حروف مقطعه در نگاه عرفا
مقدمه
این حروف محمل خوبى براى استفاده سخنان شطح آمیز عرفاست. در کلام کسانى چون عین القضات و روزبهان حروف مقطعه قرآن چنین کاربردى دارد. چون در این مبحث تأویلات عرفانى مطرح است، نظر بعضى نویسندگان عرفا از جمله روز بهان، عین القضات، میبدى، رابه بحث مىگذاریم.
دیدگاه عین القضات
1. حروف مقطعه رمزى از صفات خداست
خدا را صفاتى است. آن صفات گاهى با الفاظى نظیر قدرت و ارادت و علم و حیات و... بیان مى شوند. و گاه الفاظ - کما هو حقه - مناسب با آن صفات ندارند. بنابر این بجاى الفاظ و کلمهها، حروف مقطعه مى آید.(2)
2. حروف مقطعه تنها براى ارباب بصیرت روشن است
از نظر او این حروف داراى معناى بسیار آشکار اند؛ چنان که معانى کهیعص از حصر بیرون است و در روشنى از«تبت یدا ابى لهب» کمتر نیست.(3)اما در ذکر آنها براى ارباب بصیرت و نه براى همه مردم انواع تنبیهات است.(4)آن تنبیهات از عدد بیرون است ولى تا آدمى در زمره نا محرمان باشد و بینش قلبى کسب نکرده باشد، چیزى از آن حروف در نیابد.(5)اصولا یکى از حکمتهاى حروف مقطعه بى خبر ماندن نا محرمان از اسرار ملک و ملکوت است.
اى عزیز، او خواست که محبان او را از اسرار ملک و ملکوت خود خبرى دهد در کسوت حروف، تا نامحرمان بر آن مطع نشوند گوید، الم - المر - کهیعص - یس - ق - ص - حم عسق - ن - طه - المص - طسم - طس. دریغا مگر که این خبر از مصطفى علیهالسلام نشنیدهاى که گفت، ان لکل شئ قلباً القرآن یس. این جمله نشان سر احد است با احمد که کس جز ایشان بر آن واقف نشود.(6)
بر عکس کسى که به مرتبه بصیرت باطنى رسیده است. حروف مقطعه قرآن براى او حدیث عشق است:
گویى دو زلف یارم در سر چه باز دارد
کز دلبرى و کشّى کارى دراز دارد
با گل حدیث گوید با لاله پاى کوبد
بر مه زره نگارد، با زهره ساز دارد
بدایت این کار عشق است تا رسى آنگه بینى(7)
در جاى دیگر این معنا را به گونهاى دیگر بیان مى کند:
جوانمردا هیچ خواهى که بدانى این حروف در قرآن چراست، بدانکه حدیث عشق چون به سر حد زمان و مکان آمد، همه پاى واپس نهادند دانستند که:
«لو کان البحر مداداً لکلمات ربى لنفد البحر قیل ان تنفد کلمات ربى،(کهف، 18 . 109) چه جاى سورتى بود یا آیتى یا کلمه. حروف به معنى پاى فرا پیش نهادند«و حملها الانسان انه کان ظلوما جهولاً،(احزاب، 22 . 72).(8)
3. کلام بى حد و حصر خداى در جمال این حروف متجلى است
اى دوست آنچه به دریاها نتوان نوشت، همه در طى عز این حروف آمده است، آه اگر نه این حروف بودى در قرآن.(9)
وى به جلال و قدر خدا سوگند مى خورد که اگر آنها را در قرآن نمىیافت، از ایمان نسبت به قرآن بى بهره بود. همچنین عقیده دارد اینکه پیامبر از خدا درخواست کرده: اسألک باسمک المکنون المخزون، معناى حروف مقطعه را طلب کرده است.(10)
4. فهم حروف مقطعه ابتداى فهم قرآن است:
پندارى قرآن دانستهاى. بدایت قرآن دانستن، به نزدیک مردان آنست که تا کهیعص و الم و طه و یس بدانى. چون بدایتش ندانى، نهایتش چه دانى. هر چه پیش از این حروف دانستن بود، آن ندانستن بود و تو را خبر نه، چه مى گویى تا حروف به ندانى کلمه چون بدانى؟ اگر معلم او بود که علم القرآن... اول حروف که بر لوح نبشتند این حروف است... و اگر چنین دانى، با کافران برابرى در فهم.(11)
وى خاطر نشان مى کند همچنان که ابتداى فهم قرآن، دانستن این حروف مقطعه است، نهایتش«و کلم الله موسى تکلیماً»(نسأ، 4 . 164) است و بین آن دو درجات بى حد و حساب است.(12)آنچه آدمیان پیش از فهم و حروف مقطعه ادراک کنند، تنها به کار این جهان آید و از احکام آن جهان دور بود.(13)عین القضات معتقد است که در ذکر این حروف تنبیهاتى است و اولین درجه تنبیه بر قطع تشبیه است.(14)
5. ویژگىهاى حروف مقطعه خود داراى اسرارى است
پس کرم مفرط ازلى چنان اقتضا کرد که یس بگوید و طس بگوید و حم بگوید و چون خواهد که از معنى خبر دهد، گوید که ص. ق. ى و چون از آن معنى که ترکیبى دارد خبر دهد گوید، طه، یس و چون بر ترکیب یک معنى زیادت گردد گوید، طسم، الم، الرو چون ترکیب بعض معانى زیادت گردد گوید، المص، المرو چون ترکیب زیاده گردد، گوید، حمعسق، کهیعص.(15)
عین القضات هر کدام از این حروف را داراى بار معنایى خاصى مى داند و از آنها به گونهاى تعبیر مى کند که در نوع خود بى نظیر است. براى یک مفسر قرآن تفاوت چندانى بین الم، و المص نیست؛ اما نزد او اینها دو امر کاملاً متفاوت هستند. براى بیان بهتر عین القضات گفته او را نقل مى کنیم:
یا محمد - اکنون صاد المص که خصوص مشرب تو است. تو تنها نوش کن، چون صاد سراسر نوش کردى، الم بى ص در میان نه با برادران تا ما نیز توقیعش بر کنیم چون تو طغرا بر کشیدى و گوییم«الم، ذلک الکتاب لا ریب فیه هدى للمتقین»(بقره، 2 . 1 و 2) یا محمد چون العص بود«کتاب انزل الیک» مى گفتیم چون الم است،«هدى للمتقین» مى گوییم.(16)
چنانکه دیده مىشود عین القضات این اسرار بى شمار حروف مقطعه را اغلب ناگفته مى گذارد؛ اما از جمله اسرارى که باز مى گوید عبارت اند از: اینکه ص در المص با ضمیر(ک) در انزل الیک ارتباط کامل دارد و اصولاً چون ص در این حروف مقطعه وجود دارد، خطاب آیه فقط متوجه پیامبر است و به عبارت دیگر ص، ویژه مشرب اوست. اما جایى مثل ابتداى سوره بقره چون روى سخن با عموم متقین است، الم بدون ص آمده است.
ب - تعداد سوره هایى که حروف مقطعه در ابتداى آنها آمده است، بیست و نه تاست، نه کم و نه بیش، این از جمله اسرار قرآن است.
ج - وجود این حروف در ابتداى سورهها، نه در وسط یا آخر، از نکتهاى عرفانى خالى نیست.
د تنها بعضى از حروف الفبا به صورت حروف مقطعه در قرآن آمده است نه همه آنها(الف - ح - ر - س - ص - ط - ع - ک - ل - م - ن - ه - ى -) این نیز معنایى درخور تأمل است.
ه - اینکه حروف مقطعه از پنج حرف بیشتر نیستند موجب آگاهى است. درست به همین دلیل فراوان بودن اسرار حروف مقطعه است که عین القضات اظهار مى دارد که نمىتواند سخن بگوید.(17)
عین القضات گاهى - حروف مقطعه را به مفاهیم دیگرى تشبیه مى کند:
1. کیسه حمعسق:
چون به سعادت و اهمدان رسى شرح این نامه به مشافهه بشنوى اگر من دانم و اگر نه این را نیز در کیسه حمعسق نگاه مى دارد.(18)
2. جریده حمعسق:
آنها که به مقصد رسیدند، نام همه در جریده یحبهم به تفصیل بود و در جریده حمعسق به جمله بود.(19)
3. پرده کهیعص:
امْ یهدون الى الحق را در پرده کهیعص بردند.(20)
4. خلوتخانه کهیعص:
یحبونه از یحبهم در خلوتخانه کهیعص شنودند آنچه شنودند.(21)
5. خانه ن و القلم:
دریغا از حق تعالى در خانه ن و القلم صد و چهارده هزار بار کلام و کلم الله موسى تکلیماً شنیده بود.(22)
دیدگاه شیخ روز بهان
دیدگاه شیخ روز بهان هم درباره حروف مقطعه از جهات زیر مشابه با نظر عین القضات است:
الف) اینکه حروف مقطعه بیان رمزى از صفات خداست.
ب) اینکه حروف مزبور را بندگان خاص خدا دریافت مى توانند.
وى در این باره چنین گوید:
بدان که حق سبحانه و تعالى با عموم بندگان به زبان شریعت گوید و با خصوص به زبان حقیقت. آنها که به غرایب علم قدم و حکم قدر سابق در ازل شاهداند، اگر نه ایشان بودندى در ملک ربوبیت با عموم خلق خطاب متشابهات نکردى - و اظهار صفات خاص و حروف گزیده که بدان قاطبه قوم خطاب کند، چون الم و المص و جمله حروف تهجى که معادن اسرار صفات و نعوت و اسامى قدمى است، از حق اشارت است مر پرندگان مزار بساتین غیب عرش و ملازمان دارلملک کرسى حق بدان خبر داد ایشان را از اسرار صفات و حقیقت ذات و انقلاب منازل عشق و شوق و عین محبت و معرفت و توحید و عین سرمدیت و عین ازلیت و سر فردانیت در لباس جلال و جمال و عیسى و حبرئیل - و خواص صدیقان مثل صحابه و تابعین و اولیاى مقرب و مشایخ متصوفه و عارفان محب و سابقان موحد که به اجنحه صفات حول سرداق کبریا مى پرند، ملتبسان نور محبت اند، لا بسان سر قدم در خزاین غیب و سنأ مکتوم.(23)
نظر ابوالفضل میبدى هم در این باره با نظر عین القضات و روز بهان شباهت زیادى دارد. وى این حروف را دلیل فضل و کرم و اشاره لطف و بشارت به مهر و کفاره جرم و موجب غارت دلهاى دوستان و پیرآیه سخن گویان مى داند و فهم آن را نشان موافقان بر مى شمرد و بارى بر گردن دشمنان و خارى در چشم مبتدعان.(24)در جاى دیگر همین معنا را به زبانى دیگر بیان مى کند:
التخاطب بالحروف المفردْ سنْ الاحباب فى سنن المحاب فهو سر الحبیب مع الحبیب بحیث لا یطلع علیه الرقیب - در صحیفه دوستى نقش خطى است که جز عاشقان، ترجمه آن نخوانند. در خلوت خانه دوستى میان دوستان رازى است که جز عارفان دندنه آن ندانند. در نگارخانه دوستى رنگى است از بى رنگى که جز والهان از بى چشمى نبینند.(25)
تأویل حروف مقطعه در متون عرفانى
«ص»
مى فرماید: من صمدم که همه را به من نیاز است و مرا به کس نیاز نیست.(26)
«ق»
«ن»
الف - این حرف با حروف«الر» و«حم» از اجزاى الرحمن است.
ب - لوحى از نور
ج - نهرى در بهشت
د - دوات
ه - ماهیى در آب زیر هفت طبقه زمین که از گرانى بار زمین خم داد و به شکل نون شد.(28)
«حم»
2. روز بهان: آن را تجلى حیات و علم قدیم در حق اهل محو مى داند.(30)
3. سمعانى:
الف - آنچه بودنى بود حکم کرده شد.
ب - حأ اشارت به حلم و میم اشارت به ملک است.
ج - حأ اشارت به محبت و میم اشارت به منت است.(31)
4. میبدى علاوه بر نقل مورد(الف) از سمعانى،(32)به تأویلات ذیل اشاره مى کند:
الف - حأ: حیات؛ میم: مودت نسبت به اولیأ(33)
ب - حم اى حمیت قلوب اهل عنایت فصفیتها عن خواطر العجب و عریتها عن هواجس النفس فلاح فیها شواهد الدین و اشرقت بنور الیقین.(34)
(دلهاى کسانى که به آنها عنایت دارم گرم شد پس از آن دلها را از خواطر عجب پاک کردم و از هواها و آلودگىهاى نفس تهى کردم پس در آنها شواهد دین آشکار گشت و به نور یقین تابان)
«طس»
طأ: طهارت قدم و طهوریت ازل، سین: سناى ابدى(35)
2. میبدى همین نظر را نقل مى کند با این توضیح که:
جلال احدیت و جمال صمدیت سوگند یاد مى کند که به طهارت قدس خود و به سنأ عز خود که هر که به من امید رحمت دارد نومیدش نکنم. هر که به من طمع مغفرت دارد ردش نکنم.(36)
«طه»
الف - ط: طوله على اولیائه؛ ه: هویته لا ولیائه
ب - ط: طاهر؛ه: هادى
ج - ط: طرب سر عارفان به مشاهدت؛ ه: هوان سر کافران به حجاب حق
د - ط و ه: به حساب جمل چهارده مى شود و مثل این است که گفته مىشود: اى ماه چهارده من و اى آفتاب.(37)
2. عین القضات:
وى نیز کلام اخیر صاحب شرح تعرف را نقل مى کند:
دریغا خلق از اسرار این کلمه طه محتجب اند. طه یعنى اى مرد جوان ماه چهارده شب که نزد خلق منور و عزیز باشد. نور طه در آن عالم منور و چون ماه چهارده شبه است.(38)
3. میبدى:
ط: طیب؛ ه: هادى
طا اشارت است به پاکى و پاکى الله را صفتى است وها اشارت است به هدایت و الله ولى هدایت است.(39)
«یس»
یا سید المرسلین(40)
2. میبدى: یأ: یوم میثاق، سین: سر خداوند با عاشقان
گویى خداوند مى گوید سوگند به روز میثاق و سوگند به سر من با عاشقان و به قرآن کریم که تو از فرستادگان هستى.(41)
«الر»
الف - الف: الهیت؛ ل: لطف؛ ر: ربوبیت(42)
ب - الر با حم و ن از اجزاى الرحمن است و مشهود جلال لم یزل است.(43)
ج - الف در الر، با«رأیتک هذا الذى کرمت على»(اسرأ، 17 . 62)(ابلیس گفت: بینى این را که برگزیدى بر من؟) ارتباط دارد. عین القضات چنان که شیوه اوست این ارتباط را نا گفته مى گذارد و فهم آن را به معرفت باطنى خواننده موکول مى کند.(44)
د - را در الرشرب ابلیس است.(45)
2. میبدى:
الف - انا الله اعلم و ارى(46)
ب - الف: و حدانیت؛ ل: لطف حق به اهل معرفت
رأ: رحمت حق با همه آفریدگان.(47)
ج - الف: خلق را با نعمت منعم مألوف مى گرداند.
لام: ایشان را ملامت مى کند که هان تا به نگارستان و بوستان مشغول نشوید که آنگه از دوستان و امانید و به ایشان در نرسید.
را: اشارت است به رها شدن جوانمردان از خویشتن.(48)
د - الف: آلأ؛ ل: لطیف؛ رأ: رحمت(49)
ه - الف: الله؛ ل: لطیف؛ رأ: رحیم(50)
«الم»
الف - الف: الله؛ ل: جبرییل؛ م: محمد صلى الله علیه و آله و سلم(51)
ب - م در الم مشرب محمد صلى الله علیه و آله و سلم است.(52)
ج - الف در الم با آیه:«اهذا الذى یذکر الهتکم»(انبیأ 21 . 36)(مى گوید اینست که خدایان شما را به زبان مى آرد) ارتباط دارد؛ اما عین القضات از بیان ارتباط آن سرباز مى زند.(53)
2. میبدى ضمن نقل مورد الف(54)سخن عین القضات به موارد زیر اشاره مى کند:
الف - انا الله اعلم(55)
ب - رمز دوستى و خطابى سر بسته با عاشقان کار افتاده(56)
ج - الف: الف بلأ نا من عرف کبریائنا
ل: لزم بابنا من شهد جمالنا
م: مکن من قربتنا من اقام على خدمتنا(57)
د: الف: آلأ خدا؛ ل: لطیف خدا؛ م: مجد و سناى خدا(58)
«طسم»
الف - ط: طهارت خداوند
س: سنأ جبروت خداوند
م: مجد جلال خداوند(60)
ب - ط: طهارت دل عارفان از غیر او
س: سر او با دوستان در شهود جلال و جمال او
م: منت او بر مؤمنان در نعمتهاى او(61)
«المر»
2. میبدى:
الف - انا الله اعلم و ارى(63)
ب - سرى است از اسرار محبت، گنجى از گنجهاى معرفت، در میان جان دوستان و دیعت دارند و ندانند که چه دارند و... اشارتست که دوستان را از نوار آن اسرار و روایح آن آثار امر و زجر بویى نیست و جز حوصله محمد عربى صلى الله علیه و آله و سلم سزاى آن عیان نیست.(64)
«المص»
الف، الف ازل است و لام، لام ابد است و میم، ما بین الازل و الابد است و صاد، اتصال قومى و انفصال قومى(65)
«حمعسق»
الف - آن یکى از نامهاى پوشیده قرآن است.(66)
ب - اگر کسى گوش غیبى داشته باشد، مى تواند طول بهشت را از آن(حمعسق) دریابد.(67)
2. میبدى:
الف - این حروف اشاره به علو شأن محمد صلى الله علیه و آله و سلم دارد.
ب - حأ: حوض مورود؛ م: ملک ممدود؛ ع: عزت موجود؛ س: سناى مشهود؛ ق: قیام پیامبر در مقام محمود و قربش در کرامت خداوند.(68)
ج - قضى عذاب سیکون واقعاً(عذابى واجب شد و به زودى وقوع مى یابد)
د - ح: حربى که ذلیل در آن عزیز در آن ذلیل مى شود.
م: ملکى که از قومى به قومى رسد.
ع: دشمن قریش که قصد ایشان کنند.
س: سبى(کودک)ى که در میان ایشان(قریش) است.
ق: قدرت نافذ خداوند در آفریدگانش(69)
«کهیعص»
الف - دیدن کاف کهیعص شرط رسیدن به کاف کفراست.(70)
ب - کافى کهیعص ابتداى دریافت سالک از اسم اعظم است.(71)
ج - کاف کهیعص با کاف السلام علیک ایها النبى و رحمْ الله و برکاته مربوط است.(72)
2. میبدى:
الف - ک: کافى؛ ه: هادى؛ یأ: حلیم؛ عین: علیم؛ صاد: صادق(73)
ب - ک: انا الکبیر؛ ه: انا الهادى؛ یأ: یعنى ما تحمل المتحملون من اجلى؛
عین: انا العزیز و انا العلى؛ صاد: انا الصادق، انا المصور.(74)
3. روزبهان - وى در معناى عین و صاد مى گوید:
خبر است از اعیان ذات عقول و ارواح به شرط صدق در رؤیت قدم که اسرار را متجلى است و از اسرار در عقول و از عقول در ارواح و از ارواح در اشباح.
پي نوشت :
1- شیخ صدوق، معانى الاخبار، تصحیح على اکبر غفارى . 22 - 28، انتشارات اسلامیه، 1362.
2- عین القضات، نامهها، 2 . 291.
3- همان . 413.
4- همان . 289.
5- همان . 143 و 209.
6- عین القضات، تمهیدات . 175.
7- عین القضات، نامهها، 2 . 159.
8- همان، 1 . 334.
9- همان . 126.
10- همان . 220.
11- همان . 42.
12- همان . 171.
13- همان . 295.
14- همان، 2 . 298.
15- همان، 1 . 165، 166.
16- همان . 127، 128.
17- همان، 2 . 290.
18- همان، 1 . 265.
19- همان، 2 . 470.
20- همان، 1 . 281.
21- همان . 457.
22- عین القضات، تمهیدات . 132.
23- روز بهان بقلى شیرازى، شرح شطیحات . 58 - 60.
24- میبدى، کشف الاسرار، 10 . 201 و 202.
25- همان، 1 . 52.
26- همان، 8 . 372.
27- همان، 9 . 281.
28- همان، 10 . 186 و 201.
29- احمد غزالى، مجموعه آثار . 250.
30- شرح شطحیات . 456.
31- ابو منصور سمعانى، روح الارواح . 9 - 548.
32- کشف الاسرار، 9 . 5.
33- همان، . 59 و 126.
34- همان . 153.
35- شرح شطحیات . 456.
36- کشف الاسرار، 7 . 184.
37- مستملى بخارى، شرح تعرف . 570 - 579.
38- تمهیدات . 301.
39- کشف الأسرار، 6 . 109.
40- تمهیدات . 301.
41- کشف الاسرار، 8 . 205.
42- عین القضات، نامهها، 1 . 224.
43- همان.
44- همان، 2 . 188.
45- همان . 412.
46- کشف الاسرار، 5 . 223 و احمد بن محمد طوسى، جامع الستین للطائف البساتین، تصحیح محمد روشن . 7، بنگاه ترجمه و نشر کتاب، 1345.
47- کشف الاسرار، 4 . 253.
48- همان . 308.
49- همان، 5 . 299.
50- همان . 10.
51- تمهیدات، 2 . 292.
52- همان . 118.
53- همان . 118.
54- کشف الاسرار، 7 . 375.
55- همان، 2 . 10 و 11.
56- همان، 2 . 10 و 11.
57- همان، 7 . 436.
58- همان، 496.
59- همان . 91.
60- همان . 284.
61- تمهیدات . 226.
62- کشف الاسرار، 5 . 165.
63- همان . 156.
64- همان، 3 . 556.
65- عین القضات، نامهها، 2 . 101.
66- همان، 1 . 16.
67- کشف الاسرار، 9 . 14.
68- همان . 6.
69- تمهیدات، 1 . 130.
70- همان . 171.
71- همان . 225.
72- کشف الاسرار، 6 . 6.
73- همان . 17 و 18.
74- شرح شطحیات. 61.
معرفي سايت مرتبط با اين مقاله
تصاوير زيبا و مرتبط با اين مقاله