تاریخ و روایت
یکی از حوزه های معرفتی که به لحاظ تألیفات و تحقیقات در زبان فارسی با کمبود بسیار مواجه است، حوزه ی فلسفه ی تاریخ و تاریخ نگاری و به طور کلی مباحث نظری دانش تاریخ است. متأسفانه به دلایل گوناگون، پژوهشگران فارسی زبان رغبتی به پژوهش و تألیف در این زمینه ندارند و تألیفات در این حوزه بسیار انگشت شمارند که البته همین تعداد اندک هم نتوانسته است انتظارات جامعه ی کتاب خوان را برآورده کند. با این وصف، بیشتر علاقمندان به مباحث نظری دانش تاریخ نیازهای خود را از طریق ترجمه های موجود-که آن هم تنها در این چند سال اخیر رونقی یافته است-برآورده می کنند. از این رو جا دارد از مؤلف «رساله ای تاریخ: جستاری در هرمنوتیک تاریخ» سپاس گزار باشیم که اثری به زبان فارسی در این زمینه منتشر کرده است. اگرچه متأسفانه غایت نگارش کتاب کتاب درهم شکستن مرزهای تاریخ و داستان (و در واقع، حقیقت و تخیل) است که پیامدهای نامطلوبی برای دانش تاریخ به همراه دارد، ولی امید است انتشار کتاب فتح بابی برای سایر صاحب نظران ایرانی شود تا با انتشار آثار و نظرات، خود رونقی به بازار کساد مبانی نظری دانش تاریخ در زبان فارسی داده باشند.
در ابتدا، برای ورود به بحث گزارشی مختصر و موجز از مباحث و نظریاتی که در متن کتاب بدان پرداخته و مورد قبول واقع شده اند، ارائه می شود و سپس تلاش خواهد شد تا بررسی انتقادی از آن ها به عمل آید. اگر بخواهیم نظرات ارائه شده در رساله ی تاریخ را به صورت کلی و فشرده جهت داشتن چشم اندازی آغازین از مباحث کتاب، بیان داریم می توان آن ها را در سه گزاره ی زیر خلاصه کرد:
1. هرگونه شرح و توصیف رویدادهای گذشته در حکم ارائه ی تأویلی از آن هاست و گذشته هرگز به طور کامل و دقیق بازشناختنی نیست. (دیدگاه هرمنوتیکی/تأویل گرایی)
2. هیچ گزاره ی ثابت و تکرارپذیری در تاریخ وجود ندارد و همه ی گزاره های تاریخی یگانه، نسبی و زمانمندند. (تاریخ گرایی/تاریخ باوری)
3. هیچ گزاره ی حقیقی و واقعی در تاریخ وجود ندارد و آن چه هست روایت هایی است که حاصل تخیل تاریخی تاریخ نگاران است. (تاریخ همچون داستان)
کتاب شامل سه فصل «در معنای تاریخ»، «فلسفه ی تاریخ» و «تاریخ و روایت» است. مؤلف در ابتدای فصل نخست، به ریشه شناسی لغوی واژه ی تاریخ می پردازد و سپس از دو معنای مندرج در واژه ی تاریخ بحث می کند. اول شماری از رویدادهایی که در گذشته واقع شده اند (مانند کشته شدن ستارخان) و دوم بازگویی و بازنویسی آن رویدادها(همانند کتاب تاریخ مشروطه ی کسروی). لب کلام فصل نخست کتاب این است که هرگونه شرح و تبیین رویدادهای گذشته، در حکم ارائه ی تأویلی از آن هاست و گذشته هرگز به طور کامل و دقیق قابل شناسایی نیست. نویسنده رویداد تاریخی را واجد دو صفت زیر می داند: 1. از سوی مردم یا دست کم جمعی از تاریخ نگاران یا مراجع جامعه ی علمی به منزله ی حادثه ی تاریخی و مهم ارزیابی شده باشد 2. به رشته ای از رویدادهای پیش و پس از خود متصل و وابسته باشد (ص 13) بدین سان رویدادهای تاریخی سرانجام ساخته ی تاریخ نگار هستند چرا که «تاریخ نگار با کنش ها و نیت های افراد یا گروه هایی سروکار می یابد که به شکل انکارناپذیری با کنش ها و نیت های امروزی ما تفاوت دارند و ما فقط می توانیم معنای آن را حدس بزنیم. هرگز اطمینان نمی یابیم که آیا توانسته ایم آن ها را درست بفهمیم و بعد درست معرفی کنیم و توضیح بدهیم یا نه.»(ص 17) و این که «تاریخ به معنای شرح حوادث که به نتیجه گیری هایی از آن واقعه ها نیز منجر می شود، وابسته به جهان بینی و خواست های تاریخ نگار است. تاریخ معنایی یکه و عینی ندارد و درک حقیقت آن به معنای ارائه ی تأویل ها و تعبیرهایی است که می تواند شکل های متتنوع و گاه مخالف و متضادی هم بیابد»(ص 44). بنابراین نمی توان در برابر تاریخ آرمان و امید عینی گرایانه ای داشت: «بزرگ ترین مانعی که در برابر آرمان عینی گرایانه ی تاریخ نگار قرار می گیرد، حضور ناگزیر خود او در متن، ضرورت مداوم مراجعه ی او به پیش فهم ها و دیدگاه نظری مورد قبولش، شیوه اش در تأویل حادثه ها، نیت ها و اهدافش در ادامه ی کار است.»(42) از نظر نویسنده ی کتاب، هیچ حقیقت و واقعیتی در تاریخ وجود ندارد و آن چه را ما به عنوان تاریخ می خوانیم و می دانیم تأویل هایی است که توسط تاریخ نگار از گذشته صورت می گیرد. یعنی تاریخ، تاریخ رویدادهای گذشته نیست؛ بلکه تاریخ، تاریخ تأویل رویدادهای گذشته است. با این نگاه تأویل گرایانه به تاریخ، مورخ را بهتر است تاریخ ساز بنامیم تا تاریخ نگار. چرا که مورخ تاریخ را کشف نمی کند؛ بلکه آن را می سازد. معتقدان به این دیدگاه حتی به صراحت اعلام می دارند که در تاریخ «حقیقت چندان اهمیتی ندارد و آن چه مهم است تاریخ تأویل های این حقیقت است»(ص 51) بدین گونه از نگاه هرمنوتیکی، در حقیقت دانش تاریخ موضوع ندارد چرا که رویدادهای گذشته ی بشر که در حکم موضوع دانش تاریخند، اکنون نه در دسترسند و نه قابل شناسایی، «آن چه در روزگاران پیشین رخ داده است، دیگر در دسترس ما نیست و از ادراک حسی و درک شهودی مان بسیار دور است». با توجه به همین موضوع است که تاریخ نگاری نیز نه تلاش برای یافتن حقیقت و کشف گذشته؛ بلکه «در اکثر موارد کاری نوشتاری است و تاریخ نگار چون هر نویسنده ای تابع قراردادها و محدودیت های زبان نوشتاری می شود. ظرفیت تاریخ نگاران در رسیدن به حقیقت عینی بیش از هر رشته ی دیگر علوم اجتماعی و علوم انسانی مورد سؤال است.»(ص 17)
پس از این مباحث، مؤلف پرسشی اساسی طرح می کند: آیا شرح عینی گرایانه ی تاریخ ممکن است؟ آیا می توان به گونه ای عینی و بی طرف درباره ی گذشته ی تاریخی نوشت؟ بدیهی است پاسخ نویسنده با توجه به نگاه تأویل گرایانه اش منفی است. چرا که از دید وی، توضیح و تبیین، ما را همواره از عینیت دور می کند. در نگاه هرمنوتیکی، از آن جا که تأکید اصلی همیشه روی تأویل است، بدیهی است که بحث از عینیت جایی ندارد و در تاریخ نمی توان هیچ گونه آرمان عینی گرایانه داشت.
فصل دوم کتاب «فلسفه ی تاریخ» است. این فصل بیشتر تاریخ مختصر فلسفه ی نظری تاریخ از یونان باستان تاکنون است و بیش از آن که اعلام نظری باشد، ذکر دیدگاه های فلاسفه ی تاریخ است، که به طور جدی از هردر و کانت شروع می شود. در بخش مربوط به هگل، آن چه بیش از همه توجه نویسنده را جلب می کند، هم چنان «روحِ دوران» هگلی است و تأثیر آن بر تأویل و تفسیر مورخ. از این جا تا پایان فصل نیز، بیشتر روی گزاره هایی تأکید شده است. که مؤید نگاه نسبی گرا و تأویل گرا به تاریخ است. مؤلف در قسمت نقد نگاه پوزیتویستی به تاریخ می نویسد: «اهل هرمنوتیک دانش تاریخ را نسبی و محدود می دانند و آن را نه بازسازی دقیق گذشته؛ بل حدس و طرح ممکن و محتمل محسوب می کنند»(ص 94) و سپس از قول پل والری می نویسد: «تاریخ، علم به چیزهایی است که دیگر تکرار نمی شوند» و دوباره از قول همو تأکید می کند که «بس این علم به چه درد می خورد؟» (ص 95). مؤلف در قسمتی که به تحلیل ادبی تاریخ می پردازد-که غالب بخش های کتاب هم حاوی چنین تحلیل هایی است-در تأیید نگاه تأویل گرایانه نتیجه می گیرد که: «وقتی گزاره ای به دلیل حاکمیت منش استعاری نه راست باشد و نه دروغ. دیگر جایی برای مفهوم حقیقت نهایی و تام باقی نخواهد ماند. گزاره های تاریخی حقیقی نیستند»(ص 99)
آخرین و شاید مهم ترین فصل کتاب «تاریخ و روایت» است. صفت مهم ترین از آن روست که مباحث این فصل نسبت به دو فصل پیش برای خواننده ی فارسی زبان از تازگی بیشتری برخوردار است و همچنین حلقه ی ارتباط تاریخ و پست مدرنیسم «روایت» است. هدف اصلی فصل سوم فروریختن مرزهای دانش تاریخ و داستان ادبی و نفی وجود حقیقت و گزاره های حقیقی در تاریخ و وارد کردن عنصر تخیل در آن و سرانجام دفاع از نظریه ی «تاریخ همچون داستان» است چرا که «تاریخ نگار و رمان نویس کاری مشابه انجام می دهند؛ یعنی گزارشی روایی فراهم می آورند. گزارش تاریخی و گزارش داستانی از یک قماشند، چون دستِ آخر گزارش هایی از کنش های انسانی اند، وضعیت های ثابت و متغیر را توصیف می کنند و از موقعیت های انتقالی سخن می رانند»(ص 139) نوینسده تحت تأثیر پل ریکور، پیرنگ و پیرنگ سازی را وجه مشترک روایت تاریخی و روایت داستانی قرار داده است «این وجه مشترک به تعریف باز بیان کردن کنش ها بر اساس یک پیرنگ بازمی گردد. طرح اصلی یا پیرنگ، شالوده ی روایت است» به همین دلیل است که «به لحاظ ساختار روایی، داستان تخیلی و تاریخ به طبقه ای واحد تعلق دارند»(ص 142) چرا که «تاریخ نگار بر اساس گزینشی روایی آن ها [وقایع] را به صورت مواد در نظر می گیرد... و از میان آن ها شماری را چون رویدادهای اصلی برمی گزیند. این کار او درست همانند کار یک داستان نویس است»(ص 143). از نگاه هرمنوتیکی نمی توان در تاریخ دنبال منطق علّی گشت، چرا که تبیین تاریخ تابع منطق داستان است نه منطق علّی «تبیین تاریخی ازمنطق علمی علیّت، استقراء و قیاس پیروی نمی کند؛ بل تابع منطق داستان است. درک یک پی رفت تاریخی ... به معنای فهم روایتی است که نمایان می کند چگونه رویدادی به رویداد دیگر منجر شد. نگارش تاریخ یعنی تابع منطق و ساختار روایی شدن و خواندن متن تاریخی یعنی کشف آن منطق و ساختار.»(ص 144). از نگاه تأویل گرایانه چون موضوع تاریخ نگاری شناخت کنش انسانی است، بنابراین گریزی از روایت ندارد. این کنش ها زمانمند هستند. از جایی آغاز می شوند، در مسیری پیش می روند و این پیش روی به سوی هدفی است که گاه به دست می آید و گاه چنین نمی شود. این منش زمانمند به کنش های انسان سرشتی روایی می بخشد. از همین رو، نویسنده داستان بودنِ تاریخ را مسلم فرض می کند و می نویسد: «از یک تاریخ نگار بخواهید نکته ای را برای شما توضیح بدهد، او داستانی را برای شما نقل خواهد کرد»(ص 150). در نظریه ی هرمنوتیکیِ تاریخ با توجه به برداشتن مرز تاریخ و داستان، تاریخ نگار در نقش راوی داستان ظاهر می شود: «حقیقت تاریخی برگزیده، بیان و ساخته می شوند... رویدادها هیچ شکلی در خود ندارند، چیزهایی اتفاق افتاده اند، چیزهایی خام و بی شکل که بعدها کسانی پیدا شده اند و این اتفاق ها را سر هم کرده اند. داستان را راوی می سازد»(ص 159). این راوی نه تاریخ را کشف می کند و نه به حقیقت تاریخی دست می یابد؛ بلکه با ابزار زبان و روایت و در قالب تأویل، تاریخ را می سازد و داستانی تاریخی را نقل می کند.
سطور بالا چکیده و عصاره ی نظریاتی است که در متن کتاب بحث و مورد قبول واقع شده است. از این به بعد، تلاش می شود حتی المقدور دیدگاه هرمنوتیکی تاریخ بررسی انتقادی شود. همان گونه که به روشنی پیداست، تأویل گرایان انتقادات جدی به دانش تاریخ و موضوعات فلسفه ی علم تاریخ از جمله عینیت، علیّت و حقیقت و واقعیت تاریخی وارد کرده اند. اما لازم به ذکر است که بیشتر این انتقادات پیش از این، توسط خود فلاسفه ی علم تاریخ مطرح شده است که در برخی موارد بدان ها پاسخ داده شده و برخی دیگر هنوز محل مناقشه و ابهام است. نظریه پردازان هرمنوتیکی تاریخ با استفاده از این انتقادات بود که توانستند دیدگاه خود را پیرامون دانش تاریخ به صورت گسترده مطرح کنند بدین معنا که انتقادات وارد به تاریخ در این کتاب و سایر آثار در این زمینه، مسبوق به سابقه اند و تقریباً از بدو پیدایش فلسفه ی علم تاریخ (که خود شاخه ای از فلسفه ی علم است) چنین مسائلی همیشه مورد بحث بوده است.
بیش از هر بحثی، اشاره به یک اصل اساسی در دیدگاه تأویل گرایانه ی تاریخ ضروری است. این اصل اساسی همان چیزی است که پل ریکور به تأثیر از ریمون آرون از آن به «اصل بنیادین انحلال موضوع در تاریخ» یاد می کند. ریکور به صورت ساده و واضح این اصل را چنین تعریف می کند: «گذشته به منزله ی آن چه به واقع روی داده است، بیرون از دسترس مورخ است»(1). مبنای بسیاری از مباحث و نظریات هرمنوتیکی تاریخ این اصل است و میزان درستی این نظریات به میزان درستی و اثبات پذیری این اصل بستگی دارد. بر طبق اصل انحلال موضوع در تاریخ، از آن جا که رویدادهای گذشته ی بشر در حکم موضوع دانش تاریخند و اکنون این رویدادها به صورت عینی و مستقیم در دسترس تاریخ نگار قرار ندارد، بنابراین در حقیقت موضوع تاریخ در گذر زمان منحل شده است؛ چرا که هر حادثه ای در یک ظرف زمانی خاص روی می دهد و پس از سپری شدن آن زمان خاص، مظروف (حادثه ی تاریخی) نیز به همراه ظرف خود سپری (منحل) می شود. بدین سان، در واقع دانش تاریخ تنها دانشی است که «موضوع» ندارد. این اصل هسته ی مرکزی دیدگاه هرمنوتیکی تاریخ است. مؤلف کتاب، در سراسر کتاب، بدون این که اشاره ی مستقیمی به این اصل داشته باشد، به روشنی آن را پذیرفته است و تقریباً تمامی استدلالات او بر بنیاد این اصل صورت گرفته است. در ابتدا، اشاره شد که عنوان فصل نخست کتاب «دو معنای تاریخ» است و در آغاز فصل نیز تاریخ در دو معنا به کار رفته است. یکی رویدادهایی که در گذشته رخ داده اند و دوم بازگویی و بازنویسی آن رویدادها. اما سؤال این جاست که در صورت انحلال و فقدان موضوع در تاریخ، چگونه این تقسیم بندی ممکن می شود؟ مگر نه این است که اکنون رویدادی از گذشته وجود ندارد که موضوع تاریخ قرار گیرد؟ بر این اساس اصل انحلال موضوع، اکنون موضوع تاریخ (رویدادهای گذشته) وجود ندارد که معنای نخست تاریخ بخواهد متضمن آن باشد. گذشته از این، نویسنده ویژگی (معیار) اصلی رویداد تاریخی را مهم و تاریخی شناخته شدن آن از سوی تاریخ نگاران می داند. این امر نیز در تناقض آشکار با اصل انحلال موضوع در تاریخ است؛ چرا که معیار تشخیص حادثه ی تاریخی زمانی معنا می یابد که تاریخ نگار با انبوهی از رویدادهای «دردسترس» مواجه باشد و بخواهد بر اساس معیار مهم و تأثیرگذار بودن، برخی از آن ها را گزینش کند. در صورتی که، بارها و مؤکداً در متن کتاب تصریح شده است که اکنون هیچ گونه حقیقت و واقعیت تاریخی (حادثه ی تاریخی) در دسترس پژوهشگر تاریخ نیست (اصل انحلال موضوع در تاریخ) و تاریخ تنها گفتمان مورخ امروز با مورخ دیروز است.
قائلین به دیدگاه هرمنوتیکی تاریخ، با پذیرش و تلاش در اثبات اصل انحلال موضوع در تاریخ و تأکید در دسترس نبودن هیچ واقعیت تاریخی، نمی توانند تاریخ را در یک معنا «شماری از رویدادهای گذشته» تعریف کنند و سپس برای رویداد تاریخی معیار «نظر مراجع علمی جامعه» در نظر گیرند. زیرا معیار حادثه ی تاریخی روشنگر موضوع تاریخ است که آن هم در اصل انحلال از بین رفته است.
بسیاری مباحث مطرح شده در کتاب، با اصل فقدان موضوع در تاریخ، که خود مؤلف بدان معتقد است، در تضاد است. برای مثال، در قسمتی که از عینیت تاریخی بحث شده است، نویسنده تلاش دارد تا عدم امکان دستیابی به عینیت در تاریخ را اثبات کند. اما باید خاطر نشان کرد که در صورت پذیرش اصل انحلال موضوع، اصولاً بحث از همه ی مسائل مرتبط با موضوع از جمله عینیت تاریخی نیز منتفی خواهد شد. مسأله ی عینیت تاریخ در صورتی می تواند مطرح شود که امکان دسترسی ما به واقعیت و رویدادهای گذشته وجود داشته باشد و اگر ما چنین امکانی نداشته باشیم-آن گونه که مؤلف کتاب می پندارد-اصلاً چنین مسأله ای مطرح نخواهد شد. یا این که برای رهایی از نسبی گرایی، در یک جا مؤلف کوشیده است تا فاصله اش از «نسبی گرایی رادیکال» را حفظ کند و برای این کار، میان رویداد و فهم(به معنای درک و توضیح رویداد) تفاوت گذارده است (ص 47) و تاریخ را به معنای هستی شناسانه ی آن از معنای معرفت شناسانه اش جدا کرده است که باز هم در تناقض با اصل اساسی دیدگاه هرمنوتیکی (انحلال موضوع در تاریخ) است. در این دیدگاه، تاریخ تنها یک معنا دارد و آن هم تأویل رویدادهای گذشته است. از این منظر، تاریخ نمی تواند معنای هستی شناسانه (وجودشناسانه) داشته باشد؛ چرا که مورخ به هیچ وجود خارجی و عینی (واقعیت تاریخی)دسترسی ندارد.
بحث از میزان درستی و صحت اصل انحلال موضوع و این که واقعاً مورخ به هیچ وجه امکان دستیابی به واقعیت تاریخی را ندارد، مجال دیگری می طلبد؛ اما بحث فوق تنها برای نشان دادن تناقضات و اشکالاتی است که در دیدگاه هرمنوتیکی تاریخ وجود دارد. البته به نظر می آید نویسنده ی کتاب خود به این مسأله پی برده است؛ چرا که از «مشابهت های تاریخی بشر» شگفت زده شده و پرسیده است: «چرا آن چه توکودیدس در مورد انقلابی که در جهان باستان، حدود دو هزار و پانصد سال پیش روی داده است، بیان کرده با حرکت های توده ای در انقلاب های جهان مدرن نه تنها قابل قیاس است؛ بل در بسیاری از موارد انسان احساس می کند که توکودیدس درباره ی انقلاب های مدرن می نویسد. چرا این نوشته به گونه ای هولناک با تجربه های امروزی خوانا است؟»(ص 58) مشخص نیست چرا صفت عجیب «هولناک» بر این حقیقت (تکرارپذیری واقعیات تاریخی)نهاده شده است و بدون آن که پاسخی به این پرسش داده شود، ادامه ی بحث در نیمه ی راه رها شده است.
البته نظریه ی عدم دسترسی به واقعیت گذشته، از سوی مورخان پوزیتویست نقد شده است. این مورخان بر این باورند که «ندانستن کل حقیقت با عدم [امکان] شناخت آن برابر نیست»(2) بدین معنی که اگر امروز آگاهی ما از حقیقت گذشته ناقص است، دلیلش نقص اطلاعات ما به سبب عدم دسترسی به همه ی شواهد و مدارک و رعایت نکردن دقیق قواعد پژوهش تاریخی است نه آن که امکان چنین شناختی وجود ندارد.(3)
در بخشی که در فصل دوم کتاب از تاریخ باوری (تاریخ گرایی/نسبی گرایی) بحث شده، به صراحت از دیدگاه تاریخ گرایانه دفاع شده است. از نظر تاریخ گرایان، این دیدگاه «تا حدودی راه را بر تعمیم بی رویه و دلخواه تجربه ها می بندد»(ص105). اما باید یادآور شد که آن چه پیش از همه موجب تعمیم بی رویه و دلخواه تجربه ها می شود، «تأویل و تفسیر» هایی است که از نظر خود آنان در درجه ی اول اهمیت قرار دارد و هیچ حد و مرزی هم برای آن قائل نیستند. اگرچه متفکران تاریخ گرا به آیین ها و نحله های فکری متفاوتی تعلق دارند، ولی با این همه آن ها در یک نقطه نظر با هم اشتراک دارند؛ این که «تمامی دانش تاریخی به چشم اندازهای گوناگون پژوهشگران وابسته اند و استوارند به بصیرت ها، دیدگاه های نظری و به ویژه پیش فهم ها و پیش برداشت های متنوع و متفاوت آنان»(ص 109). اگر در سطحی کلان تر به تاریخ گرایی بنگریم، خواهیم دید که تاریخ گراها، نه تنها گزاره های تاریخی، بلکه تمامی تفکر و اندیشه و معرفت بشری را امری نسبی و تابع زمان و مکان خاصی می دانند که خواه ناخواه روزی نابود خواهند شد. بر فرض قبول چنین امری، آیا خود تاریخ گرایی به عنوان یک معرفت و اندیشه ی بشری نیز شامل چنین نسبیّتی خواهد بود و روزی نابود خواهد شد؟ یعنی نمی شود آن را چنان که هست به عنوان حقیقتی محض پذیرفت؟ این تناقضی درونی است که تاریخ گراها معمولاً از کنار آن می گذرند. آیا تاریخ گرایی خود را از خودش مستثنی کرده است؟ اگر واقعاً چنین باشد، آیا تاریخ گرایی تبدیل به «فراروایتی» نشده که همیشه مورد نقد تاریخ گراها بوده است؟ به نظر می رسد که پاسخ پرسش اخیر، مثبت باشد. تاریخ گراها همواره به شدت فراروایت ها (ساختارهای مشترک در همه ی زمان ها و مکان ها) را نقد کرده اند. اما به نظر می رسد که خود تاریخ گرایی تبدیل به فراروایتی شده است که به جز خود، همه ی معرفت های بشری-از جمله تاریخ-را نسبی و نابودشدنی می داند. دفاع از نظریه ی تاریخ گرایی حکم می کند که در خود آن نظریه هم شک کنیم و از حد آن درگذریم.(4) سرچشمه ی این نوع نگاه به گزاره های تاریخی، تلقی تاریخ گراها از موضوع مطالعات تاریخی است. چرا که آنان موضوع پژوهش های تاریخی را نه در امر عام و پایدار، بلکه در امر متغیّر و یگانه می دانند. تاریخ از این دیدگاه به قول اشتراوس: «در حکم نمایش افسرده کننده ای از اندیشه ها و باورهاست که سخت بی سروته اند»(5) و بدین ترتیب، تاریخ گرایی در واقع به نیهیلیسم می انجامد.
سومین فصل کتاب به «تاریخ و روایت» اختصاص دارد. بحث اصلی این فصل اثبات نظریه ی «تاریخ همچون داستان» و در نتیجه تقلیل مقام تاریخ نگار به رمان نویس است. بدیهی است آن چه موجب این تقلیل نابه جا شده، حذف عنصر حقیقت و واقعیت از تاریخ و جایگزین کردن آن با تأویل (تخیل) است. به نظر می آید بیش از همه آن چه موجب پدید آمدن این دیدگاه شده است، تأکید بیش از اندازه و نابه جایی است که روی نقش روایت در تاریخ صورت گرفته است اما در این باره اشاره به نکته ای ضروری می نماید. بر همگان روشن است که روایت در رمان و داستان و کلاً در ادبیات نقشی محوری و مرکزی دارد و بدون آن داستان و رمان معنا ندارد و به عبارت دقیق تر اساساً رمان پدید نمی آید. روایت تنها ابزار نگاشتن تخیلات رمان نویس نیست؛ بلکه جزء جدایی ناپذیر رمان نیز هست. زیبایی و والایی سبک روایت نقش اصلی را در رمان بودن یک متن ادبی بازی می کند. بدین معنی که یک متن زمانی می تواند رمان باشد که به صورتی زیبا و والا روایت شود و ملهم از تخیل نویسنده ی آن باشد. اما درست عکس نقشی که روایت در ادبیات دارد، در تاریخ، روایت تنها ابزاری برای بیان حاصل پژوهش های تاریخ نگار است. همان گونه که جامعه شناس، روان شناس، جغرافی دان و اقتصاددان پژوهش ها و اندیشه هایش را روایت می کند. تفاوت روایت در رمان و تاریخ ناشی از تفاوت روایتِ تخیل و واقعیت است. موضوع دانش تاریخ رویدادهای تاریخی (واقعیت تاریخی) و موضوع رمان تخیل رمان نویس است. درست است که اگر تاریخ رویدادهای تاریخی (واقعیت تاریخی) و موضوع رمان تخیل رمان نویس است. درست است که اگر تاریخ با نثری زیبا روایت شود، برای خواننده محفوظ تر و جذاب تر است ولی قطعاً تأثیری در بیان واقعیت تاریخی ندارد و البته نباید هم داشته باشد؛ چرا که هرگز نباید تاریخی فدای زیبایی و تصنع نابه جای متن تاریخی شود که در این صورت نثر زیبا و ادبی (روایت) بلایِ جان تاریخ خواهد شد. برخلاف مدعای کتاب، چه به واقعیت تاریخی دسترسی داشته باشیم و چه نداشته باشیم، تاریخ معطوف به واقعیت است و داستان معطوف به تخیل. بنابراین همان تفاوتی که میان واقعیت و تخیل وجود دارد، میان تاریخ و داستان نیز وجود دارد
پیامد اصلی دیدگاه هرمنوتیکی تاریخ، تحویل تاریخ به داستان است. در داستان، نویسنده سوژه ی اصلی را از علمی کلی و بیرون از داستان (عموماً علم اخلاق) می گیرد. رمان نویس معمولاً صفتی را که در علم اخلاق ستوده شده است، در داستان خود می ستاید و صفتی را که در علم اخلاق مذموم شناخته شده است، مذمت می کند. تأویل گرایان هم برای رهایی از پیامدهای ویرانگر دیدگاه هرمنوتیکی برای داشتن تاریخ و گریز از تناقضات و اشکالات اساسی این دیدگاه خواهان چنین علمی بیرون از دانش تاریخند تا بر تاریخ سیطره داشته باشد. «تاریخ چه دارد که به ما بگوید؟ وقتی چیزی جز افسانه نیست؟ آیا روایت تاریخی به عنوان داستان می تواند منبع دانایی باشد؟ آیا دانش درباره ی گذشته و جهان امروز را ممکن می کند؟ آیا سرچشمه ی توهم و بدفهمی نیست؟ نکند به همان میزان که آشکارکننده است، تحریف کننده هم باشد»(ص 176) این پرسش ها پیامد اصلی تاریخی است که تأویل گرایان برای ما ساخته اند و جالب آن که خود بدان معترفند و برای رهایی از آن و پاسخ بدان ها می نویسند: «برای پاسخ دادن به این پرسش ها ما به دانشی نیازمندیم که مستقل از روایت ها باشد و بر فراز آن ها شکل گرفته باشد. بگذریم که هنوز معلوم نیست که این دانش فرضی بیش از روایت های کنونی چیزی از حقیقت امور به ما بگوید.»(ص 177)
پرواضح است که هیچ تاریخ نگاری نمی تواند ادعا کند که پس از پژوهش در یک موضوع تاریخی، به حقیقت نهایی آن دست یافته است، ولی او حق دارد که ادعا کند تمام تلاشش را برای رسیدن به حقیقت انجام داده است (از جمله بررسی تمامی اسناد و منابع در حد توانش و یاری جستن از علوم کمکیِ تاریخ). اگر چنین نبود پس چرا امروزه ما برای مثال مورخی همانند ابوالفضل بیهقی را تاریخ نویسی صادق و درست نویس می دانیم؟ آیا به یاریِ شواهد و قراینِ دیگر عنصری از حقیقت و واقعیت تاریخ را در کتابش می بینیم؟ آیا به او عنوان یک ادیب توانا بیش از هر کس دیگر نمی توانست (آن گونه که مؤلف کتاب می پندارد) به جای تاریخ نگاری، تاریخ سازی کند و به جای تاریخ، رمان بنویسد؟ بنابراین مسلم و قطعی است که مرز تاریخ و داستان بسیار مشخص تر و برجسته تر از آن است که ساده لوحانه نظریه ی «تاریخ همچون داستان/روایت گرایی» را بپذیریم.
در صفحات پایانی کتاب، از قول هایدن وایت آمده است: «دیگر به این نمی اندیشیم که علم تاریخ چیست، یا چگونه تاریخ می تواند به علوم طبیعی شبیه شود، بل مسأله ی ما این است که از همانندی تاریخ با داستان چه نتایجی به دست خواهد آمد»(ص 162). به نظر می رسد پاسخ به این پرسش چندان دشوار نباشد، مهم ترین نتیجه ای که از همانندی تاریخ و داستان حاصل می شود، این است که هر کس ادیب تر باشد تاریخ دان تر است! خودِ قائلین به این دیدگاه هم به همین نتیجه رسیده اند؛ چرا که بر این باورند که «ما بررسی های تاریخی به علم تاریخی دست نمی یابیم. بل از راه روایت و خیال پردازی نتیجه ی تخیل تاریخی را در اختیار دیگران می گذاریم»(ص 165). پرسشی که خواننده ی حقیقت جو از صاحبان این دیدگاه خواهند کرد این است که آیا خود آنان حاضرند متنی تاریخی را که به زعم ایشان واجد هیچ عنصری از حقیقت و واقعیت تاریخی نیست و سراسر خیال پردازی مؤلف آن است، بخوانند؟ این در حالی است که هر علاقمند به تاریخ به قصد آگاهی بر واقعیت گذشته به سراغ یک متن تاریخی می رود نه برداشت و تخیل نویسندگان تاریخ.
بدیهی است نمی توان منکر وجود انتقادات و اشکالات فراوان در تاریخ بود. هم اصل انحلال موضوع در تاریخ را نمی توان به سادگی رد کرد و هم این که تاریخ در بسیاری مواد در دام نسبی گرایی افتاده است. دشواری دسترسی به حقیقت و واقعیت تاریخی را نیز نمی توان به هیچ وجه انکار کرد. اما بحث اصلی این است که چرا چنین وضعیتی در تاریخ پدید آمده است. به نظر می رسد دلیل اصلی آن این امر باشد که مورخان هنگام انتقال از اسطوره به تاریخ، زمان را مُقوّم و یکی از ارکان اصلی تاریخ گرفتند. اگر زمان را مقوّم و رکن اصلی تاریخ بدانیم، ناگزیر باید اصل انحلال موضوع در تاریخ و دشواری دسترسی (و نه عدم دسترسی) به واقعیت تاریخی را نیز تا اندازه ی زیادی بپذیریم. راه حل برون رفت از این معضلات پیچیده ی تاریخ، تجدیدنظر در مقوّم دانستن زمان در دانش تاریخی است. در این صورت، می بایست روش جدیدی برای مطالعه و پژوهش تاریخی در نظر گرفت. در هر صورت فائق آمدن بر انتقادات جدی بر دانش تاریخ، مستلزم بازتعریف دانش تاریخ و رویداد تاریخی و همچنین تعریف مجدد موضوع دانش تاریخی و روش آن است. امری که می تواند گره از بسیاری از معضلات موجود بگشاید.
در مورد این کتاب، نکته ای دیگر نیز در خور یادآوری است. آن که تقریباً به جز یکی-دو مورد، همه ی مثال هایی که مؤلف در طی مباحث کتاب آورده است از متون هنری و ادبی است که اکثر آن ها هم ربطی به تاریخ و تاریخ نگاری ندارند. یکی دو مورد مثال های تاریخی کتاب هم نشان از ناآگاهی نویسنده نسبت به رویدادهای تاریخی دارد. مؤلف از کشته شدن ستارخان سخن گفته است که واقعیت تاریخی چنین نیست. چرا که ستارخان در واقعه ای پارک اتابک در شعبان 1328 مجروح، اما مداوا شد و چهار سال بعد، در ذیحجه ی 1332 درگذشت. شاید باور نویسنده به یکی بودن تاریخ و داستان سبب شده است تا برخلاف واقعیت تاریخی، «داستان» کشته شدن ستارخانه را برای خواننده ی کتابش یادآور شود.
پی نوشت ها :
1. ریکور، پل؛ زمان و حکایت؛ کتاب اول، ترجمه مهشید نونهالی، تهران، گام نو، 1383، ص 165.
2. التون، ج.ر؛ شیوه ی تاریخ نگاری؛ ترجمه ی منصوره اتحادیه، نشر تاریخ ایران، 1383، ص 51.
3. برای نقد نگاه نسبی گرا و تأویل گرا به تاریخ، بنگرید به: همان، ص 52 بعد. التون معتقد است که مطالعه ی تاریخ برابر با جست و جوی حقیقت است. حقیقت تاریخی وجود دارد و مورخ یک عامل آزاد و خودسر نیست. مورخ تنها آن چه را کشف کرده (حقیقت تاریخی) توضیح می دهد. او بر این باور است که هیچ کس در این تردید ندارد که ویلیام فاتح انگلستان را فتح کرد(به عنوان یک حقیقت تاریخی) اگرچه انگیزه های او شاید بر ما زیاد روشن نباشد. و در نهایت این که این مسلم است که در گذشته وقایعی روی داده است که کاملاً مستقل از مورخ و ذهن اوست. مورخ می بایست با رعایت دقیق قواعد پژوهش تاریخی و بررسی همه ی شواهد موجود، آن وقایع را توضیح دهد.
4. برای نقد دقیق تر و مفصل تر نظریه ی تاریخ گرایی به: اشتراوس، لئو؛ حقوق طبیعی و تاریخ؛ ترجمه ی باقر پرهام، آگه، 1373، ص 31 به بعد.
5. همان؛ ص 37.
کتاب ماه تاریخ و جغرافیا، شماره 124، صص 79-74.
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}