدیم در زمینه‌های مختلف نوشته شده، عموما در آغاز مطلب یا وسط یا پایان مطلب، نام «خدا» در آنها ذکر می‌شده و بدین ترتیب، خاطرنشان می‌کرده‌اند که نویسنده روی مطلبی که می‌نویسد یا روی علمی که اظهار می‌کند، می‌خواهد به خوانندگان بفهماند که علم مخلوق خداست و موهبتی است از او که بر بندگانش مرحمت می‌شود و در آغاز تحصیل علم، محصّل باید بداند که مقصود از تحصیل علم، خداشناسی است به بهترین وجه، و در حقیقت، به واسطه همین نظر معنوی و روحانی مسلمانان به جهان بود که تعلیمات قرآن کریم الهام‌بخش شده بود، و رغبت شدید آنها به شناختن جهان آفریده خداست و به همین سابقه و بر همین انگیزه بود که توانستند روش علمی را اختراع کنند و پایه‌گذار علوم جدید شوند.18
البته این موضوع را نباید تنها یکی از تفاوت‌های این دو نوع علم تلقّی کرد. نگرش عمیق نسبت به مسئله خدا تفاوت‌های متعدد بین علم سکولار و علم دینی را بر ملا خواهد کرد؛ تفاوت‌های زیادی که تقریبا نقطه مشترکی باقی نخواهند گذاشت، به گونه‌ای که می‌توان گفت: احتمالاً آنچه از طرف یک گروه «علم» نامیده می‌شود نزد گروه دیگر اصلاً شایسته چنین نامی نیست. این ادعا بسیار مبالغه‌آمیز به نظر می‌رسد، اما باید به یاد داشته باشیم که وقتی در دعا از برخی انواع علم به خدا پناه می‌بریم این علم به طور قطع، نمی‌تواند آن علمی باشد که موهبت الهی تلقّی می‌گردد.
مسئله خدا عینا همان «الف» مکتبی است که انسان وقتی گفت، بلافاصله بعدش باید بگوید: «ب» و به ترتیب، سایر الفبای معرفت به دنبال آن. انسان وقتی خدا را پذیرفت، باید بپذیرد که خدا عالم السرّ و الخفیات است، قادر مطلق است، حکیم علی‌الاطلاق است، عبث و بیهوده در کار او وجود ندارد. پس، از خلقت انسان نیز هدف و غرضی در کار است و بیهوده نیست. قهرا این فکر به دنبال می‌آید که آیا زندگی انسان به همین حیات و زندگی محدود است، و یا اینکه انسان تکلیف و وظیفه دیگری دارد؟ آیا آن که انسان را آفریده است وظیفه‌ای را هم به عهده او گذاشته است، یا اینکه نگذاشته است؟ و اگر وظیفه‌ای هست آن وظیفه چیست و چگونه باید رفتار کرد؟19
بنابراین، کذب نیست‌اگربگوییم:درصورتی‌که معتقدان به علم سکولار و معتقدان به علم دینی منظورشان را از «علم» دقیقا تعریف کنند، تعاریفشان یکسان نخواهد بود.
اما نکته مهم‌تر را کسانی متوجه شده‌اند که تحوّلات تاریخی افکار فلاسفه و اندیشمندان درباره مفهوم «خدا» را مطالعه کرده باشند. ماحصل سخن مزبور این بود که منکر خدا و معتقد به خدا نگرششان نسبت به علم و چیستی آن فرق می‌کند. اما نکته جدید این است که حتی در میان معتقدان به خدا کسانی که خدا را به گونه متفاوتی معرفی می‌کنند دیدگاه متفاوتی نسبت به علم و عالِم و عالَم دارند، و این یعنی: اهمیت فوق‌العاده مفهوم «خدا» در بحث حاضر.
اتین ژیلسون، فیلسوف و متکلّم مسیحی، که دل‌بستگی زیادی به فلسفه قرون وسطا و بخصوص توماس آکوئیناس دارد، کتاب کم‌حجم بسیار پرمغزی با عنوان خدا و فلسفه نوشته است. در سراسر این کتاب، سعی او بر این است که سیمای علم و عالَم فلاسفه را از روی چهره خدای مورد اعتقادشان ترسیم کند. برای نمونه، در سراسر قرون وسطا، که اندیشه ارسطویی حاکم بود، کار علم پرسش از چرایی امور واقع در جهان و تبیین عالم بر اساس علت غایی بود؛ چراکه خدای ارسطویی محرّک نامتحرکی بود که به نحو علت غایی، جهان را به سوی خود می‌کشاند، اما با جانشینی تسلط فکر افلاطونی به جای اندیشه ارسطویی در دوران جدید، جهان به ماشین بی‌جانی تبدیل شد که همه چیز آن باید به سیطره کمّیت تن می‌سپرد تا در عرصه علم جایگاهی داشته باشد، وگرنه از این دایره حذف می‌شد؛ چون خدای افلاطونی و فیثاغوری خدایی بود که دایم به کار ریاضیات مشغول بود.20مرز اصلی بین علم دینی و علم سکولار مفهوم «خدا» است. با ورود خدا به عرصه علم، مقدّمات دینی شدن علم فراهم می‌شود و با حذف خدا از این دایره، علم به علم سکولار تبدیل می‌گردد. علم مدعی شناخت طبیعت است و دین می‌گوید:
خدا و طبیعت را نمی‌توان جدای از یگدیگر شناخت، و این یکی از تعلیمات قرآن کریم است که به مؤمن و غیرمؤمن به صورت یکنواخت امر می‌کند طبیعت را مورد مطالعه و بررسی قرار دهند تا خدا را بشناسند و به خدا ایمان بیاورند تا در نتیجه، طبیعت را نیز به خوبی شناخته باشند... قرآن کریم اعتبار و اهمیت تعلیماتش را با تأکید به اینکه خدا را عبادت کنند و به او عشق بورزند، ابراز می‌دارد و توضیح می‌دهد که بر اثر عشق به خدا و عبادت کردن ذات پاک او، علم بشر به قوانین مادی و خودشناسی فزونی خواهد گرفت.

ژیلسون در بررسی مفهوم «خدا» در دیدگاه دکارت و اخلاف او، وقتی بحث به اسپینوزا می‌رسد، معتقد است: او خیانت بس بزرگی کرد که مفهوم «خدای شخص» را (که می‌توان با او سخن گفت، درد دل کرد، سر سپرد، از او جواب نشنید و...) به «خدای شی‌ء» تبدیل کرد،21 اگرچه به نظر می‌رسد او در صدور این حکم بسیار مبالغه‌آمیز سخن گفته است. درست است که اسپینوزا در فصلی از کتاب اخلاق خود، از عنوان «خدا یا طبیعت» استفاده می‌کند، اما بیشتر اوصافی را که برای خدایان ادیان (خدای شخص) وجود دارد، در جاهای گوناگون کتاب خود، درباره خدایش می‌پذیرد.22
البته تحلیل دقیق اندیشه «وحدت وجودی» اسپینوزا در زمینه بحث حاضر می‌تواند منتهی به نتیجه سودمندی گردد، و آن اینکه در صورت قبول این نظریه، همه رشته‌های علمی نوعی خداشناسی خواهند بود. اما ـ به هر روی ـ تقدیر این بود که نتایج این نظریه بیشتر نزد اندیشمندان مسلمان ظهور و بروز داشته باشد و غرب راه سکولاریسم را بپیماید؛ چراکه داد امثال اسپینوزا در بیداد نگرش‌های پوزیتیویستی و حس‌گرایانه حاکم در آن سرزمین به جایی نرسید. البته آنچه در اینجا گفته شد به معنای تأیید صددرصد افکار اسپینوزا نیست، تفاسیر دقیق‌تر و عمیق‌تری از اندیشه وحدت وجود را نزد فلاسفه‌وعرفایی‌همچون ملّاصدرا و ابن عربی داریم، بلکه منظور تأکید بر این نکته است که مفهوم «خدا» نه تنها در تاریخ فلسفه، که در تاریخ علم نیز نقش‌اساسی‌داشته‌است.
در خصوص مسئله معاد نیز باید گفت: اعتقاد به معاد، جدای از اعتقاد به خدا معنا ندارد. تمام براهین اثبات ضرورت وقوع معاد، که در کتاب‌های کلامی وجود دارند، به نحوی به مفهوم «خدا» متصل هستند. کاملاً صحیح است که بگوییم: درباره اصول دین، «اصل همه یا هیچ» صادق است. بالطبع، دانشمندی که خدا در دانش او جایگاهی نداشته باشد، معاد نیز هیچ جایگاهی نخواهد داشت و دانش منهای خدا دانش منهای معاد نیز خواهد بود و بعکس، علمی که خدا در آن جایگاهی داشته باشد، آموزه «معاد» نیز در آن نقش مشخصی ایفا خواهد کرد.

 

نمایش پی نوشت ها:

1ـ ایان باربور، علم و دین، ترجمه بهاءالدین خرّمشاهى، چ دوم تهران، مرکز نشر دانشگاهى، 1374، ص 72ـ73.
2ـ مرتضى مطهّرى، ده گفتار تهران، حکمت، 1356، ص 146ـ147.
3ـ مهدى گلشنى، از علم سکولار تا علم دینى تهران، پژوهشگاه علوم انسانى و مطالعات فرهنگى، 1377، ص 2.
4ـ میرچا الیاده، فرهنگ و دین، ترجمه زیر نظر بهاءالدین خرّمشاهى تهران، طرح نو، 1374، ص 138.
5ـ برهان غلیون، «مسئله سکولاریسم»، حکومت اسلامى 5 پاییز 1376، ص 107.
6ـ سیدمحمّد نقیب العطاس، اسلام و دنیوى‌گرى، ترجمه احمد آرام تهران، مؤسسه اسلامى دانشگاه تهران، 1374، ص 5.
7ـ همان، ص 3.
8ـ در متن ترجمه، به جاى «حمایت» کلمه «تقویت» آمده است.
9ـ همان، ص 4.
10ـ محمد رفیع‌الدین، پاکسازى سکولاریسم، ترجمه غلام‌رضا سعیدى تهران، دفتر نشر فرهنگ اسلامى، بى‌تا، ص 13.
11ـ برتراند راسل، جهان‌بینى علمى، ترجمه حسن منصور، چ چهارم تهران، دانشگاه تهران، 1378، ص 223ـ224.
12ـ براى مثال، ر.ک. علیرضا شجاعى زند، عرفى شدن در تجربه مسیحى و اسلامى تهران، بارز، 1381، ص 64ـ66.
13ـ محمد رفیع‌الدین، پیشین، ص 15ـ16.
14ـ آرتور برت، مبادى مابعد الطبیعى علوم نوین، ترجمه عبدالکریم سروش تهران، علمى و فرهنگى، 1369، ص 94.
15ـ سیدمحمّد نقیب العطاس، پیشین، ص 8.
16ـ محمّد رفیع‌الدین، پیشین، ص 13.
17ـ سیدحسین نصر، جوان مسلمان و دنیاى متجدد، ترجمه مرتضى اسعدى تهران، طرح نو، 1373، ص 265.
18ـ محمّد رفیع‌الدین، پیشین، ص 17ـ18.
19ـ مرتضى مطهّرى، علل گرایش به مادیگرى تهران، صدرا، 1376، ص 172ـ173.
20ـ ایان باربور، پیشین، ص 37ـ45.
21ـ اتین ژیلسون، خدا و فلسفه، ترجمه شهرام پازوکى تهران، حقیقت، 1374، ص 105.
22ـ براى نمونه، ر.ک. باروخ اسپینوزا، اخلاق، ترجمه محسن جهانگیرى تهران، مرکز نشر دانشگاهى، 1364، ص 299، قضیه 36.