اسلام سياسي و اسلام گرايي معاصر
نويسنده:دكتر غلامرضا بهروزلك
اسلامگرايي چيست و مدلول آن كدام است ؟ آيا پديده اي واحد است ياصرفا نامي است براي تنوعي از گرايش ها و جريان ها؟ آيا اتفاق نظري در معناي آن وجود دارد؟ آيا مي توان كليت حركت اسلامي را به عنوان يك حركت واحد در جهان امروز شناسايي نمود؟ آيا صفاتي و خصايصي را كه به كليت حركت اسلامي معاصر نسبت داده مي شود، مي توان ازمنظر نظري به امر واحدي در خارج متصف نمود؟ تجلي ها و گونه هاي مختلف و گاه متعارض اسلام گرايي معاصر را چگونه مي توان تحت عنوان واحدي طبقه بندي و شناسايي نمود؟ آيا امكان دارد از اين تنوعات و تكثرات فراتر رفت و از حركت نسبتا واحد، همگن و منسجمي در جهان اسلام سخن گفت ؟ آيا آنچه كه در شرايط كنوني به عنوان خطراسلام گرايي شناسايي شده است، داراي كانون انسجام بخشي مي باشد؟آيا واقعا خطر مطرح شده مي تواند كليتي را براي اسلام گرايي معاصرايجاد نمايد؟ آيا چنين خطر و كليتي واقع بينانه است يا صرفا به منظورانسجام بخشي به غرب ايجاد شده و دامن زده مي شود؟اين سوالات مسائلي است كه لازم است از منظري نظري مورد كاوش و تحليل قرار گيرد. اساسا چنين پرسشي را مي بايست از رويكردي تحليلي مورد توجه قرار داد. بدون داشتن رويكردي نظري امكان فرارفتن از تكثرات موجود در حركت اسلامي معاصر فراهم نمي شود. براي بررسي اين مساله مي بايست ابتدا به بررسي عناويني كه بر حركت اسلامي معاصر اطلاق شده است، آغاز نمود.
البته بار معنايي واژگان بنيادگرايي، راديكاليسم، اسلام گرايي و اسلام سياسي متفاوت است. دالهايي چون بنيادگرايي و راديكاليسم در زمينه فرهنگ غربي بار معنايي كاملا منفي يافته اند. اما، واژگان اسلام سياسي و اسلام گرايي دالهايي نسبتا خنثي و فاقد بار منفي هستند. هر چندريشه نخستين كاربرد واژگان اسلام گرايي و اسلام سياسي مشخص نيست، اما در چند دهه اخير اصطلاحي رايج و متعارف در جهان گشته اند. همچنين برخلاف دالهاي اسلام سياسي و اسلام گرايي،مفاهيمي چون بنيادگرايي و راديكاليسم بيانگر كليت ماهيت حركت اسلامي معاصر نبوده و جامع نيستند ( نك : Fuller، 2003: x).
بنيادگرايي واژه اي مبهم و نارساست. اين واژه ريشه در جهان مسيحيت غرب دارد. نخستين بار پروتستان هاي انجيلي آمريكا در دهه 1920 اين واژه را با انتشارات جزواتي با عنوان (Fundamentals) به صورت ارادي و خود خواسته به خود اطلاق نموده Haar) & Busuttil،2003: 3) و در مخالفت با اصول مدرنيسم بازگشت به اصول مسيحي راكه از ديدگاه دنياي مدرن غرب سختگيرانه و متعصبانه تلقي مي شد،مطرح كردند Eliade)، 1987).به تبع كاربرد اوليه بنيادگرايي در مورد پروتستان هاي انجيلي درآمريكا، دنياي مدرن غرب در مواجه با حركت اسلامي معاصر نيز بدون توجه به تمايزات ميان پروتست هاي انجيلي با مسلمانان از اين واژگان استفاده نمودند. در نخستين كاربرد بنيادگرايي در مورد جهان اسلام،تمامي اسلام گرايان را در برگرفته و كل جريان اسلام گرايي در برابرجريان غربگرايي بنيادگرا خوانده مي شود. چنين كاربردي از بنيادگرايي عمدتا در نگاه غربي به اسلام گرايان موجود نهفته است. تعارض عمده اين جريان با مدرنيسم غربي درمحوريت دادن به دين و آموزه هاي ديني است. بر اين اساس از نظرغرب هر جرياني كه از بازگشت دين به عرصه سياسي سخن بگويد،بنيادگرا محسوب مي شود. به عنوان نمونه، هراير دكمجيان در مطالعه خود در باره جنبش هاي معاصر اسلامي از اين برچسب استفاده كرده است. در مطالعه وي كل جريان اسلام گرايي معاصر بنيادگرا است. چنين كاربردي از بنيادگرايي در مورد جريان اسلام گرايي در غرب رايج است.(به عنوان نمونه نك : Tibbi،1998).
اطلاق بنيادگرايي بر جريان اسلامي معاصر بازتاب ذهنيت غربي است. چنانكه بابي سعيد در اثر ارزشمند خود نشان داده است (1379:-10 17)، شاخص هايي چون ايجاد محدوديت بر زنان، يا ادعاي دسترسي انحصاري به حقيقت و تلفيق دين و سياست كه به عنوان شاخص هاي بنيادگرايي مطرح شده اند، مخدوش هستند. معيار نخست به عمل حكومت داري (3) بر مي گردد. محدوديت بر زنان در جوامع نوگرانيز وجود داشته است. اما غرب چنين محدوديت هايي را نشانه تمدن وپيشرفت دانسته است و در نتيجه بحث از رويكردي جانبدارانه مطرح مي شود. غرب مدعي است كه مقررات و معيارهاي مطرح شده براي زن،بيانگر شاخص هاي زن آرماني بوده و هرگز محدوديت تلقي نمي شود. درشاخص دوم، غرب نيز به سان اسلام گرايان مدعي است به حقيقت رسيده است و در نتيجه معيارهاي خويش را به ديگران تحميل مي كند واز آنان مي خواهد به شيوه غربي زندگي كنند. نمود بارز آن را مي توان درنظريه هاي نوسازي مشاهده كرد (نك : بديع، 1380؛ سو، 1378). معيارسوم نيز صرفا معيار مدرنيسم غربي است كه بر اساس اصل سكولاريسم مدعي لزوم جدايي دين از سياست شده است. بر اين اساس نمي توان دال بنيادگرايي را فارغ از ذهنيت غربي به كار برد و از اين رو واژه اي ايدئولوژيك و جانبدارانه است.
كاربرد ديگر بنيادگرايي، چنانكه گذشت، اطلاق آن بر جريان عقل گريز و متصلب اسلام گرايي مي باشد. از اين منظر جريان اسلام گرايي به دو شاخه بينادگرا و راديكال تقسيم مي شود. مصداق بارز جريان بنيادگرايي در عصر حاضر همان جريان وهابيت است كه با الهام ازجريان حنبلي و آموزه هاي ابن تيميه در دو سده اخير در جهان اسلام ظهور كرده است و بسياري از جريانات سياسي - فكري جهان اسلام راتحت تاثير قرار داده است. در چنين اطلاقي بنيادگرايي با عقل گريزي ورد مطلق هر امر جديد و در نتيجه رد كل آموزه هاي دنياي مدرن شناسايي مي شود. ظهور مرموز جرياناتي مثل طالبان و القاعده در دودهه اخير كه توسط غرب به عنوان چهره كلي اسلام ارائه شده است،چنين چهره اي را از اسلام سياسي و اسلام گرايان برجسته كرده است.حتي مي توان گفت تحت تاثير چنين القائاتي است كه شناخت غرب ازاسلام گرايان به رغم اطلاق آن بر تمامي جريانات اسلامي عمدتامعطوف به اين جريان مي باشد. سيد احمد موثقي در تحليل وطبقه بندي جنبش هاي اسلامي، بنيادگرايي را در برابر راديكاليسم اسلامي به كار برده است (1374: 103-110). جريان راديكاليسم از نظروي جريان عقل گرا را در بر مي گيرد كه مهم ترين نماينده آن در دوره معاصر سيد جمال الدين اسدآبادي مي باشد. البته چنين كاربردي درديگر متون رايج نيست و راديكالسيم عمدتا ناظر بر كنش سياسي اسلام انقلابي است.كاربرد دوم بنيادگرايي نيز مبتلا به همان كاستي هاي قبلي است.مضافا در صورت تلاش براي تمايزگذاري جريان هاي دروني اسلام گرايي معاصر، بهتر است از واژگاني بومي - اسلامي استفاده كرده وبر اساس تاريخ گذشته اسلامي آنها را نامگذاري نمود (نك : بهروزلك،1380).
(راديكاليسم اسلامي) نام ديگري است كه در مورد اسلام گرايي معاصر به كار رفته است. نمونه آن را در ديدگاه موثقي ديديم. چنين نامگذاري نيز ضمن آنكه هنوز از ذهنيت غربي به طرفداران دخالت ارزش هاي ديني در عرصه سياسي نگاه مي كند و به همان مشكل مفهوم بنيادگرايي مبتلاست، به لحاظ ابهام در كاربرد وصفي واژه راديكاليسم در توصيف انديشه يا عمل سياسي نامناسب مي باشد.راديكاليسم عمدتا صفتي است كه براي توصيف كنش سياسي به كارمي رود و در مواردي نيز به عنوان صفت انديشه و تفكر به كار رفته است.از اين جهت براي هر تفكري مي توان در عمل گرايش معتدل و راديكال را بر اساس چگونگي كنش سياسي طرفداران آن انديشه مطرح نمود(نك : بشيريه، 1381: 299-300).
با توجه به ابهامات و نقصان هايي كه در واژگاني چون بنيادگرايي وراديكاليسم اسلامي وجود دارد، مي توان از واژگان خنثاتري چون اسلام گرايي و اسلام سياسي در توصيف جريان اسلامي معاصر استفاده كرد (بابي سعيد، 1379: 20). چنين واژگاني كليت جريان اسلامي را دربر مي گيرد Fuller)، 2003: xi-xv) و مي بايست براي توصيف جريان هاي فرعي آن از واژگان مناسبي استفاده كرد.در جهان عرب طبق گزارش حيدر ابراهيم علي دو واژه الاسلاميه والاسلامويه علاوه بر ديگر واژگان، كاربرد يافته اند. هرچند واژگان ديگري چون الاصوليه و التطرف معادل بنيادگرايي و راديكاليسم به كاررفته است، اما دو واژه نخست معادل اسلام گرايي در فارسي وIslamism در انگليسي مي باشد. تفاوتي كه او براي كاربرد آنها مطرح كرده است،حايز اهميت مي باشد. در حالي كه الاسلاميه دلالت بر جريان فكري -سياسي دارد، الاسلامويه بيشتر ناظر بر عمل سياسي است (ابراهيم علي، 1999: 32-33).
عمده رويكردهاي سلبي به انسجام دروني اسلام گرايي را مي توان درچهار رهيافت عمده بررسي كرد. منشا واحد انگاري و انسجام بخشي سلبي به اسلام گرايي معاصر را بايد در فعاليت هاي نظري و عملي غربيان در باب اسلام جستجو كرد. پيشينه نگرش سلبي را نمي توان به صورت بارزي در گذشته اسلامي يافت. اين رويكردها عمدتا جديدهستند. گذشته اسلامي از اين رو اين امر همانند شرق شناسي قوي (4)است كه غرب مدرن براي بيان هويت خود دست به غيريت سازي زده وشرق را به عنوان مرز سلبي هويت خود قرار مي دهد. چنين شرق شناسي، شرق شناسي وارونه خوانده شده است ( بروجردي، 1377: -2328 ؛ ادوارد سعيد، 1371). از اين منظر در مورد اسلام گرايي نوعي شرق شناسي وارونه يا غرب شناسي قوي صورت مي گيرد. (شرق شناسان وارونه با تلقي اسلام به عنوان يك هويت اسمي اهميت آن را كمرنگ جلوه داده اند. براي آنان اسلام چيزي بيشتر از يك برچسب نيست و في نفسه هيچ اهميتي ندارد. هر گونه اهميت آن ناشي از معاني و مضاميني است كه به آن برچسب الحاق مي شود) (بابي سعيد، 1379،ص 47).
يكي از رويكردهاي ايجابي به اسلام گرايي معاصر را مي توان استفاده از تعبير واژگان نهايي ريچارد رورتي دانست. رورتي در تبيين كليت يك هويت اجتماعي تلاش نموده است آن را از طريق شناسايي كاربردواژگان خاصي از سوي اعضاي يك گروه خاص توضيح دهد. از نظررورتي واژگان نهايي واژگاني است كه هنگامي كه از كساني خواسته مي شود از اميد، عقايد و آرزوهايشان تبيين هايي ارائه دهند، مجموعه اي از كلمات و عبارات را دارند كه بدانها متوسل مي شوند. اينها، همان واژگان نهايي هستند. ما داستان خودمان را بوسيله اين واژگان نقل مي كنيم. آنها بدين دليل نهايي هستند كه فراتر از آنها تكرار مكررات،جزميت يا سكوت وجود دارد (1989 Rorty،: 73).
رويكرد ايجابي به وحدت در قرآن كريم نيز مطرح شده است. خداونددر دعوت اهل كتاب به وحدت آنان را به كلمه واحد دعوت كرده است. قل يا اهل الكتاب تعالوا الي كلمه سواء بيننا و بينكم الا نعبد الا الله و لانشرك به شيئا و لا يتخذ بعضنا بعضا اربابا من دون الله فان تولوا فقولوااشهدوا بانا مسلمون (آل عمران : 64). گاه از حبل الهي به عنوان معيار ومبناي وحدت تاكيد شده است. و اعتصموا بحبل الله جميعا و لا تفرقوا واذكروا نعمت الله عليكم اذ كنتم اعداء فالف بين قلوبكم فاصبحتم بنعمته اخوانا (آل عمران 103).
نشانه ها و نامهاي حركت اسلامي معاصر
اسلام گرايي نشانه اي (2) است كه در ميان نشانه ها و دالهاي ديگربراي جريان سياسي فكري اسلامي به كار رفته است. واژه هايي چون بنيادگرايي اسلامي، بيداري اسلامي، راديكاليسم اسلامي و اسلام سياسي و عناوين ديگر از جمله واژگاني هستند كه كاربرد زيادي دارند.محققان جنبش هاي اسلامي از تعابير مختلفي در بيان اين پديده استفاده كرده اند. در كل به نظر ميرسد در بين واژگان موجود دالهايي چون اسلام گرايي و اسلام سياسي واژگان مناسبتري براي توصيف ونامگذاري كلان جريان اسلامي معاصر مي باشند.اسلام سياسي اصطلاحي جديد است و به دنياي مدرن تعلق دارد.پيش از غلبه و سيطره مدرنيسم غربي و سيطره آموزه سكولاريسم درجهان، چنين اصطلاحي كاربرد نداشته است. در جهان اسلام، بر اساس تلقي سنتي، اسلام ديني جامع تلقي شده و شامل مباحث سياسي نيزمي شد و بر اين اساس نيازي به توصيف مجدد و تقييد اسلام به قيدسياسي نبوده است. با تهاجم همه جانبه غرب به جهان اسلام وشكل گيري مقاومت اسلامي در برابر آن و رد آموزه هاي مدرنيسم غربي و تلاش احياگران مسلمان براي احياي تمدن اسلامي و بازگرداندن اسلام به عرصه زندگي سياسي، غربيان براي نابهنجار و ارتجاعي نشان دادن آن از واژگاني چون بنيادگرايي و راديكاليسم اسلامي استفاده كردند. كاربرد اصطلاح اسلام سياسي نيز محصول چنين تلاشي بوده است. از ديدگاه مدرنيسم غربي دين از سياست جدا بوده و در نتيجه هرگونه حضور و دخالت دين در عرصه سياسي امري نابهنجار، منفي وارتجاعي تلقي مي شد.البته بار معنايي واژگان بنيادگرايي، راديكاليسم، اسلام گرايي و اسلام سياسي متفاوت است. دالهايي چون بنيادگرايي و راديكاليسم در زمينه فرهنگ غربي بار معنايي كاملا منفي يافته اند. اما، واژگان اسلام سياسي و اسلام گرايي دالهايي نسبتا خنثي و فاقد بار منفي هستند. هر چندريشه نخستين كاربرد واژگان اسلام گرايي و اسلام سياسي مشخص نيست، اما در چند دهه اخير اصطلاحي رايج و متعارف در جهان گشته اند. همچنين برخلاف دالهاي اسلام سياسي و اسلام گرايي،مفاهيمي چون بنيادگرايي و راديكاليسم بيانگر كليت ماهيت حركت اسلامي معاصر نبوده و جامع نيستند ( نك : Fuller، 2003: x).
بنيادگرايي واژه اي مبهم و نارساست. اين واژه ريشه در جهان مسيحيت غرب دارد. نخستين بار پروتستان هاي انجيلي آمريكا در دهه 1920 اين واژه را با انتشارات جزواتي با عنوان (Fundamentals) به صورت ارادي و خود خواسته به خود اطلاق نموده Haar) & Busuttil،2003: 3) و در مخالفت با اصول مدرنيسم بازگشت به اصول مسيحي راكه از ديدگاه دنياي مدرن غرب سختگيرانه و متعصبانه تلقي مي شد،مطرح كردند Eliade)، 1987).به تبع كاربرد اوليه بنيادگرايي در مورد پروتستان هاي انجيلي درآمريكا، دنياي مدرن غرب در مواجه با حركت اسلامي معاصر نيز بدون توجه به تمايزات ميان پروتست هاي انجيلي با مسلمانان از اين واژگان استفاده نمودند. در نخستين كاربرد بنيادگرايي در مورد جهان اسلام،تمامي اسلام گرايان را در برگرفته و كل جريان اسلام گرايي در برابرجريان غربگرايي بنيادگرا خوانده مي شود. چنين كاربردي از بنيادگرايي عمدتا در نگاه غربي به اسلام گرايان موجود نهفته است. تعارض عمده اين جريان با مدرنيسم غربي درمحوريت دادن به دين و آموزه هاي ديني است. بر اين اساس از نظرغرب هر جرياني كه از بازگشت دين به عرصه سياسي سخن بگويد،بنيادگرا محسوب مي شود. به عنوان نمونه، هراير دكمجيان در مطالعه خود در باره جنبش هاي معاصر اسلامي از اين برچسب استفاده كرده است. در مطالعه وي كل جريان اسلام گرايي معاصر بنيادگرا است. چنين كاربردي از بنيادگرايي در مورد جريان اسلام گرايي در غرب رايج است.(به عنوان نمونه نك : Tibbi،1998).
اطلاق بنيادگرايي بر جريان اسلامي معاصر بازتاب ذهنيت غربي است. چنانكه بابي سعيد در اثر ارزشمند خود نشان داده است (1379:-10 17)، شاخص هايي چون ايجاد محدوديت بر زنان، يا ادعاي دسترسي انحصاري به حقيقت و تلفيق دين و سياست كه به عنوان شاخص هاي بنيادگرايي مطرح شده اند، مخدوش هستند. معيار نخست به عمل حكومت داري (3) بر مي گردد. محدوديت بر زنان در جوامع نوگرانيز وجود داشته است. اما غرب چنين محدوديت هايي را نشانه تمدن وپيشرفت دانسته است و در نتيجه بحث از رويكردي جانبدارانه مطرح مي شود. غرب مدعي است كه مقررات و معيارهاي مطرح شده براي زن،بيانگر شاخص هاي زن آرماني بوده و هرگز محدوديت تلقي نمي شود. درشاخص دوم، غرب نيز به سان اسلام گرايان مدعي است به حقيقت رسيده است و در نتيجه معيارهاي خويش را به ديگران تحميل مي كند واز آنان مي خواهد به شيوه غربي زندگي كنند. نمود بارز آن را مي توان درنظريه هاي نوسازي مشاهده كرد (نك : بديع، 1380؛ سو، 1378). معيارسوم نيز صرفا معيار مدرنيسم غربي است كه بر اساس اصل سكولاريسم مدعي لزوم جدايي دين از سياست شده است. بر اين اساس نمي توان دال بنيادگرايي را فارغ از ذهنيت غربي به كار برد و از اين رو واژه اي ايدئولوژيك و جانبدارانه است.
كاربرد ديگر بنيادگرايي، چنانكه گذشت، اطلاق آن بر جريان عقل گريز و متصلب اسلام گرايي مي باشد. از اين منظر جريان اسلام گرايي به دو شاخه بينادگرا و راديكال تقسيم مي شود. مصداق بارز جريان بنيادگرايي در عصر حاضر همان جريان وهابيت است كه با الهام ازجريان حنبلي و آموزه هاي ابن تيميه در دو سده اخير در جهان اسلام ظهور كرده است و بسياري از جريانات سياسي - فكري جهان اسلام راتحت تاثير قرار داده است. در چنين اطلاقي بنيادگرايي با عقل گريزي ورد مطلق هر امر جديد و در نتيجه رد كل آموزه هاي دنياي مدرن شناسايي مي شود. ظهور مرموز جرياناتي مثل طالبان و القاعده در دودهه اخير كه توسط غرب به عنوان چهره كلي اسلام ارائه شده است،چنين چهره اي را از اسلام سياسي و اسلام گرايان برجسته كرده است.حتي مي توان گفت تحت تاثير چنين القائاتي است كه شناخت غرب ازاسلام گرايان به رغم اطلاق آن بر تمامي جريانات اسلامي عمدتامعطوف به اين جريان مي باشد. سيد احمد موثقي در تحليل وطبقه بندي جنبش هاي اسلامي، بنيادگرايي را در برابر راديكاليسم اسلامي به كار برده است (1374: 103-110). جريان راديكاليسم از نظروي جريان عقل گرا را در بر مي گيرد كه مهم ترين نماينده آن در دوره معاصر سيد جمال الدين اسدآبادي مي باشد. البته چنين كاربردي درديگر متون رايج نيست و راديكالسيم عمدتا ناظر بر كنش سياسي اسلام انقلابي است.كاربرد دوم بنيادگرايي نيز مبتلا به همان كاستي هاي قبلي است.مضافا در صورت تلاش براي تمايزگذاري جريان هاي دروني اسلام گرايي معاصر، بهتر است از واژگاني بومي - اسلامي استفاده كرده وبر اساس تاريخ گذشته اسلامي آنها را نامگذاري نمود (نك : بهروزلك،1380).
(راديكاليسم اسلامي) نام ديگري است كه در مورد اسلام گرايي معاصر به كار رفته است. نمونه آن را در ديدگاه موثقي ديديم. چنين نامگذاري نيز ضمن آنكه هنوز از ذهنيت غربي به طرفداران دخالت ارزش هاي ديني در عرصه سياسي نگاه مي كند و به همان مشكل مفهوم بنيادگرايي مبتلاست، به لحاظ ابهام در كاربرد وصفي واژه راديكاليسم در توصيف انديشه يا عمل سياسي نامناسب مي باشد.راديكاليسم عمدتا صفتي است كه براي توصيف كنش سياسي به كارمي رود و در مواردي نيز به عنوان صفت انديشه و تفكر به كار رفته است.از اين جهت براي هر تفكري مي توان در عمل گرايش معتدل و راديكال را بر اساس چگونگي كنش سياسي طرفداران آن انديشه مطرح نمود(نك : بشيريه، 1381: 299-300).
با توجه به ابهامات و نقصان هايي كه در واژگاني چون بنيادگرايي وراديكاليسم اسلامي وجود دارد، مي توان از واژگان خنثاتري چون اسلام گرايي و اسلام سياسي در توصيف جريان اسلامي معاصر استفاده كرد (بابي سعيد، 1379: 20). چنين واژگاني كليت جريان اسلامي را دربر مي گيرد Fuller)، 2003: xi-xv) و مي بايست براي توصيف جريان هاي فرعي آن از واژگان مناسبي استفاده كرد.در جهان عرب طبق گزارش حيدر ابراهيم علي دو واژه الاسلاميه والاسلامويه علاوه بر ديگر واژگان، كاربرد يافته اند. هرچند واژگان ديگري چون الاصوليه و التطرف معادل بنيادگرايي و راديكاليسم به كاررفته است، اما دو واژه نخست معادل اسلام گرايي در فارسي وIslamism در انگليسي مي باشد. تفاوتي كه او براي كاربرد آنها مطرح كرده است،حايز اهميت مي باشد. در حالي كه الاسلاميه دلالت بر جريان فكري -سياسي دارد، الاسلامويه بيشتر ناظر بر عمل سياسي است (ابراهيم علي، 1999: 32-33).
رويكرد سلبي در تحليل انسجام دروني اسلام گرايي معاصر
پس از بحث از واژگان مناسب براي جريان اسلامي معاصر، مساله نظري مهم در اينجا آن است كه آيا اسلام سياسي مي تواند به عنوان يك دال كلي حاكي از تمامي گرايش هاي سياسي اسلامي باشد؟ آيامي توان در مساله حاضر از رويارويي يك پديده مشخصي تحت عنوان اسلام سياسي با جهاني شدن سخن گفت ؟ اين مساله بدان جهت مطرح است كه برخي وحدت دروني جريان اسلام سياسي را به دليل بروزاختلافات فراوان در درون جريانهاي اسلام گرا زير سوال برده اند (1977 El-Zein،). از اين نظر اسلام گرايي هرگز جريان يك دست و يكپارچه نيست و به دليل وجود جريان هاي مختلف و گاه متعارض در درون آن امكان جمع كردن تمامي اين جريان هاي تحت يك مفهوم وجود ندارد.در صورتي كه مفهومي چون اسلام گرايي براي بيان اين مجموعه به كارگرفته شود، چنين كاربردي مجازي بوده و صرفا از طريق فرايند غيريت سازي غرب براي جريان هاي اسلام گرا است كه امكان جمع نمودن آنهاتحت واژه اسلام گرايي فراهم مي شود. در چنين رويكردهايي اسلام گرايي فاقد انسجام دروني بوده و انسجام مطرح شده و ادعا شده براي آن صرفا موقت و ساختگي است.عمده رويكردهاي سلبي به انسجام دروني اسلام گرايي را مي توان درچهار رهيافت عمده بررسي كرد. منشا واحد انگاري و انسجام بخشي سلبي به اسلام گرايي معاصر را بايد در فعاليت هاي نظري و عملي غربيان در باب اسلام جستجو كرد. پيشينه نگرش سلبي را نمي توان به صورت بارزي در گذشته اسلامي يافت. اين رويكردها عمدتا جديدهستند. گذشته اسلامي از اين رو اين امر همانند شرق شناسي قوي (4)است كه غرب مدرن براي بيان هويت خود دست به غيريت سازي زده وشرق را به عنوان مرز سلبي هويت خود قرار مي دهد. چنين شرق شناسي، شرق شناسي وارونه خوانده شده است ( بروجردي، 1377: -2328 ؛ ادوارد سعيد، 1371). از اين منظر در مورد اسلام گرايي نوعي شرق شناسي وارونه يا غرب شناسي قوي صورت مي گيرد. (شرق شناسان وارونه با تلقي اسلام به عنوان يك هويت اسمي اهميت آن را كمرنگ جلوه داده اند. براي آنان اسلام چيزي بيشتر از يك برچسب نيست و في نفسه هيچ اهميتي ندارد. هر گونه اهميت آن ناشي از معاني و مضاميني است كه به آن برچسب الحاق مي شود) (بابي سعيد، 1379،ص 47).
رويكرد ايجابي به انسجام دروني اسلام گرايي معاصر
در برابر اين نگرش مي توان با تمسك به مفاهيم گفتماني ازاسلام گرايي يا اسلام سياسي به عنوان يك كل ايجابي دفاع نمود. دردوران معاصر ما با پديده مشخصي در جهان اسلام رو برو هستيم كه داراي تاثيرات و ويژگي هاي خاصي مي باشد كه عامل وحدت بخش وقرابت بين اسلام گرايان مي باشد. از اين رو مي بايست در جستجوي مفاهيم و ايده هايي بود كه چنين وحدتي را ايجاد مي كند. در تحليل گفتماني چنين وحدتي را مي بايست در دالهاي مركزي / برتري جستجونمود كه در مفصل بندي گفتماني ديگر عناصر را كنار هم نگه مي دارد.دال مركزي نقطه كليدي و هويت بخش در يك گفتمان مي باشد كه نشانه هاي ديگر در سايه آن نظم پيدا مي كنند و با هم مفصل بندي مي شوند ( Laclau & Mouffe، 2001: 112). از اين منظر (اسلام سياسي گفتماني است كه هويت اسلامي را در كانون عمل سياسي قرارمي دهد. به عبارت ديگر در گفتمان اسلام سياسي اسلام به يك دال برتر تبديل مي شود) (بابي سعيد، 1379: 20). در مفصل بندي گفتمان اسلام سياسي، دين صرف اعتقاد نيست بلكه ابعادي فراگير دارد وتمامي عرصه حيات آدمي را در بر مي گيرد. چنين نگرشي در تمامي گرايش هاي دروني گفتمان اسلام سياسي مشترك است و از اين جهت مي توانيم تمامي آنها را در درون گفتمان اسلام سياسي قرار دهيم و درتحليل خود از اسلام سياسي به مثابه يك كليت واحد سخن بگوييم.چنين نگرش وحدت بخش به جريانهاي اسلام گرا را نمي توان براحتي در چارچوب هاي تحليلي ديگر جستجو كرد. در تحليل هاي ديگر (چون روان شرابي و ديگران) ما با تفاوت ها مواجه هستيم و امكان نگاه جامع به جريان اسلامي معاصر به مثابه يك امر واحد وجود ندارد. از منظرگفتماني اسلام سياسي يا اسلام گرايي همان نقشي را ايفا مي كند كه مدرنيسم براي مجموع هاي از مكاتب و نگرش ها در غرب ايفا مي كند.هر چند چنين مكاتب همانند سوسياليسم و ليبراليسم با يكديگرمتعارض هستند، اما همگي آنها تحت گفتمان مدرنيسم قرار مي گيرند.چنين قابليتي را نيز براي اسلام سياسي و اسلام گرايي مي توان تحت گفتمان اسلام سياسي جستجو نمود و براي آنها يك وحدت ايجابي تعريف نمود (همان).يكي از رويكردهاي ايجابي به اسلام گرايي معاصر را مي توان استفاده از تعبير واژگان نهايي ريچارد رورتي دانست. رورتي در تبيين كليت يك هويت اجتماعي تلاش نموده است آن را از طريق شناسايي كاربردواژگان خاصي از سوي اعضاي يك گروه خاص توضيح دهد. از نظررورتي واژگان نهايي واژگاني است كه هنگامي كه از كساني خواسته مي شود از اميد، عقايد و آرزوهايشان تبيين هايي ارائه دهند، مجموعه اي از كلمات و عبارات را دارند كه بدانها متوسل مي شوند. اينها، همان واژگان نهايي هستند. ما داستان خودمان را بوسيله اين واژگان نقل مي كنيم. آنها بدين دليل نهايي هستند كه فراتر از آنها تكرار مكررات،جزميت يا سكوت وجود دارد (1989 Rorty،: 73).
رويكرد ايجابي به وحدت در قرآن كريم نيز مطرح شده است. خداونددر دعوت اهل كتاب به وحدت آنان را به كلمه واحد دعوت كرده است. قل يا اهل الكتاب تعالوا الي كلمه سواء بيننا و بينكم الا نعبد الا الله و لانشرك به شيئا و لا يتخذ بعضنا بعضا اربابا من دون الله فان تولوا فقولوااشهدوا بانا مسلمون (آل عمران : 64). گاه از حبل الهي به عنوان معيار ومبناي وحدت تاكيد شده است. و اعتصموا بحبل الله جميعا و لا تفرقوا واذكروا نعمت الله عليكم اذ كنتم اعداء فالف بين قلوبكم فاصبحتم بنعمته اخوانا (آل عمران 103).
نتيجه گيري
هر چند رويكردهاي سلبي به وحدت اسلام گرايي معاصر آن را سطحي و ساختگي مي دانند، اما ميتوان با الهام از رويكردهاي ايجابي از انسجام نسبي حركت اسلام گرايي معاصر دفاع نماييم. البته بايد توجه داشت كه چنين انسجامي خود نسبي است. اسلام گرايي معاصر در مقايسه بامكاتب و جريانات رقيب غير اسلامي، جرياني منسجم و يك دست است. عامل انسجام بخش چنين حركتي را ميتوان خود اسلام، قرآن وشخص پيامبر اسلام (ص) دانست. تحولات و تجربياتي كه در طول چند سال اخير رخ داد حاكي از واكنش فراگير تمامي مسلمانان به چالش هاي پيشاروي جهان اسلام بوده است. دو قضيه كاريكاتورهاي روزنامه يولياند پوست دانمارك و سخنان پاپ بنديكت شانزدهم به صورت مشابهي واكنش فراگيري تمامي مسلمانان را از فرق و مذاهب مختلف برانگيخت.هر چند مسلمانان در مقايسه با يكديگر، همچون ديگر فرق و مذاهب موجود در جهان كنوني، دچار غيريت سازي و تمايز هستند، اما در مواجه با عامل خارجي انسجام مي يابند. چنين انسجامي خود را در اقدام مشابه و مشترك تجلي مي بخشد. به نظر مي رسد، چنين وضعيتي حاكي از يك رويكرد ايجابي در تعريف و تبيين اسلام گرايي معاصر مي باشد. از اين منظر ما مي توانيم از فعال شدن، پويايي و فعاليت اسلام گرايي معاصر به عنوان يك حركت برجسته سخن بگوييم.پي نوشت ها:
.1 استاديار علوم سياسي دانشگاه باقرالعلوم (ع).
.2 Signifier.
.3 Governmentality.
.4 Strong Orientalism