اسلام در همان دورههای اولیه ظهورش گسترش سریع و پیروزیهای بزرگ را آغاز کرد. اولین تأثیر مستقیم فتوحات مسلمانان تغییر گستره جغرافیایی مسیحیت بود. در آفریقای شمالی، به جز قبطیهای مصری، مسیحیت تقریباً از بین رفت. کلیساهای بزرگ ترتولیان، سیپرین و آگوستین از رونق افتادند. اسقف نشینهای اسکندریه، انطاکیه و اورشلیم اهمیت خود را از دست دادند. در واقع سرزمینهایی که مسیحیت در آنجا متولد شده بود (فلسطین، سوریه، مصر و آفریقای شمالی) یکی پس از دیگری از دست مسیحیان خارج شد. تفرقههای داخلی مسیحیت و پیچیدگیهای بیش از حد اعتقادات مربوط به مسیحشناسی و تثلیث در مقایسه با سادگی ایمان اسلامی (خدای واحد و پیامبر او) و انسجام اولیه اسلام، به چنین زوال و سقوطی کمک کرد. (1)
هر چند هدف اصلی مسیحیان از این جنگها، یعنی گرفتن بیت المقدس از مسلمانان، تحقق نیافت، این جنگها را باید نقطه عطفی در تمدن غربی دانست. این جنگها نتایج بسیاری در زمینههای علمی، اقتصادی، اجتماعی و سیاسی برای اروپاییانِ مسیحی در پی داشت. از نظر بهداشت، حمام عمومی، بیمارستان و مریض خانههای مخصوص جذامیان از شرق به اروپا راه یافت. تجارت و دریانوردی گسترش یافت. بسیاری از محصولات کشاورزی مانند خرما، پیاز، برنج و... به اروپا وارد شد. با پیشرفت تجارت و کشاورزی نظام فئودالیته رو به سستی گذاشت، شهرها گسترش یافت و طبقه متوسط پدید آمد. این تحول سیاسی و اجتماعی یکی از عوامل پدید آمدن دوره مدرن و رنسانس بود. مقایسه عقاید اسلامی و مسیحی، موجب پدید آمدن نزاعى الهیاتی در جهان مسیحیت شد: مناقشه بر سر تماثیل. مسلمانان و حتی بعضی از خود مسیحیان، کلیسا را نقد کردند. آنها احترام در حد پرستشی را که نسبت به تصاویر و تماثیل مقدس در نمازخانهها معمول بود، نوعی بت پرستی میشماردند.
این مشاجره هنگامی آغاز شد که امپراتور روم شرقی، لئوی سوم (717-741)، از آینده امپراتوری خود احساس ترس کرد. در زمان حکومت او هجوم ارتش مسلمانان دولت بیزانس را به بخش غربی ترکیه، یونان و نواحی بالکان عقب راند. در سال 726، آتشفشانی در دریای اژه فوران و خاکستر آسمان قسطنطنیه را تیره و تار کرد. از نظر امپراتور، این تحولات نشان میداد که مسیحیان بر سر «پرستش تماثیل» اشتباه کردهاند. او بر این باور بود که احترام به تماثیل موجب خشم الهی شده است. راه حل او این بود باید از شر تصاویر متعدد رها شد و تنها یک تصویر معتبر یعنی صلیب را جای آنها قرار داد. به این ترتیب تمثال مسیح را از کاخ بیرون بردند و به جای آن یک صلیب ساده قرار دادند. ولی این عمل واکنش شدیدی هم در شرق و هم در غرب به وجود آورد. در مشرق، امپراتور با نیروی نظامی خود فرمان را اجرا کرد؛ ولی در شهر رم که فاصلهی بسیاری از مقر امپراتور داشت، از اجرای حکم قیصر سر باز زدند و پاپ کسانی را که مخالف احترام به تمثالها بودند تکفیر کرد. در این هنگام ارتش بیزانس در لوای صلیب دست به فتوحاتی زد که موجب شد بسیاری از مردم متقاعد شوند تمثالها واقعاً «بت» بودهاند.
بیشتر بخوانید: اهمیّت اسلام و مسیحیّت در میانِ دیگر ادیان
در این میان یوحنای دمشقی، معروفترین عالم الهیات آن زمان در شرق مسیحی، به حمایت از تمثالها پرداخت. او گفت همان گونه که خدا (پدر) در پیکر عیسی (پسر) تجسم یافت، نقوش و تصاویر عیسی، مریم و سایر قدیسان نیز تجسم روح القدس هستند و از این رو تمثالها مقدس هستند و لطف و رحمت الهی را به بندگان منتقل میکنند. همان منزلتی که کتاب مقدس برای مؤمن باسواد دارد، تمثالها و نقاشیها برای بیسوادان دارند. طرفداران تمثالها در شورای دوم نیقیه (787م) به پیروزی رسیدند. در این شورا تمثال شکنی محکوم و احترام به تصاویر مجاز دانسته شد. البته در این باره بین کلیسای شرق و غرب نیز اختلاف پدید آمد. کلیساهای شرق تصاویر را دارای روح و طبیعت الهی میدانند؛ اما در کلیسای روم به تصویر و تمثال مریم و سایر قدیسان منزلت بشری میدهند. (2)
تأثیر بعدی اسلام بر جهان مسیحی و اندیشه مسیحیت در خلال جنگهای صلیبی و پس از آن رخ داد. هر چند هدف اصلی مسیحیان از این جنگها، یعنی گرفتن بیت المقدس از مسلمانان، تحقق نیافت، این جنگها را باید نقطه عطفی در تمدن غربی دانست. این جنگها نتایج بسیاری در زمینههای علمی، اقتصادی، اجتماعی و سیاسی برای اروپاییانِ مسیحی در پی داشت. از نظر بهداشت، حمام عمومی، بیمارستان و مریض خانههای مخصوص جذامیان از شرق به اروپا راه یافت. تجارت و دریانوردی گسترش یافت. بسیاری از محصولات کشاورزی مانند خرما، پیاز، برنج و... به اروپا وارد شد. با پیشرفت تجارت و کشاورزی نظام فئودالیته رو به سستی گذاشت، شهرها گسترش یافت و طبقه متوسط پدید آمد. این تحول سیاسی و اجتماعی یکی از عوامل پدید آمدن دوره مدرن و رنسانس بود. (3)
اما مهمترین اثر جنگهای صلیبی بر مسیحیت و تمدن غربی- مسیحی، انتقال علوم و فرهنگ از جهان اسلام به غرب بود. جنگهای صلیبی تقریباً با سالهای 500-700 هجری هم زمان است. در این زمان که برای اروپا دوران دوری از علم و دانش بود، جهان اسلام آکنده از اندیشمندان، فیلسوفان، طبیبان و نویسندگان بود و تمدن اسلامی در اوج شکوفایی قرار داشت. صلیبیها در سالهای اول جنگ جز به دست آوردن غنایم و قتل عام و تخریب بناها هدف دیگری نداشتند و هر جا که به دانشگاه یا کتابخانهای برمیخوردند، از روی جهالت آن را آتش میزدند؛ مانند کتابخانه تونس. بعدها که با فرهنگ و علم آشنایی پیدا کردند هر کتابی را که به دست میآوردند با خود به غنیمت میبردند. مدت جنگ هرچه به درازا میکشید، میزان معرفت اروپاییها فزونتر و رغبتشان به علم بیشتر میشد تا آنجا که محصلانی را نیز به دانشگاههای اندلس اعزام کردند.
ابن سینا فیلسوفی دیندار معرفی شده بود، در حالی که به نظر بسیاری از این عالمان، ابن رشد با آرای مشائیاش مفاهیمی در برابر اعتقادات دینی ارائه میکرد. ابن سینا از خدا، خلقت، فرشتگان، حیات اخروی و فناناپذیری نفس سخن میگفت و این سخنان به دل بسیاری از عالمان مسیحی مینشست. این جنگها اگر چه در مجموع دویست سال طول کشید، در عمل بیش از سه چهارم آن به صلح گذشت. در فواصل میان جنگها مسیحیان فرصت کافی برای آشنایی و بهرهمندی از تمدن اسلامی داشتند. آنان به فراگیری زبان عربی پرداختند و در این کار چنان پیشرفت کردند که دهها کتاب قواعد و دستور زبان عربی نوشتند و این گونه بود که کلید فراگیری و دستیابی به تمدن اسلامی را به چنگ آوردند. مسیحیان با سر زدن به کتابخانههای مساجد و مدارس، آثار بزرگ اسلامی را به زبان خود ترجمه کردند؛ برای نمونه، دو علم هیأت و هندسه با ترجمههای شخصی به نام پلاتینی به دنیای لاتینی زبان وارد شد. لئوناردو فییوتاتسی نخستین اروپاییای بود که با سفر به مصر و سوریه درباره علم جبر کتاب نوشت و یا استفان انطاکی کتاب معروف طب مالکی اثر علی بن عباس محبوسی را که مشتمل بر مسائل نظری و علمی طب بود ترجمه کرد. این کتاب به وسیله مسیحیان صلیبی به اروپا برده شده بود. آنان اولین بار کاغذ، باروت و قطبنما و طریقه ساخت آنها را در کشورهای اسلامی مشاهده کردند و آموختند.
فهرست مختصری از علومی که اروپاییها از مسلمانان آموختند، چنین است: منطق و روش شناسی، ملل و نحل، مباحث وجود، ستاره شناسی، حرکات اجرام سماوی، دریاشناسی، زمین شناسی، نورشناسی، فیزیک، حساب، هندسه، جبر، مثلثات، فنون معماری، طب و چشم پزشکی، فنون کشاورزی و علوم دیگر. (4)
با ترجمه آثار فیلسوفان مسلمان، الهیات مسیحی نیز از موج انتقال علوم به جهان غرب بیبهره نماند. در مراحل اولیه انتقال علم، اروپاییها بیشتر به متون علمی به ویژه علم نجوم و علوم غریبه علاقه نشان دادند و به ندرت به ترجمه متون فلسفی پرداختند؛ اما از نیمه دوم قرن دوازدهم ترجمههای فلسفی فزونی گرفت و آثار بسیاری از ابن سینا، کندی، فارابی و غزالی ترجمه شد.
از این میان دو فیلسوف بزرگ اسلامی، یعنی ابن سینا و ابن رشد، مفاهیم فلسفی بسیاری را به فرهنگ نظری غرب هدیه کردند. البته برخورد عالمان مسیحی با این دو فیلسوف متفاوت بود. ابن سینا فیلسوفی دیندار معرفی شده بود، در حالی که به نظر بسیاری از این عالمان، ابن رشد با آرای مشائیاش مفاهیمی در برابر اعتقادات دینی ارائه میکرد. ابن سینا از خدا، خلقت، فرشتگان، حیات اخروی و فناناپذیری نفس سخن میگفت و این سخنان به دل بسیاری از عالمان مسیحی مینشست. گذشته از این، هماهنگی، وضوح و عمق فلسفی ابن سینا به قدری بود که استفاده نکردن از آرای او برای خردمندان مسیحی نوعی بیتوجهی به حکمت به شمار میآمد. البته ابن رشد نیز در فلسفه و الهیات مسیحی تأثیر بسیاری داشت. تفاسیر ابن رشد بر آثار ارسطو راه غربیها را برای فهم بهتر این فیلسوف یونانی باز کرد و با روش بسیار استدلالی خود غربیها را با نگرش عقلانی به عالم آشنا ساخت. عدهای از اندیشمندان اروپایی، فلسفه او را پذیرفتند و مکتبی خاص را تشکیل دادند که به «ابن رشدیان لاتینی» معروفاند.
اندیشهها و آثار این دو فیلسوف مسلمان در شکلگیری فلسفه مَدرَسی (اسکولاستیک) (5) تأثیر بسیاری داشت. (6) این تفکر تا پیش از رنسانس در دانشگاهها و صومعههای مسیحی اندیشهی غالب بود و فیلسوفان و الهیدانان بزرگی چون توماس آکوئیناس پیرو این مکتب بودند.
نمایش پی نوشت ها:
1. هانس کونگ؛ تاریخ کلیسای کاتولیک؛ ص120.
2. جان ناس؛ تاریخ جامع ادیان؛ صص646-649/ مری جو ویور؛ درآمدی به مسیحیت؛ ص140-141.
3. عزت اله نوذری؛ مسیحیت از آغاز تا عصر روشنگری؛ ص122-126.
4. همان، ص124/ حسین انتظار ریحانی؛ «جنگهای صلیبی و انتقال علوم جهان اسلام به غرب»؛ ص54-56.
5. Scholastic؛ این واژه از واژه schole یونانی به معنای مدرسه اخذ شده است. این مکتب فکری بین سالهای 1050-1350 رواج بسیاری داشت. دانشمندان مَدرَسی در مطالعه دین، از فلسفه استفاده میکردند و میکوشیدند تا حقایق دینی را از طریق فرایندهای عقلانی اثبات کنند. مکتب مَدرَسی را میتوان تلاشی برای اثبات عقاید ایمانی دانست؛ زیرا در این دوره، منطق و فلسفه ارسطو دیگربار کشف شده بود و از آنجا که این فلسفه درست و عقلانی به نظر میرسید، این دانشمندان میکوشیدند تا آموزههای دین مسیحی را با آن هماهنگ کنند.
6. محمد ایلخانی؛ فلسفه در قرون وسطی و رنسانس؛ ص318-319.
حقانی فضل، محمد؛ (1393)، تاریخ مسیحیت جلد دوم از اقتدار پاپ تا تکثر معاصر، تهران: کانون اندیشه جوان، چاپ اول.