نویسندگان: ریتاویکس نلسون
الن سی. ایزرائل
مترجم: محمد تقی منشی طوسی
الن سی. ایزرائل
مترجم: محمد تقی منشی طوسی
شاید شناخته شده ترین نظریهای که در مورد اختلالات دوران کودکی وجود دارد، نظریهی پویایی روانی فروید است. به رغم آن که این نظریه اولین تلاش دوران حاضر برای درک اختلالهای رفتاری طبق اصول روان شناسی است، به میزان زیادی از زیست شناسی نتیجه شده است. فروید پزشکی بود که تخصص عصب شناسی دیده بود. از این رو افکار وی در مورد نحوهی کار دستگاه روانی بر محور همگانی دستگاه روانی دستگاههای زیستی استوار بود. افکار وی همچنین بازتابی بود از پیشرفتهای جاری آن زمان دربارهی علوم طبیعی.
افکار فروید در طی دوران زندگی چندین رتبه دچار تحول شد. تکامل و پرداخت افکار فروید، به نام نظریهی تحلیل روانی کلاسیک معروف شده است. ما در اینجا تنها توضیح کوتاهی دربارهی این تئوری پیچیده و بسیار منظّم ارائه میکنیم، در حالی که توضیح افراد دیگر در این باره جزئیات بیشتری را شامل میشود ( برای مثال، کسلر 1966؛ و ولمن Wol man، 1972 ).
هستهی مرکزی نظریهی فروید دربارهی ذهن بشر، غریزههای خدادادی زیستی است. طبق نظر فروید دو غریزه در تمام افراد وجود دارد: « ایروس » (Eros) یا غریزهی زندگی که انگیزهی بشر برای لذّت و خشنودی است؛ انرژی مربوط به این غریزه « لی بیدو » (libido) یا انرژی جنسی نام دارد. « تنتوس » (Thanatos) یا غریزهی مرگ، غریزهای ویرانگر و پرخاشگر است و هدفش از بین بردن زندگی است. این دو غریزه برای تمام فعّالیّتهای روانی حکم منبع انرژی را دارد.
نظریهی فروید دارای ویژگیهای دیگری نیز هست. نظریهی وی جبری است، یعنی برای تمام رفتارها، حتی رفتارهای کم اهمیّت، علت خاصی قائل است. اصول چگونگی به وجود آمدن رفتار، جهانی است، و در مورد رفتارهای بهنجار و نابهنجار هر دو به کار میآید. در این نظریه همچنین برای توجیه رفتارها، بر عوامل روان درونی بیشتر تأکید میشود تا تأثیرات محیطی یا اجتماعی. نظر دیگری که به همان اندازه اهمیت دارد، ناخود آگاه بودن فرایندهای ذهن است، بدین معنی که فرآیندهای ذهنی به وسیلهی نیروهایی به وجود میآیند که در حیطهی آگاهی عقل قرار ندارند، قیاس یک توده یخ شناور که نُه دهم آن در زیر آب پنهان است، نشانگر اهمیتی است که به تأثیرات خودآگاه داده میشود. از این رو نظریهی فروید بر نیروهای غریزی و غیرعقلانی تأکید دارد، تا بر حل مسائل به طریق منطقی.
گرچه نظریهی فروید براساس مشاهدات بالینی بزرگسالان استوار است، از نظر او شخصیت فرد اساساً در خلال پنج تا شش سال اوّل عمر شکل میگیرد. از جایی که در این نظریه، کودک حکم کسی را دارد که یک رشته مراحل شخصی را طی میکند، نظریهی فروید نظریهای رشدی است که به دوران اوّلیّهی کودکی تأکید بسیار دارد. مشکلات روانی کودکان و بزرگسالان در این نظریه، از مشکلاتی ناشی میشوند که فرد در خلال چند سال اوّل زندگی تجربه کرده است.
برای گذر از مرحلهی رشد اوّلیّه و بعد از آن، هر فرد میزان ثابتی انرژی در اختیار دارد. نظریهی فروید بای انتقال این انرژی، از جمله جنبههای گوناگون شخصیت، فرآیند پویایی را توضیح میدهد. برای توضیح روند این انتقال پیوسته، نظریهی تحلیل روانی، مدل « ساخت و تعارض » را در حکم یک استعاره به کار میگیرد. قصد ما از این بحث کوتاه در اینجا، بررسی اجمالی چارچوبی است که فروید هنگام صحبت دربارهی مدل ساخت و تعارض، مراحل رشد، و آسیبهای روانی به کار میگیرد. در اینجا ما ابتدا به توضیح دستگاه ساختی میپردازیم.
ساختهای فکر
فروید برای توضیح دستگاه روانی به سه قسمت اشاره دارد: « نهاد »، « خود »، « فراخود »، هر کدام از این « ساختها » قسمتی از نظام عملکرد روان را توضیح میدهد. نهاد هنگام تولد وجود دارد و اولین ساخت و منبع تمام انرژی روانی است. نهاد کاملاً ناخودآگاه عمل میکند، و برای تمام انگیزههای غریزی در پی خشنودی غیرمشروط است ( اصل لذّت ). اگر این خشنودی به صورت مستقیم حاصل نشود، « فرایندهای اوّلیهی » فکر را به کار میگیرد تا آن چه را که میخواهد از طریق خیالبافی به دست آورد.سایر ساختهای روانی، « خود » و « فراخود »، از نهاد سرچشمه میگیرند و باید انرژیشان را از آن به دست آورند. « خود »، اساساً آگاهانه عمل میکنند و کار اصلیاش واسطه گری بین انگیزههای غریزی و جهان خارج است. « خودِ » رسیده و بالغ قوّهی شناخت و تصمیم گیریاش را به کار میگیرد تا واقعیّت را بیازماید. « فراخود » زمانی پا به میدان میگذارد که « خودِ » نارس از ادارهی همهی تعارضها عاجز شود. برای پرداختن به برخی از اینها، « خود » با ملاکهای والدین یکی میشود، یا آنها را از خود میکند، که این آغازی است بر تشکیل یک فراخود جداگانه- فراخود برای رفتارها، ملاکهای ایده آلی برقرار میکند و خودآگاهی یا نقد از خویشتن را در فرد به عهده میگیرد. خود، در تلاش برای ارضای انگیزههای غریزی نهاد، فقط واقعیت را در نظر نمی آورد، بلکه ایدههای آلهای فراخود را نیز در نظر میگیرد. « پویایی روانی » در نظریهی فروید، حاصل تلاشهای این سه نظام است که برای دستیابی به هدفهای خود، غالباً در حال تعارض به سر میبرند.
مراحل روانی- جنسی
دیدگاه تحلیل روانی بر نظریهی مرحلهای رشد متکی است. همگام با رشد کودک، تمرکز انرژی روانی از ناحیهای به ناحیهی دیگر بدن انتقال مییابد. این فرایند فرد را با ترتیب ثابتی از میان مرحلههای رشد روانی- جنسی به جلو هدایت میکند. هر مرحله نامش را از ناحیهای از بدن که منبع اوّلیّهی خشنودی طی آن دوره است میگیرد ( برای مثال، دهان، مقعد، آلت ). هر کدام از این سه مرحله نیز در بحرانهای رشدی درگیرند و کودک در هر مرحله با از بین بردن کم یا بیش تعارضات از رشد باز میماند. عدم موفقیّت فرد در از بین بردن تعارضات، وی را از نظر روانی در یک مرحلهی ثابت نگه میدارد. ثابت ماندن در یک مرحله به دو دلیل پدید میآید. امکان دارد کودک نتواند ضمن پاسخگویی به نیازهای خویش، نیازهای محیطی را بر آورد؛ در نتیجه از نظر روانی افسرده و نومید میشود. شق دیگر قضیه این است که کودک بدان حد خوب از پس پاسخگویی به نیازهای این مرحله برآمده است که راغب نیست آن مرحله را ترک کند، در نتیجه رفتارهایی که به آن مرحله مربوط میشوند به شکلی نادرست ادامه مییابد. از این رو دلسردی یا افراط بیش از حدّ میتواند کودک را در مرحلهای ثابت نگاه دارد، و غیر مستقیم در رشد تمام مراحل بعدی وی اثر بگذارد.مرحلهی دهانی:
از آغاز تولد تا حدود یک سالگی، دهان مرکز لذت است. برای مثال کودک احساسهای لذتبخشی را که با مکیدن پیوند دارد تجربه میکند. طی این مرحله کودک بشدت به مادر متکی است. از این رو موضوعهای این مرحله تنها لذت دهانی نیست، بلکه اتکای به مادر و خوردن نیز هست. فروید و ابراهام اظهار میدارند که مرحلهی دهانی را میتوان به دو دورهی دهانی منفعلِ و دهانیِ پرخاشگرانه تقسیم کرد ( ابراهام، 1911 ) مرحلهی دهانیِ منفعل با لذت مکیدن و خشنودی پیوند دارد. امّا، مرحلهی دهانیِ پرخاشگرانه که معمولاً با دندان در آوردن مقارن است، نتیجه این است که کودک در مییابد سینهی مادر همیشه در دسترس نیست. زمانی که خشنودی حاصل نمی شود، کودک با پرخاشگری یعنی گاز گرفتن در طلب آن بر میآید. این دو شیوهی عملِ حفرهی دهان، میتواند حکم پیش نمونههای رفتارهای بعد باشد. فردی که گول میخورد و همه چیز را میبلعد، ممکن است به میزان چشمگیری انرژی جنسی داشته باشد که در مرحلهی مشترک یا دهانیِ منفعل ثابت شده است. شکل دیگر این مرحله این است که غریزهی دهانی میتواند تغییر مکان بدهد ( به چیز دیگری تغییر یابد ) و شخص بتواند از تملّک چیزی یا به دست آوردن اطلاعات لذّت ببرد. تغییر مکان دهانی- پرخاشگرانه ( گاز گرفتن ) میتواند بحث و جدال یا طعنه و ریشخند تولید کند. کودکی که در مرحلهی دهانی مقادیر زیادی انرژی ذخیره شده دارد، امکان دارد ویژگیهای این مرحله، یعنی سبکهای میانفردی و حل مسأله را ادامه دهد. برای مثال، امکان دارد در رفتار این کودک اتکاءِ به دیگران نقش اصلی را پیدا کند. تعارض نهایی و حیاتی دهانی و اتکاءِ، مسألهی از شیر گرفتن کودک است. اگر این کار مشکل باشد، احتمالاً مقدار زیادی انرژی جنسی در این مرحله ثابت مانده است.مرحلهی مقعدی طی سالهای دوم و سوم حیات محل ارضا به ناحیهی مقعد تغییر مییابد. نگهداری و دفع مدفوع، منابع عمدهی تحریک این دوره است، و کار عمده برای از بین بردن تعارضهای آن تربیت کودک برای استفاده از توالت است. ابراهام (1911) اظهار داشت که میتوان این دوره را به دفعی- مقعدی و نگهداری مقعدی تقسیم کرد. در مرحلهی مقعدی چندین موضوع وجود دارد که مهمترین آنها نگهداری و رها کردن است. از این رو نگرشها و رفتارهای بعدی ( برای مثال، دفع مدفوع به عنوان هدیّهی محبّت کودک به مادر ) در خلال این دوره رشد میکنند. تشخیص نقشهای جنسی مسلم مربوط به جنس نر، یعنی فعال- دافع، و جنس ماده یعنی منفعل، پذیرنده نیز در طی این دوره آغاز میشود ( وُل من Wolman 1972 ). طبق نظریهی تحلیل روانی اگر تقاضاهای پدر و مادر نسبة آسان برآورده شود، پایههای کنترل خویشتن گذارده شده است. اگر مشکلی در این امر مشاهده شود، کودکان آن را برای مثال، با تخلیهی تعمدی مدفوع در زمان و مکانی که آنها را راضی کند، تلافی میکنند ( لیبرت، Liebert و ویکس-نلسون Wicks-Nelson، 1981 ). این ستیزه جویی و خصومت ممکن است به دوران بزرگسالی نیز منتقل شود، که در این دوران شکل خودسری و اشتیاق، به خود میگیرد. از سوی دیگر امکان دارد کودک با مدفوع نکردن واکنش نشان دهد و بدین وسیله زمینه را برای خودسری و اذیّت و آزار بعدی آماده میکند.
مرحلهی آلتی.
در این مرحله، همان گونه که در استمناءِ، کنجکاوی، و وراسی اندامهای جنسی کودکان کم سن و سال میبینیم، کانون لذت آلت تناسلی است. تعارض عمدهی این مرحله تمایل تملک مادر از جانب پسر، و تملک پدر از جانب دختر است که با ترس از تلافی جنس مخالف همراه است. این تعارض در مورد پسرها عقدهی ادیپ نامیده میشود و نام آن از افسانهی یونانی پادشاه تبس (Thebes) گرفته شده است که پدرش را کشت و با مادرش ازدواج کرد. از آن جا که ادیپ نمی دانست که آنان پدر و مادر او هستند، این کار سمبلی است برای سرنوشتی که نمی توان از آن گریخت. به همین ترتیب فروید، خواستهی پسری را که میخواهد پدر و رقیبش را کنار بزند و مادرش را مالک شود بخشی از فرایند گریزناپذیر رشد میداند. ترس پسر از انتقام پدر که آلت تناسلی او را خواهد برید، اضطراب اختگی نام دارد. برای از بین بردن این تعارض پسر خواستهی مستقیم خویش، یعنی تملک مادر را کنار مینهد و خود را در قالب پدر فرو میبرد. این فرایند که پسر صفات و ارزشهای پدر را درون فکنی introjects میکند، پایههای تشکیل فراخود و همچنین هویت جنس نر است.روند مشابه برای دختران، به عقدهی الکترا معروف است. زمانی که دختر خردسال آلت تناسلی بزرگ جنس نر را میبیند نسبت به آن حسادت میورزد و مادر خود را برای نداشتن آن سرزنش میکند. انزجار و خشم دختر از مادر موجب میشود که وی برای از دست دادن محبت مادر واهمه داشته باشد، طبق نظریهی تحلیل روانی از بین رفتن طبیعی عقدهی الکترا، آرزوی داشتن آلت نرینه را از بین میبرد و دختر خود را همانند مادر میبیند، از این رو نقش انفعالی و پذیرنده جنس ماده را میپذیرد و علاقمند میشود که خود فرزند داشته باشد، که جایگزینی برای آلت نرینه است ( ول من، 1972 ).
از بین رفتن عقدههای ادیپ و الکترا در نقش جنسی و رشد اخلاقیات بسیار اهمیّت دارد. مشکلاتی که در هر کدام از این زمینهها دیده میشود، به الگوهایی که طی این دوران رشد کرده است باز میگردد. برای مثال، ممکن است ترس از اخته شدن بحدی شدید باشد که کودک نه تنها تمایل جنسیاش را به مادر کنار بگذارد، بلکه از استمنا و داشتن نقش فعال مردی نیز بپرهیزد. این طرز رفتار انفعالی، که با رفتار مادر تشابه دارد، و همچنین امکان دارد ترس زیاد و تنفر از پدر را بپوشاند و او را با تمام مردهایی که در موقعیت بالایی قرار دارند دشمن کند. مثال دیگری که در مورد مشکلات از بین رفتن عقدهی ادیپ وجود دارد، ایجاد به اصطلاح عقدهی ادیپ منفی است. امکان دارد از مادری قوی و پرخاشگر، و پدری ضعیف و آرام پسری به وجود آید که تمایلات خود را نسبت به مادر سرکوب کند و خود را با وی همانند ببیند و در مقابل نسبت به پدر تأثیری انفعالی پیدا کند. فرض چنین است که چنین الگویی به همجنس بازی منجر میشود.
مرحلههای کمون و تناسلی.
به دنبال از بین رفتن تعارضهای مرحلهی آلتی، کودک به مرحلهی واکنشهای نهانی پا میگذارد. همان گونه که از نام این مرحله بر میآید، این دوره با ثباتی نسبی همراه است و انگیزههای جنسی و پرخاشگری کودک آرام گرفته است. امّا با آغاز مرحلهی بلوغ، این انگیزهها جانی دوباره میگیرند و نوجوان وارد مرحله تناسلی میشود. در این دوره لذت از آمیزش با جنس مخالف حاصل میشود. مرحلهی تناسلی برای بقیّهی عمر فرد نیز ادامه مییابد. این دو مرحلهی پایانی برای درک اختلالهای رفتاری اهمیت کمتری دارد، زیرا فروید معتقد است که ساخت پایههای شخصیت تا پایان مرحلهی آلتی شکل میگیرد.طبق نظریهی کلاسیک فروید، اختلالهای روانی کودکان از یکی از دو منبع اصلی سرچشمه میگیرد. کودک یا دراز بین بردن تعارضهای جنسی روانی در یک مرحلهی بخصوص با مشکل روبرو میشود، یا این که امکان دارد در یک مرحله از رشد اولیّه تثبیت شود. در هر دو صورت محور اصلی ایجاد اختلال رفتار، اضطراب است.
اضطراب و مکانیزم دفاعی.
اضطراب علامت خطری برای « خود » است، بدین معنی که انگیزههای غیرقابل قبول در طلب به دست آوردن خودآگاهی هستند. زمانی که این علامت به خود آگاهی میرسد، خود برای مقابله با اضطراب دست به اقدام میزند. دو نمونه از این اقدامهای دفاعی، « سرکوبی » و « انکار » است. تلاش هر دو مکانیزم این است که با فراموش کردن یا منکر شدن، چیزی را ناخود آگاه کنند. « فرافکنی » و « جابجایی » دو مکانیزم دفاعی دیگر است که انگیزه را تشخیص میدهد، امّا منبع آن را عوض میکند. در فرافکنی، ممکن است که کودک مثلاً بگوید « من از او متنفر نیستم، او از من بدش میآید ». مثال جابجایی این است که خشم کودک از پدر متوجه معلم شود. نوع دیگر مکانیزم دفاعی واکنش معکوس است. در این مکانیزم کودک رفتاری را ابراز میکند که عکس انگیزهی اولیّه است. برای مثال، زمانی که کودک آموزش میبیند از توالت استفاده کند، نمی تواند لذت خود را از کثیف بودن ابراز کند، از این روی برای جایگزینی و دفاع سخت گیری میکند. نشانههای حاصل از این مکانیزم و سایر مکانیزمهای دفاعی، سازشی است بین انگیزههای طالب ابراز و تقاضاهای خود. از این رو نشانهها، نمودهای تغییر شکل یافتهای از انگیزههای غیرقابل قبول هستند که معنی شان ناخود آگاه باقی میماند و شخص از آنها مطلع نمیشود. یکی از تجربههای فروید که پیش از همه دربارهاش سخن رفته است و معنی ناپیدای نشانههای کودک را نشان میدهد، در زیر آمده است.این تجربه دربارهی پسر 5 سالهای بنام هانس است که از اسبها میترسید، مورد هانس مدتی است، که برای تفسیر تحلیل روانی ترس مرضی دوران کودکی به کار میآید ( فروید، 1909، 1953 ). در واقع فروید تنها یک مرتبه هانس را دید و درمان پسر با دستورات مستقیم فروید و به وسیله پدر صورت گرفت. هانس نسبت به مادر خود بسیار با محبت بود و از این که مادر او را در آغوش بگیرد بسیار لذت میبرد. یک روز زمانی که هانس 5 ساله بود، هنگامی که او با پرستارش از گردش روزانه بازگشت بسیار ترسیده بود و گریه میکرد و میخواست به آغوش مادر برود. روز بعد هنگامی که مادر خود وی را به گردش برد، هانس ترس خود را از این که اسبی او را گاز بگیرد به مادر ابراز کرد، و آن شب اصرار ورزید که در آغوش مادر بخوابد. روز بعد نیز به واسطه ترس زیاد از اسب گریه کرد و بیرون نرفت. این نشانهها که پیوسته بدتر میشد، از دید فروید بازتابی از انگیزههای جنسی کودک نسبت به مادر و ترس از اخته شدن به وسیله پدر بود. در مقابل این انگیزههای غیر قابل قبول، « خود » از مکانیزم دفاعی بهره میگیرد و خواستههایش را برای حمله به رقیب محبت مادر ( پدر ) سرکوب میکند. این عمل تلاشی است که انگیزههای غیرقابل قبول را ناخود آگاه کند. گام بعدی فرافکنی بود، هانس معتقد بود به جای آن که او به پدر حمله کند، پدرش قصد چنین کاری را دارد. گام نهایی جابجایی بود که بجای پدر اسب خطرناک مینمود. طبق نظر فروید علت انتخاب اسب به جای پدر، شباهتهای پدر با اسب، خطرناک بودن آنها، و آلتهای تناسلی این دو است که اسب حکم نماد پدر هانس را پیدا میکند. برای مثال، پوزه بند سیاه و چشم بند اسب به جای سبیلها و عینک پدر گرفته شده بود. ترس جابجا شدهی هانس از اسب. به وی اجازه میداد که احساسهای دو جنبهای وی نسبت به پدر از بین برود. او حالا میتوانست پدرش را دوست داشته باشد. افزون بر آن، این فکر که اضطراب او از اسبها مایه میگیرد، به او این امکان را میداد که با دوری از اسبها، به سادگی از اضطراب بپرهیزد ( کسلر Kessler، 1966 ).
انتقادها و تغییرات نظریهی تحلیل روانی
در اینجا باید یادآور شد که بسیاری از فرضیههای فروید تاکنون، و بویژه در چند دههی اخیر، بشدت مورد انتقاد قرار گرفته است. برای مثال، و گفته شده است که اساس شکل گیری تحلیل روانی بر تأثیرات و گردآوری دوبارهی موارد بالینی است. دیگر آن که روش استنباط این فرضیهها عبارت است از جهش از آنچه عیناً مشاهده میشود به آنچه که به فرض وجود دارد. افزون بر این، مکانیزمی که فروید در سر دارد، روانی درونی و غالب اوقات ناخود آگاه است و از این رو بررسی آن اگر غیرممکن نباشد، دشوار است؛ بدین ترتیب بیشتر انتقادهایی که بر نظریهی تحلیل روانی وارد میشود، از عدم ثبات آن حکایت دارد. شماری از فرضیههای خاص فروید، مانند عمومیت داشتن مرحلههای روانی- جنسی، نیز مورد سؤال بوده است. برای مثال در مورد عقدهی ادیپ در فرهنگهایی که عموها و داییها نقش مهمی در خانواده دارند، تردید وجود دارد ( مالینوفسکی، 1927 ). افزون بر این، نظریههای یاد گیری روانی، بطور اخص شکل گیریهای پویایی روانی را رد کرده اند، و اظهار میدارند که ریشههای رفتار اجتماعی و الگوهای روابط متقابل، در فرایندهای یادگیری پایه جای دارد. حتی برخی از نظریه پردازان، که بخش اعظم نظریهی تحلیل روانی فروید را میپذیرند، به تأکید فروید در مورد لذت بخشی صحّه نمی گذارند و سالهای اوّلیّهی عمر را پایهی رشد نمی دانند. علاوه بر این، دیگران بر این نظر اصرار دارند که شخصیت و رفتار اجتماعی از زمینههای اجتماعی گستردهتری مایه میگیرد، و عملکردهای خود بسیار مهمتر از آنهایی است که از نهاد مایه میگیرد.روان شناسی خود، یا به عبارت دیگر پرداختن به مفاهیم فروید دربارهی خود و کار آن، احتمالاً عمده ترین بخش نظریهی فروید است که تجدیدنظر شده است. آنافروید، هانیر هارتمن، واریک اریکسون در این تغییر و چشم انداز جدید دست داشتهاند و در نوشتههای خود بر کودکان و بزرگسالان تأکید بسیار دارند. آنافروید، در سال 1920 یکی از اولین افرادی بود که بصورت رسمی کار تحلیل روانی را روی کودکان آغاز کرد. وی با این کار پیشنهاد کرد که به جای انگیزههای ناآگاه نهاد، « خود » باید کانون توجه قرار گیرد. البته پیشنهاد وی به معنی رد هدف تحلیل روانی، یعنی از خود کردن و تفسیر فعالیتهای ناآگاه ذهن، نبود. بلکه با پیشنهاد او کار تحلیلگر گسترش مییافت و خودآگاه کردن فعالیتهای دفاعی ناآگاه خود را نیز در بر میگرفت. آنافروید و ملانی کلین (Melanie Klein) هر دو بر اهمیت و معنی بازی تأکید میورزیدند. تشخیص این که آنچه را بزرگترها از طریق بیان ابراز میدارند، کودکان با بازی اظهار میکنند موجب شد که بازی درمانی رشد پیدا کند. درمانگر با استفاده از اسباب بازی و بازی، کودک را تشویق میکند که تخیلات و تعارضات خود را ابراز کند، و سپس وی آنها را برای درمان کودک به کار میگیرد.
علاقهی آنا فروید به رشد « خود » موجب شد وی رشد را فرایندی پیوسته بداند و بر مراحل روانی جنسی کمتر تأکید کند. مفهوم « خطوط رشدی » از دیدگاه وی، یعنی پیوسته بودن رشد، مایه میگیرد. روندی که از اتکای کامل نوزاد شروع، و تا به اعتماد به نفس بزرگسال امتداد مییابد، اصلی ترین خط رشد است و نمونهی اوّلیّهی خطوط رشدی دیگر است. از این رو برای مثال، واکنش کودک در مورد جداییها ( جدایی از والدین )، با پیشرفت رشد تغییر مییابد. واکنش کودک در هر لحظه، به درجهی پیشرفت او در طول خط رشدی اِتکا- اعتماد به نفس، بستگی دارد.
اریک اریکسون، علاوه بر تأکید بسیار نقش حلّ مسائل « خود »، مرحلههای فروید را به سرتاسر عمر تعمیم میدهد؛ و ورای رابطههای بین کودک و والدین، رابطههای دیگری را به این مرحله میپیوندد. تأکید اریکسون بر رابطهی متقابل فرد و اجتماع در مفهوم صورتهای رابطهی متقابل اجتماع- انواع رابطههای اجتماعیی که کودک در تماس با دیگران در مرحلههای مختلف میآموزد- منعکس است. در جدول 1-1 بحرانهای اجتماعیی که در خلال هر دورهی رشد دیده میشود، شرح داده شده است؛ و در مورد دورههای اولیه، دورههای قابل مقایسه فروید با آنها، نیز آمده است. طبق نظر اریکسون، شیوهی رفتار کودک برای از بین بردن بحرانها موجود در یک دورهی خاص، در حکم پیش نمونهای از صورتهای اجتماعی- نحوه برخورد با دیگران- به کار میآید.
نظریهی رشد روانی جنسی فروید اثر تاریخی عظیمی بر رشتهی آسیب شناسی کودک گذارده است. به رغم بسیاری انتقادها، شمار زیادی از متخصصان امر در حال حاضر از آن استفاده میکنند. با این حال، انتقادهایی که از نظر مفاهیم و روش شناسی بر نظریهی تحلیل روانی وارد شده، برخی را بر آن داشته است که تغییرات چشمگیری در آن به وجود آورند، و برخی دیگر یکسره آن را کنار بگذارند.
منبع مقاله :
ریتا ویکس - نلسون، الن سی. ایزرائل؛ (1387)، اختلالهای رفتاری کودکان، محمد تقی منشی طوسی، مشهد: انتشارات آستان قدس رضوی، چاپ هشتم.
/ج