نويسنده: مارني هيوز وارينگتون
مترجم: محمد رضا بديعي



 

نگاهي به تاريخ نگاري هايدن وايت (1928- )

هايدن وايت (1)، منتقد ادبي و تاريخ نگاري امريکا، عقيده دارد که بسياري از تاريخ نويسان به آنچه ژان پل سارتر «ايمان بد» (2) ناميد، گرايش دارند: امتناع خود و ديگران از پذيرفتن آزادي کاملشان. (3) آنان با چسبيدن به نظريات ديگر مردمان و ناديده گرفتن حق انتخابهايي که در اختيارشان قرار دارد، چنين مي کنند. اين «ايمان بد» به آنان امکان مي دهد که از نگراني تصميم گيري اجتناب ورزند، اما همين «ايمان بد» به آنان فرصت مي دهد که در مورد افکار و اعمالشان از خويشتن سلب مسئوليت کنند. وايت استدلال مي کند که به طور سنتي تاريخ نويسان مدعي بوده اند که تاريخ يک موضوع ميانه را در بين علم و هنر اشغال مي کند. آنان خوشحالند از اينکه مزاياي هر دو [علم و هنر] را به خود اختصاص دهند، به شرطي که با خواستشان در خصوص اجتناب از سلف آناليز انتقادي (4) سازگار باشد. وايت اعتقاد دارد که در عمل اين امر به معناي سرسختانه چسبيدن به نظريات منسوخ علم و هنر بوده است. مثلاً، آنان از شناخت اينکه واقعيتها «موجود نيستند بلکه از راه انواع سؤالاتي که پژوهشگر از پديده هاي پيش روي خويش مي پرسد، ايجاد مي شوند» و اينکه آنان بايد چيزي از فنون ادبي نويسندگاني مانند جويس، ييتز (5)، وايبسن (6) بياموزند، امتناع مي ورزند («بار سنگين تاريخ»، مندرج در کتاب مدارهاي تاريخ (7)، ص 43). به منظور تجديد بناي «منزلت مطالعات تاريخي»، تاريخ نويسان بايد به فريب دادن خودشان پايان دهند. در وهله اول، اين امر مستلزم درک اين نکته است که تاريخهايشان نمي توانند دقيقاً با رويدادها، به همان نحوي که «واقعاً اتفاق افتادند»، مطابقت کنند.
نوشتن تاريخ مستلزم گزينش اسناد و مدارک و پر کردن خلأهاست. اما مهمتر از همه چيز، تاريخها «نه تنها در مورد رويدادها، بلکه همچنين در مورد رشته هاي محتمل ارتباطهايي که آن رويدادها را مي توانند با نمودار به اثبات برسانند، بحث مي کنند».
(«متن تاريخي به مثابه ي صناعت ادبي» (8)، مندرج در کتاب مدارهاي گفتمان (9)، ص 94). به عنوان مثال، ترتيب زماني a, b, c, d, e,... n ممکن است از مزيت معاني متفاوت برخوردار باشد:
A, b, c, d, e,... n;
a, B, c, d, e,... n;
a, b, C, d, e,... n;
a, b, c, D, e,... n;
a, b, c, d, E,... n
در اين ترتيبات، حروف بزرگ نشان دهنده مزيت يک رويداد معين يا رشته ي رويدادهاست. وايت مدعي است که اين رشته هاي ارتباطات جزء ذاتي خود رويدادها نيستند. بلکه، آنها جزء زباني است که تاريخ نويس براي توصيف رويدادها مورد استفاده قرار مي دهد. وايت يادآور مي شود که تاريخ نويسان از نشانه هاي زبان نمادين، نه تخصصي، استفاده مي کنند. زبانهاي تخصصي، مانند آنهايي که از سوي فيزيکدانها و شيميدانها مورد استفاده قرار مي گيرد، تنها براي «کساني که نحوه ي استفاده از آنها را آموخته اند و صرفاً متعلق به آن رشته از رويدادهاست که متخصصان يک رشته ي علمي در خصوص تعريفشان با همديگر توافق کرده اند تا از يک ترمينولوژي همانند استفاده کنند»، قابل فهم هستند (همان). نشانه هاي زباني قوانيني نيستند که براي همه زمانها و مکانها معتبر باشند؛ آنها فرضهايي هستند که (آگاهانه يا ناآگاهانه) به طور مشترک از سوي يک گروه از اعتبار برخوردارند و در معرض تغيير قرار دارند («مقدسه»، مدارهاي گفتمان، ص 13). اين فرضها، ايده ها و اعمال يک گروه را تعيين نمي کنند، بلکه به امکانات بالقوه اش نظم مي دهند.
وايت معتقد است که شمار نشانه هاي قابل دسترس تاريخ نويسان بي حد و حصر نيست، اما ممکن است بيشتر از شانزده نشانه «امپلوتمان» «بحث انگيز»، «ايدئولوژيکي» و «مداري» باشد که وي در کتابهاي در پس تاريخ (10)، مدارهاي گفتمان و معني فرم (11) عرضه مي کند. با تأسي به نظريه پرداز ادبي نورثرپ فراي (12)، وايت خاطرنشان مي کند که سنت ادبيات غربي چهار ساختار امپلوتمان يا شيوه هاي درآوردن رويدادها را به صورت روايت پيشنهاد مي کند: رمانس (13)، تراژدي، کمدي، و هجو. (14) رمانس ها از گريز افراد گروه ها از يک موقعيت خاص سخن مي گويند. از سوي ديگر، طنزها «تحت تأثير اين استنباط قرار دارند که آدمي در نهايت اسير اين جهان است تا خداوندگار آن» (در پس تاريخ، ص 9). کمدي ها پيروزي افراد و گروهها را بر موقعيتشان جشن مي گيرند، و تراژدي ها نيز به واسطه شکستها و ناکاميها به سوگواري مي پردازند.
همچنين چهار ساختار جر و بحث وجود دارد: فرميستي (15)، کل گرايانه (16)، مکانيستي (17) و بافت گرايانه (18). نويسندگان فرميستي قصد دارند تا ويژگيهاي ايده ها و اعمال مختلفي را که در موردشان مي نويسند، توضيح دهند. وايت مي نويسد، آنان وظيفه ذره بينها را براي خوانندگانشان انجام مي دهند؛ موقعي که آنان کار نوشتن کتابشان را به پايان مي رسانند، آن ويژگيها در زمينه مطلب مورد نظر روشنتر در چشم (ذهن) نمايان مي شوند («تفسير در تاريخ»، مندرج در کتاب مدارهاي گفتمان، ص 64). بافت گراها عقيده دارند که ايده ها و اعمال موقعي به بهترين وجه بيان مي شوند که در متن يا «انديشه هاي تلفيق شده»، همان طور که دبليو. اچ. والش از آن نام مي برد، قرار گيرند. موضوعاتي که آنان درباره اش مي نويسند «همچنان پراکنده باقي مي مانند، اما اکنون به طور موقت در يکديگر به عنوان کارکنان يک «متن» مشترک ادغام شده اند يا، آن گونه که بعضي اوقات گفته مي شود، به عنوان موضوعاتي غرق در يک «جو» مشترک شناخته شده اند» (همان، ص 65).
از ديدگاه کل گراها، توضيح «بايد شکل يک سنتز را پيدا کند که در آن هر يک از اجزاي کل بايد يا در آينه ساختار کليت نشان داده شود، يا حاکي از شکل پايان کل فرآيند يا دست کم آخرين مرحله فرآيند باشد» (همان). کل گراها تلاش مي کنند تا الگوهايي که اساس تمام رويدادهاي تاريخي را تشکيل مي دهند، کشف کنند. سرانجام، نويسندگاني مکانيستي مي کوشند تا «علتها» و «معلولها» را شناسايي و نظاير آنها را پيدا کنند (همان، ص 66).
با همان نظم و ترتيب، همچنين چهار ساختار ايدئولوژيکي وجود دارد: آنارشيسم (19)، محافظه کار (20)، راديکاليسم، و ليبراليسم. وايت، با تأسي به نوشته هاي کارل منهايم (21) جامعه شناس، استدلال مي کند که ايدئولوژيها به «از لحاظ اوضاع و احوال، سازگار» (پذيرنده وضع موجود) و «از لحاظ اوضاع و احوال، متعالي» (انتقاد آميز در برخورد با وضع موجود) تقسيم شده اند. (22) محافظه کاران به لحاظ اجتماعي سازگارند، در حالي که ليبرال ها به اجزاي «تنظيم کننده» جامعه علاقه مندند. از سوي ديگر، راديکال ها و آنارشيست ها خواستار دگرگوني وضع موجودند، اولي در تلاش براي تجديد بناي جامعه بر اساس شالوده هاي نو، و دومي در تلاش براي برانداختن جامعه و جايگزين کردن آن با «جامعه» اي متشکل از افرادي که با حس مشترک «انساني» خود در کنار هم مي مانند و زندگي مي کنند (در پس تاريخ، ص 24).
خواه تاريخ نويسان از اين امر آگاه باشند، خواه نباشند، آنان به خوانندگان خاطرنشان مي کنند که برخي از انواع ايده ها و اعمال بيشتر از ديگر ايده ها و اعمال منطقي اند (در پس تاريخ، ص 21؛ «روايت پردازي در بازنمايي واقعيت» (23)، مندرج در کتاب معني فرم، صص 1 - 25). اين مطلب وايت را واداشت که خاطرنشان کند، از آنجا که تاريخ نويس:
از ميزاني که خود زبانش نه تنها سبک، بلکه همچنين موضوع و معناي گفتمانش را مشخص مي کند غافل مي ماند، وي بايد کمتر به طور انتقادآميزي آگاهانه و حتي کمتر از [کل گراها] «منصفانه» در مورد رويدادها حکم صادر کند. آخري دست کم تلاش مي کند بر گفتمانش به وسيله ي استفاده از يک ترمينولوژي تخصصي که معناي مورد نظرش را روشن مي کند و در معرض انتقاد قرار مي دهد، کنترل داشته باشد.
(«تاريخ گرايي، تاريخ و قدرت تخيل نمادين (24) »، مندرج در مدارهاي گفتمان، ص 115)
وي، حتي به طور اساسي تر، نتيجه مي گيرد که «يافتن دليلي در خود سند تاريخي مبني بر ترجيح دادن يک شيوه از تفسير کردن معنايش بر شيوه ديگر وجود ندارد». اين حکم بر اساس ملاکهاي تاريخ نويس پديد آمده است («خط مشي هاي تفسير تاريخي» (25)، مندرج در کتاب معني فرم، ص 75).
از لحاظ تئوري، يک قطعه از نوشته ي تاريخي ممکن است متضمن تلفيقي از اين قواعد باشد. وايت خاطرنشان مي کند اما در عمل ما ارتباطهاي ذيل را پيدا مي کنيم («تفسير در تاريخ»، مندرج در مدارهاي گفتمان، ص 70؛ در پس تاريخ، ص 29):

سبک امپلوتمان

سبک توضيح

سبک ايدئولوژي

رمانس

فرميست

آنارشيست

کمدي

کل گرا

محافظه کار

تراژدي

مکانيست

راديکال

طنز

بافت گرا

ليبرال


وجود اين الگوها به وايت القا کرد که قواعدي بر مبناي سطحي اساسي تر وجود دارد. او نظر داد که اين ساختارها «مداري» هستند. از ديدگاه وايت، مجاز عبارت است از:
هنجارگريزيهاي ادبي، سنتي، يا کاربرد زبان «صحيح»، بناگاه به شيوه ي بياني تغيير جهت مي دهد که نه طبق سنت و نه طبق منطق مجاز دانسته شده است. مجازها صنايع ادبي يا سبک بيان را از راه دگرگوني شان از آنچه «معمولاً» انتظار مي رود پديد مي آورند، و به وسيله تداعيها، ميان مفاهيم معمولاً نامرتبط يا مرتبط شناخته شده در شيوه هاي متفاوت با شيوه هايي که در مجاز مورد استفاده به وجود آمده، ارتباط برقرار مي کنند... بنابراين با توجه به همه جوانب، مجاز هم حرکتي است از يک مفهوم درباره ي شيوه اي که اشيا با مفهوم ديگر مرتبط شده اند، و هم ارتباطي است ميان اشيا به طوري که بتوانند به زباني بيان شوند که امکان وجود بيان شده شان را به شکلي ديگر به حساب آورد.
(«مقدمه»، مدارهاي گفتمان، ص 2)
بر همگان مبرهن و بديهي است که مجاز چهارگونه است: استعاره، دگرنامي (26)، بخش گويي (27)، و کنايه. چهار صناعت ادبي مزبور با «مجازهاي اصلي» که توسط کنيت بورک (28) در کتابش (29) معرفي شده است، مطابقت دارد. (30) در استعاره يک اسم يا اصطلاح توصيفي به صورت يک شيء درآمده است؛ به عنوان مثال، سگ من يک برهنه آبشش (31) است. در دگرنامي، صفت يک شيء جايگزين نام کل شده است؛ به عنوان مثال، «ده سر» به معني ده نفر است. در بخش گويي از يک صفت براي توصيف ويژگي يک حالت متعلق به کل استفاده شده است؛ به عنوان مثال، «او دست و پا چلفتي است». بالاخره، کنايه مربوط است به يک نوع صناعت ادبي که در آن معناي مورد نظر در تقابل با آن چيزي است که در واژه هاي مورد استفاده بيان شده است؛ به عنوان مثال «او تماماً شور و احساس است» به شخصي ربط داده مي شود که «سنگدل» است (در پس تاريخ، صص 34- 36).
وايت خاطرنشان مي کند که حتي طنزنويسان از نوعي نگارش مجازي برخوردارند، زيرا که آنان از اين مطلب آگاهند که به آساني مي توان معاني واژه ها را در جهت عکس به کار برد. آنان از «بلاهت بالقوه همه شخصيت پردازيهاي زباني واقعيت» مطلعند (همان، صص 37 - 38). وايت باور دارد تحليلي از شيوه هاي اصلي تفکر تاريخي در اروپاي قرن نوزدهمي، حرکت از نگارش مجازي را، از راه برداشتهاي مجاز دگرنامي و مجاز مرسلي قلمرو تاريخي، به يک درک طنزآميز از کل شناخت نشان مي دهد (در پس تاريخ، مکرراً؛ «مقدمه»، مدارهاي گفتمان، صص 5 - 6).
اما در قرن بيستم، تاريخ نويسان از پرداختن به جنبه هاي طنزآميز اعراض کرده اند. آنان در انجام دادن چنين کاري، خودشان و خوانندگانشان را فريب داده اند. وايت مدعي بود که چنين فريبکاري و نيرنگي مي تواند مخاطره آميز باشد. اين حالت بروشني در مورد محو کردن «امر متعالي» مشهود است. در نوشته هاي وايت راجع به همين مطلب، بويژه «خط مشيهاي تفسير تاريخي: انضباط و تعالي زدايي» (32) (مندرج در معني فرم، صص 58 - 82)، تئوريهاي فيلسوفان آلماني کانت و شيلر (33) بخصوص از اهميت برخوردارند. کانت در کتاب سنجش داوري (1790) خاطرنشان مي کند که تجربه مان از پديده هاي قدرتمند يا مخاطره آميز مي تواند در نتيجه يک موقعيت مناسب باعث خودآگاهي شود. وي مدعي است که پديده هاي قدرتمند مي توانند ما را از نقطه ضعفهايمان و از توانايي عظيم وجود عقلاني مان آگاه سازند. (34) به همين ترتيب، از ديدگاه شيلر، مقابله کردن با امر متعالي به خطر انداختن اعتقادات مهم مان را در پي دارد. (35) شيلر آخرين نويسنده اي بود که با چنين شيوه اي راجع به امر متعالي بحث کرد. وايت معتقد است از آن زمان به بعد تاريخ نويسان از شناخت وسعت، بي نظيمي، و ماهيت کنترل ناپذير تاريخ گذشته امتناع ورزيده اند. (36) اين امر باعث دور افتادن آنان، و خوانندگانشان، از يک آينده آزاد و رهايي بخش شده است. وي مي نويسد، تاريخ نويسان:
تاريخ را از نوعي بي معنايي که به تنهايي مي تواند انسانها را به ساختن زندگيهاي متفاوت براي خودشان و فرزندانشان وادارد، بدين معني که، آنان را از بهره مند ساختن زندگيهايشان با معنايي که براي خلق آن به تنهايي کاملاً مسئولند، محروم مي کنند. انسان هرگز نمي تواند با هيچ، به لحاظ سياسي اعتماد به نفس مؤثري از درک «حالت اشيا آن گونه که واقعاً هستند يا بوده اند» به نوع تأکيد اخلاقي که «از جهات ديگر بايد باشند»، بدون تجربه کردن احساس تنفر و داوري منفي از حالتي که بايد جايگزين آن شود، به حرکت درآيد. و دقيقاً تا آنجا که تأمل تاريخي براي درک تاريخ با چنان شيوه اي که بتواند از هر چيز صرف نظر کند، يا در بهترين شرايط به تمرين يک نوع از «علاقه بي غرضانه» بپردازد، تحت انضباط درآورده شود[،] ... آن از هر ارتباطي با يک خط مشي سياسي عميق دور شده و براي خدمتي که هميشه ماهيتاً ضدآرماني خواهد بود، در نظر گرفته شده است.
(«خط مشي سياسي تفسير تاريخي»، صص 72 - 73).
حتي مارکسيسم ضد آرماني است چرا که چنين مي پندارد که تاريخ به طور کامل قابل درک است (همان، ص 73). وايت معتقد است که هيچ کس از طريق برداشتهاي سنتي با مسئله يهودکشي و صهيونيست مدرن و ادعاهاي فلسطين برخورد نکرده است. وي توضيح مي دهد آنچه بدان نياز داريم داشتن يک نوع تاريخ نگاري است که در آن ما با هراس و هرج و مرج تاريخ گذشته مواجه خواهيم بود. اين نوع تاريخ نگاري ما را مصمم خواهد ساخت تا زندگي متفاوتي براي خودمان و نسلهاي آينده تدارک ببينيم (همان، صص 76 - 80). وايت نتيجه مي گيرد، موقعي که ما چنين کنيم از «بار سنگين تاريخ» نجات خواهيم يافت.
نوشته هاي وايت به لحاظ تاريخ نگاري تحرک آميزند. با اين همه، همان گونه که قرن (37) استدلال کرده است، به نظر مي رسد که تئوريسين هاي ادبي به آثار وايت بيشتر از ديگران دلبستگي نشان داده اند. (38) وايت البته توانست استدلال کند که ناديده گرفتن نسبي نوشته هايش از سوي تاريخ نويسان، گواهي است بر «ايمان بد» آنها. اين استدلال ممکن است تا اندازه اي واقعيت داشته باشد. اما آنان ممکن است متقابلاً احساس کنند که خود نظريات وايت نمودي است از «ايمان بد». در نظر وايت، تاريخ نويسان به «ايمان بد» گرايش دارند زيرا که آنان مصرانه به نظريات کهنه و منسوخ علم و هنر چسبيده اند. بنابراين، وايت، براي طرد کردن چنين نظرياتي، در تئوري ادبي پناه مي گيرد، و براي انجام دادن اين کار، وي از برخي از امکانات ديگر تاريخ نگاري روي برمي تابد. به عنوان مثال، کارل (39) اين فرض را مبني بر اينکه هر چيز که تصوير کاملي از گذشته نيست، بايد موهوم تلقي شود، زير سؤال مي برد. وي [کارُل] استدلال مي کند، غيرعملي بودن تطابق تئوري حقيقت، تاريخ نويسان را بايد به بررسي ديگر مفاهيم «حقيقت» وادار کند. (40) همچنين، گولوب (41) خاطرنشان کرده است که وايت از توجه کافي به بسياري از نوشته هاي مربوط به تاريخ نگاري در مورد درک اعمال انساني از «درون» غافل مي ماند. (42)
مندلبوم راجع به اين مطلب که آيا نوشته تاريخي به بهترين وجه با شور و اشتياق خوانده و درک مي شود از خود ترديد نشان مي دهد و مندلبوم از ادعاي وايت در مورد اينکه چون تاريخ نويسان از انواع استعاره استفاده مي کنند، روايتهايشان نمي تواند محل صدق يا کذب باشد، متقاعد نشده است. (43) همچنين اين موضوع در معرض ترديد قرار دارد که آيا تمايز ميان علوم و غير علوم منوط به داشتن يک ترمينولوژي تخصصي است و آيا وجود يک فيلسوف کاملاً انسان را به اعتقاد داشتن به فرضهاي آگاهانه يا ناآگاهانه وادار مي کند.

آثار مهم

Metahistory: the Historical Imagination in Nineteenth-century Europe, Baltimore, MD: Johns Hopkins University Press, 1973.
Tropics of Discourse: Essays in Cultural Criticism, Baltimore, MD: Johns Hopkins University - Press, 1978.
The Content of the Form: Narrative Discourse and Historical Representation, Baltimore, MD: & Johns Hopkins University Press, 1989.
'New Historicism: a Comment’, in H. A. Veeser (ed. ) The New Historicism, New York: I Routledge. 1989. pp. 293-302.
Figuring the Nature of the Times Deceased: Literary Theory and Historical Writing’, in R. Cohen (ed. ) The Future of Literary Theory, New York:
Columbia University Press, 1989, pp. 19-43.
‘Historical Emplotment and the Problem of Truth’ , in S. Friedlander (ed. ) Probing the Limits of Representation, Cambridge, MA: Harvard University Press, 1992, pp. 37-53.
‘Response to Arthur Marwick’, Journal of Contemporary History, 1995, 30 (2) : 233-46.

پي نوشت ها :

1. Hyden White.
2. bad faith.
3. J. -P. Sartre, Being and Nothingness: an Essay on Phenomenological Ontology, trans. H. E. Barnes, New York, Philosophical Library, 1956, part 1, chap. 2.
4. critical self-analysis.
5. Yeats.
6. Ibsen.
7. The Tropics of History.
8. Historical Text as Literary Artifact.
9. Tropics of Discourse.
10. Metahistory.
11. The Content of the Form.
12. Northrop Frye.
13. romance.
14. N. Frye, Anatomy of Criticism: Four Essays, Princeton. NJ: Princeton University Press, 1957.
15. formism.
16. organicism.
17. mechanism.
18. contextualism.
19. anarchism.
20. conservatism.
21. Karl Menheim.
22. K. Mannheim, Ideology altd Utopia: an Introduction to the Sociology of Knowledge (1936) , trans. L. Wirth and E. Shils, San Diego, CA: Harcourt, Brace Jovanovich, 1985, pp. 180-2,206-15.
23. Narrativity in the Representation of Reality.
24. History and the Figurative Imagination.
25. The Politics of Historical Interpretation.
26. metonymy.
27. syncedoche.
28. Kenneth Burke.
29. A Grammar of Motives.
30. K. Burke, A Grammar of Motives, Berkeley, CA: University of California Press, pp. 503-17.
31. sea-slug.
32. The Politics of Historical Interpretation: Discipline and De -sublimation.
33. Schiller.
34. I. Kant, The Critique of Judgement, trans. J. C. Meredith, Oxford: Oxford University Press, 1973.
35. See, for example, On Naive and Sentimental Poetry, trans. J. A. Elias, New York: Ungar, 1966.
36. For an alternative treatment of the sublime by a contemporary writer, see J. -F. Lyotard, Lessons on the Analytic of the Sublime, trans. E. Rottenberg. Palo Alto, CA: Stanford University Press, 1994.
37. Vann.
38. R. T. Vann. ‘The Reception of Hayden White’, History and Theory, 1998, 37 (2) : 143-61.
39. Carroll.
40. N. Carroll, Interpretation, History and Narrative'. Monist, 1990, 73 (2) : 134-66.
41. Golob.
42. E. O. Golob, ‘The Irony of Nihilism’, History and Theory, 1980, 19 (4) : 55-65.
43. M. Mandelbaum, The Presuppositions of Metahistory’, History and Theory, 1980,19 (4) : 39-54; and B. McCullagh, Metaphor and Truth in History’, Clio, 1993,23 (1) : 23-49..

منبع مقاله :
هيوز- وارينگتون، مارني؛ (1386)، پنجاه متفکر کليدي در زمينه ي تاريخ، ترجمه: محمدرضا بديعي، تهران: اميرکبير، چاپ دوم