نويسنده: دکتر سيد مصطفي محقق داماد




 

اي در رخ تو پيدا انوار پادشاهي*** در فکرت تو پنهان صد حکمت الهي
بر اهرمن من نتابد انوار اسم اعظم*** ملک آن تست و خاتم فرماي هرچه خواهي
در حکمت سليمان هر کس که شک نمايد*** بر عقل و دانش او خندند مرغ و ماهي
بازارچه گاه گاهي بر سر نهد کلاهي***مرغان قاف دانند آئين پادشاهي
(حافظ)
هر گاه از عرفان نام برده شود و يا پاي عارف به ميان آيد به ندرت به ذهن خطور مي کند که عرفان بتواند با حکومت ارتباط يابد و يا شخصي را براي تشکيل حکومت داعيه اي عرفاني باشد، اما چون نيک نظر شود يافتن مباني عرفاني از براي حکومت در ميان مبادي و آراء عرفا سخت نمي نمايد تا بدانجا که قيام به سيف با رحمت الهي مي تواند تلازمي عارفانه بيابد. (1)
سخن فوق مبتني است بر نظريه خلافت الهي انسان کامل که پايه و اساس انسان شناسي عرفاني و اصلي است مسلم نزد همه عرفا: از ابن عربي پايه گذار عرفان نظري و ديگر عرفاي پيرو تفکر او گرفته تا برسد به امام خميني (ره) پايه گذار حکومت اسلامي در ايران که بي شک براي تشکيل حکومت خود خالي از انگيزه ها و مباني عرفاني نبود.
قصد ما در اينجا بررسي آراء و سخنان مرحوم آقا محمد رضا قشمه اي، شارح شيعي ابن عربي و استادِ استاد امام خميني (2) ، در اين باب است.
در دو جا از آثار به جا مانده از مرحوم آقا محمد رضا، مي تواند ردّ پايه مسئله فوق الذکر را پيدا و شواهد دالّ بر آن را ملاحظه نمود که در اينجا ما به گزارش آن دو مورد مي پردازيم بدون آن که در آن نقد و نظري داشته باشيم:

1- رسالة الخلاقة الکبري:

اين رساله چند بار چاپ شده است و از همه صحيح تر توسط سيد محمد باقر سبزواري در آخر مقدمه عالمانه ايشان بر جلد دوّم از کتاب «البراهين في عم الکلام» به زينت طبع آراسته شده که هم زينت بخش آن مقدمه است و هم مايه روشني چشم مشتقان آراء آقا محمد رضا.
همان گونه که از اسم رساله بر مي آيد موضوع آن امامت (ولايت عرفاني) يا خلافت پس از رسول خداست که آقا محمد رضا با براهين عقلي مستفاد از اذواق مکاشفان بر آن برهان اقامه مي کند و مقدمات شش گانه اي را بر آن مقدم ميدارد.
مقدمه ششم با موضوع ما داراي ارتباط مستقيم و مشتمل بر مفادي است که هر يک براي ما رساننده و به منزله دليلي عقلي عرفاني براي برپايي حکومت است:

1- خلافت مسلّم رسول خدا از سوي خدا:

و منها اَنّ الخليفة في حکم المستخلف عن فيما استخلف منه

2- رسالت الهي و در نتيجه جهانشمولي حکومت الهي انسان کامل:

فاعلم اَنّ الرسولَ کان رسولاً لکافةِ الناس و ما ارسلناک اِلاّ کافهً للناسِ (3)

3- وظيفه ايصال عالميانه:

يعني کافه ناس را، به کمالات معنوي لايقشان به سبب رحمةً للعالمين بودن رسول خدا، گويي طوري که تحقق دوّمي منوط به تحقق اولي است: و کان رحمةً للعالمين لهم الي کمالاتهم اللايقه بهم و ما ارسلناک اِلاّ رحمةً للعالمين (دليل فوق، مبناي ارتباط مستقيم ميان سيف و رحمت است و قاعده عرفاني تلازم اجتناب ناپذير آن دو در آن رخ مي نمايد) (3).

4- وجوب دعوت مردمان به سوي خدا:

(به منزله طريق ايفاي وظيفه ايصال به کمالات، توسط اقامه حجت براي ايشان (بر اين که از نزد خدا آمده و مأمور اوست) و نيز اقامه سيف عليه ايشان در صورت عدم اطاعتشان از او پس از اقامه حجت: فيجبُ ان يدعوهم الي الله باقامة الحجة لهم و. السيف عليهم اذا لم يطيعوه بعدَ اقامه الحجة.

5- لزوم تداوم يافتن شريعت رسول خدا تا روز قيامت به سبب خاتميت نبوت او:

و لمّا کان خاتم النبيين فيجب ان تکونَ شريعته دائمهً الي يوم القيامه
نتيجه اي که تا اينجا حاصل است عبارت است از لزوم تشکيل حکومت يا به تعبير آقا محمد رضا، اقامه حجت (يعني اثبات مشروعيت و حقانيت، و اقامه سيف (يعني به کارگيري قوه قاهره) توسط خليفة الهي يا انسان کامل به اندازه گيري و هدف هدايت مردم، يعني دعوت آنان به سوي خدا و رساندنشان به کمالات معنويشان و استفاده از سيف در صورت عدم اطاعت ايشان از او که در واقع به معناي مقاومت و مخالفتشان در برابر نيل کمال معنوي و محروميت از رحمت الهي است به منظور به راه آوري ايشان و باز آوردنشان به رحمت (و باز ايستايي عذاب الهي از ايشان) (4)
چون در مقدمه پيش برويم به نتايج جالبتري مي رسيم:

6- اثبات لزوم قدرت دنيوي خليفه الهي در کنار اقتدار معنوي او به سبب وحدت خزانه:

علم رسالت و خلافت و علم خليفه به اعيان جميع عالَم و احکام آن و علم به کمالات لايق آنان و طريق اسباب وصولشان بدان و علم او به نظام عالم به گونه اي که به صلاح دنيوي و اخروي مردمان مي انجامد و فرعيت قدرت بر علم و لازميت علم از براي قدرت، چه خليفه مي يابد بر اقامت حجت براي مردمان در هر چه از او طلب کنند، قدرت داشته باشند و قدرت بر هر چيز فرع علم بدان است: فيجب أن يکون ماخذ رسالته و معدن خلافته الخزانه الاولي من خزائن علمه ليطّلع علي اعيان حميع العالم و احکامها و کمالاتهم اللايقة بهم و طريق وصولهم الي کمالاتهم و اسباب وصولهم اليها و نظام العالم علي وجهٍ يؤدي الي صلاحهم في الدنيا الآخره و قدر علي اقامة الحجة لَهم في کل ما يطلبون عنه فَاِنَّ القدرة علي الشئي فرع العلمُ به. (5)

7- جمع بودن علم و قدرت در فرد واحد به سبب وحدت (حقيقت):

خليفه (خدا) و قطب (عالَم) و عدم جدايي و انفکاک قطب از خليفه و انطباق آن دو بر هم عدم تعدد قطب و خليفه، چه اين که خليفه همان قطب است و قطب جز يک نفر نمي تواند باشد و نتيجه اين وحدت، اين است که نمي تواند قدرت در يک نفر باشد و علم در ديگري، يکي خليفه باشد و ديگري قطب بلکه خليفه همان قطب است که واحد است و نمي تواند متعدد باشد: فيکونُ (الخليفةُ) قطباً للعالم و القطب لايکون اَلاّ واحداً. (6)

8- تلازم سيف و حجت با هم و در نتيجه اقسام ناپذيري:

خلافت به خلافت ظاهري و خلافت باطني و انطباق خليفه ظاهري بر خليفه باطني، چه اين که سيف از آن خليفه است که همان قطب اوست نمي تواند متعدد باشد، سيف از آنِ خليفه است نه کس ديگر زيرا حجّت از آنِ اوست چه نوبت سيف پس از اقامه حجت است و سيف از آن همان کسي است که حجت از آن اوست و اين هر دو يعني سيف و حجت (قدرت و مشروعيت) از آن قطب يا خليفه است که در زمان واحد نمي تواند متعدد باشد: فذلک الخليفه (مراد خليفه رسول خدا يا قائم مقام اوست که او نيزخليفه خداست) ايضاً قطبٌ و لا يکون متعدداً في زمانٍ واحدٍ و له السيف و ليس لِغيرِهِ لانَّ السيفَ بعدَ اقامةِ الحجة و الحجةُ ليست لِغيرهِ فلا ينقسم الخلافة الي الخلافة الظاهرةِ و الخلافةِ الباطنةِ کما قال به بعضُ العرفاء... و لا يتعدد الخليفةُ... فاِنَّ الخليفه قطبٌ و القطبُ لا يتعددُ. (7)
به نظر آقا محمد رضا قمشه اي انقسام خلافت خلافت به ظاهري و باطني، که برخي از عرفا بدان قائلند، از اصل، خطاست و بدين سان، قدرت مادي و خلافت صوري حق آن کسي است که اقتدار معنوي و خلافت باطني را داراست و خليفه ظاهري کسي جز خليفه باطني نمي تواند باشد. (8) و چگونه چنين نباشد که او مظهر خدايي است که ظاهر است و باطن و خليفه بايد خصوصيات مستخلف عنه را داشته باشد و اين همان حقيقتي است که ابن عربي نيز در فتوحات اين چنين درباره اش گفته: « فتحصل له التخلق و النسب الا لهي من قوله تعالي عن نفسه " هو الاول و الآخر و الظاهر و الباطن" و جاءت هذه الآية في سورة الحديد الذي فيه باسٌ شديدٌ و منافع للناس لذلک بُعِثَ محمدٌ و اُرِسلَ رحمةً للعالمين" (9). و از براي او (يعني رسول خدا که انسان کامل و خليفه خداست) تخلف و نَسب الهي حاصل آمد از گفتار خداي تعالي درباره خودش: او، اوّل و آخر، ظاهر و باطن است، و اين آيه در سوره حديد آمده که در آن قدرت و نيز منفعت از براي مردم است، و از اين روست که محمد (ص) با سيف برانگيخته شد و به عنوان رحمت براي عالميان، فرستاده شد.
همان گونه که ملاحظه مي شود در اين گفتار نيز تلازم سيف با رحمت آشکارا به چشم مي خورد.

2- تحقيق در اسفار اربعه:

جاي ديگري که مي توان ارتباط عرفان با حکومت به مفهوم حق قانونگذاري با تشريع و نيز قيادت و رهبري، را در آن ملاحظه نمود شرح مبسوطي است که آقا محمدرضا از اسفار اربعه عرفاني، در تحقيق در اسفار اربعه ملاصدرا، ارائه داده است اين رساله چند بار و از جمله در حاشيه اسناد چاپ جديد چاپ شده است. اينجانب رساله مزبور را با تطبيق يا چند نسخه نفيس به خط... شاگردان قد... (1- خط ميرزا علي اکبر يزدي 2- مير شهاب تبريزي 3- آميرزا جعفر آشتياني) تصحيح و در شماره 6 و 7 مجله نامه فرهنگستان علوم به چاپ رسانيده ام.
اسفار چهار گانه يا مراحل سير و سلوک عرفاني، که ملاصدرا و شارحانش در صدد تطبيق بخشهاي کتاب سترگ اسفار اربعه او با مراحل آن، برآمده اند عبارتند از:
1- سفر من الخلق الي الحق
2- سفر مع الحق في الحق
3- سفر من الحق الي الخلق بالحق
4- من الخلق الي الخلق بالحق يا في الخلق بالحق.
از اين اسفار چهارگانه، سفر چهارم براي ما اهميت دارد که براي رسيدن بدان، اسفار پيشين را به طور مختصر بررسي مي کنيم؛ آري آن گونه که آقا محمد رضا در شرح اين اسفار آورده:
1- نتيجه سفر اوّل، از خلق به سوي حق، فناي ذاتي سالک در حق تعالي، ضرورت وجودي او به وجود حقاني، دست دادن محو از براي او و حدود شطح از اوست که در صورت تدارک عنايت الهي از او، محوش زائل و صحو و بازگشت، شاملش مي شود: فاذا افني السالک ذاته فيه تعالي ينتهي سفره الاّول و يصير وجوده وجوداً حقانياً و يعرض له المحو و يصدر عنه الشطح... فان تدارکته العناية الالهيه يزول محوه و يشمله الصحو.
2- سالکپس از پايان سفر اوّل، سفر دوّم را مي آغازد، او که ديگر وجودش حقاني شده و به سبب فنا، که لازمه ولايت است. وليّ گشته، همراه با حق از موقف ذات به (موضع) کمالات يا صفات حق مي رسد و در آنها يکي پس از ديگري سير مي کند تا به مشاهده جميع آنان نائل مي آيد و به همه اسماي الهي (که تحقق صفاتند) به استثناي اسماي متأثره (که خدا آنها را براي خود برگزيده) علم مي يابد و فناي ذاتي، صفاتي و افعالي برايش دست مي دهد و ولايتش تام مي شود و با اتمام دايره ولايت سفر دوم به پايان مي رسد و سفر سوّم آغاز مي شود. «ثم عند نهايه السفر الاوّل يأخذ السالک في السفر الثاني و هو السفر من الحق الي الحق بالحق و انما يکون بالحق لأنه صار ولياً وجودُه وجوداً حقانياً فيأخذ في السلوک من موقف الذات الي الکمالات واحداً بعد واحدٍ حتي يُشاهدَ جميع کمالاته فيعلم الاسماء کلها الا ما استأثره عنده فيصير ولايته تاماً و يعني ايضاً ذاته و افعاله و صفاته في ذات الحق و صفاته و افعاله... فيتم دائره الولايه و ينتهي السفر الثاني و ينقطع فنائه و يأخذ في السفر الثالث.
3- سير سلاک در سفر سوّم، که از حق به سوي خلق است، در مراتب افعال الهي است که در آن محو از او زائل مي شود و صحو تام برايش دست مي دهد و باقي به بقاي الهي مي شود. مسافر عوالم جبروت و ملکوت و ناسوت مي گردد و به مشاهده تمامي اين عوالم و اعيان و لوازم آنها نائل مي شود، حاصل اين مشاهده از براي سالک بهره اي و حظّي از نبوت است (نبوت انباء نه نبوت تشريع) که با آن درباره معارف ( مربوطه به) ذات و صفات و افعال حق تعالي خبر مي دهد هر چند رسماً نبي خوانده نمي شود زيرا احکام و شرايع را از نبي مطلق (صاحب شريعت) مي گيرد و از او تبعيت مي کند: السفر الثالث و هو السفر من الحق الي الخلق و يسلک من هذا الموقف في مراتب الافعال و يزول محوه و بحصل له الصحو التام و يبقي ببقاء الله و يُسافر في عوالم الجبروت و الملکوت و الناسوت و يشاهد هذه العدم الم کلها باعيانها و لوازمها و يحصل له حظّ من النّبوه، فينبيء عن المعارف من ذاته تعالي و صفاته و افعاله و لايسم نبياً و يأخذ الاحکام و الشرايع من النبي المطلق و يتبعه و حينئذٍ ينتهي السفرُ الثالثُ.
4- سفر چهارم، که در خلق به همراهي حق است، ويژگيهايي دارد که آن را موضع تأکيد و محل استشهاد مطلب ما قرار مي دهد. و چنانچه ملاحظه خواهد شد سر و کار سالک در آن تماماً با خلق است در عين حالي که از حق غافل نيست؛ مبدأ آن خلق است و مقصد آن هم خلق ولي به همراهي حق. سالک در اين سفر دوباره به مشاهده نائل مي آيد ولي اين بار به جاي عوالم، خلائق و آثار و لوازم آنان را مشاهده مي کند و در نتيجه اين مشاهده به مَضار و منافع (عوامل سود و زيان رسان) دنيوي و اخروي مردم علم مي يابد و از (نحوه) رجوع آنان به سوي خدا و کيفيت آن و آنچه به اين سوي مي کشاند و قيادت و رهبري مي کند و عوامل خوار کننده و بازدارنده آنان (از نجات و سعادت) آگاه مي شود و (به سبب اين علم و آگاهي) به دعوت خلق دست مي زند و نبي به نبوت تشريع (قانون و شريعت آوري) مي شود و رسماً نبي خوانده مي شود و به انباء، و خبرآوري مي پردازد، اما موضوع خبر او اين بار نه ذات و صفات و افعال حق تعالي است بلکه درباره خلق يعني موجبات بقاء مردمان و مضار و منافع و مايه سعادت و شقاوت آنان را خبر مي دهد و در تمامي اينها با حق تعالي است چه وجودش، حقاني است و التفات به خلق از توجه به حق بازش نمي دارد:
و يأخذ في السفر الرابع و هو من الخلق الي الخلق بالحق فيشاهد الخلائق و آثارها و لوازمها فيلعم مضارَها و منافَعها في العاجِل و الآجل، يعني في الدنيا و الآخرة، و يعلم وجوعَها الي الله و کيفية رجوعها و مايسوقها و يقودها و يخزيها و ما يمنعها و يعوقها و يدعوها فيکون نبياً بنيوة التشريع و يسمي بالنبي فانه ينبئي عن بقائها و مضارها و منافعها و عما به سعادتها و عما به شقاوتها و يکون في کل ذلک بالحق لِاَنّ وجودَه حقاني و لا يشغله الالتفات اليها من التوجه الي الحق.
آري بدين مباني عرفاني است که نزد عرفا دعوت با حکومت تلازم مي يابد بلکه دوّمي لازمه و جزء لاينفک اوّلي مي شود و سالک الي الله پس از تماميت سير الي الله و في الله مأمور به تکميل عباد و تعمير بلاد مي گردد (10) ، و به منظور دستگيري از ديگر بندگان و هدايت آنان به سوي خدا، حکومت تشکيل مي دهد.
شرح حال چنين سالکي، داستان مسافري است که چون به مقصد رسيد و به لوح قله معنويت نائل آمد به نجات خود اکتفا نمي کند و از سر شفقت و رأفت بر مردمان دغدغه نجات آنان دارد و با کوله باري از علم و ره توشه هايي بر بسته از سفر خويش به سوي خلق باز مي گردد تا دست آنها را بگيرد و با خود رهسپار عالم نور نمايد.
در خاتمه اين مقاله چون متن رساله را در شماره 6 و 7 مجله نامه فرهنگستان علوم بدون ترجمه فارسي به چاپ رسانديم در اينجا ترجمه فارسي آن را مي آوريم.

ترجمه متن رساله الاسفار الاربعه

بدان که همانا سفر حرکت از جايگاه يا ايستگاه بواسطه طي مراحل و گذراندن منازل است در حالي که متوجه به مقصد مي باشد. و سفر يا صوري است که بي نياز از بيان مي باشد و يا معنوي که بنابر آنچه اهل شهود اعتبار کرده اند چهار گانه (چهار تا) مي باشد.
اوّل سفر از خلق به حق بواسطه برداشتن حجب ظلماني و نوراني که بين سالک و حقيقتي که ازلاً و ابداً با اوست مي باشد. و اگر خواهي بگو به واسطه بالا رفتن از مقام نفس به مقام قلب و از مقام قلب به مقام روح و از مقام روح به دورترين مقصود و بزرگترين بهجت که همان بهشت زينت داده شده براي پرهيزکاران مي باشد در قول خداوند تعالي که: «و از.... الجنة للمتقين(11)»، يعني اجتناب کنندگان از ناپاکي هاي مقام نفس که حُجب ظلماني است و اجتناب کنندگان از انوار مقام قلب و روشنائيهاي مقام روح که حجب نورانيه باشد. مقامات کليّه براي انسان به اين سه تا مي باشد و اين که گفته شده که بين عبد و رب هزار حجاب است به اين سه مقام کليّه باز مي گردد. لذا وقتي سالک به واسطه رفع حجب مذکوره به مقصود رسيد جمال حق را مشاهده کرده و ذاتش در جمال حق فاني مي شود. و چه بسا به اين خاطر که در آن سرّ و خفي و أخفي هست مقام فناء در ذات گفته شده و لکن آن از سفر دوّم مي باشد و به زودي در آينده آن را بيان مي کنيم.
گاهي در مقام روح، به خاطر توجه به تفصيل شهود معقولات عقل را نيز لحاظ مي کنند پس هفت مقام مي شود، مقام نفس، مقام قلب، مقام عقل، مقام روح، مقام سرّ، مقام خفي، مقام أخفي. اين مقامات به اعتبار ملکه بودن اين حالت براي سالک به اين اسم ناميده شده، لذا اگر ملکه نباشد مقام ناميده نمي شود و آن مراتب دوستي و سرزمينهاي عشق و مجبتي است که عارف قيومي ملاّي رومي به آن اشاره کرده است.
هفت شهر عشق را عطّار گشت *** ما هنوز اندر خم يک کوچه ايم (12)
هنگامي که ذات سالک در حق تعالي فاني شد، سفر اوّل او خاتمه مي يابد و وجودش وجود حقاني شده و محو بر او عارض و شطح از او صادر مي گردد، پس به کفر او حکم مي شود و حدّ کفر عليه او اقامه مي گردد. اگر عنايت الهيه مکمل او شود حالت محوش زايل و حالت صحو او را در بر مي گيرد بعد از آن چيزي که به سبب ربوبيت براي او ظاهر شد اقرار به گناه و عيوبش مي کند. ابو يزيد بسطامي گفت، «خدايا اگر روزي گفتم مقام من چقدر بزرگ است پس آن روز کافر مجوسي مي باشد زنّارم را پاره کرده و مي گويم: شهادت مي دهم که جز خدا معبودي نيست و شهادت مي دهم محمّد (صلي الله عليه و آله) رسول خداست»، و چه بسا اين کلام از آنچه در آن بوديم خارج باشد.
اگر طناب خسته نمي کرد و گوش ها کر نمي شدند از سخن گفتن حد اين سفر سير نمي شدم لکن در اينجا آنچه را که براي تو بيان کرديم کفايت مي کند.
بعد از پايان سفر اوّل سالک سفر دوّم را شروع مي کند که آن سفر از حق به حق با حقّ است و با حقّ مي باشد چرا که سالک "وليّ" مي گردد، وجودش وجود حقاني مي شود. پس در سلوک از موقف ذات شروع مي کند تا به کمالات يکي بعد از ديگري برسد تا اين که مقام کمالات را مشاهده مي کند، تمام اسماء را مي داند مگر اسم مستأثره در نزد او. پس ولايتش تامّ مي گردد و همچنين ذاتش و افعال و صفاتش در ذات و صفات و افعال حق فاني مي شود، لذا به او مي شنود و به اومي بيند و به او راهمي رود و به او و مقام سرّ، فناء ذات سالک است و مقام خفاء، فناء صفات و افعال سالک است و مقام اختفاء، فناء فنائيت سالک است. و اگر خواهي بگو سرّ همان فناء در ذات و پايان سفر اوّل و آغاز سفر دوّم است و خفاء همان فناء در الوهيت و مقام اخفي همان فناء از دو فناء است پس دايره ولايت تمام مي شود و سفر دوّم پايان مي پذيرد و فناء سالک قطع مي گردد و شروع مي کند در سفر سوّم که آن سفر از حق به خلق با حق است واز اين موقف در مراتب افعال سلوک مي کند و محوش زايل و حالت صحو تام براي او حاصل مي گردد و به بقاء الهي باقي مي ماند و در عوالم جبروت و ملکوت و ناسوت سفر مي کند و تمام اين عوالم را به اعيان و لوازمشان مشاهده مي کند و برايش حظّي از نبوت حاصل مي شود سپس خبر از معارف ذات و صفات و افعال الهي مي دهد. و نبوت تشريعي ندارد لذا جز از خداوند تعالي و صفات و افعال او خبر نمي دهد و نبي نيز ناميده نمي شود و احکام و شرايع را از نبي مطلق مي گيرد و از او تبعيّت مي کند و در اين هنگام سفر سوّم به پايان مي رسد و شروع در سفر چهارم مي کند که آن سفر از خلق به سوي خلق به همراه حق است.
پس خلايق و آثار و لوازم آنها را مشاهده مي کند و ضررها و منافع آنها را در عاجل و آجل يعني در دنيا و اخرت مي داند و رجوع خلايق به سمت خدا و کيفيت رجوعشان و آنچه به سوي خدا مي کشاند و رهبري مي کند... و آنچه خوار مي کند و آنچه آنها را منع مي کند و آنچه آنها را به تعويق مي اندازد و آنچه آنها را به سوي سوي خود مي خواند را مي داند، لذا نبي به نبوت تشريع مي باشد و نبي ناميده مي شود. پس او از بقاء خلايق و مضارّ و منافعشان و از آنچه به واسطه آن سعادتمند مي شوند و از آنچه به آن شقاوت ايشان است خبر مي دهد و در مقام اين مراحل به همراه حق است چرا که وجود سالک حقاني است و اعتناء به خلايق او را از توجه به حق باز نمي دارد.
اين همان اسفار اربعه است و روشن شد که سفر اوّل و سوّم متقابل هستند براي اين که آن دو در مبدأ و منتهي برعکس مي شوند و سفر سوّم به همراه حق است بر خلاف سفر اوّل، و سفر دوّم و چهارم هم بوجهي متقابل هستند به خاطر تفاوت آن دو در مبدأ و منتهي و اشتراک آن در بالحق بودن مي باشد.
فلاسفه بلند مرتبه و حکماء راسخ در آفاق و انفس نظر مي کنند و آيات الهي را در آن ظاهر مي بينند و علامات او را در آن آشکار مي بينند پس به واسطه آثار قدرت خداوند بر وجوب وجودش و ذاتش استدلال مي کنند و به واسطه انوار حکمت الهي بر تقدس و پاکي اسماء و صفات خداوند شهادت مي دهند وجود آسمان ها و زمين و امکان وجودشان و حرکاتشان دلائل امنيّت خداوند است و استواري آسمانها و زمين و نظم آنها شواهد شناخت و ربوبيت خداوندي است و به اين طريق در کتاب مبين به واسطه اين قول خداوند «عزّ اسمه» که «سنريهم آيا تنافي الآفاق و في انفسهم حتي يتبيّن لهم انّه الحق (13)» اشاره شده است. و به همين دليل روشن مي شود که او حق است که هر وجوه و کمالي را وجودي مستهلک در وجوه او و کمالات وجوه او مي بيند. بلکه هر وجودي و کمالي درخشش از درخششهاي نور الهي و جلوه اي از جلوات ظهور الهي مي بيند. و اين همان سفر اوّل از اسفار اربعه عقليه مي باشد در مقابل آنچه براي اهل سلوک از اهل الله مي باشد که همان سفر از خلق به حق باشد.
سپس در وجوه نظر مي کنند و در حقيقت آن تأمل مي کنند پس براي ايشان روشن مي شود که او واجب به ذات خويش و براي ذات خويش (قائم بذات) است و به واسطه وجوب ذاتي او بر بساطت و وحدانيت و علم و قدرت و حيات و اراده و سمع و بصر و کلام و ساير اوصاف کمالي و جمالي و جلالي او بر اين که تمام اينها عين ذات اوست دلالت مي کنند پس حديث الهي ظاهر مي گردد و به واسطه احديت، صمديت، و به واسطه صمديت، اين که او تمام اشياء به نحو اتم و اعلي مي باشد، ظاهر مي گردد و اين همان سفر دوّم از اسفار اربعه عقليه است در مقابل آنچه براي اهل سلوک مي باشد که همان سفر از حق به حق به همراه حق باشد.
سپس در وجود خداوند و عنايت و احديت الهي نظر مي کنند لذا وحدانيت فعل الهي و کيفيت صدور کثرت از خداوند تعالي و کيفيت ترتيب آنها براي ايشان کشف مي گردد تا اين که سلسله عقول و نفوس نظم بيابند و در عوالم جبروت و ملکوت از عاليترين تا سافل ترين آنها تأمل کنند تا اين که به عالم ملک و ناسوت پايان بپذيرد «أولم يکف بربک انه علي کل شيء شهيد (14)» و اين همان سفر سوّم از اسفار چهار گانه عقليه است در مقابل آنچه براي سالکان مي باشد و آن سفر از حق به خلق با حق است.
سپس در آفرينش آسمانها و زمين نظر مي کنند و بازگشت آنها را به سوي خدا مي دانند و مضار و منافع آنها و آنچه سعادت و شقاوت آنها در دنيا و آخرت به آن است را مي شناسند. سپس معاش و معاد آنها را مي داند و از مفاسد نهي و به مصالح أمر مي کنند، و در أمر آخرت نظر مي کنند و آنچه در آن است از بهشت و آتش و پاداش و جزاء و صراط و حساب و ميزان و تطاير الاعمال و تجسم اعمال و بالجمله همه آنچه را انبياء آورده و رسولان (صلي الله عليه و آله و سلم) به آن خبر داده اند را مي دانند.
و اين همان سفر چهارم از سفرهاي چهارگانه عقليه است در ازاء آنچه براي اهل الله مي باشد و آن سفر از خلق به حق با حق است.
و اين کتاب به خاطر بحث از امور عامه و جواهر و اعراض که در آن است عهده دار سفر اول مي باشد، و از آن جهت که اثبات ذات خداوند تعالي به ذاتش و اثبات صفاتش کرده عهده دار سفر دوم مي باشد و از آن حيث که اثبات جواهر قدسيه و نفوس مجرده در آن است عهده دار سفر سوّم مي باشد و از آن جهت که از احوال نفس و آنچه براي نفس است در روز قيامت سخن مي داند عهده دار سفر چهارم است.
لذا قول مؤلف «قدس سره» که: «و اعلم ان للسُّلک...». اولاً به اسفار مذکوره اشاره دارد و قولش که: «فرتبت کتابي هنا....» به اسفار مذکوره اخير اشاره دارد که کتاب عهده دار آن اسفار است مطابق با اسفار سالکين و اولياء. لذا قوه نظريه و عمليه در انوار و آثار متکافي مي باشند و به واسطه اولي علم اليقين و به واسطه دوّمي غير اليقين و حق اليقين حاصل مي گردد.
اين مطالب از ملاحظات سخنان قوم و تتبع در مباحث کتاب استفاده شده است.
« والله اعلم بالصواب»

پي‌نوشت‌ها:

1- اين مبحث بخشي از يک سلسله مباحث است که توسط بعضي از دانشجويان فاضل تقرير شده است و به عنوان عذر تقصير به پيشگاه عارف فرهيحته حضرت استاد سيد جلال الدين آشتياني به پاس يک عمر خدمت در راه احياي تراث حکمت اسلامي تقديم گرديد.
2- نک. مصباح الهدايه الي الخلاقة و الولاية؛ امام خميني، مؤسسه تنظيم و نشر آثار امام (ره) ، 137، ص 87.
3- سوره/ 34 آيه 28.
4- براهين الکلام، مقدمه عميد محمد باقر سبزواري ص 25.
5- بايد در نظر داشت که با اين مباني عرفاني به کاربري سيف در اينجا عملي است و ظاهرش غضب اما باطنش رحمت است و در واقع رحمتي است در صورت غضب، عذابي ظاهري است با باطن رحمت: ... باطنُهُ فيِهِ الرحمةُ و ظاهرُهُ مَن قِبَلِهِ العذابُ ( سوره حديد، آيه 13 ).
6- براهين الکلام ص 26.
7- همان جا.
8- همان ص 27.
9- اين همان نظريه امامت شيعي است که نزد عرفا به نحو ولايت بيان مي شود. و وليّ همان امام يا خليفه است که بر اساس آن خليفه بايد از قدرت معنوي يا ولايت برخوردار باشد.
10- الفتوحات المکيّة، ج2، ( 13 جلدي)، ص 302 و 463، جزء 12، الباب العاشر في معرفة ذو الملک.
11- نک. آداب الصلاة، امام خميني، مرکز نشر و جاء، ص 9-348.
12- سوره 26 آيه 64.
13- مثنوي
14- سوره 41 آيه 53.
15- سوره 41 آيه 53.

منبع مقاله :
محقق داماد، مصطفي؛ (1378)، دين، فلسفه و قانون، تهران: انتشارات سخن، چاپ اول