مطالعات تطبيقي در اصول عقائد اديان وحياني


 

نويسنده: دکتر سيد مصطفي محقق داماد




 

بسم الله الرحمن الرحيم الحمد الله رب العالمين و السلام و الصلاة علي سيدنا و نبينا محمد صلي الله عليه و علي اهل بيته طيبين الطاهرين الهداة المهديين المعصومين المطهرين و لعنة الدائمة علي اعدائهم اجمعين من الان الي يوم الدين. (1)
سلام خدا بر انبيا و اوليا خصوصاً مولانا علي بن موسي الرضا (عليه السلام) که در پرتو عنايت و الطاف ايشان، اين ارض، مقدس و مطهرّ است و برايم افتخاري است که لحظات و آناتي را بنا به امتثال اوامر سروران گرامي، اساتيد عظام و شخصيتهاي عالي قدر حوزه و دانشگاه شرفياب شوم و عتبه مقدسه آن حضرت را زيارت کنم و از اين رهگذر خوشه اي برچينم.
از رشته هاي مهمي که امروز در مراکز الهيات بايد به آن پرداخت- که قاعدتاً به آن پرداخته مي شود، مسأله مطالعات تطبيقي است. امروزه روابط و ارتباطات، بسيار عميق و وسيع شده و ديگر نمي توان به گوشه اي خزيد و رشته اي را بي خبر از رشته هاي مشابه آن در زمينه علوم انساني، مطالعه کرد. امروز در جهان، الهيات اديان بسيار پيشرفت کرده است، به ويژه الهيات اديانِ وحياني. اگر چه در الهيات اديان ديگر هم تحقيقات زيادي به عمل آمده، سه دين ابراهيمي يهوديت، مسيحيت و اسلام شايد از همه آن ها در اين زمينه پيشرفت بيش تري کرده باشند.
فيلسوفان بزرگي که امروزه در مراکز غربي به نظريه پردازي فلسفي مشهورند و مسائل عقلي را مطرح مي کنند بيشترشان برخاسته از مراکز ديني هستند و مباني کليسايي بوده که فلسفه غرب را آن قدر در مسائل الهيات به پيش برده است. در ميان اين اديان، مسيحيت و يهوديت هم اکنون از کلام نسبتاً پيشرفته اي برخوردارند و هر روز کتاب جديدي بيرون مي دهند و مقاله هاي جديدي در مجله هاي راجع به اديان نوشته مي شود. بنده تقريباً مأنوس با چند تا از اين نشريات هستم. مي بينم که چه قدر روي مسائل کلامي کار مي شود.
غرض اين است که نبايد خود را قانع سازيم که آن اديان منسوخ شده اند و فعلاً فقط دين اسلام، حاکم است، بلکه آن طور که لااقل قطعاً مي دانم دنيا در اين زمينه و به خصوص در مسائل کلامي پويا است. بنده عقيده دارم که امروز، روز علم الهيات است، نه تکنولوژي. تکنولوژي کوچک ترين علم است در مقابل علم الهيات، و مشکل ترين و پيچيده ترين و سخت ترين اشعه ي دانش، رشته دين شناسي است. دين بسيار پيچيده، مشکل و پر ژرفا است و دنيا نيز اين امر را فهميده است.
در ميان اين رشته، يکي از رشته ها اين است که انسان ببيند ما به الاشتراک اين عقايد چيست. به عقيده ي ما مسلمان ها، اديان وحياني، يعني اديان ابراهيمي، يهوديت، مسيحيت و اسلام که اسلام نيز دنباله ي همان اديان و کامل شده همان اديان است. پس مابه الاشتراک زيادي بايد وجود داشته باشد. اگر براي مابه الاشتراک پيدا کردن و مابه الامتياز پيدا کردن، اين گونه فکر کنيم که فلان دين وحياني در واقع چگونه بوده است، يعني مسيحيتِ حق چگونه بوده است؟ و يهوديت حق چگونه بوده، بلافاصله به بن بست خواهيم رشيد؛ چرا که ما مسلمان ها معتقديم يهوديت واقعي و مسيحيت واقعي هماني است که ما از يهوديت و مسيحيت مي فهميم؛ اما به نظر مي رسد که ما به عنوان يک محقق دين شناس و پزوهشگر ديني بايد آن چه را که الآن هست بررسي کنيم؛ يعني بررسي کنيم از يهوديتي که هست نه از يهوديتي که بايد باشد، بررسي کنيم مسيحيتي را که هست نه مسيحيتي که بايد باشد.
اولين چيزي که در ميان اين اديان سه گانه، مشترک است، همان است که قرآن مجيد فرموده: « کلمهٍ سواءٍ بيننا و بينکم». اين اصل، يعني اصل آفرينش جهان به دست خداوند چيزي است مشترک بين اين اديان سه گانه که دو مطلب در درونش نهفته است. مطلب اول اين که عالم از خدا نشأت گرفته است و مطلب دوم اين که جهان، مقابل خدا نيست.
اين دو مطلب که در درون اين اصل وجود دارد در اسلام وارد فلسفه و عرفان شده و با تبييني که عرفا و فلاسفه در حکمت متعاليه از آن کرده اند غوغايي به پا کرده؛ به اين معنا که جهان آيت حق است، مظهر حق، و فيض حق است. تحت تأثير تئوري افاضه ي افلوطين در فلسفه اسلامي، جلوه مطرح شده، تجلي مطرح شده، و فيض مطرح شده تا آن جا که در جهان بيني عرفاي نسبتاً تندي مثل محيي الدين، رابطه ي جهان با خدا چنان تنگاتگ است که «همه خدايي» مطرح شده؛ سپس تئوري تشکيک در فلسفه ملاصدرا. در مسيحيت اين تئوري ها وجود دارد. آنچه در عرفان اسلامي و در فلسفه ملاصدرا (مسأله تشکيک) مطرح مي شود، در کلام مسيحيت از يک ديد ايماني مطرح شده است؛ تحت عنوان «ايمان به تجسد عيسي». يعني خداي زميني، خداي اين جهاني، که خدا با تجسد عيسي، در جهان تحلي مي کند، زميني مي شود، خاکي مي شود، دنيايي مي شود، نه اينکه خدا جهان شود يا جهان، خدا شود. اين جا نقطه ي تمايز تفکر عرفان اسلامي و حکمت اسلامي و مسيحيت است. تشکيک در کلام مسيحيت به اين معنا است که خدا با نزول عيسي و تجسد عيسي زميني و خاکي شده و با بشر هم سخن مي شود، مي آيد در بين بشر زندگي مي کند تا بشر او را دريابد و بشر را بيامرزد و معناي آمرزيدن، يعني پذيرفتن انسان.
دومين امري که مشترک در اديان وحياني است، خودِ وحي است. همه ادِيان و حياني به اصل وحي معتقدند و اصل وحي را پذيرفته اند، ولي در معناي وحي تفاوت هاي زيادي ميان اديان سه گانه ملاحظه مي کنيم. موسي مخاطب خداوند مي شود و کليم الله مي شودک «کلم الله موسي تکليما». موسي که مي آيد سخن خدا را براي بني اسرائيل نقل مي کند، آن سخن موسي است، صداي خدا نيست؛ ديگر مردم صداي خدا را نمي شنوند، حتي جملات خدا را هم نمي شنوند آنچه موسي به مردم مي گويد، جملات خود او است که از خدا فهميده و نقل مي کند؛ اما در باره پيغمبر اسلام اين طور نيست. قرآن مي گويد: «ما کان لبشران يکلمه الله الا وحيا او من وراء حجاب او يرسل رسولا».
قسم اول آن است که به امثال مادر موسي وحي مي شود و آن جا که صدا از درون شجر بلند مي شود، اين قسم دومِ وحي است؛ من وراء حجاب است. پس يقيناً آن وحي که درباره ي پيغمبر اسلام (صلي الله عليه و آله و سلم) صادق است، قسم سوم است. در اين جا يک احتمال اين است که منظور از رسول، جبرئيل است، و مصداق بشر، رسول الله (صل الله عليه و آله و سلم). اگر اين طور باشد ما مخاطب وحي نيستيم، مخاطب وحي رسول الله هست و رسول الله براي ما وحي را نقل کرده. النهايه اين احتمال، شبيه نبوت موسوي مي شود. اما يک تحليلي صدر المتألهين دارد که ظاهراً از پيشينيان خود برگرفته که اينجا رسول، خود پيغمبر است و بشر يعني مردم مخاطب وحي خداوندند و پيغمبراکرم (صل الله و عليه و آله و سلم) واسطه در رساندن کلام الله مستقيماً به انسان ها است. اگر اين طور باشد حنجره رسول الله (صل الله و عليه و آله و سلم) مستقيماً مانند واسطه اي است که خدا از درون آن، انسان هاي عالم را خطاب قرار مي دهد. با اين بيان، تفاوت بسيار عميقي با وحي موسوي پيدا مي شود و با آن وحي که در يهوديت است به هيچ وجه قابل مقايسه نيست. اما در مسيحيت چه؟
در کلام مسيحي نبوت انبياي قبل از ظهور عيسي، مثل همان اعتقادات ما است؛ اما با ظهور عيسي در کلام مسيحيت، نبوت به کلي دگرگون مي شود. اگر ما مسلمان ها بخواهيم مقايسه بکنيم، مقايسه ي بين حضرت عيسي در اعتقاد مسيحيان و پيامبر اسلام (صل الله و عليه و آله و سلم) در اعتقاد مسلمانان درست نيست، اين اصلاً قابل مقايسه نيست، بلکه اگر بخواهيم مقايسه درستي انجام بدهيم، بايد عيسي را در برابر قرآن قرار بدهيم، نه در برابر پيامبر اسلام (صل الله و عليه و آله و سلم) چطور؟ هر دو کلمه ي خداوندند، هر دو نازل شده اند، و هر دو از سوي خدا آمده اند. در اعتقاد مسيحيت، عيسي وحي مجسم است، کلمه است و تعبير قرآن هم در اين باره خيلي تعبير قشنگي است: « به کلمة منه اسمه المسيح». امروز کليسا مي گويد، ما وحي ثابت نداريم، خود عيسي، موحي است؛ يعني وحي شده است و با تفسير متغير از عيسي ما مي توانيم زندگي خود را هدايت کنيم. در قرون وسطي، عيسي يک جور تفسير مي شود و امروز يک جور ديگر. اين حرفي که در سال هاي اخير در ايران به نام تفسير متغير از قرآن، برگرفته از مسيحيت است، آن ها هستند که تفسير هرمنوتيک و تفسير متغير را مطرح کردند. ما در مورد قرآن مي گوييم قرآن يک مقام لوح محفوظ داشته ومُنزَل شده و پايين آمده، به اين معنا که زميني شده که ما مي توانيم آن را بخوانيم و بشنويم. قرآن تا در لوح محفوظ بوده، مجرد بوده است. امروز کليساي معاصر مي گويد عيسي يک مقام عِلوي داشته که مقام تجرد بوده، بعد مُنزَل شده: از مريم متولد شده که بشر او را درک بکند و راه هدايت بشر اين است که او را تفسير کند. در انجيل آمده که عيسي گفت: من طريقم، من راهم يعني خود راهم، با من انس بگيريد.
ما معتقديم که قرآن مجيد يک مقامي دارد که مقام تجرد قرآن است، و يک مقام فيزيکي، مادي، مسموع، انساني و خاکي هم دارد که همين قرآني است که ما تلاوت مي کنيم و مي شنويم،. اما به آن سطح تجرد قرآن چه کسي مي تواند دست پيدا کند؟ قرآن مي گويد: «لا يمسه الا المطهرون». مطهرون مي توانند به آن درجه برسند که آن مقام را و آن سطح، را درک بکنند و بشر عادي اگر بخواهد به کُنه قرآن برسد، راهش تماس با مطهرون است که همان اهل بيت هستند و به قول قرآن: «انما يريد الله ليذهب عنکم الرجس اهل البيت».
بر مي گردم تا آن نکته اي را که آن جا نيمه کاره گذاشتم، تمام کنم. اگر قرار باشد که در آيه ي شريفه رسولاً خودِ رسول الله باشد و بشر، انسان هاي خاکي باشند، قضيه چه مي شود؟ قضيه اين است که ما مستقيماً مخاطب خدا هستيم و پيامبر اکرم واسطه اي شده است براي اين که خدا به تمام انسان ها خطاب کند و اگر انسان با مقام هاي پاک و عِلوي و مطهر تماس پيدا کند و خودش را پاک و تزکيه بکند، يک مرتبه خودش هم يک ني اي مي شود و وقتي قرآن مي خواند مانند ني اي است که صداي وحي از تمام عناصر وجودش احساس مي شود. اين تبيين وحي در اسلام است؛ اما در مسيحيت چنين نيست؛ چون در آن جا فقط يک کلمه نازل شده است که به قول آن ها خودِ عيسي است. ولي در اسلام، اين وحي از حنجره رسول الله آن چنان به انسان ها خطاب شده که با وساطت انسان هاي کامل يعني مطهر که به نص قرآن مجيد، متيقنش اهل بيت عصمت و طهارتند، همه بشرها استعداد در رسيدن به صداي خدا و شنيدن صداي خدا را دارند. و اما معناي امامت.
در دين يهوديت، امامت، يک امامت سياسي محض است که بني اسرائيل در سايه آن به عزّت مي رسند. در عبري، تورات يعني قانون، مجموعه کد قانوني، مجموعه قوانين براي زندگي خاکي انسان، و موسي يک مدير جامعه است و مي جنگد با فرعون تا بين اسرائيل را به عزت برساند الآن هم در يهوديت فعلي، حکومت ديني فقط به اين معنا است که قوانين ديني بايد پياده شود و نقش تربيتي اش به هيچ وجه مطرح نيست؛ اما امامت در اسلام اين طور نيست و بهترين تفسير را براي امامت تشيّع کرده است. در ميان اهل تسنن، امامت خلافت است، يعني حکومت است و رابطه بين حاکم و رعيت، رابطه تربيتي، نيست. حاکم به عنوان اسوه، الگو، و مربي مطرح نيست. هر که رأي بياورد، هر که بيش تر بتواند رأي مردم را جمع کند او حاکم است. انسان تعجب مي کند که حکما، متکلمان و فقهاي بزرگي از اهل سنت اطاعت از امثال يزيد را چگونه توجيه فقهي کرده اند. فاسق است باشد، مشروبخوار است باشد، قمارباز است باشد، هر چه هست باشد. اما امامت در اسلام شيعي اين طور نيست. اما در درجه اول، اسوه است، و مردم از طريق او به خدا مي رسند. اين نکته بسيار مهمي است. اگر مردم مي خواهند با خدا ارتباط پيدا کنند مستقيماً نمي توانند. به هيچ وجه مردم نمي توانند خودشان مستقيماً با خدا ارتباط پيدا کنند؛ مگر از طريق رسول الله؛ معناي اسوه همين است. به نظر من، معناي توسل هم همين است، يعني تماس خدا با بشر از طريق يک انسان کامل است و او، رسول الله است.
امامت يعني رابطه اي که ميان خلق و خالق است و مردم از آن طريق، به خدا مي رسند و با خدا تماس مي گيرند. در اسلام شيعي، ولايت خيلي مسأله مهمي است که در کنار امامت است. در تشيع ارتباط انسان ها با خدا، ارتباط خاصي است. به نام خدا سخن گفتن يک طريق دارد و آن انسان کامل است. هيچ کس حق دارد به نام خدا حرف بزند جز اين انسان ها. اين بلاهايي که در طول تاريخ به سر دنيا آمده براي اين است که هر که آمده از ناحيه خدا و به نام دين حرف زده. اينکه گفته شده بدعت ممنوع است، تشريع ممنوع است و گناه بسيار بزرگي در روايات شمرده شده به اين خاطر است. فقط انسانهاي مطهر مي توانند به مقام تجرد قرآن تماس بگيرند که پيغمبر و اهل بيت (عليه السلام) او هستند. آن ها هم روح قرآن و هم واقعيت قرآن را درک و بيان مي کنند و هر کس دکان مي خواهد اين طرف و آن طرف باز کند، ممنوع و مردود است اين است امامت اسلامي و ولايت اسلامي.

پي‌نوشت‌ها:

1- اين سخنراني در تاريخ ......... در جمع اساتيد و دانشجويان دانشکده الهيات دانشگاه فردوسي مشهد ايراد گرديده است.

منبع مقاله :
محقق داماد، مصطفي؛ (1378)، دين، فلسفه و قانون، تهران: انتشارات سخن، چاپ اول