نگاهی به تاریخ مصر باستان
در این مقاله، شهبانو حتشپسوت، یکی از تواناترین فرمانروایان مصر باستان، به کوتاهی و با زبان ساده معرفی شده است. چگونگی کوشش او برای به قدرت رسیدن، رویدادهای بیست و یک سال زمان فرمانروایی او، روابط پنهان و غیررسمیاش و به فرجام، چگونگی سقوطش از فرمانروایی، توضیح داده میشود.
تعداد کلمات: 3578 کلمه، زمان تخمین مطالعه: 18 دقیقه
نویسنده: الیزابت پین
برگردان: حسن پستا
شهبانو حتشپسوت
در ساحل غربی نیل، در برابر محل تبس باستان، ویرانههای زیباترین معبد مصر به چشم میخورد. این معبد که امروز به «دیرالبحری» معروف است، زمانی زسرزسرو، «قدس الاقدس» نامیده میشد. این معبد کوچک را دختر تحوطمس اول، علیاحضرت شهبانو حتشپسوت، برای انجام مراسم ویژهی مردگان بنا کرد. بنا به گفتهی یکی از مصرشناسان، جیمز هنری برستد، «وی نخستین زن بزرگی است که تا کنون در تاریخ شناختهایم.»
دیرالبحری درست در بدنهی ارتفاعاتی از سنگ آهک زردرنگ تراشیده شده است که مرز غربی دره را تشکیل میدهند. سه ایوان وسیع، یکی روی دیگری، کف صحرا را به ورودی ستوندار معبد وصل میکند. در زمان حتشپسوت، در این ایوانها درختان خوشبویی کاشته شده بود. بر روی هر ایوان راهروی پهنی برای حرکت دسته جمعی نیایشگران وجود داشت؛ و در کنار راهروها، ابوالهولهایی از سنگ خارای صورتی رنگ ایستاده بودند. هر یک از این ابوالهولها، بدن شیر و سر و صورت خود حتشپسوت را داشتند که بر چانهی باریک و ظریفش ریش سنگی دروغینی چسبانده بودند. باستان شناسان این ابولهولهای ریش دار را در یکی از معدنهای سنگ نزدیک معبد یافتند. هزاران سال پیش آنها را وحشیانه خرد کرده، بدانجا افکنده بودند.
مدتی بعد، باستان شناسان پدیدهی حیرت انگیز دیگری یافتند: ورودی پنهانی یک راه مخفی در جلو پایینترین ایوان معبد! این راه از زیرزمین به آرامگاه کوچکی منتهی میشد که درست در زیر محراب داخلی معبد حتشپسوت قرار داشت. در این جا هم همه چیز بیرحمانه نابود شده بود. باستان شناسان از روی کتیبههای متعدد و آسیب دیدهی روی دیوارها دریافتند که آرامگاه به اسم مردی سنموتنام، سر معمار شهبانو تعلق داشته است.
ابوالهولهای خرد شده و شکسته پارههای آرامگاه سنموت نشان میداد که زمانی دیرالبحری باصفا و دوست داشتنی مورد حملهای خشونت بار قرار گرفته است.
وقتی باستان شناسان ماجراهای زندگی حتشپسوت را به هم پیوند دادند، پی بردند که چرا چنین حمله ی خشونت آمیزی صورت گرفته است. این، یکی از مهیجترین داستانهای تاریخ مصر باستان محسوب میشود، زیرا به واقع سرگذشت زن زیبایی است که تخت سلطنت مصر را از دست پسربچهای ربود و بیست و یک سال با آرامشی آمیخته با دلهره سلطنت کرد تا آن که پسربچه به سن بلوغ رسید و به دنیای مردان پیوست، و تصور میرود که همو معبد را ویران کرده باشد. باستان شناسان داستان حتشپسوت را «کینه توزی خداندان تحوطمسها» نامیدهاند که شاید در آن چه بعدها اتفاق میافتاد، بسیار مؤثر بوده است. ماجرا چنین شروع میشود که تحوطمس اول از شهبانوی بزرگ دربارش چهار فرزند داشت. همهی آنها به جز شاهزاده خانم خردسال «حتشپسوت» در کودکی مردند. تحوطمس پسری هم از یکی از همسران دیگرش داشت و (فراعنهی مصر باستان بنا به سنت حرمسرا داشتند).
در مصر باستان، برادران و خوهران خانوادهی سلطنتی نیز بنا بر سنت با یکدیگر ازدواج میکردند. شاید بتوان گفت که ازدواج با محارم، تخت و تاج را در میان خانوادهی شاهی نگاه میداشت و پاکی و خلوص نژادی دودمان سلطنتی را تضمین میکرد. اما حتشپسوت برادر تنی نداشت. و همین امر برای او بهترین پیشامدها را در پی داشت. وقتی تحوطمس اول پایان زندگیاش را نزدیک دید، حتشپسوت را به همسری برادر ناتنی او، پسری که از همسر دیگرش داشت، درآورد. پس از مرگ تحوطمس، این مرد با نام تحوطمس دوم، فرعون مصر و حتشپسوت شهبانوی مصر شد. شهبانو، در آن زمان، سالهای آخر نوجوانی را میگذراند و دختری باریک و زیبا بود و چشمهایی بادامی و دهانی کوچک و خوش ترکیب داشت.
حتشپسوت و شوهر زیباروی اما مریض احوالش، صاحب دو دختر شدند. تحوطمس دوم علاوه بر آنها پسری هم از یکی از زنان حرمش داشت. وقتی این پسر نه ساله بود، پزشکان دربار به تحوطمس دوم گفتند که چیز زیادی به پایان عمرش نمانده است. برای این که خاندان شاهی بار دیگر بدون ولیعهد نماند، تحوطمس دختر بزرگترش را، که هنوز خردسال بود، به ازدواج پسرش درآورد. به هنگام مرگ تحوطمس، این پسربچهی قوی و خوش بنیه به عنوان تحوطمس سوم بر تخت نشست و همسر خردسالش، شهبانوی بزرگ مصر شد. حتشپسوت که اکنون در اوایل بیست سالگی بود، میبایست نقش شهبانوی مادر را بازی کند- هرچند که او یکی از اعضای شورای سلطنت هم بود- شورایی که میبایست تا هنگام بلوغ رسمی و استقلال عمل تحوطمس سوم ادارهی کشور را در دست داشتند.
حتشپسوت به درگیریهای خارجی و فتوحات پدرش، تحوطمس اول، اعتماد و تمایلی نداشت. او احساس میکرد که مصر باید از دنیای خارج از مرزهایش پس بنشیند و به ایام گذشتهی آرام و محصور در درهی نیل بازگردد. جز در امور و سفرهای بازرگانی، کشور میبایست به بیگانهی شریر پشت کند و او را در تنهایی، جنگ و بربریت خود رها سازد.در چنین اوضاع و احوالی، قاعدتاً حتشپسوت باید به پشت صحنه رفته باشد؛ و در طول چند سال بعدی ظاهراً همین کار را هم کرده است. او در تمام مراسم رسمی، فروتنانه پشت سر فرعون خردسال گام برمیداشت؛ و از هر لحاظ شهبانو را که دختر کوچک خودش بود، مورد تعظیم و احترام قرار میداد.
اما در تمام این مدت زمام حکومت را بیشتر و محکمتر در پنجههای ظریف خود میفشرد، زیرا چیزی نگذشت که به گفتهی یکی از درباریان سالخوردهی پدرش: «حتشپسوت امور «دو سرزمین» را به رأی خودش اداره میکرد. مصر در عمل، به اطاعت او درآمده بود... او بانویی فرمانروا بود که برنامههایی عالی داشت؛ و هرگاه به سخن در میآمد، هر دو منطقه را راضی و خشنود میساخت.»
اما حکومت بر مصر، زیر نام تحوطمس سوم خردسال حتشپسوت را راضی نمیکرد. بنابراین، یک روز (هرچند مدارک موجود مشخص نمیکند که چه وقت و چه طور) حتشپسوت احتمالاً خود را همچون پادشاهان قدیم با مقدسترین جامه و علامتهای رسمی فرعونی آراست. بدین معنا که فقط دامن کوتاهی که پشت آن دم شیری تا روی زمین آویزان بود، در بر کرد. چوبدست سلطنتی را در یک دست و عصای سرکج را در دست دیگر گرفت؛ و در حالی که ریش مصنوعی چهارگوشی به چانهی خود چسبانده بود، بر تخت سلطنت نشست و خود را فرعون مصر اعلام کرد. تا آن جا که اطلاع داریم، کسی آشکارا با او مخالفت نکرد.
بدین ترتیب، حتشپسوت، نخستین زنی بود که با یک کودتای بدون خونریزی به فرمانروایی درهی نیل رسید. فرمانروایی که وقایع نگاران سردرگم، غالباً از او با عنوان «اعلیحضرت مؤنث» یاد میکنند.
این امکان وجود دارد که جاه طلبی شخصی او را به ربودن تخت و تاج برانگیخته باشد، اما به احتمال قوی افتخار و غرور خانوادگی هم در این امر، نقش بسزایی داشته است. پدر او، تحوطمس اول، فرعونی مقتدر بود. پدر بزرگش، آهموس رهایی بخش، هکسوسها را از مصر بیرون رانده بود و دودمان هجدهم را بنیان نهاده بود. بنابراین خالصترین خون شاهی در عروق حتشپسوت جریان داشت، حال آن که فرعون خردسال، تحوطمس سوم، به مردم عادی نزدیکتر بود، تحوطمس خردسال از یک زن بیاهمیت حرمسرا و شوهر حتشپسوت، که تازه اوهم فقط نیمی از خون و تبار پادشاهان را داشت، به وجود آمده بود. بنابراین حداکثر میتوانست مدعی آن باشد که تنها یک چهارم از خون و تبار شاهانه را به میراث برده است. حتشپسوت با تمام وجود باور داشت که تنها خود او، به دلیل خلوص خون و اصالت نژاد، شایستهی تخت پادشاهی است. به این واقعیت هم که در هر حال یک زن است، کوچکترین توجهی نداشت.
اما احتیاط و محافظه کاری عمیق او به صورت دیگری نمایان شاد. حتشپسوت به درگیریهای خارجی و فتوحات پدرش، تحوطمس اول، اعتماد و تمایلی نداشت. او احساس میکرد که مصر باید از دنیای خارج از مرزهایش پس بنشیند و به ایام گذشتهی آرام و محصور در درهی نیل بازگردد. جز در امور و سفرهای بازرگانی، کشور میبایست به بیگانهی شریر پشت کند و او را در تنهایی، جنگ و بربریت خود رها سازد.
در مصر سنت گرا، عدهی زیادی با او موافق بودند. کاهن بزرگ آمون را همراه با بسیاری از کاهنانش از آن جمله میتوان برشمرد. بسیاری از نیرومندترین و مهمترین اشراف مصر هم که نسبت به درگیری در جهان خارج از مرزهای مصر بیمناک و بیاعتماد بودند، با نظر حتشپسوت توافق داشتند. این افراد، پیش و پس از به سلطنت رسیدن حتشپسوت، از او حمایت میکردند.
اما وی دشمنان زیادی هم داشت. بعضی از کاهنان عقیده داشتند که با فتوحات خارجی، بخت این را خواهند یافت که معابدشان را غنی کنند و آمون را نیرومندترین خدای جهان سازند. ارتش نیز که به جنگ دلبستگی داشت، با او مخالف بود. بسیاری از اشراف و صاحب منصبان هم از مخالفان بودند. در این میان بعضی از آنها صرفاً موضوع زن بودن او را پیش میکشیدند و از او بدگویی میکردند. بعضی دیگر در رؤیای مصری بودند که بر بخش خاوری مدیترانه حکومت کند. بعضیها هم معتقد بودند که تنها راه در امان ماندن از هجوم اقوامی چون هیکسوسها، سرکوب بیرحمانهی سرزمینهای ستیزه جو در خارج از مرزهای مصر است. تمام این گروهها پشتیبان فرعون خردسال، تحوطمس سوم، بودند.
اما آنها توان مخالفت با حتشپسوت را نداشتند. او تخت سلطنت را ربود و بیست و یک سال بیمعارض بر مصر فرمان راند. اما در تمام این روزها وی نمیتوانست کاملاً آرام و راحت باشد، زیرا علی رغم ظاهر آرام دربارش بیگمان دسیسهها و توطئههای فراوان موج میزد.
یک خانم هنرمندمعاصر انگلیسی به نام وینیفرد برونتون، برای یکی از کتابهای خود به نام «پادشاهان و شهبانوهای مصر باستان» تصویری از چهرهی حتشپسوت ترسیم کرد. در آن هنگام که روی این طرح کار میکرد و در کارش از نقشها و مجسمههای قدیمی الهام میگرفت، چنین نوشت:
«وقتی صورت شهبانو را میکشیدم، تقریباً بدون ارادهی من، حالتی از هشیاری و مراقبت یا حتی سوءظن به زیر چهرهی آرام او میخزید. در شرایطی که او علیه فرد پیشین موضع گرفته بود، آن هم در سرزمینی که فرد پیشین، خود به خود از مشروعیت بهره مند بود. بنابراین در میان آن همه دشمن و جاسوس، او قاعدتاً میبایست با نوعی احساس عدم امنیت دائمی به سر برده باشد، هرچند اطرافیان مقرب او پرشورانه هوادار و سرسپردهاش بودند.»
بیشتر بخوانید: من آشفتگی یک سرزمین را به تو نشان میدهم
حتشپسوت همان دم که سلطنت را به چنگ آورد، دستور داد تحوطمس سوم را به صحن وسیع و تاریک داخل معبد آمون تعبید کنند. در آن جا موهای سر او را تراشیدند و جامهی سلطنتیاش را به درآوردند و دامن کوتاه کتانی سادهای را به او پوشاندند. او را هم چون طلبهای به فراگیری اصول روحانیت واداشتند و دربار سلطنتی دیگر رنگ او را ندید. همسر خردسال او هم احتمالاً به پرورشگاه کاخ فرستاده شد.
آن گاه حتشپسوت، کاهن بزرگ و وفادار آمون را در مقام صدراعظمی نشاند و به کمک او بازسازی معابد مصر را آغاز کرد. معابد مصر در دوران فرمانروایی طولانی هیکسوسها به طرز غم انگیزی رو به خرابی رفته بود.
روزی او فریاد کشید: «به من گوش کنیدای همیی مردان!ای جماعت! وای همهی کسانی که در این جا حضور دارید. من آنچه را ویران شده بود، از نو ساختم، و آن چه را که از زمان حضور بربرهای خارجی در میان شما باقی مانده بود و بر خاک افتاده بود، دوباره برپا ساختم... آنها غافل از «رع» حکومت کردند. تا زمانی که «اعلیحضرت من» بر تخت «رع» جلوس کرد، هیچ کاری انجام نشد... آن گاه من آمدم ...شعله ور از خشم ... و این توهین به خدای بزرگ را جبران کردم.»
در این میان حتشپسوت کار ساختمان دیرالبحری، معبد ویژهی پس از مرگ خودش را هم در تبس آغاز کرده بود. معبد او توسط سرمعمارش سنموت طرح ریزی و ساخته شد؛ و تا آن جا که میدانیم سنموت تنها مردی بود که حتشپسوت در تمام عمر دوستش داشت. سنموت مردی بلندبالا و خوش سیما بود که گویا در ارتش پدر شهبانو، تحوطمس اول، خدمت کرده بود. این که در کجا و چگونه او با حتشپسوت آشنا شد، معلوم نیست، اما وی خیلی سریع زندگی در کاخ را شروع کرد. و شهبانو جدایی ناپذیر شدند و حتشپسوت از هیچ محبتی نسبت به او دریغ نکرد. او را غرق در القاب و عناوین گوناگون ساخت. این اهمیت و نفوذ به درجهای رسید که دشمنانش وی را فرعون بیتاج و تخت مصر مینامیدند.
سنموت در زمانی که بر کار ساختمانی دیرالبحری نظارت میکرد، دستور داد که یک آرامگاه مخفی هم برای خودش در زیر محراب داخلی معبد حتشپسوت بسازند. شایعات بعدی حاکم از آرزوی او بود که تا ابد، در کنار زنی باشد که در زندگی هرگز نتوانسته بود با او ازدواج کند. اما این راز به زودی از پرده بیرون افتاد. و لابد روزی محل دقیق آرامگاه مخفی سنموت را بیخ گوش کاهن جوانی که زمان فرعون تحوطمس سوم بود، نجوا کرده بودند.
شهبانو، پیش از آن که ساختمان دیرالبحری به پایان رسد، و تقریباً نه سال پس از آنکه قدرت را به دست گرفت، دستور داد که هیأت بازرگانی مهمی برای حرکت به سوی سرزمین پونت سازمان داده شود. او گفت که خود آمون به او فرمان داده که چنین کند؛ و دستور داده است که بار دیگر «راههای پونت، بایستی جستجو و گشوده شود»، و درختهای بُخُور بایستی از آن سواحل دوردست برای ایوانهای دیرالبحری حمل شوند.
از خیلی پیشتر، از زمان فرعون خئوپس، مصر بُخُور مورد استفاده در معابدش را از پونت وارد میکرد. (گمان میرود که پونت در سواحل سومالی کنونی قرار داشته است). اما از هنگامی که هیکسوسها به مصر حمله کردند، تمام روابط بازرگانی با آن سرزمین دوردست قطع شد. و حالا حدود بیست سال بعد از آن ماجرا، حتشپسوت میخواست دوباره روابط با پونت را از سر گیرد. زیرا سیاستش بر این بود که خوشبختی و رفاه را از طریق بازرگانی تأمین کند نه از راه جنگ و کشورگشایی؛ و چنین شد که با دریافت فرمانی از آمون، که در حقیقت مجوز اجرای این اندیشه بود؛ و بنا به آن چه جیمز بیگی در «تاریخ مصر» گفته است دستور داد که پنج کشتی دریایی را برای سفری طولانی مجهز و آماده کنند.
شهبانو و انبوهی از مصریان، در بندرگاه گرد آمدند تا حرکت پنج کشتی بزرگ را به سوی پایین رود نیل تماشا کنند. ماجراهای این سفر بعدها بر دیوارهای دیرالبحری کندهکاری شد تا همه بتوانند آنها را ببینند.
وقتی مصریان سرانجام به سواحل پونت رسیدند، مردم محلی به بندرگاه ریختند و با شگفتی به آنها خیره شدند.
آنها حیرت زده از مصریان پرسیدند: «چرا و چطور به این جا آمدهاید که هیچ کس خبری ندارد؟ شما از راه آسمانها آمدهاید یا از راه آبها؟»
ناخدای مصری توضیح داد که از طریق آبها آمدهاند، و سپس هنگامی که رئیس پونتیان همراه با همسرش موقرانه پیش آمد، ناخدا به نشانهی احترام تعظیم کرد. همسر فوق العاده چاق و فربه رئیس پونتیان با پاهایی از هم گشاد، بر الاغ کوچکی که از بار سنگین خود رنجور به نظر میرسید، سوار بود. میزهای متعددی در زیر ساختها چیده شد و مصریان کالاهای تجاریشان را که شامل پارچههای کتانی، جواهرآلات، سلاحها و ظروف سفالین بود، تخلیه کردند. دادوستدی گرم و پایاپای آغاز شد و به زودی کشتیهای مصری از شگفتیها و نوادر سرزمین پونت لبریز شد: صمغ مر، درختان سبز مر، آبنوس و عاجهای صاف و یکدست، طلای سبز، چوبهای دارچین، بخور، سورمه، انواع میمونهای کوچک و بزرگ، تعدادی سگ، تخته پوستهای پلنگ جنوبی، و همین طور بردگانی شامل بومیان و فرزندانشان.
بدین ترتیب، پنج کشتی مصری مالامال از آن همه بار با «شور و شادی وصف ناپذیر» به سوی وطن بادبان کشیدند. زیرا هرگز چنین تحفههایی برای هیچ یک از پادشاهانی که از آغاز تا کنون وجود داشتهاند، آورده نشده بود. حتشپسوت و انبوهی از مردم به بندرگاه آمدند تا بازگشت کشتیها را خوشامد گویند. شهبانو در تمام طول روز، تخلیهی بارها را تماشا میکرد؛ و هر بار که یکی از آن کالاهای نادر وعجیب به ساحل آورده میشد، از شادی فریاد میکشید. او دستور داد که درختهای مر را یک سره به دیرالبحری ببرند و در ایوانهای آن جا بکارند. سپس کل محمولهی کشتیها را به آمون تقدیم کرد.
شهبانو آن شب در کاخ سلطنتی ضیافت باشکوهی ترتیب داد.حتشپسوت بیست و یک سال با کاردانی بر مصر حکومت کرد. سلطنت او به رغم خصومتها و توطئههایی که در پشت پرده جریان داشت، حد فاصلی میان مصر قدیم محصور در درهی نیل بود که در صلح و صفا با همسایگانش داد و ستد میکرد، با مصر جدید که رفته رفته به امپراتوری جنگ طلب و سلطهگر با ثروتی افسانهای مبدل میگشت. اما زندگی حتشپسوت به طرزی ناگهانی و اسرارآمیز به پایان رسید. ممکن است او به مرگ طبیعی درگذشته باشد. این نظر بعضی از باستان شناسان است. روغن شعله ور، در آتشدانهای بلند زبانه میکشیدند و تالار وسیع پر از ستونهای مجلل را روشن میکردند. پیشخدمتها با دستمال سفرههای ظریفی که بر دست داشتند، به هر سویی میدویدند. اشراف درباری و بانوانشان که موهای خود را با غنچههای نیلوفر آبی آراسته بودند، با انواع خوراکیها نظیر سوپ کباب ماهی، گوشت سرخ شدهی غزال، اردک بریانی، سالاد خیار، ترتیزک آبی و دسر میوه و شیرینی پذیرایی میشدند.
حتشپسوت، خوشحال و با طراوت در صدر شاه نشین کشتیهای اعزامی طرف چپش قرار داشتند. در پایان جشن، شهبانو خطاب به حاضران گفت کاری را که آمون فرمان داده بود، به انجام رسانده است، راههای پونت گشوده شده، درختهای بخور که مطلوب آمون بود، در ایوانهای دیرالبحری، معبدی که او به پدر آسمانیاش پیشکش کرده بود، کاشته شده است.
و مفتخرانه سخنش را چنین به پایان رساند: «من برای آمون یک پونت دیگر در ... تبس به وجود آورده ام، درست همان طور که خودش فرمان داده بود... آن قدرها بزرگ هست که او بتواند در آن جا قدم بزند.»
کسی تاریخ دقیقش را نمیداند، اما شاید در همین زمان یا در اوایل سلطنت حتشپسوت، در معبد بزرگ کارناک، متعلق به آمون، صحنهی خارق العادهای روی داد.
تا آن جا که روشن است، طی این سالها تحوطمس سوم در آن معبد هم چون راهبی کوچک در گمنامی میزیست. در حضور حتشپسوت هرگز نام او بر زبان نمیآمد. در میان اشراف، ارتش و بسیاری از کاهنان آمون که خود با آنها میزیست، طرفدارانی پنهان اما پرشمار داشت. همین کاهنان بودند که روزی به خود جرأت دادند تا آشکارا اعلام نمایند که تحوطمس را فرعون مشروع مصر میدانند. این ماجرا، طی مراسم باشکوهی در معبد به وقوع پیوست. مجسمهی آمون معمولاً در فضای تاریک قدس الاقداس، در معبد کارناک قرار داشت. اما در ایام مراسم، مجسمهی آمون بر مسند متحرکی که به قایقی طلایی و اتاقک میانی آن شباهت داشت، قرار میگرفت. گروهی از کاهنان مجسمههای خدا را با این «قایق»، موقرانه در اطراف تالار بزرگ معبد میگرداندند.
روزی تمام درباریان به مناسبت مراسمی در تالار حضور داشتند. تحوطمس سوم در پس دیگران ایستاده و از نظر جماعت پنهان بود. ناگهان سکوت همه جا را فراگرفت و کاهنان سفیدپوش در حالی که قایق طلایی آمون را بر دوش حمل میکردند، ظاهر شدند آن گاه (چنان که بعدها تحوطمس سوم گفت): «خداوند در هر دو سوی معبد سیر کرد و هر گوشه را برای یافتن اعلیحضرتی که من باشم، از نظر گذراند. اما قلوب آنان که دنبالش بودند، دلیل اعمال او را درنیافتند. وقتی او مرا شناخت، متوقف شد. من خود را بر زمین انداختم و پیش پای او به سجده درآمدم...»
سپس همگان دیدند که کاهنان به جلو خم شدند؛ و قایق طلایی آمون که خدا در اتاقکی میان آن نشسته بود، به تحوطمس تعظیم کرد. خداوند هرگز بهتر از این نمیتوانست نشان دهد که تحوطمس را فرعون مشروع مصر میشناسد.
در این زمان، قدرت حتشپسوت شکست بردار نبود و کاهن بزرگ آمون هنوز در مقام وزارت قرار داشت. با این حال، جسارت کاهنان مخالف بایستی او را هراسناک و خشمگین کرده باشد، زیرا چندی از این واقعه نگذشته بود که شهبانو واکنشی انتقامجویانه نشان داد. او برای یادآوری این نکته که از سوی آمون به عنوان وارث تاج و تخت انتخاب شده است، دستور داد دو ستون بزرگ یادبود از سنگ معادن آسوان ساخته شود. هنگامی که این ستونهای سوزن مانند را که ارتفاع هر یک بالغ بر سی متر بود، به تبس آوردند، حتشپسوت دستور داد که آنها را با آلیاژی از طلا و نقره پوشانند. آن گاه فرمان داد که ستونها را در تالار معبد، همان جایی که آمون در برابر تحوطمس تعظیم کرده بود، برپا دارند. برای برافراشتن ستونها در آن جا مجبو شدند سقف تالار را بردارند؛ بدین ترتیب تالار بزرگ برای انجام مراسمی از آن قبیل دیگر مناسب نبود.
وقتی ستونها برپا شد، حتشپسوت گفت:
«شما،ای مردمانی که ستونهای یادبود مرا در سالهای آینده خواهید دید ... آگاه باشید و مگویید، من نمیدانم چرا این کار انجام گرفت! چنان که گویی فراهم آوردن ستونهایی پوشیده از طلا کاری پیش پا افتاده بوده است. من سوگند میخورم که چون «رع» مرا دوست دارد و پدرم آمون به من محبت دارد، این دو ستون بزرگ- که اعلیحضرت من از طلا و نقره فراهم آورد، ممکن است نام مرا در این معبد تا ابد پایدار نگاه دارند. ستونها از سنگ خارای پردوام یکپارچه و بدون رگه ساخته شدهاند... جاهل، همچون عاقل، این را میداند. مگذار آن که این را میشنود بگوید آن چه من گفتهام، دروغ است. بلکه بهتر است بگوید اینها چقدر شبیه به خود اوست. او در نظر پدرش درست و راستگو بود...»
سپس حتشپسوت نتیجه گرفت که چون آمون صداقت مرا باور داشت، به عنوان پاداش، مسبب آن گشت که من بر سرزمینهای سیاه و سرخ حکومت کنم. من هیچ دشمنی در هیچ سرزمینی ندارم...»
حتشپسوت بیست و یک سال با کاردانی بر مصر حکومت کرد. سلطنت او به رغم خصومتها و توطئههایی که در پشت پرده جریان داشت، حد فاصلی میان مصر قدیم محصور در درهی نیل بود که در صلح و صفا با همسایگانش داد و ستد میکرد، با مصر جدید که رفته رفته به امپراتوری جنگ طلب و سلطهگر با ثروتی افسانهای مبدل میگشت.
اما زندگی حتشپسوت به طرزی ناگهانی و اسرارآمیز به پایان رسید. ممکن است او به مرگ طبیعی درگذشته باشد. این نظر بعضی از باستان شناسان است، اما دیگران عقیده دارند که تحوطمس سرانجام خود را از تبعید کارناک خلاص کرد، تخت سلطنت را از نو به چنگ آورد و زنی را که آن همه سال او را در زندانی - نه هم چون زندانهای متعارف نگه داشته بود، وحشیانه به قتل رساند.
تحوطمس هنگامی که از نو به سلطنت رسید، سی و یک ساله بود. خواه حتشپسوت را او به قتل رسانده باشد یا نه، واقعیت این است که کوشش کرد تا تمام یادبودهای او را در مصر نابود کنند. او موجب شد که در دیرالبحری هرجا که نام شهبانو آمده، محو و صاف شود. او دستور داد که ابوالهولهای صورتی رنگ شهبانو خرد و خراب گردند، و همین طور آرامگاه سنموت واقع در زیر محراب داخلی معبد شهبانو را ویران کرد.
منبع مقاله: پین، الیزابت (1396) فرعونها هم میمیرند، ترجمه حسن پستا، تهران: کتابهای پرنده آبی، چاپ چهارم