موانع توسعه فرهنگي در كشور
نويسنده:محمد راعي فرد
منبع:روزنامه قدس
منبع:روزنامه قدس
مقدمه:
ماههاي متمادي است به بحث در مورد فرهنگ عمومي و چالشها و ره آوردهاي آن پرداخته ايم و با نخبگان و انديشمندان در علوم جامعه شناختي و علوم انساني و روان شناختي، تعاملهاي فراواني داشته ايم تا جايگاه و تأثير حياتي فرهنگ عمومي در فرايند پيشرفت و قانون مندي را بشناسيم و به يافته هايي دست يابيم.داشته هاي فرهنگي، باورها و ارزشهاي دروني جامعه درهم تنيده ايراني كم نيستند، چنانكه ناداشته هاي مغفول مانده فراواني نيز داريم. نياز به بازنگري، هم انديشي، نگاهي نو و به دور از يكسويه نگري و مقاومت منفي در برابر تازه هاي امروز، از بايسته هاي تغييرات محتوم فرهنگ عمومي است، كه فرهنگ جديد را بايد به زايشي دوباره رهنمون كند، فرهنگي كه در آن نگاه بومي و خاص ايراني لحاظ شود و نوآوريها و فناوريهاي اين جهاني را به خدمت باورها و سنتهاي كشور درآورد، نه اينكه سنتها و باورهايمان در خدمت فناوري قرار گيرد، كه تحقق اين حالت ما را از آن سوي بام فرو خواهد افكند.در جمع بندي ديدگاههاي استادان و بزرگان و با استفاده از يافته هاي دكتر فرامرز رفيع پور، فشرده اي از كنكاشهاي ماهها تلاش در حيطه شناخت فرهنگ عمومي را در معرض نقد و بررسي شما عزيزان قرار مي دهيم.
فرهنگ نه تنها دربردارنده هنر و ادبيات است، بلكه شيوه هاي زندگي، حقوق اساسي نوع بشر، نظامهاي ارزشي، سنتها و باورها را نيز شامل مي شود. به تعبير ديگر، فرهنگ به فعليت رساندن همه خلاقيتهاي بالقوه اجتماع يا جامعه است و آموزش و پرورش، ابزاري است كه مي تواند استعدادهاي بالقوه را شكل دهد و آنها را در جهاتي رهبري كند تا جامعه را به مطلوبهايش برساند.آموزش و پرورش از يك طرف منبعث از فرهنگ و از طرف ديگر انتقال دهنده الگوها و معاني فرهنگي است. بنابراين، ساز و كار اصلي و طبيعي براي انتقال فرهنگ و ايجاد توسعه و تغييرات فرهنگي به شمار مي آيد.«كلود لوي اشتراوس»، مردم شناس فرانسوي مي گويد: «تمامي فرهنگها آميزه اي از مبادلات و داد و ستدها هستند». يكي از عواملي كه به نظر مي رسد در پيشرفت جوامع نقش داشته باشد، گشودگي فرهنگي در مقابل ايده هاي ديگر همراه با تمايل و قابليت جذب و همسان سازي آنها در قالب فرهنگ خودي بوده است.جامعه اي كه حالت دفاعي به خود مي گيرد، بيشتر به سنت گذشته تكيه دارد و از هرگونه تغيير رويگردان است؛ و جامعه اي كه از لحاظ فرهنگي به خود اطمينان دارد، گشودگي به تحولات خارجي و نوآوريها را از خود نشان مي دهد و از آنها بهره بيشتري مي برد.
«رفتار هنجاري، رفتار احساسي، تضادجويي (به معناي توجه بيش از اندازه به تضادهاي ميان خود و ديگران)، خودنمايي و فردگرايي.»
يك كارشناس فرهنگي نيز معتقد است مطالعات صد ساله اخير نشان مي دهد چند عامل عمده در عقب ماندگي ايرانيان نقش داشته است:
1- مداخله كشورهاي خارجي، استعمار و انواع و اقسام سلطه طلبي ها
2- برخي رژيمهاي سياسي حاكم بر ايران
3- نگرش و ذهنيتهاي فرهنگي.
* عدم همراهي و سازگاري دو قرائت مبتني بر سنت و مدرنيسم و ايستايي و مقاومت سنت در مقابل آن، با توجه به اينكه هر كدام محصول دو مقطع و شرايط زماني مختلف و مبتني بر دو نوع انسان با نيازهاي متفاوت است.
* غلبه فضاي تقليدي و مصرفي در جامعه به جاي فضاي توليدي و غيرمصرفي به عنوان يك هنجار و ارزش پذيرفته شده.
* هنجارمند شدن و ارزش تلقي گرديدن سؤال نكردن، سؤال نداشتن و نقد نكردن به عنوان يك فرهنگ و هنجار پذيرفته شده در جامعه.
* انقباض فرهنگي در مقابل ديگر ايده ها و فرهنگها و نبود قابليت جذب و همسان سازي آنها در قالب فرهنگ خودي. كشورهاي اروپايي در گذشته و امروز تأثيرات فرهنگ ديگران را پذيرا بوده و به ندرت در قبول بهترينهاي فرهنگهاي ديگر ترديد كرده اند، اين در حالي است كه در آموزه هاي قرآني، خداوند بشارت داده تا بندگانش اقوال را بشنوند و برترينها را انتخاب كنند.
* تأكيد بر اينكه فرهنگ ايراني كامل ترين و بي نياز از ديگر فرهنگها و تمدنهاست.
پذيرش اين تلقي باعث شده است ايران و ايراني، پاسخ تمام سؤالهاي خود را صرفاً در فرهنگ خودي جستجو كند.
* مقابله با فرهنگهاي ديگر (و بويژه فرهنگ و تمدن غرب) و دشمن تلقي كردن آنها با وجود استفاده مفرط و گسترده از كالاها، توليدات و فناوري آنها - اعم از نرم افزار و سخت افزار- بدون توجه به اينكه هر كالا و فناوري غربي، فرهنگ خاص خود را به جامعه تحميل كرده است و جامعه ايراني در نهايت اين فرهنگ تحميل شده را در درازمدت پذيرا مي گردد. به بيان ديگر، فرهنگ «در خود فرو رفتن» و محروم شدن جامعه از ظرفيتها و تواناييهاي فرهنگ و تمدنهاي ديگر.
* نگاه منفي به توسعه، پيشرفت و نوآوري و مثبت تلقي نكردن پديده هاي جديد در عرصه فناوري و تكنولوژيهاي پيشرفته و مخالفت و مبارزه با پديده هاي نو، از موانع مهم و كليدي توسعه در ايران بوده است.
* نبود آرامش لازم و ثبات طولاني در عرصه هاي مديريتي و عدم برخورداري قانونمند و با ثبات افراد جامعه از آزادي براي فعاليتهاي اقتصادي، اجتماعي، علمي و سياسي و نداشتن يك نظام حقوقي و قضايي داراي آستانه تحمل بالا.
* نبود تبادل فرهنگي باعث گرديده حوزه فرهنگي از داد و ستد محروم و سطح مدارا كاهش يابد و ابتكار، خلاقيت و نوآوري محدود شود. همچنين، بازار توليد در عرصه هاي مختلف غيررقابتي و عرصه انديشه و فرهنگ، در محدوده بسته رشد و توسعه مي يابد.
* داوريهاي سياسي در مورد آثار و توليدات عرصه فرهنگ و هنر و محصور ماندن توليدات در بازارهاي داخلي به دليل به رسميت نشناختن مخاطب و مشتري محوري و عدم درك و باور به تنوع نيازها.
* تولي گري دولت و حاكميت در عرصه فرهنگ و تعيين كنندگي دولت در كميت و كيفيت توليد، توزيع و نحوه انتشار و كنترل و نظارت بر عرصه فرهنگ، هنر و اقتصاد از منظر دستوري آن.
* تمركزگرايي اعتبارات و امكانات فرهنگي در تهران و چند كلان شهر، به طوري كه در سال 1364، 7/67 درصد از مراكز انتشاراتي كشور در تهران و 7/17 درصد در پنج شهر بزرگ قرار داشته و سهم بقيه كشور 6/4 درصد بوده است. همچنين، در سال 1368، 90 درصد روزنامه ها و مجلات در تهران و 10 درصد بقيه در شهرستانها بوده است. در صورتي كه در كشورهاي توسعه يافته براي هر 100 هزار نفر 26 روزنامه و كشورهاي در حال توسعه براي هر 100 هزار نفر 4 روزنامه منتشر مي شود.
* نبود نگاه مبتني بر تحول فرهنگ بومي و سنتي متناسب با منطق توسعه و نوسازي، همراهي و سازگار شدن با تحولات و دگرگونيها، اصرار و پافشاري و نگرشهاي سنتي محض و نگاه مظنون به پديده توسعه، به گونه اي كه در غرب اتفاق افتاده است.
* توقف فرهنگ ايراني در دوره گذار و عبور نكردن از دوران سنت به دوران جديد و سرگردان بودن جامعه در ميانه دوران مدرن و سنتي و تداوم چالش سنت و تجدد به عنوان يك هنجار و ارزش.
* وابستگي رشد و پيشرفت كشور به دولت و نبود ساز و كارهاي لازم براي مشاركت مردم در قالب نهادها و ساختارهايي كه امكان توسعه را سرعت ببخشد. به عبارت ديگر، همه كاره بودن دولت و هيچ كاره بودن مردم. در چنين الگويي، حتي دولت مشخص مي كند مردم چه فيلمي را ببينند، چه كتابي را مطالعه كنند، چه نمايشنامه و چه روزنامه اي را بخوانند و اوقات فراغت خويش را چگونه بگذرانند! در صورتي كه يكي از مؤلفه هاي توسعه، خارج شدن صنعت فرهنگ از سيطره كنترل دولت است و مردم هستند كه با سازماندهي ظرفيتهاي فكري، روشهاي عقلاني بايدها و نبايدهاي خود را مشخص مي كنند.
* تعداد و شمارگان كتاب و روزنامه در كشور براساس مطالعه تطبيقي كشورهاي ايران، تركمنستان و مراكش نشان مي دهد تعداد كتابخانه هاي ايران 10 درصد ميانگين كشورهاي توسعه يافته و تعداد كتابخانه هاي ملي ايران فقط 3 درصد رقم ميانگين كشورهاي توسعه يافته است.
* نبود روحيه همكاري گروهي و جمعي و ترجيح منافع فردي بر منافع جمعي.
* نوآوري اندك و عدم پويايي فرهنگي كه نقش بازدارنده در فضاي آزادانديشي و توليد علم بويژه در عرصه علوم انساني داشته و كمتر به انباشت علم كمك كرده است.
* غلبه نگاه منفي نسبت به تغيير و تحول و حركتهاي اصلاحي و اصرار و پافشاري بر حفظ وضعيت موجود جامعه و ترس و نگراني از تبعات ناشي از تغييرات و دگرگونيها.
* ناديده گرفتن توسعه به مفهوم عينيت يافته در غرب و ساير نقاط دنيا به عنوان يك مسأله بنيادين فكري و ارزشي و مادي و فني ديدن آن.
* بي ثباتي در مديريت و شناور بودن و مقطعي بودن برنامه ها و سياستها، به گونه اي كه برنامه ها نه تنها در طول هم قرار نمي گيرند، بلكه اغلب اصل بر استفاده نشدن از تجربه مديريتهاي گذشته است، لذا برخي متفكران، جامعه ايران را جامعه كوتاه مدت ناميده اند.
* صنعت فرهنگ، يك صنعت انحصاري و در اختيار دولت است. دولت نيز مسؤوليت تربيت و هنجارسازي را به عهده دارد و اگر بخش خصوصي در فرهنگ سازي و توليد فرهنگ نقش داشته باشد، بايد در چارچوب سياستهاي دولت گام بردارد و دولت كنترل كننده و نظارت كننده است.
* مهاجرت مغزها و فرار سرمايه ها به خارج از كشور، يك پديده هنجاري است. شكي نيست، سرمايه هاي مادي و فكري مكمل يكديگرند و توليدكنندگان علم و دانش به نحوي توليدكنندگان ثروت و برعكس هم هستند. «در صورتي كه كشورهايي مثل آمريكا، كانادا و استراليا سالانه حدود 900 هزار نفر از جمعيت متخصص ديگر كشورها را تحت عنوان فرار مغزها جذب مي كنند و با استفاده از اين سرمايه هاي آماده بر انباشت علم و توليد علم و ثروت خود مي افزايند.
* پرداختن به ظواهر و نتايج تمدن غرب و نينديشيدن به علل و اسباب تجدد و توسعه در آن ديار و متوقف شدن در رويه ظاهري تمدن غرب و نديدن رويه ديگر تمدن آن.
ماههاي متمادي است به بحث در مورد فرهنگ عمومي و چالشها و ره آوردهاي آن پرداخته ايم و با نخبگان و انديشمندان در علوم جامعه شناختي و علوم انساني و روان شناختي، تعاملهاي فراواني داشته ايم تا جايگاه و تأثير حياتي فرهنگ عمومي در فرايند پيشرفت و قانون مندي را بشناسيم و به يافته هايي دست يابيم.داشته هاي فرهنگي، باورها و ارزشهاي دروني جامعه درهم تنيده ايراني كم نيستند، چنانكه ناداشته هاي مغفول مانده فراواني نيز داريم. نياز به بازنگري، هم انديشي، نگاهي نو و به دور از يكسويه نگري و مقاومت منفي در برابر تازه هاي امروز، از بايسته هاي تغييرات محتوم فرهنگ عمومي است، كه فرهنگ جديد را بايد به زايشي دوباره رهنمون كند، فرهنگي كه در آن نگاه بومي و خاص ايراني لحاظ شود و نوآوريها و فناوريهاي اين جهاني را به خدمت باورها و سنتهاي كشور درآورد، نه اينكه سنتها و باورهايمان در خدمت فناوري قرار گيرد، كه تحقق اين حالت ما را از آن سوي بام فرو خواهد افكند.در جمع بندي ديدگاههاي استادان و بزرگان و با استفاده از يافته هاي دكتر فرامرز رفيع پور، فشرده اي از كنكاشهاي ماهها تلاش در حيطه شناخت فرهنگ عمومي را در معرض نقد و بررسي شما عزيزان قرار مي دهيم.
گشودگي فرهنگي
توسعه، فرايندي همه جانبه و مرتبط با ارزشهاي هر جامعه و فراخوان مشاركت همه افراد و گروههايي است كه هم بنيانگذار آن بوده و هم از آن منتفع مي شوند.در ايران مقوله توسعه، مشابه ديگر كشورهاي جهان سوم، درون زا نبوده، بلكه وجهي برون زا داشته و همانند كالاي وارداتي، بدون آنكه ضررها و فايده اش براي جامعه مورد بررسي و ارزيابي قرار گيرد، اين عنصر غريبه نه به عنوان ميهمان، بلكه به منزله صاحب خانه پذيرفته شده است.بدون شك، فرهنگ مقوله اي است كه به لحاظ مفهومي، سكوي پرش ملتها به سمت ايده آلها و آرمانهاست. «اي.بي.تيلور» استاد انسان شناسي دانشگاه آكسفورد، دو اصطلاح فرهنگ و تمدن را چنين تعريف مي كند: «فرهنگ يا تمدن در مفهوم گسترده و قوم نگارانه آن، كليت پيچيده اي است كه شناخت، اعتقاد، هنر، اخلاقيت، قانون، آداب و رسوم و ديگر تواناييها و عادتهايي را كه انسان به عنوان عضوي از اجتماع فرا مي گيرد، شامل مي شود.»فرهنگ نه تنها دربردارنده هنر و ادبيات است، بلكه شيوه هاي زندگي، حقوق اساسي نوع بشر، نظامهاي ارزشي، سنتها و باورها را نيز شامل مي شود. به تعبير ديگر، فرهنگ به فعليت رساندن همه خلاقيتهاي بالقوه اجتماع يا جامعه است و آموزش و پرورش، ابزاري است كه مي تواند استعدادهاي بالقوه را شكل دهد و آنها را در جهاتي رهبري كند تا جامعه را به مطلوبهايش برساند.آموزش و پرورش از يك طرف منبعث از فرهنگ و از طرف ديگر انتقال دهنده الگوها و معاني فرهنگي است. بنابراين، ساز و كار اصلي و طبيعي براي انتقال فرهنگ و ايجاد توسعه و تغييرات فرهنگي به شمار مي آيد.«كلود لوي اشتراوس»، مردم شناس فرانسوي مي گويد: «تمامي فرهنگها آميزه اي از مبادلات و داد و ستدها هستند». يكي از عواملي كه به نظر مي رسد در پيشرفت جوامع نقش داشته باشد، گشودگي فرهنگي در مقابل ايده هاي ديگر همراه با تمايل و قابليت جذب و همسان سازي آنها در قالب فرهنگ خودي بوده است.جامعه اي كه حالت دفاعي به خود مي گيرد، بيشتر به سنت گذشته تكيه دارد و از هرگونه تغيير رويگردان است؛ و جامعه اي كه از لحاظ فرهنگي به خود اطمينان دارد، گشودگي به تحولات خارجي و نوآوريها را از خود نشان مي دهد و از آنها بهره بيشتري مي برد.
الگوهاي توسعه
تمدن غرب در دوره تسلط بي نظيرش (سده 9 تا 14 ميلادي) و در اوج قدرت فرهنگي، از دانش چين، ايران و يونان به منظور توسعه فناوري و تكنيكهاي جديد در بسياري از رشته ها بهره فراوان برد كه انگيزه توسعه در حوزه هاي ديگر شد.به بيان ديگر، الگوهاي غربي توسعه به شرطي مي تواند موفقيت آميز باشد كه با نظام ارزشي يك كشور يكپارچه گردد. به طور مثال، نظام مادام العمر استخدام در ژاپن، پايه اي از وفاداري، همبستگي و مشاركت را فراهم مي آورد كه بي شك، تأثيري عميق بر بهره وري و رقابت پذيري صنايع ژاپن در سطح بين المللي را در پي داشته است.به نظر مي رسد توسعه به معنا و مفهوم نوسازي و اصلاح در نگرشها، تلقي ها و رويكردها نسبت به انسان و نيازهاي نوشونده، در تمامي كشورها، بويژه جهان سوم و كشورهاي معروف به شرقي، با فراز و فرودها، مقاومتها، چالشها و جذب و دفع ها مواجه بوده و انسان در قرون گذشته، كمتر با ابتكار، نوآوري و تغيير سازگاري داشته است.بدون شك، ايران هم در قرن اخير متأثر از تحولات علمي، صنعتي و تكنولوژيكي غرب بوده و فراز و نشيبهاي فراواني را در اين خصوص طي كرده و با مشكلات و موانع متعددي در مسير دستيابي به توسعه و نوسازي مواجه گرديده است.مهمترين عناصر فرهنگي مؤثر در عقب ماندگي علمي
دكتر فرامرز رفيع پور، مهمترين عناصر فرهنگي مؤثر در عقب ماندگي علمي را در عوامل زير مي داند:«رفتار هنجاري، رفتار احساسي، تضادجويي (به معناي توجه بيش از اندازه به تضادهاي ميان خود و ديگران)، خودنمايي و فردگرايي.»
يك كارشناس فرهنگي نيز معتقد است مطالعات صد ساله اخير نشان مي دهد چند عامل عمده در عقب ماندگي ايرانيان نقش داشته است:
1- مداخله كشورهاي خارجي، استعمار و انواع و اقسام سلطه طلبي ها
2- برخي رژيمهاي سياسي حاكم بر ايران
3- نگرش و ذهنيتهاي فرهنگي.
برخي از موانع توسعه فرهنگي
به طور قطع، مجموعه اي از موانع با عنوان موانع فرهنگي در فرايند توسعه قابل طرح هستند، زيرا با تكيه بر تعريف يونسكو: «فرهنگ كليت تامي از ويژگيهاي معنوي، مادي، فكري و احساسي است كه يك گروه اجتماعي را مشخص مي كند»، لذا فرهنگ نه تنها هنر و ادبيات را در بر مي گيرد، بلكه شامل آيينهاي زندگي، حقوق اساسي نوع بشر و نظام سنتي ارزشي و باورهاست. براساس اين تعريف، موانع فرهنگي پيش روي توسعه در ايران شامل مؤلفه هاي زير است.* عدم همراهي و سازگاري دو قرائت مبتني بر سنت و مدرنيسم و ايستايي و مقاومت سنت در مقابل آن، با توجه به اينكه هر كدام محصول دو مقطع و شرايط زماني مختلف و مبتني بر دو نوع انسان با نيازهاي متفاوت است.
* غلبه فضاي تقليدي و مصرفي در جامعه به جاي فضاي توليدي و غيرمصرفي به عنوان يك هنجار و ارزش پذيرفته شده.
* هنجارمند شدن و ارزش تلقي گرديدن سؤال نكردن، سؤال نداشتن و نقد نكردن به عنوان يك فرهنگ و هنجار پذيرفته شده در جامعه.
* انقباض فرهنگي در مقابل ديگر ايده ها و فرهنگها و نبود قابليت جذب و همسان سازي آنها در قالب فرهنگ خودي. كشورهاي اروپايي در گذشته و امروز تأثيرات فرهنگ ديگران را پذيرا بوده و به ندرت در قبول بهترينهاي فرهنگهاي ديگر ترديد كرده اند، اين در حالي است كه در آموزه هاي قرآني، خداوند بشارت داده تا بندگانش اقوال را بشنوند و برترينها را انتخاب كنند.
* تأكيد بر اينكه فرهنگ ايراني كامل ترين و بي نياز از ديگر فرهنگها و تمدنهاست.
پذيرش اين تلقي باعث شده است ايران و ايراني، پاسخ تمام سؤالهاي خود را صرفاً در فرهنگ خودي جستجو كند.
* مقابله با فرهنگهاي ديگر (و بويژه فرهنگ و تمدن غرب) و دشمن تلقي كردن آنها با وجود استفاده مفرط و گسترده از كالاها، توليدات و فناوري آنها - اعم از نرم افزار و سخت افزار- بدون توجه به اينكه هر كالا و فناوري غربي، فرهنگ خاص خود را به جامعه تحميل كرده است و جامعه ايراني در نهايت اين فرهنگ تحميل شده را در درازمدت پذيرا مي گردد. به بيان ديگر، فرهنگ «در خود فرو رفتن» و محروم شدن جامعه از ظرفيتها و تواناييهاي فرهنگ و تمدنهاي ديگر.
* نگاه منفي به توسعه، پيشرفت و نوآوري و مثبت تلقي نكردن پديده هاي جديد در عرصه فناوري و تكنولوژيهاي پيشرفته و مخالفت و مبارزه با پديده هاي نو، از موانع مهم و كليدي توسعه در ايران بوده است.
* نبود آرامش لازم و ثبات طولاني در عرصه هاي مديريتي و عدم برخورداري قانونمند و با ثبات افراد جامعه از آزادي براي فعاليتهاي اقتصادي، اجتماعي، علمي و سياسي و نداشتن يك نظام حقوقي و قضايي داراي آستانه تحمل بالا.
* نبود تبادل فرهنگي باعث گرديده حوزه فرهنگي از داد و ستد محروم و سطح مدارا كاهش يابد و ابتكار، خلاقيت و نوآوري محدود شود. همچنين، بازار توليد در عرصه هاي مختلف غيررقابتي و عرصه انديشه و فرهنگ، در محدوده بسته رشد و توسعه مي يابد.
* داوريهاي سياسي در مورد آثار و توليدات عرصه فرهنگ و هنر و محصور ماندن توليدات در بازارهاي داخلي به دليل به رسميت نشناختن مخاطب و مشتري محوري و عدم درك و باور به تنوع نيازها.
* تولي گري دولت و حاكميت در عرصه فرهنگ و تعيين كنندگي دولت در كميت و كيفيت توليد، توزيع و نحوه انتشار و كنترل و نظارت بر عرصه فرهنگ، هنر و اقتصاد از منظر دستوري آن.
* تمركزگرايي اعتبارات و امكانات فرهنگي در تهران و چند كلان شهر، به طوري كه در سال 1364، 7/67 درصد از مراكز انتشاراتي كشور در تهران و 7/17 درصد در پنج شهر بزرگ قرار داشته و سهم بقيه كشور 6/4 درصد بوده است. همچنين، در سال 1368، 90 درصد روزنامه ها و مجلات در تهران و 10 درصد بقيه در شهرستانها بوده است. در صورتي كه در كشورهاي توسعه يافته براي هر 100 هزار نفر 26 روزنامه و كشورهاي در حال توسعه براي هر 100 هزار نفر 4 روزنامه منتشر مي شود.
* نبود نگاه مبتني بر تحول فرهنگ بومي و سنتي متناسب با منطق توسعه و نوسازي، همراهي و سازگار شدن با تحولات و دگرگونيها، اصرار و پافشاري و نگرشهاي سنتي محض و نگاه مظنون به پديده توسعه، به گونه اي كه در غرب اتفاق افتاده است.
* توقف فرهنگ ايراني در دوره گذار و عبور نكردن از دوران سنت به دوران جديد و سرگردان بودن جامعه در ميانه دوران مدرن و سنتي و تداوم چالش سنت و تجدد به عنوان يك هنجار و ارزش.
* وابستگي رشد و پيشرفت كشور به دولت و نبود ساز و كارهاي لازم براي مشاركت مردم در قالب نهادها و ساختارهايي كه امكان توسعه را سرعت ببخشد. به عبارت ديگر، همه كاره بودن دولت و هيچ كاره بودن مردم. در چنين الگويي، حتي دولت مشخص مي كند مردم چه فيلمي را ببينند، چه كتابي را مطالعه كنند، چه نمايشنامه و چه روزنامه اي را بخوانند و اوقات فراغت خويش را چگونه بگذرانند! در صورتي كه يكي از مؤلفه هاي توسعه، خارج شدن صنعت فرهنگ از سيطره كنترل دولت است و مردم هستند كه با سازماندهي ظرفيتهاي فكري، روشهاي عقلاني بايدها و نبايدهاي خود را مشخص مي كنند.
* تعداد و شمارگان كتاب و روزنامه در كشور براساس مطالعه تطبيقي كشورهاي ايران، تركمنستان و مراكش نشان مي دهد تعداد كتابخانه هاي ايران 10 درصد ميانگين كشورهاي توسعه يافته و تعداد كتابخانه هاي ملي ايران فقط 3 درصد رقم ميانگين كشورهاي توسعه يافته است.
* نبود روحيه همكاري گروهي و جمعي و ترجيح منافع فردي بر منافع جمعي.
* نوآوري اندك و عدم پويايي فرهنگي كه نقش بازدارنده در فضاي آزادانديشي و توليد علم بويژه در عرصه علوم انساني داشته و كمتر به انباشت علم كمك كرده است.
* غلبه نگاه منفي نسبت به تغيير و تحول و حركتهاي اصلاحي و اصرار و پافشاري بر حفظ وضعيت موجود جامعه و ترس و نگراني از تبعات ناشي از تغييرات و دگرگونيها.
* ناديده گرفتن توسعه به مفهوم عينيت يافته در غرب و ساير نقاط دنيا به عنوان يك مسأله بنيادين فكري و ارزشي و مادي و فني ديدن آن.
* بي ثباتي در مديريت و شناور بودن و مقطعي بودن برنامه ها و سياستها، به گونه اي كه برنامه ها نه تنها در طول هم قرار نمي گيرند، بلكه اغلب اصل بر استفاده نشدن از تجربه مديريتهاي گذشته است، لذا برخي متفكران، جامعه ايران را جامعه كوتاه مدت ناميده اند.
* صنعت فرهنگ، يك صنعت انحصاري و در اختيار دولت است. دولت نيز مسؤوليت تربيت و هنجارسازي را به عهده دارد و اگر بخش خصوصي در فرهنگ سازي و توليد فرهنگ نقش داشته باشد، بايد در چارچوب سياستهاي دولت گام بردارد و دولت كنترل كننده و نظارت كننده است.
* مهاجرت مغزها و فرار سرمايه ها به خارج از كشور، يك پديده هنجاري است. شكي نيست، سرمايه هاي مادي و فكري مكمل يكديگرند و توليدكنندگان علم و دانش به نحوي توليدكنندگان ثروت و برعكس هم هستند. «در صورتي كه كشورهايي مثل آمريكا، كانادا و استراليا سالانه حدود 900 هزار نفر از جمعيت متخصص ديگر كشورها را تحت عنوان فرار مغزها جذب مي كنند و با استفاده از اين سرمايه هاي آماده بر انباشت علم و توليد علم و ثروت خود مي افزايند.
* پرداختن به ظواهر و نتايج تمدن غرب و نينديشيدن به علل و اسباب تجدد و توسعه در آن ديار و متوقف شدن در رويه ظاهري تمدن غرب و نديدن رويه ديگر تمدن آن.