بطلان تناسخ از ديدگاه امام معصوم
«علامه ي مجلسي» در «جلد دوم کتاب بحارالانوار» در باب ابطال تناسخ از کتاب «احتجاج طبرسي» از «هشام بن الحکم» روايتي آورده که خلاصه اش به فارسي چنين است:
«هشام بن الحکم»: «زنديقي» از «امام صادق» (عليه السلام) سؤال کرد و عرضه داشت خبر ده مرا از کساني که قائل به تناسخ شده اند اين عقيده را از کجا آورده و با چه حجتي بر اين مذهب پايدار مانده اند؟
«امام»: اصحاب تناسخ به حقيقت، راه دين را پشت سر گذاشته و گمراهي را براي خود آرايش نموده و خود را به شهوات آغشته و آميخته اند و گمان کرده اند که عالم بالا تهي است و چيزي از آنچه گفته مي شود در آن نيست و نظر به روايت (ان الله خلق آدم علي صورته) مدبر اين جهان به صورت آدميان است. نه بهشت و دوزخي در کار است و نه بعث و نشور. نزد ايشان قيامت عبارت از بيرون آمدن روح از قالبي و وارد شدن به قالب ديگر است چنانچه نيکوکار باشد پس از بيرون آمدن از قالبش در اين جهان به قالب ديگري که نيکوتر از قالب اول و در اعلي درجه ي نکويي باشد وارد شود. و به اعتقاد ايشان بر آنان روزه و نمازي نباشد. و چيزي از عبادات اضافه بر شناسايي کسي که معرفتش بر آنان لازم است لازم نيست. و هر شهوتي از شهوات دنيا مثل مباشرت زنان و جز آن از قبيل آميزش و شهوتراني با خواهران و دختران و خاله هاي خودشان و زنان شوهر دار براي ايشان حلال است. همچنين مردار و مشروبات الکي و خوني را مباح دانند. و مقاله ي ايشان را تمام فرق به زشتي تلقي کرده اند و تمام امم بر آنان لعنت مي فرستند. هنگامي که از ايشان حجت و برهان خواسته شود ميل به باطل کنند و از جاده حق منحرف شوند. و مقاله ي آنان را توراة تکذيب نموده و قرآن ايشان را لعنت کرده است.
علاوه بر اين گمان کرده اند که خداي ايشان از قالبي به قالبي منتقل شود و ارواح ازلي همان روحي است که در آدم بوده و از وي باولادش منتقل شده و در فرزندانش يکي بعد از ديگري تا امروز جريان دارد. و هر گاه خالق در صورت مخلوق باشد، به چه دليلي مي توان اثبات کرد که يکي از آندو خالق ديگري ميباشد.
و گفته اند فرشتگان از فرزندان آدم مي باشند. هر يک از آنان که در ديانت به اعلي درجه رسيد از مرحله ي آزمايش و تصفيه بيرون مي رود و فرشته مي شود.
نظر به جهاتي خيال ميکني عيسوي مي باشند. (يعني از نظر عقيده ي حلول عيسوي جلوه مي کنند) و نظر به جهاتي خيال مي کني که طبيعي و مادي مي باشند که موجودات را بر غير حقيقت مي پندارند (يعني از نظر اينکه مي گويند جهان به تصادف خلق شده و آن را صانعي که رعايت حکمت در آفرينش کرده باشد نيست طبيعي جلوه مي کنند). بنابراين عقيده برايشان لازم است که گوشت هيچ حيواني را نخورند؛ چه تمام حيوانات و جنبندگان نزد آنان فرزندان آدم مي باشند که تغيير شکل و صورت داده اند پس خوردن گوشت خويشاوندان حلال وروا نيست.
تکميل
شهرستاني در جلد دوم ملل و نحل صفحه 94 – 95 مي گويد: تناسخيه کساني هستند که قائل بتناسخ ارواح در ابدان و انتقال از شخصي به شخصي مي باشندمي گويند آنچه انسان ازآسايش و رنج مي بيند بستگي به اعمالي دارد که در بدن سابق مرتکب شده است و مجازاتش را در بدن لاحق مي يابد. و انسان پيوسته در دو حال ميباشد يا در حال فعل است يا در حال مجازات. و هر حالي که دارد يا مکافات و مجازات عمل پيشين است يا عملي است که در آتيه بايد منتظر مکافاتش باشد.
بهشت و دوزخ در همين بدنها است. و مقام اعلي عليين درجه ي پيغمبري است و مقام اسفل السافلين مقام پست ما راست. پس وجودي بالاتر از مرتبه ي رسالت نباشد و نيز وجودي پست تر از مرتبه ي مار نيست.
بعضي از ايشان مي گويند درجه ي اعلي درجه ي فرشتگان و درجه ي اسفل درجه ي شيطانيت است و به اين مذهب با بقيه ي ثنويه مخالف مي باشند زيرا که مقصود ايشان از ايام خلاص برگشت اجزاء نور به علام شريف و پسنديده ي خود و باقي ماندن اجزاء ظلمت در عالم پست و ناپسند خود مي باشد.
در جلد سوم صفحه 358 مي گويد: ما مذهب تناسخيه را ذکر کرديم و هيچ ملتي از ملل نيست جز اينکه براي تناسخ در آن قدم ثابتي است و فقط طريق تقرير تناسخ در ملتها مختلف است.
اما تناسخيه ي هند - آنان به شدت معتقد به تناسخ مي باشند؛ چه پرنده يي را ديده اند که در وقت معلومي آشکار مي شود و بر درختي مي نشيند و پيوسته تخم مي گذارد و جوجه مي پرورد سپس هنگامي که نوع او با جوجه هايش تمام شد با منقار و چنگالش خود را مي خراشد شعله ي آتشي از او جستن مي کند، بدين وسيله پرنده مي سوزد و روغني از او پاي درخت مي ريزد و در گودالي جمع مي شود پس از آنکه يک سال گذشت و هنگام ظهورش فرا رسيد از آن روغن مانند او پرنده ي ديگري خلقت مي شود و پرواز مي کند و بر همان درخت مي نشيند و پيوسته اين تحول تکرار مي شود.
سپس گفته اند که مثل دنيا و اهلش در ادوار و اکوار جز مثل آن پرنده نيست و چون حرکات افلاک دوري است نظر به اينکه سر پرگار به نقطه يي که مبدأ حرکتش مي باشد بر مي گردد و در دوره دوم بر همان خط اول مي گردد لامحاله اختلافي در دور حرکت فلک نخواهد بود و در نتيجه در اثر اين دو حرکت هم اختلافي نخواهد بود و چون مؤثرهاي عالم که نجوم و افلاک مي باشند به مرکز اوليه بر مي گردند و از نظر ابعاد و اتصالات و مناظرات و مناسبات به هيچ وجه اختلافي در ادوار نيست، در حوادث و موجوداتي که اثر نجوم و افلاک مي باشد نيز اختلافي پديد نيايد و اين تناسخ تناسخ ادوار و اکوار است. و اختلاف در اين است که دوره ي کبري چند سال است، بيشتر از آنان برآنند که سي هزار سال است و بعضي قائلند که سيصد و شصت هزار سال است و در اين ادوار حرکت و سير ثوابت ملحوظ و معتبر است نه حرکت و سير سيارات.
اين بود اصل مذهب تناسخ و قائلين به تناسخ به پنج فرقه منشعب مي شوند:
1- نسوخيه: گروهي از آنان گويند که جان انساني پس از مرگ منتقل به بدن انسان مي شود مثلاً جان زيد منتقل به بدن عمرو و پيوسته از بدني به بدن ديگر در انتقال و جريان است. و اين گروه را نسوخيه نامند.
2- مسوخيه: گروهي از آنان را عقيدت آنست که روح انسان پس از مرگ به بدن حيوانات منتقل و هر روحي به تناسب به بدن حيواني منتقل مي شود به اين معني که روح نيکان و سعداء به بدن حيوانات شريف مانند اسب منتقل مي گردد و روح بدان و اشقياء به بدن حيوانات پست و موذي مانند سگ منتقل مي گردد. روح شخص شجاع به بدن شير و شخص مکار به بدن روباه منتقل مي شود؛ و اين گروه را مسوخيه نامند.
3- فسوخيه: گروهي از آنان گويند که روح اشخاص پس از مرگ به نباتات از قبيل درختان منتقل ميشود، و اين گروه را فسوخيه نامند.
4- رسوخيه: گروهي گويند که جانها پس از مرگ به جمادات منتقل مي گردد؛ و اين گروه را رسوخيه نامند.
5- گروهي به عکس فرق چهارگانه قائل به تناسخ صعودي مي باشند نه نزولي به اين معني که مي گويند روح نباتي پس از مرگ به بدن پست ترين مراتب حيوانات مانند کرم منتقل مي گردد و روح او پس از مرگش به بدن حيوانات بالاتر و قوي تر منتقل و به تدريج از مرتبه يي به مرتبه يي بالاتر منتقل مي شود تا برسد به انسان و روح انسان پس از مرگش به جسم فلکي منتقل مي گردد.
اما ادله ي عقليه بر بطلان تناسخ:
1- بنابر وحدت نفس، لازم آيد که بدن واحد، داراي دو روح و دو جان باشد و درنتيجه يک نفر، دو نفر، و واحد، متعدد باشد و اين معني به بداهت عقل باطل است.
وجه لزوم اينست که هنگامي که استعداد بدن براي تعلق روح کامل شد، از طرف فياض علي الاطلاق روح و جاني به آن اضافه شود؛ چه جود و بخشش مبدأ تمام و فيضش عام است، و شرط که عبارت از صلاحيت بدن باشد حاصل است، پس راهي براي منع فيض باقي نمي ماند. و پس از افاضه ي روح به چنين بدن چنانچه روح ديگري هم بدان تعلق گيرد اجتماع دو روح در بدن واحد لازم آيد، يکي روح حادث و ديگر روح منتقل از بدن ديگر. لکن چنانکه گفته شد اين اشکال مبتني بر اين است که نفس جسمانية الحدوث و روحانية البقاء باشد نه آنکه ارواح قبل از خلقت ابدان آفريده شده باشند.
2- بنابر مذهب تناسخ لازم است که زمان فساد بدن انساني يعني مرگش با وجود حدوث حيواني مثلاً متصل باشد؛ چه بر فرض انفصال و تأخير تعلق روح، بعد از مفارقت از بدن انسان به بدن حيوان تعطيل در وجود، لازم آيد. و بنابر مذهب ارباب تناسخ تعطيل در وجود محال است و قطع نظر از اينکه ارباب تناسخ دليلي بر وجود و تحقق اين لازم يعني اتصال ندارند؛ چه علاقه ي لزوميه يي بين فساد بدن اول و انتقال روح به بدن ديگر اثبات نشده است و مجرد احتمال دعواي بدون دليل است و کافي نيست، خلافش محقق است؛ زيرا که بنا بر مدعاي ايشان لازم آيد که عدد ابدان فاسده با عدد ابدان حادثه مساوي باشد به عبارت ديگر عدد مردگان با عدد مواليد مساوي باشد؛ چه اگر عدد اموات اضافه بر عدد مواليد باشد لازم آيد که بر بعضي از ابدان مواليد، بيش از يک روح تعلق گيرد. و چنانچه عدد مردگان کمتر از عدد مواليد باشد لازم آيد که بر بيش از يک بدن مثلاً لااقل بر دو بدن يک نفس تعلق گيرد. و خلاف اين لازم محسوس است، چه مسلماً عدد کائنات حادثه در اغلب اوقات چندين برابر اموات است خصوصاً عدد مواليد حيوانات نسبت به انسان، چه در يک زمان به قدري مورچه متکون مي شود که قابل مقايسه با آمار متوفيات آن روز نيست و نيز از يک ماهي در يک روز به قدري ماهي متکون و متولد مي شود که هيچ قابل مقايسه با عدد متوفيات انساني نيست.
اگر در پاسخ گفته شود که روح بعضي منتقل از بدن ديگر نمي باشد گوييم اضافه بر اينکه اين سخن ادعاي بدون دليل است اساساً باطل است چه مستلزم ترجيح بلا مرجح است و ترجيح بلا مرجح محال است.
3- چنانچه نفس زيد از بدن عمرو منتقل شده باشد در صورتي که با حفظ فعليات و کمالات سابق منتقل شود بايد حالات بدن سابق را متذکر باشد؛ چه علم و حفظ و تذکر از کمالات نفس است با آنکه متذکر حالات سابق نيست و چنانچه فعليات سابق را از دست دهد مستلزم ارتجاع و تنزل از کمال بنقص خواهد بود و چنين ارتجاعي محال است.
بعضي توهم کرده اند که مسخي که درامم سابقه واقع شده مثل اينکه گروهي در اثر طغيان مطابق قرآن به صورت خوک و ميمون مسخ شده اند و نيز در اخبار کثيره وارد شده که در اين امت نيز مثل آن واقع مي شود از باب تناسخ است. ولي آنان غفلت کرده اند از اينکه آنچه درامم سابقه واقع شده و آنچه در اين امت احياناً بر سبيل اعجاز واقع شده و يا بعد از اين واقع خواهد شد از باب تناسخ نيست زيرا چنين نبوده که روح انساني بعد از فساد بدنش به بدن ديگر منتقل شود. بلکه مسوخات همان انسان بودند و روح انساني ايشان به حال خود باقي بوده لکن نظر به اينکه بعضي از صفات زشت در جان آنان رسوخ يافته بود و در معصيت الهي طغيان کرده بودند از باب عقوبت لباس زيباي انسانيت از ايشان گرفته شده و به صورت حيواناتي که صفات آنها در آنان غالب و حاکم بود مصور شدند. به عبارت ديگر آنان انساني بودند به صورت حيوان و از حقيقت انسانيت خارج نشده بودند. و در حديث از حضرت ابي جعفر (عليه السلام) روايت شده که چون اصحاب سبت به صورت ميمون و خوک مسخ شدند گروهي به قريه ي ايشان وارد شدند و آنان اقارب و خويشان خود را شناختند و کساني که آنان را نهي از آن عمل نموده بودند ايشان را نکوهش کردند که آيا ما شما را از معصيت بازنداشتيم. و در تفسير عسکري است که واردين به آن قريه به مسوخات مي گفتند تو فلان کسي نيستي چشمش اشک مي زد و با سر اشاره مي کرد يعني تصديق مي کرد آري من فلاني هستم.
و در روايات عديده وارد شده که مسوخات سه روز بيش در دنيا نماندند و پس از سه روز مردند و آنچه مانند ايشان امروز ديده مي شود حيواناتي هستند نظير آنها.
منبع مقاله:
صفايي، سيد احمد؛ (1383)، هشام بن الحکم، تهران، مؤسسه ي انتشارات و چاپ دانشگاه تهران، چاپ دوم.
/م
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}