چرا ابا عبد الله اهل بیتش را همراه خود برد؟
یکى از مسائلى که هم تاریخ در باره آن صحبت کرده و هم اخبار و احادیث از آن سخن گفته اند این است که چرا ابا عبد الله در این سفر پر خطر اهل بیتش را همراه خود برد؟خطر این سفر را همه پیش بینى مىکردند،یعنى یک امر غیر قابل پیش بینى حتى براى افراد عادى نبود.
لهذا قبل از آنکه ایشان حرکت کنند تقریبا مىشود گفت تمام کسانى که آمدند و مصلحت اندیشى کردند،حرکت دادن اهل بیت به همراه ایشان را کارى بر خلاف مصلحت تشخیص دادند،یعنى آنها با حساب و منطق خودشان که در سطح عادى بود و به مقیاس و معیار حفظ جان ابا عبد الله و خاندانش،تقریبا به اتفاق آراء به ایشان مىگفتند:رفتن خودتان خطرناک است و مصلحت نیستیعنى جانتان در خطر است،چه رسد که بخواهید اهل بیتتان را هم با خودتان ببرید.
ابا عبد الله جواب داد:نه، من باید آنها را ببرم.
به آنها جوابى می داد که دیگر نتوانند در این زمینه حرف بزنند،به این ترتیب که جنبه معنوى مطلب را بیان مىکرد،که مکرر شنیدهاید که ایشان استناد کردند به رؤیایى که البته در حکم یک وحى قاطع است.
فرمود:در عالم رؤیا جدم به من فرموده است:«ان الله شاء ان یراک قتیلا» (1) .
گفتند:پس اگر این طور است،چرا اهل بیت و بچهها را همراهتان مىبرید؟پاسخ دادند:این را هم جدم فرمود:«ان الله شاء ان یراهن سبایا» (2) .
اینجا یک توضیح مختصر برایتان عرض بکنم:این جمله«ان الله شاء ان یراک قتیلا»یا«ان الله شاء ان یراهن سبایا»یعنى چه؟
این مفهومى که الآن من عرض مىکنم معنایى است که همه کسانى که آنجا مخاطب ابا عبد الله بودند آن را می فهمیدند،نه یک معمایى که امروز گاهى در السنه شایع است.
کلمه مشیت خدا یا اراده خدا که در خود قرآن به کار برده شده است،در دو مورد به کار مىرود که یکى را اصطلاحا«اراده تکوینى»و دیگرى را«اراده تشریعى»مىگویند.
اراده تکوینى یعنى قضا و قدر الهى که اگر چیزى قضا و قدر حتمى الهى به آن تعلق گرفت، معنایش این است که در مقابل قضا و قدر الهى دیگر کارى نمىشود کرد.
معناى اراده تشریعى این است که خدا این طور راضى است،خدا اینچنین مىخواهد.
مثلا اگر در مورد روزه مىفرماید: یرید الله بکم الیسر و لا یرید بکم العسر (3)
یا در مورد دیگرى که ظاهرا زکات است مىفرماید: یرید لیطهرکم (4)
مقصود این است که خدا که اینچنین دستورى داده است،این طور مىخواهد،یعنى رضاى حق در این است.
خدا خواسته است تو شهید باشى،جدم به من گفته است که رضاى خدا در شهادت توست.
جدم به من گفته است که خدا خواسته است اینها اسیر باشند،یعنى اسارت اینها رضاى حق است،مصلحت است و رضاى حق همیشه در مصلحت است و مصلحت یعنى آن جهت کمال فرد و بشریت.
در مقابل این سخن،دیگر کسى چیزى نگفت یعنى نمىتوانست حرفى بزند.پس اگر چنین است که جد شما در عالم معنا به شما تفهیم کرده اند که مصلحت در این است که شما کشته بشوید،ما دیگر در مقابل ایشان حرفى نداریم.
همه کسانى هم که از ابا عبد الله این جملهها را مىشنیدند،این جور نمىشنیدند که آقا این مقدر است و من نمىتوانم سر پیچى کنم.
ابا عبد الله هیچ وقت به این شکل تلقى نمی کرد.این طور نبود که وقتى از ایشان مىپرسیدند چرا زنها را می برید،بفرماید اصلا من در این قضیه بى اختیارم و عجیب هم بى اختیارم،بلکه به این صورت مىشنیدند که با الهامى که از عالم معنا به من شده است،من چنین تشخیص دادهام که مصلحت در این است و این کارى است که من از روى اختیار انجام مىدهم ولى بر اساس آن چیزى که آن را مصلحت تشخیص میدهم.
لذا مىبینیم که در موارد مهمى،همه یک جور عقیده داشتند،ابا عبد الله عقیده دیگرى در سطح عالى داشت،همه یک جور قضاوت مىکردند،امام حسین علیه السلام مىگفت:این جور نه،من جور دیگرى عمل میکنم.
معلوم است که کار ابا عبد الله یک کار حساب شده است،یک رسالت و یک ماموریت است.اهل بیتش را به عنوان طفیلى همراه خود نمىبرد که خوب،من که مىروم،زن و بچهام هم همراهم باشند.
غیر از سه نفر که دیشب اسم بردم،هیچیک از همراهان ابا عبد الله،زن و بچهاش همراهش نبود.انسان که به یک سفر خطرناک مىرود،زن و بچهاش را که نمىبرد.
اما ابا عبد الله زن و بچهاش را برد،نه به اعتبار اینکه خودم مىروم پس زن و بچهام را هم ببرم(خانه و زندگى و همه چیز امام حسین علیه السلام در مدینه بود)بلکه آنها را به این جهتبرد که رسالتى در این سفر انجام بدهند.این یک مقدمه.
نقش زن در تاریخ
مقدمه دوم:بحثى در باره«نقش زن در تاریخ»مطرح است که آیا اساسا زن در ساختن تاریخ نقشى دارد یا ندارد و اصلا نقشى مىتواند داشته باشد یا نه؟باید داشته باشد یا نباید داشته باشد؟همچنین از نظر اسلام این قضیه را چگونه باید برآورد کرد؟زن یک نقش در تاریخ داشته و دارد که کسى منکر این نقش نیست و آن نقش غیر مستقیم زن در ساختن تاریخ است.
میگویند زن مرد را مىسازد و مرد تاریخ را، یعنى بیش از مقدارى که مرد در ساختن زن مىتواند تاثیر داشته باشد زن در ساختن مرد تاثیر دارد.
این خودش مسالهاى است که نمىخواهم امشب در باره آن بحث کنم.آیا مرد روح و شخصیت زن را مىسازد(اعم از اینکه زن به عنوان مادر باشد یا به عنوان همسر)یا نه،این زن است که فرزند و حتى شوهر را می سازد؟
مخصوصا در مورد شوهر،آیا زن بیشتر شوهر را میسازد یا شوهر بیشتر زن را؟حتما تعجب خواهید کرد که عرض کنم آنچه که تحقیقات تاریخى و ملاحظات روانى ثابت کرده است این است که زن در ساختن شخصیت مرد بیشتر مؤثر است تا مرد در ساختن شخصیت زن.
بدین جهت است که تاثیر غیر مستقیم زن در ساختن تاریخ،لا منکر و غیر قابل انکار است.اینکه زن مرد را ساخته است و مرد تاریخ را،خودش داستانى است و یک مبحث خیلى مفصل.
سه شکل نقش مستقیم زن در ساختن تاریخ
1.زن،«شىء گرانبها»و بدون نقش
حال ببینیم نقش مستقیم زن در ساختن تاریخ چگونه است و چگونه باید باشد و چگونه مىتواند باشد؟به سه شکل مىتواند باشد:
یکى اینکه اساسا زن نقش مستقیم در ساختن تاریخ نداشته باشد،یعنى نقش زن منفى محض باشد.
در بسیارى از اجتماعات براى زن جز زاییدن و بچه درست کردن و اداره داخل خانه نقشى قائل نبودهاند،یعنى زن در اجتماع بزرگ نقش مستقیم نداشته،نقش غیر مستقیم داشته است،به این ترتیب که او در خانواده مؤثر بوده و فرد ساخته خانواده در اجتماع مؤثر بوده است.
یعنى زن مستقیما بدون اینکه از راه مرد تاثیرى داشته باشد،به هیچ شکل تاثیرى در بسیارى از اجتماعات نداشته است.
ولى در این اجتماعات زن على رغم اینکه نقشى در ساختن تاریخ و اجتماع نداشته است،بدون شک و بر خلاف تبلیغاتى که در این زمینه مىکنند،به عنوان یک شىء گرانبها زندگى مىکرده است، یعنى به عنوان یک شخص، کمتر مؤثر بوده ولى یک شىء بسیار گرانبها بوده و به دلیل همان گرانبهایىاش بر مرد اثر مىگذاشته است، ارزان نبوده که در خیابانها پخش باشد و هزاران اماکن عمومى براى بهره گیرى از او وجود داشته باشد،بلکه فقط در دایره زندگى خانوادگى مورد بهره بردارى قرار مىگرفته است.
لذا قهرا براى مرد خانواده یک موجود بسیار گرانبها بوده،چون تنها موجودى بوده که احساسات جنسى و عاطفى او را اشباع مىکرده است و طبعا و بدون شک مرد عملا در خدمت زن بوده است.
ولى زن شىء بوده،شىء گرانبها،مثل الماس که یک گوهر گرانبهاست،شخص نیست، شىء است ولى شىء گرانبها.
2.زن،«شخص بى بها»و داراى نقش
شکل دیگر تاثیر زن در تاریخ-که این شکل در جوامع قدیم زیاد نبوده-این است که زن عامل مؤثر در تاریخ باشد،نقش مستقیم در تاریخ داشته باشد و به عنوان شخص مؤثر باشد نه به عنوان شىء،اما شخص بى بها،شخص بى ارزش،شخصى که حریم میان او و مرد برداشته شده است.دقایق روانشناسى ثابت کرده است که ملاحظات بسیار دقیقى یعنى طرحى در لقتبوده براى عزیز نگه داشتن زن.
هر وقت این حریم بکلى شکسته و این حصار خرد شده است،شخصیت زن از نظر احترام و عزت پایین آمده است.البته از جنبههاى دیگرى ممکن استشخصیتش بالا رفته باشد مثلا با سواد شده باشد،عالمه شده باشد،ولى دیگر آن موجود گرانبها براى مرد نیست.
از طرف دیگر،زن نمىتواند زن نباشد.جزء طبیعت زن این است که براى مرد گرانبها باشد،و اگر این را از زن بگیرید تمام روحیه او متلاشى مىشود.
آنچه براى مرد در رابطه جنسى ملحوظ است،در اختیار داشتن زن به عنوان یک موجود گرانبهاست نه در اختیار یک زن بودن به عنوان یک موجود گرانبها براى او.
ولى آنچه در طبیعت زن وجود دارد این نیست که یک مرد را به عنوان یک شىء گرانبها داشته باشد،بلکه این است که خودش به عنوان یک شىء گرانبها مرد را در تسخیر داشته باشد.
آنجا که زن از حالت اختصاص خارج شد(لازم نیست که اختصاص به صورت ازدواج رواج داشته باشد)یعنى وقتى که زن ارزان شد،در اماکن عمومى بسیار پیدا شد،هزاران وسیله براى استفاده مرد از زن پیدا شد،خیابانها و کوچهها جلوهگاه زن شد که خودش را به مرد ارائه بدهد و مرد بتواند از نظر چشم چرانى و تماشا کردن، از نظر استماع موسیقى صداى زن،از نظر لمس کردن،حداکثر بهره بردارى را از زن بکند،آنجاست که زن از ارزش خودش،از آن ارزشى که براى مرد باید داشته باشد مىافتد،یعنى دیگر شىء گرانبها نیست ولى ممکن است مثلا با سواد باشد،درسى خوانده باشد،بتواند معلم باشد و کلاسهایى را اراده کند یا طبیب باشد،همه اینها را مىتواند داشته باشد ولى در این شرایط(ارزان بودن زن)آن ارزشى که براى یک زن در طبیعت او وجود دارد دیگر برایش وجود ندارد.
و در واقع در این وقت است که زن به شکل دیگر ملعبه جامعه مردان مىشود بدون آنکه در نظر فردى از افراد مردان،آن عزت و احترامى را که باید داشته باشد دارا باشد.
جامعه اروپایى به این سو میرود،یعنى از یک طرف به زن از نظر رشد برخى استعدادهاى انسانى از قبیل علم و اراده شخصیت مىدهد ولى از طرف دیگر ارزش او را از بین مىبرد.
3.زن،«شخص گرانبها» و داراى نقش
شکل سومى هم وجود دارد و آن این است که زن به صورت یک«شخص گرانبها»در بیاید،هم شخص باشد و هم گرانبها،یعنى از یک طرف شخصیت روحى و معنوى داشته باشد،کمالات روحى و انسانى نظیر آگاهى داشته باشد (5) و از طرف دیگر،در اجتماع مبتذل نباشد.یعنى آن محدودیت نباشد و آن اختلاط هم نباشد،نه محدودیت و نه اختلاط بلکه حریم.حریم مسالهاى استبین محدودیت زن و اختلاط زن و مرد.
وقتى که ما به متن اسلام مراجعه مىکنیم مىبینیم نتیجه آنچه که اسلام در مورد زن مىخواهد،شخصیت است و گرانبها بودن.
در پرتو همین شخصیت و گرانبهایى،عفاف در جامعه مستقر مىشود،روانها سالم باقى مىمانند،کانونهاى خانوادگى در جامعه سالم مىمانند و«رشید»از کار در مىآید.
گرانبها بودن زن به این است که بین او و مرد در حدودى که اسلام مشخص کرده،حریم باشد،یعنى اسلام اجازه نمىدهد که جز کانون خانوادگى،یعنى صحنه اجتماع،صحنه بهره بردارى و التذاذ جنسى مرد از زن باشد چه به صورت نگاه کردن به بدن و اندامش،چه به صورت لمس کردن بدنش،چه به صورت استشمام عطر زنانهاش و یا شنیدن صداى پایش که اگر به اصطلاح به صورت مهیجباشد،اسلام اجازه نمىدهد.
ولى اگر بگوییم علم،اختیار و اراده،ایمان و عبادت و هنر و خلاقیت چطور؟مىگوید بسیار خوب،مثل مرد.
چیزهایى را شارع حرام کرده که به زن مربوط است.آنچه را که حرام نکرده،بر هیچ کدام حرام نکرده است.اسلام براى زن شخصیت مىخواهد نه ابتذال.
سه گونه تاریخ
بنابر این تاریخ از نظر اینکه در ساختن آن تنها مرد دخالت داشته باشد یا مرد و زن با یکدیگر دخالت داشته باشند،سه گونه مىتواند باشد:یک تاریخ تاریخ مذکر است،یعنى تاریخى که به دست جنس مذکر به طور مستقیم ساخته شده است و جنس مؤنث هیچ نقشى در آن ندارد.
یک تاریخ تاریخ مذکر - مؤنث است اما مذکر-مؤنث مختلط، بدون آنکه مرد در مدار خودش قرار بگیرد و زن در مدار خودش، یعنى تاریخى که در آن این منظومه بهم خورده است، مرد در مدار زن قرار مىگیرد و زن در مدار مرد،که ما اگر طرز لباس پوشیدن امروز بعضى از آقا پسرها و دختر خانمها را ببینیم، مىبینیم که چطور اینها دارند جاى خودشان را با یکدیگر عوض مىکنند.
نوع سوم،تاریخ مذکر-مؤنث است که هم به دست مرد ساخته شده است و هم به دست زن،ولى مرد،در مدار خودش و زن در مدار خودش.
ما وقتى به قرآن کریم مراجعه مىکنیم،مىبینیم تاریخ مذهب و دین آن طور که قرآن کریم تشریح کرده استیک تاریخ مذکر-مؤنث است و به تعبیر من یک تاریخ«مذنث»استیعنى مذکر و مؤنث هر دو نقش دارند،اما نه به صورت اختلاط بلکه به این صورت که مرد در مقام و مدار خودش و زن در مقام و مدار خودش.
قرآن کریم مثل اینکه عنایتخاص دارد که همین طور که صدیقین و قدیسین تاریخ را بیان مىکند،صدیقات و قدیسات تاریخ را هم بیان کند.در داستان آدم و همسر آدم نکتهاى است که من مکرر در سخنرانیهاى چند سال پیش خود گفتهام و باز یاد آورى مىکنم.
فکر غلط مسیحى در باره زن
یک فکر بسیار غلط را مسیحیان در تاریخ مذهبى جهان وارد کردند که واقعا خیانت بود.در مساله زن نداشتن عیسى و ترک ازدواج و مجرد زیستن کشیشها و کاردینالها کم کم این فکر پیدا شد که اساسا زن عنصر گناه و فریب است،یعنى شیطان کوچک است،مرد به خودى خود گناه نمىکند و این زن است،شیطان کوچک است که همیشه وسوسه مىکند و مرد را به گناه وا میدارد.
گفتند اساسا قصه آدم و شیطان و حوا این طور شروع شد که شیطان نمىتوانست در آدم نفوذ کند،لذا آمد حوا را فریب داد و حوا آدم را فریب داد،و در تمام تاریخ همیشه به این شکل است که شیطان بزرگ زن را و زن مرد را وسوسه مىکند.
اصلا داستان آدم و حوا و شیطان در میان مسیحیان به این شکل در آمد.ولى قرآن درستخلاف این را مىگوید و تصریح مىکند،و این عجیب است.
قرآن وقتى داستان آدم و شیطان را ذکر مىکند،براى آدم اصالت و براى حوا تبعیت قائل نمىشود.ا
ول که میفرماید ما گفتیم،مىگوید:ما به این دو نفر گفتیم که ساکن هشتشوید(نه فقط به آدم)، لا تقربا هذه الشجرة (6) به این درخت نزدیک نشوید(حالا آن درخت هر چه هست).بعد مىفرماید: فوسوس لهما الشیطان (7) شیطان ایندو را وسوسه کرد.
نمىگوید که یکى را وسوسه کرد و او دیگرى را وسوسه کرد. فدلیهما بغرور (8) .
باز«هما»ضمیر تثنیه است. و قاسمهما انى لکما لمن الناصحین (9) آنجا که خواست فریب بدهد،جلوى هر دوى آنها قسم دروغ خورد.
آدم همان مقدار لغزش کرد که حوا،و حوا همان مقدار لغزش کرد که آدم.
اسلام این فکر را،این دروغى را که به تاریخ مذهبها بسته بودند زدود و بیان داشت که جریان عصیان انسان چنین نیست که شیطان زن را وسوسه مىکند و زن مرد را و بنا بر این زن یعنى عنصر گناه.
و شاید براى همین است که قرآن گویى عنایت دارد که در کنار قدیسین از قدیسات بزرگ یاد کند که تمامشان در مواردى بر آن قدیسین علو و برترى داشتهاند.
زنان قدیسه در قرآن
در داستان ابراهیم از ساره با چه تجلیلى یاد مىکند!در این حد که همان طور که ابراهیم با ملکوت ارتباط داشت و چشم ملکوتى داشت،فرشتگان را مىدید و صداى ملائکه را مىشنید، ساره نیز صداى آنها را مىشنید.وقتى به ابراهیم گفتند خداوند مىخواهد به شما(ابراهیم پیرمرد و ساره پیرزن)فرزندى بدهد،صداى ساره بلند شد،گفت: ا الد و انا عجوز و هذا بعلى شیخا (10) من پیرزن با این شوهر پیرمرد؟
!ما سر پیرى مىخواهیم بچه دار بشویم؟!ملائکه در حالى که مخاطبشان ساره است نه ابراهیم،گفتند: ا تعجبین من امر الله (11) ساره!آیا از برکت الهى و خداوندى به خانواده شما تعجب مىکنید؟
همچنین قرآن وقتى اسم مادر موسى را مىبرد،مىفرماید: و اوحینا الى ام موسى ان ارضعیه ما به مادر موسى وحى فرستادیم که خودت فرزندت را شیر بده، فاذا خفت علیه فالقیه فى الیم و لا تخافى و لا تحزنى انا رادوه الیک و جاعلوه من المرسلین (12) .
قرآن به داستان مریم که مىرسد،بیداد مىکند.پیغمبران در مقابل این زن مىآیند زانو مىزنند.ز
کریا وقتى مىآید مریم را مىبیند،در حالتى مىبیند که مریم با نعمتهایى به سر مىبرد که در تمام آن سرزمین وجود ندارد،تعجب مىکند.
قرآن مىگوید در حالى که مریم در محراب عبادت بود فرشتگان الهى با این زن سخن مىگفتند: اذ قالت الملائکة یا مریم ان الله یبشرک بکلمة منه اسمه المسیح عیسى بن مریم وجیها فى الدنیا و الاخرة و من المقربین (13) .
ملائکه مستقیما با خودش صحبت مىکردند.مریم مبعوث نبوده و این را قرآن درست نمىداند که یک زن را بفرستد میان زن و مرد.
مریم،بر خلاف شانش مبعوث نبود ولى از بسیارى از مبعوثها عالى مقامتر بود.بدون شک و شبهه مریم غیر مبعوث از خود زکریا که مبعوث بوده،عالى مقامتر و والامقامتر بود.
قرآن راجع به حضرت صدیقه طاهره مىفرماید: انا اعطیناک الکوثر (14) .دیگر کلمهاى بالاتر از«کوثر»نیست.
در دنیایى که زن را شر مطلق و عنصر فریب و گناه مىدانستند،قرآن مىگوید نه تنها خیر استبلکه کوثر استیعنى خیر وسیع،یک دنیا خیر.
زنان بزرگ در تاریخ اسلام
مىآییم در متن تاریخ اسلام.از همان روز اول دو نفر مسلمان مىشوند:على و خدیجه که ایندو نقش مؤثرى در ساختن تاریخ اسلام دارند.اگر فداکاریهاى این زن-که از پیغمبر پانزده سال بزرگتر بود-نبود،از نظر علل ظاهرى مگر پیغمبر مىتوانست کارى از پیش ببرد؟
تاریخ ابن اسحاق یک قرن و نیم بعد از هجرت راجع به مقام خدیجه و نقش او در پشتیبانى از پیغمبر اکرم و مخصوصا در تسلى بخشى به پیغمبر اکرم،مىنویسد:بعد از مرگ خدیجه که ابو طالب هم در آن سال از دنیا رفت،واقعا عرصه بر پیغمبر اکرم تنگ شد به طورى که نتوانست... (15) بماند.
تا آخر عمر پیغمبر هر گاه اسم خدیجه را مىبردند،اشک مقدسشان جارى مىشد.
عایشه مىگفت:یک پیرزن که دیگر این قدر ارزش نداشت،چه خبر است؟مىفرمود:تو خیال مىکنى من به خاطر شکل خدیجه مىگریم؟خدیجه کجا و شما و دیگران کجا؟!
اگر به تاریخ اسلام نگاه کنید مىبینید که تاریخ اسلام یک تاریخ مذکر-مؤنث است ولى مرد در مدار خودش و زن در مدار خودش.
پیغمبر صلى الله علیه و آله یاران مذکرى دارد و یاران مؤنثى،هم راوى زن دارد و هم راوى مرد.
در کتبى که در هزار سال پیش نوشته شده است شاید اسم همه آنها هست و ما روایات زیادى داریم که راوى آنها زن بوده است.
کتابى ستبه نام«بلاغات النساء»یعنى خطبهها و خطابههاى بلیغى که توسط زنها ایراد شده است.
این کتاب از ابن طیفور بغدادى است که در حدود سال 250 هجرى یعنى در زمان امام عسکرى علیه السلام مىزیسته است(چنانکه مىدانید حضرت امام عسکرى علیه السلام در سنه 260 وفات کردند).
از جمله خطبه هایى که بغدادى در کتابش ذکر کرده است،خطبه حضرت زینب در مسجد یزید و خطبه ایشان در مجلس ابن زیاد و خطبه حضرت زهرا علیها السلام در اوایل خلافت ابوبکر است.
در این ضریح جدیدى که اخیرا براى حضرت معصومه ساختهاند، روایتى را انتخاب کردهاند که راویها همه زن هستند تا مىرسد به پیغمبر اکرم.
در ضمن،اسم همه آنها فاطمه است(حدود چهل فاطمه):روایت کرده فاطمه دختر...از فاطمه دختر...تا مىرسد به فاطمه دختر موسى بن جعفر.
بعد ادامه پیدا مىکند تا فاطمه دختر حسین بن على بن ابیطالب و در آخر مىرسد به فاطمه دختر پیغمبر.
یعنى شرکت اینها اینقدر رایجبوده،ولى هیچ وقت اختلاط نبوده.بسیارى از راویان بودند که مىآمدند روایتحدیث مىکردند.زنها مىآمدند استماع مىکردند.
اما زنها در کنارى می نشستند و مردها در کنارى،مردها در اتاقى بودند و زنها در اتاقى.
دیگر نمی آمدند صندلى بگذارند که یک مرد بنشیند و یک زن،زن مینى ژوپ بپوشد و تا بالاى رانش پیدا باشد که بله،خانم مىخواهند تحصیل علم کنند!
این،معلوم است که ظاهرش یک چیز است و باطنش چیز دیگر.اسلام مىگوید علم اما نه شهوترانى،نه مسخره بازى،نه حقه بازى،مىگوید شخصیت.
حضرت زهرا(سلام الله علیها)و على علیه السلام بعد از ازدواجشان مىخواستند کارهاى خانه را بین یکدیگر تقسیم کنند،ولى دوست داشتند که پیغمبر در این کار دخالت کند چون لذت مىبردند.
به ایشان گفتند:یا رسول الله!دلمان مىخواهد بگویید که در این خانه چه کارهایى را على بکند و چه کارهایى را فاطمه!پیغمبر کارهاى بیرون را به على واگذار کرد و کارهاى درون خانه را به فاطمه.
فاطمه مىگوید:نمىدانید چقدر خوشحال شدم که پدرم کار بیرون را از دوش من برداشت.زن عالم یعنى این.زنى که حرص نداشته باشد این طور است.
ولى ببینید شخصیت همین زهراى اینچنین چگونه است،رشد استعدادهایش چگونه است، علمش چگونه است،ارادهاش چگونه است،خطابه و بلاغتش چگونه است.
زهرا علیها السلام در جوانى از دنیا رفته است و از بس در آن زمان دشمنانش زیاد بودند،از آثار ایشان کم مانده است.
ولى خوشبختانه یک خطابه مفصل بسیار طولانى(در حدود یک ساعت)از ایشان در سن هجده سالگى(حداکثر گفتهاند بیست و هفتسالگى)باقى مانده که این خطابه را تنها شیعه روایت نمىکند،عرض کردم بغدادى در قرن سوم نقل کرده است.
همین یک خطابه کافى است که نشان بدهد زن مسلمان در عین اینکه حریم خودش را با مرد حفظ مىکند و خودش را به اصطلاح براى ارائه به مردان درست نمىکند،معلوماتش چقدر است،ورود در اجتماع تا چه حد است.
خطبه حضرت زهرا علیها السلام توحید دارد در سطح توحید نهج البلاغه،یعنى در سطحى که دست فلاسفه به آن نمىرسد.
وقتى که درباره ذات حق و صفات حق صحبت مىکند،گویى در سطح بزرگترین فیلسوفان جهان است.از ابو على سینا ساخته نیست که این طور خطبه بخواند.
یکدفعه وارد در فلسفه احکام مىشود:خدا نماز را براى این واجب کرد،روزه را براى این واجب کرد،حج را براى این واجب کرد،امر به معروف و نهى از منکر را براى این واجب کرد، زکات را براى این واجب کرد و...بعد شروع مىکند به ارزیابى قوم عرب قبل از اسلام و تحولى که اسلام در این قوم به وجود آورد که شما مردم عرب چنین و چنان بودید.
وضع زندگى مادى و معنوى آنها قبل از اسلام را بررسى مىکند و آنچه را که به وسیله پیغمبر از نظر زندگى مادى و معنوى به آنها ارزانى شده بود گوشزد مىنماید.
بعد در مقام استدلال و محاجه بر مىآید.او در مسجد مدینه در حضور هزاران نفر است،اما نمىرود بالاى منبر که-العیاذ بالله-خودنمایى کند.
سنت پیغمبر این بوده که زنها جدا مىنشستند و مردها جدا، و پردهاى بلند میان آنها کشیده می شد.
زهراى اطهر از پشت پرده تمام سخنان خودش را گفت و زن و مرد مجلس را منقلب کرد.
این معناى آن چیزى است که ذکر کردیم،هم شخصیت دارد و هم عفاف،هم پاکى دارد و هم حریم،هیچ وقتخودش را جلوى چشمهاى گرسنه مردان قرار نمىدهد،اما یک موجود دست و پا چلفتى هم نیست که چیزى سرش نشود و از هیچ چیز خبر نداشته باشد.
تاریخ کربلا یک تاریخ و حادثه مذکر-مؤنث است،حادثهاى است که مرد و زن هر دو در آن نقش دارند،ولى مرد در مدار خودش و زن در مدار خودش.
معجزه اسلام اینهاست،مىخواهد دنیاى امروز بپذیرد،مىخواهد-به جهنم-نپذیرد،آینده خواهد پذیرفت.ابا عبد الله اهل یتخودش را حرکت مىدهد براى اینکه در این تاریخ عظیم رسالتى را انجام دهند،براى اینکه نقش مستقیمى در ساختن این تاریخ عظیم داشته باشند با قافله سالارى زینب،بدون آنکه از مدار خودشان خارج بشوند.
تجلى زینب از عصر عاشورا
از عصر عاشورا زینب تجلى مىکند.از آن به بعد به او واگذار شده بود.رئیس قافله اوست چون یگانه مرد زین العابدین(سلام الله علیه)است که در این وقتبه شدت مریض است و احتیاج به پرستار دارد تا آنجا که دشمن طبق دستور کلى پسر زیاد که از جنس ذکور اولاد حسین هیچ کس نباید باقى بماند،چند بار حمله کردند تا امام زین العابدین را بکشند ولى بعد خودشان گفتند:«انه لما به» (16) این خودش دارد مىمیرد.
و این هم خودش یک حکمت و مصلحتخدایى بود که حضرت امام زین العابدین بدین وسیله زنده بماند و نسل مقدس حسین بن على باقى بماند.
یکى از کارهاى زینب پرستارى امام زین العابدین است.
در عصر روز یازدهم اسرا را آوردند و بر مرکبهایى(شتر یا قاطر یا هر دو)که پالانهاى چوبین داشتند سوار کردند و مقید بودند که اسرا پارچهاى روى پالانها نگذارند،براى اینکه زجر بکشند.
بعد اهل بیت خواهشى کردند که پذیرفته شد.آن خواهش این بود:«قلن بحق الله الا ما مررتم بنا على مصرع الحسین» (17)
گفتند:شما را به خدا حالا که ما را از اینجا مىبرید،ما را از قتلگاه حسین عبور بدهید براى اینکه مىخواهیم براى آخرین بار با عزیزان خودمان خدا حافظى کرده باشیم.
در میان اسرا تنها امام زین العابدین بودند که به علت بیمارى،پاهاى مبارکشان را زیر شکم مرکب بسته بودند،دیگران روى مرکب آزاد بودند.
وقتى که به قتلگاه رسیدند،همه بى اختیار خودشان را از روى مرکبها به روى زمین انداختند.
زینب(سلام الله علیها)خودش را به بدن مقدس ابا عبد الله مىرساند،آن را به یک وضعى مىبیند که تا آن وقت ندیده بود:بدنى مىبیند بى سر و بى لباس،با این بدن معاشقه مىکند و سخن مىگوید: «بابى المهموم حتى قضى،بابى العطشان حتى مضى» (18) .
آنچنان دلسوز ناله کرد که«فابکت و الله کل عدو و صدیق» (19) یعنى کارى کرد که اشک دشمن جارى شد،دوست و دشمن به گریه در آمدند.
مجلس عزاى حسین را براى اولین بار زینب ساخت.ولى در عین حال از وظایف خودش غافل نیست.
پرستارى زین العابدین به عهده اوست،نگاه کرد به زین العابدین،دید حضرت که چشمش به این وضع افتاده آنچنان ناراحت است کانه مىخواهد قالب تهى کند،فورا بدن ابا عبد الله را رها کرد و آمد سراغ زین العابدین:«یا بن اخى!»پسر برادر!چرا تو را در حالى مىبینم که مىخواهد روح تو از بدنت پرواز کند؟
فرمود:عمه جان!چطور مىتوانم بدنهاى عزیزان خودمان را ببینم و ناراحت نباشم؟زینب در همین شرایط شروع مى کند به تسلیت خاطر دادن به زین العابدین.
ام ایمن زن بسیار مجللهاى است که ظاهرا کنیز خدیجه بوده و بعدا آزاد شده و سپس در خانه پیغمبر و مورد احترام پیغمبر بوده است،کسى است که از پیغمبر حدیث روایت مىکند.
این پیر زن سالها در خانه پیغمبر بود.روایتى از پیغمبر را براى زینب نقل کرده بود ولى چون روایتخانوادگى بود یعنى مربوط به سرنوشت این خانواده در آینده بود،زینب یک روز در اواخر عمر على علیه السلام براى اینکه مطمئن بشود که آنچه ام ایمن گفته صد در صد درست است،آمد خدمت پدرش:یا ابا!من حدیثى اینچنین از ام ایمن شنیدهام،مىخواهم یک بار هم از شما بشنوم تا ببینم آیا همین طور است؟همه را عرض کرد.پدرش تایید کرد و فرمود:درست گفته ام ایمن،همین طور است.
زینب در آن شرایط این حدیث را براى امام زین العابدین روایت مىکند.
در این حدیث آمده است این قضیه فلسفه اى دارد،مبادا در این شرایط خیال کنید که حسین کشته شد و از بین رفت.
پسر برادر!از جد ما چنین روایتشده است که حسین علیه السلام همین جا،که اکنون جسد او را مىبینى،بدون اینکه کفنى داشته باشد دفن مىشود و همین جا،قبر حسین، مطاف خواهد شد.
بر سر تربت ما چون گذرى همت خواه که زیارتگه رندان جهان خواهد بود
آینده را که اینجا کعبه اهل خلوص خواهد بود،زینب براى امام زین العابدین روایت مىکند. بعد از ظهر مثل امروزى را-که یازدهم بود-
عمر سعد با لشکریان خودش براى دفن کردن اجساد کثیف افراد خود در کربلا ماند.ولى بدنهاى اصحاب ابا عبد الله همان طور ماندند.
بعد اسرا را حرکت دادند(مثل امشب که شب دوازدهم است)،یکسره از کربلا تا کوفه که تقریبا دوازده فرسخ است.
ترتیب کار را اینچنین داده بودند که روز دوازدهم اسرا را به اصطلاح با طبل و شیپور و با دبدبه به علامت فتح وارد کنند و به خیال خودشان آخرین ضربت را به خاندان پیغمبر بزنند.
اینها را حرکت دادند و بردند در حالى که زینب شاید از روز تاسوعا اصلا خواب به چشمش نرفته است.
سرهاى مقدس را قبلا بریده بودند.تقریبا دو ساعت بعد از طلوع آفتاب در حالى که اسرا را وارد کوفه مىکردند دستور دادند سرهاى مقدس را به استقبال آنها ببرند که با یکدیگر بیایند.
وضع عجیبى است غیر قابل توصیف!دم دروازه کوفه(دختر على،دختر فاطمه اینجا تجلى مىکند)این زن با شخصیت که در عین حال زن باقى ماند و گرانبها،خطابهاى مىخواند.
راویان چنین نقل کردهاند که در یک موقع خاصى زینب موقعیت را تشخیص داد:«و قد او مات»دختر على یک اشاره کرد.
عبارت تاریخ این است:«و قد او مات الى الناس ان اسکتوا فارتدت الانفاس و سکنت الاجراس» (20)
یعنى در آن هیاهو و غلغله که اگر دهل مىزدند صدایش به جایى نمىرسید،گویى نفسها در سینهها حبس و صداى زنگها و هیاهوها خاموش گشت،مرکبها هم ایستادند(آمدها که مىایستادند،قهرا مرکبها هم مىایستادند).
خطبهاى خواند.راوى گفت:«و لم ار و الله خفرة قط انطق منها» (21) .این«خفره»خیلى ارزش دارد.
«خفره»یعنى زن با حیا.این زن نیامد مثل یک زن بى حیا حرف بزند.زینب آن خطابه را در نهایت عظمت القاء کرد.
در عین حال دشمن مىگوید:«و لم ار و الله خفرة قط انطق منها»یعنى آن حیاى زنانگى از او پیدا بود.شجاعت على با حیاى زنانگى در هم آمیخته بود.
در کوفه که بیست سال پیش على علیه السلام خلیفه بود و در حدود پنجسال خلافتخود خطابههاى زیادى خوانده بود،هنوز در میان مردم خطبه خواندن على علیه السلام ضرب المثل بود.
راوى گفت:گویى سخن على از دهان زینب مىریزد،گویى که على زنده شده و سخن او از دهان زینب مىریزد،مىگوید وقتى حرفهاى زینب-که مفصل هم نیست،ده دوازده سطر بیشتر نیست-تمام شد،مردم را دیدم که همه،انگشتانشان را به دهان گرفته و مىگزیدند.
این است نقش زن به شکلى که اسلام مىخواهد،شخصیت در عین حیا،عفاف،عفت،پاکى و حریم.تاریخ کربلا به این دلیل مذکر-مؤنث است که در ساختن آن،هم جنس مذکر عامل مؤثرى است ولى در مدار خودش،و هم جنس مؤنث در مدار خودش.این تاریخ به دست این دو جنس ساخته شد.
پىنوشتها:
1 و 2.بحار الانوار،ج 44/ص 364.
3- بقره/185.
4- مائده/6.
5- علم و آگاهى یک پایه شخصیت زن است،مختار بودن و از خود اراده داشتن،اراده قوى داشتن،شجاع و دلیر بودن یک رکن دیگر شخصیت زن است.
خلاق بودن رکن دیگر شخصیت معنوى هر انسانى از جمله زن است.پرستنده بودن،با خداى خود به طور مستقیم ارتباط داشتن و مطیع خدا بودن،حتى روابط معنوى با خدا داشتن در سطح عالى،در آن سطحى که انبیا داشتهاند،از چیزهایى است که به زن شخصیت مىدهد.
6- اعراف/19.
7- اعراف/20.
8- اعراف/22.
9- اعراف/21.
10- هود/72.
11- هود/73.
12- قصص/7.
13- آل عمران/45.
14- کوثر/1.
15- افتادگى از متن پیاده شده از نوار است.
16- بحار الانوار،ج 45/ص 61.
17- بحار الانوار،ج 45/ص 58،اللهوف ص 55،و نظیر این عبارت در مقتل الحسین مقرم، ص396 و مقتل الحسین خوارزمى،ج 2/ص39 آمده است که تماما از حمید بن مسلم روایت مىکنند.
18 و19- بحار الانوار ج 45/ص59.
20 و1 2.بحار الانوار،ج 45/ص 108.
منبع: مرکز مطالعات شیعه