جلال آل احمد، روشنفکری بود که در صیرورتی قرار گرفت تا از مرزهای روشنفکری بگذرد. اگرچه مرگ نابهنگام جلال مانع از به سرانجام رسیدن حرکت او شد؛ اما تکاپوی روشنگرانه جلال آل احمد در مقام نویسنده روشنفکری که کوشید از حصار روشنفکری رها شود و از مرزهای اسارت‌بار آن عبور نماید، تجربه ای اصیل و بی بدیل در تاریخ روشنفکری ایران پدیدار کرد.
یکی از ویژگی هایی که جلال آل احمد را از تمامی چهره های روشنفکری ایران متمایز و متفاوت می کند و او را برتر از مرتبه روشنفکران مفتون و مرعوب و مجذوب مشهورات تحمیق کننده منورالفکری قرار می دهد، همین کوشش اصیل ناب او در فاصله گرفتن از روشنفکری ایران و نقد آن و نیز آغاز حرکت به منظور عبور از عالم تنگ و تار یک ورشکسته روشنفکری ایران بود. و همین ویژگی را در عین حال می توان مهم ترین مولفه برتری جلال بر همه روشنفکران تاریخ روشنفکری ایران دانست.

زمانی که نخستین نسل روشنفکران ایرانی ظهور کردند هنوز فرماسیون غرب زدگی شبه مدرن بر کشور ما مستولی نشده بود. در واقع استعمار غرب مدرن از همان آغاز تهاجم خود به منظور سلطه بر ایران و نیروی کار و منابع و شرایط جغرافیایی و اقلیمی این مردم و این مرز و بوم، پیش از هرچیز سنگ بنای کاست (Custe) روشنفکری ایران وانهاد تا از طریق این طبقه مجازی فرهنگی-سیاسی پروژه تاسیس و نهادینه کردن و تحکیم غرب زدگی شبه مدرن را دنبال نماید، زیرا دوام و استمرار استیلای نکبت‌بار استعمار غرب مدرن بر ایران در گرو ایجاد و استقرار صورت بندی اسارت آفرین غرب زدگی شبه مدرن بود.
روشنفکری ایران را استعمار پدید آورد تا از طریق آن زمینه را برای تأسیس صورت بندی غرب‌زدگی شبه‌مدرن مهیا نماید و پس از تاسیس آن، گروه هایی از این روشنفکران را در مقام دولتمرد و سیاستمدار و نویسنده و پژوهش‌گر و مورخ و اقتصاددان و جامعه شناس و روان شناس و استاد دانشگاه و روزنامه نگار و رمان نویس و منتقد ادبی و هنری و نقاش و سینماگر و انبوهی عناوین دیگر در نقاط مختلف صورت بندی غرب‌زدگی شبه‌مدرن ایران به کار گرفت تا هریک به طریقی به قوام و بسط آن کمک نمایند. زیرا استعمار مدرن (اعم از چپ سوسیالیست یا راست لیبرال-سرمایه دار) حضور و بهره کشی غارتگرانه خود از ایران و ایرانی را از طریق این صورت بندی ای که آن را «غرب زدگی شبه مدرن» یا «شبه مدرنیته ایران» می توان نامید، فعالیت و استمرار می بخشیده است. از همین رو است که استعمار مدرن (به ویژه استعمار سرمایه داری مدرن که در دو سده اخیر دست بالا و مسلط را به عنوان قدرت اصلی استعماری در ایران داشته است) با تمام قوا می کوشیده است که از مناسبات ظالمانه استعماری شبه مدرن و استبداد خشن آن حمایت و پشتیبانی نماید.
اگرچه نمی توان روشنفکری ایران را یگانه معمار صورت بندی ویران و بیمار شبه مدرنیته ایرانی دانست، اما می توان گفت که روشنفکری ایرانی از آغاز پیدایی (در دهه های 1220 و 1230 هجری قمری) در همه نسل های مختلف خود نقشی مهم و تاثیرگذار در شکل گیری و نهادینه شدن و بسط و تداوم حیات شبه مدرنیته (این جرثومه نکبت بار محصول غرب زدگی) در ایران داشته است.
بدون آن که بخواهیم درباره نیات و احوال شخصی تک تک روشنفکران ایرانی سخن بگوییم یا فضاوتی بکنیم، این حقیقت را نمی توان کتمان کرد و نادیده گرفت که روشنفکری ایران در کلیت خود در مقام یک کاست و با تمامی گرایش ها و شاخه های درونش از لحظه پدیداری در افق تاریخی این مرز و بوم تا امروز، در مسیر ترویج و تحکیم و بسط غرب زدگی شبه مدرن و دفاع از آن گام برداشته است و فارغ از این که این یا آن روشنفکر چه می اندیشیه اند و چه می خواسته اند و یا چقدر از نقش ویرانگر تاریخی خود آگاهی داشته اند (و فارغ از این که خائن فراماسونر بوده اند یا آرمان خواه گمراه ساده لوح) به هر حال به عنوان مبلغ و مروج و مدافع غرب زدگی شبه مدرن، در مسیر مطامع استعمار گام برداشته اند، و در سراسر تاریخ بیش از یکصد ساله روشنفکری ایران جز جلال آل احمد و شاید کمتر از انگشتان یک دست (دو، سه) روشنفکری که کوشیدند تا به نحوی از حصار کاست تحمیق و تقلید و غرب زدگی و سطحی نگری شبه مدرنیستی روشنفکری ایران رها شوند و یا با فاصله گرفتن از هسته اصلی استعماری آن، مرزبندی نوینی برای خود تبیین و تعریف نماید (این که چقدر و تا کجا در این امر خطیر موفق گردیده اند فعلاً محل بحث ما نیست) نمونه جدی و مهمی را سراغ نداریم که پس از پیوستن به عالم شبه مدرنیته بی ذکر و فکر، در تکاپوی رهایی از آن قرار بگیرند و سلوکی روشنگرانه به منظور مرزبندی با تقلید و سطحیت و اسارت غرب زدگی آغاز نمایند و علیرغم نامرادی و آزار زمانه در این مسیر استوار بمانند و به صیرورت تکاملی و تکاپوی روشنگرانه خویش ادامه دهند.
ویژگی بسیار مهمی که جلال را از روشنفکرانی که با او حشر و نشر داشتند، و از قبیله روشنفکران جدا و متمایز می کند همین طغیان شجاعانه و صادقانه او علیه روشنفکری و مرزهای محدود و تنگ و تاریک متوهمانه آن و علیه جوهر وابسته و استعمارزده آن است.
هرچند عمر کوتاه جلال آل احمد این اجازه را به او نداد که طغیان استقلال طلبانه ای را که علیه دنیای بسته و بیمار و ورشکسته و حقیر و پرمدعا و وابسته و متعفن روشنفکری شبه مدرن آغاز کرده بود، به سراجام برساند، و هرچند که او تازه در سال های آغازین دهه 1340 و همزمان با قیام بزرگ مردم و روحانیت شیعه علیه رژیم دست نشانده شاه، به نقطه ای رسید که چشم انداز نوینی از فهم تشیع و نقش روحانیت شیعه و حقایق تاریخی ایران پیش روی او می گشود و با آشنایی با نوعی فهم حکیمانه از تاریخ، سیری را در افق ذکر و فکر و تفکر معنوی تازه آغاز کرده بود، که مرگ او را در ربود، اما آغاز توبه او از روشنفکری و طغیان وی علیه حصار مشهورات و توهمات مدرن و شبه مدرن و اطوارهای نمایشی روشنفکری و روشنفکران و غرب زدگی و غرب زده ها، آنقدر صادقانه و با شجاعت و پرشور و تاثیرگذار بود که در همان فرصت اندک باقی مانده از عمر کوتاه جلال، رد و مهر روشنگرانه و تنبّه بیدارگرانه خود را بر تاریخ معاصر ما نهاد و ثبت کرد و همین مولفه است که جلال را «جلال آل قلم» کرده است و او را در مقامی متفاوت از این پرشمار منورالفکران پرمدعا نشانده است و باز همین ویژگی است که امروزه روزنامه نگاران و نویسندگان و ایدئولوگ های نئولیبرالیست وطنی را به مخالفان و (فراتر از آن) دشمنان کینه توز جلال آل احمد بدل ساخته است.
منبع مقاله : مشرق نیوز