گم شدم در سر آن کوي مجوييد مرا

او مراکشت شدم زنده مپو ييد مرا گم شدم در سر آن کوي مجوييد مرا هم بدان خاک درآيد و مشوييد مرا بر درش مردم و آن خاک بر اعضاي من است هر چه خواهم که کنم هيچ مگوييد مرا عاشق و مستم و رسوايي خويشم هوس است
سه‌شنبه، 30 تير 1388
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
گم شدم در سر آن کوي مجوييد مرا
گم شدم در سر آن کوي مجوييد مرا
گم شدم در سر آن کوي مجوييد مرا

شاعر : امير خسرو دهلوي

او مراکشت شدم زنده مپو ييد مرا گم شدم در سر آن کوي مجوييد مرا
هم بدان خاک درآيد و مشوييد مرا بر درش مردم و آن خاک بر اعضاي من است
هر چه خواهم که کنم هيچ مگوييد مرا عاشق و مستم و رسوايي خويشم هوس است
خون من هست جگر سوز مبوييد مرا خسروم من : گلي ازخون دل خود رسته
مرساني به وي اي باد صبا بوي مرا ترسم از بوي دل سوخته ناخوش گردد
خاک ره گشتم و برمن گذري نيست ترا برسرکوي تو فرياد که از راه وفا
با من دلشده هر چند سري نيست ترا دارم آن سر که سرم در سر کار توشود
به وفاي تو که چون من دگري نيست ترا ديگران گرچه دم از مهر و وفاي تو زنند


ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط