نویسندگان: سیدکاظم موسوی، اشرف خسروی




 

فریدون

فریدون ششمین شهریار شاهنامه است. او پس از این که توانست ضحاک ماردوش، پلیدترین پادشاه ایران، را به بند بکشد بر تخت شاهی نشست. پدرش آبتین و مادرش فرانک نام داشت. آبتین را ضحاک کشت و مغز سرش را خوراک ماران خود ساخت، و فرانک با تدبیر و شجاعت خود و به یاری نیروهای اسطوره ای فریدون را دور از چشم ضحاک پروراند و به ثمر رساند. فریدون به خونخواهی پدر و به قصد مبارزه با ظلم و ستم تصمیم گرفت ضحاک را سرنگون کند. وی تصمیم خود را در فرصتی مناسب که کاوه ی آهنگر برای او فراهم آورد عملی ساخت و ضحاک را به بند کشید.
فریدون یکی از اسطوره ای ترین چهره های شاهنامه است که در اوستا نیز داستان او و مبارزه اش با اژی دهاک سه پوزه ی سه سر شش چشم آمده است. جنبه های اسطوره ای وجود او آن قدر پررنگ و قوی اند که به دوران قبل از تولدش نیز باز می گردند. این جنبه ها به نوعی با خرد و اندیشه هم، ارتباط دارند. برخی از نمادها و نشانه های مربوط به شخصیت او که در پیوند با خرد و اسطوره اند به شرح زیر است:

پیش بینی زاده شدن فریدون

فریدون موعودی است که قبل از متولد شدن و در زمان بی زمان و مقدس اسطوره مبارزه با ظلم و بدی را آغاز نمود. به روایت فردوسی هنگامی که چهل سال از روزگار ضحاک باقی مانده بود، در شبی دیریاز پادشاه ستمگر در خواب چنان دید که از کاخ شاهی او سه جنگی پدید آمد:
دو مهتر یکی کهتر اندر میان
به بالای سرو و به فرّ کیان
کمر بستن و رفتن شاهوار
به چنگ اندرون گرزه ی گاوسار
دمان پیش ضحاک رفتی به جنگ
نهادی به گردن برش پالهنگ
(1، 53)
ضحاک موبدان، سخندانان و بیداردل بخردان را گرد آورد و راز خواب خود را از آنان پژوهید. نکته ی مهمی در این قسمت داستان وجود دارد که پای خرد را به عرصه ی اسطوره باز می کند و این دو را به هم پیوند می دهد. خواب ضحاک را « زیرک» نامی بینادل و تیزهوش تعبیر می کند. در واقع زیرک در این جا، همان گونه که از نام او پیداست، نماد خرد است. در وصف او در شاهنامه آمده است:
از آن نامداران بسیار هوش
یکی بود بینادل و تیزگوش
خردمند و بیدار و زیرک به نام
کزان موبدان او زدی پیش گام
(1، 56)
علاوه بر ابیات فوق، گفت و گوی زیرک و ضحاک نیز خردمندی و دانایی و شجاعت او را اثبات می کند. هشدارهای بی پروا و پند و اندرزهای روشنگرانه ی او قابل تأمل است:
بدو گفت پردخته کن دل ز باد
که جز مرگ را کس ز مادر نزاد
جهاندار پیش از تو بسیار بود
که تخت مهی را سزاوار بود
فراوان غم و شادمانی شمرد
برفت و جهان دیگری را سپرد
اگر باره ی آهنینی به پای
سپهرت بساید نمانی به جای
(1، 56)
او با این سخنان خردمندانه زمینه را برای ظهور اسطوره فراهم کرد و در ادامه تولد فریدون را وعده داد:
کسی را بود زین سپس تخت تو
به خاک اندر آرد سر و بخت تو
کجا نام او آفریدون بود
زمین را سپهری همایون بود
هنوز آن سپهبد ز مادر نزاد
نیامد که پرسش و سرد باد
چو او زاید از مادر پر هنر
بسان درختی شود بارور
به مردی رسد بر کشد سر به ماه
کمر جوید و تاج و تخت و کلاه
به بالا شود چون یکی سرو برز
به گردن برآرد ز پولاد گرز
زند بر سرت گرزه ی گاوسار
بگیردت زار و ببندت خوار
(1، 56)
به این ترتیب پیوند خرد و اسطوره ظهور موعودی را وعده می دهد که پایان بخش هزاره ی ظلم و ستم ضحاک خواهد شد. این وعده ی اسطوره ای که در ظاهر با عقل ناساز است، در معنا با آن تناقض ندارد. این که روزی قهرمانی مبارز ظهور خواهد کرد و به ظلم و ستمی که مردم را به تنگ آورده است پایان خواهد داد، آرمانی جمعی و پیش بینی کاملاً منطقی و خردمندانه است و هرگز دور از انتظار نیست. استدلالی که مرد خرد ( زیرک) برای ظهور این موعود مقدس آورده جالب توجه است. خرد اساس این استدلال و دلیل این اسطوره است:
بدو گفت ضحاک ناپاک دین
چرا بنددم از منش چیست کین
دلاور بدو گفت گر بخردی
کسی بی بهانه نسازد بدی
(1، 56)
زیرک در این جا با زال که از کیقباد و با گودرز که از کیخسرو آگاهی داشتند قابل مقایسه است.

گاو

در داستان فریدون، گاو نمادی با ارزش و اسطوره ای است که به دو شکل ظهور یافته است. یکی این که فریدون از گاوی به نام گاو برمایه شیر می نوشد و می بالد. او موجودی است که در راه انجام دادن خویشکاری خود، جان خود را از دست می دهد و با همنوعان خود متفاوت است:
شده انجمن بر سرش بخردان
ستاره شناسان و هم موبدان
که کس در جهان گاو چونان ندید
نه از پیرسر کاردانان شنید
(1، 57)
دیگر این که گرزه ی فریدون گاوسر است، و او با همین گرزه بر ضحاک پیروز می شود و ضحاک خود گاوسر بودن آن را در خواب دیده بود:
بران گرزه ی گاوسر دست برد
بزد بر سرش ترگ بشکست خرد
(1، 75)
گاو موجودی مقدس است که بنا بر اسطوره های ایرانی اهورامزدا آن را در پنجمین مرحله ی آفرینش آفرید. داستان آفریده شدن او و سپس پدید آمدن پنجاه و پنج نوع غله و دوازده نوع گیاه دارویی از او در بندهش آمده است. محبوبیت این موجود مفید و سایر چارپایان موجب شد اسطوره، ایزدی به نام گوشورون برای نگاهبانی و محافظت از او بیافریند.
به نظر می رسد نظام مندی اسطوره و پیوستگی علل و عوامل موجود در آن موجب شده است گرزه ی فریدون گاوسر باشد تا نشانی از خونخواهی گاو برمایه در آن باشد. همچنین این نماد در ژرفای خودآشتی نیکان با طبیعت و قهر نابخردان را با آن تداعی می کند.

مرد دینی البرزکوه

فرانک پس از دریافت اندیشه ای ایزدی، از خطری که در مرغزار، گاو برمایه ی فریدون را تهدید می کرد آگاه شد، و فرزند خویش را به استوارترین پناهگاه خردمندان، البرزکوه، برد و به مردی دینی که در آن جا اقامت داشت سپرد. بی تردید همان اندیشه ی ایزدی که او را از خطر آگاه کرده و خود حاصل آمیختن خرد و اسطوره بود، او را از وجود چنین پناهگاه و چنین پناه دهنده ای آگاه کرده بود:
که اندیشه ای در دلم ایزدی
فراز آمدست از ره بخردی
همی کرد باید کزین چاره نیست
که فرزند و شیرین روانم یکی است...
شوم ناپدید از میان گروه
برم خوب رخ را به البرزکوه
یکی مرد دینی بران کوه بود
که از کار گیتی بی اندوه بود
فرانک بدو گفت کای پاک دین
منم سوگواری ز ایران زمین
بدان کین گرانمایه فرزند من
همی بود خواهد سر انجمن
تو را بود باید نگهبان او
پدروار لرزنده بر جان او
(1، 59)
البرزکوه جایگاه مقدس و سرزمینی اسطوره ای است که خردمندان در آن پرورش یافته و زیسته اند. بهشت ایرانی بر فراز آن جای دارد و پل چینود بر آن متکی است. فریدون در البرزکوه پرورش یافت و سرانجام نیز ضحاک را همان جا به بند کشید. تقدس و محبوبیت این کوه به دلیل پیوند و سازش با خردمندان و ناسازی و تقابل با نابخردان است؛ از این رو جنبه ی اسطوره ای این کوه تابع خرد است.
مرد دینی نیز مردی دانا و پاک است که فریدون را پرورد و او را آ‌ماده ی بازگشت به جامعه و نبرد با پلیدی ها نمود همان گونه که سیمرغ، زال را پروراند.

گذار از آب

یکی دیگر از نشانه های اسطوره ای داستان فریدون که در ژرفای خودآگاهی، خردمندی، پاکی و به طور کلی نیکی را پنهان دارد، گذشتن از آب است. فریدون اولین کسی است که در شاهنامه به تن و بدون کشتی از آب گذشت. او با این گذار آزمون خرد را پیروزمندانه پشت سر نهاد. آب و آتش در فرهنگ ایران نماد پاکی اند و همچون داورانی عادل، گناهکاران و ناپاکان را از بی گناهان و پاکان تشخیص می دهند. این دریافت نمادین با ویژگی های طبیعی و فیزیکی آن ها رابطه ی نزدیکی دارد و به نوعی با روابط منطقی و علمی سازگار است.
پس از فریدون شهریاران دیگر همچون کیخسرو و داراب قبل از رسیدن به شهریاری از آب گذشتند و آن را آزمودند.

ضحاک ماردوش

پلیدی و نابخردی در داستان فریدون به شکلی اسطوره ای نمود یافته است. در اساطیر ایران اژدها، مار و دیگر خرفستران موجوداتی اهریمنی و نمادهای بداندیشی اند. در وجود ضحاک، شهریار همستار و همنبرد فریدون، بداندیشی و پلیدی به شکل ماران رسته بر کتف او ظاهر شده است. ماران بیانگر این واقعیت اند که بی خردی بر بدخردی و اندیشه ی ناپاک برتری دارد و آنچه می تواند انسان را هم از شکل و هیئت و هم از معنا و مفهوم انسانی دور کند و به اهریمن پیوند دهد، بداندیشی است.
در حقیقت فریدون و همیارانش ( فرانک، گاو برمایه، مرد دینی، البرزکوه، آب، کاوه و مردم) گماردگان مبارزه با بداندیشی و بدکرداری و ظلم و ستم و دژخردی اند. از این رو در وجود فریدون اسطوره با خرد هماهنگ شده و پیوند خورده است. همچنان که فردوسی در این ابیات او را آمیزه ای از دانش و فرّ شاهی یعنی اسطوره و خرد می داند:
ببالید برسان سرو سهی
همی تافت زو فرّ شاهنشهی
جهانجوی با فرّ جمشید بود
به کردار تابنده خورشید بود
جهان را چو باران به بایستگی
روان را چو دانش به شایستگی
(1، 57)

کیقباد

نمادهای اساطیری مانند فرّه ایزدی، اژدهاکشی، گذار از آب، حضور در کوه و امثال آن با ژرف ساختی خردگرایانه در وجود پادشاهان بخش پهلوانی شاهنامه دیده می شوند.
کیقباد در شاهنامه اولین پادشاه کیانی است. از همان آغاز داستان، آنچه موجب ظهور قباد می شود همراهی خرد و اسطوره است. زال ( مرد خرد شاهنامه) به یاری موبد ( مرد دین و اسطوره) نشان از شاه با فرّ و بختی می دهند که از تخم فریدون است و در البرزکوه اسطوره ای نشستنگاه دارد. « قباد شخصیتی هند و ایرانی ندارد و اسطوره ای نیست، اما... در کوه بودن و از کوه فرود آمدن و به سلطنت رسیدن وی نمونه ای از بن مایه های مربوط به سرسلسله ها یا پیامبران اعصار کهن است.. فرازکوه ها جایگاه خدایان شمرده می شود» ( بهار، 1374: 92). او شخصیتی است که هم خرد و هم اسطوره او را می پسندد و می ستاید و بر تخت می نشاند. در شرایط بحرانی و نامناسب زال خردمند می گوید:
نشان داد موبد مرا در زمان
یکی شاه با فرّ و بخت جوان
ز تخم فریدون یل کیقباد
که با فرّ و برزست و با رای و داد...
(2، 56)
زال در شاهنامه پیر داناست. او از کیقباد خبر می دهد و « پیردانا یعنی تفکر، شناسایی، بصیرت، دانایی و تیزبینی» ( مورنو، 1376: 73). از این رو او پسند خرد است.
رستم قهرمان جوان حماسه به امر زال رسالت آوردن کیقباد را از سرزمین اسطوره به کاخ شهریاری برعهده دارد. او نیز چون فریدون ( نیای منسوب به او در شاهنامه) در البرزکوه است و همچون او فرّه مند است:
رستم چنین گفت فرخنده زال
که برگیر کوپال و بفراز یال
برو تازیان تا به البرزکوه
گزین کن یکی لشکر همگروه...
(2، 56)
کیقباد در دیدار با رستم از خوابی اسطوره ای خبر می دهد. خوابی که رستم آن را نشان پیغمبری می داند. او خود نیز به دیدن این خواب در حالت روشن روانی اشاره می کند:
شهنشه چنین گفت با پهلوان
که خوابی بدیدم به روشن روان
که از سوی ایران دو باز سپید
یکی تاج رخشان به کردار شید
خرامان و نازان شدندی برم
نهادندی آن تاج را بر سرم
چو بیدار گشتم شدم پرامید
از آن تاج رخشان و باز سپید
بیاراستم مجلسی شاهوار
برین سان که بینی بدین مرغزار
تهمتن مرا شد چو باز سپید
ز تاج بزرگان رسیدم نوید
تهمتن چو بشنید از خواب شاه
ز باز و ز تاج فروزان چو ماه
چنین گفت با شاه کندآوران
نشان است خوابت ز پیغمبران
(2، 60)
می توان گفت « باز سپید» فرّ ایزدی است که به او پیوسته است و این که فرّ به شکل پرنده ظاهر می شود در جاهای دیگر هم دیده شده است، مثلاً در داستان جمشید در اوستا.
پس از آمدن کیقباد، یک هفته رایزنان خردمند و موبدان باورمند رایزنی و مشاوره می کنند و در هشتمین روز، او بر تخت می نشیند. عدد هفت نشانه ی کمال و کثرت است، و هفت روز مشاوره و رایزنی، تأیید خرد به پادشاهی اوست.
نشستند یک هفته با رای زن
شدند اندران موبدان انجمن
بهشتم بیاراست پس تخت عاج
برآویختند از بر عاج تاج
(2، 61)
در تمامی مراحل مذکور خرد در کنار اسطوره است و بین آن ها تزاحم و تضادی وجود ندارد، و هریک دیگری را تکمیل می کند و می پرورد. نتیجه ی این سازگاری و هماهنگی شکست و خواری افراسیاب پورپشنگ است:
برفت از لب رود نزد پشنگ
زبان پر ز گفتار و کوتاه چنگ...
بسی یاد دادندم از روزگار
دمان از پس و من دوان زار و خوار
کنون از گذشته مکن هیچ یاد
سوی آشتی یاز با کیقباد
(2، 66 و 69)
خردمندی کیقباد در پاسخ نامه ی پشنگ که در آن درخواست صلح و آشتی کرده بود، آشکار است. او خود را از رنج آز و کینه که هر دو ناشی از بی خردی اند مبرا می داند:
مرا نیست از کینه و آز رنج
بسیچیده ام در سرای سپنج
(2، 71)
خردمندی کیقباد موجب گردید او زال ( سمبل خرد) را با ارزش ترین یادگار جهان و خرد را برترین داده ی ایزدی بداند:
از آن پس چنین گفت فرّخ قباد
که بی زال تخت بزرگی مباد
به یک موی دستان نیرزد جهان
که او ماندمان یادگار از مهان
(2، 72)
همچنین خرد سیاسی او موجب شده بود که داد را نیکوترین مبنای شهریاری خود قرار دهد، و در شهریاری به ارزش های انسانی و ایزدی پایبند باشد:
نخواهم به گیتی جز از راستی
که خشم خدا آورد کاستی
تن آسانی از درد رنج من است
کجا خاک و آب است گنج من است
سپاهی و شهری همه یکسرند
همه پادشاهی مرا لشکرند...
وز آن رفته نام آوران یاد کرد
به داد و دهش گیتی آباد کرد
(2، 73 و 74)
به این ترتیب مجموعه ای از اجزای اساطیری آمیخته با خرد مانند فرّ، البرزکوه، خواب، موبد، زال، رستم، داد، راستی و... با هنرمندی فردوسی در نظامی هدفمند به هم می پیوندند، و شکوه و شوکتی صد ساله برای شهریاری کیقباد در فرهنگ و ادب ایرانی به یادگار می گذارند. شکوه و شوکتی که کیکاووس در دوره ی بعدی با سبکسری و کم خردی آن را متزلزل می کند.

کیکاووس

پسر کیقباد دومین شاه کیانی شاهنامه و از کهن ترین شهریاران ایران است که در اوستا، دینکرت، بندهش و به گفته ی ذبیح الله صفا در ریگ ودا از او سخن رفته است. دوران پادشاهی او از مهم ترین دوره های حماسه ی ملی است. از وقایع مهم دوران او می توان هفت خوان رستم، داستان سیاوش، داستان رستم و سهراب، داستان کیخسرو و بسیاری از نبردهای شاهنامه را نام برد.
کیکاووس پس از رسیدن به پادشاهی به مازندران حمله کرد و شکست خورد. در این شکست او به اسارت دیوان درآمد و نابینا شد. رستم به سفارش زال به یاری او شتافت و او را نجات داد و به راهنمایی پزشکی فرزانه بینایی او را بازگرداند. پس از آن در اندیشه ی جنگ با هاماوران و شاه بربر و شاه مصر برآمد. نتیجه ی نهایی این اندیشه نیز پیوستن به سودابه، پلیدترین زن شاهنامه، و اسارت و بند بود. بند را رستم از او گشود، ولی پیوستن به سودابه به بهای از دست دادن سیاوش تمام شد تا این که دوباره رستم این پیوند شوم را گسست. بداندیشی بعدی او رفتن به آسمان و زبونی و شکست دوباره بود. این بداندیشی ها و بی خردی ها فرّه ایزدی را از او گرفت و او محبوبیت و تقدس خود را به کلی از دست داد. ضعف او در تشخیص درست از نادرست و نیک از بد در داستان سیاوش و سودابه آشکار است. در ماجرای رستم و سهراب نیز بداندیشی او با ندادن نوشدارو بروز می کند.
فردوسی کیکاووس را شاخ بدی می داند که از بیخ نیک سر برمی آورد و راه آموزگار گم می کند و به همین دلیل از روزگار جفا می بیند. حکیم توس آنچه بر سر او می آید نتیجه ی بی خردی خود او می داند:
گر او بفکند فرّو نام پدر
تو بیگانه خوانش مخوانش پسر
که را گم شود راه آموزگار
سزد گر جفا بیند از روزگار
(2، 76)
به نمونه هایی از بی خردی های او که با اسطوره ارتباط دارد و موجب گسستن فرّ از او می گردد، اشاره می شود. فردوسی عوامل زمینه ساز حمله ی او را به مازندران چنین توصیف می کند:
چنان بد که در گلشن زرنگار
همی خورد روزی می خوشگوار...
چو رامشگری دیوزی پرده دار
بیامد که خواهد بر شاه بار
چنین گفت کز شهر مازندران
یکی خوشنوازم ز رامشگران...
بربط چو بایست بر ساخت رود
برآورد مازندرانی سرود
که مازندران شهر ما یاد باد
همیشه بروبومش آباد باد...
چو کاووس بشنید از او این سخن
یکی تازه اندیشه افکند بن...
(2، 77)
یکی از نکات حائز اهمیت در این ابیات هنگامی است که کیکاووس به میگساری و باده نوشی مشغول می شود و خرد او زایل می گردد، اندیشه ی رفتن به مازندران بر او غلبه می کند. نکته ی دیگر « رامشگر دیوزی» و نقش او در فریب دادن کیکاووس است. رامشگر فریبنده دیوزی است و دیو موجودی اسطوره ای و اهریمنی است که وظیفه ی او زایل کردن خرد است. از نگاهی دیگر این نماد اسطوره ای می تواند همان جنبه های پلید و منفی روان انسان باشد که به صورت فریبنده ای بر او ظاهر شده است. کیکاووس اسیر باده و رامشگر دیوزی می گردد که هر دو با عقل در تضادند، و پس از آن خیال ناصواب رفتن به مازندران را در سر می پروراند. بزرگان خردمند که از این اندیشه ی پلید جز هلاکت ایرانیان و نابودی بوم و بر ایران نتیجه ای نمی بینند، از زال پیرخردمند شاهنامه یاری می خواهند:
مگر زالش آرد از این گفته باز
وگرنه سرآمد نشان فراز
(2، 79)
مرد خرد، انگیزه ی او را آز و فزون طلبی می داند و به کاووس هشدار می دهد:
همایون ندارد کس آنجا شدن
وزایدر کنون رای رفتن زدن...
تو از خون چندین سر نامدار
ز بهر فزونی درختی مکار
(2، 82)
نقش متضاد و متقابل زال خردمند با رامشگر دیوزی در این داستان قابل تأمل است. این تضاد، کشمکش زال را در نقش اسطوره ی خرد با دیوزی در نقش اسطوره ی دژخردی نمایش می دهد و به گونه ای کشمکش درونی کاووس را نیز بیان می کند.
او به مازندران می رود، در نبرد با دیوان شکست می خورد و پرمعناترین نتیجه و ژرف ترین مفهوم این شکست که در واقع شکست خردمندی و بینایی است آشکار می شود، و دو بهره از لشکریان و مهم تر از آن خود کیکاووس تیره چشم و نابینا می شوند. در این جا نیز اسطوره و خرد در کنار هم قرار دارند. زیرا دیوان و مهم تر از همه دیو سپید نمادهای اهریمنی و اسطوره ای اند و در مقابل آن ها چشم روزنه ی بینایی، بصیرت و دانایی است، و نابینایی کیکاووس عین نادانی و بی خردی اوست که البته به گونه ای نمادین نمایان شده است. خود وی این نکته را به پس آگاهی درمی یابد و آن را در برتر دانستن دستور بیدار که نماد خرد است می بیند:
سپهبد چنین گفت چون دید رنج
که دستور بیدار بهتر ز گنج
(2، 86)
لازم به یادآوری است که کیکاووس در برخی منابع اساطیری وزیری دانا و خردمند به نام « اوشنر» داشت که از دانایان دوره ی باستان محسوب می شد. بر اثر ستیزه ی دیوان مرد دانا به گونه ای ناپسند کشته شد. « در شاهی کاووس، در همان هزاره دیوان ستیزه گر شدند و اوشنر به کشتن آمد و اندیشه ی کاووس را گمراه کردند تا به کارزار آسمان شد و سرنگون فرو افتاد، فرّه از او گرفته شد. سپس به اسب و مرد جهان لگدکوب کرد تا او را به بوم هاماوران به فریب با پیدایان [ اعیان] کیان در بند کردند» ( فرنبغ دادگی، 1380: 139-140). در مطلب فوق نقش دیوان در گمراه کردن اندیشه ی کاووس، گسستن فرّ، اسیر کردن کاووس و اعیان کیان، کارزار با آسمان و مهم تر از همه کشتن اوشنر قابل تأمل است.
در شاهنامه از کشتن اوشنر سخنی نیست ولی بی توجهی های کاووس به پندهای زال، می تواند همان معنای وزیرستیزی و راهنماگریزی را داشته باشد. دیوان ستیزه گر در این داستان، به بی دانشی و بی خردی تبدیل شده اند. کاووس خود پس از شکست در مازندران در پیغامی به زال می گوید:
کنون چشم شد تیره و تیره بخت
به خاک اندر آمد سر تاج و تخت
جگر خسته از دست آهرمنم
همی بگسلد زار جان از تنم
چو از پندهای تو یاد آورم
همی از جگر سخت باد آورم
نرفتم به گفتار تو هوشمند
ز کم دانشی بر من آمد گزند
(2، 88)
کیکاووس در این ابیات کم دانشی خود و پند ناشنوی از زال را عامل تیره چشمی و تیره بختی می داند. این نکته را دیو سپید هم به کاووس یادآور می شود:
چو با تاج و با تخت نشکیفتی
خرد را بدین گونه بفریفتی
(2، 87)
نکته این است وقتی گوش کاووس شنوا می شود که خروش رخش را می شنود و درمی یابد که روزگار بد به پایان رسیده است:
به ایرانیان گفت پس شهریار
که بر ما سرآمد بد روزگار
خروشیدن رخشم آمد به گوش
روان و دلم تازه شد زان خروش
(2، 104)
نکته ی دیگر این که وقتی دیو سپید کشته می شود رستم به کاووس لقب دانش پذیر می دهد. همچنین او را کسی می داند که با مرگ بداندیشی، رامش می پذیرد و بینا می شود:
چنین گفت کای شاه دانش پذیر
به مرگ بداندیش رامش پذیر
(2، 109)
کاووس خود دانشور و دانشمند نیست، از این رو باید دانش پذیر باشد و به پند و اندرز راهنمایان خردمند گوش بسپارد تا آرامش و بینایی داشته باشد.
پزشکی فرزانه داروی تیره چشمی کاووس را شناخته است. این پزشک خرد است. فردوسی در آخرین جلد شاهنامه به روشنی می گوید:
پزشک تو پندست و دارو خرد
مگر آز تاج از دلت بسترد
(9، 35)
داروی چشم کیکاووس نیز خرد و پزشک او پند است. نگرش واحد فردوسی در این اثر حجیم و بزرگ، که موجب می شود همان پیامی را که در جلد دوم به خواننده می دهد در جلد نهم نیز بر آن تأکید کند، قابل تحسین است.
زال که خود وجودی مرکب از خرد و اسطوره است به مباشرت و توانمندی رستم کاووس را از شکست و خواری بی خردی نجات می دهد و این کاری دشوار و نیازمند گذرا از هفت خوان است.
پس از مدتی دوباره بی خردی بر کاووس چیره می شود و او را به سوی هاماوران می کشاند. به دنبال آن او فریب گوینده ای را می خورد و به سودابه دل می بندد و به او می پیوندد. نتیجه ی این بی خردی و فریب خوردن تباهی سیاوش است. سودابه خود شکل انسانی شده ی جهی، اسطوره ی پلیدی های زنانه است. سودابه در تحلیل روانی، آنیما محسوب می شود. « آنیما، به شکل های بسیار گوناگون پدیدار می شود... آنیما خواهان زندگی است، چه خوب چه بد، چه زیبا و خوشایند و چه زشت و پلید، در نتیجه هم می تواند به صورت نماد فرشته ی نور درآید و هم ماده دیوی فریبکار که مردان جوان را فریفته ی خود می کند» ( مورنو، 1376: 63). سودابه را می توان آنیمای پلید و منفی وجود کاووس دانست که در حقیقت بخشی از ناخودآگاه پنهان او را آشکار می کند. از این رو او هم از دیدگاه خرد و هم از دیدگاه اسطوره در خور تحلیل است. در ادامه ی داستان، دوباره بی خردی در قالب ابلیس ظهور می یابد، کاووس را به رفتن به آسمان تحریک می کند و موجب گسستن فرّ از او می شود و دوباره رستم او را نجات می دهد و بر گاه می نشاند. خرد پس آگاه کاووس او را به توبه و آمرزش خواستن و گنج بخشیدن وادار می کند:
پشیمان شد و درد بگزید و رنج
نهاده ببخشید بسیار گنج
همی رخ بمالید بر تیره خاک
نیایش کنان پیش یزدان پاک
(2، 155)
اگرچه گاهی کیکاووس بر سر عقل می آید و بخرد می شود، این بخردی به پس آگاهی است و چندان مفید نیست. یونگ عقیده دارد گاهی باید بلایی بر سر انسان بیاید یا تجربه ای تلخ داشته باشد تا بتواند گرایش ها و انگیزه های سایه را خاموش کند. کاووس نمونه ای است که این گونه بلاها را بارها از سر می گذراند. مدتی خرد می ورزد و به داد می گراید ولی دوباره بی خردی بر او غلبه می کند و اندیشه ی ناخوش او در کردارهایی چون ندادن نوشدارو به سهراب، و در داستان سیاوش و سودابه و ماجرای صلح سیاوش و آمدن گروگان ها به ایران به زشت ترین شکل خود را نشان می دهد. فردوسی عامل تمام این کردارهای نادرست را بداندیشی می داند:
کسی را که اندیشه ناخوش بود
بدان ناخوشی رای او گش بود
همی خویشتن را چلیپا کند
به پیش خردمند رسوا کند
(3، 3)
کاووس سمبل تزلزل شخصیت و وسوسه و تردید است. او در آزادی و قدرت نابخرد و در اسارت و خواری بخرد است. « این خردمندی حاصل کارکرد خود به خود آزاد اندیشه نیست، وابسته به وضعی منفی - به ناتوانی - است... این خرد حاصل اجبار در کردار است و چون آزادی کردار ممکن شود دیگر خردمند مجبور نیست بخرد بماند، به اصل خود بازمی گردد» ( مسکوب، 1375: 118).
ناپایداری و تزلزل شخصیت کاووس در روایات کهن نیز آمده است. ثعالبی او را چنین توصیف می کند: « کیکاووس مردی شگفت و ناپایداراندیش بود، گاهی پادشاهی خردمند و گاهی ستمگری ستیزه جو بود و زمانی فرمانروایی استوار، بار دیگر دیوی پلید و باری دیگر مردی سنگین و دگرباره مردی پست و سست رأی. لیکن روی هم رفته بیشتر پیرو خواهش دل خود و خودرأی و زنباره بود. بسا که اندرز را نمی پذیرفت و خود را به بدنامی و رسوایی می کشانید» ( ثعالبی، 1372: 113). فردوسی به گونه ای این پادشاه را معرفی می کند که خواننده شخصیت متزلزل و سبکسری او را کاملاً می شناسد و در قضاوت خود درباره ی او هیچ شک و تردیدی روا نمی دارد.

کیخسرو

کیخسرو نماد شهریار آرمانی شاهنامه است. او فرزند سیاوش و فرنگیس است. جد پدری او کیکاووس و جد مادری اش افراسیاب هر دو شهریارانی ناخردمندند، ولی خود او به رغم اجدادش شهریاری محبوب، مقدس و خردورز است. او برای تاج شایسته ترین است و تاج نیز برای او برازنده ترین و سزاوارترین:
چو تاج بزرگی به سر برنهاد
ازو شاد شد تاج و او نیز شاد
(4، 9)
کیخسرو شهریاری آمیخته از خرد و اسطوره است. او را می توان شکل دگرگون شده ی شهریور، امشاسپند سلطنت نیکو و مطلوب اسطوره ها دانست که از مینو به گیتی آمده است تا آموزنده ی شهریاری و آیین آن باشد. مردم ایران همواره او را شهریاری دادگر می دانستند. در شاهنامه، کیخسرو اسطوره ای ترین و در عین حال خردمندترین شهریار است. « کیخسرو در کلام فردوسی، در واقع تجلی نمادین فرهمندی، اقبال فرخنده، خوبی اخلاق و کمال توفیق آدمی است که در شادی و حیات شکل می گیرد و از مرگ جداست و از ظلمت، رنج و ستم، کین می ستاند... در ساختن کیخسرو، راوی دست به خلق نمادی با رنگ روحانی و معنویتی شاد می زند و در نتیجه، این وجود تازه به مثابه ی اسطوره ای نمایان می گردد که پیامی دل انگیز از جاودانگی، پیروزی حقیقت و آرزو را ابلاغ می کند» ( مزداپور، 1383: 137-138).
ابیاتی در وصف او در شاهنامه آمده که در آن ها به هر دو جنبه ی شخصیت او یعنی خرد و اسطوره اشاره شده است:
هنر با نژادست و با گوهرست
سه چیزست و هر سه به بند اندرست...
چو هر سه بیابی خرد بایدت
شناسنده ی نیک و بد بایدت
چو این چار با یک تن آید به هم
برآساید از آز و ز رنج و غم
(4، 8)
فردوسی در این ابیات - که آن ها را در آغاز داستان کیخسرو آورده است و اهمیت خاصی دارند - همراهی خرد و اسطوره را لازم می داند. هنر و خرد شایستگی هایی است که انسان باید برای به دست آوردن آن ها تلاش کند، و نژاد و گوهر مواهبی است که انسان در به دست آوردن آن ها نقش چندانی ندارد. گوهر را در این ابیات فرّ یزدان ( جنبه ی اسطوره ای پادشاه) دانسته اند. « در سرآغاز شهریاری کیخسرو، شاعر از بایسته های شهریاری: هنر ( شایستگی و کارآمدی)، گهر ( فرّ یزدان)، نژاد ( دودمان و تباری نامور و سزاوار) و سرانجام خرد ( نیروی شناسنده ی نیک و بد) سخن می گوید» ( دوستخواه، 1380: 36).
زندگی کیخسرو با همیاری خرد و اسطوره آغاز می شود. پیران خردمند در خوابی اسطوره ای، زاده شدن او را از زبان سیاوش ( اسطوره ی پاکی، راستی، پیمان و زیبایی و نماد ستمدیدگی) درمی یابد و همسر خود گلشهر را به یاری فرنگیس می فرستد. در این ماجرا پیران، سیاوش، گلشهر، خواب و فرنگیس، نمادهای خرد و اسطوره اند که در کنار هم قرار گرفته اند.
سپرده شدن او به شبانان در کوه نیز تکرار اسطوره است. « در اساطیر باستانی... ایزد مهر به سیمای چوپانی نیرومند درمی آید» ( رستگار فسایی، 1383: 47). این را می توان سفر تنهایی انسان برای رسیدن به کمال و آگاهی دانست که در بخش های بعدی خواهد آمد.
نکته ی مهم نگرانی افراسیاب از خرد کیخسرو است. او از دانستن، آموختن و خردمند شدن کیخسرو وحشت دارد و به همین دلیل دستور می دهد او را به شبانان در کوه بسپارند، غافل از این که اسطوره کار خود را می کند:
بدان تا نداند که من خود کی ام
بدیشان سپرده ز بهر چی ام
نیاموزد از کس خرد گر نژاد
که کار گذشته نیایدش یاد
(3، 160)
پیران، مرد خرد داستان، این نکته را به خوبی دریافته است؛ از این رو هنگامی که کیخسرو بزرگ می شود و او مأمور است که وی را نزد افراسیاب ببرد از وی می خواهد خود را به دیوانگی بزند و به تأکید از او درخواست می کند که خرد خود را پنهان کند تا خطری از جانب افراسیاب او را تهدید نکند. ابیات زیر نشان می دهد نیرومندترین جنبه ی وجود کیخسرو که اهریمن را به مخاطره انداخته، خرد است. خرد نیرویی است که در اسطوره و حماسه به مقابله با بدی می پردازد و بر آن پیروز می شود. تکرار واژه ی خرد در این ابیات در کنار واژه ی دیوانگی، دلیل بسیار روشنی بر مطلب فوق است:
بدو گفت کز دل خرد دور کن
چو رزم آورد پاسخش سور کن
مرو پیش او جز به دیوانگی
مگردان زبان جز به بیچارگی
مگرد ایچ گونه به گرد خرد
یک امروز بر تو مگر بگذرد
(3، 165)
بازگشت او به ایران نیز به یاری پیوند اسطوره و خرد صورت می گیرد. گودرز پهلوان پیری که اغلب نقش مرد خرد را برعهده دارد، سروش خجسته را در خواب می بیند. سروش اسطوره ای مرد خرد را از وجود کیخسرو در توران آگاه می کند:
چنان دید گودرز یک شب به خواب
که ابری برآمد ز ایران پرآب
بران ابر باران خجسته سروش
به گودرز گفتی که بگشای گوش...
به توران یکی نامداری نو است
کجا نام آن شاه کیخسرو است...
چو آید به ایران پی فرّخش
ز چرخ آنچ پرسد دهد پاسخش
(3، 198)
گودرز و پیری او، ابر، باران، سروش، خواب و کیخسرو نشانه های آمیختن خرد و اسطوره اند. گودرز گیو را به دنبال کیخسرو می فرستد، و او پس از هفت سال جست و جو وی را در کنار چشمه ای تابان می یابد. عدد هفت و تقدس آن و این که هفت، نشان دهنده ی کثرت و کمال است، بیانگر نهایت تلاش گیو برای یافتن کیخسرو است. گیو در اولین نگاه کیخسرو را اسطوره ای خردمند می بیند که هم فرّ ایزدی دارد و هم رایت بخردی:
ز بالای او فرّه ایزدی
پدید آمد و رایت بخردی
(3، 206)
دل آگاهی های آن دو در شناخت یکدیگر، نوعی آگاهی و خرد اسطوره ای است. پس از آن راهنمایی های فرنگیس در یافتن شبرنگ، اسب اسطوره ای و خردمند سیاوش نقش مهمی دارد. گیو، کیخسرو، فرنگیس و بهزاد شبرنگ به سوی ایران راه می افتند. در راه از آب می گذرند. گذار از آب که نیکمردانی چون فریدون نیز قبل از رسیدن به شاهی از آن گذشته، آزمون شایستگی و کمال است. آیین اسطوره ای سر و تن شستن که پس از گذار از آب برگزار می شود، نشان پاک شدن از آلودگی و دست یافتن به معرفت است. کیخسرو پس از گذشتن از آب، سر و تن می شوید و ایزد را ستایش می کند. مسافری که سفر اسطوره ای خود را قبل از تولد آغاز کرده بود اکنون در حالی که با پشت سر نهادن دشواری ها به کمال رسیده است، با بازگشتی پیروزمندانه به نوزایی می رسد و به ایران باز می گردد.
پس از ورود کیخسرو به ایران، گودرز پیر خردمند از او حمایت می کند و طوس پهلوان کم خرد شاهنامه که با وجود شاهزاده بودن، شایسته ی شهریاری نیست، با او مخالفت می کند. پیروزی کیخسرو در ماجرای دژ بهمن به اختلاف پایان می دهد. در این ماجرا نیز عواملی جادویی و نامعقول وجود دارد که می توان در لایه های زیرین آن خرد و عقل را نیز یافت، از جمله این که کیخسرو نامه ای به دژ می فرستد که به شکلی جادویی ناپدید می شود. این نامه « پند مند» است:
بدو گفت کاین نامه ی پندمند
ببر سوی دیوار حصن بلند
(3، 245)
این نامه ساکنان دژ را به یکتاپرستی، خردورزی و نیک کرداری فرامی خواند و محتوایی خردمندانه دارد. وقتی آنان بر بی خردی خود اصرار می ورزند و به فرمان ایزد پاک دژ ویران می شود. در حقیقت ویران کننده ی دژ ایزد است نه آن نامه ی پندمند و ویژگی جادویی آن. در روایت های پهلوی به هوش و دانایی کیخسرو هنگام ویران کردن بتکده ای در دریای چیچست اشاره شده است: « سوشیانس گوید که تو همان کیخسرویی ( که) به دانایی و هوش دوریاب بر دیدی ( این زمان را) هنگامی که بتکده ای را به دریای چیچست بکندی» ( بهار، 1362: 232).
می توان نتیجه گرفت که آنچه کیخسرو را در این ماجرا پیروز کرد و بر تخت شاهی نشاند دانایی و خرد او بود.
نمادین ترین جلوه ی پیوند اسطوره و خرد در وجود کیخسرو « جام جهان بین» اوست. این جام که در داستان بیژن و منیژه از آن یاد شده، نماد بینندگی و آگاهی فوق العاده ی کیخسرو است. وقتی بیژن پسر گیو، همسفر دیرین کیخسرو، گم می شود و او پژمرده و غمناک، نزد کیخسرو می رود، او از جام گیتی نمای خود سخن می گوید:
بخواهم من آن جام گیتی نمای
شوم پیش یزدان بباشم به پای...
بگویم تو را هر کجا بیژن است
به جام اندرون این مرا روشن است...
یکی جام بر کف نهاده نبید
بدو اندرون هفت کشور پدید
زمان و نشان سپهر بلند
همه کرده پیدا چه و چون و چند...
سوی کشور گرگساران رسید
به فرمان یزدان مر او را بدید
(5، 42-43)
این جام اسطوره ای که به جمشید نیز نسبت داده شده است، نماد دانایی و همه آگاهی و نشانه ی کمال خرد است. تنها ویژگی برتر این جام نمایان کردن حقیقت است. جام گیتی نمای خرد همه آگاه اسطوره است. اینجا نیز خرد و اسطوره یگانه شده اند.
پیوند این جام با معرفت و شناخت موجب می شود تا به عرفان نیز راه یابد. در عرفان این جام، نماد دل روشن و جان آگاه عارف است. « درویشانی دلریش و پیرانی هژیر که در پی سال ها رنج و تلاش، آیینه ی درون را از زنگار آلایش ها زدوده اند و آن را آنچنان رخشانیده اند و بازنمای و رازگشای گردانیده اند که نهفته ها نیز در آن باز می تواند یافت و آشکار می تواند بود» ( کزازی، الف، 1384: 389). آگاهی و معرفت، اسطوره و حماسه و عرفان را به هم نزدیک می کند و پیوند می دهد.
کیخسرو در نبرد با افراسیاب و کشتن او، در کنار کین خواهی خون سیاوش، انتقام خون اغریرث مرد خرد را هم می گیرد. او از خرد و نیکی حمایت می کند و ایرانی یا تورانی بودن برای او تفاوتی ندارد. در این کین خواهی هوم، مرد اسطوره به یاری او می آید و علاوه بر افراسیاب، گرسیوز نماد خرد پلید نیز نابود می شود و دوره ای از بدی و بدخردی پایان می یابد.
کیخسرو پس از کناره گرفتن از پادشاهی به ابدیت اسطوره می پیوندد. این پیوستن فراتر از خرد و عقل است و به نظر برخی دیوانگی است:
یکی گفت کاین شاه دیوانه شد
خرد با دلش سخت بیگانه شد
(5، 400)
دیوانگی او برتر از عقل و خرد جزوی و محدود انسانی است. « در او جنون فرزانگان است که عقل جزوی را بدان راه نیست» ( مسکوب، 1375: 240). پارادوکس زیبای « جنون فرزانگی» وجود او همان پارادوکس خرد و اسطوره است.

گشتاسپ: تجلی نمادین خرد و بی خردی

گشتاسپ فرزند لهراسپ از دیگر شهریاران شاهنامه است که حوادث مهمی در دوران پادشاهی اش روی می دهد. هفت خوان اسفندیار، ظهور زرتشت، جنگ های دینی، نبرد رستم و اسفندیار و نتایج آن از نمونه های این حوادثند.
در مورد شخصیت گشتاسپ دو نوع روایت وجود داشته است: یکی روایت هایی که موبدان زرتشتی نقل می کردند و براساس آن ها، او پادشاهی خردمند، دیندار، دادگر و نیرومند بود، و دیگر روایاتی که او را پادشاهی بیدادگر، قدرت طلب و آزمند می داند که قدرت پرستی او را در مقابل پدر قرار می دهد و پس از آن نیز به نابود کردن فرزند وامی دارد. در شاهنامه، دقیقی راوی و منعکس کننده ی روایات دسته ی اول و فردوسی روایتگر و ناقل روایات دسته ی دوم است.
وجود روایات و داستان های دوگانه موجب شکل گیری نمادهای متفاوت و دوگانه، حول محور شخصیت او شده است. این دوگانگی به وجود وزیر او جاماسپ نیز سرایت کرده است. تضاد و تناقض در وجود گشتاسپ از همان ابتدای داستان آشکار است. او از یک سو به دانش و مردی ستوده شده و از سوی دیگر به بادسری و قدرت طلبی متهم گردیده، چنان که در شاهنامه آمده است:
گذشته به هر دانشی از پدر
ز لشکر به مردی برآورده سر...
که گشتاسپ را سر پر از باد بود
وزان کار لهراسپ ناشاد بود...
(6، 9)
قدرت طلبی او را روانه ی جادوستان ( هندوستان) می کند و زریر که در این داستان نماد خرد است او را بازمی گرداند و او را به خرد فرامی خواند:
نگر تا پسند آید اندر خرد
کجا رای را شاه فرمان برد
(6، 13)
پس از این که زریر او را برمی گرداند، لهراسپ که ریشه ی دلتنگی های او را می شناسد، به او می گوید:
که تاج تو تاج سر ماه باد... ز تو دیو را دست کوتاه باد
که هرگز نیاموزدت راه بد... چو دستور بد بر در شاه بد
(6، 14)
لهراسپ در این ابیات، دیو و دستور بد را در بدآموزی همانند و در حقیقت هر دو را عامل بی خردی می داند. از این دو یکی نماد خرد ( دستور) و دیگری نماد اسطوره ( دیو) است. لهراسپ در قالب دعا بی خردی و بدخردی گشتاسپ را به او یادآور می شود.
سلطنت خواهی بار دیگر او را روانه ی روم می کند. سفر به روم و دشواری های آن، مدتی او را سر عقل می آورد. در این سفر او شخصیت مثبتی دارد و به آگاهی و خرد دست می یابد و در نتیجه به پادشاهی می رسد. از آن جا که جنبه های مثبت وجود او در این سفر نمایان شده است به تحلیل نمادهای موجود در آن پرداخته می شود. سفر تنهایی خود از نمادهایی است که در شاهنامه فراوان یافت می شود و در تعالی و رشد قهرمان مسافر نقش مهمی دارد.
اولین رویداد مهم این سفر این است که او با پیرسری هیشوی نام آشنا می شود. او که بسیار جوانمرد، بیدار و داناست، تا پایان این سفر نقش پیر دانا را برعهده دارد. در شاهنامه به تأثیر مهم او بر گشتاسپ اشاره شده است:
چو گشتاسپ هیشوی را دوست کرد
به دانش ورا چون تن و پوست کرد
(6، 25)
گشتاسپ به یاری او از آب می گذرد:
ز کشتی سبک بادبان بر کشید
جهانجوی را سوی قیصر کشید
(6، 17)
نکته ی ظریفی در این قسمت داستان وجود دارد. گشتاسپ به تن و بدون یاری راهنما ( همچون فریدون و کیخسرو) نمی تواند از آب بگذرد. گذار از آب در اساطیر ایرانی شایستگی و صلاحیت خاصی می طلبد و او شایستگی لازم را برای گذشتن از آب ندارد زیر «گذار از آب نمادی اساسی از حمایت یزدانی قهرمان ایرانی است... در آب انداختن و به سلامت گذشتن از آب نیز به عنوان «ورسرد» در ایران باستان متداول بوده است... قدما معتقد بودند که آب گناهکار را نجات نمی دهد و بی گناه را از بین نمی برد» ( رستگار فسایی، 1383: 124-125). او بی گناه نیست، زیرا بر پدر شوریده، آزمند و قدرت طلب است و اسفندیار را به کام مرگ خواهد فرستاد. از سوی دیگر او در آغاز یک سفر اسطوره ای است و هنوز به کمال و معرفت نرسیده است.
پس از آن او برای یافتن « کارستان» رنج فراوانی متحمل می شود، و پس از این که به نتیجه نمی رسد از داور کردگار یاری می طلبد. به یاری کردگار او در نشستنگهی پر از آب و درخت و گل که خود می تواند نماد پاکی و پیراستگی باشد، با مردی از تبار فریدون ( شهریار اسطوره ای به بند کشنده ی ضحاک و واصل شده به کمال) آشنا می شود. پیوستن او به این گونه افراد نشانه ی موفقیت او در این مراحل است.
رویداد مهم دیگر این سفر پیوستن او به کتایون است. همان نیروی فراطبیعی که زال را به رودابه، سیاوش را به فرنگیس و رستم را به تهمینه پیوند داد، گشتاسپ را هم به کتایون پیوند داد تا نقش آفرین جدیدی چون رستم، کیخسرو و سهراب، این بار به نام اسفندیار در عرصه ی اسطوره و حماسه متولد شود. کتایون را می توان نماد آنیمای مثبت وجود گشتاسپ دانست که پس از رنج فراوان به او پیوسته است. او یاریگر مردی خواهد شد که در سفر خویشتن شناسی خود به آموزگاری دلسوز نیاز دارد. واژه ی آموزگار در بیت زیر با این برداشت متناسب است:
چنین تا برآمد برین روزگار
بیامد کتایون آموزگار
(6، 45)
راهنمای کتایون در یافتن گشتاسپ خوابی اسطوره ای است:
یکی بود مهتر کتایون به نام
خردمند و روشن دل و شادکام
کتایون چنین دید یک شب به خواب
که روشن شدی کشور از آفتاب
(6، 21)
نکته ی مهم در این ابیات خواب دیدن کتایون در حالت خردمندی و روشن روانی است.
نتیجه ی این پیوند همایون در حوزه ی اسطوره، اسفندیار قهرمان رویین ترین و در حوزه ی ذهن و روان، کمال و خردمندی گشتاسپ است. در ادامه ی داستان همان مهتر روستایی که از نژاد فریدون بود، سرایی برای آنان می پردازد و آنان زندگی خود را با خردورزی، نیک اندیشی و نیک کرداری آغاز می کنند و هیشوی خردمند و دانا هم در کنار آنان است. این نیز از دیگر مراحل کمال و تعالی او بود.
نماد بعدی کشتن گرگ بیشه ی « فاسقون» است. گشتاسپ در این نبرد به حکم خرد برتر به پیش جهاندار می رود و دل از کین می شوید و از خداوند بر جان لهراسپ پیر بخشایش می طلبد، و وارسته و آزاده از بند آز و قدرت طلبی به نبرد با گرگ می رود و او را تباه می سازد. او در حقیقت نیروهای حیوانی درونش را نابود کرده است. گرگ در این داستان نماد زندگی غریزی و حیوانی است و « زندگی غریزی به وسیله ی حیوانات نمادین می شود... این مخلوقات مجازاً برآمده از دل زمین مادری، تظاهر نمادین ناخودآگاه جمعی هستند» ( یونگ، الف، 1377: 230-231). هیشوی خردمند در این نبرد راهنمای او بود. جالب این است که گشتاسپ پس از پیروز شدن بر گرگ پیر، آفریدگار را به سبب راهنمایی کردن کسانی که راه گم کرده اند می ستاید و در حقیقت خود را راه یافته ای می داند که در گذشته راه گم کرده بود:
همی آفرین خواند بر کردگار
که ای آفریننده ی روزگار
تویی راه گم کرده را رهنمای
تویی برتر از برترین یک خدای
(6، 32)
این نبرد قسمتی از تلاش او برای دانا شدن است. پس از این نبرد، خوابی می بیند و به دنبال آن خواب خردمندانه اندیشه ی بازگشت به ایران، که خود نشانه ی باززایی است، در ذهن او جوانه می زند. او به کتایون می گوید:
بیارای تا ما به ایران شویم
از ایدر به جای دلیران شویم
ببینی بر و بوم فرخنده را
همان شاه با داد و بخشنده را
(6، 44)
نماد بعدی اژدهاکشی است. او اژدهای کوه سقیلا را درهم می شکند. اژدها نیز بخشی دیگر از جنبه های پلید و منفی وجود انسان است که گشتاسپ به یاری پیر رهنمای خود، هیشوی، بر آن غلبه می کند. به ارتباط اژدهاکشی با خودآگاهی در قسمت های دیگر اشاره شده است.
دقت در ژرفای این نبردها نکات شگفت انگیزی را آشکار می کند؛ این نکات به صورت اجزایی منظم به هم پیوسته اند و یک سیستم روانی را شکل می دهند. این اجزا به هم وابسته اند و هریک بر دیگری تأثیر می گذارد. مثلاً تدریجی بودن تلاش انسان برای رسیدن به آگاهی و این که مراحل مختلف از آسان به دشوار پیموده می شود و نتیجه ای که در پایان هر مرحله به دست می آید، نشانه ی نظام مندی و هدفدار بودن ترکیب نمادهای اسطوره ای و خردگراست. پس از نبرد با اژدها، گشتاسپ سر و تن می شوید و در حقیقت خود را از بخشی دیگر از آلودگی ها تطهیر می کنند. در مقابل خداوند پیروزگر به خاک می افتد و دوباره دیدار روی لهراسپ و چهر زریر را آرزو می کند و به صراحت از قدرت طلبی و تاج و تخت خواهی منصرف می شود و این ها همه نشان تعالی این قهرمان است:
مگر زندگانی دهد کردگار
که بینم یکی روی آن شهریار
دگر چهر فرخ برادر زریر
بگویم که گشتم من از تاج سیر
(6، 43)
این نبردها به نبرد پهلوانان در هفت خوان بسیار شباهت دارد و از یک نوع محسوب می شوند.
پس از آن قیصر نامه ای به لهراسپ می نویسد و باژ می طلبد. این کار در ظاهر عملی نابخردانه و ناپسند به نظر می رسید ولی نتیجه ی مبارک و میمونی دارد؛ زیرا موجب بازگشت گشتاسپ به ایران می شود. فرستاده ی قیصر پیر جهاندیده ای است به نام قالوس:
یکی نامور بود قالوس نام
خردمند و با دانش و رای و کام
بخواند آن خردمند را نامدار
کز ایدر برو تا در شهریار...
(6، 55)
او لهراسپ را از گشتاسپ و هنرمندی های او آگاه می کند. پیر رهنمون در این جا نیز حضور دارد. گشتاسپ به یاری زریر ( مرد خرد) به ایران بازمی گردد، بدون این که نبرد و جنگی پیش آید.
بازگشت گشتاسپ پس از گذشتن از این مراحل دشوار، بازگشت خردمندانه ای است که در اسطوره ی قهرمان فراوان دیده می شود. پس از این باززایی، لهراسپ با میل و رغبت، شهریاری ایران را به گشتاسپ واگذار می کند ( واژه ی « پدر داده» در ابیات زیر نشان دهنده ی رغبت اوست). گشتاسپ جوان و قدرت طلب، پس از تحمل رنج دشوار این سفر که در بستر اسطوره برای رسیدن به خرد صورت می گیرد، پخته، آگاه و آزاده در حالی که به فرّ شاهی نیز دست می یابد، بر تخت می نشیند:
چو گشتاسپ بر شد به تخت پدر
که هم فرّ او داشت و بخت پدر
به سر بر نهاد آن پدر داده تاج
که زیبنده باشد بر آزاده تاج
(6، 66-67)
دو فرزند او پشوتن و اسفندیار که یکی نماد خرد و دیگری نماد اسطوره است، همچون پادشاهی نتیجه ی خردمندی و آزادگی گشتاسپ هستند.
نیروهای منفی درونی و بی خردی ها همواره در کمین انسانند. آزمندی و جاه پرستی دوباره سر برمی آورد و گشتاسپ را گمراه می کند. پیشگویی های جاماسپ مبنی بر شکست گشتاسپ و کشته شدن زریر ( همتا و همزاد خردمند او) آن هم به زوبین زهرآبداری که از کمینگاهی ناپیدا پرتاب می شود، نشانه های مرگ خرد در وجود این شهریار دوباره گم کرده راه است.
بی خردی بازگشته ی او با همیاری گرزم ( نماد خرد پلید) اسفندیار را به بند می کشد. نتیجه ی این بی خردی شکست گشتاسپ و گریز به کوه و خواری و حقارت اوست. جاماسپ، وزیر نسبتاً خردمند او اسفندیار را آزاد می کند و به یاری او ارجاسپ را بیرون می رانند. اسفندیار پس از پشت سر نهادن هفت خوان، خواهران توأمان خود را نیز از اسارت آزاد می کند.
غلبه ی دوباره ی بی خردی بر گشتاسپ موجب می شود او برومندترین و تواناترین شاخ زندگی خود، اسفندیار را نابود کند و کتایون آموزگار و پشوتن خردمند را از خود برنجاند. « گشتاسپ نمونه ی انسانی است که دیو قدرت از او هیچ چیز اهورایی باقی نگذاشته است. وی تنها به حفظ قدرت می اندیشد و بس. قدرت برای او وسیله نیست، هدف است و در راه این هدف، طبیعی ترین و مقدس ترین مواهب اهورایی و مهر فرزندی را قربانی می کند» ( رحیمی، 1369: 141).
از این رو در قالب داستان های دوگانه و نمادهای اسطوره ای متضاد، شخصیت متغیر و دوگانه ی این پادشاه کیانی نمایان می شود، و شاید راز ناتوانی او در گذار از آب، به تن و بدون راهنما، در این بی خردی های نهایی او نهفته است.
اینک به تحلیل نمونه ای از پادشاهان بخش تاریخی می پردازیم.

داراب

اگرچه اسطوره در بخش تاریخی شاهنامه کمرنگ است، نمونه های زیبایی از پیوند اسطوره با خرد در این بخش نیز دیده می شود. در این بخش به برخی از داستان های بخش اسطوره ای مانند داستان جمشید، کاووس، هوشنگ، تهمورث و ضحاک به طور مستقیم اشاره شده است. همچنین تلاش فردوسی در برقراری ارتباط بین این بخش با دو بخش قبلی، موجب ایجاد پیوند بین برخی رویدادهای اسطوره ای با رویدادهای تاریخی شده است. برخی از پادشاهان این بخش مانند بخش های گذشته ترکیبی از خرد و اسطوره اند. یکی از شهریارانی که از این جهت قابل بررسی می باشد داراب است. او حاصل پیوند بهمن پسر اسفندیار با همای چهرزاد دختر خویش است. فردوسی با استدلالی خواننده را از سرزنش باز می دارد:
پدر در پذیرفتش از نیکویی
بران دین که خوانی همی پهلوی
(6، 352)
داراب همچون کیخسرو و فریدون قبل از این که متولد شود پدرش را از دست می دهد. اسطوره به تدبیر همای، او را از دیار خود دور می کند. همای چهرزاد بانویی خردمند و تدبیرگر است که در شاهنامه سی و دو سال به داد پادشاهی می کند. او در این داستان می تواند با فرنگیس و فرانک مقایسه شود. همای در این داستان یکی از نقش ورزان اولیه است. او با تدبیری اسطوره ای فرزندش را از خود دور می کند و به سفر اسطوره ای قهرمانان می فرستد تا به معرفت و کمال برسد. او نه به کوهستان می رود و نه به مرغزار روانه می گردد، بلکه به آب سپرده می شود. شهریار آینده ی ایران آزمون دشوار گذار از آب را در هشت ماهگی می آزماید و به سلامت از آن بیرون می ‌آید. آب به او که بی گناه است آسیبی نمی رساند همچنان که آتش به سیاوش گزند نمی زند، بی گناهی در اسطوره یعنی نیک اندیشی و نیک کرداری و خردمندی.
مهر ورزیدن پروردگاران جدید بر او مانند موارد مشابه نشانه ی حمایت یزدانی اسطوره است.
کم کم آثار فرّ و بزرگی و نیرومندی در او نمایان می شود. اسطوره لزوم پرورده شدن و آموختن را انکار نمی کند و او به «فرهنگیان» و « سوارکاران» سپرده می شود تا زند و اوستا و آیین رزم و جنگ و میدان و چوگان و کمان بیاموزد. مسافر تنهای سفر اسطوره ای باید تن به دشواری آموختن بدهد و به آگاهی و معرفت دست یابد تا بتواند بازگردد.
گازر و جفت او در این ماجرا دستیارانی هستند که نقشی گذرا دارند و به زندگی گذشته ی خود بازمی گردند. زن گازر می گوید:
بدو گفت ما دستیاران بدیم
نه از تخمه ی کامکاران بدیم
(6، 360)
از عناصر اسطوره ای چون البرزکوه، مرغزار و گاو برمایه، مرد ایزدی و چوپان که در داستان فریدون و کیخسرو نقشی مهم برعهده داشتند، در این جا خبری نیست.
داراب پس از آگاه شدن از گذشته ی خود به مرزبانی ارجمند و بی گزند پناه می برد و در کنار او پرورده می شود. مرزبان در این داستان از نمادهای خرد محسوب می شود و کشته شدن او به دست بیگانگان و کین خواهی او موجب بازگشت داراب به کاخ پادشاهی می گردد. در موارد مشابه ( کیخسرو و گشتاسپ) نیز مرد خرد در بازگشت قهرمان به دیار خود نقش مهمی دارد.
کین خواهی مرزبان، داراب را به رشنواد، وزیر همای و نماد خرد او پیوند می دهد و او را در سپاه رشنواد دانا قرار می دهد. در ادامه ی ماجرا مرد خرد در کنار داراب است و در سرنوشت او تأثیر زیادی دارد. همای که سرگرم دیدن سپاه است مردی را می بیند که هم فرّه مند و هم اسطوره ای است:
نماید که این نامداری بود
خردمند و جنگی سواری بود...
چو داراب را فرّه مند آمدش
سپه را سراسر پسند آمدش
(6، 362)
مهر مادری نیز با جاری شدن شیر، خود را نمایان می کند.
مهم ترین جلوه های پیوند خرد و اسطوره وقتی اتفاق می افتد که سپاه به کین خواهی مرد خرد ( مرزبان) در راه است و به سوی دشمن می رود. تندباد و رعد و برق و جوش و خروش زمین را پر از آب می کند. گویی این عوامل نیروهای اهریمنی اند که به یاری دشمن آمده اند همان گونه که در نبرد هماون به یاری تورانیان آمده بودند و وظیفه ی آن ها تباه کردن مرد اسطوره و خرد ( داراب) است. قهرمان تنها در ویرانه ای زیر طاقی آزرده خوابیده و زندگی او در خطر است. خرد به یاری اسطوره او را نجات می دهد به این شکل که رشنواد ( نماد خرد) از ویرانه خروشی می شنود ( اسطوره) که می گوید:
که ای طاق آزرده هشیار باش
برین شاه ایران نگهدار باش
(6، 363)
مرد خرد شگفت زده و دودل است. دوباره و سه باره اسطوره به یاری او می آید و او را یکدل می کند:
دگر باره آمد ز ایوان خروش
که ای طاق چشم خرد را مپوش
که در توست فرزند شاه اردشیر
ز باران مترس این سخن یاد گیر
سیم بار آوازش آمد به گوش
شگفتی دلش تنگ شد زان خروش
(6، 363)
رشنواد، داراب را بیدار می کند و نجات می دهد. در ژرفای این رویداد باورنکردنی و نامعقول حقیقتی معقول پنهان است. رشنواد مرد دانایی است و وقتی می بیند جوانی در زیر طاقی شکسته خوابیده که هر لحظه ممکن است رعد و برق و باران آن را فرو ریزد، به حکم خرد او را بیدار می کند و از خطر نجات می دهد. روان و ذهن نمادساز و اسطوره آفرین انسان این رویداد خودآگاهانه را با ناخودآگاه پنهان خود آمیخته و با کالبدی اسطوره ای بازآفرینی کرده است.
در اسطوره طبیعت خردمند است. از طاق آزرده گرفته تا گل و گیاه و درخت و آب و آتش و دیو و اسب و پرنده همه در طبیعت هوشیار و آگاهند. طاق آزرده در این داستان وظیفه دارد هوشیار باشد؛ نگهدار باشد؛ چشم خرد دارد و نباید آن را بپوشد؛ نباید از باران بترسد و بلرزد و اسطوره به او تأکید می کند که این سخن را یاد گیرد. درک این هوشیاری، خردی از نوع خرد زال و گودرز و رشنواد می خواهد و همه کس قادر به دریافت آن نیست. همین که داراب از زیر طاق بیرون می آید خویشکاری اسطوره ای آن پایان می یابد و به طبیعت خود بازمی گردد و فرو می ریزد.
داراب طلایه دار سپاه می شود و انتقام خون مرزبان را می گیرد و پیروزمندانه و شناخته شده بازمی گردد ( درست مانند فریدون و کیخسرو). در بازگشت او نیروهای مینوی و فراطبیعی از یک سو و تلاش و اراده و خرد انسانی از سوی دیگر نقش دارند و این نکته را همای دریافته است:
کنون ایزد او را به من باز داد
به پیروز نام و پی رشنواد
(6، 369)
ایزد و رشنواد در این بیت نمایانگر خرد و اسطوره اند. او نیز همچون کیقباد پس از یک هفته خلوت شهریار ایران می شود. مسافر تنهای هشت ماهه، پرورده و آموخته و خردمند به باززایی می رسد و مادرش با میل و رغبت تاج بر سر او می نهد همان گونه که لهراسپ پس از بازگشتِ گشتاسپ تخت را به او می سپارد. راز این سفر نمادین و رنج های آن که به قصد رسیدن به کمال و خردمندی است و نقش ورز اصلی آن قهرمانی است که نمادی از خرد نیز در کنار اوست، غالباً پنهان مانده و به کالبد اسطوره ای آن بسنده شده است. حتی داراب هم به ظاهر داستان اکتفا می کند و نقش خود را در آن همه رنج بردن، آموختن و پرورش یافتن از یاد می برد و شهریاری را داده ای ایزدی می داند که بدون رنج و داد به او رسیده است:
که گیتی نجستم به رنج و به داد
مرا تاج یزدان به سر بر نهاد
(6، 372)
به طور خلاصه در این داستان وجود نمادهایی چون همای چهرزاد، رشنواد، سروش، سفر، طاق آزرده، گذار از آب، مرزبان رهنما، فرهنگیان و سوارکاران آموزگار، شهریاری، رعد و برق و توفان و عواملی از این نوع رابطه ی تنگاتنگ خرد و اسطوره را نشان می دهند.
منبع مقاله :
موسوی، سیدکاظم؛ خسروی، اشرف؛ (1389)، پیوند خرد و اسطوره در شاهنامه، تهران: شرکت انتشارات علمی و فرهنگی، چاپ اول