مترجم: محسن آرمین
اندیشههای پذیرفته شده و موانع معرفتشناختی
کلمهی «أمی» و مشتقات آن (أمیه و أمیون) فاقد اصل و ریشهی عربی هستند، که این کلمه معرب است و اصل آن به لفظ «الأمم» برمیگردد که یهود بر غیرخود که فاقد کتاب مُنزَل بودند، اطلاق میکرده است. این ادعا سخنی بیمبنا و از روی تمایلات بیپایه نبود، بلکه نتیجهی بررسی انتقادی دقیق و همه جانبهی این ایده بود (که نمیدانم از کجا و چگونه آن را دریافت کرده بودم)؛ ایدهای که اسم «أمی» و مصدر صناعی «الأمیة» را به عدم آشنایی با قرائت و کتابت ربط میداد؛ معنایی امروز بیآنکه سندی جز عرف و عادت برایش داشته باشیم به کار میبریم.در حوزهی لغت، عادت امری خطرناک است. چه بسیار واژههایی که آنها را به کار میبریم بدون اینکه از اصل و ریشهی آنها بپرسیم و چه بسیار افکاری که به آنها تمسک میکنیم بیآنکه بیندیشیم که هیچ اصل و اساسی برای آن نمیشناسیم و چه بسیار الفاظی که در زبان عربی قدیم و جدید خود به کار میبریم بیتوجه به اینکه معنایی بر آن تحمیل کردهایم که هیچ ریشهای در زبان ندارد.
آری، بیتردید عادت و استعمال در هر زبانی از مراجع اساسیاند؛ اما در مورد لفظ «الأمی» مسئله فرق میکند. این لفظ- چه به صورت مفرد و چه به صورت جمع- یک مصطلح قرآنی خاص است و مثال آن مثال آن دسته از مصطلحات قرآنی است که ریشهای در زبان عرب ندارند.
دلیل این مدعا اینکه هیچ یک از فرهنگهای عربی حتی یک شاهد از شعر و یا نثر عربی پیش از اسلام ارائه نکردهاند که در آن لفظ «أمی» به معنای عدم آشنایی با خواندن و کتابت به کار رفته باشد. آنچه در این فرهنگهای لغت در رابطه با لفظ «أمی» مشاهده میشود تلاش برای یافتن رابطه این لفظ با لفظ «الأم» است. زجاج، دانشمند لغوی، پیشنهاد کرده لفظ «الأمی» منسوب به الأم باشد. سپس آن را تأویل کرده و میگوید: «أمی بدین اسم نامیده شد، زیرا بر همان حالی است که مادرش او را زاییده است؛ نه میخواند و نه مینویسد!» دیگران این تأویل را از او اخذ کردهاند و صاحب لسان العرب آن را پذیرفته و به این معنا رسمیت داده است، در نتیجه «الأمی» رسماً شد «کسی که خواندن و نوشتن نمیداند».
روشن است که این تنها یک تأویل است و به نظر من یک تأویل ضعیف. زیرا زجاج در سال310 هجری قمری فوت کرد، بنابراین او از آورندگان لغت نبود، زیرا آن زمان دورهی جمع لغت پایان یافته و عصر «کلام» در لغت و عقاید آغاز شده بود. زجاج در این دو رشته یک «متکلم» بود.(1) و متکلم «تأویل کننده» است، صاحب مذهب است. در نتیجه هنگامی که معانی الفاظ قرآن مانند لفظ «النبی الأمی» را شرح میدهد، تنها یک لغوی نیست بلکه یک متکلم نیز هست. ظاهراً پیش از زجاج هیچ یک از لغویان لفظ «أمی» را اینگونه معنا نکرده و او اولین کسی است که چنین معنایی از این لفظ به دست داده. دلیل بر این ادعا آن است که صاحب لسان العرب این معنا را تنها به او نسبت داده.
بنابراین لفظ «الأمی» در دورهای به عدم آشنایی با خواندن و نوشتن تأویل شده که عالمان آن در لغت و زبان مرجع به شمار نمیآیند. اما چون پیغمبر در قرآن با این لفظ وصف شده، عبارت «النبی الأمی» به معنایی حمل شده که زجاج بدان اعطاء کرده و پس از آن در ذهن مردم جا افتاده که رسول اسلام (صلی الله علیه و آله و سلم) «أمی» یعنی «ناآشنا با خواندن و نوشتن» بوده است. و این فهم خیلی سریع در خدمت معجزه بودن قرآن برای آن حضرت در آمده، زیرا با دشمنان خود تحدی کرده که سورهای مانند قرآن بیاورند و آنها از انجام این کار ناتوان ماندند، در حالی که او که خواندن و نوشتن نمیدانست، قرآن را آورد. این عقیده در دورهای شکل گرفت که ذهن متکلمان و عالمان بلاغت به مسئلهی اعجاز قرآن مشغول بود و این چنین تأویل زجاج از کلمهی «أمی» در خدمت «مذهب» کلامی بلاغی و بلکه در خدمت امر «مقدس» درآمد، امری که فکر «أمی» بودن را به معنای کسی که خواندن و نوشتن نمیداند، به یکی از عقاید پذیرفته شده (Ideas recues, Received Ideas)، یعنی اندیشههایی که مردم ناخودآگاه و بدون هرگونه بررسی و نقدی آن را میپذیرند، تغییر داد.
و به این ترتیب، نزدیک شدن به آن دشوار شد، زیرا صاحبان «عقاید پذیرفته شده» در برابر هر نقدی که متوجه آن عقاید شود، ناخودآگاه واکنش منفی نشان میدهد؛ گویی از ویران شدن دنیای خود هراس دارند. از جملهی این واکنشهای منفی- که خطرناکترین نوع آن نیز هست- واکنشهای ناخودآگاهی است که در عقل انسان اسیر «عقاید پذیرفته شده» تجلی مییابد و موجب میشود که هیچ نظر مخالفی را، حتی اگر هزار بار گفته شود، نه به قلب و عقل و نه به چشم سر نبیند و نشنود.
این خصوصیت، رفتار عقل گرفتار «عقاید پذیرفته شده» را در موضوع مورد بحث ما تفسیر میکند. این عقل از خود نمیپرسد آیا نسبت «الأمی» به «الأم» درست است؟ اگر چنین سئوالی با انگیزهی حقیقتجویی مطرح میشد، سئوال کننده به سرعت به «معیارهای لغت» (مقاییس اللغه) ارجاع داده میشد. مقصود من از «معیارهای لغت» ملاکها و مقیاسهایی است که به وسیلهی آن واژههای زبان عربی از حیث ارتباطشان با ریشه و اصل خود ضبط میشوند. از نظر «قواعد جدید زبانشناسی» چه معیارهای مذکور پذیرفته باشند چه نباشند، این واقعیت را نمیتوان انکار کرد که سازندگان زبان عربی فصیح، یعنی کسانی که قواعد و ضوابطی برای وزنها و ساختهای زبان عربی وضع کردهاند، در ساختن بنای دلالتی این زبان از الگوی «قبیله» الهام گرفتهاند. همچنان که همهی افراد یک قبیله نسبت واحدی دارند و همگی نهایتاً به یک نفر منتهی میشوند، لغت شناسان عرب همهی الفاظ را به اصول معینی (شیوخ قبیله) ارجاع دادهاند و سپس برای هر یک از این اصول معنایی تعیین کردهاند که با تغییر جایگاه حروف نسبت به یکدیگر تغییر نمیکند. آنان این معنای اصلی را در تمامی فروع و شاخههای آن اصل جاری ساخته و آن را اشتقاق اکبر نامیدهاند (مثل: ضرب، ضبر، ربض، رضب و ...).
این همان چیزی است که ابن فارس در کتاب مشهور خود، مقاییس اللغه، گرد آورده است. در این کتاب دربارهی اصل کلمهی مرکب از همزه و میم (أم) چنین خوانیم: «اما همزه و میم یک اصل دارد که چهار باب از آن متفرع میشود. این چهار باب عبارتند از: الاصل، المرجع، الجماعة و الدین. این چهار باب به یکدیگر نزدیکاند. پس از آن اصول سهگانه است؛ یعنی: القامة، الحین و القصد». چه این روش را برای زبان عربی بپذیریم و چه نپذیریم، شاهد ما در این مورد این است که نه در اصول و نه در فروعی که لغویان تدوین کنندهی زبان عرب برای لفظ «الأمی» تعیین کردهاند، معنایی که متضمن «عدم آشنایی با خواندن و نوشتن باشد» منظور نشده و این حقیقت تأکیدی است بر آنچه قبلاً گفتیم، مبنی بر این که لفظ «الأمی»، به صورت مفرد یا جمع، اصطلاح خاص قرآنی است.
در غیاب اصل لغوی برای لفظ «أمی» در زبان عربی، بسیاری از متأخرین، فارغ از تدویل زجاج- با بسیاری از آیات قرآن که این لفظ در آن به کار رفته سازگاری ندارد- در جستجوی اصل مرجع و قرآنی برای این لفظ در خود قرآن، نظریات مختلفی ارائه کردهاند. برخی از ایشان گفتهاند مقصود از «الأمی» در فرموده خداوند متعال (النبی الأمی) منسوب به ام القری یعنی مکه است و «الأمیین» نیز همان اهل مکه هستند. مستند ایشان در این سخن این فرمودهی خداوند متعال است: «لِتُنْذِرَ أُمَّ الْقُرَى وَ مَنْ حَوْلَهَا»(2) (انعام: 92). دیگران گفتهاند نسبت در «النبی الأمی» به «أم الکتاب» است، زیرا خداوند فرموده است: «وَ إِنَّهُ فِی أُمِّ الْکِتَابِ لَدَیْنَا لَعَلِیٌّ حَکِیمٌ»(3) (زخرف: 4) به این ترتیب کلمهی «أم» چه به معنای «مادر» در مقابل «پدر» و چه به معنای «اصل یک چیز» و چه...، مرجعی برای لفظ «أمی» شد.
حقیقت آن است که لفظ «أم» به این معنا به یک مانع معرفت شناختی تبدیل شد.
این حقیقت روشن میسازد که عقل گرفتار «عقاید پذیرفته شده» هیچ توجهی به آرای عالمان زبان شناس در سطح زجاج، مانند فراء، که معتقدند: «الأمیون همان اعرابی هستند که کتاب آسمانی ندارند»، نمیکند در حالی که فراء (ابو زکریا یحیی بن زیاد) شایستگی بیشتری برای پیروی دارد، زیرا حدود یک قرن از زجاج پیشتر میزیسته (فراء به سال 207 ه.ق. درگذشت) و کتابهای متعددی تألیف کرده است. از جملهی این کتابها معانی القرآن است که ابوالعباس ثعلب، زبان شناس مشهور، دربارهی آن گفته است: «هیچ کس پیش از او چنین نکرده و تصور نمیکنم کسی بعد از او بتواند به آنچه او انجام داده چیزی بیفزاید».
این حقیقت همچنین روشن میسازد که عقل گرفتار «عقاید پذیرفته شده» هیچ توجهی به عالمان بزرگ، مفسران و فقیهانی نمیکند که در پذیرش تأویل زجاج تردید کرده، رأی فراء را برگزیده و لفظ أمی را نه به «أم» بلکه به أمت و در نتیجه به امتهای فاقد کتاب منسوب دانستهاند.
از جملهی این دانشمندان فقیه و پژوهشگران محقق ابنتیمیه است که همین رأی را برگزیده و میگوید: «الأمیون منسوب به امت است. برخی به امت گفتهاند و آنچه عامهی مردم برآنند. بنابراین امی به معنای عامیی است که قدرت تشخیص و تمییز ندارد. زجاج گفته است: یعنی کسی که بر آفرینش امتی است که تعلیم ندیده و بر طبیعت و سرشت اولیه باقی است. دیگران گفتهاند: أمی یعنی منسوب به ام، زیرا کتابت در میان مردان رایج بوده و نه زنان، و نیز به این دلیل که مانند نوزادی است که از مادر متولد شده». ابن تیمیه ضمن مخالفت با این نظر میافزاید: «نظر درست آن است که أمی را منسوب به امت بدانیم. همچنان که گفته میشود عامی از این حیث که منسوب به عامهی مردمی است که برخلاف خواص فاقد وجه تمایزاند، أمی نیز برخلاف خواص از نظر کتابت و قرائت وجه تمایزی از أمت ندارد». او سپس میافزاید: امی به کسی گفته میشود که نه میخواند و نه مینویسد و سپس به کسانی که کتاب آسمانی ندارند که آن را بخوانند، اگرچه ممکن است بنویسند و آنچه را نازل نشده (کتابهای غیرآسمانی) را بخوانند؛ تمامی عرب به این معنی أمی بودند، زیرا فاقد کتاب آسمانی بودند. خداوند متعال در اینباره فرموده است: «وَ قُلْ لِلَّذِینَ أُوتُوا الْکِتَابَ وَ الْأُمِّیِّینَ أَ أَسْلَمْتُمْ فَإِنْ أَسْلَمُوا فَقَدِ اهْتَدَوْا»(4) و نیز: «هُوَ الَّذِی بَعَثَ فِی الْأُمِّیِّینَ رَسُولاً مِنْهُمْ»(5)
در میان عرب افراد آشنا با خواندن و نوشتن فراوان بودند و در عین حال همهی آنها أمی بودند. بنابراین مسلمانان بعد از نزول قرآن و حفظ آن امتی امی بودند». ابن تیمیه دربارهی معنای لفظ «أمی» در آیهی شریفهی «فَآمِنُوا بِاللَّهِ وَ رَسُولِهِ النَّبِیِّ الْأُمِّیِّ»(6) میگوید: «او به این اعتبار امی است، زیرا آنچه را در کتابهای آسمانی (تورات و انجیل) بود نه میخواند و نه مینوشت، نه به این اعتبار که از حفظ نمیتوانست چیزی بخواند، زیرا قرآن را به خوبی از حفظ داشت». وی سپس اضافه میکند: «ممکن است گفته شود «امیون» در آیهی شریفهی «وَ مِنْهُمْ أُمِّیُّونَ لاَ یَعْلَمُونَ الْکِتَابَ إِلاَّ أَمَانِیَّ وَ إِنْ هُمْ إِلاَّ یَظُنُّونَ»(7) (بقره: 78) یعنی کسانی که نوشتن نمیدانند، اما خواندن میدانند و نیز کسانی که نوشتن و خواندن هم میدانند، اما آنچه را میخوانند و مینویسند درک نمیکنند. چنانکه ابن عباس و قتاده گفتهاند: یعنی به معانی کتاب آگاه نبودهاند، آن را حفظ میکردند و میخواندند بیآنکه آن را درک کنند». ابن تیمیه مقصود از کتاب را در این آیه چنین توضیح میدهد: «کتاب در اینجا به معنای کتاب منزل، یعنی تورات است و نه خط و نوشته، زیرا فرموده است: «وَ إن هُم إلاَّ یَظُنُّونَ». این عبارت بر نفی آگاهی ایشان به معانی کتاب دلالت دارد، چنانکه ما به چنین کسی میگوییم أمی، او ساده و عامی است حتی اگر قرآن را از حفظ داشته باشد و قادر به خواندن و نوشتن باشد...».(8)
با این توضیحات آیا اکنون میتوانیم مطمئن باشیم از مانع زبانی که زجاج ایجاد کرده است(9) رهایی یافتهایم؟
گمان نمیکنم! زیرا موانع هنگامی که به امر مقدس مرتبط شوند خود مقدس میشوند و مقدس در بحث ما معجزهای است که دلیل آن عدم آشنایی با قرائت و کتابت است. به هر حال تأویل زجاج برای معنای «النبی الأمی» تنها چیزی نیست که باید از آن رهایی یافت. موانع دیگری از این دست کم نیستند!
پینوشتها:
1- در آن دوره کتابهای منکران نبوت منتشر شده بود و متکلمان مسلمان در پاسخ به آنها به این عقیده متمسک شده بودند که علامت نبوت محمد (صلی الله علیه و آله و سلم) این است که قرآنی آورده است در اوج فصاحت و بیان و در حالی که أمی بوده و «نه خوانده و نه مینوشته است» و عرب درحالی که به فصاحت و بلاغت اشتهار داشت، از آوردن آن ناتوان ماند. بنابراین تأویل «أمی» به «عدم آشنایی با خواندن و نوشتن» ناشی از یک ضرورت جدلی بوده و ربطی به اصل و ریشه در لغت عرب ندارد.
2- [تا مردم را به پاداشهای الهی مژده دهی] و تا [مردم] أم القری- مکه- و آنها را که پیرامون آنند بیم دهی.
3- و هر آینه آن (قرآن) در اصل کتابها- لوح محفوظ- نزد ما والامرتبه و استوار است.
4- و به آنان که کتابشان دادهاند و به آنان که کتاب [آسمانی] ندارند- مشرکان- بگو: آیا شما هم [به خدا] روی نهادهاید- خدای را گردن نهادهاید؟ پس اگر [خدای را] گردن نهادهاند راه راست یافتهاند.
5- اوست آنکه در میان مردم درس ناخوانده- عرب- پیامبری از خودشان برانگیخت.
6- پس به خدا و فرستاده او، آن پیامبر أمی ایمان بیاورید.
7- و برخی از آنان- یعنی عوام جهودان- که خواندن و نوشتن نتوانند، از کتاب- تورات- ندانند، مگر آرزوهایی بیهوده- سازگار با هوسها و خواهشهای دلشان- و تنها گمانهایی در سر میپرورند.
8- ر.ک. به ابوالعباس احمدبن عبدالحلیم بن تیمیه الحرانی، الفتاوی، تفسیر سوره الاخلاص: 435، مکتبه المعارف، رباط.
9- قطعاً زجاج در ایجاد این مانع معرفتی عمدی نداشته است. بلکه قصد او شرح و بیان و زدودن موانع جهل بوده است. او در این راه اجتهاد کرده، اما در اجتهاد خود به خطا رفته است و کسی که در این عرصه و با چنین هدفی دچار خطا شود سزاوار سرزنش نیست.
عابدالجابری، محمد (1393)، رهیافتی به قرآن کریم در تعریف قرآن، ترجمه محسن آرمین، تهران: نشر نی، چاپ اول