نویسندگان: سیدکاظم موسوی، اشرف خسروی




 

بخشی از خرد اسطوره ای طبیعت در عواملی چون درخت و گیاه، آب، آتش، چشمه، ماه و خورشید، طاق بشکسته ی هوشیار، جوشن شنوای رستم و نمونه هایی از این قبیل دیده می شود.
در اساطیر ایرانی « هریک از مظاهر مادی جهان، خود مینویی دارد که در واقع روح آن است و آن پدیده تن یا جامه آن مینو» (بهار، ب 1384: 48).
آب، آتش، آسمان، اختران و ستارگان ناآمیزنده با اهریمن به نبرد می پردازند، و از همیاران هرمزد در حفظ آفرینش هدفمند او به شمار می آیند. این باورها به شکلی دگرگون در حماسه نیز دیده می شوند. در شاهنامه عوامل طبیعی فوق به یاری نیک اندیشان و نیک کردارانی چون سیاوش، رستم، کیخسرو، فریدون، داراب و سایر خردمندان می آیند و با بداندیشی و بدکرداری نبرد می کنند.

آتش

یکی از مهم ترین عناصر طبیعی که در اسطوره خردمند است و در شاهنامه نیز به یاری نیکی و راستی می آید آتش است. در فرهنگ اساطیری ایران آتش بسیار مقدس و مورد احترام است و انواع مختلفی دارد. آتش از جنس اندیشه است. آتش هرمزدی پسر اهورامزدا است و آن قدر دانا و خردمند است که واپسین داوری به یاری او انجام می شود. در گاهان از اهورامزدا خواسته می شود تا با آذر فروزان خویش جایگاه هر دو گروه ( دروندان واشونان) را آشکار کند. در فروردین یشت هم آمده است: « هنگامی که انگرمینو به پتیارگی با آفرینش نیک اشه سر برآورد، بهمن و آذرگام پیش نهادند» ( اوستا، 1385: 421).
از پرداختن به آتش، انواع و پیشینه ی آن در منابع اساطیری مختلف خودداری می شود ( عفیفی، 1383: 404-471).
این باور اسطوره ای کهن موجب شکل گیری آزمون گذر از آتش ( ورگرم) در فرهنگ باستانی ایرانی گردید، و در شاهنامه نیز با گذار سیاوش از آتش تداوم یافت. سیاوش اسطوره ای خردمند است که به سلامت از آتش می گذرد و آتش داوری خردمند و داناست که بر پاکان و بی گناهان سرد می شود و به آنان آزار نمی رساند، همان گونه که بر ابراهیم خلیل سرد و سلامت گشت. « قلنا یا ناراً کونی برداً و سلاماً علی ابراهیم» ( انبیاء: 69):
مگر کاتش تیز پیدا کند
گنه کرده را زود رسوا کند
(3، 33)
این آزمون نشانه ای از ترکیب خرد و اسطوره در شاهنامه است. در این داستان اسطوره پشتیبان و حامی ماورای طبیعی خرد و خود نماد خرد است.

آب

نمونه ی دیگر ‌آب است. آب نیز همچون آتش در اسطوره مقدس بود و ایزدی نگاهبان داشت. ایزد آب شنواست. در زامیادیشت آمده است: « ایزد آب را می ستاییم که هرگاه او را بستایند، شنواست» ( اوستا، 1385: 494). آبان یکی از نام های ایزد آب است که در اوستا، یشنی به خود اختصاص داده است. در باورهای اساطیری، آب از نیروهایی است که با اهریمن نبرد کرد. به دنبال باورها و عقاید اسطوره ای فوق، آزمون گذر از آب ( ورسرد) در ایران باستان شکل گرفت که براساس آن متهم به آب انداخته می شد. اگر به سلامت بیرون می آمد، بی گناه بود و تبرئه می شد. « در اسطوره های ایرانی همه ی فرّه مندان به سادگی از آب می گذرند، و گذار از آب نمادی اساسی از حمایت یزدانی قهرمان ایرانی است... قدما معتقد بودند که آب گناهکاران را نجات نمی دهد و بی گناه را از بین نمی برد» ( رستگار فسایی، 1383: 125). آب نماد داوری خردمند است که به یاری پاکان و اشونان می آید و با گناهکاران و دروندان به مقابله برمی خیزد.
آزمون گذار از آب در شاهنامه، در هر سه بخش، دیده می شود. فریدون، کیخسرو، گیو، فرنگیس، بهزاد شبرنگ، اسفندیار و پشوتن و به تبع آن ها سپاهیان و داراب از نمونه هایی هستند که این آزمون را به سلامت می گذرانند ( همان گونه که موسی (ع) گذرانید) و پاکی و خردمندی خود را اثبات می کنند.
گشتاسپ نیز با کشتی از آب می گذرد اما نه به تن؛ او به این آزمون تن نمی دهد. در این آزمون نیز همچون گذر از آتش، اسطوره یاریگر خرد است. آب و آتش نماد داورانی مینوی اند که نیک را از بد و پلیدی را از پاکی و خرد را از بی خردی تشخیص می دهند. داورانی که خود اسطوره هایی از نوع اندیشه اند. این ویژگی اسطوره ای با ویژگی های مادی و تجربی این دو عنصر، یعنی قدرت پاک کنندگی آن ها سازگار است.
لازم به ذکر است که دژخردانی چون افراسیاب نیز با آب پیوند دارند. افراسیاب هم در اسطوره و هم در حماسه این توانایی را دارد که خود را در آب افکند و پس از مدتی به سلامت از آن بیرون آید. در زامیادیشت آمده است که افراسیاب تورانی تباهکار زورمند سه بار به قصد گرفتن فرّ ناگرفتنی که از آن تیره های ایرانی و زرتشت اشون است، جامه از تن گرفت و برهنه خود را در آب دریای فراخ کرت افکند، اما هر بار فرّ تاختن می گیرد و بدر می رود ( اوستا، 1385: 495-496).
در شاهنامه افراسیاب پس از شکست در جنگ بزرگ کیخسرو، از آب زره می گذرد، اما این گذار را نمی توان گذار اسطوره ای پاکان و اشونان از آب دانست، زیرا او با کشتی از آب می گذرد نه به تن. در سیزده بیتی که چگونگی گذار او از آب زره توصیف شده، چهار بار واژه ی کشتی و یک بار واژه ی بادبان آمده است:
مرا سالیان هست هفتاد و هشت
ندیدم که کشتی برو برگذشت...
بفرمود تا مهتران هر کسی
به آب اندر آرند کشتی بسی
سوی گنگ دژ بادبان برکشید
به نیک و بدی ها سر اندر کشید...
چو روشن شود تیرگون اخترم
به کشتی بر آب زره بگذرم...
به کشتی به آب زره برگذشت
همه رنج ما سر به سر باد گشت...
(5، 335)
شاید بتوان این تکرار را نوعی تأکید بر ناشایستگی او در گذشتن از آب ( به تن) دانست. به ویژه که کیخسرو و همراهان او نیز با کشتی و به آسانی از همین آب می گذرند اما نه با تکرار و تأکیدی که بر وجود « کشتی» در مورد افراسیاب شده است. همچنین کیخسرو پس از گذشتن و قبل از آن به ستایش و نیایش یزدان پاک می پردازد و از او یاری می طلبد، و گذار از آب زره را به یاری او ممکن می داند نه به یاری کشتی و بادبان. از این رو نمی توان این نوع گذار را از آب برای افراسیاب از نوع گذار فریدون و کیخسرو دانست، ولی در هر حال او با آب پیوند دارد. در همین ماجرا به ملاح می گوید:
بدو گفت پر مایه افراسیاب
که فرخ کسی کو بمیرد در آب
(5، 335)
در پایان ماجرای افراسیاب در شاهنامه آمده است که او از کمند هوم، عابد کوه نشین، در آب می گریزد و ناپدید می شود:
بپیچید و زو خویشتن درکشید
به دریا درون جست و شد ناپدید
(5، 369)
این نوع پیوند یعنی جستن در آب و ناپدید شدن، با گذار و عبور پاکانی چون کیخسرو و فریدون متفاوت است و بیشتر به ویژگی دوزیستان و خرفستران آبی شباهت دارد. در باورهای کهن ایرانی خرفستران که به سه نوع زمینی، آبی و پردار دیده می شوند، آفریده های اهریمنی اند. خرفستران آبی چون وزغ می باشند و انواع دیگر آن چون مار و اژدها و کژدم و...
در بندهش آمده است: « همه ی خرفستران سه گونه اند: آبی، زمینی و پردار که ایشان را خرفستر آبی، خرفستر زمینی و خرفستر پردار خوانند. از آبی ها وزغ و از زمینی ها اژدهای بسیار سر و از پردارها مار پردار بدتر از همه اند... از این خرفستران، همان گونه که زمینی هست، آبی نیز هست...» ( فرنبغ دادگی، 1380: 98). افراسیاب ویژگی های وزغ، بدترین خرفستر آبی و ضحاک ویژگی های اژدهای بسیار سر، بدترین خرفستر زمینی را دارند. از این رو نمی توان هر نوع رابطه را با آب مقدس و پاک محسوب نمود.
در داستان افراسیاب پیوند او با آب برای او نتیجه ندارد، زیرا سرانجام به یاری هوم، گودرز پیرو کیخسرو یعنی مردان خرد و اسطوره، با تدبیری شگفت مهر و خون او را به خرد پلیدش، گرسیوز، می جنبانند و زنهارخواهی گرسیوز او را از آب بیرون می کشد و او به انتقام خون اغریرث، نوذر و سیاوش نابود می شود و پیوند با آب برای او هیچ سودی دربرندارد، همان گونه که در اسطوره نیز نمی تواند با رفتن در آب فرّ ایرانی را از آن خود کند. در حقیقت آب یاریگر افراسیاب تباهکار نخواهد بود، به ویژه که آب در مرگ سیاوش او را نفرین می کند.

طاق آزرده

یکی دیگر از زیباترین جلوه های خردمندی طبیعت را در طاق آزرده ای می بینیم که نگهدار داراب می شود. وقتی تندبادی وحشتناک همراه با باران و رعد و خروش، از آسمان برمی خیزد و سپاه ایران را آشفته می کند، داراب، شهریار آینده ی ایران، زیر طاقی ویران اما بلند و کهن و آزرده پناه می برد و می خوابد. رشنواد وزیر که سپهبد سپاه و در این داستان نماد خرد است ندای سروشی غیبی را می شنود:
که ای طاق آزرده هشیار باش
برین شاه ایران نگهدار باش
(6، 363)
در این بیت اسطوره به طبیعت فرمان می دهد که خردمند و هشیار باشد. در ادامه ی داستان دوباره از ایوان خروشی می آید که « ای طاق چشم خرد را مپوش» در این جا نیز طاق دارای چشم خرد می شود و مأمور می گردد که آن را خوب بگشاید و از باران نترسد و نگهدار شاه باشد. تنها کسی که سروش آسمانی را درمی یابد رشنواد مرد خرد است. او شاه را بیدار می کند و نجات می دهد و خویشکاری طاق آزرده به پایان می رسد و « شکسته رواق اندر آمد ز جای».
طاق آزرده در این ماجرا به فرمان اسطوره خردمند می شود، و خردمندی او را فقط مرد خرد ( رشنواد) درمی یابد و این همه نشان پیوند خرد و اسطوره و هماهنگی و سازگاری آن هاست.

نمونه های دیگر

در بررسی خردمندی طبیعت به موارد زیر نیز می توان اشاره کرد:
آب در کین سیاوش سیاه می پوشد و افراسیاب را نفرین می کند، و باد با تیره گردی سیاه ماه و خورشید را سیاه پوش می کند:
به کین سیاوش سیه پوشد آب
کند زار نفرین به افراسیاب...
یکی باد با تیره گردی سیاه
برآمد بپوشید خورشید و ماه
(3، 153)
در ابیات فوق پیوند سیاوش را با خورشید را می توان نتیجه ی پیمان شناسی او - که خویشکاری ایزد مهر است - دانست، و پیوند او را با گیاه در این که سیاوش در اساطیر ایرانی می تواند ایزدی نباتی و گیاهی باشد ( دوستخواه، 1380: 216-218). پیوند او با آب نیز پیوند با پاکی است.
در برخی نسخه های شاهنامه آمده است که گیاه خون سیاوشان از خون او می روید که برای خلق بسیار مفید است:
فروریخت خون سر پر بها
به شخی که هرگز نروید گیا
به ساعت گیاهی برآمد زخون
بدانجا که آن طشت کردش نگون
گیا را دهم من کنونت نشان
که خوانی همی فرّ ( خ1-خون) سیاوشان
بسی فایده خلق را هست از او
که هست اصلش از خون آن ماهروی
( 3، پاورقی صص 152-153)
این همان چیزی است که افراسیاب از آن نترسان است و در مورد آن به مأموران قتل سیاوش هشدار می دهد:
بباید که خون سیاوش زمین
نبوید نروید گیا روز کین
(3، 150)
ستاره و زمین و زمان کین او می خواهند:
ستاره به جنگ اندر آمد نخست
زمین و زمان دست خون را بشست
(3، 173)
نمونه ی دیگر جوشن شنوای رستم است. رستم با جوشن خارق العاده ی خود سخن می گوید:
چنین گفت کای جوشن کارزار
برآسودی از جنگ یک روزگار
کنون کار پیش آمدت، سخت باش
به هر جای پیراهن بخت باش
(6، 274)
نمونه ی دیگر گفت و گوی رستم و اسفندیار با کریاس ( پرده سرای)، در نبرد رستم و اسفندیار است. وقتی رستم از پرده سرای بیرون می آید، با کریاس سخن می گوید و او را دارای نوعی فرهی و همایونی می داند که رو به پایان است. در ادامه اسفندیار نیز با او سخن می گوید؛ می توان کریاس را در این جا مجاز از شهریاری دانست، ولی در ژرفای این گفت و گو، با توجه به شواهد قبلی، می توان او را هوشمند و خردمندی شنوا و سخندان قلمداد کرد:
به کریاس گفت ای سرای امید
خنک روز کاندر تو بود جمشید
همایون بدی گاه کاوس کی
همان روز کیخسرو نیک پی
در فرّهی بر تو اکنون ببست
که بر تخت تو ناسزایی نشست
شنید این سخن ها یل اسفندیار
پیاده بیامد بر نامدار
به رستم چنین گفت کای سرگرای
چرا تیز گشتی به پرده سرای...
سراپرده را گفت: بُد روزگار
که جمشید را داشتی برکنار...
کنون مایه دار تو گشتاسپ است
به پیش وی اندر چو جاماسپ است
(6، 271)
نمونه ی دیگر درختانی هستند که با اسکندر سخن می گویند و به او وارستگی و خردمندی را اندرز می دهند. این درختان پیش آگاهند:
چنین داد پاسخ که ای نیک بخت
همی گوید این برگ شاخ درخت
که چندین سکندر چه پوید به دهر
که برداشت از نیکویهایش بهر
ز شاهیش چون سال شد بر دو هفت
ز تخت بزرگی ببایدش رفت...
چنین داد پاسخ که این ماده شاخ
همی گوید اندر جهان فراخ
از آز فراوان نگنجی همی
روان را چرا برشکنجی همی
تو را آز گرد جهان گشتن است
کس آزردن و پادشا کشتن است
(7، 90 و 81)
در ابیات فوق طبیعت، راهنما و آموزگاری خردمند است.
در جغرافیای طبیعی شاهنامه نیز ایران سرزمین پیوند خرد و اسطوره است، و خردمندان اسطوره ای و اسطوره های خردمند در آن فراوان زیسته اند و البرز مرکز جغرافیایی خرد و اسطوره است.
منبع مقاله :
موسوی، سیدکاظم؛ خسروی، اشرف؛ (1389)، پیوند خرد و اسطوره در شاهنامه، تهران: شرکت انتشارات علمی و فرهنگی، چاپ اول