مرد بدهکاری سراغ یکی از دوستان خود رفت که به خود او هم بدهکار بود. از قرض و طلبکارانش گفت و از رفیق خود خواست تا راهی پیش پایش بگذارد و او را از این گرفتاری رها کند، رفیق او که خود مبلغی پول به او قرض داده بود، فکر کرد اگر دوستش از دست دیگران خلاص شود؛ حتما پول او را پس خواهد داد. این بود که به او پیشنهاد کرد که، هر وقت یکی از طلبکارها به سراغت آمدند تا از تو پولشان را پس بگیرند، هیچ چیز نگو جز«بله». هر چه گفتند فقط بگو «بله». بدهکار قبول کرد.
طلبکارها یک به یک به سراغش می آمدند و هر چه می گفتند، می گفت: «بله.»
می گفتند: «چرا پولمان را نمی دهی؟»
می گفت: «بله.»
می گفتند: «می دهی؟»
می گفت: «بله.»
می گفتند: «نمی دهی؟»
می گفت: «بله.»
فحش می داند؛ می گفت: «بله» و این ماجرا آنقدر ادامه یافت که همه فکر کردند بدهکار بیچاره، دیوانه شده و حال و روز خود را نمی داند. به همین دلیل، یکی یکی دست از سرش برداشتند و او را به حال خود رها کردند. تا اینکه پس از مدتی رفیقی که راه نجات را به او یاد داده بود، به سراغش آمد که پولش را بگیرد؛ اما هر چه گفت در جواب بله شنید. رفیق بیچاره وقتی اوضاع را چنین دید گفت: «با همه بله، بامن هم بله؟»
کاربرد: هنگامی که کسی از حیله و نیرنگ یک دوست دچار گرفتاری یا ضرری شود، از این مثل استفاده می کند.
طلبکارها یک به یک به سراغش می آمدند و هر چه می گفتند، می گفت: «بله.»
می گفتند: «چرا پولمان را نمی دهی؟»
می گفت: «بله.»
می گفتند: «می دهی؟»
می گفت: «بله.»
می گفتند: «نمی دهی؟»
می گفت: «بله.»
فحش می داند؛ می گفت: «بله» و این ماجرا آنقدر ادامه یافت که همه فکر کردند بدهکار بیچاره، دیوانه شده و حال و روز خود را نمی داند. به همین دلیل، یکی یکی دست از سرش برداشتند و او را به حال خود رها کردند. تا اینکه پس از مدتی رفیقی که راه نجات را به او یاد داده بود، به سراغش آمد که پولش را بگیرد؛ اما هر چه گفت در جواب بله شنید. رفیق بیچاره وقتی اوضاع را چنین دید گفت: «با همه بله، بامن هم بله؟»
کاربرد: هنگامی که کسی از حیله و نیرنگ یک دوست دچار گرفتاری یا ضرری شود، از این مثل استفاده می کند.
نویسنده: مصطفی رحماندوست