نويسنده: دكتر سيد يحيي يثربي




 

در مسائل عرفان نظري و عملي، ديدگاه هاي من با ديگران در مسائل مختلف، متفاوت است. در اين جا به مناسبت بحث از عرفان عملي، تنها به دو مورد مهم از اين اختلاف ها اشاره مي كنم:

يك. نگرش هستي ساز، نه هستي سوز

من بر آنم عرفان ما كه با عنوان عرفان اسلامي معروف شده است، بيش از آن كه از آموزه هاي قرآن اثر پذيرد، تحت تأثير مكاتب هندي، نوافلاطوني و مسيحي است. در اين جا فرصت توضيح بيشتر نيست. اما براي اسلامي كردن اين عرفان پيشنهاد مي كنم برنامه هاي رياضت را از صورت فردي آن، كه از هنديان و نوافلاطونيان و مسيحيان گرفته ايم، به صورت اجتماعي درآوريم. كسي كه به سلوك مي پردازد، به جاي آن كه در انزواي خود به ورد و ذكر پرداخته و تمام تلاش خود را بر ترك خواب و خوراك و آميزش با مردم و خانواده صرف كند، در جامعه باشد و رياضت خود را در رفتار اجتماعي خود تنظيم كند. اما در آيات 200 تا 202 از سوره بقره نكته بسيار مهمي مطرح شده است كه توضيح آن لازم است. و آن اين كه خداوند براي مسلمانان، دنيا را نيز همانند آخرت، ارجمند شمرده است. اين نگرش برخلاف نگرش هاي بدبينانه اديان هندي و يوناني، يك نگرش مثبت به زندگي دنيوي انسان است. همه اديان و مكتب هاي غيرعقلاني، چنان كه به اعتبار انسان باور ندارند، زندگي دنيوي او را نيز تحقير مي كنند.
اما اسلام مانند همه مكاتب عقلاني، زندگي دنيوي و ارتباط انسان را با اين دنيا تحقير نمي كند، زيرا:
1.اگرچه دنيا ناپايدار است، از دو جهت مهم است:
يكي از اين جهت كه بخشي از زندگي انسان است و انسان خود محصول همين دنياست.
ديگر از اين جهت كه همين زندگي ناپايدار، سرنوشت زندگي جاويد و پايدار ما را رقم مي زند. به گونه اي كه افراد بدفرجام، بازگشت به اين زندگي را آرزو خواهند كرد، تا بتوانند زمينه خوشبختي اخروي خود را فراهم آورند.(1)
2.اسلام مانند مكتب هاي عقلاني هستي ساز است، نه هستي سوز. و لذا برخلاف مكتب هاي غيرعقلاني، برنامه رياضت ندارد. زيرا هدف رياضت، فاني ساختن شخص است، در حالي كه اسلام به بقاي شخص و بهره مندي او از لذايذ و سعادت دنيوي و اخروي نظر دارد. در زمان پيامبر اسلام (صلي الله عليه و آله)، عده اي تصميم گرفتند كه رياضت بكشند و از لذايذ دنيوي دست بردارند. پيامبر اسلام، اين تصميم را نكوهش كرده و آنان را از اين كار بازداشت(2).
پيامبر اسلام اعلام كرد كه در دين من رهبانيت و رياضت، مشروع نيست. در قرآن هم، رهبانيت را « بدعت » مسيحيت شمرده است.(3)
اسلام، جهاد و مبارزه با جهل، كفر، مشكلات زندگي و هواي نفس را، به جاي رهبانيت گذاشته و بهره مندي از لذايذ دنيا را مجاز دانسته است. و درواقع اسلام به بقاي انسان مي انديشد، نه فنايش! و هستي ساز است، نه هستي سوز!
3. چنان كه گذشت، دين اسلام ارتباط با دنيا را، اساس معرفت و دانايي بشر مي داند. و لذا در اولين فرصت به تنظيم زندگي اجتماعي مردم پرداخته و بر آن مي كوشد تا در سايه يك نظام عادلانه، امكان كسب معرفت درست و رفتار نيك را، كه زمينه ساز سعادت دنيوي و اخروي انسان ها مي باشند، براي آنان فراهم آورد.
توجه اسلام به زندگي دنيا تا جايي است كه متفكران مسلمان، گردش سعادت بار زندگي دنيوي بشر را، مبنا و پايه اثبات و توجيه نبوت پيامبران قرار داده اند.(4)
بي توجهي انسان به دنيا براساس آموزه هاي اديان و مكاتب فكري است، وگرنه خود انسان به طور طبيعي دنيا را دوست مي دارد و از آن لذت مي برد و به اين لذت ها نيز ارزش مي دهد. اما اديان و مكاتب غيرعقلاني، انسان را وادار مي كنند كه از دنيا و لذت هاي آن پرهيز كند. اساس اين آموزه ها دو چيزند:

يك- تحقير دنيا:

در مكتب هاي غيرعقلاني غرب و شرق جهان، دنيا تحقير شده است و انسان تا مي تواند بايد از پرداختن به دنيا و لذت بردن از آن خودداري كند. چنين آموزه اي در هند و نيز در يونان باستان در مكتب هاي متأثر از فيثاغورث وجود دارد.

دو- ترجيح عقل بر حس:

مكتب هاي يوناني معمولاً عقل را بر حس ترجيح مي دهند. اين ترجيح از جهات مختلف مورد توجه است. اينان حقايق عقلي مانند مجردات، مُثُل و كليات را، بيش از افراد جزئي و جزئيات اهميت مي دهند. همين طور از نظر اينان معرفت عقلي بر معرفت حسي برتري دارد. و از جهت ديگر از نظر اينان لذت هاي عقلاني بر لذت هاي حسي برتري دارند.
از آن جا كه فلسفه و عرفان اسلامي، هر دو از ديدگاه يونانيان اثر پذيرفته اند، بسياري از مسلمانان تحت تأثير ديدگاه هاي يوناني قرار دارند. در عرفان ما اساس رياضت بر پرهيز از دنيا و لذت هاي دنيوي استوار است. در فلسفه ما نيز از آن جا كه معاد روحاني است، لذت اخروي انسان عقلاني خواهد بود، نه حسي. با تأكيد به اين كه لذت عقلاني از نظر ارزش و اهميت، هرگز قابل مقايسه با لذت هاي حسي نيستند، و نيز با تأكيد به اين كه لذت هاي حسي جنبه حيواني دارند.(5)
قرآن كريم خواسته مردم را حسنات دنيا بيان كرده است، يعني عده اي از مردم فقط به دنبال لذت هاي دنيايي و حسي مي باشند. روشن است كه چنين مردمي از سعادت اخروي بي بهره خواهند ماند.
سپس اين را تأييد مي كند كه مردم به دنبال حسنات و خوشبختي هاي دنيا و آخرت، هر دو باشند. و در آيه بعدي موضع اين گروه را كه هم دنيا مي خواهند و هم آخرت، مورد تأييد قرار داده و مي گويد اينان نتيجه تلاش و كوشش خود را خواهند ديد.(6)
اين يكي از برتري ها و معجزه هاي اسلام است كه در محيطي كه اديان بزرگ آن زمان، يعني اديان هندي و مسيحي، به ترك دنيا و تحقير لذت دنيا دعوت مي كردند، اسلام، حسنات يعني نيكي ها و لذت هاي دنيا را نيز در كنار حسنات آخرت مطرح مي كند.
اين اسلام است كه انسان و زندگي انسان و نيازهاي او را در دنيا و آخرت ارج نهاده و اجازه داده است كه در دنيا و آخرت لذت ببرد و با خوشي و خرمي زندگي كند و زندگي پاكيزه، روشن و آرامي را در هر دو دنيا داشته باشد. ما اين نكته را در آموزه هاي پيامبر اسلام و امامان معصوم نيز آشكارا مي يابيم. آنان نيز بي آن كه ما را به زهد و رياضت تشويق كنند، به بهره گيري پاك و بي آلايش از لذايذ دنيوي و اخروي فرامي خوانند. در دعاهايي كه از امامان معصوم در دست داريم، به پيروي از قرآن، حسنات دنيا و آخرت هر دو به عنوان نيازهاي انسان مطرح شده اند.
همين برداشت يوناني كه لذت عقلي را برتر از لذت حسي مي داند، باعث شده است كه عرفا و فيلسوفان جهان اسلام، لذايذ حسي و معاد جسماني را تحقير كرده و آن را در شأن نفوس ناقص و نارسا بدانند. تلاش ملاصدرا براي اثبات معاد جسماني، بدون آن كه خودش توجه داشته باشد، بر همين مبناي يوناني استوار است كه نفوس ناقص و گناه كار چون نمي توانند به معاد روحاني و لذت هاي عقلاني دست يابند، بايد به گونه اي داراي معاد جسماني باشند. چنين تحليلي در آثار ابن سينا نيز وجود دارد.(7)
به نظر من اين گونه برداشت ها از معاد تحت تأثير مباني يونانيان مي باشد و درست آن است كه همانند آموزه هاي قرآن انسان را با همين شخصيت جسماني او اعتبار بدهيم و چنان كه بايد به موجودات مادي و يا اصطلاح « جزئيات » ارج نهيم و نيز به معرفت حسي كه اساس همه معرفت هاي ماست، اعتبار بخشيم و زندگي دنيوي انسان را درواقع الگو و نمونه حيات اخروي او بدانيم و لذت هاي حسي او را تحقير نكنيم.
در آيه 202 مي گويد كه انسان در دنيا و آخرت به ميزان كسب خود از نيكي ها و خيرات بهره مند مي شود. در اين جا اشاره اي است به اين كه داشتن همت بلند و آرزوي عالي و دعاهاي هماهنگ با اين همت و آرزو كافي نيست. بهره انسان از دنيا و آخرت به ميزان كسب و تلاش او بستگي دارد.
آنچه قرآن كريم در مقايسه دنيا و آخرت مورد تأكيد قرار مي دهد، آن است كه بينش و همت انسان در چهارچوب زندگي دنيوي محدود نگردد، بلكه انسان زندگي دنيا را با زندگي آخرت خود هماهنگ كند. يعني در دنيا به گونه اي زندگي كند و از لذت هاي دنيا به گونه اي برخوردار گردد كه به آخرت خود آسيب نزند تا بتواند از سعادت اخروي نيز برخوردار گردد.
بنابراين زندگي دنيا بايد در چهارچوب شريعت و قانون باشد، تا انسان با ستم و تجاوز به سعادت اخروي خود آسيب نزند. پس، لذت هاي انسان در جهان آخرت محدود و مشروط نيستند، در حالي كه بهره مندي او از لذت هاي دنيوي بايد در چهارچوب قانون و شريعت باشد.

دو. عشق به خلق

عشق نبايد انتزاعي باشد. در عرفان اسلامي، عشق را متوجه يك معشوق انتزاعي و خيالي مي كنند كه ساخته و پرداخته ذهن سالك است. سالك با يك معشوق خيالي درگير شده، و هرچه احساس و عاطفه و عشق و محبت دارد، متوجه آن معشوق انتزاعي و خيالي مي كند؛ در نتيجه از توجه به موجودات پيرامون خود، حتي به زن و فرزند خود غفلت مي كند كه:

آن كس كه تو را شناخت، جان را چه كند؟ *** فرزند و عيال و خانمان را چه كند؟

اما به نظر من، چنان كه راه عقل از خلق به خداست، راه عرفان نيز از خلق به خداست. بنابراين در تربيت سلوكي بايد كاري كنيم كه سالك به موجودات جهان عشق بورزد. از زن و فرزندش گرفته، تا بيگانگان و دشمنانش! از انسان گرفته تا حيوان و گل و گياه و دشت و دريا:

به جهان خرم از آنم كه جهان خرم از اوست *** عاشقم بر همه عالم، كه همه عالم از اوست

در عرفان درست مي توان پايه هاي استواري براي اخلاق نيك و فضايل والاي انساني يافت، همانند:
1.براساس وحدت وجود، جهان يك سره مظهر و جلوه گاه معشوق است و سالك بايد مظاهر و جلوه هاي حق را دوست بدارد. عشق سالك به اين مظاهر، عملاً او را با سراسر جهان پيوند مي دهد و به همه كائنات احساس عشق و عاطفه مي كند.
2.كاهش دلبستگي هايش به مال و جاه كه مي تواند سالك را از كينه، حسد، دروغ، چاپلوسي، ذلت و درگيري دور سازد؛ زيرا اساس اين گونه رفتارها، دلبستگي به مال و جاه دنياست.
3. عشق و ايمان به حق و حقيقت كه بايد اساس شجاعت و شهامت و عزت و بزرگواري سالك باشد.
4. شادماني هاي بسيار بزرگ و نيرومند وي به يافته هاي سير و سلوك و اشارات و بشارات غيبي، كه او را بزرگوار و باگذشت مي سازد.
5. آشنايي كم و بيش او با « سرّ قدر » كه نتيجه اش بلندنظري و عدم تحقير ديگران، مخصوصاً آلودگان و گناه كاران است. سالك هرگز درباره گناه ديگران تجسس و تعقيب را روا ندانسته، بلكه آنان را سزاوار بخشش و حمايت و ترحم مي داند.
6.سلطه بر اميال و غرايز. هدف اصلي رياضت، سلطه بر اميال و غرايز است. سالك بايد اين سلطه بر هوا و هوس و غرايز را در رفتارهاي اجتماعي تمرين كند. او بايد رفتار عالي انساني و رفتار سراپا مبتني بر حق و عدل و عفت را در جامعه تمرين كند.
برنامه اي كه اين ناچيز براي علاقه مندان به سير و سلوك، پيشنهاد مي كند به شرح ذيل است:
1.پاسداري از حال و هواي درويشي خويش، كه سير و سلوك بر اين حال و هوا استوار است. منظور از حال و هواي درويشي، همان صفا و صداقت دروني و ذوق و حال شيدايي عشق به حق و حقيقت است. همان كه گاه گاهي احساس كني كه به دنبال چيزي هستي و از اين احساس، غرق در ذوق و لذت گردي.
2.خود را با آيين هاي رايج و جاافتاده تكراري سرگرم نكني؛ مخصوصاً آيين ها و مراسمي كه در صدر اسلام مورد توجه نبوده اند. به عبادت هاي اعلام شده از طرف شرع، و مورد اتفاق مسلمانان بپردازي، همانند روزه، نماز، انفاق و تلاوت كلام الله.
3. تمرين و پرورش حسن خلق و جوانمردي و نيكوكاري و خوش رفتاري خويش، در زندگي خانوادگي و اجتماعي، با عشق و محبت به انسان ها، خواه دور باشند يا نزديك و مسلمان باشند يا كافر. ابوالحسن خرقاني مي گفت:
اگر از تركستان تا به در شام، كسي را خاري در انگشت شود، آن از آنِ من است و هم چنين اگر از ترك تا شام كسي را قدم در سنگ آيد زيان آن مراست، و اگر اندوهي در دلي است، آن دل از آن من است.(8)
4.تلاش براي هدايت و رهايي ديگران از جهل و گمراهي و ستم و تبعيض و فقر و بيماري، و احساس همدلي و همدردي با گرفتاران جهل و ستم و فقر و بيماري. آن كجا كه يكي در گوشه اي از غار، يك ورد را هزاران بار تكرار كرد، و آن كه در آزادي بردگان جهان و برانداختن نظام برده داري كوشيد.
بهترين نوع رياضت آن است كه درد ديگران را احساس كني و در غم و اندوه انسان ها شريك باشي. ابوالحسن خرقاني هم چنين مي گويد:
حق تعالي مرا فكتري بداد... از آن فكرت به يگانگي او درافتادم، و جايي رسيدم كه فكرت، حكمت گرديد، و راه راست و شفقت بر خلق گرديد. بر خلق او كسي مشفق تر از خود نديدم، گفتم كاشكي بَدَل همه خلق، من بِمردمي، تا خلق را مرگ نبايستي ديد، كاشكي حساب همه ي خلق با من بكردي، تا خلق را به قيامت حساب نبايستي ديد،كاشكي عقوبت همه خلق مرا كردي، تا ايشان را دوزخ نبايستي ديد.(9)
5. اسوه و سرمشق خود را قرآن بداني و رفتار محمد (صلي الله عليه و آله) و علي (عليه السلام)، كه سراپاي زندگي شان مبارزه با جهل و گمراهي و ستم و تبعيض بود و خدمت به خلق خدا. درس بندگي را از محمد بياموزيم كه عمري برده وار زندگي كرد و در خدمت به مردم، بيش از پيامبران ديگر آزار ديد. از علي بياموزيم كه لحظه اي از مبارزه با شرك و ستم و تزوير و نفاق بازنايستاد و از غم خواري نيازمندان نياسود.

پي‌نوشت‌ها:

1.مؤمنون، آيه 99.
2.نك: تفسير آيه 20 از سوره احقاف، در تفاسير مختلف.
3.حديد، آيه 27.
4.براي نمونه نك: ابن سينا، شفاء، الهيات، مقاله دهم، فصل دوم؛ و نجات، الهيات، مقاله دوم، فصل 39.
5.بقره، آيات 200-203.
6.ابن سينا، شفا، الهيات، مقاله 9 و فصل 8.
7.نك: ابن سينا، الهيات، نجات، مقاله 2، فصل 37. و شفا، الهيات، مقاله9، فصل7؛ صدرا، اسفار، ج9، ص 185-198 و شواهد الربوبيه، ص 266-267.
8.خرقاني، تذكرة الاوليا.
9.همان.

منبع مقاله :
يثربي، سيديحيي، (1392)، عرفان عملي، قم، مؤسسه بوستان كتاب، چاپ سوم