نهضت ترجمه و تأليف به زبان پارسي
در دوره ي عبّاسي، با هوشياري ايرانيان و تشديد نفوذ عناصر ايراني، حکومت هايي از ميان ايرانيان روي کار آمدند که اجمالاً به معرفي آن مي پردازيم.
- طاهريان ( 259-205 ق ) در خراسان با حکومت طاهر بن حسين
- صفاريان ( 393-247 ق ) در فارس با حکومت يعقوب بن ليث
- سامانيان ( 389-261ق ) در ماوراء النهر ( بخارا ) با حکومت نصربن احمد
- زياريان ( 433-316 ق ) در گرگان با حکومت مرداويج بن زيار
- غزنويان ( 583-351 ق ) در غزنه و هند با حکومت آلبتکين
- سلجوقيان ( 552-429 ق ) ( به صورت ملوک الطوايفي ) با حکومت سلجوق بن ياکاک
استاد عبدالحسين زرين کوب، طلوع دولت طاهريان و صفاريان را رستاخيز ايران مي شمارد. (1) صاحب نظران نيز تأثير صفاريان را در نيل به استقلال مردم و عدم تبعيت ايرانيان از خلفاي جابر عباسي بيش از همه ي سلسله هاي داخلي مي دانند. (2) اما حيات فرهنگي ايران با روي کار آمدن سامانيان آغاز شد. سامانيان به عنوان اولين سلسله ي فرمانروايي ايران بعد از اسلام بينش واقعي فرهنگ ايراني داشتند. (3) مقدسي در خصوص فرهنگ پروري و نژادگي سامانيان چنين داد سخن داده است: « ايشان از ديهي در نواحي سمرقند ( سغد ) به نام سامان مي بودند و نژادشان به بهرام گور مي رسيد. خدا ايشان را پيروزي بخشيد که خوش رفتارترين شاهان و فرهنگ پرورترين ايشانند. » (4)
در عصر سامانيان، خراسان و ماوراء النهر جلوه ي ظهور زبان فارسي نو و شکل گيري اشعار حماسي ملي ايران شد. سامانيان حامي و مشوق بزرگ علوم فارسي و عربي و شعرا و نويسندگاني چون رودکي، بلعمي و ... بودند. چهارمقاله ي نظامي عروضي، سند معتبري در ارائه ي وضعيت فرهنگي ايران از دوره ي صفاريان، سامانيان، غزنويان و سلاطين غوري و ... است. سياست نامه ي خواجه نظام الملک طوسي، اَسرارالتوحيد، کشف المحجوب هجويري، تاريخ بيهقي و ... بازگوکننده ي تاريخ غزنويان و جنبه هاي نظامي، اداري و فرهنگي و ادبي اين دوره هستند. مفاتيح العلوم خوارزمي به عنوان دائرة المعارف اصطلاحات فني در قلمرو دولت ساماني تأليف شد و ابوريحان بيروني ( م 440 ) کتاب قانون مسعودي، الجماهر في معرفة الجواهر، و تحقيق ماللهند را در سايه ي حمايت دولت غزنويان تأليف کرد. (5)
رواج نثر کتابت مربوط به ديوان، به تقليد از ادبيات ساساني رواج يافت. رونق کتابت و ادبيات مکتوب فارسي از نظر اُرانسکي، منجر به استقلال سياسي شد که به پشتگرمي عامه ي مردم حاصل گرديد و زبان عربي را به عقب راند. سامانيان با رسميت بخشيدن به زبان فارسي و تشويق ادبيات زبان مادري راهي را در خراسان و ماوراء النهر گشودند تا آثار رودکي و شاگردان او و شاعران و نويسندگاني چون ابوالحسن شهيد بلخي، دقيقي، ابوشکور بلخي و در نهايت شاهنامه ي فردوسي پديد آمدند. سهيل افنان نيز بر آن است که رواج شاعري و مديحه سرايي به زبان فارسي نو، از عوامل مهم انتشار زبان فارسي جديد بود و آثار منثور بيشتر علمي و به سنت علمي زبان عربي وفادارتر بودند. چنانکه ابن سينا ( م 428 ) و ابوريحان بيروني ( م 440 ) بيشتر تأليفات خود را به زبان عربي مي نوشتند و فقط آن را براي اداي مطالب علمي مناسب مي دانستند (6).
اما ترجمه ي آثار ايراني از عربي به فارسي چون تاريخ طبري، تفسير طبري، تاريخ بلعمي، تاريخ بخارا، کليله و دمنه و مرصادالعباد و تصريح مؤلفان آن در باب لزوم ترجمه به فارسي و بي رغبتي مردم به مطالعه ي زبان عربي را خصوصاً از اواخر قرن سوم هجري شاهد هستيم. (7) هم چنين تأليف آثار علمي چون اَلابنيه عن حقايق الادويه در داروشناسي از موفق هروي و تأليف کتاب جغرافيايي حدودالعالم از مؤلفي ناشناس در نثر به زبان فارسي از مواردي است که حاکميت روزافزون زبان فارسي و گسستن از فرهنگ و زبان عربي را در ميان ايرانيان خاطرنشان مي سازد. هم چنين پيشرفت شعر عروضي فارسي از ديگر مواردي است که به اشاعه ي زبان فارسي دامن مي زند.
اما آن چه حائز اهميت است اين که به تدريج کلمات عربي در زبان نوين فارسي جايگير و متداخل مي شد و مردم که با خط عربي آشنا شدند مکتوبات فارسي را به خط عربي نوشتند.
به گفته ي ريچارد فراي، ادبيات نوين فارسي ( پس از استقلال سياسي ايران ) ناشي از شورش بر ضد اسلام و عرب نبود. هم چنين کاربرد مضامين و اصطلاحات زردشتي در شعر نيز نشانه ي ايمان مردم نسبت به آيين زردشت نبود اگرچه نوستالژي و حسرت گذشته، شيوه ي رايج مردم آن روزگار خصوصاً شاعران به حساب مي آمد. هم چنين ايران اسلامي در پرتو اين امر به راهي درخشان افتاد که خيام، سعدي، حافظ و ... را در دامان خود پرورش داد. (8)
زبان عربي، فارسي را توانگر ساخت و رنگ و بينش تمدن کهن ايراني و عناصر و مضامين فکري پيش از اسلام را که در ناخودآگاه قوم ايراني ريشه دار بود متبلور ساخت و زبان فارسي را به عنوان يکي از زبان هاي مهم اسلامي به جهان معرفي کرد.
توسعه ي استقلال سياسي ايرانيان از اوائل قرن سوم هجري باعث شد که نويسندگان ايراني در عين پاي بندي به وجهه ي ايراني و فرهنگي خود به انتشار عناصر معنوي و حقايق اسلامي در آثار خود بپردازند و زبان فارسي را به پايگاه بزرگي از تبليغات فرهنگي اسلامي تبديل کنند.
استاد بديع الزمان فروزانفر در مقدمه ي « احاديث مثنوي » به تأثير مضامين احاديث معصومين (عليهم السلام) در شعر فارسي از زمان رودکي ( ق چهارم ) و سيطره ي فرهنگ اسلامي در زبان و ادب فارسي پرداخته اند. (9)
در ادامه ي روند ترجمه و تأليف آثار ادبي، فلسفي و علمي به زبان عربي مسئله ي دو زبانه شدن فارسي زبانان از مواردي است که مي توان بدان اشاره کرد. کاربرد واژه ها و لغات و ترکيبات، آدات، ظروف و حروف عربي در زبان فارسي مانند سواء، عندما، اما، جز، الان و ... يا ساخت ترکيبات فارسي- عربي همچون قسمت پذير، بهره پذير و ... از اين قبيل موارد است. (10)
علاوه بر کاربرد لغات و تعبيرات عربي، درج اشعار به زبان عربي يا ملمعات در آثار شاعران و نويسندگان پارسي گوي همچون منوچهري دامغاني ( م 432 ) فرخي سيستاني ( م 429 ) سعدي ( م 695 )، حافظ ( م 792 )، نصرالله منشي( م 583 )، سعدالدين وراويني ( ق 7هـ )، نجم رازي ( م 645 ) و ديگر آثار ايرانيان خود گوياي اين تأثير است.
« شاهنامه ي فردوسي »
ايرانشناسان، تجديد حيات ملي ايرانيان را در پرتو نبرد قلمي با اعراب و ترويج روايات ملي ايران، به عنوان حرکتي استقلال طلبانه و خودآگاهانه ذکر کرده اند.در تحليل خاورشناسان، اثر جهاني ابوالقاسم فردوسي ( م 411 ) شاهنامه، آيينه ي تمام نماي هستي ايرانيان است که وراي اختلافات طبقاتي و اجتماعي آنها را با يکديگر متحد ساخته و از محيط ساماني الهام گرفته است. هم چنين شالوده هاي ضد عربي شاهنامه در معرفي داستان ها و روايات سلحشوران باستاني و نيز ارائه ي شخصيت ضحاک ستمگر به عنوان عنصري ضد عربي از شاهنامه سندي ملي مي سازد. (11)
در واقع فردوسي، علاوه بر ادامه ي کار دقيقي ( م 369 ) در نظم تاريخ حماسي ايران پيش از اسلام توانست اِنگاره ها و آرمان هايي که در تصانيف قوالان و قصه گويان ايران باستاني باقي مانده بود را احياء کند. (12) هم چنين خداي نامه که موبدان آن را حفظ و نگهداري کرده بودند به دست فردوسي لباس جاودانگي پوشيد. (13)
اُرانسکي، ضمن اشاره به کاربرد مضامين و تمثيل هاي اوستا و اساطير ايران باستان در شاهنامه و استفاده ي فردوسي از دو متن پارسي ميانه « پهلوي » يعني کارنامک اردشير بابکان و اياتکار زريران، به کارگيري عناصر اساطيري و پهلوي ايران باستان در عصر رودکي، فرودسي و معاصران او را، نوعي مبارزه جويي با سنت عربي و پافشاري بر ارتباط اين آثار با ادب پيش از اسلام عنوان مي کند. (14)
آنچه در شاهنامه مهم مي نمايد استفاده از زبان معيار يا معيارگونه است که فردوسي و بيهقي و ... توانستند براي ثبت تاريخ و اساطير ايران از آن سود ببرند تا خوانندگان بتوانند در تمام حوزه هاي زباني و به دور از عوامل گويشي و گونه اي از آن بهره مند شوند. (15)
هم چنين اطلاع عميق فردوسي و مراجع مورد استناد او درباره ي جغرافياي آسياي ميانه و ارتباط افسانه ها و روايات منظومه ي شاهنامه با شمال شرق ايران و آسياي ميانه، نشانه ي ارتباط فردوسي با فرهنگ و تمدن خراسان، بلخ، آمودريا و سيستان و ... (16) بي ترديد دربردارنده ي واژگان و تعبيرات اختصاصي حوزه هاي جغرافيايي مذکور مي باشد. از سوي ديگر انتقال و ترجمه ي خداي نامه ها ( شاهنامه نويسي ) به فرهنگ و تمدن عربي، به « سيرالملوک » (17) موسوم شد که در فارسي شاهنامه نام گرفت.
پي نوشت ها :
1- زرين کوب، عبدالحسين، تاريخ ايران بعد از اسلام، ص 492.
2- يغمايي، حسن، تاريخ دولت صفاريان، ص 6.
3- اشپولر، برتولد، تاريخ ايران در قرون نخستين اسلامي، ج2، ص 2.
4-مقدسي، احسن التقاسيم، ج2، ص 494؛ « از امثال زبانزد مردم است که هرگاه درختي بر خاندان سامانيان ياغي شود خشک خواهد شد. » ( همان )
5- باسورث، تاريخ غزنويان، ج1، ص 27، 17- 13؛ تاريخ ايران کمبريج، ج4، ص 160.
6- ارانسکي، يوسف، مقدمه فقه اللغة ايراني، ص 265-263؛ افنان، سهيل محسن، پيدايش اصطلاحات فلسفي در عربي و فارسي، ص 145.
7- « دوستان از من درخواست کردند که اين کتاب را به فارسي ترجمه کن فقير درخواست ايشان را اجابت کردم و اين کتاب را به پارسي ترجمه کردم. » ( نرشخي، تاريخ بخارا، ص 4 )؛ « مَلَک خراسان فرمان داد دستور خويش را ابوعلي بلعمي که اين تاريخ نامه را که از آن پسر جرير است پارسي گردان هرچه نيکوتر... و اين را پارسي گردانيدم » ( ابوعلي بلعمي، تاريخ بلعمي، ص 2 و 1 )؛ پون رغبت مردمان از مطالعت کتاب تازي قاصر گشته است و آن حکم و مواعظ مهجور مانده بود بر خاطر گذشت که آن را ترجمه کرده آيد. » ( نصرالله منشي، کليله و دمنه، ص 25 ) و ر.ک. اسماعيل جرجاني، ذخيره خوارزمشاهي، ج1، ص 4 و 1؛ و نيز ر.ک. نجم الدين دايه، مرصاد العباد، ص 15.
8- فراي، ريچارد، ميراث باستاني ايران، ص 405 و 404؛ در ميان شعراي عرب زبان که به نژاد ايراني و افتخارات گذشته ي خود افتخار مي کنند نيز قابل ذکر است چنانکه « ابن مياده رماح بن يزيد » از آل يسار، شاعر اواخر عصر اموي با افتخار از نسب مادري خود ياد مي کند:
« اَنَا ابنُ اَبي سُلمي وَجدي ظالِم *** وَ اُمي حِصان اَخلَصَتها الاَعاجِمُ »
حتي از ميان اعراب مردمان مُتنفذي بودند که با کلام مؤثر خود عرب را تحقير کرده و ايرانيان را بزرگ مي شمردند و آنان را به انتقام جويي و عدالت ستاندن از اعراب تشويق مي کردند.
( ممتحن، حسين علي، نهضت شعوبيه، ص 156، به نقل از عقد الفريد، ج2، ص 353 و تاريخ طبري، ج9، ص 106 ).
9- فروزانفر، بديع الزمان، در مقدمه ي « احاديث مثنوي » ص ج، د؛ دکتر حسين خديوجم نيز علت توجه انديشمندان ملل مغلوب، خصوصاً ايرانيان، به زبان عربي و دين اسلام را تعالي مضامين قرآني و هماهنگي آن با مفاهيم انساني و جانب داري اسلام از عدالت اجتماعي دانسته اند. ( خديوجم، حسين، در مقدمه مفاتيح العلوم، ص ز و ح )؛
10- افنان، سهيل محسن، پيدايش اصطلاحات فلسفي، ص 113؛ قزويني، محمد، مقالات قزويني، ص 80 به بعد؛ در قسمتي از مقالات استاد قزويني به مکتوباتي برمي خوريم که آقاي ايرج افشار در شيوه ي فارسي معاصر براي ايشان به صورت نامه نوشته اند. ايشان در اين مکتوب عقيده ي برخي از اديبان را مبني بر اخراج لغات و تعبيرات عربي از زبان فارسي مورد انتقاد قرار داده و مي گويند: کلمات عربي قريب هزار سال در زبان فارسي داخل شده و اين کلمات از هويت اصل خود دور شده و تبعيت زبان فارسي را پذيرفته است. به نظر ايشان اين واژه ها و تعبيرات ديگر به لحاظ هم شهري گري با زبان فارسي عنصر خارجي محسوب نمي شود زيرا با وجود اين کلمات، آلت تفهيم و تفاهم و واسطه ي تبادل افکار روشن تر و مفهوم تر است و ملاک استعمال ما، زبان حافظ و سعدي و ... است که مفهوم آن را در مي يابيم و از آن لذت مي بريم. ( افشار، ايرج در مقالات قزويني، ص 228-224 )
11- اشپولر، برتولد، تاريخ ايران در قرون نخستين اسلامي، ج1، ص 428.
12- زرين کوب، عبدالحسين، تاريخ ايران کمبريج، ج4، ص 135.
13- محمدي، محمد، فرهنگ ايران پيش از اسلام، ص 51.
14- اُرانسکي، يوسف، همان، ص 273 و272.
15- رواقي، علي، در مقدمه شاهنامه ي نسخه فلورانس، ص سيزده و پانزده، همچنين ايشان يکسان بودن ساختار اجتماعي و هم خواني امروز و ديروز زبان فارسي را از موارد امتياز شاهنامه دانسته اند. ( همان )
16- اُرانسکي، همان، ص 274.
17- محمدي، محمد، فرهنگ ايران پيش از اسلام، ص 154؛ « سيرالفرس » نيز به منزله ي ادبيات درباري، از آثاري بود که درباره ي زندگي درباري مبتني بر الگوي حکومت ساساني براي خلفا نگارش مي يافت. ( همان، ص 40 )
زمردي، حميرا؛ (1393)، تاريخ تحليلي زبان فارسي، تهران: مؤسسه ي انتشارات دانشگاه تهران، چاپ دوم
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}