هيچ چيز بدتر از زندگي در زمانه ي همواره رو به تغيير نيست.
«ضرب المثل چيني»
تصور کنيد براي سفر به سياره ي ديگر ي انتخاب شده ايد و تنها موردي که راجع به ساکنان آن مي دانيد، آن است که ظاهر فيزيکي مشابهي با شما دارند. بعد از سفري طولاني در فضا، به اين نقطه ي دور افتاده از دنيا مي رسيد. از سفينه ي خود خارج شده و با اين موجودات خوش سيما سلام و احوالپرسي مي کنيد.چنين به نظر مي رسد که آن ها به گونه ي انساني بسيار شبيه باشند.در کمال شگفتي نيز در مي يابيد که به زبان شما صحبت مي کنند.
چندساعتي با آنان صحبت مي نماييد. در ابتدا چنين به نظر مي رسد که با آن ها به خوبي کنار آمده، اما پس از مدتي به تدريج تضادهايي را ميان خود و آنان احساس مي کنيد.گرچه اين موجودات فضايي زبانتان را خوب مي فهمند، اما به کرات تلاش هايتان را در برقراري ارتباط، سوء تعبير مي نمايند.
به عنوان يک زن در رابطه با مردان سه حق انتخاب بيشتر نداريد:
انتخاب اول:
مي توانيد از دست آن ها به خاطر اين که شما را به شدت عصباني کرده اند، ناراحت شويد و تمام وقت خود را به نق زدن و گله و شکايت از آنان بگذرانيد.(اين ممکن است براي چند ساعت تفريح خوبي باشد، اما بعد از چند سال جاذبه ي خود را از دست مي دهد.)
انتخاب دوم:
مي توانيد آن ها را براي هميشه کنار بگذاريد.(اين راه حل آسان تر بوده و تلاش کمتري هم مي خواهد، اما زياد راضی کننده نيست.)
انتخاب سوم:
مي توانيد تصميم بگيريد تا آن جا که در توان داريد، در مورد آن ها بياموزيد تا بتوانيد روابط بهتري که استحقاق آن را نيز داريد، بيافرينيد.
پانزده سال اخير زندگيم را صرف تحقيق درباره ي ده ها مرد و زن کردم تا دلايل شکست و موفقيت را بيابم.مدت ها طول کشيدتا مردها را درک کنم. اين سفر، پر پيچ و خم و گاه بسيار دردناک بود و در طي آن مرتکب اشتباه هاي زيادي در روابطم با مردان شدم، اما ارزش آن را داشت.
حال به جرأت مي توانم بگويم نه تنها زنده مانده ام، بلکه روابط خود را از نبردي بي امان به درکي متقابل و دوجانبه بدل ساخته ام.در اين مقاله مي خواهم آموخته هايم را با شما در ميان بگذارم. اميدوارم «رازهايي درباره ي مردان که مي بايست هر زني بداند»، به منزله ي آن راهنمايي باشد که شما به دنبالش هستيد. همچنين اميدوارم اين مطالب در خلق روابط اغناءکننده تري که رؤيايش را در سر مي پرورانديد، به شما کمک کند.
شما يک چيز مي گوييد، آن ها چيز ديگري مي فهمند.شما سعي در بيان و ابراز کنجکاوي خود داريد، آن ها اين تلاشتان را با انتقادي گزنده اشتباه مي پندارند. هنگامي که به ارتباط آن ها با خودتان خيره مي شويد، تفاوت هاي ميان شما و آن ها به مراتب بزرگتر جلوه مي کند.اجزاء گونه ي شما چنين عادت کرده اند که تشريک مساعي را ارزش نهاده و با احساس بودن را قدر بدانند، اما ظاهراً اين موجودات در رقابت دايمي با يکديگر هستند. شما چنين آموزش ديده ايد که احساسات خود را با يکديگر در ميان بگذاريد، اما مردها اين گونه هستند که سخت کار مي کنند و احساساتشان را از يکديگر پنهان مي نمايند. شما هرچه بيشتر در کنار آن ها مي مانيد، غير معمول بودن آن ها باعث دلسردي هرچه افزون تر مي شود.
نهايتاً تيم اکتشافي شما تصميم مي گيرد، از اين سياره ي عجيب و غريب و نه چندان راحت مراجعت کند.مطمئن باشيد که اين موجودات از اين که شما قصد بازگشت داريد، خوشحال مي شوند، چون که در طول اقامتتان هيجان چنداني از خود نشان ندادند، اما در کمال شگفتي مي بينيد، بي نهايت غمگين شده و از شما مي خواهند که آن جا را ترک نکنيد.آن ها مي گويند، اوقاتي که با شما بودند را هرگز فراموش نمي نمايند. عليرغم پافشاري و اصرار آنان، شما سوار سفينه ئ فضايي خود مي شويد، در حالي که بيش از پيش گيج و سردرگم شده ايد. همين که در صندلي خود مي نشينيد و صداي حرکت موتورها رامي شنويد، پيش خودتان فکر مي کنيد، اينان عجيب ترين مردماني بودند که تا به حال ديده بودم، زيرا گفته ها و احساساتشان هيچ گونه همخواني با هم نداشتند. چنان برخورد مي کردند که گويي اهميتي براي ما قائل نيستند، در حالي که در واقع برايمان اهميت قائل بودند. ظاهراً نشان مي دادند از بودن در کنارمان لذت چنداني نمي برند، اما هنگام خداحافظي غمگين شدند. شايد ملاقتشان چندان هم بد نبود، اما مطمئن هستيد که هرگز نمي خواهيد با آن ها زندگي کنيد.
دنياي مردان
حال مي دانيم که اين موجودات فضايي روي زمين فرود آمده و در بين ما زندگي مي کنند. ما آنان را مرد مي ناميم. با توجه به تفاوت هاي فاحش بيولوژيکي، رواني و اجتماعي ميان خود و آنان، تصور اين که موجوداتي از سياره ي ديگري هستند، چندان هم بيراه نيست.لحظه اي بنشينيد و به اين مشکلات فکر کنيد: کنار آمدن با شخصي که از سوابق خانوادگي و شيوه ي تربيتي کاملاً متفاوتي نسبت به شما برخوردار مي باشد و به او آموزش داده اند، به طرز متفاوتي بينديشد و با ديگران ارتباط برقرار کند. همچنين به نظر مي رسد کنار آمدن با چنين شخصي کاملاً غيرممکن باشد، اما با اين وجود، يک يک روزهاي زندگيمان صرف چالش هاي ارتباطي ما با آن ها مي شود. همچنين اين تفاهم اندک نيز هم بي شباهت به معجزه نيست. در طول تاريخ همواره تفاوت هايي ميان مردان و زنان وجود داشته هزاران سال است که مازن ها اين تفاوت ها را پذيرفته ايم و خود را با آن ها سازگار نموده و نقش هايي را ايفا کرده ايم که از ما انتظار مي رفته است، اما در اوايل قرن بيست و يکم انقلابي به وقوع پيوست، انقلابي در نحوه ي نگرش ما زن ها نسبت به خودمان؛ نحوه اي که ما زن ها خود مي بينيم و دوست داريم مردها نيز ما را آن گونه ببينند.براي اولينبار در تاريخ، زن ها در تمامي مراحل زندگي، خواهان برابري با مردها شدند و در اين فرآيند از نقش هاي کليشه اي که مادران و مادربزرگ هايمان به راحتي پذيرفته بودند، بيرون آمديم.ابداع روش هاي جلوگيري از حاملگي اين اجازه را به زن ها داد که ازلحاظ اقتصادي و توليدي نيز نقشي فعالانه تر و آزادانه تر بازي کنند و تا حد زيادي از تکيه به مردان در اين راستا آزاد شوند.در نتيجه تحولي در روابط مرد و زن نيز به وقوع پيوست.مرداني که عادت داشتند ديگران را کنترل کنند و با زنان مانند زيردست رفتار نمايند، تحمل اين وضع برايشان مشکل بود.
حال زنان چنين مي گويند: «ديگر حاضر نيستيم چنين نقش هايي را ايفا کنيم.» حقيقت اين است که چندان نيز از نقش هاي جديد خود به عنوان زن هاي جديد مطمئن نيستيم. تا حد زيادي سر در گم هستيم و اين سردردگمي ما، مردها را به مراتب گيج تر از قبل کرده است. گويي همان بازي هاي هميشگي را مي کنيم، اما قوانين ديگر آن قوانين نيستند و هنوز ابداع قوانين جديد را به پايان نبرده ايم.براي يک لحظه ما مي خواهيم آزاد باشيم، اما لحظه اي بعد، مي خواهيم از ما حمايت کنند. به سر کار رفتيم و آموختيم که از خودمان حمايت کنيم، اما هنوز منتظريم وقتي به محل کارمان وارد مي شويم، مردان در را برايمان باز کنند.از آن ها مي خواهيم احساساتشان را با ما در ميان بگذارند و آسيب پذيريشان را به ما نشان دهند، اما همين که اين کار را کردند، به نظرمان ضعيف مي آيند و احساس مي کنيم که از خود ضعف نشان داده اند. در واقع استانداردهاي جديد ما، نه تنها خودمان، بلکه مردهايمان را نيز آزار مي دهند.
ما زنان سال هاي 2000 به خوبي استقلال حرفه اي و اقتصادي خود را باز يافته، اما در روابطمان با مردها بيش از گذشته مايوس و سرخورده شده ايم. گاهي اوقات چنين به نظر مي رسد که هيچ گونه پيشرفتي نکرده ايم.
چندي پيش يکي از دوستانم که مدير بسيار موفقي است، مي گفت: «توانايي هايم تا بدانجا رسيده اند که شرکتم ماهانه صدها هزار دلار درآمد دارد، اما زندگي عشقيم همچنان خاليست.»براي بسياري از ما به مانند اين زن، مردها تنها ناحيه اي هستند که به مانند يک راز شگفت انگيز در مقابل ما ايستاده اند و آخرين چيزي هستند که مي بايست فتح کنيم.
تذکر:اين مقاله به هيچ وجه سعي در کوبيدن مردان ندارد و هرگز آن ها را نيز به خاطر رفتارهايشان سرزنش نمي کند.
اين مقاله حاوي مطالب برگزيده اي از اطلاعات با ارزشي درباره ي مردها است. اطلاعاتي که به هزاران زن در درک بهتر مردها کمک کرده و باعث شده بتوانند ارتباط مؤثري با آن ها برقرار کنند.
چرا مردها اين گونه اند که هستند؟
آيا تا به حال انديشده ايد که چرا؟در حاليکه شما مدتي است راه را گم کرده ايد، اما همسرتان ترجيح مي دهد همچنان به رانندگي ادامه بدهد، به جاي اين که لحظه اي توقف کرده و آدرس درست را از ديگران بپرسد؟
چرا مردها که سعي در کنترل شما دارند، به طرزي پنهاني از کنترلي که شما روي آن ها داريد مي ترسند؟
چرا مردها به سختي مي توانند اجازه دهند به آنان نزديک شويد؟
چرا مردها هنگامي که بر روي چيزي تمرکز کرده اند و شما سعي در جلب توجه آن ها را داريد، عصباني مي شوند؟
چرا مردها همواره سعي در پنهان کردن ناراحتي يا عصبانيت خود دارند؟
چنانکه پرسش هايي نظير پرسش هاي بالا برايتان مطرح بوده، مطمئن باشيد که تنها نيستيد.همگي ما زن ها با چنين يأس هايي روبرو شده ايم. به مردي که دوستش داريم نگاه مي کنيم، اما قادر نيستيم درکش نماييم. اولين چيزي که مي بايست بدانيد آن است که:
مردها هرگز سعي در عصباني کردن زن هاي مورد علاقه خود را ندارند. رفتار آن ها نتيجه ي تعليمي است که سال ها به آن ها داده شده .
مرد، شکارچي تنها
بياييد به هزارها سال قبل برگرديم. زمين سياره اي خشن و رو به تغيير بود که دائماً توسط شهاب سنگ ها بمباران مي شد. توفان هاي يخ، سيل ها و جريان هاي آب و هوايي زمين را مورد تاخت و تاز خود قرار مي داد. حيوانان وحشي آزادانه اين طرف و آن طرف مي رفتند، در حالي که تعدادشان از تعداد اندک انسان ها بسيار بيشتر بود.انسان ها در گروه هاي کوچک زندگي مي کردند. انسان هايي که هرگاه پناهگاهي مي يافتند، در گروه هاي کوچکتري دور هم جمع مي شدند.دنيا، دنياي ابتدايي بود و تنها شرط ادامه ي زندگي در قوي تر بودن بود.در گوشه اي از يک غار تاريک، خانواده اي در حالي که چمباتمه زده بودند، تنها وعده ي غذايي خود را مي خوردند. تنها باقي مانده ي گوشت آهويي که توسط مرد خانواده چند روز قبل شکار شده همين گوشت بود. مرد خانواده تمامي تلاشش را به کار برده تا غذاي بيشتري بدست بياورد، اما شکار در اين آب و هوا بسيار مشکل مي نمود. ظرف هفته ي گذشته مدام برف باريده و اغلب حيوانات به سمت دره هاي گرمتر مهاجرت کرده بودند. همين که به زن و دو بچه ي کوچکش که با حرص و گرسنگي تمام هر ذره از گوشت روي انگشتان خود را مي ليسند، نگاه مي اندازد، مي داند چه بايد بکند. بله او مي بايست بيرون برود و شکار کند و تا هنگامي که چيزي بدست نياورده مراجعت نکند. اگر در اين کار شکست بخورد، خانواده اش خواهند مرد و گرگ هايي که زوزه شان هر شب به گوش مي رسد آن ها را از هم خواهند دريد.
به ناگهان مرد خانواده به طرف در غار هجوم مي برد؛ کاملاً آماده است. صداي مشکوکي به گوشش رسيده، شايد مرد قوي تري آماده ي حمله است يا تنها صداي باد مي باشد.او نمي داند، اوهر گز نمي داند.به همين خاطر است که پشت خود را به در غار نمي کند، بلکه همواره رو به آن مي نشيند تا هيچ گونه حرکتي از چشمان تيز بينش پنهان نماند و به همين دليل هنگامي که مي خوابد نيز آرام و قرار ندارد.گويي بخشي از او همواره بيدار مي ماند و در حالي که به صداهاي اطراف گوش مي دهد، در حال آماده باش است.
او کنار آتش نشسته، قلبش در سينه مي تپد، مي ترسد، اما همين که به زن و بچه هايش نگاه مي کند، مي داند که هرگز نبايد ترس خود را نشان دهد. بدون شهامت او، آنان تمامي اميد خود را از دست مي دهند و بدون او آنان طعمه ي هر حيوان درنده اي خواهند شد.پس مي بايست قوي باشد ونبايد فراموش کند که کيست. او يک مرد است، شکارچي.
جنگجوي آواره و رانده شده
زندگي يک مرد در اجتماع مدرن امروزي هيچ گونه شباهتي به زندگي ابتدايي نياکانش ندارد.با اين وجود تا همين اواخر، وظايف شکار و دفاع از خانواده، هنوز به عهده ي مرد خانواده بود. او مي بايست آماده باشد و از آن ها به لحاظ جسماني محافظت کند.حال چنين دشمناني حيوانات درنده، غريبه ها و يا هر کس ديگري باشد، چندان فرقي نمي کند.در قرن بيستم، يک مرد هيچ گونه نيازي به شکار و جنگيدن ندارد و مهارت هايي که سخت براي آن ها در گذشته آموزش ديده، حال ديگر به کار نمي آيد؛ ديگر هيچ جنگلي يا دشمناني در کار نيست. چالشي هم وجود ندارد. او يک جنگجوي خلع شده مي باشد.با اين توضيحات آيا عجيب نيست که زنان شکايت زير را از مردان زندگيشان دارند؟
*صرفنظر از اين که به او چه مي گويم، «وي همواره حالت تدافعي به خود مي گيرد، هميشه اين طور به نظر مي رسد که آماده ي دعواست.»
* «او نمي تواند به راحتي احساساتش را نشان دهد، گويي همواره مجبور است خود را قوي نشان دهد.»
* «کاش شوهرم مي توانست با مردان ديگر رابطه برقرار کند. به نظر مي رسد هرگز نمي خواهد به مرد ديگري نزديک شود.»
* «موقعيت شغليش را خيلي جدي مي گيرد، اين موضوع مرا ديوانه کرده. هميشه سعي مي کنم تا شغلش را کمي ساده تر بگيرد، اما او به گونه اي به شغلش نگاه مي کند که انگار موضوع مرگ و زندگي در پيش است.»
* «هنگامي که کسي از نامزدم انتقاد مي کند، يا با او بد رفتاري مي شود، يا کسي او را به رقابت فرا مي خواند، سخت عصباني مي شود. هر گونه عدم توافق را به مثابه ي حمله به خود تصور مي کند و با حمله اي متقابل، هر گونه انتقادي به خود را پاسخ مي دهد.»
* «وقتي شوهرم از موردي ناراحت است، آن را در خودش مي ريزد و به لحاظ عاطفي سرد و منزوي مي شود. مدت ها بايد نق بزنم، تا بالاخره اعتراف کند، چه عاملي ناراحتش کرده است.»
يقين دارم ذهنيت شکارچي و جنگجويي نهفته در رفتار اين مردان قرن بيستم را به وضوح مي توانيد ببينيد.آنان همچنان تحت سلطه ي دروني نيروهايشان هستند، در حالي که کاملاً از آن آگاه نيستند. فرضيه اي وجود دارد که بيان مي کند، انسان ها واجد يک حافظه ي ژنتيکي هستند؛ نوعي از خودآگاهي و هوشياري که در طول اعصار به آن ها منتقل شده است؛ حافظه ي ژنتيکي که يک حسابدار نيويورکي را با تمامي اجداد ابتداييش که هزاران سال قبل داشته، به نوعي مربوط مي سازد.
چنين به نظر مي رسد که اين مردان تاکنون نيز غرايزي نظير: حمايتگر بودن، ضعف نشان ندادن و کنترل اوضاع را در دست داشتن را همچنان از خاطر نبرده اند و بطرزي ناخودآگاه اين غرايز را در زندگي روزانه ي خود نشان مي دهند.
چرا مردها در رستوران صندلي خاصي را انتخاب مي کنند؟
چند سال پيش اتفاقي افتاد که مرا متقاعد ساخت، حافظه ي ژنتيکي مي بايست وجود داشته باشد. در آن زمان نامزدي داشتم که معلم و نويسنده بود.هر وقت با هم به رستوران مي رفتيم، چيزي عجيب نظرم را جلب مي کرد. پيشخدمت ما را به سر ميزمان راهنمايي مي کرد و من بي چون و چرا روي هر صندلي که پيشخدمت برايم بيرون کشيده بود، مي نشستم. اگر صندليم پشت به در رستوران بود، نامزدم روي صندلي مقابلم مي نشست، اما چنان چه ميدان ديد وسيع تر و يا منظره ي جالبي از صندلي من قابل رؤيت بود، بسيار ناراحت ومعذب مي شد و از من تقاضا مي کرد صندلي هايمان را عوض کنيم. چند بار اول که اين اتفاق افتاد مخالفتي نکردم، اما يک شب کمي لجبازي کردم!او از من خواست صندليم که پشت به ديوار بود و به تمامي رستوران تسلط داشت را به او بدهم. گفتم: «نه! منظره هاي بهتر هميشه از آن تو بوده، طوري که مي توانستي همه را ببيني؛ اين بار من مي خواهم اينجا بنشينم.» او با بي ميلي حرفم را پذيرفت و مقابلم در حالي که پشت به تمامي رستوران داشت، نشست. غذايمان را سفارش داديم و شروع به صحبت راجع به اتفاقات روز و موارد معمولي کرديم.کمي بعد ديديم دائماً روي صندلي اش وول مي خورد و خيلي معذب است! پرسيدم: «موضوع چيه؟»پاسخ داد: «دوست ندارم اين جا بنشينم، نمي توانم، اين جا راحت نيستم.»
- «نمي فهمم، مگه اين صندلي چه عيبي دارد؟»
او پاسخ داد: «از اين جا هيچ موردي را نمي توانم ببينم.از اين که پشتم به رستوران باشد معذبم؛ اين حالت من را عصبي و مضطرب مي کند.»
خلاصه تصميم گرفتيم راجع به اين که چرا پشت به رستوران نشستن او را ناراحت مي کند، با هم صحبت کنيم و آن چه که از صحبت ها آموختيم، هر دويمان را شگفت زده کرد.گرچه او هرگز راجع به آن فکر نکرده بود، اما همواره در جايگاه نشستن نقطه ي نظرات خاصي داشت.او دوست داشت جايي بنشيند که تمامي آن فضايي که در آن قرار دارد را ببيند. برايش تفاوت نمي کرد، يک رستوران باشد يا يک مهماني. با اين که ذهن منطقي او مي دانست که هيچ خطري در اين موقعيت ها نيست، اما هنگامي که پشتش به جايي بود، احساس امنيت نمي کرد. انگار اين گونه نشستن با انگيزه اي بسيار عميق و دروني با وجودش در تعارض بود. گويي صدايي در گوشش همواره هشدار مي داد: مواظب باش! مواظب باش!
برخلاف آن چه ممکن است تصور کرده باشيد اين مرد، شخص جاهل مآبي نبود. شخصي آرام و تحصيل کرده بود. او گفت: «پدرش هرگز به او ياد نداده که چگونه تدافعي تر بنشيند.» تا آن هنگام که راجع به آن صحبت نکرده بوديم، قبلاً هرگز توجهي به اين که چگونه مي نشيند، نداشت. به غير از فرضيه ي ژنتيکي، هيچ مورد ديگري در توجيه رفتارش به او کمک نمي کرد.او مي دانست هرگز نبايد پشت به دهانه ي ورودي غار بنشيند.
بعداز آن اتفاق، مردان بسيار ديگري را راجع به اين موضوع مورد سؤال قرار دادم و اکثريت قريب به اتفاق آنان تأييد نمودند، هنگامي راحترند که تمامي جايي که در آن نشسته اند را ببينند و هر گز دوست ندارند پشت به در و پشت به جايي که هستند، بنشينند.شما نيز مي توانيد اين کار را امتحان کنيد. (البته هر گاه عمداً بخواهيد مردي را ناراحت نماييد مي توانيد اصرار کنيد، جايي بنشيند که پشت به در باشد.سپس او را نگاه کنيد که چگونه وول مي خورد.)
چرا مردها همواره سعي در مغلوب نمودن زن ها داشتند؟
تا همين اواخر که روش هاي جلوگيري از حاملگي هنوز ابداع نشده بود، نقش هايي که مردها و زن ها ايفا مي کردند، صرفاً از اين واقعيت ساده سرچشمه مي گرفت که زن ها مي توانند حامله شوند و بچه هايي بپرورانند، اما مردان نمي توانند. بياييد به زندگي ساکنين عصر حجر هنگامي که با هم به شکار مي رفتند نگاهي بيندازيم:چنان چه جيل مايل نباشد که در موضع ضعيف تري نسبت به جک قرار بگيرد، بهتر است با او همبستر نشود.چرا که به مجرد اين که اين کا را بکند، حامله خواهد شد و جايگاه برابرخود را با او از دست خواهد داد و بزودي سنگين شده وقادر نخواهد بود بدود.بعد از آن بچه اي به دنيا خواهد آورد که مجبور است به او شير داده و از او مواظبت کند و دائماً مراقبتش باشد واز غار بيرون نرود.در نتيجه ديگر نمي تواند همراه جک براي پيدا کردن غذا بيرون برود. هنگامي که سه يا چهار بچه داشته باشد، براي همه ي موارد به جک متکي خواهد.چرا که بچه ها تمامي اوقاتش را پر خواهند کرد. اين در حالي است که جک و تمامي دوستان مردش تمام
قدرت و نفوذ رابطه را تنها به اين دليل در دست خواهند داشت.اين آنان هستند که شکار مي کنند، غذا مي يابند و گوشت را توزيع مي نمايند. آن که بيشتر کار مي کند، رئيس قبيله مي شود. چنان چه با اين مردها مهربان نباشند و با آن ها خوش رفتاري نکنند و از قوانينشان اطاعت ننمايند، مي توانند چنين تصميم بگيرند که اصلاً به آن ها گوشتي داده نشود. در اين صورت آن ها خواهند مرد، به همين سادگي. شايد به همين دليل است که هنوز هم برخي از مردها از فکر اين که زن هايشان به سر کار بروند و پول در بياورند تا سرحد مرگ مي ترسند.چرا که حالا ديگر زنشان به خاطر گوشت به آن ها وابسته نخواهد بود و مي تواند سهم خودش را از بيرون به خانه بياورد. اگر چه قرن هاست که ديگر مردها براي غذا شکار نمي کنند، اما زن ها هنوز به خانه هايشان چسبيده اند و به خاطر قابليت بارور شدن، قدرت اقتصادي همواره در دست مردان بوده و به همين دليل کنترل رابطه را نيز آنان در دست دارند.
دلايل روانشناختي غالب بودن مردها
آيا چنين فکر نمي کنيد مرداني که با شما بدرفتاري مي کنند و تحقيرتان مي نمايند به طرزي پنهان به شما حسادت نموده و از جانب شما احساس خطر مي کنند؟ فرضيه هاي زيادي وجود دارد که دليل اين حالت را حسادت مردها به قابليت خلاقيت و باروري زنان، در واقع حسادت و ترس مي دانند.در طول دوره ي بارداري، بدن زن ها دستخوش تغييرات شگفت انگيزي مي شود که مردها قادر به درک آن نيستند. چنين به نظر مي رسد که زن ها قابليت ها و غرايزي دارند که مردها از آن بي بهره اند. زن ها مي توانند بارور شوند و بچه به دنيا بياورند و اين به نوبه ي خود اعجاز آميزترين توانايي است که وجود دارد. تمامي اين عوامل مي توانند در نياز به سلطه طلبي، برتري و غالب بودن مردان دخيل باشند.در اين ميان فرضيه اي جديدتر از ساير فرضيه ها است که مي گويد: «نياز جنس مذکر به برتري، برخاسته از اين نياز مردها به استقلال و داشتن هويتي متمايز و مستقل از مادرشان و در کل هر گونه جنس مؤنثي مي باشد.» از آن جا که يگانه الگو و مدل براي يک پسربچه ي کوچک، مادرش است، پس او هويتش را وابسته به مادرش مي داند، مگر آن که کاري بکند که او را از مادرش متمايز سازد.همگي ما شاهد اين رفتار خاص پسرها هنگامي که به سن بلوغ مي رسند، بوده ايم.به ناگهان آن ها ديگر دوست ندارند مادرشان را ببوسند و يا لمس کنند. حتي ممکن است ابراز بدارند که مادران خود را چندان نيز دوست ندارند. در واقع در تلاش به منظور تعريف هويتي متفاوت از خود مي باشند، هويتي مردانه.
نانسي کودورو نويسنده ي کتاب «توليد مجدد تولد» چنين مي گويد:
«پسرها به طرزي ناخودآگاه سعي در از خود راندن مادرانشان دارند.آن ها تلاش مي کنند وابستگي شديد خود به مادرشان را انکار کنند. وابستگي که هنوز آن را با قوت تمام حس مي نمايند. آن ها اين کار را با سرکوب کردن هر گونه ي انگيزه ي مؤنث در درون خود و مهم تر از همه با بي اهميت جلوه دادن هر انگيزه ي مؤنثي در دنياي خارج انجام مي دهند.»
کودک کوچک و سرکش درون مردها، هم چنان بدنبال آن است تا ثابت کند، هويتي متمايز از مادرش دارد.لذا به تلاش خود جهت مغلوب کردن زن ها ادامه مي دهد.او زن ها را پست تر از خود مي بيند. گويي مي گويد:«ببين از آن جا که من روي شما کنترل دارم پس از شما بهترم و از شما نيستم.»
در ادامه، توضيح خواهيم داد که چگونه ميل کودک درون يک مرد، براي رسيدن به استقلال و تمايز ازمادرش، هم چنان رفتار مردان بزرگسالي که به آنان عشق مي ورزيم را از خود متأثر مي سازد.
چگونه آموزش هاي گذشته، مردان را براي عشق نامناسب مي سازد.
از اتاق زايمان صداي دکتر به گوش مي رسد که مي گويد: پسر است و از آن لحظه به بعد، همگي با اين نوزاد پسر به طرزي کاملاً متفاوتر از نوازد دختري که در اتاق بغلي به دنيا آمده است، رفتار مي کنند.حقايق زير را از برخي از بررسي هاي تحقيقاتي جمع آوري نموده ام.
* والدين يک نوزاد پسر همواره به نوعي پسر خود را بزرگتر، هوشيارتر، قوي تر و محکم تر توصيف مي کنند. والدين يک نوزاد دختر، همواره دختر خود را پرستيدني، کوچک تر، زيباتر و لطيف تر توصيف مي کنند.آنان براستي چنين باور دارند که فرزندشان اين خصوصيات و ويژگي هاي بارز را از خود ظاهر مي سازد.گرچه بر طبق گزارش هاي بيمارستاني هيچ گونه تفاوتي بين اين دو گروه از نوزادان وجود ندارد و اگر هم تفاوتي وجود دارد، بواسطه ي ناچيز بودنشان قابل چشم پوشي است.
* والدين توقع بيشتري از نوازد پسر خود دارند.به طوري که در آينده احساس مسئوليت بيشتري از او انتظار دارند و توقع دارند پسرشان ريسک بيشتري بکند.
* والدين، از نوزادان پسر خود خواستار استقلال بيشتري هستند. به هنگام ترس و يا زخمي شدن، آزادي و راحتي کمتري به دخترانشان در مقايسه با پسرانشان مي دهند و از همان سنين کودکي آزادي بيشتري براي پسرها تا دخترها قائلند.
* والدين، فرزندان پسر خود را تشويق مي کنند که احساسات خود را کنترل نموده، برعکس دختران خود را تشويق مي نمايند احساساتشان را بيان کنند. به پسرها چنين آموزش داده مي شود که چنان چه احساسات و عواطفي قوي در خود بپرورانند داراي صفت مردانه نيستند.در آن ها نه تنها داشتن احساسات و عواطفي نظير غم و ناراحتي، نقطه ضعف محسوب مي شود، بلکه حتي احساساتي نظير عشق، احتياج ونياز مبرم به هر گونه حساسيتي نيز قابل قبول نيست.
دکتر برني زيلبرگد نويسنده ي کتاب «جنس مذکر»توضيح مي دهد که در پسرها ابراز احساسات به چه معناست:
«آنان از همان ابتدا ياد مي گيرند تنها تعدادکمي از احساساتشان قابل پذيرش و مجاز مي باشد.تهاجمي بودن، رقابت طلبي، خشم و... به اضافه ي احساساتي که در کنترل بودن را تداعي مي کند پذيرفتني است. همين که بزرگتر مي شويم، احساس جنسي نيز به اين ليست اضافه مي شود. عدم اعتماد به نفس، ترس، آسيب پذيري، ملايمت، مهرباني، عشق، شور، حرارت و حساسيت تنها براي دختران و زنان مجاز شمرده مي شود. پسري که هر يک از اين خصوصيات وويژگي ها را از خود بروز دهد، بچه ننه، لوس و يا دختر مآب خوانده مي شود و چه انگيزه اي از اين تخريب کننده تر مي تواند باشد؟»
امروزه بسياري از والدين سعي در پرهيز از الگوسازي فرزندان خود بر اساس جنسيت خود دارند، اما اغلب مردان بزرگ، مرداني که نامزد و يا همسران ما هستند، قرباني اين شرطي شدن در دوران کودکي خود هستند.
تأثير تلويزيون بر انگيزه هاي جنسي
بسياري از ما در کودکي اين نگرش مبتني بر جنسيت خود را نه تنها از والدينمان، بلکه از هزاران ساعتي که صرف تماشاي برنامه هاي تلويزيون کرده، آموختيم.مطالعات و تحقيقات حيرت آوري درباره ي تأثير تلويزيون بر انگيزه هاي جنسي به عمل آمده است که نتايج برخي از آن ها براستي مأيوس کننده مي باشد.* شخصيت هاي مذکر عموماً در قالب افراد آرزومند، جاه طلب، بلند پرواز، ماجراجو، قوي و غالب نشان داده مي شوند.در حالي که شخصيت هاي مؤنث در قالب افراد وابسته، زير دست، ضعيف و نقش هايي اين چنين نشان داده مي شوند.
* مذکرها معمولاً در فعاليت هاي مهيجي شرکت دارند که براي آن جوايز زيادي دريافت مي کنند. اين در حالي است که شخصيت هاي مؤنث غالباً در نقش هاي قابل حمايت ظاهر شده که در مقايسه با نقش مردان از اهميت کمتري برخوردار هستند. در ضمن براي شرکت در اين گونه فعاليت ها پاداش و يا جايزه اي در نظر گرفته نمي شود.
* در تبليغات تلويزيوني معمولاً زن ها را با چهره هايي نگران، عصبي، ترسيده و يا دلواپس مشکلاتي نظير بوي توالت و سردردهاي ميگرني، به همراه انواع و اقسام آرايش هاي آن چناني نشان مي دهند. در حالي که مردان در نقش مديران برجسته و ذيصلاح، دانشمند و يا جاهل مآب ظاهر مي شوند.
در فيلم هاي تلويزيوني وسترن که اغلب مورد علاقه ي پسران جوان دهه ي 1950 و 1960 مي باشد، هميشه قهرمانان آمريکايي را به تصوير مي کشند که شامل گاو چرانان و کابوي ها مي باشند.آنان گاوچرانان را شخصيت هايي مستقل و بسيار شجاع نشان مي دهند که همواره آن چه را که دوست دارند، انجام مي دهند. در غروب آفتاب به تنهايي با اسب عزم سفر مي کنند، در حالي که هيچ قيد و بند و تعهدي ندارند و به مانند باد آزاد هستند.
لحظه اي مرد زندگيتان را در قالب پسر بچه ي کوچکي تصور کنيد که جلوي تلويزيون نشسته و برنامه ها را يکي پس از ديگري در حالي که محو آن ها شده است، نگاه مي کند و حتي آگهي هاي تبليغاتي بين آن را به دقت دنبال مي کند. برنامه هايي که تماماً مرد را موجودي قوي، سرزنده، غيرعاطفي و همواره در کنترل و نترس ترسيم مي کنند.صرف نظر از اين که قهرمان مورد علاقه ي همسرتان زرو، لون رانگر، بتمن، پسران بونانزا، پيترگان، کابوي ها يا کاراگاهان ديگر بوده، حالا به خوبي مي داند چگونه باشد.به علاوه اين گونه برنامه ها هرگز همسر زرو يا نامزد لون رانگر را به تصوير نمي کشد. از ديدگاه اين الگو هاي تلويزيوني، صميميت به معناي داشتن اسب، يا حداکثر داشتن يک وردست مي باشد و هرگز به معناي تأهل و داشتن يک همسر نبوده است.
چنان چه همسرتان به عوض تلويزيون با راديو انس بيشتري داشته باشد از پيامدهاي بد آن چندان بي بهره نبوده است. زيرا درام ها و نمايشنامه ها راديويي، محتوي همان کليشه هايي هستند که برنامه هاي تلويزيوني واجد آن ها مي باشند.
چالش زمانه مداوم در حال تغيير
حال دلايل اين که چرا مردان اين گونه اند را بهتر درک مي کنيد.مرد بودن به معناي پنهان کردن احساسات، پيروزي در رقابت ها، نبرد با دنياي خشن و زمخت بيروني، حفظ بقاء، چسبيدن به استقلال شخصي و با کنترل بودن است. مردها توسط عاداتي کنترل مي شوند که از نسل هاي قبل به آن ها منتقل شده است. مردان را والدين و اجتماع شرطي کرده اند. بدين معني که ارزش هايي را به آنان آموزش داده اند که نهايتاً آن ها را از صميميت و نزديکي دور مي کنند.مردها تصميم گرفتند افرادي واقعي باشند، آن گونه که اجتماع به آن ها آموخته.يک مرد خصوصيات و ويژگي هايي را از خود بروز مي دهد که انتخاب کرده.اين باز بودن، تجربه ي صميميت واقعي با زني که به او عشق مي ورزد را نا ممکن مي سازد.
جدول زير چالش هاي احساسي و عاطفي عظيمي که مردان جامعه امروزي با آن روبرو هستند را به تصوير مي کشد.
آن گونه که مردان آموزش ديده اند |
آن گونه که ما از مردان انتظار داريم |
تدافعي و مظنون -پنهان کردن احساسات |
از لحاظ احساسي و عاطفي باز-خوش بين |
قوي ظاهر شدن-پنهان کردن احساسات |
بروز احساسات -آسيب پذيري |
رقابتي |
همکاري |
مدير دنياي بيرون |
مدير دنياي درون خود |
مستقل |
در تماس بودن با احساس نياز به ما زن ها |
در کنترل |
ول دادن-رها کردن |
ما زن هاي سال هاي 2000 مي گوييم خصوصيات و ويژگي هايي که مردهاي زندگي کسب کرده اند، بسيار نامطلوب هستند و ما را نسبت به آنان سرد مي کند. چنان چه از اين زاويه به اين موضوع نگاه کنيم، درک اين که چرا مردها در مقابل تغيير از خود مقاومت نشان مي دهند، ساده تر خواهد بود. به سادگي مي توانيد ببينيد که چرا مردها از طرف ما احساس فشار مي کنند. آنان براستي چنين احساس مي کنند که ماغيرمنصانه بر آنان فشار وارد مي کنيم. با اين ديد، ديگر تعجبي نيست که چرا آنان در مهارت هاي ارتباطي که براي ما ساده به نظر مي آيد دست و پاچلفتي و فاقد هر گونه مهارت به نظر مي رسند.
ما از مردهاي زندگي خود انتظار داريم، در کارهايي استاد باشند که براي آن هيچ گونه آموزشي نديده اند، مهارت هايي که اغلب زنان در آن ماهر هستند؛ نظير: قابليت و توانايي بيان احساسات، صميميت، حمايتگر بودن و عشق ورزيدن.
ظرف ده سال گذشته در حرفه ي شخصي خود به هزاران مرد مشاوره داده ام و به جرأت مي توانم به شما اطمينان خاطر بدهم که مردها به راستي مايلند کاري بکنند، تا از لحاظ احساسي بازتر بشوند و در پي آن بتوانند احساسات خود را حس کرده و آن را به زنان زندگي خود ابراز نمايند، اما اين فرآيند برايشان دشوار و ترسناک است.اميدوارم پس از خواندن اين فصل، اين خصوصيت مردان را درک کرده باشيد و بدانيد، آن ها به تمامي عشق، شور، حرارت، صبر و حمايتي که در قلب خود سراغ داريد، نيازمندند تا شايد در نهايت بتوانند قلبشان را به سوي شما باز کنند.
ضرب المثل چيني که در ابتداي مقاله برايتان گفتم چنين مي گويد:«هيچ چيزي بدتر از زندگي در زمانه ي همواره رو به تغيير نيست.» براستي که اين روزها، زمانه رو به تغيير است. حال ديگر روش هاي زندگي و عشق ورزيدن که پدر و مادرانمان به کار مي بردند، مؤثر نيستند، مضاف بر اين که هنوز نيز راه هاي جديدي نيافته ايم.تعجبي نيست که در روابط خود متحمل يأس و سردرگمي زيادي مي شويم، اما اين چالش فرصت فوق العاده اي جهت سطوح بالاتري از بينش و رشد شخصيتي مي باشد.
منبع:کتاب رازهايي درباره مردان