نویسندگان: سیدکاظم موسوی، اشرف خسروی




 

فردوسی در اثر ارزشمند خود با دستمایه ای از خرد و اسطوره پهلوانانی را می پرورد که با وجود ناسازگاری ظاهری با علم و منطق و غیرمعمول بودن بسیاری از ویژگی ها و اعمال و حوادث مربوط به آن ها، الگوهای خرد، کمال و تعالی محسوب می شوند. این دو دستمایه چنان با هم سازگار شده اند که نه می توان نقش نیروهای مقدس، ناانسانی و مینوی را انکار کرد و نه می توان اهمیت تلاش، تدبیر و اراده ی انسانی را در مسیر پهلوانی نادیده گرفت.
پهلوانی و قهرمانی از اسطوره های رایجی است که در فرهنگ بیشتر ملل قدیم چون ایران، هند، یونان و روم دیده می شود. برخی از ویژگی های پهلوانان، خدایان باستانی را به یاد می آورد. مثلاً بعضی از ویژگی های رستم به « ایندره» یکی از خدایان قوم هند و ایرانی شباهت دارد، از قبیل زاییده شدن از پهلوی مادر، به ارث بردن گرز، نوشیدن ماده ی سکرآور و پرخوری. پس از جدایی ایرانیان از اقوام هندی خود بسیاری از ویژگی های ایندره چون جنگاوری، دلیری، خصیصه های عرفانی، پهلوانی و دینی او به ایزدمهر منتقل شد، و برخی دیگر نیز به ایزد بهرام تعلق گرفت. بهرام خدای جنگ است و به صورت های گوناگون اسب، گاو، شتر، گراز و همچنین مرد دلیری که شمشیر زرین تیغه در دست دارد، پیکر می گرداند. « بهرام وجودی است انتزاعی یا تجسمی است از یک اندیشه و تعبیری است از نیروی پیشتاز و غیرقابل مقاومت پیروزی... او بر شرارت آدمیان و دیوان غالب می آید و نادرستان و بدکاران را به عقوبت گرفتار می کند. از نظر نیرو، نیرومندترین، از نظر پیروزی، پیروزمندترین و از نظر فرّ فره مندترین است...» ( هینلز، 1371: 40-41). این معانی انتزاعی و مفاهیم ذهنی و اندیشه های انسانی که زمانی در وجود خدایان و ایزدان تبلور می یافت، در حماسه، در پهلوانانی چون رستم، اسفندیار، زال، گودرز، و دیگر پهلوانان نمایان شد. از این رو می توان پیشینه ی ذهنی پهلوانان را به روزگار خدایان و اساطیر اولیه ی انسانی نسبت داد که در طول زمان دگرگون شده و تداوم یافته اند. اسطوره ی پهلوان، در اسطوره شناسی از دیدگاه های مختلف فردی و جمعی قابل تحلیل است. یونگ معتقد است اسطوره ی قهرمانان رایج ترین و شناخته شده ترین اسطوره است که هم برای فردی که می کوشد شخصیت خود را کشف و تأیید کند و هم برای جامعه ای که به تثبیت هویت جمعی خویش نیاز دارد، مفهوم می یابد ( یونگ، الف، 1377: 163-164).
پهلوانان الگوهای ارزشمند و نمادهای محبوب انسانند. ذهن آفریننده ی آدمی در طول زمان پهلوانان آرمانی خود را خلق کرده و ارزش های زندگی فردی و اجتماعی موردپسند خود را در وجود آنان نمادین کرده است. « اسطوره های سنخی زاده ی بینش تمثیلی اند و در این گونه داستان ها قهرمانان معمولاً انتزاعی و نمونه ی افراد سنخ خود هستند، و خصوصیات آن ها از حدود مشخصات سنخی خارج نمی شود» ( حمیدیان، 1372: 52).
پهلوان در شاهنامه وجودی دو جنبه ای و مرکب دارد و تک بعدی و یک جانبه نیست. از یک سو مینوی، آسمانی و فراانسانی است و از سوی دیگر جنبه های زیستی و گیتیانه در او دیده می شود. این دو جریان موازی، مکمل و همراه هم پیش می روند. هدف قهرمان رسیدن به شناخت واقعی و کمال است، ولی در این راه خوردن، شراب نوشیدن، خوابیدن، شهوت طلبیدن و حتی خطا کردن هم ویژگی اوست. آنان در کنار قدرت های روحی و روانی خود از قدرت بدنی و جسمی فوق العاده ای نیز برخوردارند.
« در شأن پهلوانان باید گفت که اینان دارای سرشت دوگانه ی خاکی و افلاکی اند...اگر از ما بپرسند که چرا قهرمانان شاهنامه را دوست داریم، هر دو جنبه ی متضاد و لاینفک وجود آنان را به عنوان دلیل ذکر می کنیم. یعنی می گوییم: شیفته ی خصال آرمانی آن هاییم و در عین حال پذیرنده ی برخی ضعف ها و عیوب بشری آنان» ( همان: 58). این جامعیت نشان دهنده ی عقلانی تر شدن اسطوره ی پهلوانان در حماسه نسبت به اعمال خدایان در اسطوره است.
پهلوان از یک سو اسوه ی انسان در زندگی حال و آینده است و از سوی دیگر آرمانی است که بازتابنده ی آرزوها، ترس ها، ضعف ها و خواسته های او در گذشته است. « قهرمان کسی است که راه بیرونشویی موفقیت آمیز یا بی فرجام از موقعیت اساطیر می یابد. زیرا فرد پیشرو، بیش از هر چیز از این رنج می برد که هرگز نتواند از کشاکشی که گرفتارش شده رهایی یابد... از این رو قهرمان را نماینده ی خود می کند تا به جایش کاری را که نمی تواند کرد انجام دهد»( کایوا، 1379: 57). به همین جهت او هم با گذشته در ارتباط است و هم با حال و آینده و گستره ی زمانی وسیعی دارد.
در داستان های پهلوانی شاهنامه نمادهایی دیده می شود که علاوه بر معانی روساختی و بیرونی خود، مضامین والا و ژرفی را در خود نهفته دارند که درخور تحلیل و سمبل شکافی است. مانند سفر تنهایی، نبرد با حیوانات، اژدهاکشی، دوری از زنان فریبکار و آسیب ناپذیری.
همان طور که اشاره شد این نمادها را می توان از دیدگاه های مختلف فردی و اجتماعی بررسی کرد. از آن جا که در این مختصر به رابطه ی اسطوره و خرد و همچنین به تحلیل های جمعی و فردی فراوان پرداخته شده است، در این جا به تحلیل فردی و روانی آن ها می پردازیم. دو مورد از نمادین ترین نمونه هایی که خرد و اسطوره در آن ها کاملاً به هم آمیخته اند، گذار پهلوانان بزرگ شاهنامه ( رستم و اسفندیار) از هفت خوان و شخصیت زال، نخستین جهان پهلوان شاهنامه است که بررسی می شود.

پیوند خرد و اسطوره در داستان زال

در میان پهلوانان، زال نمونه ی اعلای پیوند خرد و اسطوره است. او پسر سام پهلوان است که پدرش بر اثر سپیدمویی او را در دامنه ی البرز کوه رها می کند تا تباه شود، سیمرغ او را به آشیانه ی خود می برد و مانند فرزندان خود می پرورد. بعد از مدتی، سام با رؤیاهای هشداردهنده از وجود و حیات او آگاه می شود و او را به خانه باز می گرداند. زال خواهان رودابه دختر مهراب کابلی می شود و پس از برداشتن موانع مختلف با او ازدواج می کند. حاصل این پیوند « رستم» قهرمان حماسه ی ملی است. زال همواره یکی از بزرگ ترین رایزنان شاهان بود، و همه ی پهلوانان به دیده ی اعتنا و اعتبار به او می نگریستند. از این پهلوان در شاهنامه از زمان پادشاهی منوچهر تا بهمن سخن رفته است.
در وجود زال نمادها و نشانه هایی وجود دارد که هم بر خردمندی و هم بر اسطوره ای بودن او دلالت دارند. برخی معتقدند: « زال مرکب ترین موجود حماسه است» ( مختاری، 1379: 16). نمادهایی که ترکیب خرد و اسطوره را در شخصیت زال نشان می دهند کالبدی شگفت، غیرعقلانی و اسطوره ای ولی معنایی خردپسند، معقول و پذیرفتنی دارند. اولین نشانه ی او در پیوند خرد با اسطوره این بود که « پیرسر» متولد شد و این زیباترین پارادوکس وجود اوست. « نوزاد پیر»، این پارادوکس نماد انسان پخته ای است که تلاش می کند از تمایل واپس گرایانه ی بازگشت به دوران خوش کودکی که زیر سلطه ی خانواده است رهایی یابد. اسطوره از میان تمام شگفتی های ممکن « پیری» را که نشانه ی خردمندی است برای او برگزید. پیرسری او کمال خردمندی است و خرد او خرد غریزی و موهبتی الاهی است که نیروهای مینوی آن را می پرورد. اطرافیان و حتی سام که خرد او مدتی خفته بود از درک این نکته عاجز بودند:
شبستان آن نامور پهلوان
همه پیش آن خردکودک نوان
کسی سام یل را نیارست گفت
که فرزند پیر آمد از خوب جفت
(1، 138)
آنچه را آنان اهریمنی قلمداد می کردند و « آهو» می پنداشتند، برترین مرحله ی کمال بود. این مرتبه، مرتبه ی انسان کامل بود. هفتمین مرحله ی کمال در آیین مهر مرحله ی پدر یا پیر است، پیر ساختی دیگر از واژه ی پدر است. کسی که می توانست رنج های آیینی را برتابد و پیروزمند از هفت آزمون بزرگ بگذرد، به پایگاه پدری یا پیری می رسید. برای رسیدن به این پایگاه بلند، مهرپرست پیش از آن مرگ را در زندگی می آزمود و به مرگ نمادین تن در می داد. این مرحله خود دارای سه مرحله ی درونی است که به نام پرندگان تیزبال شکاری مانند قرقی و شاهین نامیده شده اند. ( حضور پرندگان در این مرحله قابل تأمل است و می تواند به نوعی با سیمرغ در ارتباط باشد). آخرین و بالاترین آن ها مرحله ی درونی پیران - پیر یا پدران - پیر است ( کزازی، الف، 1380: 187). در شاهنامه، زال هم پدر حماسه است و هم پیر رایزن آن، و در نقد اسطوره ای یونگ پدر سمبل خرد و تفکر است.
پیری زال این برتری را دارد که دیگران با طی مراحل دشوار به آن می رسند ولی او پیرزاده می شود. طرد شدن او از خانه می تواند آزمون مرگ در زندگی در مرحله ی مذکور باشد. یونگ معتقد است مرگ نمادین قهرمان سرآغاز دوران پختگی است.
خردمند آفریده شدن ویژگی ایزدمهر نیز هست. اهورامزدا از نشانه های خردمندی به او هزارگوش و ده هزار چشم داده است تا چیزی از او پنهان نماند. در مهریشت بارها آمده است: درود بر مهر فراخ چراگاه، آن هزارگوش ده هزار چشم، آن مهر ده هزار دیده بان از همه چیز آگاه نافریفتنی. چراگاه فراخ مهر نیز با البرز، پرورشگاه بلند و وسیع زال قابل مقایسه است. این شباهت های زال با ایزدمهر از نظرها پنهان مانده است. البته باید توجه داشت که نشانه های خردمندی زال عقلانی تر از نشانه های خردمندی مهر است. به سایر شباهت های زال و ایزدمهر در آثار تحلیلی مختلف اشاره شده است. از جمله:
1. مهر نیز مانند زال در بالای البرز کوه جای دارد.
2. زال را سیمرغ و رودابه را سیندخت می پروراند. جزء اول واژه ی سیمرغ و سیندخت را معمولاً به معنی خورشید می دانند در این صورت می توان سیندخت و سیمرغ را با خورشید و مهر پیوند داد.
پدر رودابه مهراب است. مهر به معنی خورشید و آب یا آبه به معنی گنبد است. مهراب در اصل محل نیایش ایزدمهر بوده است.
3. فرزند زال و رودابه « رستم» است. او بر رخش سوار است و رخش نیز به معنی روشنایی و در پیوند با خورشید و آتش است ( طاهری مبارکه، 1380: 24).
از نشانه های دیگر پیوند خرد و اسطوره در شخصیت زال « طرد شدن اوست». طرد شدن او، سفر اسطوره ای قهرمانی تنهاست برای رسیدن به کمال و بازگشت به جامعه، در حالی که جامع تر، کامل تر و خردمندتر شده و به باززایی رسیده است. این سفر اسطوره ای که او را به نیروهای مقدس پیوند می دهد تلاشی است برای رسیدن به خرد و خردمند شدن. یونگ یکی از رایج ترین نمادهای تعالی را سفر تنهایی می داند. زال از ابتدای تولد سفر تنهایی را برای رسیدن به کمال و خردمندی آغاز کرد. این جا نیز اسطوره به خرد منتهی می شود.
نشانه ی دیگری که پیوند خرد و اسطوره در آن نهفته است البرزکوه است. در اسطوره البرز مرکز جهان است، ریشه ی همه ی کوه های روی زمین و سرچشمه ی آب ها از آن است. در مهریشت آمده است: آن جا تاریکی و شب و باد سرد و گرم و آلودگی وجود ندارد. سروش در آن جا جای دارد، کیقباد در البرزکوه است. ضحاک در البرزکوه به بند کشیده می شود. پل چینود، پلی که خردمندان را به جاودانگی و بی خردان را به تباهی و نابودی می رساند، بر آن متکی است. البرز در اساطیر ایرانی جایگاه خردمندان است. سیمرغ دانا آن جا آشیانه دارد، البرز پرورشگاه زال است و بلندای آن نشانه ی اتصال به آسمان ( جایگاه نیروهای خردمند مینوی است). زال در البرزکوه پرورده می شود تا خرد او به اندیشه های اکتسابی جامعه آلوده نشود، و او برای بازگشت به اجتماع ناگزیر از « فرود آمدن» از این کوه اسطوره ای است. از دیدگاه یونگ صعود از کوه اشاره به آزمون قدرت دارد، یعنی آزمون اراده ی دستیابی به خودآگاه خویشتن خویش. حضور زال در البرزکوه نشانه ی اراده ی مصمم او برای رسیدن به خرد و خودآگاهی است. او در البرزکوه به سیمرغ می پیوندد.
پروردگار زال ( سیمرغ) وجودی است آمیخته از خرد و اسطوره. او سمبل خرد و دانایی است، اما نه خرد آلوده به اندیشه های اجتماعی یا وابسته به فرقه و مسلکی خاص؛ بلکه خردی پاک، برهنه و طبیعی. زال نیز « در کودکی از دایه ی خردمندش سیمرغ، دانش و خرد برهنه ی طبیعی آموخته است، مغزش با اندیشه های آلوده آمیخته نشده است... تعصب آدمیان را ندارد، نژادپرست نیست و به سنت های آن روزگار سر فرود نیاورده است» ( رضا، 1374: 16 و 163). از دیدگاه یونگ همه ی قهرمانان اسطوره ای ویژگی مهمی دارند و آن نیروی نگهبان یا پشتیبانی است که ناتوانی های آنان را جبران می کند و آنان را قادر می سازد تا عملیات خود را که بدون یاری گرفتن از آن ها نمی توانند انجام دهند به سرانجام برساند... این شخصیت الاهی در حقیقت تجلی نمادین روان کامل است... و از نقش شگرف آن چنین برمی آید که کار اصلی اسطوره ی قهرمانان انکشاف خودآگاه خویشتن فرد است. یعنی آگاهی به ضعف ها و توانایی های خودش به گونه ای که بتواند با مشکلات مواجه شود. ماجراهای زال نیز می تواند تجلی نمادین تلاش قهرمان برای کشف خویشتن خودآگاه و رسیدن به کمال و اتصال او به سیمرغ، نشانه ی پیروزی او در این مرحله باشد.
از میان همه ی موجودات پرنده ی دایه پشتیبان و نگهبان زال است، و در تحلیل نمادهای اسطوره ای پرنده نماد تعالی است و در شاهنامه زال مصداق پیوند با این نماد برتر است. سخن گفتن سیمرغ و فهمیدن زال بهترین نشانه ی این پیوند است.
سیمرغ دانا می داند که زال در جامعه ی انسانی گاه به گره هایی برخورد می کند که از گشودن آن ها ناتوان است. او نشانه هایی برای احضار خود به وی می دهد ( پر و آتش)؛ این نشانه با اندیشه پیوند دارد:
ابا خویشتن بر یکی پرّ من
خجسته بود سایه ی فرّ من
گرت هیچ سختی به روی آورند
ور از نیک و بد گفت و گوی آورند
بر آتش برافکن یکی پرّ من
ببینی هم اندر زمان فرّ من
که در زیر پرّت بپرورده ام
ابا بچّگانت برآورده ام
(1، 145)
راز « پر» در این است که از یک سو نشانه ی مهر سیمرغ به زال است و از سوی دیگر موجب باطل شدن جادو می شود. در اوستا در بهرام یشت، زرتشت از اهورامزدا چاره می جوید که آن را در برابر جادوگری مردمان بسیار بدخواه به کار گیرد؛ اهورامزدا در پاسخ به او می گوید: « پری از مرغ « وارغن»ی بزرگ شهپر بجوی و آن را بر تن خود بپساو و بدان پر [ جادویی] دشمن را ناچیز کن. کسی که استخوانی یا پری از این مرغ دلیر با خود داشته باشد، هیچ مرد توانایی او را از جای بدر نتواند برد و نتواند کشت. آن پر مرغکان مرغ بدان کس پناه دهد و بزرگی و فرّ بسیار بخشد».( اوستا، 1385: 438). صرف نظر از تقدم و تأخر زمانی داستان پر سیمرغ و پرمرغ وارغن در اوستا، آنچه مهم است این است که در فرهنگ کهن ایران پر چنین کاربردهایی داشته است، و شاید یکی از دلایلی که سیمرغ پر خود را به زال می دهد همین باشد. علاوه بر این که پر نشانه ی احضار سیمرغ است، در زاده شدن رستم و در درمان زخم های رخش و رستم در نبرد با اسفندیار نیز به کار رفته است.
آتش در این داستان نمادی دیگر است. آتش نمادی اسطوره ای است که در لایه های زیرین خود اندیشه و خرد را پنهان کرده است. آتش همواره در فرهنگ ایرانی مانند بسیاری از فرهنگ های دیگر عنصری مقدس و آسمانی است. اما یکی از دلایل والایی آتش پیوند آن با اندیشه است، آتش را اهورامزدا آفرید. او آتش را از اندیشه و درخشش را از روشنی بی کرانه آفرید. پیوند زال با آتش، پیوند او با اندیشه است. « آتش که در سرشت، اندیشه است و به نغزی شگفتی آن، مانند اندیشه، اندیشه ی اورمزد در پدیده های گوناگون هستی، به یکبارگی، نهفته است. آتش به جانی نهان می ماند که در ژرفای هر کالبد جای گرفته است» ( کزازی، ب، 1380: 132). این جا نیز اسطوره با اندیشه ارتباط دارد.
یکی دیگر از عناصر اسطوره ای در داستان زال که در ظاهر با خرد ارتباط ندارد، خواب و رؤیاست. اسطوره و خواب به گونه ای با هم ارتباط دارند؛ زبان هر دو نمادین است و خواب ها راهی برای وصول به حقایق اسطوره ای محسوب می شوند. « نیروی خواب و معنویتی که در آن ساری است، نزد بشر ابتدایی مقدس است...رابطه ی دانایان با این نیروی روحانی بیشتر و نزدیک تر است»(مختاری، 1379: 88). در شاهنامه آنچه سام را به بازگرداندن زال وادار می کند، بیداری خرد خفته ی او در خواب است. در لایه های زیرین رؤیاهای سام « خرد بیداری» دیده می شود که به او هشدار می دهد:
چنان دید در خواب کز هندوان
یکی مرد بر تازی اسپ دوان
ورا مژده دادی به فرزند او
بران برز شاخ برومند او
(1، 141)
دیگر شب دوباره رؤیای بیداری خرد نمایان تر از قبل بر سام غلبه می کند:
چنان دید در خواب که از کوه هند
درفشی برافراشتندی بلند
جوانی پدید آمدی خوب روی
سپاهی گران از پس پشت اوی
به دست چپش بر یکی موبدی
سوی راستش نامور بخردی
یکی پیش سام آمدی زان دو مرد
زبان برگشادی به گفتار سرد
گر آهوست بر مرد موی سپید
تو را ریش و سرگشت چون خنگ بید
(1، 142)
در این ابیات، موبد ( مرد اسطوره) با مرد خرد همراه است. در خواب سام مرد خرد در سمت راست و در جایگاه برتری قرار دارد، همان گونه که در اسطوره « بهمن» امشاسپند خرد در سمت راست اهورامزدا قرار دارد. استدلال منطقی مرد گوینده نشانه ی خردمندی اوست. او می گوید اگر موی سپید زال عیب است، موی سپید سام هم که چون خاری سپید می باشد عیب است. در این استدلال موی سپید سام به خار تشبیه شده و پیر سری زال بر آن برتری دارد.
در شاهنامه رؤیاهای اسطوره ای فراوان دیده می شود و در نقد روانکاوی یونگ به رؤیا اهمیت زیادی می دهد. او برای پی بردن به تار و پود شخصیت به تحلیل رؤیاها می پردازد و معتقد است « خود در خواب های مرد در قالب آموزش دهنده ی اسرار مذهبی، نگهبان، ... پیر خردمند، روح طبیعت و... نمودار می شود. خود در خواب یک مرد پخته با چهره ی مردی جوان آشکار می شود» ( یونگ، ب، 1377: 299 و 295). وی معتقد است خود مجموع روح و خودآگاهی انسان است.
مرد جوان رؤیای سام خود خردمند او است که با کالبدی اسطوره ای بر وی ظاهر می شود و او را به بازگرداندن زال وادار می کند، مشورت با خردمندان و موبدان نیز آن را نیرومندتر می کند. در واقع بی خردی سام زال را طرد کرده بود و اکنون بیداری خرد او، وی را بازمی گرداند.
رویداد مهم دیگر در داستان زال « عشق او به رودابه» است. این عشق پایدارترین عشق حماسه است. در ظاهر خرد ناپسند و در باطن با خرد سازگار و هماهنگ است. زال عاشق رودابه دختر مهراب بت پرست است. « بدیهی است به زنی خواستن زال دختر چنین شخصی را، چه موانعی ممکن است در راه داشته باشد و [ معمولاً] آن جا که عشق خیمه زند جای عقل نیست» ( محجوب، 1378: 74). اما عشق زال خردمندانه است، ممکن است با خرد اکتسابی که او بعد از ورود به جامعه آموخته است در تضاد باشد، ولی با خرد غریزی و پاک او منافات ندارد. او ابتدا بین خرد اکتسابی و غریزی خود به تضاد و سرگردانی دچار می شود. از یک سو وقتی راز خود را فاش می کند به کاستی و کمی خرد خود اعتراف می کند که در واقع همان خرد اکتسابی است:
نگفتم من این تا نگشتم غمی
به مغز و خرد در نیامد کمی
(1، 176)
همچنین نگرانی او از انجمن است و انجمن قلمرو پرورش خرد اکتسابی است:
یکی کار پیش آمدم دلشکن
که نتوان ستودنش بر انجمن
(1، 178)
از سویی دیگر خرد غریزی او مانعی در راه نمی بیند:
بدین در خردمند را جنگ نیست
که هم راه دین ست و هم ننگ نیست
(1، 176)
این تضاد در برخورد او با مهراب نیز آشکار می شود. وقتی مهراب او را با اشتیاق به کاخ خود فرامی خواند، با خرد اکتسابی استدلال می کند که شاه و سام با این کار موافق نیستند:
چنین داد پاسخ که این رای نیست
به خان تو اندر مرا جای نیست
نباشد بدین سام همداستان
همان شاه چون بشنود داستان
(1، 158)
اما او نه آشکارا و در حضور، بلکه پشت سر او را می ستاید و این حکم خرد غریزی اوست:
چو دستان سام از پسش بنگرید
ستودش فراوان چنان چون سزید
(1، 158)
بی درنگ به حکم خرد زبان را از ستودن باز می دارد، همان خردی که هرکس را که همدین و همراه انسان نباشد انکار و نفی می کند:
از آن کو نه همدین و همراه بود
زبان از ستودنش کوتاه بود
(1، 158)
کشمکش بین خرد غریزی و اکتسابی در این ابیات کاملاً آشکار است. خرد اسطوره ای پشتیبان این پیوند است نه در مقابل آن. زیرا سیندخت - بانوی خردمند شاهنامه و داناترین سفیر زن حماسه که جنبه های اسطوره ای وجودش در نام او، در خویشکاری اش، در پروردگاری و آموزگاری رودابه و شباهتی که با سیمرغ دارد، خلاصه شده است - در پیروزی آن نقش مهمی دارد.
همچنین موبدان، ردان، ستاره شناسان و بخردان پژوهشگرانی هستند که در انجمن منوچهر به پژوهش در کار سپهر مأمور شده اند:
بفرمود تا موبدان و ردان
ستاره شناسان و هم بخردان
کنند انجمن پیش تخت بلند
به کار سپهری پژوهش کنند
(1، 217)
تشکیل انجمن و ترکیب اعضای آن ( مردان خرد و مردان اسطوره) و حکم نهایی آنان نشان دهنده ی این است که این پیوند را در نهایت خرد و اسطوره تأیید می کند. تقدیر و سرنوشت نیز این جا خردمندانه عمل می کند و حکم اختر به داد است:
چنین آمد از داد اختر پدید
که این آب روشن بخواهد دوید
ازین دخت مهراب و از پور سام
گوی پرمنش زاید و نیک نام
(1، 218)
حکم تقدیر و مژده ی اختر را می توان حمایت یزدانی دانست. « با مژده دادن ستاره شماران از زادن رستم، اراده ی سرنوشت آشکار می شود و حکم ستاره و بخت، گره داستان را می گشاید. این حکم آسمانی جنبه ی یزدانی و ایزدینه حمایت شگفت خداوند را نشان می دهد» ( مزداپور، 1383: 128-129).
علاوه بر آن، قهرمان عشق باید از آزمون خرد بگذرد و راز زمان را تفسیر کند و مفهوم مرگ و زندگی را دریابد تا پیروز شود. « در آزمون زال زمان یک بار با مفهوم کمی و تاریخی اش سنجیده می شود و یک بار با مفهوم کیفی و اساطیری اش» ( مختاری، 1379: 156). در این آزمون نیز خرد با اسطوره پیوند یافته است. موبدان و بخردان، مردان خرد و اسطوره اند که زال را می آزمایند:
نشستند بیدار دل بخردان
همان زال با نامور موبدان...
(1، 218)
عشق خردگرای زال عشقی است که نژادپرستی در آن کمرنگ می شود، عشقی است هماهنگ با خردی که یونگ آن را خرد دل می داند. در چنین اقلیمی آنیما راهبر زال می شود. آن جا فقط همدل می پذیرند و نااهل نمی خواهند ( یونگ، الف، 1377: 9). سرانجام تضاد زال به وحدت می رسد و حاصل این پیوند و وحدت، رستم قهرمان حماسه ی ملی است.
طول حضور زال به اندازه ی حیات دوره ی پهلوانی است و با زمان اسطوره ای نسبت دارد. زال در شاهنامه نمی میرد، برکنار می شود. زال از مرکب ترین نمادهای شاهنامه است. او علاوه بر این که نماد خرد و رایزنی است، نماد زمان و زروان نیز هست و از همین روست که در شاهنامه نمی میرد. « زال نماد زمان است، زمان ناوابسته ی بی چون... این زمان همان است که زروان نیز نامیده شده است... فرجامی نمی تواند داشت...» ( کزازی، ب، 1384: 852). در نتیجه طول حیات او و پیر سرزاده شدنش دو دلیل عمده دارد: یکی این که او نماد خرد و دانایی است، نه فقط خرد زمان خود بلکه خرد و دانایی تمام گذشته ها، و خرد نیرویی انتزاعی است که مرگ را به آن راه نیست. خرد نمی میرد بلکه برکنار و یا فراموش می شود. دلیل دیگر این که او زمان است و زمان می میراند ولی خود نمی میرد. از این رو طول حیات او که در ظاهر نامعقول و باورنکردنی است به این شکل معقول و موجه می شود.
رودابه نیز که خرد تابع زال است، با برکناری زال از حماسه و مرگ رستم آشفته و دیوانه می گردد. او خرد و اسطوره ی همزاد زال بود. به تبع او وارد حماسه شد و با درماندگی و برکناری او خرد خود را مدتی از دست داد و پس از آن همراه زال از صحنه ی حماسه کنار رفت.
تدابیر و خردمندی های زال در داستان رفتن کیکاووس به مازندران، هم رای بودن او با اغریرث خردمند، پیشنهاد آوردن کیقباد از البرزکوه و راهنمایی کردن رستم در گذار از هفت خوان و آزاد کردن کیکاووس، روشن و آشکار است و پرداختن به آن ها در این مختصر نیاز نیست.
در داستان زال، اسطوره برای نیرومندتر کردن خرد آمده است نه برای مقابله با آن. وجود زال عرصه ی پیوند پارادوکس هاست: کودکی و پیری، خرد و اسطوره، رودابه و زال، تضاد و وحدت، عشق و عقل. او در نبرد رستم و اسفندیار در پیوند پارادوکس ها درمی ماند و از حماسه به تدریج برکنار می شود و دوره ی پهلوانی شاهنامه هم به پایان می رسد.
منبع مقاله :
موسوی، سیدکاظم؛ خسروی، اشرف؛ (1389)، پیوند خرد و اسطوره در شاهنامه، تهران: شرکت انتشارات علمی و فرهنگی، چاپ اول