جمع قرآن در زمان ابوبكر
نخستین جامع قرآن
اصولاً گردآوری قرآن را در زمان رسول خدا «تألیف» و در زمان ابوبكر «جمع» نامیدهاند. حال ببینیم نخستین كسی كه پس از رسول خدا قرآن را چون دفتری در میان دو جلد گِرد آورد كه بود؟می دانیم كه در زمان رسول خدا عدهای بودند كه قرآن را جمع كرده بودند. پس از رحلت رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) نیز عدهای بدین كار اشتغال ورزیدند كه در رأس آنها نام علی (علیه السلام) قرار دارد. زیرا، پس از رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم)، علی (علیه السلام) ردا به دوش نگرفت تا اینكه قرآن را جمع كرد. (1) هر چند بعضی این جمع را به معنی «حفظ» جمیع قرآن گرفتهاند (2)، اما آن سخن تنها از ناحیهی شیعه گفته نشده، بلكه در میان روایات معتبر اهل سنت نیز سابقه دارد. (3) ولی به هر انگیزهای كه بوده نخستین اقدام رسمی را در این باره ابوبكر به عمل آورد و به همین جهت نخست اقدام ابوبكر را مورد بحث قرار میدهیم و پس از آن سراغ مصاحف دیگری میرویم كه در همان زمان رواج داشته است.
سُدّی (م127هـ) به چند طریق از عبد خیر (4) نقل میكند كه علی (علیه السلام) فرمود: «خداوند ابوبكر را رحمت كند. او نخستین كسی است كه (قرآن را) میان دو جلد جمع كرد. » و یا «دربارهی مصاحف بزرگترین پاداش از آن ابوبكر است كه او نخستین كس بود كه (آنرا)میان دو جلد گرد آورد. » (5)
صعْصَعه بن صُوحان (م60هـ) از یاران علی (علیه السلام) (6) نیز مانند بسیاری دیگر این سخن را تأیید كرده است. (7)
اما روایات دیگری هم هست كه از دیگران هم به همین صفت یاد كردهاند و در نتیجه ابوبكر نخستین جامع به حساب نیامده است. از جملهی آنها سجستانی روایت میكند كه عمر آیهای را از كتاب خدا پرسید، به او گفته شد كه با فلانی بوده كه روز یمامه كشته شد. گفت: انا لله! و امر كرد به جمع قرآن و او نخستین كسی بود كه قرآن در مصحفی جمع كرد. سیوطی میگوید: اسنادش منقطع است و منظور از جمع كردن در اینجا اشاره به جمع كردن قرآن است. (8) روایت دیگری هم در این زمینه وجود دارد كه موجب شده «شاولی» مستشرق در صحت روایاتی كه ابوبكر را نخستین جامع قرآن میداند شك روا دارد. (9) زیرا گفتهاند قرآن تا هنگام وفات عمر گرد نیامده بود.
گذشته از اینها، سیوطی میگوید: «از غرایب این است كه ابن أشته (م360هـ) در كتاب مصاحف خود نقل میكند كه ابن بُرَیده گفت: اول كسی كه قرآن را در یك مصحف گرد آورد، سالم مولی ابی حذیفه بود... ولی اسنادش منقطع است و ممكن است به امر ابوبكر او جزء جامعین قرآن باشد. » (10)
گویا سیوطی خود فراموش كرده بود كه در آغاز فصل نقل كرده بود كه وقعهی یمامه موجب پیدایش فكر جمع آوری قرآن در زمان ابوبكر شد و در رأس نام كشته شدهها نام سالم قرار داشت. پس سالم پیش از این گردآوری از دست رفته بود و نمیتوانست در این جمع شركت داشته باشد.
پس از گردآوری زمان ابوبكر، مصاحف دیگر را هم میبینیم، ولی گاهی نكات جالب توجهی دیده میشود. حتی عبدالله بن زُریر غافقی نیز ادعا داشت كه قرآن را پیش از آنان جمع كرده است. (11) كه منظور از این جمع میتواند حفظ همهی قرآن باشد. سعد بن عبید را باز خواهیم دید. او را هم گفتهاند نخستین كسی بود كه قرآن را جمع كرد. (12) ولی از این مصاحف خصوصی صحابه كه بگذریم، كار دسته جمعی و همگانی و رسمی كه نخستین بار برای گردآوری قرآن شروع شد، مسلماً به زمان ابوبكر بوده است.
بررسی این جمع آوری را با رویداد یمامه كه گفتهاند موجب پیدایش این فكر شد شروع میكنیم.
رویداد یمامه
به روز دوشنبهای- دوازدهم ربیع الاول- وقتی كه یازده سال از هجرت میگذشت، (13) رسول خدا به دیدار پروردگار شتافت. پس از كنكاش مختصری، ابوبكر (عبدالله بن عثمان) به خلافت نشست. آنها كه از اسلام ضربه خورده بودند فرصتی یافتند كه ناسازگاری آغاز كنند. اما اوضاع چنانكه پنداشته بودند پیش نرفت. لذا عدهای به امیدی خیلی زود دوباره تسلیم شدند، ولی پارهای همچنان راه ارتداد پیمودند. در آن هنگامه فتنههایی پدید آمد، اما مهمترینش از مُسَیلمة كذاب بود. در زمان پیامبر (به سال نهم هجری) مَسْلمه نامی (14) با گروهی از یمامه خدمت رسول خدا رسید،(15) ولی وقتی برگشت راه ارتداد پیش گرفت و در نامهای ادعای شركت در پیامبری داشت (16) كه رسول خدا او را «مُسَیلمهی كذاب» خواند. (17) رحلت رسول خدا و فتنههایی كه بعد پیش آمد، بدو میدان داد تا عدهای را بفریبد و كارش بالا گیرد. سرانجام، در ماه ربیع الاول سال دوازدهم هجرت و آغاز سال دوم خلافت (18)، ابوبكر خالد را به جنگ او فرستاد. او چهل هزار سپاهی گرد آورده بود و خالد تنها 4500 تن سپاه داشت (لشكریان او را یكصد هزار و ارتش اسلام را 13 هزار تن هم گفتهاند. ) (19) تصادم در «عقرباء» پیش آمد. جنگ سخت خونی شده بود. تا آن روز یك چنین جنگ سهمناكی برای مسلمانها پیش نیامده بود. مقاومت ممكن به نظر نمیرسید. در آن گیرودار، ابوحذیفه فریاد برداشت كه «قرآن را با كارهای خود زینت دهید» و به لشكر دشمن حمله برد (20) تا شهید شد. آنها كه قرآن را به یاد داشتند دسته دسته شدند و هجوم بردند. ثابت بن قیس، همان كه خطیب رسول خدا و قاری به نام بود و در اینجا پرچمدار انصار گشته بود، شهید شد. عبدالله بن حفص بن غانم نیز از قاریانِ به نام قرآن بود، او نیز پرچمدار مهاجران گشته بود كه شهید شد. این بار، پرچم را سالم به دست گرفت. او اسیری بود كه از استخر آورده بودند. زنی از مردم مدینه (به نام سهله یا سلمی یا عمره) مالك او شده بود و بعد آزادش كرد. دانش و ایمان او چنان بود كه مسلمانان او را در كارها مقدم میداشتند و حتی امامت جماعت با او بود. بعدها عمر گفته بود كه اگر سالم زنده بود او را خلیفه میكردم. (21) او ولاء ابوحذیفهی قریشی را پذیرفت و چون فرمان خدا رسید كه موالی را به پدرانشان نسبت دهند، زید پسرخواندهی رسول خدا را زید بن حارثه خواندند. اما نسب سالم را كه نمیدانستند، میگفتند سالم از نیكان (22) است. به همین جهت هم نام او در بعضی از كتب رجال مثل اَعلام زركلی نیامده! به هر صورت، او حامل قرآن بود. وقتی پرچم را گرفت غریو از مسلمانان برخاست كه نكند این یكی هم چون پرچمدار پیشین زود نابود شود. اما سالم پاسخ داد: چه بد حاملی برای قرآن باشم اگر كم از نفر پیش بیایم. (23) كار كه سختتر شد، او اضافه كرد: «ما در عهد نبی این چنین پیكار میكردیم» و گودالی انفرادی كند. پاهای خود را در آن استوار داشت و پرچم مهاجران را برافراشت. او نیز پس از نبردی سخت به سختی كشته شد. (24) زید بن خطاب نیز فریاد «یا مرگ یا پیروزی» برداشت و آنقدر جنگید تا كشته شد. (25)جنگ سنگین و سختتر شد. میگویند آن یك روز چون سالهایی طولانی بر مسلمانان گذشت. سرانجام، مسیلمه كشته شد و پیروزی بدست آمد. ولی این پیروزی سخت گران تمام شده بود. كشتههای مسلمانان را تا 1700 تن گفتهاند كه در میان آنها 700 یا 450 و یا به كمترین شماره هفتاد تن از صحابه و حاملان قرآن بودهاند. (26) بدنبال همین حادثه است كه ابوبكر در نامهای خالد را سرزنش میكند كه تو به خون 1200 تن مسلمان زناشوئی میكنی! (27) میگویند تنها از اهل قصبهی مدینه 360 تن و از غیر اهل مدینه و تابعین 300 تن كشته شدند. (28)
در مورد كشته شدگان روز یمامه در عقرباء میان نویسندگان و دانشمندان بحث زیادی شده است.
از جمله كائتانی میگوید: (29) در میان این كشته شدگان، قاریان قران بدان حد زیاد نبودند كه چنین شمارهی زیادی از آنها كشته شود. آنها بیشتر نو مسلمانها بودند. صورتی كه او از نام كشته شدگان تهیه كرده 151 نفر است كه در میان آنها تنها دو تن (سالم و عبدالله بن حَفص) را مییابیم كه قاری بودنشان مسلم است! شوالی نیز این سخن را با عباراتی تردیدآمیز نقل میكند (30) و از آن پس، در كتب اروپائیان زیاد نقل شده است.
اولاً صورت تهیه شدهی كائتانی، صورت كاملی نیست. امروز آن صورت را خیلی دقیقتر و مفصلتر میتوان تنظیم كرد، ثانیاً توجه كنیم كه به هر صورت، این قبیل آمار و فهرستها هرگز نمیتوانند كامل باشند. زیرا به هیچ وجه هیچكدام از مورخان ادعای نام بردن همهی كشتگان را نداشتهاند و صورت دقیقی هم بدست ندادهاند. اختلافات هم بسیار است. مثلاً اگر نام شهیدان یمامه را از «انساب الاشراف» ابن حزم استخراج كنیم و با صورت بلاذری در فتوح البلدان مقایسه كنیم میبینیم ابن حزم بیست نفر را صورت میدهد، بلاذری 32 نفر را و ظاهراً تنها در 12 نفر با هم شریكند. صورتی را هم كه ابن اثیر میدهد درخور توجه است. تنها از شاهدان بدر 15 نفر و از شاهدان اُحد 9 تن را جزء شهدای آن روز نام میبرد كه این خود حاكی از عظمت حادثه است و آن ادعایی را كه میگفت بیشتر نومسلمان بودهاند به آسانی ردّ میكند. بنابراین، هر صورتی بستگی دارد به منبعی كه مورخ در اختیار داشته و اگر هم تمام منابع موجود را برسیم، باز به هیچ وجه نمیتوان ادعا كرد كه احصاء كاملی كردهایم و صورت تمام كشتگان را در اختیار داریم. چه فراوان اسامی هستند كه اساساً در هیچ یك از منابع ذكر نشده اند. پس هر صورتی با هر دقتی هم كه تهیه شود نمیتواند مورد ادعاء قرار گیرد كه صورت كاملی است. اما در مورد تعداد قاریان قرآن كه كائتانی میگفت فقط 2 نفر بودهاند، نگاهی به صورت كوتاه هریك از مورخان، تعداد نسبةً زیادی را به یاد میآورد. از جمله: ثابت بن قیس اول خطیب انصار بود و بعد خطیب نبوی شد (در مدینه). او كاتب وحی و قاری قرآن بود. (31)
ابوحذیفه مَهْشم (یا هُشَیم) كه به قول ابن حزم از افاضل صحابه بود. (32)
عبدالله بن عبدالله بن اُبیّ بن سلول كه از فضلای صحابه و حتی جزء كاتبان وحی بود. (33)
غاضرة بن سمره مأمور صدقات رسول خدا بود. (34)
طُفَیل بن عمرو بن طریف بن العاصی، شاعری از اشراف عرب كه بر اثر شنیدن قرآن، پیش از هجرت اسلام آورد. (35)
زید بن خطاب برادر بزرگتر عمر كه پیش از او اسلام آورده بود. (36)
سائب برادر زُبیر بن عوام. (37)
یزید برادر زید بن ثابت انصاری... (38)
این صورت، خیلی هم میتواند طولانیتر شود، اما با وجود همین چند نفر، چطور میشود گفت كه در عقرباء تنها دو تن از قاریان كشته شدند؛ آنهم سالم و عبدالله بن حفص!
پیشنهاد عمر
می گویند این حادثه بر عمر سخت آمد. كشته شدن برادر تنی و برادران دینی، آنها كه در راه اعتقاد و ایمان خود با یك چنان پایداری و گذشتگی جان باخته بودند، او را به هیجان آورد. بخصوص وقتی دنبال آیهای از قرآن میگشت، بدو گفتند كه این آیه همراه فلان بوده كه در جنگ یمامه كشته شده است. (39) او بیش از هر چیز بر قرآن ترسید. چه، اگر جنگها مداوم می شد، كه چنین شد، و یاران پیامبر چنانكه رسمشان بود، برای نیل به شهادت و كسب اجر اُخروی، پروانهوار در آتش جنگ میسوختند، دیری نمیپائید كه قرآن ضربهای میخورد و چه بسا كه چیزی از میان می رفت و یا دست كم در آیات قرآنی دچار تفرقه و تشتّت و اختلاف میگشتند.میگویند این حادثه بود كه عمر را برانگیخت تا به ابوبكر پیشنهاد كند كه قرآن را جمع نمایند. یا بهتر بگویم نسخهای نیز برای مقام خلافت تهیه شود. برای اینكه زیر و بم آنچه گفتهاند روشن شود و سخنی ناگفته نماند و واقعاً بدانیم انگیزهی حقیقی اقدام مشترك ابوبكر- عمر چه بوده و كمّ و كیف اقدام آنها روشن شود، ناچار از بسط سخن خواهیم بود.
این داستان را به هفت روایت بازگفتهاند. البته بازگو كردن هر هفت روایت سخن را به درازا میكشاند، اما ناچار به دو سه روایتی كه اهمیتی بیشتر دارند میپردازیم، تا بعد نتیجهی روشنتری بدست آید.
ظاهراً معتبرترین و موثّقترین سخن را در این زمینه بخاری دارد. او از عبید بن السباق (40) نقل میكند كه خود زید بن ثابت، یعنی عامل و مباشر جریان، چنین بازگفته است:
«پس از كشتار اهل یمامه، ابوبكر فرستاد پی من. در آن وقت عمر بن خطاب پیش او بود. ابوبكر گفت: عمر نزد من آمده و گفته كه كشتار در روز یمامه بر قاریان قرآن سخت بوده و من بیم آن دارم كه كشتار قرّاء در خیلی از موارد شدت پیدا كند و بسیاری از قرآن (از میان) برود. من معتقدم كه تو به گردآوردن قرآن فرمان دهی. من به عمر گفتم: چگونه كاری میكنید كه رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) آن را انجام نداده است. عمر گفت: سوگند به خدا كه این كارِ خیری است. پس عمر همیشه به من مراجعه میكرد تا خداوند سینهی مرا بر این كار گشود و در آن، همان نظری را یافتم كه عمر بر آن بود.
سپس ابوبكر به من گفت: تو مردی جوان و عاقلی. ترا متهم نمیشناسیم و تو بودی كه وحی را برای رسول اكرم (صلی الله علیه و آله و سلم) مینوشتی. پس قرآن را جستجو كن و گردآور.
سوگند به خدا كه اگر به من (زید بن ثابت) تكلیف میكردند كوهی از كوهها را جابه جا كنم، بر من سنگینتر از آن نبود كه مرا به جمع كردن قرآن فرمودند!
گفتم: چگونه كاری میكنید كه پیامبر خدا آن را انجام نداده است؟
ابوبكر گفت: به خدا قسم كه این كار نیكی است.
پس همیشه ابوبكر به من مراجعه میكرد، تا خداوند گشود سینهی مرا، به همان سان كه سینههای ابوبكر و عمر را بر این كار گشاده ساخته بود. پس بپا خاستم و قرآن را جستجو كردم و آن را از شاخههای خرما و سنگهای سپید و سینههای مردمان گرد آوردم. سرانجام، دو آیهی آخر سورهی توبه را نزد ابوخزیمهی انصاری یافتم و نزد دیگری غیر از او نبود. «لقد جائَكُم رَسُولٌ منْ أنفُسِكُم» تا آخر برائة. و این صحف نزد ابوبكر ماند تا زندگی را بدرود گفت. بعد در تمام زندگی عمر پیش او بود. سپس نزد حفصه دختر عمر. »
این بود معتبرترین روایتی كه در این باره به ما رسیده و روشن است كه خیلی از جزئیات بازگو نشده، و در پارهای نكات در خود روایت جای بحث هست و روایات متناقض با این نیز وجود دارند. اما مهمترین نكته این كه در این روایت ابتكار پیشنهاد با عمر است و بر اثر اصرار و پافشاری او، سرانجام ابوبكر پس از تردیدی، به طور قطعی بدین كار مصمم میشود و به نوبهی خود به زید اصرار میورزد و او را به انجام این كار قانع میسازد.
گونهی دیگری از آن، روایتی است كه طبری با اسناد خود از قول خارجه، پسر زید بن ثابت، نقل میكند. (41) اینجا پسر از قول پدر میگوید:
«هنگامی كه یاران پیامبر اكرم در یمامه كشته شدند، عمر بن خطاب بر ابوبكر وارد شد و گفت:
-همانا یاران رسول خدا به یمامه، پروانهوار در آتش جنگ خود را سوزاندند و من بیم آن دارم كه در همه جا چنین كنند و كشته شوند. اینان حاملان قرآنند. پس قرآن نابود گردد و فراموش شود، چه نیك است اگر آن را گردآوری و بنویسی! این سخن در آغاز ابوبكر را ناپسند آمد و گفت: كاری بكنم كه رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) نكرده است!
در این كار با هم گفتگو كردند. سپس ابوبكر فرستاد پی زید بن ثابت.
زید گفت: وارد شدم بر او و عمر (در گوشهای) جامه به خود پیچیده بود. پس ابوبكر گفت: همانا این مرد مرا به كاری میخواند و من از آن پرهیز دارم. تو نویسندهی وحی بودی و هرگاه تو با او باشی، من از شما پیروی میكنم. ولی اگر تو با من همداستان گردی، نخواهم كرد.
زید گفت: پس ابوبكر گفتار عمر را برای من باز میگفت و عمر ساكت بود. من آن را ناپسند شمرده و گفتم: كاری كنیم كه رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) خود نكرد!- تا اینكه عمر سخنی گفت: اگر این كار را بكنید چه زیانی خواهد داشت؟
زید ادامه داد: ما به فكر فرو رفتیم. پس گفتیم: به خدا كه چیزی نیست و زیانی در این كار نمیبریم.
زید اضافه كرد: پس ابوبكر به من فرمان داد و من آن را نوشتم در پارههای چرم و استخوان پارهها و چوبهای خرما... »
در این یكی، ابوبكر هنوز به تصمیم قطعی خود نرسیده و تردید دارد. میگوید: من از این كار پرهیز دارم. اگر تو با من باشی نمیكنم، ولی اگر تو با او باشی انجام میدهم. اتخاذ تصمیم نهایی با زید است! دو مرد جهاندیدهی مستجرب، دو زمامدار بزرگ جهان اسلام، در انجام امری خطیر و عظیم، سرنوشت را به دست جوانی دادهاند كه تنها افتخارش دبیری رسول خداست. چیزی بیش از بعضی میداند؛ اما نه بدان حدّ كه درخور چنین عظمتی باشد.
خیلی ساده، در اینجا رنگ ستایشی عظیم و ستودنی بزرگ از پسر نسبت به پدر دیده میشود. حتماً این سخنان را خارجه پس از مرگ پدر نقل كرده، قهرمانها هر كدام گوشهای خفتهاند، و اینجا پسری است كه همهی تمجید و تكریم را نثار قدوم پدر میدارد.
روایتی دیگر داریم از همین خارجه كه این بزرگ نمایی را به اوج میرساند. قبلاً این را بگویم كه خارجه از فقهای هفت گانهی مدینه بود كه در 99 هجری درگذشت. او نقل میكند كه ابوبكر قرآن را در اوراقی گردآورد و از زید بن ثابت خواست كه در آنها نظری بیفكند. اما زید امتناع كرد و ابوبكر در این باره از عمر استمداد نمود تا زید آن را به انجام رساند. این اوراق نزد ابوبكر بود تا وفات یافت و بعد، پیش عمر بود و از او به حفصه رسید... (42)
پس ابوبكر خود قرآن را در اوراقی گرد آورد. عمر هم، هیچ نقشی در این كار نداشت و تنها میانجی میان ابوبكر و زید بود. ابوبكر هم به هیچ یك از صحابهی وفادار رسول خدا، از آنها كه پیامبراكرم فرموده بود قرآن را باید از آنها آموخت و یا پس از پیامبر به جمع قرآن سرگرم بودند، كاری نداشت و از میان هزارها صحابی وفادار، تنها زید جوان را برگزید تا نگاهی بدانها بیفكند. اما زید امتناع كرد و ابوبكر به ناچار در این باره از عمر استمداد نمود. بالاخره، به وساطت عمر این كار به انجام رسید. تو گوئی كه غیر از زید هیچ كس از عهدهی چنین مهمّی برنمیآمد و این تنها او بود كه جامع و حافظ قرآن بود.
روایت تنها همینها نیست. قدمها را از این هم پیشتر گذاشتهاند. ابن شهاب زهری كه همزمان خارجه است نقل میكند كه این زید بن ثابت بود كه پس از رویداد یمامه با عمر ملاقات كرد و گفت: این قرآن است و احكام دین ما در آن جمع است. اگر قرآن از بین برود، دین از میان خواهد رفت. من تصمیم دارم تا قرآن را در كتابی جمع آورم. عمر گفت: صبر كن تا از ابوبكر بپرسم. هر دو با هم پیش ابوبكر رفتند و موضوع را با او در میان گذاشتند. ابوبكر گفت: عجله نكنید تا با مسلمانان مشورت كنم.
پس ابوبكر در میان مردم خطبهای خواند و آنها را هم خبر كرد. مردم گفتند: درست میگوئی (یا حق با تست). پس شروع به جمع قرآن كردند. ابوبكر دستور داد منادی در میان مردم ندا دهد كه هر كس چیزی از قرآن دارد بیاورد. (43)
در این یكی دیگر ابتكار پیشنهاد اساساً با زید است و بر دو خلیفهی بزرگ جز مراجعه به امت و كسب موافقت آنها، وظیفهی دیگری بار نشده است.
دست به هر یك از روایات كه بگذاریم، رنگ بزرگ نمایی افراد در آن خوب دیده میشود و جالب توجهتر اینكه بیشتر اینها، برخلاف آنچه گفتهاند كه در جهت بزرگداشت بیش از اندازهی خلفاست، در راه بزرگ نمودن این جناب زید به كار رفته است. كمك و یاری عمر بن خطاب و پیشنهاد او در بعضی از روایات نادیده گرفته میشود و حتی دعوت به همكاری عمر را میگویند زید داده است. ابوشامه از كتاب «الانتصار» باقلانی نقل میكند كه «زید به ابوبكر گفت: ای خلیفهی رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم)، اگر من و عمر با هم باشیم بهتر است. پس ابوبكر به عمر گفت و او هم پذیرفت و كار به ما واگذار شد. از آنجا خارج شدیم و هر دو بر در مسجدی كه نزدیك جایگاه جنازهها بود نشستیم. مردم قرآنها را میآوردند، بعضی در صحیفهها نوشته بودند و برخی در چوبهای خرما، تا از آن آسوده شدیم. » (44)
پس پیشنهاد همكاری این دو نفر، به ابتكار زید بوده است! البته روایت دیگری داریم كه ابوبكر به عمر میگوید: برخیز و با زید باش. (45)
تا اینجا روشن شد كه بازگوئی یك چنین كار عظیم و خدایی، خالی از جنبههای تبلیغاتی و بزرگ نماییهایی نبوده است. وقتی زید از سختی و تعب شدید كار خود (46) میخواهد سخن گوید، اوراق اصلی و منبع اساسی كار خود را دست كم میگیرد تا تلاش و جستجویش بیشتر نمایانده شود. غافل از اینكه آنچه او در دست داشته مهمترین مدارك دین بوده و سندی در كمال اتقان و اتمام بوده و چیزی از آن والاتر و مطمئنتر نبوده است.
به هر صورت، قدر و عظمت كار او به جای خود محفوظ، اما دست كم گرفتن آن اوراق و نوشت افزارها، نه امری درخور عنایت كم است. آنها نوشته هایی بود كه در حضور شخص پیامبراكرم و با نظارت كامل وی (صلی الله علیه و آله و سلم) نوشته و تنظیم شده بود. یادگار نبوی بود و تمام كار زید مبتنی بر آن بوده، پس نباید برای نشان دادن بزرگی كار خود، از آنها بدان شكل یاد شود كه من آن را از شاخههای خرما و استخوان پارهها گرد آوردم. و حال آنكه میدانیم در آن روزها، كاغذ در مكه و مدینه بوده و بیشتر نامههای پیامبر، حتی در بیابان هم اگر نوشته میشد، بر روی چرمهای دباغی شده و آماده برای این كار بوده است. آن وقت چطور ممكن است كه آنچه نوشتهاند همه بر آن قبیل نوشت افزارها باشد كه او گفته! آیا این نوشت افزارها، همانها نبود كه در خانهی رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) بود و مجموعهی خود را از آن گرد آوردند؟ پس چرا این را به سكوت برگزار كردهاند؟
اما نكتهی اصلی در آن دو روایتِ اول تردید و دودلی ابوبكر است. میدانیم كه در زمان رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) قرآن بارها مقابله و حفظ و نوشته شده بود. تمامی آیات و بسیاری از سورهها (حداقل)، معین و مشخص بود. بنابراین، نوشتن و جمع قرآن كه كار تازهای نبود تا بدعت باشد. پس این همه تردید از آنها چه معنی داشت؟ جز این بود كه قرآن نسخههای متعدد نوشتهی موجود داشته و وجود این نسخههای متعدد، و آن نسخهی اصلی پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم)، و آن قاریان جامع، مانع هر خلط و محوی بودهاند؟ چه ضرورتی ایجاب میكرد كه این كار تازه انجام شود؟ ما از آن همه بحثها و گفتگوها كه میان ابوبكر و عمر، بین ابوبكر و زید گذشته، جز همین چند كلمه چیزی در دست نداریم. عمر بارها و بارها به ابوبكر مراجعه كرد تا او را راضی كند. ابوبكر نیز بارها به زید اصرار كرد تا بپذیرد. و تمام استدلال آخر سر این است كه این كار خیری است و ضرری ندارد. اگر وقعهی یمامه، ترس نابودی قاریان و قرائت را پیش آورده بود كه این كار اوجب واجبات بود، نه كار خیر و بیضرر! دنبالهی این سخن را در «انگیزهی ابوبكر» و بعد در مصاحف زمان او خواهیم دید.
زید شروع به كار میكند
چون قرآن به لغت قریش نازل شده (47)، ابوبكر مردی از فصحای قریش را همراه زید كرد و دستور داد كه اگر به مشكلی برخوردید به خود من مراجعه كنید. پس زید دست اندر كار شد. او راهی را كه انتخاب كرد، روش محكم و متقنی بود. او میخواست قرآن را، چنانكه از دهان مبارك نبی بیرون آمده حفظ و ضبط كند. لذا بدانچه خود از حفظ داشته و یا نوشته و یا شنیده بس نكرد. بلكه شروع به تتبّع و جستجو نمود و از همه در این كار بزرگ یاری طلبید. ابوبكر و یا عمر بود كه میان مردم منادی گذاشت و آنها را به جمع قرآن فراخواند. (48) آنها دو منبع محكم و متقن برای این كار برگزیدند: یكی آنچه در حضور رسول خدا نوشته شده بود، اعمّ از آنچه نزد رسول خدا بود و آنچه دیگران برای خود در حضور پیامبر گرامی نوشته بودند. دوم: آنچه در سینهی مردمان محفوظ بوده است. او از شدت مبالغه در این كار، هیچ نوشتهای را نپذیرفت، مگر اینكه دو شاهد عادل گواهی دهند كه در حضور حضرتش نوشته شده است.روایات چندی بر این امر دلالت دارد:
ابن ابی داود سجستانی از طریق یحیی بن عبدالرحمن بن حاطب نقل میكند كه گفت: عمر اعلام داشت هر كس چیزی از قرآن، از رسول خدا فرا گرفته، آن را بیاورد. سپس آن را بر صحیفهها و لوحها و استخوانها مینوشتند و از هیچ كس چیزی پذیرفته نمیشد تا دو شاهد گواهی دهند. (49)
زید با اینكه خود كاتب وحی بود و پیامبر خود وحی را بر او املاء میفرمود (50) و یكی از آنها بود كه گفتهاند شاهد آخرین عرضهی قرآن بر رسول خدا بود (51) و همهی قرآن را خود از حفظ داشت و مصحفی هم از او یاد كردهاند، با این وجود به دستور ابوبكر، به نوشتهی تنها اكتفا نكرد و دو گواه عادل میخواست.
و باز همین ابن ابی داود از طریق هشام بن عروه (پسر زُبیر) از قول پدرش نقل میكند كه ابوبكر به عمر و زید دستور داد كه بر در مسجد بنشینند و از هیچكس چیزی از قرآن نپذیرند، مگر اینكه دو نفر مرد بدان شهادت دهند. در آن صورت بنویسند. (52)
این حدیث گرچه منقطع است، اما رجالش ثقهاند. ابن حجر میگوید: منظور از دو شاهد حفظ است و كتابت. (53) یعنی او شهادت را در اینجا به معنی حفظ و كتابت گرفته، تا مسألهی قبول قرآن به عنوان خبر واحد حل شده و تواتر در آن محفوظ مانده باشد. ولی نمیتوان این را عمومیّت داد. یعنی گفت در قبول تمام آیات این نظر را ملحوظ داشتهاند. زیرا در این صورت، چه بسا آیاتی كه تواترش مسلم بوده است، پس اگر نسخهی كتبی نمیداشته باید پذیرفته نمیشده است. در صورتی كه عقل و تاریخ و اجماع مسلمانان برخلاف این نظرند. (54)
سخاوی (م643هـ) در «جمال القراء» میگوید: مراد این بود كه آنها شهادت بدهند آن نوشته در حضور رسول خدا نوشته شده و یا از آیاتی است كه نازل شده است. ولی ابوشامه گفت: غرضشان این بود كه نوشته نشود، مگر از روی آنچه در حضور نبی نوشته شده، نه از روی حفظ تنها. بعد اضافه كرد: بدین جهت (زید) گفت: آخر سورهی توبه را نیافتم با هیچ كس جز با ابوخزیمه. یعنی آن را نوشته نیافت نزد دیگری، زیرا او به حفظ تنها بدون نوشتن، بس نمیكرد. (55)
در این نظر هم همان ایراد باقی است كه در صورت وجود آیهای در حفظِ تنها كه تواترش قطعی و مسلم بوده، آنها چه میكردند؟ از این مشكلتر آن چیزی است كه عبید بن عمیر میگوید: عمر هیچ آیهای را در مصحف نمینوشت مگر اینكه دو نفر شهادت دهند. جز مردی از انصار كه دو آیهی آخر سورهی توبه را آورد و عمر از او پذیرفت و شاهدی نخواست و گفت: رسول خدا چنین بود. (56)
البته داستان این دو آیه را بعد میبینیم، ولی در اینجا شهادت هم ذكر نشده، یا از آن جهت كه طبق آن نظر شاید شهادتش كافی بوده و یا اینكه از اساس تكیه بر تواتر قطعی و مسلم شده است. اینها نیست جز كوتاهی اخبار و روایات و این نكته هم از آن نكات فراوانی است كه در اخبار به سكوت برگزار شده است. والا می دانیم در عمل نسخهی اصلی را در اختیار داشتهاند و حافظان و جامعان قرآن، تا آن حد بودهاند كه به مشكلی از این باب برنخورند.
آنچه بود، در نهایت دقت انجام شد. به نظر نویسنده، همین بحثها كه داریم، همین موشكافیها كه در طول قرون و اعصار پیش آمده، اگر دقت شود، خود بهترین دلیل و محكمترین برهان دقت آنها در سرحدّ وسواس است. وقتی از تمام قرآن، تمام بحث حول محور دو آیه دور بزند، خود معلوم است كه دقت و مراقبت تا چه حدّ بوده است. آن دو آیه هم كه حاضر است و در سیاق آیات الهی كاملاً متناسب و بجاست. پس صحت نظر آنها مسلم و دقت كارشان قطعی است و همین بحثها كه در نهایت ظرافت و باریك بینی مطرح میشود، خود بهترین دلیل استحكام كار آنهاست.
نمونهی بارزی از دقتِ گردآوران و اهتمام وافر ایشان به كار بزرگی كه تعهد كرده بودند، داستان آیهی رجم و عمربن خطاب است. با اینكه خود میدانستند كه رجم از فرائض است و رسول خدا آنرا اجرا كرده و پس از آن نیز جاری شد، و عمر خود ركن اساسی این جمع بود، ولی چون شهادت یكنفر به تنهایی قابل قبول نبود، آنچه را عمر به نام آیهی رجم عرضه كرد، از او نپذیرفتند. (57) حتی بعدها به هنگام خلافت، وقتی عمر از مَنی به مدینه وارد شد، خطبهای برای مردم خواند و در آن، دربارهی رجم سخن گفت. (58) روایت مشهوری است كه گفت: «اگر از این اتهام نمیترسیدم كه چیزی در قرآن افزودهام، آیهی رجم را در قرآن میافزودم. » (59) این حكم در كتاب مقدس نیز بوده (60) و شكی نیست كه تصور شود در زمان رسول خدا هم اجرا شده، چرا كه در قرآن مجید (6: 90) احكام قدیم الهی تا به فرمان قرآن نسخ نشده معتبر و مجاز شناخته شده است. اما از خود عمر گفتهاند كه می گفت: «ما در احكام خدا فرمان رجم را میخواندیم و از پیغمبر خدا میخواستیم كه اگر ممكن است، این حكم در قرآن جای بگیرد، اما او نخواست. » (61) پس عمر خود قطع نداشته كه آن آیهی قرآن باشد. در همان روایت مشهور هم گفته كه اگر نمیترسیدم مردم بگویند چیزی به قرآن افزوده، آن را در قرآن مینوشتم. اگر او علم داشت و یقین میداشت كه آن عبارت آیهی قران است، از چه چیز میترسید؟ پس او قطع و یقین نداشته و علی (علیه السلام) یقین داشت كه جزء آیات قرآنی نیست و در اجرای حدّ بر شراحهی همدانیه فرمود به سنت رجم میكنم.
خودِ عبارت را ملاحظه كنید از صد فرسنگی فریاد دارد كه چنین نیست:
«الشَّیخُ و الشَّیخةُ إذا زَنیَا فَارْجُموهُما البَتَّة، نَكالاً مِنَ اللهِ، و اللهُ عزیزٌ حَكِیمُ.
پیرمرد و پیرزنی كه زنا كنند، البته رجمشان كنید، عقوبتی است از خدا، و خداوند عزیز و حكیم است. »
سیاق عبارت با آیات قرآنی تناسبی ندارد. در هیچ كجای قرآن جملهای كه با «اذا» شروع شود خبر مبتدا قرار نگرفته و كلمهی «البته» به هیچ صیغهای به قرآن نیامده و ضعفی در عبارت به چشم میزند كه از حدّ سخنی متوسط نیز پایینتر مینماید.
بالاخره با همهی آن اصرارها، این عبارت به عنوان آیتی از قرآن شرف قبول نیافت. (62)
دو آیهی آخر سورهی توبه
اگر آن یك جمله را از عمر نپذیرفتند، در برابر دو آیهی آخر سورهی توبه را از یكنفر صحابی عادی به آسانی پذیرفتند! خودِ زید در آن روایت اول گفت: دو آیهی آخر سورهی توبه را نزد ابوخزیمة انصاری یافتم و نزد دیگری نبود. میدانیم كه او نوشتهی آیات را می طلبید. روایات دیگر تصریح بیشتری دارند كه زید خود در آخر كار متوجه شد كه دو آیهی آخر سورهی توبه را ندارند و جستجو كرد و نزد یكی از انصار یافت. در روایتی هم ابیّ بن كعب املاء میكرد و دیگران مینوشتند و هم او بود كه متوجه فقدان این دو آیه شد و گفت رسول خدا این دو آیه را بر من فرو خواند و آن را در آخر سورهی توبه گذاشتند. (63) به روایتی حارث بن خزیمه خود مراجعه میكند و این دو آیه را عرضه میدارد. عمر نیز شهادت میدهد كه آن را از رسول خدا شنیده و میگوید: اگر سه آیه بود آن را سورهی جداگانهای قرار میدادم و پس از گفتگوی چندی كه میان صحابه گذشت، آن را به جای خود در آخر سورهی توبه گذاشتند. (64) در پارهای از روایات فقدان آیتی از سورهی احزاب را به زمان ابوبكر نسبت دادهاند. در برابر، در بعضی از روایات دیگر، توجه به ترك این دو آیه را به زمان عثمان نسبت دادهاند. و یا خود عثمان بر این دو آیه شهادت داده است. (65) ولی آن طور كه بررسی و تتّبع در روایات بهتر نشان میدهد این است كه در پایان كار، به زمان ابوبكر، زید كه خود آیات را از حفظ بود متوجه فقدان دو آیهی آخر سورهی توبه میشود. طلب می كند و آنها را نزد خزیمة بن ثابت انصاری مییابند و چون خزیمه، شهادتش به منزلهی شهادت دو نفر بوده و خود زید و همهی صحابه هم آن دو آیه را میدانستند، این بود كه این دو آیه را در جای خود، در آخر سورهی توبه، قرار دادند. (66)این مورد در روایات و اخبار سخت مورد اختلاف است و یكی از اختلافات اساسی بر سر نام كسی است كه این دو آیه را همراه داشته است. نام سه نفر به میان آمده: خُزیمة بن ثابت انصاری، ابوخزیمهی انصاری و حارث بن خزیمة انصاری.
نام شخص اخیر چون در روایات معتبری نیست، طبیعةً باید مبنی بر اشتباه تلقی شده و ندیده گرفته شود. اما در مورد آن دو نام، بعضی اصرار دارند كه اینها را دو نفر بدانند. واقعاً هم در میان صحابه دو نفر بدین نامها بودهاند. یكی ابوخزیمه برادر مسعود بن اوس از اشراف جاهلیت و اسلام بوده و شاهد بدر شده و 38 حدیث از او نقل كردهاند. در زمان عثمان هم وفات یافت. (67) دیگری خزیمة بن ثابت انصاری معروف به «ذوالشهادتین» است. (68) روز پس از قتل عثمان با علی (علیه السلام) بیعت كرد (69). در وقعهی صفین پس از كشته شدن عمّار بن یاسر كه حقیقت بر او آشكار شد با معاویه جنگید تا كشته شد. (70)
این دو شخصیت به علت شباهت نام با یكدیگر اشتباه شدهاند. بعضی میگویند ابوخزیمه بوده و برخی خزیمه را عامل میدانند. در این كه آیهی سورهی احزاب را كه بعد در زمان عثمان خواهیم دید خزیمه آورده، جای سخنی نیست. اما در زمان ابوبكر گفتگو زیاد شده كه كدام یك از این دو نفر بودهاند؟ شاید هم علت اساسی اشتباه روایاتی باشد كه بخاری در صحیح خود آورده است. او آوردن دو آیهی آخر سورهی توبه را در چهار مورد ذكر میكند. در «فضائل القرآن» و «توحید» نام آورنده «ابوخزیمه» است. اما در كتاب احكام «خزیمه یا ابوخزیمه» آمده و بالاخره در تفسیر سورهی توبه باب 20 نام آورنده «خزیمه انصاری» ذكر شده است. البته در ذیل حدیث از طریق دیگری باز نام «ابوخزیمه» یاد گردیده است. بدین ترتیب روشن میشود كه در اخبار تخلیطی شده و آنها كه از خزیمه و دوستیهایش دلِ خوشی نداشتهاند با افزایش یك «ابو» بر سر نام او این مشكل را بوجود آوردهاند.
علت اصلی هم این است كه خزیمه از ناحیهی رسول اكرم به «ذوالشهادتین» شناخته شد. داستانش هم این بود كه روزی رسول خدا اسبی نیكو از مردی عرب خرید. منافقان حسد ورزیدند و اعرابی را تحریك كردند كه اگر معامله را بهم بزنی، ما آن اسب را به چند برابر میخریم. اعرابی به طمع افتاد و چون رسول خدا را دید ادعاء كرد كه معامله بدان قیمت انجام نشده است. پیامبر میگوید به همان قیمت معامله انجام یافته. اعرابی پافشاری میكند كه خزیمة ثابت به طرفداری پیامبر میگوید من شهادت میدهم كه به همین بها معامله انجام یافته است. اعرابی اعتراض میكند كه ما معامله كردیم و كس دیگری با ما نبود. رسول خدا نیز از خزیمه میپرسد كه تو چطور چنین شهادتی میدهی؟ خزیمه پاسخ میدهد. پدر و مادرم فدای تو باد. تو از خدا و آسمانها و زمین به ما خبر میدهی و ما ترا تصدیق میكنیم. پس چطور در بهای این معامله ترا تصدیق نكنیم؟
از آن گاه پیامبراكرم شهادت او را به جای گواهی دو مرد پذیرفت و او «ذوالشهادتین» شد. (71)
خلاصه، روشن شد كه حامل دو آیهی آخر سورهی توبه همین خزیمه بوده و زید آنها را نزد دیگری جز او نیافته و چون او ذوالشهادتین بوده و صحابهی دیگر نیز آن را از حفظ بودهاند، آن را پذیرفتهاند.
همكاران زید
در این كار عدهای را گفتهاند كه با زید همكاری داشتهاند. در درجهی اول عمربن خطاب را دیدیم كه خود پیشنهاد دهنده بود و بعد هم همكاری مداومی داشت. بر در مسجد نشست و همراه زید آیات را كه صحابه میآوردند، بررسی و نظارت میكرد. دیگری كه در این همكاری شركت داشته «ابیّ بن كعب» بوده است. ابوعالیه بصری از بزرگان تابعی (م93هـ) میگوید كه قرآن را «ابیّ بن كعب» املا میكرد و نویسندگانی مینوشتند. (72) اما نام نویسندگان را نگفته است و معلوم نیست كه اُبیّ نوشتههای موجود و یا رسیده را املاء میكرده و یا مصحف خود را دیكته میكرده است. از عمر نیز روایت شده كه گفت: بر در مسجد نشستیم پس من فرستادم در پی ابیّ بن كعب و او آمد. او نیز نوشتههایی (كتبی) داشت مانند آنچه نزد همهی مردم بود. (73)در واقع در این مورد هم سخن روشن و آشكاری در دست نیست. جزئیات امر گفته نشده و نكات مبهم زیاد وجود دارد. بعضی حرفها هم كه گفته شده با واقعیت تطبیق نمیكند. یعقوبی میگوید: ابوبكر 25 مرد از قریش و پنجاه مرد از انصار را برگماشت و گفت قرآن را بنویسید و بر سعید بن عاص عرضه بدارید. چه، او مردی است فصیح. (74) اما میدانیم كه سعید در این اوقات كودكی حدود ده ساله بوده و نمیتوانسته چنین مأموریتی را عهدهدار باشد. شاید شهرت مأموریت او به زمان عثمان، موجب یك چنین توهمی شده باشد. و یا گفتهاند كه ابوبكر، ابان بن سعید بن عاص را كه فصیح (و یا به قولی افصح) قریش بود، همراه زید كرد. (75) این درست است كه ابان در همین اوقات در مدینه بوده است. او در سال هفتم هجری اسلام آورد و تا رحلت رسول خدا عامل بحرین بود و بلافاصله وارد مدینه شد كه ابوبكر از این حركت او بسیار دلتنگ گردید. با آن خصومتی كه از پیش با اسلام داشت و این دلتنگی ابوبكر و بخصوص كه جایی سخن از قرائت او نیست، قبول شركت او در این امرِ عظیم، مشكل مینماید. باز میگویند ابوبكر گفت: مصحف را كسی جز اشعث نگوید كه او نرم سخن (لیّن الحدیث) است و روایت كردند تا قرآن جمع شد. (76) اگر منظور اشعث بن قیس كندی (م40هـ) باشد كه تباری ایرانی داشته (نام جدّش معدی كرب «خُرزاذ» بود)، هر چند احادیث صحیحی هم از او نقل شده، اما در قرائت قرآن شهرتی نداشته است. عدهای هم میگویند كه عمر بن خطاب گفت: در مصاحف ما، جز فرزندان قریش و ثقیف دیگری املاء نكند. (77) شاید این سخن هم مربوط به كتابت كلی مصاحف باشد، نه در مورد نسخهای كه ابوبكر گرد آورد. آنچه مسلم است كار به همكاری عمر و زید همهی صحابهی دیگر كه دسته دسته هر چه از آیات قرآن داشتند بدانها عرضه كردند. به پایان رسید و مشكلی در این رهگذر پیش نیامد.
ادامه دارد...
پینوشتها:
1. بحارالانوار مجلسی 19: ب7 ص11، ابن سعد3: 1/ 137.
2. لامنس: معاویه 348.
3. اتقان1: 204 نوع18، اسدالغابه 3: 234، مصاحف سجستانی10، نولدكه: 191.
4. عبدخیر ظاهراً، ابوعمارة بن یزید همدانی كوفی از تابعین (تهذیب التهذیب 6: 23) و یا خیران بن همدان از اصحاب امیرمؤمنان علی (علیه السلام) (المعجم رجال الحدیث آقای خوئی 9: 297) و یا عبدالخیر الخیوانی (رجال ابن داود 221، دانشگاه تهران 1342) است. به قول نَووی بر ثقه بودنش اتفاق دارند. رك: تهذیب 375، ابن سعد6: 154، كبیر بخاری3: 2/ 133، الكنی از دولابی2: 37، الجرح ابن ابی حاتم3: 1/ 37، ذیل طبری 111، 120، تاریخ خطیب 11: 124، رجال تبریزی 41، الف، تهذیب عسقلانی6: 124.
5. مصاحف سجستانی5، ابوشامه 53، 54، فضائل القرآن ابن كثیر 15، مقدمتان 23، برهان1: 239، بیان آقای خوئی (مد) 260/ 3، به نقل از منتخب كنزالعمال، اتقان1: 204.
6. از سادات عبدالقیس، خطیب بلیغ و شاعر توانایی بود كه در صفین با علی (علیه السلام) شركت داشت و بعدها با معاویه كشمكش یافت. بالاخره مغیره به امر معاویه او را از كوفه به بحرین تبعید كرد. معجم رجال الحدیث آقای خوئی 9: 108-110، اصابه، ت4125.
7. تفسیر طبری1: 22ح64.
8. مصاحف سجستانی10، اتقان1: 204 نوع18، ابن عساكر 5: 133، ابن سعد 3: 1/ 202، 262، فضائل القرآن ابن كثیر16.
9. Schwally;Festschrifts Sechau,32-5ff. N?ldeke;Geschichte des Qor?ns,II:18...
10. اتقان1: 205 نوع18.
11. ایضاً 1: 226 نوع 19.
12. محبّر ابن حبیب 286.
13. این روز ظاهراً مطابق است با هجدهم خرداد ماه سال 11 هجری شمسی و هشتم ژوئن 632 میلادی.
14. نامش را هارون هم گفتهاند (خمیس 2: 157)
15. بعضی هم گفتهاند كه مسیلمه شخصاً نیامد و در حومهی شهر باقی ماند. بخاری: مناقب 25، مغازی 70 و 71، مسلم: رویاء 21، ابن هشام4: 223.
16. سنن ابوداود: جهاد 154، احمد3: 487، ابن هشام4: 247، ترجمه یعقوبی2: 7.
17. ابن سعد1: 2/ 25. پیش از آن معروف به «رحمان یمامه» بود و از آن پس «مسیلمهی كذاب» شد. حتی بدو مثل میزدند: «اكذب من مسیلمه» و این آخر سال دهم هجرت بود. ابن هشام4: 247.
18. مطابق خرداد سال 12 هجری شمسی و ژوئن 633م.
19. در جنگ بدر 313 مسلمان در برابر 950 نفر بودند. در اُحد 700 نفر مسلمان در برابر 3000 تن، و در خندق 1500 تن مسلمان در مقابل 12000 نفر!
20. طبری1: 1945، ابن اثیر2: 277.
21. كتانی2: 326 به نقل از استیحاب ابن عبدالبر و تهذیب نَووی.
22. ابن سعد3: 1/ 61.
23. ابن سعد 3: 1/ 274.
24. ایضاً 3: 1/ 61-62، طبری1: 1945، حتی میگویند دست و پایش را هم بریدند، اصابه 3: 56 و 57.
25. طبری1: 1944-1947، ابن سعد3: 274-275، میگویند قاتلش ابومریم بود كه اسلام آورد و بعد عمر قضاء بصره را بدو داد. انساب الاشراف ابن حزم 311.
26. كتب تواریخ حوادث سالهای 11 و 12 هجری. از جمله: طبری 1: 1940، 1945، ابن اثیر2: 276 به بعد. بلاذری94-100 (یا 90 دخویه)، ابن قتیبه 139، ترجمهی یعقوبی 2: 7، تاریخ مختصر الدول ابن عبری93، 95، شذرات الذهب 1: 203، تاریخ الخمیس 2: 157، البدء و التاریخ 1: 162، تاریخ الشعوب الاسلامیه بروكلمن 1: 100، ابن هشام4: 222، 223، 264، 247، كنزالعمال1: شمارهی 4770 چاپ 1314 حیدرآباد، غررالخصائص 208، قسطلانی 7: 447، روض الانف2: 340، الذریعه1: 350، مجموعه الوثائق السیاسیه 178، 179، نسب قریش321، رغبة الامل6: 133، فضائل القران ابن كثیر15.
27. طبری1: 1956.
28. ایضاً 1: 1951.
29. Caetani;Annali dell` Islam,II/i,p. 713 infra
30. تاریخ قرآن از نولدكه 2: 20.
31. انساب الاشراف ابن حزم 346.
32. ایضاً 77، بلاذری100، معارف 272.
33. ابن حزم 355، بلاذری102.
34. ابن حزم 208.
35. ایضاً 382، بلاذری100.
36. ابن حزم 151، نسب قریش 348، بلاذری101.
37. معارف 220، بلاذری 100.
38. بلاذری 102.
39. ابن سعد3: 1/ 202، مصاحف ابن ابی داود10، ابن عساكر5: 133، اتقان1: 204 نوع 18، فضائل القرآن ابن كثیر16.
40. بخاری: كتاب66 فضائل القرآن باب3، ایضاً كتاب احكام37، توحید 22، ترمذی سورهی توبه 18، ابن سعد 3: 1/ 201، احمد1: 10 و 13 چاپ شاكر1: 185 حدیث 76 و 5: 188، 189، طیالسی ح3، قرطبی1: 50، مصاحف سجستانی6-8، مقدمتان 17، فضائل القرآن ابن كثیر24-25، فضائل القرآن ابوعبید 35-36، المعجم المفهرس1: 364 س13 و 4: 300، سفینةالبحار2: 414، التاج4: 32.
41. تفسیر طبری1: 20 چاپ بولاق حدیث 59و 60، ایضاً فتح الباری ابن حجر9: 9-19، مقدمتان 20.
42. البیان آقای خوئی 260 به نقل از منتخب كنز العمال، ابوشامه 57، مصاحف9، اتقان1: 207.
43. ایضاً 262 به نقل از منتخب كنز العمال.
44. ابوشامه 62 و 63.
45. ایضاً 63.
46. مقدمتان 274.
47. بخاری: مناقب3، فضائل القرآن2 و3، ترمذی: تفسیر توبه 19، باز در بحث از كار انجمن زمان عثمان بدین مطلب میرسیم.
48. المرشد الوجیز63.
49. مصاحف 31، اتقان1: 207 نوع 18، از موطاء مالك هم گفتهاند.
50. بخاری: جهاد 31، فضائل القرآن4، نسائی جهاد4، ابن سعد 4: 1/ 154، احمد1: 10، 389.
51. اتقان1: 177 آخر نوع 16، عبدالله بن مسعود را هم گفتهاند (ابن سعد2: 342)، از اُبیّ بن كعب نیز نام آمده است (مقدمتان 64)
52. بیان 260/ 5 به نقل از منتخب كنز العمال و یا كنزالعمال جلد دوم (جمع قرآن) چاپ دوم، مصاحف سجستانی6، ابوشامه55.
53. فتح الباری9: 12، اتقان1: 205 نوع 18.
54. بیان 275.
55. اتقان1: 206 نوع 18، المرشد الوجیز57.
56. بیان 261/ 9، كنزالعمال جمع القرآن2: 361 چاپ دوم، مضمون این روایت را از یحیی بن جعده دارد.
57. اتقان1: 206.
58. ابن سعد3: 1/ 242.
59. بخاری، حدود31، احمد1: 23، 28، 29، ابن سعد3: 1/ 242، مقدمتان80، مفتاح كنوزالسنه 206/ 1و 2، المعجم المفهرس 5: 531 س 47 به بعد.
60. سفر لاویان20: 10.
61. تفسیر ابن كثیر3: 261.
62. البته جای بحث اصلی آن در باب نسخ خواهد بود. منابع دیده شود: اتقان1: 206، مقدمتان37، 79، تاریخ طبری 1: 1821، بخاری: حدود 30، 31، مسلم: حدود 15، ابی داود: حدود 23، ترمذی: حدود7، ابن ماجه: حدود9، دارمی: حدود16، موطاء: حدود 8 و10 (ص241)، احمد1: 23، 29، 36، 40، 43، 47، 50، 55 و 5: 132، طیالسی25، شوكانی در نیل الاوطار قسمت حدود، بحث مفصلی دربارهی آن دارد. برهان2: 35، سفینةالبحار1: 512، ابن سعد 2: 1/ 242.
63. المصاحف سجستانی: 9، 30، احمد5: 134، ابوشامه 56، اتقان1: 214.
64. مصاحف سجستانی11، 30، اتقان214.
65. ابن كثیر16.
66. مقدمتان274، قرطبی1: 51، فتح الباری9: 12...
67. اصابه 2247 و 2248، استیعاب 4: 50.
68. ابن سعد8: 258.
69. ایضاً 3: 1/ 20.
70. ایضاً 3: 1/ 21، 185، 188 و احمد1: 13، 188، 189، سفینة البحار1: 386، تهذیب التهذیب 3: 140 اصابه1: 425.
71. اختصاص شیخ مفید64، ابن سعد1: 2/ 174، برهان1: 234، فضائل القران ابن كثیر16، المعجم المفهرس 3: 198 س32، كلینی نیز آن را در نوادر كتاب الشهادات نقل میكند و نیز سنن نسائی اواخر كتاب بیوع. امام السندی در حاشیهی آن میگوید كه پیامبر اسب را به اعرابی برگرداند و اسب همان شب درگذشت.
72. مصاحف سجستانی9، ابوشامه 56.
73. ابوشامه 63 به نقل از انتصار باقلانی.
74. ترجمهی تاریخ یعقوبی2: 15.
75. مقدمتان21.
76. مصاحف سجستانی10.
77. ایضاً 11.
رامیار، محمود؛ (1392)، تاریخ قرآن، تهران: انتشارات امیركبیر، چاپ سیزدهم