چگونه همه جا معشوق مطلوبی باشیم؟
نويسنده :باربارادي آنجليس
توصيه اي به آقايان براي اينکه در خارج اتاق خواب هم معشوقي مطلوب باشند.
دکتر باربارادي آنجليس نويسنده کتاب رازهايي درباره زنان مي نويسد:
سال ها پيش همراه همسرم به سفر رفتيم و در هتلي رويايي واقع در بيرون شهر اتاق گرفتيم. به دور از کارو مسئوليت هاي شغلي، فشارهاي روزمره زندگي و... بسيار احساس خوبي داشتيم. مي توانستيم در چنين نقطه ي زيبايي با يکديگر کاملاً تنها و آزاد باشيم. صبح جمعه که از خواب بيدار شدم بسيار احساس طراوت، شادابي، خوشحالي و سرزندگي مي کردم. صبحانه را به همراه ديگر ميهمانان در تراس زيبايي که رو به کوه ها بود، صرف کرديم و سپس تصميم گرفتيم براي قدم زدن به زمين هاي دور و اطرف برويم.
همين که رستوران هتل را ترک کرديم و در حالي که دست هاي يکديگر را گرفته بويدم و از جاده اي که از هتل دور مي شد قدم زنان سرازير شديم.زني را ديدم که به طرف ما مي آمد.همين که مرا ديد لبخند بزرگي بر روي چهره اش نقش بست.حدود پنجاه سال سن داشت و مطمئن شدم که يکي از کارکنان هتل بود، زيرا دستانش پر از حوله بود.حيران بودم که چرا به من لبخند مي زند. من نيز به او لبخند زدم. همين که از کنار ما گذشت لحظه اي ايستاد، به من چشمکي زد. و گفت: «عزيزم، عشق چقدربه تو مياد.»سپس به راه خود ادامه داد.
احساسي را که پس از شنيدن اين جمله به من دست داد حتي تا امروز از ياد نبرده ام.گويي کسي يکي از عميق ترين حقايق دل و جان مرا به کلمه کشيده بود. اين زن که تا آن روز هرگز قبلاً او را نديده بودم، به من نگاه کرده بود و توانسته بود ببيند که قلبم خوشحال و سرشار از عشق و احساس محبوبيت بود و البته هم درست مي گفت: «عشق چقدر به تو مياد.» عشق مرا درخشنده و براق کرده بود. عشق موجب شده بود مرا با اصلي ترين جوهره ي وجودم مرتبط کند. او از قدرت اعجازگونه عشق خبر داشت و آن را مي شناخت. زيرا خود يک زن بود و تأثيري را که عشق بر چهره و قيافه ي يک زن داشت، درک مي کرد.
هيچ گونه آرايش، لباس گرانقيمت، جواهرات پرزرق و برق، هرگز زيبايي و تلألويي را که عشق در زن رقم مي زند نمي توان براي او به همراه بياورد. به علاوه هيچ يک از اين چيزها نيز قادر نيستند تا غم، اندوه، تنهايي و خلأيي را بپوشاند که زني از ناحيه ي مرد زندگي اش احساس عدم محبوبيت نمايد. هنگامي که ما زن ها خود را در آينه مي نگريم مي توانيم بگوييم که در قلب خود چه احساسي را تجربه مي کنيم. چهره ي ما و چشمان مان با ما صحبت مي کنند که هرگز نيز دروغ نمي گويند.هنگامي که زنان ديگر را نيز مي بينيم، مي توانيم قلب هاي آن ها را نيز ببينيم.درست همان گونه که سال ها پيش آن زن قلب مرا ديد.تنها با نگاه به زني ديگر مي توانيم بگوييم که آيا احساس محبوبيت مي کند يا آن که تشنه ي عشق و محبت است.
اين مقاله به اين موضوع پرداخته است که چگونه چنان نگاهي را بر چهره ي زني بنشانيم. همان نگاهي که آن روز بر روي چهره ي من نقش بسته بود. اين مقاله در اين باره است که چگونه قلب زني را سيراب سازيم و نگذاريم در عطش عشق بسوزد.اين مقاله درباره ي اين است که چگونه معشوقي واقعي باشيم.آن هم به معناي واقعي کلمه، نه تنها در بستر بلکه در بيرون اتاق خواب نيز، جايي که عشق حقيقي معنا پيدا مي کند.
به ياد دارم مقاله اي تحقيقاتي را درباره ي پرورشگاه هاي در اروپا مطالعه مي کردم که بسياري از آن ها پر از کودکان بي سرپرستي بودند که از بدو تولد به وسيله ي والدين خود رها شده بودند.بسياري از اين کودکان مريض حال و دچار سوءتغذيه شديد بودند.مقاله تحقيقاتي درباره ي تفاوت هاي بود که پزشکان و پرستاران در روند رشد و افزايش وزن اين کودکان مشاهده کرده بودند.برخي از کودکان با سرعت بسيار بيشتري رشد افزايش وزن داشتند. در حالي که کودکان ديگر به طرزي مرموز روند رشدي سريع و رضايت بخش از خود نشان نمي دادند. در ابتدا پزشکان متحير شده بودند. زيرا به تمامي کودکان فرمول غذايي يکسان و داروهايي کاملاً مشابه خورانده مي شد. همگي در يک سالن نگهداري مي شدند و به يک ميزان نور دريافت مي کردند و برنامه ي زماني غذايي يکساني داشتند.چرا برخي بسيار سريع رشد مي کردند و برخي رشد چنداني از خود نشان نمي دادند؟
سپس محققان متوجه موضع جالبي شدند.پرستاران برخي از کودکان عادت داشتند نه تنها مراقبت هاي پزشکي لازم را از کودکان به عمل آورند و به آن ها شير وغذا بدهند، بلکه مرتباً آن بچه ها را بلند مي کردند، در آغوش مي گرفتند، با مهرباني با آن ها حرف مي زدند، سرشان را نوازش مي دادند و براي شان آواز مي خواندند. پرستاران ديگر در وظايف خود سطحي تر بودند و با وجود آن که با ملايمت و مهرباني رفتار مي کردند، اما چيزي بيشتر از آنچه شغل و وظايف شان به آنان ديکته مي کرد براي کودکان انجام نمي دادند. محققان پس از بررسي اطلاعات و داده ها به اين نتيجه رسيدند که نوزاداني که در آغوش گرفته شده، نوازش ديده و مورد محبت قرار گرفته بودند در مقايسه با کودکاني که لمس نشده و با آنان صحبت نشده بود، رشد به مراتب سريع تري را از خود نشان مي دادند.
از همان بدو تولد که چشم به اين جهان مي گشاييم، به چيزي به مراتب بيش از غذا، آب و هوا نياز داريم که زندگاني مان را معنا و مفهوم بخشد.ـ آري ما به عشق نيازمنديم.هنگامي که با صميميت، توجه، محبت و ارتباط، قلب مان سيراب مي گردد، نيازمان به عشق ارضاء مي شود.اما هنگامي که از عشق محروم مي مانيم، قلب مان تشنه مي ماند و در عطش عشق مي سوزيم.
بر اين باورم که بسياري از مردها و زن ها بي آن که خود نيز بدانند تشنه ي عشق، محبت، توجه، تقدير و احترام هستند، درست مانند آن کودکاني که لمس نشده بودند.متأسفانه در اين جا منظورم افراد مجرد نيست، بلکه مردها و زن هايي است که با کسي درارتباط هستند، اما بي آنکه متوجه باشند از جانب او به قدر کافي مورد توجه و محبت قرار نمي گيرند و قلب شان سيراب نمي شود.
هنگامي که ما زن ها با مردي رابطه داريم، اما هنوز تشنه ي عشق و محبت هستيم به اين معناست که از موارد ياد شده ي بالا به قدر کافي دريافت نمي کنيم تا احساس امنيت، محبوبيت و ارزشمند بودن کنيم.از اين رو در درون خود احساس خلأ مي کنيم.اما چگونه با اين خلأ دروني خود کنار مي آييم؟ سعي مي کنيم که آن را با چيزهاي ديگري همچون غذا، الکل، موادمخدر، خريد کردن، کارکردن، مواظبت و مراقبت از ديگران و... پر کنيم.گرچه حقيقت آن است که تنها يک چيز است که احساس کمبودش را مي کنيم و تشنه اش هستيم، چيزي که با هيچ يک از چيزهاي ديگر جايگزين نمي شود.چيزهايي که تنها يک نوع نشئگي موقت و احساس پرشدن گذرايي را در ما توليد مي کنند.آنچه فقدانش را احساس مي کنيم،عشق است.
فرض کنيد قلب شما گياهي است که نياز به آب دارد تا سالم باشد.شکوفه بزند و زنده بماند.هنگامي که نامزد/همسرتان قلب شما را سيراب مي کند احساس پربودن و غني بودن مي کنيد.هنگامي که به چهره ي ديگران نگاه مي کنيد به سادگي مي توانيد بگوييد که آيا از عشق سيراب و لبريز هستند يا در عطش آن مي سوزند.اين همان چيزي بود که آن زن آن روز در هتل در من ديده بود.
اين در حالي است که قلب برخي از مردم به قدرکافي از عشق سيراب و لبريز نيست و قلب شان تشنه ي عشق و محبت و توجه است.درست مانند گياهي که به آن آب نداده باشند.چهره شان خشک و گرفته و خالي به نظر مي رسد گويي به آبياري نياز دارند که البته نيز همين طور است. زيرا تشنه هستند و از عطش در سوزش.
در اين جا منظورم هرگز آن نيست که چنانچه با کسي رابطه نداريد، تشنه ي عشق و محبت ايد و از عطش مي سوزيد. حقيقت آن است که چنانچه فردي مهربان و با محبت هستيد و به طور مرتب با ديگران در ارتباط هستيد و به آن ها محبت مي کنيد، قلب خود را آبياري مي کنيد.در اين جا اشاره ام به پيوندي است که در روابط صميمي ميان دو فرد وجود دارد.بدين معنا که چنانچه قرار باشد اين پيوند مستحکم و سالم باقي بماند بايد مقادير مشخصي از عشق و محبت همواره در ميان دو طرف درحال جريان و رفت و برگشت و مبادله باشد. هرگاه قلب شما توسط نامزد/همسرتان که متعهد شده است از شما حمايت کند و به شما عشق بورزد سيراب نمي گردد، شما تشنه ي عشق و محبت باقي مي مانيد.
هنگامي که زن ها تشنه ي محبت باشند چه اتفاقي خواهد افتاد
هنگامي که مدتهاست غذا نخورده ايد و بسيار گرسنه هستيد چه اتفاقي مي افتد؟ خود من نحس، تحريک پذير، کم طاقت و آماده به انفجار مي شوم.خب، هنگامي که نامزد/همسرتان را تشنه ي محبت نگاه مي داريد، او نيز نحس، تحريک پذير، کم طاقت و بيش از اندازه حساس مي شود.در واقع با اين کار، شما او را به کسي تبديل مي کنيد که ديگر تحمل اش را نداريد.
جويس وگاي شش سال است که ازدواج کرده اند و مي دانند که ازدواج شان دچار بحراني جدي شده است.جويس زني شاد، پرشور و نشاط و فوق العاده مهربان بود هنگامي که براي اولين بار گاي را ملاقات کرد، شکي نداشت که مرد رؤياهاي خود را پيدا کرده است.اما اخيراً جويس بسيار تغيير کرده و درست نقطه ي مقابل سابق اش شده است. به طوري که هميشه عصباني و طعنه زن شده و کاملاً نيازها، گرايش ها و تمايلات جنسي خود را از دست داده است. گاي نيز خود را چنين تسکين مي دهد که جويس مرحله اي خاص از زندگي خود را پشت سر مي گذارد و ديري نخواهد گذشت که همه چيز عادي مي شود.از اين رو خود را بيش از پيش غرق کار و شغل خود کرده است.اما با گذشت زمان اوضاع به مراتب نيز بدتر شده است و هر دو اعتراف کردند که چنانچه از بيرون کمک نگيرند کارشان به طلاق و جدايي خواهد کشيد.
به شکايت هايي که جويس از گاي داشت گوش دادم:او بيش از حد کار مي کند و زحمت هايي را که جويس در خانه مي کشد، نمي بيند.بيشتر وقت آزاد خود را با دوستانش مي گذراند...
هر چه بيشتر صحبت مي کرد عصباني تر مي شود به طوري که نهايتاً به گريه افتاد.
از جويس پرسيدم:«چرا گريه مي کني؟»
پاسخ داد:«زيرا مثل زن هاي نق نقو شده ام.حقيقت هم دارد.من واقعاً نق نقو و جيغ جيغو شده ام.به اين دليل گريه مي کنم که قبلاً هيچ وقت اينطور نبوده ام.از خودم بيزارم.نمي توانم بفهمم چه اتفاقي برايم افتاده است.»
از گاي پرسيدم:«آيا اين واقعيت دارد؟ آيا او قبلاً مهربان و خوش اخلاق بوده و حالا به يک باره به زني عصباني مزاج و تندخو بدل شده است؟»
گاي درحالي که صورتش برافروخته شده بود گفت:«فکر مي کنم همين طور است.»
«خب، فکر مي کنيد چرا چنين اتفاقي افتاه است؟»
گاي پاسخ داد:«به خدا نمي دانم.» کاملاً مشخص بود که صادقانه اين را مي گويد.
هميم که سؤالات بيشتري درباره ي رابطه شان پرسيدم، مشکل شان را به وضوح ديدم.جويس از کمبود عشق و محبت بسيار رنج مي برد. شوهر او مردي خوب و خوش قلب بود که هرگز شاهد عشق ورزيدن پدر و مادرش به هم نبوده است.براي همين نمي دانست و ياد نگرفته بود که چگونه در ازدواج خود مهربان، با محبت و با عاطفه باشد.او داراي يک شرکت خصوصي بود.سخت و طولاني کار مي کرد، به طوري که وقت زيادي براي چيز ديگري باقي نمي گذاشت.نتيجه اين بود که بي آنکه متوجه باشد، از جويس غافل شده بود.و قلب جويس را با برآورده ساختن نيازهايش سيراب نمي ساخت.بدين معنا که محبت، توجه، ارتباط، بيان افکار و احساسات، صميميت، وقت و زمان و تمامي چيزهاي ديگري را که درباره ي آن ها صحبت کرديم به او نمي داد.در نتيجه جويس تشنه و تشنه تر، و کج خلق، و نق نقو شده بود.او نيز مانند شوهرش به درستي نمي دانست که چه اتفاقي افتاده وبد و دليل آن که تا بدان حد احساس بدبختي و فلاکت مي کرد چه بود.به علاوه نمي دانست که چگونه نيازهاي خود را از گاي مطالبه کند، از اين رو به جاي آن که احساسات اش را ابراز کند، آن ها را اعمال مي کرد.نتيجه ازدواجي بود که در وضعيت اورژانس قرار داشت.
هنگامي که دلايل را براي جويس و گاي توضيح دادم هر دو نفس راحتي کشيدند و احساس خلاصي کردند. جويس نگران بود که مبادا واقعاًمشکلي داشته باشد.همين که فضايي را براي احساسات خود ديد و درک کرد که از فقدان محبت و نتيجه رنج مي برده است شروع به ابراز احساسات واقعي خود کرد.گاي نيز به نوبه ي خود نگران بود که مبادا محاسن و اخلاق خوب جويس تنها فريبي براي پوشاندن طبيعت واقعي او که از قضا بسيار بد و منفي بود، بوده باشند.گرچه از اين که دريافته بود ندانسته او را تشنه ي محبت نگه داشته بود،زياد خوشحال نبود.اما نسبت به تغييرات ممکن بسيار اميدوار بود زيرا حال مي دانست مسئله و مشکل شان حل شدني است.
به هزاران زن و مرد نظير جويس و کاي مشاوره داده ام.مردهايي که نمي دانستند همسر خود را تشنه محبت نگاه داشته اند و زن هايي که علايم اين تشنگي خود را نمي شناختند و از اين رو نمي توانستند نيازهاي خود را به درستي درک و سپس آن ها را به وضوح ابراز و مطالبه کنند.گرچه موقعيتي که در آن قرار دارند ناراحت کننده و مأيوس کننده بوده و رابطه شان را در معرض تهديد قرارداده است، اما تقصير آن ها نيست زيرا نمي دانستند چگونه از وقوع آن جلوگيري کنند.
کداميک از ما ايجاد روابطي عالي، پرشور و حرارت و مطلوب را از پدر و مادر خود ياد گرفته ايم؟ روابط پدر و مادر کداميک از ما مطلوب، خوب و سالم بوده است.مطمئنم که تعداد اين نوع روابط سالم خيلي زياد نيست.بيشتر ما هرگز مهارت هاي لازم براي ايجاد روابط سالم و مطلوب را از والدين خود نياموخته ايم.چه باور کنيد و چه نکنيد پدر و مادر ما تنها آموزگاران و معلمان ما در عشق بوده اند.همان گونه که در کتاب «چگونه در
همه حال عشق بورزيم»نيز توضيح داده ام اکثر عادات ما در رابطه با عشق و صميميت پيش از آن که خانه را ترک گفته و زندگي مستقل خود را آغاز کرده باشيم و در نتيجه مراودات ما با والدين مان و مشاهدات ما از آن ها شکل گرفته اند.
درست به همين دليل است که بي آن که متوجه باشيم همسر خود را تشنه ي محبت نگاه مي داريم.صرفاً زيرا رفتار و روش ديگري ياد نگرفته ايم. هيچ کس به ما ياد نداده است که بايد روابط خود را نيز درست مانند گياهان يا کودکان مان آبياري و تغذيه کنيم تا رشد کنند.حتي اگر خود نيز اهميت اين کار را دريافته باشيم، اما هرگز آموزش هاي لازم را براي عملي ساختن آن نديده ايم.
دليل دوم اين که تشنه ي عشق و محبت هستيد ممکن است اين باشد که در کودکي به لحاظ احساسي و عاطفي همواره تشنه نگه داشته مي شده ايد و عشق، محبت و توجهي را که بايد به شما داده مي شد، دريافت نمي کرده ايد.چنانچه درکودکي آموخته باشيد که با ذره اي محبت سر کنيد و زنده بمانيد، اين امکان وجود دارد که نامزد/همسرخود را در همين قحطي محبت نگه داريد.زيرا هرگز نياموخته ايد که چگونه بيشتر بدهيد.اين امکان نيز وجود دارد که خود شما همان شخصي باشيد (مثل جويس)که محبت چنداني دريافت نمي کنيد. زيرا به آن عادت داريد.
دست آخر، گروه ديگري نيز وجود دارند که از تشنه نگه داشتن نامزد/همسر خود به عنوان روشي براي اعمال قدرت و در دست داشتن کنترل و سلطه جويي استفاده مي کنند .
ممکن است احساس کنيد که نامزد/همسر شما به دفعات کافي تسليم خواسته هاي شما نمي شود، از اين رو عشق و محبت خود را از او دريغ مي کنيد تا بدين وسليه اورا تنبيه کرده باشيد.هنگامي که رضايت شما را فراهم مي آورند با عشق پاسخ مي دهيد.درغير اين صورت پس مي نشينيد و سردي نشان مي دهيد. متأسفانه نه تنها اين ديناميسم بسيار مخرب و ناسالمي است بلکه هرگز شما را نيز به نتيجه ي مطلوب نخواهد رساند.انسان ها همانند حيوانات نيستند که به وسيله ي دادن يا ندادن پاداش آموزش ببينند که به فرمان ها و دستورها پاسخ مطلوب بدهند.نهايتاً زن يا مردي که چنين رفتاري با او مي شود هوش و درايت خود را به کار خواهد برد و استثمارگر خود را ترک خواهد کرد.
چرا زن ها به «خرده محبتي»دل خوش مي کنند.
چرا زن ها به سختي مي توانند بفهمند که تشنه ي محبت بوده اند؟
چرا زن ها بيشتر به «خرده محبتي» دل خوش مي کند و هرگز به نامزد/همشرشان نمي گويند که تا چه حد از کمبود عشق و توجه رنج مي برند؟
چرا براي ما زن ها فدا کردن و زير پا گذاشتن خوشحالي و خوشبختي خودمان تا اين حد ساده است؛ بي آنکه حتي متوجه آن باشيم؟
ما زن ها هميشه اين کار را مي کنيم، اين طور نيست؟
*خود و احساسات مان را در درجه ي دوم اهميت و احساسات شوهرمان در درجه ي اول اهميت قرار مي دهيم.
به خودمان مي گوييم خواسته هاي مان اهميت چنداني ندارند. و مهم تر آن است که اوضاع را متشنج نکنيم و قايق را سخت بچسبيم و تکان ندهيم مبادا واژگون گردد.
*نيازهاي خودمان را کوچک و کم اهميت جلوه مي دهيم و خود را متقاعد مي سازيم که بيش از حد پرتوقع هستيم.
*هرگز به روي او و حتي به روي خودمان هم نمي آوريم که محبت کافي دريافت نمي کنيم.
ما دراينجا درباره بده ـ بستاني که در هر رابطه وجود داشته و بسيار نيز طبيعي محسوب مي شود صحبت نمي کنيم.بلکه منظور و مرادمان زن هاي هستند که بي آن که خود نيزبدانند خودشان را زير پا مي گذارند و فدا مي کنند و همواره تشنه ي محبت باقي نگه مي دارند.
هرگز اين طور نيست که صبح ازخواب بيدار شويد و خودآگاه به خودتان بگوييد:«امروز مي خوام خودم را فدا کنم و نيازهايم را زير پا بگذارم تا اين که نحس و نق نقو شوم و از درون احساس خلأ و تهي بودن کنم.» اغلب ما هرگز خودمان نيز متوجه نيستيم که داريم اين کار را مي کنيم.اما نکته اين است که در هرحال بيش از آنچه سالم و مفيد باشد در روابط صميمي از خود ايثار نشان مي دهيم.
يکي از نمونه هاي مرد علاقه ام را در زير آورده ام و آن را «آزمون ماهي» ناميده ام.اين آزمون بدين منظور طراحي شده است تا به شما در فهم اين که زن ها تا چه حد ناخودآگاه مرتکب اين اشتباه مي شوند کمک کند.البته اين زن ها هستند که بايد در اين آزمون شرکت کنند. اما مردها نيز مي توانند از آن آموزش بگيرند.
هنگامي که مجدداً به ماهي تابه سر مي زنيد متوجه مي شويد که يکي از فيله ها کمي وارفته است.و از آنجا که به چند قطعه شکسته شده است به زيبايي قطعه ي ديگر که درسته دست نخورده است به نظر نمي رسد.قطعات شکسته ي ماهي را برمي داريد و روي بشقاب جداگانه اي مي گذاريد و کنار آن را با سبزيجات و برنجي که آماده کرده ايد تزئين مي کنيد.
سپس سر ميز مي آييد.شوهرتان قبلاً براي صرف شام سر ميز نشسته و آماده است.يک بشقاب را دريک دست و بشقاب ديگر را در دست ديگر خود داريد.کدام يک از بشقاب ها را مقابل شوهرتان مي گذاريد؟ بشقاب حاوي تکه درسته ي ماهي يا بشقاب حاوي قطعات شکسته شده ي ماهي؟
هزاران زن و مردي که در سمينارهاي گوناگون من حاضر بوده اند در اين آزمون شرکت کرده اند و نتايج همواره يکسان بوده است.به مجرد اينکه به آن قسمت از داستان مي رسم که يکي از ماهي ها وا مي رود زن ها لبخند مي زنند و سرهايشان را تکان مي دهند، زيرا فوراً متوجه منظور من مي شوند. از طرفي ديگر مردها همين طور به من خيريه مي شوند بدون اينکه بشود چيزي را از چهره هاي شان خواند. آن ها نمي توانند بفهمند که اصلاً درباره ي چه چيزي حرف مي زنيم و اينکه اصلاً مراد از ماهي چيست؟ هنگامي که داستان به اينجا مي رسد که درحالي که يک بشقاب را در يک دست و بشقاب ديگر را در دست ديگر داريد، در برابرشوهرتان ايستاده ايد.همگي زن ها مي خندند و سپس کف مي زنند.اما مردها طوري به ما نگاه مي کنند که گويي ديوانه شده ايم يا به لطيفه اي بي مزه مي خنديم که از عهد باستان به يادگار مانده است و هرگز کسي قبلاً آن را براي شان تعريف نکرده است. سپس از زن ها مي پرسم:«چه تعداد از شما ماهي درسته را به شوهرتان مي دهيد؟» و سپس همه ي زن ها دست هايشان را بالا مي برند. اما مردها هنوز هم به گونه اي به مانگاه مي کنند که گويي نفهميده اند ما درباره ي چه چيزي حرف مي زنيم و
هنگامي که از مردها مي خواهم تا همين پرسش را پاسخ دهند و بگويند که کدام يک از ماهي ها را به همسرشان مي دادند.پاسخ هايي که مي دهند حرص من و ساير زن هاي حاضر را درمي آورد:«پيش از هر چيز مي توانيد توضيح دهيد که چرا قطعه ي وارفته به خوبي قطعه ي درسته نيست؟»
«نمي فهميم، مگر چه اشکالي دارد ماهي وارفته باشد؟»
«اگر هر دو قطعه درست به يک اندازه باشند ديگر چه فرقي دارد چه کسي کدام يک را مي خورد.»
«بشقابي را جلو او مي گذارم که به او نزديک تر است.»
«به همين دليل است که من هيچ وقت آشپزي نمي کنم. چيزهايي است که زن ها هيچ وقت درباره آشپزي به ما ياد نمي دهند و سپس وقتي که ماهي وا مي رود، از دست ما عصباني مي شوند.»
«من مي گويم يکي از بشقاب ها را هرچه زودتر به من بده که خيلي گرسنه ام!»
البته مقصود از آزمون ماهي اين نيست که راز و رمزهاي هنر آشپزي را به شما بياموزد.بلکه تنها هدف و مقصود آن، اشاره به اين نکته است که براي زن ها چقدر طبيعي است بي آنکه متوجه باشند،خودشان را فدا کنند و به نفع شوهرشان خواسته هاي خودشان را زير پا بگذارند و اينکه هنگامي که فکر مي کنيم بايد از خودگذشتگي به خرج دهيم و نمي دهيم چقدر ناراحت مان مي کند. اشکالي ندارد ماهي درسته را به شوهرتان بدهيد. گرچه اگر راستش را بخواهيد، اکثرمردها هرگز متوجه کاري که کرديد، هم نمي شوند و فرق دو بشقاب را تشخيص نمي دهند. اين عمل و فعلي است زيبا که هنگامي که مردي را دوست داريد و به او عشق مي ورزيد، انجام مي دهيد. اما هنگامي که صحبت زير پاگذاشتن و ناديده گرفتن احساسات، نيازها، خواسته، خوشحالي و خوشبختي تان هم به اسم «زن خوبي بودن» و «فداکار بودن» به ميان مي آيد، و صحبتفقط بر سر يک تکه ماهي نيست موضوع، کاملاً متفاوت مي شود.
هنگامي که مردها مي پرسند که آيا اين صفت به نوعي به زن ها آموزش داده شده است يا نه، چندان بي ربط هم نمي گويند.عادت از خودگذشتگي ارثي است. بسياري از ما، در کودکي شاهد ايثار و فداکاري هاي مادران و مادربزرگ هاي خود بوده ايم که چگونه استعدادها، علايق، رؤياها و حتي خوشحالي و خوشبختي خود را زير پا گذاشته اند و آن را فداي پدران و پدربزرگ هاي ما کرده اند تا از آن طريق، نظامي حمايتي براي آن ها باشند.
کانون خانواده را حفظ کنيد يا اينکه صرفاً دردسر درست نکنند. غالباً در اجتماع ما چنين زن هايي را بزرگ مي دارند و از خودگذشتگي آنان را نوعي موفقيت و دستيابي بزرگ ارزيابي مي کنند و بزرگ جلوه مي دهند:
«همسر جو درد و رنج و ناشادي بسياري را در زندگي و ازدواج خود تحمل کرد، اما سه بچه ي خوب و دوست داشتني بزرگ کرد و کمک کرد جو شغل و پيشه ي موفقي براي خود دست و پا کند.»
«مادرم يک قديسه بود.او با وجود الکلي بودن پدرم داد و بيدادها و حتي آزار و اذيت هاي هميشگي او سر کرد، اما هيچ وقت لب به شکايت نگشود.»
«مادربزرگم ظاهراً استعداد نقاشي خوبي داشت و نقاش بزرگي بود، اما به هنگام پيشنهاد ازدواج پدربزرگ بورس تحصيلي را که براي تحصيل در پاريس به او پيشنهاد شده بود رها کرد تا با او به ميلواکي بيايد.»
پيامي که در تمامي اين گفته ها و اشارات نهفته است يک چيز بيش نيست: اين زن ها، زن هاي بزرگي بودند زيرا خواسته ها، خوشحالي و خوشبختي خودشان را فداي شوهر يا خانواده شان کردند.
البته اين يکي از زيباترين خصوصيات زن هاست: اين قابليت که عشق را در اولويت قرار دهيم و براي آنان که دوست شان داريم از خودمان مايه بگذاريم. بخشي از اين صفت از خصوصيات و ويژگي هاي مادرانه ي ما سرچشمه مي گيرد.ما زن ها نيمه شب از خواب برمي خيزيم تا نوزادان خود را شير دهيم. از شغل خود استعفا مي دهيم تا در خانه بنشينيم و بچه هاي مان را بزرگ کنيم.ازعلايق، تفريحات و فعاليت هاي خود چشم پوشي مي کنيم تا بتوانيم بچه ها را با ماشين خودمان به کلاس فوتبال، موسيقي يا باله ببريم. البته هرگز نيز اسم از خودگذشتگي بر روي آن نمي گذاريم، بلکه آن را عشق مي ناميم و حقيقت نيز همين است.
هرگز اشکالي وجود ندارد گهگاه خواسته ها يا نيازهاي خودمان را زير پا بگذاريم تا ديگران را خوشحال کنيم. اين يکي از نشانه هاي قلبي بزرگ و سخاوتمند است. در اينجا من از حالت افراطي آن صحبت مي کنم. بدين معنا که گاهي اوقات ما زيادي همه چيز خودمان را زير پا مي گذاريم و در اين فرآيند آنچه از دست مي دهيم چيزي و کسي نيست مگر خود ما.
هر بار که زني بخشي از احساسات، نيازها و رؤياهاي خود را فدا مي کند در واقع بخشي از وجود خويش را فدا کرده است. هر چه بيشتر ايثار مي کند. بخش هاي بيشتري از وجود خويش را فدا مي کند به عبارت ديگر چيزي از خودش باقي نمي ماند و روزي بيدار مي شود و از درون احساس خلأ و تهي بودن مي کند.
مردان عزيز:در اينجا مظورم اين نيست که اين کار لزوماً تقصير شماست. به ياد دارم يکي از مردهاي حاضر در سمينار مي گفت: «هي، من که از او نخواستم ماهي درسته را به من بدهد.اين خود اوست که احساس اجبار مي کنه حتماً بايد اين کار را بکنه.» حق نيز با اوست. اغلب، اين نه مردهاي زندگي مان، بلکه خودمان هستيم که خود را تحت فشارمي گذاريم تا خودخواه جلوه نکنيم و از خودگذشته باشيم و از آنجا که فداکار هستيم هميشه خواسته ها و نيازهاي مان را به شما نمي گوييم مگر تا وقتي که ديگر خيلي دير شده است.
*ما براي خوشحالي شما احساسات و عواطف خود را کنار مي گذاريم.
*ما اغلب اوقات احساسات خود را فرو مي خوريم. به شما مي گوييم آنچه گفتيد، ما را ناراحت نکرده است،احساس تنهايي خود را لاپوشاني مي کنيم تا شما احساس کنيد شوهرخوبي براي ما هستيد.
*هرگز جرأت نمي کنيم به شما بگوييم ما را ناراحت کرده ايد مگر آن که به راستي از دست شما عصباني باشيم يا از پيش قلب هاي مان را به روي شما بسته باشيم.
*هرگز به روي خود نيز نمي آوريم که چقدر خسته و بي رمق شده ايم يا چقدر تحت فشار و اجبار هستيم.تا شما را خوشحال نگه داريم، بلکه به ما افتخار کنيد.
01 تحريک پذيري
02 عصبي و زودرنج بودن
03 پرتوقع بودن
04 خستگي مزمن
05 کم اشتهايي يا پرخوري
06 افسردگي
07 مشغوليت هاي افراطي
08 سردمزاجي و بي تفاوتي جنسي
09 سردي احساسي و عاطفي
010 مصرف الکل يا موادمخدر
منتظر نشويد زن زندگي تان از هم بپاشد، منفجر شود يا بيمار، تا سرانجام به او توجه کنيد.به ياد داشته باشيد که ما زن ها احتمالاً هرگز به شما نخواهيم گفت چقدر اوضاع بد يا وخيم شده است يا اينکه چقدر افسرده هستيم با به لحاظ روحي تا چه ميزان احساس خستگي و بي رمقي مي کنيم. دقت کنيد مبادا کمتر از آنچه مي دهيم، دريافت نکنيم وخود را زياده از حد فدا نکنيم. چنانچه متوجه يکي از اين علايم شديد توصيه هاي ارائه شده در اين مقاله را به کار ببنديد.
يکي از اشتباهات رايجي که مردها مرتکب مي شوند اين است که فرض را بر اين مي گذارند که چنانچه کاري از دست شان برنمي آيد ونمي توانند مسئله را حل کنند پس چرا اصلاً در آن باره از نامزد/همسرشان سؤال کنند.
يکي بار مردي به من گفت:«هنگامي که مي دانم نمي توانم به حل مشکلي که همسرم در حل کار خود دارد کمکي کنم از او نيز در اين باره چيزي نمي پرسم، زيرا هرچه هم که بگويم توفيري نمي کند.»
نکته اي که بايد به ياد داشته باشيد آن است که حتي چنانچه نامزد/همسرتان به شما بگويد که حالش خوب نيست يا ناراحت است و از دست شما نيز کاري ساخته نيست تا حالش را بهتر کنيد همين که از او مي پرسيد و جوياي احوالش مي شويد، قلب او را تغذيه کرده ايد و احساس محبوبيت به او مي دهيد.مطمئن باشيد توجه شما هميشه مؤثر واقع مي شود.
«هرگاه شوهرم از من مي پرسد که به چيزي احتياج دارم يا نه، خيلي خوشحال مي شوم. من در کمک خواستن از ديگران خيلي خوب نيستم و نمي توانم به راحتي از ديگران بخواهم کاري را برايم انجام دهند.به طوري که چنانچه مرا به حال خودم رها کنند هرگز از کسي تقاضاي کمک نمي کنم. از اين رو هرگاه شوهرم پيشنهاد کمک مي دهد احساس مي کنم که واقعاً توجه دارد و مي بيند که من زياد کار کرده ام يا مثلاً خسته ام و اين کار او را برايم خيلي عزيزتر مي کند.»
مردان عزيز:بايد اعتراف کنم که ممکن است همشيه به راحتي از شما کمک نخواهيم، زيرا گاهي اوقات به طرزي پنهاني چنين اعتقاد داريم که بعضي کارها را خودمان بهتر انجام مي دهيم.اما از اين که به ما پيشنهاد کمک دهيد، هميشه خوشحال مي شويم و از شما تشکر مي کنيم. با اين کار قلب مان را از محبت سيراب مي کنيد.
همان گونه که قبلاً نيز ديديم براي اکثريت مردها عشق اولويت اول و حتي دوم و سوم نيز نيست.گويي توجه به رابطه شان را همواره تا آخرين لحظه به تعويق مي اندازند.درست به طرزي مشابه که بنزين زدن را تا زماني که باک کاملاً خالي شده باشد به بعد موکول مي کنند.گرچه اين عادت چه در مورد زندگي عشقي شان و چه درباره ماشين شان همواره پيامدهاي يکساني به دنبال دارد. بدين معنا که بي آنکه متوجه باشيد ناگهان در وسط جاده بنزين تمام مي کنيد!
مردان عزيز:مي دانم همواره ساده نيست که وقت، توجه و انرژي خود را براي رابطه تان صرف کنيد.ممکن است گاهي اوقات ترجيح دهيد تلويزيون تماشا کنيد، يا در اينترنت گشتي بزنيد يا حتي اضافه کاري کنيد تا مجبور نباشيد شکايت هاي احتمالي نامزد/همسرتان را در رابطه با چيزي بشنويد اما هرچه قلب نامزد/همسر خود را از محبت سيراب تر کنيد، رابطه يا ازدواج تان بالنده تر و شکوفاتر مي شود و بي آنکه متوجه باشيد دوست داريد صميمي تر و نزديک تر شويد، زيرا احساس بسيار خوبي را در شما توليد مي کند.
قبلاً به اين نکته اشاره کرده ام و مجدداً نيز بدان اشاره مي کنم که منتظر نشويد نامزد/همسرتان به ستوه بيايد و بخواهد شما را ترک کند تا سرانجام مجبور شويد به شکايت هاي او گوش کنيد.اجازه ندهيد چنان تشنه ي محبت شود تا سرانجام از لحاظ احساسي نسبت به شما سرد شود.اجازه ندهيد رابطه تان در وضعيت اورژانس قرار بگيرد تا سرانجام به آن رسيدگي و توجه کنيد همين الآن اين کار را بکنيد!
در پايان زندگي، هيچ يک از ما نخواهيم گفت:«اي کاش زمان بيشتري را صرف شغل خود کرده بودم. اي کاش بيشتر تلويزيون تماشا کرده بودم. اي کاش بيشتر به سالن ورزشي مي رفتم.» به عقيده من همگي ما پيش از مرگ جملاتي نظير جملات زير را به زبان خواهيم راند: «اي کاش بيشتر عشق ورزيده بودم. اي کاش به آناني که دوست شان داشتم نشان مي دادم و مي گفتم که چقدر برايم عزيز هستند.»
اين الگورا بارها در خانواده هاي زيادي شاهد بوده ام که در آن يکي يا هر دوي طرفين (زن، شوهر يا هر دو)قسمت اعظم توجه و انرژي رواني و عاطفي خود را صرف کودکان کرده اند و بدين ترتيب فرزندان در حکم چسبي بودند که زن و شوهر را در رابطه کنار يکديگر نگه داشته بودند.يک روز هنگامي که بچه ها به حدي بزرگ مي شوند و به سن خاصي مي رسند که خانه را ترک کنند يا به دانشگاه و... مي روند زن و شوهر رو به يکديگر مي کند و مي بينند که با يکديگر مانند غريبه ها هستند و رابطه شان مرده است. اما چرا؟ زيرا در تمام مدت طرفين رابطه را از عشق، توجه و صميميتي که به منظور شکوفايي و بالندگي به آن نياز داشته محروم ساخته اند. مي توان گفت تمام مدت همه چيز را به فرزندان خود داده اند اما
به خودشان هيچ چيز نداده اند.نهايتاً فرزندان خوب و فوق العاده اي بزرگ مي کنند اما ازدواج شان وجود خارجي هم ندارد.
هرگز مردي را فراموش نمي کنم که سال ها پيش آخر هفته در يکي از اولين سمينارهايم در لوس آنجلس شرکت کرده بود. والتر همسرخود گريس و چهار فرزندشان را که همگي از 12 تا 19 سالگي بودند به همراه خود آورده بود و مي گفت همگي به اين اميد شرکت کرده اند که به عنوان يک خانواده با هم نزديک تر و صميمي تر شوند. هر کس به آن ها نگاه مي کرد مي گفت که حتماً زوجي مطلوب و خوشبخت با فرزنداني فوق العاده هستند.
جمعه بعد ازظهر درباره اين موضوع در سمينار صحبت کردم که چگونه ممکن است بدون آن که متوجه باشيم همسر خود را ازعشق و محبت محروم کنيم و او را تشنه نگه داريم. متوجه شدم که گريس کمي ناآرام و بي قرار شد و دستش را به علامت اين که مي خواهد صحبت کند بلند کرد. هنگامي که از او خواستم تا صحبت کند بلند شد و فوراً شروع به گريه کرد.
با گريه گفت:«همه فکر مي کنند ما از اون خانواده هاي حسابي آمريکايي هستيم. اما اگه قرار باشه يه چيزي از اين سمينار ياد بگيرم و با دست پر بيرون برم بايد راستش را بگم و با خودم و اون هايي که دوست شون دارم صادق باشم.و حقيقت اين است که والتر، احساس خوشبختي نمي کنم. تو و بچه ها را خيلي دوست دارم اما تو هيچ وقت منو در اولويت نمي گذاري.از همان لحظه که بزرگترين فرزندمان، جسي، متولد شد، تو بچه ها را در اولويت قرار دادي.تو تمام توجه و محبتي را که من تشنه اش هستم، به آن ها مي دي. به اونها مي گي که چقدر به آنها افتخار مي کني. درست همان کلماتي که من دوست دارم بشنوم.تو فکر مي کني که پدر مطلوبي باشي و به عقيده ي من هم همين طور است اما شوهر خيلي خوبي نيستي.هرگاه تو رو با بچه ها مي بينم، حسودي ام مي شه. حسادت به بچه هاي خودم و بعد از درون احساس بدبختي، تهي بودن و خلأ مي کنم.»
در حالي که گريس هق هق مي کرد والتر بلند شد و او را به خود نزديک کرد. چهار فرزند آنها نيز در حالي که روي صندلي دستهاي يکديگر را گرفته بودند اشک از گونه هايشان سرازير بود. از والتر پرسيدم: «والتر، آيا مي دانستي که گريس چنين احساسي دارد؟»
والتر در حالي که مي لرزيد پاسخ داد: «فکر مي کنم در پشت افکارم بله اما هيچ وقت نخواسته بودم که عمداً او را برنجانم يا ناراحت کنم.» سپس رو به همسرش گفت: «عزيزم، متأسفم. من فقط خواسته بودم پدر خوبي باشم. نمي خواستم به تو احساس عدم محبوبيت بدهم. چرا که واقعاً تورا دوست دارم.»
از والتر پرسيدم:«آيا اين واقعيت دارد که بچه ها را در اولويت قرار داده بودي؟»
با ساده لوحي تمام اعتراف کرد: «بله، همينطور است. در بچگي پدر خودم هيچگاه در خانه حضور نداشت. فکر مي کنم به همين دليل است که من مي خواستم جبران کرده باشم و پدرخيلي خوبي بوده باشم.مي خواستم به خودم اثبات کنم که مي توانيم خانواده ي خيلي خوبي داشته باشيم.»
پاسخ دادم:«و خانواده ي خيلي خوبي هم هستيد.اما پايه و اساس يک خانواده ي خيلي خوب پيش از هر چيز يک ازدواج خيلي خوب است. چه فايده اي دارد بچه ها احساس محبوبيت بکنند، اما هيچ وقت نديده باشند که شما هم يکديگر را دوست داريد؟»
سپس رو به گريس کرده از او پرسيدم: «چه خواسته اي از والتر داري؟» گريس با چشماني معصوم و آسيب پذير به والتر نگاه کرد و گفت: «از اينکه هميشه شماره دو باشم خسته شده ام. احساس مي کنم که به اندازه ي بچه ها مهم نيستم.مي خواهم در اولويت باشم.»
سپس ايده اي به نظرم رسيدم.از بچه هاي خواستم که بلند شوند و رو به پدر و مادرشان بايستند. گفتم: «بچه ها، مي خواهم سؤالي را از شما بپرسم: آيا اشکالي دارد چنانچه پدر، مادر را در اولويت اول زندگي اش قرار دهد، حتي پيش از شما؟» بچه هاي همگي لبخند زدند و سپس با هم فرياد زدند: البته که «نه!»
سپس گفتم:«خب والتر، مي خواهم رو به گريس کني و به او بگويي که از حالا به بعد او فرد شماره ي يک زندگي توست.»
هرگز نگاهي را که بر روي چهره ي گريس نقش بسته بود فراموش نمي کنم. والتر در مقابل تمامي حضار رو به همسرش ايستاد، دستهاي او را گرفت و گفت: «عزيزم، قول مي دهم که از همين لحظه به بعد مهمترين و عزيزترين فرد زندگي ام باشي.» سپس هر دو يکديگر را در آغوش گرفتند و جمعيت حاضر نيز همگي ابراز احساسات کردند.
سپس گفتم: «يک لحظه صبر کنيد، والتر، هنوز تمام نشده است! يک چيز مهم ديگر هنوز باقي مانده. مي خواهم به بچه ها بگويي: بچه ها، از حالا به بعد مامان «شماره يک»است!»
در حالي که هنوز گريس را در آغوش خود داشت به بچه ها نگاه کرد و با صدايي بلند گفت: «بچه ها دوست تان دارم. اما از حالا به بعد مامان (شماره يک)است!» چهار بچه ي نوجوان به طرف پدر ومادرشان دويدند و همگي يکديگر را در آغوش گرفتند و در همان لحظه به راستي خانواده اي فوق العاده و مطلوب بودند.
همچنان پس از گذشت سالها، خاطره ي آن روز را با خود دارم و مي دانم که والتر و گريس نيز براي اينکه داستان شان را با شما نيز در ميان گذاشته اند خوشحال اند.
همان روز والتر در ازدواج خود با همسرش تجديد پيمان کرد.او نمونه ي واقعي مردي مهربان و متعهد بود که بي آنکه خود نيز بداند با قراردادن بچه ها در اولويت، همسر خويش را تشنه ي محبت و توجه نگاه داشته بود.و گريس نيز که نمونه ي مطلوب يک زن فداکار و از خودگذشته بود از اينکه همسر مردي فداکار و پدري مهربان و از خودگذشته بود به خود مي باليد و از اينکه در اولويت نيز نبود هرگز لب به شکايت نگشوده بود.هيچ يک از آنها متوجه ضرر و زياني نبودند که به ازدواج خود مي زدند.
ضرر و زياني که خوشبختانه غير قابل برگشت نبود.
بزرگترين و ارزشمندترين هديده اي که مي توانيد به فرزندان خود بدهيد ازدواجي شاد و ماندگار است. و اين مستلزم کار و تلاش از جانب شماست.
هر بار که قلب نامزد/همسر خود را با محبت سيراب مي کنيد بدانيد که قلب کودکان خود را سيراب کرده ايد. به طوري که در نهايت عشقي را که شما و همسرتان مشترکاً جا به جا مي کنيد به کل خانواده سرايت مي کند و کل خانواده از خوشحالي و خوشبختي لبريز خواهد شد.
منبع:رازهايي درباره زنان
/خ
دکتر باربارادي آنجليس نويسنده کتاب رازهايي درباره زنان مي نويسد:
سال ها پيش همراه همسرم به سفر رفتيم و در هتلي رويايي واقع در بيرون شهر اتاق گرفتيم. به دور از کارو مسئوليت هاي شغلي، فشارهاي روزمره زندگي و... بسيار احساس خوبي داشتيم. مي توانستيم در چنين نقطه ي زيبايي با يکديگر کاملاً تنها و آزاد باشيم. صبح جمعه که از خواب بيدار شدم بسيار احساس طراوت، شادابي، خوشحالي و سرزندگي مي کردم. صبحانه را به همراه ديگر ميهمانان در تراس زيبايي که رو به کوه ها بود، صرف کرديم و سپس تصميم گرفتيم براي قدم زدن به زمين هاي دور و اطرف برويم.
همين که رستوران هتل را ترک کرديم و در حالي که دست هاي يکديگر را گرفته بويدم و از جاده اي که از هتل دور مي شد قدم زنان سرازير شديم.زني را ديدم که به طرف ما مي آمد.همين که مرا ديد لبخند بزرگي بر روي چهره اش نقش بست.حدود پنجاه سال سن داشت و مطمئن شدم که يکي از کارکنان هتل بود، زيرا دستانش پر از حوله بود.حيران بودم که چرا به من لبخند مي زند. من نيز به او لبخند زدم. همين که از کنار ما گذشت لحظه اي ايستاد، به من چشمکي زد. و گفت: «عزيزم، عشق چقدربه تو مياد.»سپس به راه خود ادامه داد.
احساسي را که پس از شنيدن اين جمله به من دست داد حتي تا امروز از ياد نبرده ام.گويي کسي يکي از عميق ترين حقايق دل و جان مرا به کلمه کشيده بود. اين زن که تا آن روز هرگز قبلاً او را نديده بودم، به من نگاه کرده بود و توانسته بود ببيند که قلبم خوشحال و سرشار از عشق و احساس محبوبيت بود و البته هم درست مي گفت: «عشق چقدر به تو مياد.» عشق مرا درخشنده و براق کرده بود. عشق موجب شده بود مرا با اصلي ترين جوهره ي وجودم مرتبط کند. او از قدرت اعجازگونه عشق خبر داشت و آن را مي شناخت. زيرا خود يک زن بود و تأثيري را که عشق بر چهره و قيافه ي يک زن داشت، درک مي کرد.
هيچ گونه آرايش، لباس گرانقيمت، جواهرات پرزرق و برق، هرگز زيبايي و تلألويي را که عشق در زن رقم مي زند نمي توان براي او به همراه بياورد. به علاوه هيچ يک از اين چيزها نيز قادر نيستند تا غم، اندوه، تنهايي و خلأيي را بپوشاند که زني از ناحيه ي مرد زندگي اش احساس عدم محبوبيت نمايد. هنگامي که ما زن ها خود را در آينه مي نگريم مي توانيم بگوييم که در قلب خود چه احساسي را تجربه مي کنيم. چهره ي ما و چشمان مان با ما صحبت مي کنند که هرگز نيز دروغ نمي گويند.هنگامي که زنان ديگر را نيز مي بينيم، مي توانيم قلب هاي آن ها را نيز ببينيم.درست همان گونه که سال ها پيش آن زن قلب مرا ديد.تنها با نگاه به زني ديگر مي توانيم بگوييم که آيا احساس محبوبيت مي کند يا آن که تشنه ي عشق و محبت است.
اين مقاله به اين موضوع پرداخته است که چگونه چنان نگاهي را بر چهره ي زني بنشانيم. همان نگاهي که آن روز بر روي چهره ي من نقش بسته بود. اين مقاله در اين باره است که چگونه قلب زني را سيراب سازيم و نگذاريم در عطش عشق بسوزد.اين مقاله درباره ي اين است که چگونه معشوقي واقعي باشيم.آن هم به معناي واقعي کلمه، نه تنها در بستر بلکه در بيرون اتاق خواب نيز، جايي که عشق حقيقي معنا پيدا مي کند.
به ياد دارم مقاله اي تحقيقاتي را درباره ي پرورشگاه هاي در اروپا مطالعه مي کردم که بسياري از آن ها پر از کودکان بي سرپرستي بودند که از بدو تولد به وسيله ي والدين خود رها شده بودند.بسياري از اين کودکان مريض حال و دچار سوءتغذيه شديد بودند.مقاله تحقيقاتي درباره ي تفاوت هاي بود که پزشکان و پرستاران در روند رشد و افزايش وزن اين کودکان مشاهده کرده بودند.برخي از کودکان با سرعت بسيار بيشتري رشد افزايش وزن داشتند. در حالي که کودکان ديگر به طرزي مرموز روند رشدي سريع و رضايت بخش از خود نشان نمي دادند. در ابتدا پزشکان متحير شده بودند. زيرا به تمامي کودکان فرمول غذايي يکسان و داروهايي کاملاً مشابه خورانده مي شد. همگي در يک سالن نگهداري مي شدند و به يک ميزان نور دريافت مي کردند و برنامه ي زماني غذايي يکساني داشتند.چرا برخي بسيار سريع رشد مي کردند و برخي رشد چنداني از خود نشان نمي دادند؟
سپس محققان متوجه موضع جالبي شدند.پرستاران برخي از کودکان عادت داشتند نه تنها مراقبت هاي پزشکي لازم را از کودکان به عمل آورند و به آن ها شير وغذا بدهند، بلکه مرتباً آن بچه ها را بلند مي کردند، در آغوش مي گرفتند، با مهرباني با آن ها حرف مي زدند، سرشان را نوازش مي دادند و براي شان آواز مي خواندند. پرستاران ديگر در وظايف خود سطحي تر بودند و با وجود آن که با ملايمت و مهرباني رفتار مي کردند، اما چيزي بيشتر از آنچه شغل و وظايف شان به آنان ديکته مي کرد براي کودکان انجام نمي دادند. محققان پس از بررسي اطلاعات و داده ها به اين نتيجه رسيدند که نوزاداني که در آغوش گرفته شده، نوازش ديده و مورد محبت قرار گرفته بودند در مقايسه با کودکاني که لمس نشده و با آنان صحبت نشده بود، رشد به مراتب سريع تري را از خود نشان مي دادند.
از مشاهدات فوق مي توان به نيروي اعجازگونه ي عشق پي برد.
از همان بدو تولد که چشم به اين جهان مي گشاييم، به چيزي به مراتب بيش از غذا، آب و هوا نياز داريم که زندگاني مان را معنا و مفهوم بخشد.ـ آري ما به عشق نيازمنديم.هنگامي که با صميميت، توجه، محبت و ارتباط، قلب مان سيراب مي گردد، نيازمان به عشق ارضاء مي شود.اما هنگامي که از عشق محروم مي مانيم، قلب مان تشنه مي ماند و در عطش عشق مي سوزيم.
بر اين باورم که بسياري از مردها و زن ها بي آن که خود نيز بدانند تشنه ي عشق، محبت، توجه، تقدير و احترام هستند، درست مانند آن کودکاني که لمس نشده بودند.متأسفانه در اين جا منظورم افراد مجرد نيست، بلکه مردها و زن هايي است که با کسي درارتباط هستند، اما بي آنکه متوجه باشند از جانب او به قدر کافي مورد توجه و محبت قرار نمي گيرند و قلب شان سيراب نمي شود.
هنگامي که ما زن ها با مردي رابطه داريم، اما هنوز تشنه ي عشق و محبت هستيم به اين معناست که از موارد ياد شده ي بالا به قدر کافي دريافت نمي کنيم تا احساس امنيت، محبوبيت و ارزشمند بودن کنيم.از اين رو در درون خود احساس خلأ مي کنيم.اما چگونه با اين خلأ دروني خود کنار مي آييم؟ سعي مي کنيم که آن را با چيزهاي ديگري همچون غذا، الکل، موادمخدر، خريد کردن، کارکردن، مواظبت و مراقبت از ديگران و... پر کنيم.گرچه حقيقت آن است که تنها يک چيز است که احساس کمبودش را مي کنيم و تشنه اش هستيم، چيزي که با هيچ يک از چيزهاي ديگر جايگزين نمي شود.چيزهايي که تنها يک نوع نشئگي موقت و احساس پرشدن گذرايي را در ما توليد مي کنند.آنچه فقدانش را احساس مي کنيم،عشق است.
فرض کنيد قلب شما گياهي است که نياز به آب دارد تا سالم باشد.شکوفه بزند و زنده بماند.هنگامي که نامزد/همسرتان قلب شما را سيراب مي کند احساس پربودن و غني بودن مي کنيد.هنگامي که به چهره ي ديگران نگاه مي کنيد به سادگي مي توانيد بگوييد که آيا از عشق سيراب و لبريز هستند يا در عطش آن مي سوزند.اين همان چيزي بود که آن زن آن روز در هتل در من ديده بود.
اين در حالي است که قلب برخي از مردم به قدرکافي از عشق سيراب و لبريز نيست و قلب شان تشنه ي عشق و محبت و توجه است.درست مانند گياهي که به آن آب نداده باشند.چهره شان خشک و گرفته و خالي به نظر مي رسد گويي به آبياري نياز دارند که البته نيز همين طور است. زيرا تشنه هستند و از عطش در سوزش.
در اين جا منظورم هرگز آن نيست که چنانچه با کسي رابطه نداريد، تشنه ي عشق و محبت ايد و از عطش مي سوزيد. حقيقت آن است که چنانچه فردي مهربان و با محبت هستيد و به طور مرتب با ديگران در ارتباط هستيد و به آن ها محبت مي کنيد، قلب خود را آبياري مي کنيد.در اين جا اشاره ام به پيوندي است که در روابط صميمي ميان دو فرد وجود دارد.بدين معنا که چنانچه قرار باشد اين پيوند مستحکم و سالم باقي بماند بايد مقادير مشخصي از عشق و محبت همواره در ميان دو طرف درحال جريان و رفت و برگشت و مبادله باشد. هرگاه قلب شما توسط نامزد/همسرتان که متعهد شده است از شما حمايت کند و به شما عشق بورزد سيراب نمي گردد، شما تشنه ي عشق و محبت باقي مي مانيد.
آنچه زن ها دوست دارند مردها بدانند:
هنگامي که زن ها تشنه ي محبت باشند چه اتفاقي خواهد افتاد
هنگامي که مدتهاست غذا نخورده ايد و بسيار گرسنه هستيد چه اتفاقي مي افتد؟ خود من نحس، تحريک پذير، کم طاقت و آماده به انفجار مي شوم.خب، هنگامي که نامزد/همسرتان را تشنه ي محبت نگاه مي داريد، او نيز نحس، تحريک پذير، کم طاقت و بيش از اندازه حساس مي شود.در واقع با اين کار، شما او را به کسي تبديل مي کنيد که ديگر تحمل اش را نداريد.
جويس وگاي شش سال است که ازدواج کرده اند و مي دانند که ازدواج شان دچار بحراني جدي شده است.جويس زني شاد، پرشور و نشاط و فوق العاده مهربان بود هنگامي که براي اولين بار گاي را ملاقات کرد، شکي نداشت که مرد رؤياهاي خود را پيدا کرده است.اما اخيراً جويس بسيار تغيير کرده و درست نقطه ي مقابل سابق اش شده است. به طوري که هميشه عصباني و طعنه زن شده و کاملاً نيازها، گرايش ها و تمايلات جنسي خود را از دست داده است. گاي نيز خود را چنين تسکين مي دهد که جويس مرحله اي خاص از زندگي خود را پشت سر مي گذارد و ديري نخواهد گذشت که همه چيز عادي مي شود.از اين رو خود را بيش از پيش غرق کار و شغل خود کرده است.اما با گذشت زمان اوضاع به مراتب نيز بدتر شده است و هر دو اعتراف کردند که چنانچه از بيرون کمک نگيرند کارشان به طلاق و جدايي خواهد کشيد.
به شکايت هايي که جويس از گاي داشت گوش دادم:او بيش از حد کار مي کند و زحمت هايي را که جويس در خانه مي کشد، نمي بيند.بيشتر وقت آزاد خود را با دوستانش مي گذراند...
هر چه بيشتر صحبت مي کرد عصباني تر مي شود به طوري که نهايتاً به گريه افتاد.
از جويس پرسيدم:«چرا گريه مي کني؟»
پاسخ داد:«زيرا مثل زن هاي نق نقو شده ام.حقيقت هم دارد.من واقعاً نق نقو و جيغ جيغو شده ام.به اين دليل گريه مي کنم که قبلاً هيچ وقت اينطور نبوده ام.از خودم بيزارم.نمي توانم بفهمم چه اتفاقي برايم افتاده است.»
از گاي پرسيدم:«آيا اين واقعيت دارد؟ آيا او قبلاً مهربان و خوش اخلاق بوده و حالا به يک باره به زني عصباني مزاج و تندخو بدل شده است؟»
گاي درحالي که صورتش برافروخته شده بود گفت:«فکر مي کنم همين طور است.»
«خب، فکر مي کنيد چرا چنين اتفاقي افتاه است؟»
گاي پاسخ داد:«به خدا نمي دانم.» کاملاً مشخص بود که صادقانه اين را مي گويد.
هميم که سؤالات بيشتري درباره ي رابطه شان پرسيدم، مشکل شان را به وضوح ديدم.جويس از کمبود عشق و محبت بسيار رنج مي برد. شوهر او مردي خوب و خوش قلب بود که هرگز شاهد عشق ورزيدن پدر و مادرش به هم نبوده است.براي همين نمي دانست و ياد نگرفته بود که چگونه در ازدواج خود مهربان، با محبت و با عاطفه باشد.او داراي يک شرکت خصوصي بود.سخت و طولاني کار مي کرد، به طوري که وقت زيادي براي چيز ديگري باقي نمي گذاشت.نتيجه اين بود که بي آنکه متوجه باشد، از جويس غافل شده بود.و قلب جويس را با برآورده ساختن نيازهايش سيراب نمي ساخت.بدين معنا که محبت، توجه، ارتباط، بيان افکار و احساسات، صميميت، وقت و زمان و تمامي چيزهاي ديگري را که درباره ي آن ها صحبت کرديم به او نمي داد.در نتيجه جويس تشنه و تشنه تر، و کج خلق، و نق نقو شده بود.او نيز مانند شوهرش به درستي نمي دانست که چه اتفاقي افتاده وبد و دليل آن که تا بدان حد احساس بدبختي و فلاکت مي کرد چه بود.به علاوه نمي دانست که چگونه نيازهاي خود را از گاي مطالبه کند، از اين رو به جاي آن که احساسات اش را ابراز کند، آن ها را اعمال مي کرد.نتيجه ازدواجي بود که در وضعيت اورژانس قرار داشت.
هنگامي که دلايل را براي جويس و گاي توضيح دادم هر دو نفس راحتي کشيدند و احساس خلاصي کردند. جويس نگران بود که مبادا واقعاًمشکلي داشته باشد.همين که فضايي را براي احساسات خود ديد و درک کرد که از فقدان محبت و نتيجه رنج مي برده است شروع به ابراز احساسات واقعي خود کرد.گاي نيز به نوبه ي خود نگران بود که مبادا محاسن و اخلاق خوب جويس تنها فريبي براي پوشاندن طبيعت واقعي او که از قضا بسيار بد و منفي بود، بوده باشند.گرچه از اين که دريافته بود ندانسته او را تشنه ي محبت نگه داشته بود،زياد خوشحال نبود.اما نسبت به تغييرات ممکن بسيار اميدوار بود زيرا حال مي دانست مسئله و مشکل شان حل شدني است.
به هزاران زن و مرد نظير جويس و کاي مشاوره داده ام.مردهايي که نمي دانستند همسر خود را تشنه محبت نگاه داشته اند و زن هايي که علايم اين تشنگي خود را نمي شناختند و از اين رو نمي توانستند نيازهاي خود را به درستي درک و سپس آن ها را به وضوح ابراز و مطالبه کنند.گرچه موقعيتي که در آن قرار دارند ناراحت کننده و مأيوس کننده بوده و رابطه شان را در معرض تهديد قرارداده است، اما تقصير آن ها نيست زيرا نمي دانستند چگونه از وقوع آن جلوگيري کنند.
کداميک از ما ايجاد روابطي عالي، پرشور و حرارت و مطلوب را از پدر و مادر خود ياد گرفته ايم؟ روابط پدر و مادر کداميک از ما مطلوب، خوب و سالم بوده است.مطمئنم که تعداد اين نوع روابط سالم خيلي زياد نيست.بيشتر ما هرگز مهارت هاي لازم براي ايجاد روابط سالم و مطلوب را از والدين خود نياموخته ايم.چه باور کنيد و چه نکنيد پدر و مادر ما تنها آموزگاران و معلمان ما در عشق بوده اند.همان گونه که در کتاب «چگونه در
همه حال عشق بورزيم»نيز توضيح داده ام اکثر عادات ما در رابطه با عشق و صميميت پيش از آن که خانه را ترک گفته و زندگي مستقل خود را آغاز کرده باشيم و در نتيجه مراودات ما با والدين مان و مشاهدات ما از آن ها شکل گرفته اند.
درست به همين دليل است که بي آن که متوجه باشيم همسر خود را تشنه ي محبت نگاه مي داريم.صرفاً زيرا رفتار و روش ديگري ياد نگرفته ايم. هيچ کس به ما ياد نداده است که بايد روابط خود را نيز درست مانند گياهان يا کودکان مان آبياري و تغذيه کنيم تا رشد کنند.حتي اگر خود نيز اهميت اين کار را دريافته باشيم، اما هرگز آموزش هاي لازم را براي عملي ساختن آن نديده ايم.
دليل دوم اين که تشنه ي عشق و محبت هستيد ممکن است اين باشد که در کودکي به لحاظ احساسي و عاطفي همواره تشنه نگه داشته مي شده ايد و عشق، محبت و توجهي را که بايد به شما داده مي شد، دريافت نمي کرده ايد.چنانچه درکودکي آموخته باشيد که با ذره اي محبت سر کنيد و زنده بمانيد، اين امکان وجود دارد که نامزد/همسرخود را در همين قحطي محبت نگه داريد.زيرا هرگز نياموخته ايد که چگونه بيشتر بدهيد.اين امکان نيز وجود دارد که خود شما همان شخصي باشيد (مثل جويس)که محبت چنداني دريافت نمي کنيد. زيرا به آن عادت داريد.
دست آخر، گروه ديگري نيز وجود دارند که از تشنه نگه داشتن نامزد/همسر خود به عنوان روشي براي اعمال قدرت و در دست داشتن کنترل و سلطه جويي استفاده مي کنند .
ممکن است احساس کنيد که نامزد/همسر شما به دفعات کافي تسليم خواسته هاي شما نمي شود، از اين رو عشق و محبت خود را از او دريغ مي کنيد تا بدين وسليه اورا تنبيه کرده باشيد.هنگامي که رضايت شما را فراهم مي آورند با عشق پاسخ مي دهيد.درغير اين صورت پس مي نشينيد و سردي نشان مي دهيد. متأسفانه نه تنها اين ديناميسم بسيار مخرب و ناسالمي است بلکه هرگز شما را نيز به نتيجه ي مطلوب نخواهد رساند.انسان ها همانند حيوانات نيستند که به وسيله ي دادن يا ندادن پاداش آموزش ببينند که به فرمان ها و دستورها پاسخ مطلوب بدهند.نهايتاً زن يا مردي که چنين رفتاري با او مي شود هوش و درايت خود را به کار خواهد برد و استثمارگر خود را ترک خواهد کرد.
چرا زن ها به «خرده محبتي»دل خوش مي کنند.
چرا زن ها به سختي مي توانند بفهمند که تشنه ي محبت بوده اند؟
چرا زن ها بيشتر به «خرده محبتي» دل خوش مي کند و هرگز به نامزد/همشرشان نمي گويند که تا چه حد از کمبود عشق و توجه رنج مي برند؟
چرا براي ما زن ها فدا کردن و زير پا گذاشتن خوشحالي و خوشبختي خودمان تا اين حد ساده است؛ بي آنکه حتي متوجه آن باشيم؟
ما زن ها هميشه اين کار را مي کنيم، اين طور نيست؟
*خود و احساسات مان را در درجه ي دوم اهميت و احساسات شوهرمان در درجه ي اول اهميت قرار مي دهيم.
به خودمان مي گوييم خواسته هاي مان اهميت چنداني ندارند. و مهم تر آن است که اوضاع را متشنج نکنيم و قايق را سخت بچسبيم و تکان ندهيم مبادا واژگون گردد.
*نيازهاي خودمان را کوچک و کم اهميت جلوه مي دهيم و خود را متقاعد مي سازيم که بيش از حد پرتوقع هستيم.
*هرگز به روي او و حتي به روي خودمان هم نمي آوريم که محبت کافي دريافت نمي کنيم.
ما دراينجا درباره بده ـ بستاني که در هر رابطه وجود داشته و بسيار نيز طبيعي محسوب مي شود صحبت نمي کنيم.بلکه منظور و مرادمان زن هاي هستند که بي آن که خود نيزبدانند خودشان را زير پا مي گذارند و فدا مي کنند و همواره تشنه ي محبت باقي نگه مي دارند.
آنچه زن ها دوست دارند مردها بدانند:
هرگز اين طور نيست که صبح ازخواب بيدار شويد و خودآگاه به خودتان بگوييد:«امروز مي خوام خودم را فدا کنم و نيازهايم را زير پا بگذارم تا اين که نحس و نق نقو شوم و از درون احساس خلأ و تهي بودن کنم.» اغلب ما هرگز خودمان نيز متوجه نيستيم که داريم اين کار را مي کنيم.اما نکته اين است که در هرحال بيش از آنچه سالم و مفيد باشد در روابط صميمي از خود ايثار نشان مي دهيم.
يکي از نمونه هاي مرد علاقه ام را در زير آورده ام و آن را «آزمون ماهي» ناميده ام.اين آزمون بدين منظور طراحي شده است تا به شما در فهم اين که زن ها تا چه حد ناخودآگاه مرتکب اين اشتباه مي شوند کمک کند.البته اين زن ها هستند که بايد در اين آزمون شرکت کنند. اما مردها نيز مي توانند از آن آموزش بگيرند.
آزمون ماهي
هنگامي که مجدداً به ماهي تابه سر مي زنيد متوجه مي شويد که يکي از فيله ها کمي وارفته است.و از آنجا که به چند قطعه شکسته شده است به زيبايي قطعه ي ديگر که درسته دست نخورده است به نظر نمي رسد.قطعات شکسته ي ماهي را برمي داريد و روي بشقاب جداگانه اي مي گذاريد و کنار آن را با سبزيجات و برنجي که آماده کرده ايد تزئين مي کنيد.
سپس سر ميز مي آييد.شوهرتان قبلاً براي صرف شام سر ميز نشسته و آماده است.يک بشقاب را دريک دست و بشقاب ديگر را در دست ديگر خود داريد.کدام يک از بشقاب ها را مقابل شوهرتان مي گذاريد؟ بشقاب حاوي تکه درسته ي ماهي يا بشقاب حاوي قطعات شکسته شده ي ماهي؟
هزاران زن و مردي که در سمينارهاي گوناگون من حاضر بوده اند در اين آزمون شرکت کرده اند و نتايج همواره يکسان بوده است.به مجرد اينکه به آن قسمت از داستان مي رسم که يکي از ماهي ها وا مي رود زن ها لبخند مي زنند و سرهايشان را تکان مي دهند، زيرا فوراً متوجه منظور من مي شوند. از طرفي ديگر مردها همين طور به من خيريه مي شوند بدون اينکه بشود چيزي را از چهره هاي شان خواند. آن ها نمي توانند بفهمند که اصلاً درباره ي چه چيزي حرف مي زنيم و اينکه اصلاً مراد از ماهي چيست؟ هنگامي که داستان به اينجا مي رسد که درحالي که يک بشقاب را در يک دست و بشقاب ديگر را در دست ديگر داريد، در برابرشوهرتان ايستاده ايد.همگي زن ها مي خندند و سپس کف مي زنند.اما مردها طوري به ما نگاه مي کنند که گويي ديوانه شده ايم يا به لطيفه اي بي مزه مي خنديم که از عهد باستان به يادگار مانده است و هرگز کسي قبلاً آن را براي شان تعريف نکرده است. سپس از زن ها مي پرسم:«چه تعداد از شما ماهي درسته را به شوهرتان مي دهيد؟» و سپس همه ي زن ها دست هايشان را بالا مي برند. اما مردها هنوز هم به گونه اي به مانگاه مي کنند که گويي نفهميده اند ما درباره ي چه چيزي حرف مي زنيم و
منظور از اين داستان ماهي چيست!
هنگامي که از مردها مي خواهم تا همين پرسش را پاسخ دهند و بگويند که کدام يک از ماهي ها را به همسرشان مي دادند.پاسخ هايي که مي دهند حرص من و ساير زن هاي حاضر را درمي آورد:«پيش از هر چيز مي توانيد توضيح دهيد که چرا قطعه ي وارفته به خوبي قطعه ي درسته نيست؟»
«نمي فهميم، مگر چه اشکالي دارد ماهي وارفته باشد؟»
«اگر هر دو قطعه درست به يک اندازه باشند ديگر چه فرقي دارد چه کسي کدام يک را مي خورد.»
«بشقابي را جلو او مي گذارم که به او نزديک تر است.»
«به همين دليل است که من هيچ وقت آشپزي نمي کنم. چيزهايي است که زن ها هيچ وقت درباره آشپزي به ما ياد نمي دهند و سپس وقتي که ماهي وا مي رود، از دست ما عصباني مي شوند.»
«من مي گويم يکي از بشقاب ها را هرچه زودتر به من بده که خيلي گرسنه ام!»
البته مقصود از آزمون ماهي اين نيست که راز و رمزهاي هنر آشپزي را به شما بياموزد.بلکه تنها هدف و مقصود آن، اشاره به اين نکته است که براي زن ها چقدر طبيعي است بي آنکه متوجه باشند،خودشان را فدا کنند و به نفع شوهرشان خواسته هاي خودشان را زير پا بگذارند و اينکه هنگامي که فکر مي کنيم بايد از خودگذشتگي به خرج دهيم و نمي دهيم چقدر ناراحت مان مي کند. اشکالي ندارد ماهي درسته را به شوهرتان بدهيد. گرچه اگر راستش را بخواهيد، اکثرمردها هرگز متوجه کاري که کرديد، هم نمي شوند و فرق دو بشقاب را تشخيص نمي دهند. اين عمل و فعلي است زيبا که هنگامي که مردي را دوست داريد و به او عشق مي ورزيد، انجام مي دهيد. اما هنگامي که صحبت زير پاگذاشتن و ناديده گرفتن احساسات، نيازها، خواسته، خوشحالي و خوشبختي تان هم به اسم «زن خوبي بودن» و «فداکار بودن» به ميان مي آيد، و صحبتفقط بر سر يک تکه ماهي نيست موضوع، کاملاً متفاوت مي شود.
هنگامي که مردها مي پرسند که آيا اين صفت به نوعي به زن ها آموزش داده شده است يا نه، چندان بي ربط هم نمي گويند.عادت از خودگذشتگي ارثي است. بسياري از ما، در کودکي شاهد ايثار و فداکاري هاي مادران و مادربزرگ هاي خود بوده ايم که چگونه استعدادها، علايق، رؤياها و حتي خوشحالي و خوشبختي خود را زير پا گذاشته اند و آن را فداي پدران و پدربزرگ هاي ما کرده اند تا از آن طريق، نظامي حمايتي براي آن ها باشند.
کانون خانواده را حفظ کنيد يا اينکه صرفاً دردسر درست نکنند. غالباً در اجتماع ما چنين زن هايي را بزرگ مي دارند و از خودگذشتگي آنان را نوعي موفقيت و دستيابي بزرگ ارزيابي مي کنند و بزرگ جلوه مي دهند:
«همسر جو درد و رنج و ناشادي بسياري را در زندگي و ازدواج خود تحمل کرد، اما سه بچه ي خوب و دوست داشتني بزرگ کرد و کمک کرد جو شغل و پيشه ي موفقي براي خود دست و پا کند.»
«مادرم يک قديسه بود.او با وجود الکلي بودن پدرم داد و بيدادها و حتي آزار و اذيت هاي هميشگي او سر کرد، اما هيچ وقت لب به شکايت نگشود.»
«مادربزرگم ظاهراً استعداد نقاشي خوبي داشت و نقاش بزرگي بود، اما به هنگام پيشنهاد ازدواج پدربزرگ بورس تحصيلي را که براي تحصيل در پاريس به او پيشنهاد شده بود رها کرد تا با او به ميلواکي بيايد.»
پيامي که در تمامي اين گفته ها و اشارات نهفته است يک چيز بيش نيست: اين زن ها، زن هاي بزرگي بودند زيرا خواسته ها، خوشحالي و خوشبختي خودشان را فداي شوهر يا خانواده شان کردند.
البته اين يکي از زيباترين خصوصيات زن هاست: اين قابليت که عشق را در اولويت قرار دهيم و براي آنان که دوست شان داريم از خودمان مايه بگذاريم. بخشي از اين صفت از خصوصيات و ويژگي هاي مادرانه ي ما سرچشمه مي گيرد.ما زن ها نيمه شب از خواب برمي خيزيم تا نوزادان خود را شير دهيم. از شغل خود استعفا مي دهيم تا در خانه بنشينيم و بچه هاي مان را بزرگ کنيم.ازعلايق، تفريحات و فعاليت هاي خود چشم پوشي مي کنيم تا بتوانيم بچه ها را با ماشين خودمان به کلاس فوتبال، موسيقي يا باله ببريم. البته هرگز نيز اسم از خودگذشتگي بر روي آن نمي گذاريم، بلکه آن را عشق مي ناميم و حقيقت نيز همين است.
هرگز اشکالي وجود ندارد گهگاه خواسته ها يا نيازهاي خودمان را زير پا بگذاريم تا ديگران را خوشحال کنيم. اين يکي از نشانه هاي قلبي بزرگ و سخاوتمند است. در اينجا من از حالت افراطي آن صحبت مي کنم. بدين معنا که گاهي اوقات ما زيادي همه چيز خودمان را زير پا مي گذاريم و در اين فرآيند آنچه از دست مي دهيم چيزي و کسي نيست مگر خود ما.
هر بار که زني بخشي از احساسات، نيازها و رؤياهاي خود را فدا مي کند در واقع بخشي از وجود خويش را فدا کرده است. هر چه بيشتر ايثار مي کند. بخش هاي بيشتري از وجود خويش را فدا مي کند به عبارت ديگر چيزي از خودش باقي نمي ماند و روزي بيدار مي شود و از درون احساس خلأ و تهي بودن مي کند.
مردان عزيز:در اينجا مظورم اين نيست که اين کار لزوماً تقصير شماست. به ياد دارم يکي از مردهاي حاضر در سمينار مي گفت: «هي، من که از او نخواستم ماهي درسته را به من بدهد.اين خود اوست که احساس اجبار مي کنه حتماً بايد اين کار را بکنه.» حق نيز با اوست. اغلب، اين نه مردهاي زندگي مان، بلکه خودمان هستيم که خود را تحت فشارمي گذاريم تا خودخواه جلوه نکنيم و از خودگذشته باشيم و از آنجا که فداکار هستيم هميشه خواسته ها و نيازهاي مان را به شما نمي گوييم مگر تا وقتي که ديگر خيلي دير شده است.
آنچه مردها بايد دراين باره بدانند:
*ما براي خوشحالي شما احساسات و عواطف خود را کنار مي گذاريم.
*ما اغلب اوقات احساسات خود را فرو مي خوريم. به شما مي گوييم آنچه گفتيد، ما را ناراحت نکرده است،احساس تنهايي خود را لاپوشاني مي کنيم تا شما احساس کنيد شوهرخوبي براي ما هستيد.
*هرگز جرأت نمي کنيم به شما بگوييم ما را ناراحت کرده ايد مگر آن که به راستي از دست شما عصباني باشيم يا از پيش قلب هاي مان را به روي شما بسته باشيم.
*هرگز به روي خود نيز نمي آوريم که چقدر خسته و بي رمق شده ايم يا چقدر تحت فشار و اجبار هستيم.تا شما را خوشحال نگه داريم، بلکه به ما افتخار کنيد.
راه حل:
01 به نشانه هاي هشدار که حاکي از آن هستند که نامزد/همسرتان بيش از اندازه کار مي کند، بيش از اندازه مي بخشد و از خود مايه مي گذارد، و درعوض چيزي دريافت نمي کند و به عبارتي تشنه ي محبت است توجه کنيد.
01 تحريک پذيري
02 عصبي و زودرنج بودن
03 پرتوقع بودن
04 خستگي مزمن
05 کم اشتهايي يا پرخوري
06 افسردگي
07 مشغوليت هاي افراطي
08 سردمزاجي و بي تفاوتي جنسي
09 سردي احساسي و عاطفي
010 مصرف الکل يا موادمخدر
منتظر نشويد زن زندگي تان از هم بپاشد، منفجر شود يا بيمار، تا سرانجام به او توجه کنيد.به ياد داشته باشيد که ما زن ها احتمالاً هرگز به شما نخواهيم گفت چقدر اوضاع بد يا وخيم شده است يا اينکه چقدر افسرده هستيم با به لحاظ روحي تا چه ميزان احساس خستگي و بي رمقي مي کنيم. دقت کنيد مبادا کمتر از آنچه مي دهيم، دريافت نکنيم وخود را زياده از حد فدا نکنيم. چنانچه متوجه يکي از اين علايم شديد توصيه هاي ارائه شده در اين مقاله را به کار ببنديد.
02اوضاع و احوالش را بپرسيد و جويا شويد
يکي از اشتباهات رايجي که مردها مرتکب مي شوند اين است که فرض را بر اين مي گذارند که چنانچه کاري از دست شان برنمي آيد ونمي توانند مسئله را حل کنند پس چرا اصلاً در آن باره از نامزد/همسرشان سؤال کنند.
يکي بار مردي به من گفت:«هنگامي که مي دانم نمي توانم به حل مشکلي که همسرم در حل کار خود دارد کمکي کنم از او نيز در اين باره چيزي نمي پرسم، زيرا هرچه هم که بگويم توفيري نمي کند.»
نکته اي که بايد به ياد داشته باشيد آن است که حتي چنانچه نامزد/همسرتان به شما بگويد که حالش خوب نيست يا ناراحت است و از دست شما نيز کاري ساخته نيست تا حالش را بهتر کنيد همين که از او مي پرسيد و جوياي احوالش مي شويد، قلب او را تغذيه کرده ايد و احساس محبوبيت به او مي دهيد.مطمئن باشيد توجه شما هميشه مؤثر واقع مي شود.
03 از او بپرسيد چه کاري از دست تان ساخته است.
«هرگاه شوهرم از من مي پرسد که به چيزي احتياج دارم يا نه، خيلي خوشحال مي شوم. من در کمک خواستن از ديگران خيلي خوب نيستم و نمي توانم به راحتي از ديگران بخواهم کاري را برايم انجام دهند.به طوري که چنانچه مرا به حال خودم رها کنند هرگز از کسي تقاضاي کمک نمي کنم. از اين رو هرگاه شوهرم پيشنهاد کمک مي دهد احساس مي کنم که واقعاً توجه دارد و مي بيند که من زياد کار کرده ام يا مثلاً خسته ام و اين کار او را برايم خيلي عزيزتر مي کند.»
مردان عزيز:بايد اعتراف کنم که ممکن است همشيه به راحتي از شما کمک نخواهيم، زيرا گاهي اوقات به طرزي پنهاني چنين اعتقاد داريم که بعضي کارها را خودمان بهتر انجام مي دهيم.اما از اين که به ما پيشنهاد کمک دهيد، هميشه خوشحال مي شويم و از شما تشکر مي کنيم. با اين کار قلب مان را از محبت سيراب مي کنيد.
روابط و تشنگي محبت
01 ناديده گرفتن و غافل شدن از نامزد/همسرتان و يا رابطه تا هنگامي که مشکل بزرگي توليد شود.
همان گونه که قبلاً نيز ديديم براي اکثريت مردها عشق اولويت اول و حتي دوم و سوم نيز نيست.گويي توجه به رابطه شان را همواره تا آخرين لحظه به تعويق مي اندازند.درست به طرزي مشابه که بنزين زدن را تا زماني که باک کاملاً خالي شده باشد به بعد موکول مي کنند.گرچه اين عادت چه در مورد زندگي عشقي شان و چه درباره ماشين شان همواره پيامدهاي يکساني به دنبال دارد. بدين معنا که بي آنکه متوجه باشيد ناگهان در وسط جاده بنزين تمام مي کنيد!
مردان عزيز:مي دانم همواره ساده نيست که وقت، توجه و انرژي خود را براي رابطه تان صرف کنيد.ممکن است گاهي اوقات ترجيح دهيد تلويزيون تماشا کنيد، يا در اينترنت گشتي بزنيد يا حتي اضافه کاري کنيد تا مجبور نباشيد شکايت هاي احتمالي نامزد/همسرتان را در رابطه با چيزي بشنويد اما هرچه قلب نامزد/همسر خود را از محبت سيراب تر کنيد، رابطه يا ازدواج تان بالنده تر و شکوفاتر مي شود و بي آنکه متوجه باشيد دوست داريد صميمي تر و نزديک تر شويد، زيرا احساس بسيار خوبي را در شما توليد مي کند.
قبلاً به اين نکته اشاره کرده ام و مجدداً نيز بدان اشاره مي کنم که منتظر نشويد نامزد/همسرتان به ستوه بيايد و بخواهد شما را ترک کند تا سرانجام مجبور شويد به شکايت هاي او گوش کنيد.اجازه ندهيد چنان تشنه ي محبت شود تا سرانجام از لحاظ احساسي نسبت به شما سرد شود.اجازه ندهيد رابطه تان در وضعيت اورژانس قرار بگيرد تا سرانجام به آن رسيدگي و توجه کنيد همين الآن اين کار را بکنيد!
در پايان زندگي، هيچ يک از ما نخواهيم گفت:«اي کاش زمان بيشتري را صرف شغل خود کرده بودم. اي کاش بيشتر تلويزيون تماشا کرده بودم. اي کاش بيشتر به سالن ورزشي مي رفتم.» به عقيده من همگي ما پيش از مرگ جملاتي نظير جملات زير را به زبان خواهيم راند: «اي کاش بيشتر عشق ورزيده بودم. اي کاش به آناني که دوست شان داشتم نشان مي دادم و مي گفتم که چقدر برايم عزيز هستند.»
02 در اولويت قرار دادن بچه ها
اين الگورا بارها در خانواده هاي زيادي شاهد بوده ام که در آن يکي يا هر دوي طرفين (زن، شوهر يا هر دو)قسمت اعظم توجه و انرژي رواني و عاطفي خود را صرف کودکان کرده اند و بدين ترتيب فرزندان در حکم چسبي بودند که زن و شوهر را در رابطه کنار يکديگر نگه داشته بودند.يک روز هنگامي که بچه ها به حدي بزرگ مي شوند و به سن خاصي مي رسند که خانه را ترک کنند يا به دانشگاه و... مي روند زن و شوهر رو به يکديگر مي کند و مي بينند که با يکديگر مانند غريبه ها هستند و رابطه شان مرده است. اما چرا؟ زيرا در تمام مدت طرفين رابطه را از عشق، توجه و صميميتي که به منظور شکوفايي و بالندگي به آن نياز داشته محروم ساخته اند. مي توان گفت تمام مدت همه چيز را به فرزندان خود داده اند اما
به خودشان هيچ چيز نداده اند.نهايتاً فرزندان خوب و فوق العاده اي بزرگ مي کنند اما ازدواج شان وجود خارجي هم ندارد.
هرگز مردي را فراموش نمي کنم که سال ها پيش آخر هفته در يکي از اولين سمينارهايم در لوس آنجلس شرکت کرده بود. والتر همسرخود گريس و چهار فرزندشان را که همگي از 12 تا 19 سالگي بودند به همراه خود آورده بود و مي گفت همگي به اين اميد شرکت کرده اند که به عنوان يک خانواده با هم نزديک تر و صميمي تر شوند. هر کس به آن ها نگاه مي کرد مي گفت که حتماً زوجي مطلوب و خوشبخت با فرزنداني فوق العاده هستند.
جمعه بعد ازظهر درباره اين موضوع در سمينار صحبت کردم که چگونه ممکن است بدون آن که متوجه باشيم همسر خود را ازعشق و محبت محروم کنيم و او را تشنه نگه داريم. متوجه شدم که گريس کمي ناآرام و بي قرار شد و دستش را به علامت اين که مي خواهد صحبت کند بلند کرد. هنگامي که از او خواستم تا صحبت کند بلند شد و فوراً شروع به گريه کرد.
با گريه گفت:«همه فکر مي کنند ما از اون خانواده هاي حسابي آمريکايي هستيم. اما اگه قرار باشه يه چيزي از اين سمينار ياد بگيرم و با دست پر بيرون برم بايد راستش را بگم و با خودم و اون هايي که دوست شون دارم صادق باشم.و حقيقت اين است که والتر، احساس خوشبختي نمي کنم. تو و بچه ها را خيلي دوست دارم اما تو هيچ وقت منو در اولويت نمي گذاري.از همان لحظه که بزرگترين فرزندمان، جسي، متولد شد، تو بچه ها را در اولويت قرار دادي.تو تمام توجه و محبتي را که من تشنه اش هستم، به آن ها مي دي. به اونها مي گي که چقدر به آنها افتخار مي کني. درست همان کلماتي که من دوست دارم بشنوم.تو فکر مي کني که پدر مطلوبي باشي و به عقيده ي من هم همين طور است اما شوهر خيلي خوبي نيستي.هرگاه تو رو با بچه ها مي بينم، حسودي ام مي شه. حسادت به بچه هاي خودم و بعد از درون احساس بدبختي، تهي بودن و خلأ مي کنم.»
در حالي که گريس هق هق مي کرد والتر بلند شد و او را به خود نزديک کرد. چهار فرزند آنها نيز در حالي که روي صندلي دستهاي يکديگر را گرفته بودند اشک از گونه هايشان سرازير بود. از والتر پرسيدم: «والتر، آيا مي دانستي که گريس چنين احساسي دارد؟»
والتر در حالي که مي لرزيد پاسخ داد: «فکر مي کنم در پشت افکارم بله اما هيچ وقت نخواسته بودم که عمداً او را برنجانم يا ناراحت کنم.» سپس رو به همسرش گفت: «عزيزم، متأسفم. من فقط خواسته بودم پدر خوبي باشم. نمي خواستم به تو احساس عدم محبوبيت بدهم. چرا که واقعاً تورا دوست دارم.»
از والتر پرسيدم:«آيا اين واقعيت دارد که بچه ها را در اولويت قرار داده بودي؟»
با ساده لوحي تمام اعتراف کرد: «بله، همينطور است. در بچگي پدر خودم هيچگاه در خانه حضور نداشت. فکر مي کنم به همين دليل است که من مي خواستم جبران کرده باشم و پدرخيلي خوبي بوده باشم.مي خواستم به خودم اثبات کنم که مي توانيم خانواده ي خيلي خوبي داشته باشيم.»
پاسخ دادم:«و خانواده ي خيلي خوبي هم هستيد.اما پايه و اساس يک خانواده ي خيلي خوب پيش از هر چيز يک ازدواج خيلي خوب است. چه فايده اي دارد بچه ها احساس محبوبيت بکنند، اما هيچ وقت نديده باشند که شما هم يکديگر را دوست داريد؟»
سپس رو به گريس کرده از او پرسيدم: «چه خواسته اي از والتر داري؟» گريس با چشماني معصوم و آسيب پذير به والتر نگاه کرد و گفت: «از اينکه هميشه شماره دو باشم خسته شده ام. احساس مي کنم که به اندازه ي بچه ها مهم نيستم.مي خواهم در اولويت باشم.»
سپس ايده اي به نظرم رسيدم.از بچه هاي خواستم که بلند شوند و رو به پدر و مادرشان بايستند. گفتم: «بچه ها، مي خواهم سؤالي را از شما بپرسم: آيا اشکالي دارد چنانچه پدر، مادر را در اولويت اول زندگي اش قرار دهد، حتي پيش از شما؟» بچه هاي همگي لبخند زدند و سپس با هم فرياد زدند: البته که «نه!»
سپس گفتم:«خب والتر، مي خواهم رو به گريس کني و به او بگويي که از حالا به بعد او فرد شماره ي يک زندگي توست.»
هرگز نگاهي را که بر روي چهره ي گريس نقش بسته بود فراموش نمي کنم. والتر در مقابل تمامي حضار رو به همسرش ايستاد، دستهاي او را گرفت و گفت: «عزيزم، قول مي دهم که از همين لحظه به بعد مهمترين و عزيزترين فرد زندگي ام باشي.» سپس هر دو يکديگر را در آغوش گرفتند و جمعيت حاضر نيز همگي ابراز احساسات کردند.
سپس گفتم: «يک لحظه صبر کنيد، والتر، هنوز تمام نشده است! يک چيز مهم ديگر هنوز باقي مانده. مي خواهم به بچه ها بگويي: بچه ها، از حالا به بعد مامان «شماره يک»است!»
در حالي که هنوز گريس را در آغوش خود داشت به بچه ها نگاه کرد و با صدايي بلند گفت: «بچه ها دوست تان دارم. اما از حالا به بعد مامان (شماره يک)است!» چهار بچه ي نوجوان به طرف پدر ومادرشان دويدند و همگي يکديگر را در آغوش گرفتند و در همان لحظه به راستي خانواده اي فوق العاده و مطلوب بودند.
همچنان پس از گذشت سالها، خاطره ي آن روز را با خود دارم و مي دانم که والتر و گريس نيز براي اينکه داستان شان را با شما نيز در ميان گذاشته اند خوشحال اند.
همان روز والتر در ازدواج خود با همسرش تجديد پيمان کرد.او نمونه ي واقعي مردي مهربان و متعهد بود که بي آنکه خود نيز بداند با قراردادن بچه ها در اولويت، همسر خويش را تشنه ي محبت و توجه نگاه داشته بود.و گريس نيز که نمونه ي مطلوب يک زن فداکار و از خودگذشته بود از اينکه همسر مردي فداکار و پدري مهربان و از خودگذشته بود به خود مي باليد و از اينکه در اولويت نيز نبود هرگز لب به شکايت نگشوده بود.هيچ يک از آنها متوجه ضرر و زياني نبودند که به ازدواج خود مي زدند.
ضرر و زياني که خوشبختانه غير قابل برگشت نبود.
بزرگترين و ارزشمندترين هديده اي که مي توانيد به فرزندان خود بدهيد ازدواجي شاد و ماندگار است. و اين مستلزم کار و تلاش از جانب شماست.
هر بار که قلب نامزد/همسر خود را با محبت سيراب مي کنيد بدانيد که قلب کودکان خود را سيراب کرده ايد. به طوري که در نهايت عشقي را که شما و همسرتان مشترکاً جا به جا مي کنيد به کل خانواده سرايت مي کند و کل خانواده از خوشحالي و خوشبختي لبريز خواهد شد.
منبع:رازهايي درباره زنان
/خ