كودك خود را بشناسيم
کودکي در دو دوره تقسيم مي شود:
دورهى اول: 2 تا 6 سالگى (پيش از دبستان)
دورهى دوم: در پسران: 6 تا 12 سالگى (دورهى دبستان) (1)
دورهى دوم: در دختران: 6 تا 10 سالگى (دورهى دبستان) (2)
از نظر روحى: پيدايش ابتكار و ابداع - مهيا شدن براى استقلال - در جستوجوى راز تولد خود - پيدايش احتياط و ترس.
ظهور داورى (تقليد شديد از والدين - يا مخالفت با نظر آنان؛ به تناسب قضاوتى كه دربارهى ايشان كرده است).
از نظر رفتار: حمله يا دفاع - دوستى يا دشمنى.
از نظر عاطفى: در پسران: قوت اعتماد به نفس.
در دختران: شدت محبت و ديگر نوازى.
و روى هم رفته: نقشپذيرى فراوان - ناپايدارى احساسات - تحتتأثير تند خانواده (و كمى اثر از خارج) (3)
از نظر روحى: بين دو بلوغ روانى (كه يكى در 5 - 4 سالگى بوده و ديگرى در 14 - 12 سالگى خواهد بود).
متغير - پذيراى شديد - بدون داورى مناسب - در حد احساس و ادراك ساده - در حد انفعال و عاطفهاى شخصى و اجتماعى - در حد حركات انعكاسى و غريزى و عادى (زياد) و حركت ارادى (در حد ابتدايى). از نظر اخلاقى: داراى صفات ارثى (فطرى و نسبى) و اثر دامان مادر.
از نظر مالكيت: هيچ، به جز اسباببازى (اگر مشترك بين بچهها نباشد) و ديگرى «عطاى والدين».
روى هم رفته، از مختصات او: پشتكار و مفيد بودن است.
در برخورد با واقعيات، آنها را ارزيابى مىكند.
كمكم تعلق خود را از خانواده، سست مىنمايد.
بين آنچه در خانه به او اظهار مىشود و آنچه در مدرسه و اجتماع ابراز مىگردد؛ داورى مىكند (اما در اين كار نوپاست و محتاج به نظارت و ياورى)؛ اگر موافقت نبيند، دچار حيرت يا حال تهاجم مىشود (پسران چنيناند).
داراى تخيل شديد - پيدايش افكار جنسى (و لزوم كنترل تمايلات او).
در دختران: ميل زياد به مادر شدن و تشديد عاطفى.
در پسران: به مناسبت رشد عقلى و
مخالفت با عواطف جنسى، تضاد و كشاكشى در درون وى آغاز مىگردد و احساسات او تندتر مىشود.
غزالى (ابوحامد محمد) گويد: اولين حس كه در كودك بيدار مىشود «لامسه» است و سپس «بينايى» پديدار مىگردد و جهان رنگها و شكلها را كه پهناورترين عوالم محسوسات است - مىشناسد. سپس «گوش» باز مىگردد و صداها و نغمهها را مىشنود (و دنياى او هر دم وسيعتر و پرمايهتر براى فهم او مىشود).
در حدود هفت سالگى قوهى تميز و تشخيص در وى پديد مىآيد و اين خود تحولى مهم در زندگى اوست؛ زيرا كه به جهانى فراتر از حد حس، يعنى «دنياى عقل و خرد» قدم مىنهد (كه بس وسيعتر و عميقتر است و امرى بنيادى و واقعى است). (4)
در اين دوره كودك غالبا در خارج به جستوجوى مدل مىپرازد و سعى مىكند كه استقلال خود را بيشتر كند. (5)
(و اگر مدل خوب خارجى - كه بتواند بين خانه و خارج هماهنگى را برقرار دارد- پيدا نكند، در خود احساس شكست مىكند. بايد در اين جستوجو، او را راهنما باشند).
از نظر جسمى هم اگر خود را (در آينه، يا در مقام ابراز نظر مردم) داراى نقيصهاى داند؛
ناراحت مىشود (و بايد فورى براى رفع آن، به قدر مقدور اقدام كرد يا او را بايد متقاعد ساخت كه مثلا: از نقص خلقتى خويش، كوتاهى قد و نظير آنها رنجور نباشد. اما دندان كج، سالك، كچلى و نظير آنها را تا حدى مىتوان برطرف كرد.)
(و به نظر او: حقايق از راه قلب و احساسات زودتر كشف مىشوند تا از راه عقل و منطق.
او «منطق» را مولود اجتماع داند و اجتماع را ناقص يا فاسد شمارد و گويد: احساسات غريزى، زادهى طبيعتاند و طبيعت به خودىخود نيكو و پسنديده است و مىتواند زمينهاى مناسب براى تربيت كودك باشد) (7)
در عين حال، كودك، از نظر غرايز ضعيفتر از حيوان است و از جهت تأمين زندگى نيز داراى توانايى كمتر، بنابراين در برابر حوادث زود مىلرزد و كمك مىطلبد.
جهت جبران اين نقيصه، در تلاش است تا با «عقل و تدبير» آن را برطرف سازد. اتفاقا: قواى عقلى و حافظه و تكلم و نطق و قدرت ارتباط او نيز در ابتدا بسيار ناچيز است و رشد آنها نيز كند مىباشد (و لذا ضرورى است كه محيطى مساعد، جهت رشد خويش، دارا شود؛ محيطى كه در آن بتواند نفوذ و حكومت كند؛ نه آن كه محكوم باشد؛ تا ناراحتى روحى و عاطفى در او ايجاد نگردد) (8)
پسر به پدر نزديك مىشود و دختر به مادر؛ البته گاهى نيز به برادر و خواهر و زمانى به كلفت و نوكر خانه نيز همانند مىشود. (بايد كارى كرد كه مدل او، مناسب و لايق باشد).
كودك به سؤال مىپردازد: از فوايد حيوانات و گل و گياه و اشياء، از طرز پيدايش خود، از اين كه پس از مرگ چه مىشود؟
(همين دوره، آيندهساز اوست و جواب سؤالها، هدف زندگى و جهت فكرى و عاطفى او را معين مىدارد.
ممكن است كه با همان پاسخها غايتى عالى براى زندگى بسازد، قاعده و دينپذير شود و استوار در كار؛ يا موجب آن شود كه به اهمال گرايد؛ يا اين موجوديت و زندگى را پوچ و هيچ بشمارد و يا از حيات وحشت كند و گريزان باشد...)
بازىهاى مورد علاقهى كودك نيز مىتواند تا حد زيادى معرف جهت عاطفى و نظرى او باشند (و قابل توجه براى كار مربى قرار گيرند. آرى! بازى، واقعا بازى نيست؛ درس زندگى كودك است و نمايشى از سير درونى و نفسانى او؛ پس بايد كه آن را نيكو ساخت و نيكو نظارت كرد).
بايد از ماههاى اول، به نوزاد دقيقا نگاه كرد و مرتبا او را با چشم مورد بررسى قرار داد؛ تا مشخصات فطرى و ذاتى او درك شود و همان وقت اگر از صفات بد ارثى و عدم سلامت فطرت، اثرى در وى هست، پيش از بلوغ اول، مقدمات رفع آن تعبيه گردد؛ تا پس از بلوغ، صاف و بىعيب شود.
(آرى! سبزههاى باغچه، گرچه شكل و حالات مشابهى به يكديگر دارند، اما يكى نيستند و باغبان لايق، براى هر كدام، تدبيرى خاص و روشى مخصوص بايد به كار گيرد).
/خ
دورهى اول: 2 تا 6 سالگى (پيش از دبستان)
دورهى دوم: در پسران: 6 تا 12 سالگى (دورهى دبستان) (1)
دورهى دوم: در دختران: 6 تا 10 سالگى (دورهى دبستان) (2)
دوره ي پيش از دبستان:
از نظر روحى: پيدايش ابتكار و ابداع - مهيا شدن براى استقلال - در جستوجوى راز تولد خود - پيدايش احتياط و ترس.
ظهور داورى (تقليد شديد از والدين - يا مخالفت با نظر آنان؛ به تناسب قضاوتى كه دربارهى ايشان كرده است).
از نظر رفتار: حمله يا دفاع - دوستى يا دشمنى.
از نظر عاطفى: در پسران: قوت اعتماد به نفس.
در دختران: شدت محبت و ديگر نوازى.
و روى هم رفته: نقشپذيرى فراوان - ناپايدارى احساسات - تحتتأثير تند خانواده (و كمى اثر از خارج) (3)
دوره ي دبستان:
از نظر روحى: بين دو بلوغ روانى (كه يكى در 5 - 4 سالگى بوده و ديگرى در 14 - 12 سالگى خواهد بود).
متغير - پذيراى شديد - بدون داورى مناسب - در حد احساس و ادراك ساده - در حد انفعال و عاطفهاى شخصى و اجتماعى - در حد حركات انعكاسى و غريزى و عادى (زياد) و حركت ارادى (در حد ابتدايى). از نظر اخلاقى: داراى صفات ارثى (فطرى و نسبى) و اثر دامان مادر.
از نظر مالكيت: هيچ، به جز اسباببازى (اگر مشترك بين بچهها نباشد) و ديگرى «عطاى والدين».
روى هم رفته، از مختصات او: پشتكار و مفيد بودن است.
در برخورد با واقعيات، آنها را ارزيابى مىكند.
كمكم تعلق خود را از خانواده، سست مىنمايد.
بين آنچه در خانه به او اظهار مىشود و آنچه در مدرسه و اجتماع ابراز مىگردد؛ داورى مىكند (اما در اين كار نوپاست و محتاج به نظارت و ياورى)؛ اگر موافقت نبيند، دچار حيرت يا حال تهاجم مىشود (پسران چنيناند).
داراى تخيل شديد - پيدايش افكار جنسى (و لزوم كنترل تمايلات او).
در دختران: ميل زياد به مادر شدن و تشديد عاطفى.
در پسران: به مناسبت رشد عقلى و
مخالفت با عواطف جنسى، تضاد و كشاكشى در درون وى آغاز مىگردد و احساسات او تندتر مىشود.
غزالى (ابوحامد محمد) گويد: اولين حس كه در كودك بيدار مىشود «لامسه» است و سپس «بينايى» پديدار مىگردد و جهان رنگها و شكلها را كه پهناورترين عوالم محسوسات است - مىشناسد. سپس «گوش» باز مىگردد و صداها و نغمهها را مىشنود (و دنياى او هر دم وسيعتر و پرمايهتر براى فهم او مىشود).
در حدود هفت سالگى قوهى تميز و تشخيص در وى پديد مىآيد و اين خود تحولى مهم در زندگى اوست؛ زيرا كه به جهانى فراتر از حد حس، يعنى «دنياى عقل و خرد» قدم مىنهد (كه بس وسيعتر و عميقتر است و امرى بنيادى و واقعى است). (4)
در اين دوره كودك غالبا در خارج به جستوجوى مدل مىپرازد و سعى مىكند كه استقلال خود را بيشتر كند. (5)
(و اگر مدل خوب خارجى - كه بتواند بين خانه و خارج هماهنگى را برقرار دارد- پيدا نكند، در خود احساس شكست مىكند. بايد در اين جستوجو، او را راهنما باشند).
از نظر جسمى هم اگر خود را (در آينه، يا در مقام ابراز نظر مردم) داراى نقيصهاى داند؛
ناراحت مىشود (و بايد فورى براى رفع آن، به قدر مقدور اقدام كرد يا او را بايد متقاعد ساخت كه مثلا: از نقص خلقتى خويش، كوتاهى قد و نظير آنها رنجور نباشد. اما دندان كج، سالك، كچلى و نظير آنها را تا حدى مىتوان برطرف كرد.)
غريزه و عقل در كودك
(و به نظر او: حقايق از راه قلب و احساسات زودتر كشف مىشوند تا از راه عقل و منطق.
او «منطق» را مولود اجتماع داند و اجتماع را ناقص يا فاسد شمارد و گويد: احساسات غريزى، زادهى طبيعتاند و طبيعت به خودىخود نيكو و پسنديده است و مىتواند زمينهاى مناسب براى تربيت كودك باشد) (7)
در عين حال، كودك، از نظر غرايز ضعيفتر از حيوان است و از جهت تأمين زندگى نيز داراى توانايى كمتر، بنابراين در برابر حوادث زود مىلرزد و كمك مىطلبد.
جهت جبران اين نقيصه، در تلاش است تا با «عقل و تدبير» آن را برطرف سازد. اتفاقا: قواى عقلى و حافظه و تكلم و نطق و قدرت ارتباط او نيز در ابتدا بسيار ناچيز است و رشد آنها نيز كند مىباشد (و لذا ضرورى است كه محيطى مساعد، جهت رشد خويش، دارا شود؛ محيطى كه در آن بتواند نفوذ و حكومت كند؛ نه آن كه محكوم باشد؛ تا ناراحتى روحى و عاطفى در او ايجاد نگردد) (8)
مهمترين مدل كودك
پسر به پدر نزديك مىشود و دختر به مادر؛ البته گاهى نيز به برادر و خواهر و زمانى به كلفت و نوكر خانه نيز همانند مىشود. (بايد كارى كرد كه مدل او، مناسب و لايق باشد).
كودك به سؤال مىپردازد: از فوايد حيوانات و گل و گياه و اشياء، از طرز پيدايش خود، از اين كه پس از مرگ چه مىشود؟
(همين دوره، آيندهساز اوست و جواب سؤالها، هدف زندگى و جهت فكرى و عاطفى او را معين مىدارد.
ممكن است كه با همان پاسخها غايتى عالى براى زندگى بسازد، قاعده و دينپذير شود و استوار در كار؛ يا موجب آن شود كه به اهمال گرايد؛ يا اين موجوديت و زندگى را پوچ و هيچ بشمارد و يا از حيات وحشت كند و گريزان باشد...)
بازىهاى مورد علاقهى كودك نيز مىتواند تا حد زيادى معرف جهت عاطفى و نظرى او باشند (و قابل توجه براى كار مربى قرار گيرند. آرى! بازى، واقعا بازى نيست؛ درس زندگى كودك است و نمايشى از سير درونى و نفسانى او؛ پس بايد كه آن را نيكو ساخت و نيكو نظارت كرد).
تفاوت اصولى كودكان نسبت به هم
بايد از ماههاى اول، به نوزاد دقيقا نگاه كرد و مرتبا او را با چشم مورد بررسى قرار داد؛ تا مشخصات فطرى و ذاتى او درك شود و همان وقت اگر از صفات بد ارثى و عدم سلامت فطرت، اثرى در وى هست، پيش از بلوغ اول، مقدمات رفع آن تعبيه گردد؛ تا پس از بلوغ، صاف و بىعيب شود.
(آرى! سبزههاى باغچه، گرچه شكل و حالات مشابهى به يكديگر دارند، اما يكى نيستند و باغبان لايق، براى هر كدام، تدبيرى خاص و روشى مخصوص بايد به كار گيرد).
پی نوشت :
(1) بمج، 16.
(2) بمج، 39.
(3) بمج، 40.
(4) بمج، 41 تا 82.
(5) بمج، 20.
(6) مج، در حاشيهى نظرات «مونتنى».
(7) اين همان است كه ما «فطرت - وجدان فطرى - عقل نهادى» مىناميم. عرفا نيز سعى مىكنند با مراقبه و برگشت به خود، خويش را به «فطرت خويش» كه معلم اصلى و قبلى و ازلى است برسانند و شهود را از راه دل، درست مىدانند.
در دين «عقل» را - كه قاضى دل است - براى شناخت خدا و رسول مقدمهى لايق دانند، ولى سپس او را تحت تعليم وحى و رسالت، به كمال فهم و نظر مىرسانند و آنگاه داورى به دومى سپرند.
سقراط نيز بنياد مكتب خود را بر دانش فطرى و درونى آدمى نهاده بود. - م.
(8) بمج، 27 و 28 و 29.
(9) مف، 43 و 44.
/خ