نویسنده: الهه رشمه
مورد استفاده:
این ضرب المثل در مورد افرادی به كار میرود كه به خاطر جزئیات بیاهمیت اتحاد و همدلیشان را از دست میدهند.روزی روزگاری، سه گاو وحشی در مرتعی با هم زندگی میكردند. این سه حیوان خیلی قوی بودند و قدرت زیادی داشتند و چون هم سن بودند و تازه به جوانی رسیده بودند به قدرت و توانایی خود خیلی ممطئن بودند. تفاوت این سه گاو فقط در رنگ پوستشان بود. یكی قهوهای، یكی مشكی و دیگری سفید بود. این سه حیوان خیلی با هم متحد بودند و هیچ وقت یكدیگر را تنها نمیگذاشتند. طوری كه قدرت فراوان آنها حتی شیر را عصبانی كرده بود. شیر میگفت: من میتوانم با هریك از این گاوها درگیر شوم و از پا درش آورم ولی نمیتوانم همزمان با هر سه آنها درگیر شوم. این گاوها هیچ وقت یكدیگر را تنها نمیگذارند و همیشه با هم هستند. سه گاو جوان هر روز در حال علف خوردن در كوهها بودند و یا اینكه در سایهی درختی به خواب رفته بودند آنها هیچ آزاری به حیوانات دیگر نداشتند و به همین دلیل حیوانات دیگر هم آنها را دوست داشتند.
یك روز شیر كه خود را سلطان جنگل میدانست از بالای تپه به زندگی آرام و راحت این گاوها در پایین تپه نگاه میكرد. دوست عزیز شیر، روباه حیلهگر هم نزدیكش بود. شیر به روباه گفت: آرزو میكردم می توانستم این سه گاو را از هم دور كنم تا در یك فرصت مناسب هریك از آنها را شكار كنم و حسابی گوشت بخورم. روباه مكار گفت: اگر شما بخواهید من میتوانم این سه گاو را از هم دور كنم. فقط شما موقع خوردن گاوها باید من را هم شریك كنید.
شیر با اینكه دوست نداشت شریكی داشته باشد چون بعید میدانست روباه بتواند این كار را بكند قبول كرد. آن روز روباه در مورد راهی كه بتواند گاوها را گول بزند فكر كرد تا اینكه شب شد ولی روباه بالای تپه مانده بود و داشت فكر میكرد كه بالاخره به چه روشی بتواند این كار را انجام دهد. آن شب اول ماه بود و چون ماه هلال باریكی بود همه جا تاریك تاریك شد. روباه كه به پایین نگاه میكرد یك آن نقشهای به ذهنش رسید و خوشحال از اینكه راه حلی به ذهنش رسید آن شب را به امید فردا با گرسنگی خوابید.
فردا صبح سریع خود را به پایین تپه رساند دید گاو مشكی و قهوهای با هم صحبت میكنند و گاو سفید كمی آن طرفتر در حال علف خوردن است از موقعیت استفاده كرد و خود را به دو گاو قهوهای و مشكی رساند. سلام كرد و بعد از كلی چرب زبانی گفت: دوستان من دیشب در تاریكی از بالای تپه به پایین نگاه میكردم دیدم شما سه تا پایین تپه خوابیدید، شما دو تا اصلاً معلوم نبودید ولی این دوستتان گاو سفید به خوبی معلوم بود. میدانید این چه خطر بزرگی است. اگر حیوان شكارچی بالای تپه شما را ببیند به راحتی میتواند شما را پیدا كند و این خود خطر بزرگی است هر لحظه احتمال دارد شما را مورد حمله قرار دهند. دو گاو كه حرفهای روباه برایشان تازگی داشت گفتند: خوب شما به ما بگویید چه كار میتوانیم بكنیم؟ روباه گفت: از او فاصله بگیرید چون خطر بزرگی محسوب میشود. نقشهی روباه گرفت. گاو قهوهای و مشكی كم كم از دوستشان فاصله گرفتند و به قسمت دیگری از تپه كه خیلی دورتر بود رفتند.
روباه با خوشحالی تمام خبر را به شیر رساند شیر آمد گاو سفید بیچاره را شكار كرد. شیر و روباه وقتی گاو سفید را خوردند. خیلی لذت بردند و همان جا تصمیم گرفتند هر طور شده آن دو گاو دیگر را هم از هم جدا كنند تا بتوانند شكار كنند و بخورند.
دو هفتهای گذشت روباه تصمیم گرفت با همان نقشه قبلی بین دو گاو هم تفرقه بیندازد. روباه بعد از یك شب مهتابی به سراغ گاو قهوهای رفت و گفت: حیف تو نیست؟ دیشب كه مهتاب بود از بالای تپه به پایین نگاه میكردم دیدم تو كاملاً درست استتار شدی و معلوم نیستی ولی این دوست مشكیات كاملاً معلوم بود. از او فاصله بگیر كه اگر حیوان درندهای از بالای تپه شما را ببیند به واسطهی رنگ پوست دوستت شما را پیدا میكند و این میتواند موقعی كه شما خواب هستید، خطر بزرگی باشد.
گاو كه میدانست منظور روباه چیست؟ قبول كرد از دوستش جدا شود و هر كدام تنها زندگی كنند با رفتن گاو قهوهای شكار گاو مشكی آسان شد دوباره روباه به شیر خبر داد. و شیر توانست راحت گاو بخت برگشته را شكار كند. و باز روباه و شیر حسابی گوشت تازه خوردند و حسابی سیر شدند.
چند هفتهای كه گذشت باز روباه و شیر هوس گوشت گاو كردند. ولی این بار دیگر نیازی به كلك و نقشه كشیدن نبود و با هم به شكار رفتند. وقتی خواستند به گاو قهوهای حمله كنند، گاو كه تازه فهمید با نادانیاش چه بلایی بر سر خودش و دوستانش آورده گفت: آمدهای من رو فریب بدهی؟ روباه خندید و گفت: تو وقتی گول حرف من رو در مورد رنگ پوست دوستانت خوردی فریب خوردی.
منبع مقاله :
رشمه، الهه، (1392)، ضرب المثل و داستانهایشان (معنی ضرب المثل و ریشههای آن)، تهران: انتشارات سما، چاپ اول