رنگ کفش هاي بنفشه خانم
نويسنده:لعيا اعتمادي
مامان گفت:«صباجان! من دارم مي روم خريد. تا من بر مي گردم، مواظب مادر بزرگ باش.» صبا گفت: «چشم! من مواظب مادر بزرگ هستم.» صبا داشت توي اتاق با عروسکش خاله بازي مي کرد، که صداي مادر بزرگ را شنيد.
-صباجان! بيا اين قرص هاي مرا بياور.
صبا نايلون قرص هاي مادر بزرگ را آورد. مادر بزرگ گفت: «الهي پير شوي مادر! آن قرص قرمز را بده.» صبا نگاهي به نايلون کرد. نايلون پر بود از قرص هاي رنگي. صبا با خودش گفت: «حالا چي کار کنم؟ چطوري قرص مادر بزرگ را به او بدهم!» مادر بزرگ گفت: «پس چي شد؟ چرا قرص را نمي دهي؟» صبا گفت: «آخه من، من، من نمي دانم که قرص قرمز...» مادر بزرگ گفت: «اين که اين کاري ندارد. گل هاي توي باغچه را نگاه کن. رنگ قرمز، رنگ گل هاي توي باغچه است.» صبا ايستاد جلو پنجره. گل ها را نگاه کرد. آن وقت قرصي که به رنگ گل هاي توي باغچه بود، به مادر بزرگ داد. مادر بزرگ قرص را خورد و خوابيد. صبا رفت توي اتاق. عروسکش بنفشه خانم را بغل کرد و گفت: «بنفشه خانم! رنگ قرمز مثل رنگ گل ها، مثل رنگ کفش هاي تو، مثل رنگ گوش هاي آقا خرسي.» صبا خيلي خوش حال بود؛ چون هم به مادربزرگ کمک کرده بود و هم رنگ قرمز را ياد گرفته بود.
منبع:ماهنامه فرهنگي ،آموزشي سنجاقک شماره 52 /س
-صباجان! بيا اين قرص هاي مرا بياور.
صبا نايلون قرص هاي مادر بزرگ را آورد. مادر بزرگ گفت: «الهي پير شوي مادر! آن قرص قرمز را بده.» صبا نگاهي به نايلون کرد. نايلون پر بود از قرص هاي رنگي. صبا با خودش گفت: «حالا چي کار کنم؟ چطوري قرص مادر بزرگ را به او بدهم!» مادر بزرگ گفت: «پس چي شد؟ چرا قرص را نمي دهي؟» صبا گفت: «آخه من، من، من نمي دانم که قرص قرمز...» مادر بزرگ گفت: «اين که اين کاري ندارد. گل هاي توي باغچه را نگاه کن. رنگ قرمز، رنگ گل هاي توي باغچه است.» صبا ايستاد جلو پنجره. گل ها را نگاه کرد. آن وقت قرصي که به رنگ گل هاي توي باغچه بود، به مادر بزرگ داد. مادر بزرگ قرص را خورد و خوابيد. صبا رفت توي اتاق. عروسکش بنفشه خانم را بغل کرد و گفت: «بنفشه خانم! رنگ قرمز مثل رنگ گل ها، مثل رنگ کفش هاي تو، مثل رنگ گوش هاي آقا خرسي.» صبا خيلي خوش حال بود؛ چون هم به مادربزرگ کمک کرده بود و هم رنگ قرمز را ياد گرفته بود.
منبع:ماهنامه فرهنگي ،آموزشي سنجاقک شماره 52 /س