نویسنده: عبدالوهّاب فراتی




 

اعصار گشت و بازگشت عقل، دوره های تاریخ بشر را تشکیل می دهند. این تاریخ با روی آوریِ عقل به محل تکون بنی آدم، که با هبوط حضرت آدم(علیه السّلام) هم زمان است- آغاز، و با اوج عقل و برملا شدن باطنش در آخرالزمان، به فرجام می رسد. در واقع، عقل به علت تعلق خاطری که خداوند در خلقت اولین، به او ارزانی داشت، چیزی است که به عنوان موتور محرکه ی تاریخ، تاریخ را شروع و به پایان می برد. هر چند این عقل در فرایند تاریخ، همواره میدان دار حوادث و رخدادهای جامعه ی انسانی نبوده و در بسیاری از موارد و حوادث، مغلوب جهل شده است، اما در نهایت، او پیروز است و در فرجام دنیا به اوج خود می رسد. همان طور که کشفی ادعا می کند، این نگرش به تاریخ و جهان، از شاهکارهای او است و احدی پیش از وی چنین تفسیری ارائه نکرده است. اقبال و ادبار عقل و جهل در حدیث یکم و چهاردهم در کتاب «کافی» با تأویلی که کشفی ارائه می کند، موجب تقسیم تاریخ به دو دوره ی کلی می گردد.
دوره ی نبوت و دوره ی ولایت.

الف) دوره ی نبوت:

در این دوره، وجهه ی ظاهریِ عقل به آدمیان روی آورده و بر همین وجهه نیز مانده است. با آمدن هر پیامبری بخشی از جزئیات و احکام عقل بیان و ابلاغ می گردید و با آمدن رسول دیگری تکمیل می شد. این تلاش در کنار هدف بعثت انبیا، که در بخش عمده ای از تاریخ بشر وجود داشته، در زمان آخرین فرستاده ی الهی به «سبب وجود مبارک آن حضرت و تمامیت استعداد او» به آخرین نهایت و رشد کمال خود رسیده است. در این جا حادثه ی مهمی که رخ داده، این است که تمام رویه ی ظاهریِ عقل، با آمدن آخرین پیامبر الهی(صلی الله علیه و آله و سلم) ابلاغ گردیده و حجت خدا بر آدمیان تمام شده است. از این رو، هم لازم است که پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) وفات کند و هم ضرورت دارد که نبوت خاتمه یابد. منتهی بلایی که بر سر وجهه ی ظاهریِ عقل می آید، آن است که حال که این رویه ی عقل، به نهایت خود رسیده است، بنابر قاعده ی «هر چیزی که به اوج خود می رسد باید سرریز شود» واژگون می شود و جایش را به رشد تدریجی و غلبه ی نهاییِ جهل در دوره ی نبوت می دهد.(1)
تا پیش از پایان نبوت، عقل و جهل در ستیز و خلطه ی دائمی به سر می بردند؛ اما به علت حضور نمایندگان خدا بر روی زمین، هیچ گاه جهل، غالب نهایی بر عقل نبود؛ اما پس از این دوره، خلطه ی مذکور به غالبیت جهل می انجامد و بنابر قاعده ی مذکور، جهل نیز پس از رسیدن به اوجش، سرریز می گردد و جایش را به باطن عقل می دهد. در حقیقت، سرریز دوم، آغاز عصر نوینی به نام ولایت، در تاریخ بشر است.
دلیلی که کشفی بر ختم نبوت یا پایان ابلاغ شریعت می آورد، از سه جزء فراهم آمده است.
1-قاعده ی «الشیء اذا بلغ حده انعکس ضده».
2- متغیر بودن علم.
3- تالی فاسد لغویت.
بنابر دو جزء اول، هر چیزی که در عالم طبیعت، به نهایت رشد و کمال خود می رسد، محال است بر همان موقعیت باقی بماند، یا باید هم چنان به پیش رود و بر شکوفاییِ خود افزون کند و یا این که به سوی کاهش و نقصان متمایل گردد. مفروض کشفی در این جا این است که بیان وجهه ی ظاهریِ عقل در لباس شریعت، به سر حد کمال رسیده و حجت خدا بر آدمیان، در دوره ی آخرین رسولش، تمام شده است. از این رو، توقف بر همین حالت، به علت متغیر بودن عالم، محال است و باید از میان کمال و نقصان، دومی را برگزیند. میل به نقصان، در حقیقت، پا گرفتن جهل است.
«مثال و صورت تغییر تمام موجودات و عدم وقوف آن ها بر حدی و تنزل نمودن آن ها بعد از ترقی، در عالم طبیعت جمادیت، آب فواره ای است که متغیر و متحرک است و واقف بر حدی هم نیست و بعد از بلندی ایضاً روی به افتادن و سرنگونی می نماید؛ چنان که گفته اند: فواره چون بلند شود سرنگون شود.»(2)
به عقیده ی کشفی، به علت وجود چنین سنت و قانونی است که خداوند فرموده است که (و من نعمره ننکسه فی الخلق) یعنی هر کس که او را عمر می دهیم و به حد کمال می رسانیم، معکوس می سازیم او را در خلقت و او را رو به نقصان می آوریم.(3)
گذشته از این، اگر وجهه ی ظاهریِ عقل در این دوره، سرریز نگردد، با مشکل تالی فاسد لغویت مواجه می شود؛ چرا که هدف از بعثت انبیا تبلیغ عقل در لباس شریعت و اتمام حجت بر آدمیان است. و این منظور، با ارسال آخرین فرستاده ی الهی تأمین شده است.
«سرّ دیگر، آن است که فرستادن و آمدن پیامبران از جهت تبلیغ دعوت و اتمام حجت خداوند است بر بندگان، نه ریاست و بزرگی نمودن ایشان در دار دنیا ... پس هر وقت که تبلیغ دعوت و اتمام حجت، که شغل ایشان و مقصود از آمدن ایشان است، به انجام رسید، دیگر باقی ماندن ایشان در دار دنیا به یک طرفة العین معنی ندارد و عبث است. پس لامحاله در زمان وفات یافتن رسل، نور عقل رو به خفا و استتار می گذارد و شعاع امر و نهی تبلیغ آن موقوف می گردد و ظلمت و جهل، روی به غلبه نمودن می نماید.»(4)
ناگفته پیدا است که اطلاق «نبوت» بر تمامیِ این دوران (از هبوط تا ظهور) از روی تسامح است و نبوت با رحلت پیامبر اسلام(صلی الله علیه و آله و سلم) خاتمه یافته است. از این مقطع تا عصر ولایت، ما شاهد دو دوره ی میانی هستیم که به علت بقای وجهه ی ظاهریِ عقل، از آن ها سخن می گوییم. این دو دوره عبارتند از: دوره ی حضور امامان معصوم(علیه السّلام) و دوره ی غیبت کبری.
1- پس از رحلت پیامبر اسلام(صلی الله علیه و آله و سلم) نصب امامان معصوم، همانند نصب پیامبران الهی، به عنوان سرسلسله ی عاقلان، بر خداوند واجب است و حضور آنان در میان آدمیان ضروری، با این تفاوت که بر اینان امین وحی نزول نمی کند و مکلف به تکلیف جداگانه ای نیستند و تنها وظیفه ای که از ایشان انتظار می رود، حفظ همان تبلیغ و همان شریعت است.
«پس مکلف نیستند که مثل انبیا و رسل، در پی مردمان بروند و نمی روند، بلکه مردم مکلفند که در پی ایشان بروند و سؤال از امر دین خود بنمایند، مگر نادراً و اتفاقاً که آن هم از متممات تبلیغ انبیا است نه از شأن امامت و شغل وصایت. و از این جا است که پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) در وصیت خود به امیرمؤمنان(علیه السّلام) فرمود: یا علی! مثل تو مثل بیت الله است و مردمان باید که به سوی تو بیایند و نباید که تو به سوی مردمان بروی.»(5)
به عقیده ی کشفی امامان(علیه السّلام) عین عقلند و پس از پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) ریاست سلسله ی عاقلان را برعهده دارند. و بدین علت نیز باید خلافت مسلمانان به ایشان واگذار شود، در حالی که نمایندگان طبقه ی جهل، در سقیفه ی بنی ساعده، بر «عقل» جامعه ی مدینه پا نهادند و حق آنان را غصب کردند.(6)
2- در دوره ی غیبت، مشکل جامعه ی انسانی بیش تر شده است؛ زیرا در این دوره، نمایندگان اصلیِ عقل، در میان جامعه حضور ندارند و رویه ی ظاهریِ جهل، که پس از رحلت پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) به این سو قوّت گرفته، به تدریج در تمامی حوادث اجتماعی آدمیان حضور فعال یافته است. هر چه جهل، حضور بیش تری یابد و وجهه ی غالبیت آن قوی تر گردد، شریعت بیش تر رو به خفا می رود. با وجود چنین تفاوت هایی که در میان این مقطع وجود دارد، هم چنان خلطه ی عقل و جهل از ویژگی های مهم سراسر این دوران است؛ زیرا هنوز عقل و جهل بر وجهه ی ظاهریِ خود باقی اند و مانند عصر ولایت، تمایزی جدی و ماهوی بین آن ها رخ نداده است. ثمره ی این خلطه، آن است که خداوند عذابی مهلک بر جامعه نازل نمی کند و جاهلان را به خود وا می گذارد.
«سرّ این که با وجود این همه معاصی و مفاسد، که از اهل این زمان سر می زند و ظهور می یابد و خواهد یافت، خداوند آن ها را عذاب نمی دهد چیست؟ سرّ مطلب، آن است که از ابتدای زمان آدم و تا انتهای زمان خاتم، که این زمان ها و ما بعد آن می باشد، همگی، زمان نبوت است نه ولایت و ظهور .... و اهل جهل، مستحق غضب خداوند ... لکن به علت مخلوط شدن آن ها با اهل عقل، نصیبی از رحمت الهی شامل حالشان شده است و بدین علت، عذاب خداوند بر آن ها نازل نمی شود.»

ب) عصر ولایت:

عقلی که از زمان توجه اش به عالم تکوّن بنی آدم، به علت محصور شدنش در حصار ظاهر و نیز درآمیختگی اش با جهل، نتوانسته بود جوهر و ماهیت خویش را عیان سازد، از این دوران به بعد، فرصت می یابد تا با فرمان دوم پروردگار، به سوی حق برگردد و باطنش را بر همگان آشکار سازد. با وقوع چنین پیشآمدی است که تمایز ماهوی میان عقل و جهل به وجود می آید و تقابل عینیِ عقل و شرع به اوج می رسد. دیگر خلطه ای میان اهل عقل و اهل جهل نیست و صف هر یک از آن ها معین است. پیکاری که میان این دو صف رخ می دهد با پیروزیِ عاقلان خاتمه می یابد و عملاً وعده ی الهی در مورد پیروزی آن ها به عنوان وارثان زمین تحقق پیدا می کند. این سرنوشت محتومی است که در پیش روی تاریخ بشر قرار دارد.

پی‌نوشت‌ها:

1- از هبوط آدم(علیه السّلام) تا ظهور امام زمان(علیه السّلام)، به دوره ی نبوت مشهور است.
تاریخ: هبوط .................. ظهور ..............پایان دنیا.
وجهه ی ظاهریِ عقل(دوره نبوت) وجهه ی باطنیِ عقل(دوره ولایت)
2- تحفة الملوک، ج1، ص44.
3- همان.
4- همان.
5- همان، ص45.
6- مشروح این بحث در مبحث انواع دولت خواهد آمد.

منبع مقاله: فراتی، عبدالوهّاب؛ (1386)، اندیشه سیاسی سیّدجعفر کشفی، قم: مؤسسه بوستان کتاب(مرکز چاپ و نشر تبلیغات اسلامی حوزه علمیه ی قم)، چاپ دوم.