درس ها و عبرت های عاشورا از منظر رهبر معظم انقلاب

این حادثه باقی است. این حادثه عظیم؛ یعنی حادثه عاشورا، از دو جهت قابل تأمل و تدبر است. غالباً یکی از این دو جهت، مورد توجه قرار می گیرد. بنده امروز می خواهم در این جا آن جهت دوم را، بیشتر مورد توجه قرار دهم.
چهارشنبه، 23 شهريور 1401
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
درس ها و عبرت های عاشورا از منظر رهبر معظم انقلاب

درس های عاشورا: فداکاری، آسیب پذیری جبهه دشمن، لزوم بصیرت

جهت اول، درس های عاشوراست. عاشورا پیام ها و درس هایی دارد. عاشورا درس می دهد که برای حفظ دین، باید فداکاری کرد. درس می دهد که در راه قرآن، از همه چیز باید گذشت. درس می دهد که در میدان نبرد حق و باطل، کوچک و بزرگ، زن و مرد، پیر و جوان، شریف و وضیع و امام و رعیت، با هم در یک صف قرار می گیرند.

درس می دهد که جبهه دشمن با همه توانایی های ظاهری، بسیار آسیب پذیر است. (همچنان که جبهه بنی امیه، به وسیله کاروان اسیران عاشورا، در کوفه آسیب دید، در شام آسیب دید، در مدینه آسیب دید، و بالأخره هم این ماجرا، به فنای جبهه ی سفیانی منتهی شد.)

درس می دهد که در ماجرای دفاع از دین، از همه چیز بیشتر، برای انسان، بصیرت لازم است. بی بصیرت ها فریب می خورند. بی بصیرت ها در جبهه باطل قرار می گیرند؛ بدون این که خود بدانند. همچنان که در جبهه ابن زیاد، کسانی بودند که از فسّاق و فجّار نبودند، ولی از بی بصیرتها بودند.

اینها درس های عاشوراست. البته همین درس ها کافی است که یک ملت را، از ذلت به عزت برساند. همین درس ها می تواند جبهه کفر و استکبار را شکست دهد. درس های زندگی سازی است. این، آن جهت اول.
 

عبرت های عاشورا: انحطاط جامعه اسلامی در طول پنجاه سال

جهت دوم از آن دو جهتی که عرض کردم، « عبرتهای عاشورا »ست. غیر از درس، عاشورا یک صحنه عبرت است. انسان باید به این صحنه نگاه کند، تا عبرت بگیرد. یعنی چه، عبرت بگیرد؟ یعنی خود را با آن وضعیت مقایسه کند و بفهمد در چه حال و در چه وضعیتی است؛ چه چیزی او را تهدید می کند؛ چه چیزی برای او لازم است؟ این را می گویند «عبرت».

شما اگر از جاده ای عبور کردید و اتومبیلی را دیدید که واژگون شده یا تصادف کرده و آسیب دیده؛‌ مچاله شده و سرنشینانش نابود شده اند، می ایستید و نگاه می کنید، برای این که عبرت بگیرید. معلوم شود که چطور سرعتی، چطور حرکتی و چگونه رانندگی ای، به این وضعیت منتهی می شود. این هم نوع دیگری از درس است؛ اما درس از راه عبرت گیری است.

این را قدری بررسی کنیم.

اولین عبرتی که در قضیه عاشورا ما را به خود متوجه می کند، این است که ببینیم چه شد که پنجاه سال بعد از درگذشت پیغمبر صلوات الله و سلامه علیه، جامعه اسلامی به آن حدّی رسید که کسی مثل امام حسین (علیه السلام)، ناچار شد برای نجات جامعه اسلامی، چنین فداکاری ای بکند؟

این فداکاری حسین بن علی (علیه السلام)، یک وقت بعد از هزار سال از صدر اسلام است؛ یک وقت در قلب کشورها و ملت های مخالف و معاند با اسلام است؛ این یک حرفی است. اما حسین بن علی (علیه السلام)، در مرکز اسلام، در مدینه و مکه - مرکز وحی نبوی - وضعیتی دید که هرچه نگاه کرد چاره ای جز فداکاری نداشت؛ آن هم چنین فداکاری خونین با عظمتی! مگر چه وضعی بود که حسین بن علی (علیه السلام)، احساس کرد که اسلام فقط با فداکاری او زنده خواهد ماند، والا از دست رفته است؟! عبرت این جاست.

روزگاری رهبر و پیغمبر جامعه اسلامی، از همان مکه و مدینه پرچم ها را می بست، به دست مسلمان ها می داد و آنها تا اقصی نقاط جزیرة العرب و تا مرزهای شام می رفتند؛ امپراتوری روم را تهدید می کردند؛ آنها از مقابلشان می گریختند و لشکریان اسلام پیروزمندانه برمی گشتند؛ که در این خصوص می توان به ماجرای « تبوک » اشاره کرد.

روزگاری در مسجد و معبر جامعه اسلامی، صوت و تلاوت قرآن بلند بود و پیغمبر با آن لحن و آن نَفَس، آیات خدا را بر مردم می خواند و مردم را موعظه می کرد و آنها را در جاده هدایت با سرعت پیش می برد.

ولی چه شد که همین جامعه، همین کشور و همین شهرها، کارشان به جایی رسد و آن قدر از اسلام دور شدند که کسی مثل یزید بر آنها حکومت می کرد؟! وضعی پیش آمد که کسی مثل حسین بن علی (علیه السلام)، دید که چاره ای جز این فداکاری عظیم ندارد! این فداکاری، در تاریخ بی نظیر است. چه شد که به چنین مرحله ای رسیدند؟

این، آن عبرت است. ما باید این را امروز مورد توجه دقیق قرار دهیم.

ما امروز یک جامعه اسلامی هستیم. باید ببینیم آن جامعه اسلامی، چه آفتی پیدا کرد که کارش به یزید رسید؟ چه شد که بیست سال بعد از شهادت امیرالمؤمنین (علیه الصّلاة والسلام)، در همان شهری که او حکومت می کرد، سرهای پسرانش را بر نیزه کردند و در آن شهر گرداندند؟!

کوفه یک نقطه بیگانه از دین نبود! کوفه همان جایی بود که امیرالمؤمنین (علیه السلام) در بازارهای آن راه می رفت؛ تازیانه بر دوش می انداخت؛ مردم را امر به معروف و نهی از منکر می کرد؛ فریاد تلاوت قرآن در « آناء اللیل و اطراف النهار » از آن مسجد و آن تشکیلات بلند بود. این، همان شهر بود که پس از گذشت سال هایی نه چندان طولانی در بازارش دختران و حرم امیرالمؤمنین (علیه السلام) را، با اسارت می گرداندند.

در ظرف بیست سال چه شد که به آن جا رسیدند؟ اگر بیماری ای وجود دارد که می تواند جامعه ای را که در رأسش کسانی مثل پیغمبر اسلام و امیرالمؤمنین (علیهماالسلام) بوده اند، در ظرف چند ده سال به آن وضعیت برساند، این بیماری، بیماری خطرناکی است و ما هم باید از آن بترسیم.

امام بزرگوار ما، اگر خود را شاگردی از شاگردان پیغمبر اکرم (صلوات الله و سلامه علیه) محسوب می کرد، سرِ فخر به آسمان می سود. امام، افتخارش به این بود که بتواند احکام پیغمبر را درک، عمل و تبلیغ کند.

امام ما کجا، پیغمبر کجا؟! آن جامعه را پیغمبر ساخته بود و بعد از چند سال به آن وضع دچار شد. این جامعه ما خیلی باید مواظب باشد که به آن بیماری دچار نشود. عبرت، این جاست! ما باید آن بیماری را بشناسیم؛ آن را یک خطر بزرگ بدانیم و از آن اجتناب کنیم.

به نظر من این پیامبر عاشورا، از درسها و پیام های دیگر عاشورا برای ما امروز فوری تر است. ما باید بفهمیم چه بلایی بر سر آن جامعه آمد که حسین بن علی (علیه السلام)، آقازاده اوّل دنیای اسلام و پسر خلیفه مسلمین، پسر علی بن ابی طالب (علیه الصّلاة والسلام)، در همان شهری که پدر بزرگوارش بر مسند خلافت می نشست، سر بریده اش گردانده شد و آب از آب تکان نخورد! از همان شهر آدم هایی به کربلا آمدند، او و اصحاب او را با لب تشنه به شهادت رسانند و حرم امیرالمؤمنین (علیه السلام) را به اسارت گرفتند!
 
عامل انحطاط جامعه اسلامی: دور شدن از ذکر و دعا، دنیاطلبی و دنبال شهوت ها رفتن
حرف در این زمینه، زیاد است. من یک آیه از قرآن را در پاسخ به این سؤال مطرح می کنم. قرآن جواب ما را داده است. قرآن، آن درد را به مسلمین معرفی می کند. آن آیه این است که می فرماید: «فَخَلَفَ مِن بَعْدِهِمْ خَلْفٌ أَضَاعُوا الصَّلاَةَ وَاتَّبَعُوا الشَّهَوَاتِ فَسَوْفَ یلْقَوْنَ غَیاً (1).»
 

دو عامل، عامل اصلی این گمراهی و انحراف عمومی است:

یکی دور شدن از ذکر خدا که مظهر آن نماز است. فراموش کردن خدا و معنویت؛ حساب معنویت را از زندگی جدا کردن و توجه و ذکر و دعا و توسل و طلب از خدای متعال و توکّل به خدا و محاسبات خدایی را از زندگی کنار گذاشتن.

دوم «وَاتَّبَعُوا الشَّهَوَاتِ»؛ دنبال شهوترانی ها رفتن؛ دنبال هوس ها رفتن و در یک جمله: دنیاطبی. به فکر جمع آوری ثروت، جمع آوری مال و التذاذ به شهوات دنیا افتادن. اینها را اصل دانستن و آرمان ها را فراموش کردن. این، درد اساسی و بزرگ است. ما هم ممکن است به این درد دچار شویم.

اگر در جامعه اسلامی، آن حالت آرمانخواهی از بین برود یا ضعیف شود؛ هر کس به فکر این باشد که کلاهش را از معرکه در ببرد و از دیگران در دنیا عقب نیفتد؛ این که «دیگری جمع کرده است، ما هم برویم جمع کنیم و خلاصه خود و مصالح خود را بر مصالح جامعه ترجیح دهیم»، معلوم است که به این درد دچار خواهیم شد.

نظام اسلامی، با ایمان ها، با همت های بلند، با مطرح شدن آرمان ها و با اهمیت دادن و زنده نگه داشتنِ شعارها به وجود می آید و حفظ می شود و پیش می رود. شعارها را کم رنگ کردن؛ اصول اسلام و انقلاب را مورد بی اعتنایی قرار دادن و همه چیز را با محاسبات مادّی مطرح کردن و فهمیدن، جامعه را به آن جا خواهد برد که به چنان وضعی برسد.

آنها به آن وضع دچار شدند. روزگاری برای مسلمین، پیشرفت اسلام مطرح بود؛ رضای خدا مطرح بود؛ تعلیم دین و معارف اسلامی مطرح بود؛ آشنایی با قرآن و معارف قرآن مطرح بود؛ دستگاه حکومت، دستگاه اداره کشور، دستگاه زهد و تقوا و بی اعتنایی به زخارف دنیا و شهوات شخصی بود و نتیجه اش آن حرکت عظیمی شد که مردم به سمت خدا کردند.

در چنان وضعیتی، شخصیتی مثل علی بن ابیطالب (علیه السلام)، خلیفه شد. کسی مثل حسین بن علی (علیه السلام) شخصیت برجسته شد. معیارها در اینها، بیش از همه هست.

وقتی معیار خدا باشد، تقوا باشد، بی اعتنایی به دنیا باشد، مجاهدت در راه خدا باشد؛ آدم هایی که این معیارها را دارند، در صحنه عمل می آیند و سر رشته کارها را به دست می گیرند و جامعه، جامعه اسلامی می شود.

امّا وقتی که معیارهای خدایی عوض شود، هر کس که دنیا طلب تر است، هر کس که شهوتران‌ تر است، هر کس که برای به دست آوردن منافع شخصی زرنگتر است، هر کس که با صدق و راستی بیگانه تر است، بر سرِ کار می آید.

آن وقت نتیجه این می شود که امثال عمر بن سعد و شمر و عبیدالله بن زیاد به ریاست می رسند و کسی مثل حسین بن علی (علیه السلام)، به مذبح می رود، و در کربلا به شهادت می رسد! این، یک حساب دو دو تا چهارتاست.

باید کسانی که دلسوزند، نگذارند معیارهای الهی در جامعه عوض شود. اگر معیارِ تقوا در جامعه عوض شد، معلوم است که انسان با تقوایی مثل حسین بن علی (علیه السلام)، باید خونش ریخته شود.

اگر زرنگی و دست و پاداری در کار دنیا و پشت هم اندازی و دروغگویی و بی اعتنایی به ارزشهای اسلامی ملاک قرار گرفت، معلوم است که کسی مثل یزید باید در رأس کار قرار گیرد و کسی مثل عبیدالله، شخص اول کشور عراق شود.

همه کار اسلام این بود که این معیارهای باطل را عوض کند. همه کار انقلاب ما هم این بود که در مقابل معیارهای باطل و غلط مادّی جهانی بایستد و آنها را عوض کند.
 

دنیای امروز؛ دنیای ترجیح مادیات بر معنویات

دنیای امروز، دنیای دروغ، دنیای زور، دنیای شهوترانی و دنیای ترجیح ارزش های مادی بر ارزشهای معنوی است. این دنیاست! مخصوص امروز هم نیست. قرن هاست که معنویت در دنیا رو به افول و ضعف بوده است.

پول پرست ها و سرمایه دارها تلاش کرده اند که معنویت را از بین ببرند. صاحبان قدرت، یک نظام و بساط مادی ای در دنیا چیده اند که در رأسش قدرتی از همه دروغگوتر، فریبکارتر، بی اعتناتر به فضایل انسانی و نسبت به انسانها بیرحم تر مثل قدرت امریکاست. این می آید در رأس و همین طور، می آیند تا مراتبِ پایین تر. این، وضع دنیاست.

انقلاب اسلامی، یعنی زنده کردن دوباره اسلام؛ زنده کردن «إِنَّ أَکْرَمَکُمْ عِندَ اللَّهِ أَتْقَاکُمْ» (2). این انقلاب آمد تا این بساط جهانی را، این ترتیب غلط جهانی را بشکند و ترتیب جدیدی درست کند. اگر آن ترتیبِ مادّی جهانی باشد، معلوم است که شهوتران های فاسدِ رو سیاه و گمراه مثل محمدرضا باید در رأس کار باشند و انسانِ با فضیلتِ منوری مثل امام باید در زندان یا در تبعید باشد! در چنان وضعیتی، جای امام در جامعه نیست.

وقتی زور حاکم است، وقتی فساد حاکم است، وقتی دروغ حاکم است و وقتی بی فضیلتی حاکم است، کسی که دارای فضیلت است، دارای صدق است، دارای نور است، دارای عرفان است و دارای توجه به خداست، جایش در زندان ها یا در مقتل و مذبح یا در گودال قتلگاه هاست. وقتی مثل امامی بر سر کار آمد، یعنی ورق برگشت؛ شهوترانی و دنیاطلبی به انزوا رفت، وابستگی و فساد به انزوا رفت، تقوی بالای کار آمد، زهد روی کار آمد، صفا و نورانیت آمد، جهاد آمد، دلسوزی برای انسانها آمد، رحم و مروّت و برادری و ایثار و از خودگذشتگی آمد.
 

هشدار نسبت به عواقب از دست دادن روحیه بسیجی و تسلّط افراد افزون خواه بی معنویت در جامعه

امام که بر سرِ کار می آید، یعنی این خصلت ها می آید؛ یعنی این فضیلت ها می آید؛ یعنی این ارزش ها مطرح می شود. اگر این ارزش ها را نگه داشتید، نظام امامت باقی می ماند.

آن وقت امثال حسین بن علی (علیه الصّلاة والسّلام)، دیگر به مذبح برده نمی شوند. اما اگر اینها را از دست دادیم چه؟ اگر روحیه بسیجی را از دست دادیم چه؟ اگر به جای توجه به تکلیف و وظیفه و آرمان الهی، به فکر تجملات شخصی خودمان افتادیم چه؟

اگر جوان بسیجی را، جوان مؤمن را، جوان بااخلاص را - که هیچ چیز نمی خواهد جز این که میدانی باشد که در راه خدا مجاهدت کند - در انزوا انداختیم و آن آدم پر روی افزون خواه پر توقعِ بی صفای بی معنویت را مسلط کردیم چه؟ آن وقت همه چیز دگرگون خواهد شد.

اگر در صدر اسلام فاصله بین رحلت نبی اکرم (صلوات الله و سلامه علیه) و شهادت جگرگوشه اش پنجاه سال شد، در روزگار ما، این فاصله، خیلی کوتاه تر ممکن است بشود و زودتر از این حرف ها، فضیلت ها و صاحبان فضایل ما به مذبح بروند. باید نگذاریم. باید در مقابل انحرافی که ممکن است دشمن بر ما تحمیل کند، بایستیم.

پس،‌ عبرت گیری از عاشورا این است که نگذاریم روح انقلاب در جامعه منزوی و فرزند انقلاب گوشه گیر شود. عده ای مسائل را اشتباه گرفته اند. امروز بحمدالله مسؤولین دلسوز و علاقه مند و رئیس جمهور انقلابی و مؤمن بر سر کارند، و کشور را می خواهند بسازند. اما عده ای، سازندگی را با مادی گرایی، اشتباه گرفته اید. سازندگی چیزی است، مادّیگری چیز دیگری است.

سازندگی یعنی کشور آباد شود، و طبقات محروم به نوایی برسند. (بیانات مقام معظم رهبری (حفظه الله) در دیدار فرماندهان گردان ها، گروهان ها و دسته های عاشورای نیروهای مقاومت بسیج سراسر کشور، در سالروز شهادت امام سجاد (علیه السلام) - 22/4/1371)
 

درس ها و عبرت ها: اتهام خروج امام حسین (ع) از اسلام، نتیجه غفلت و سهل انگاری مسلمین

در حدیث است که «من خرج علی امام عادل فدمه هدر»؛ کسی که در اسلام، علیه امام عادل خروج و قیام کند، خونش هدر است. اسلامی که این قدر به خونِ مردم اهمیت می دهد، در این جا، چنین برخوردی دارد.

به هنگام قیام امام حسین (علیه السلام) کسانی بودند که پسر پیغمبر، پسر فاطمه ی زهرا و پسر امیرالمؤمنین را (علیهم السلام) را به عنوان خروج کننده بر امام عادل معرفی کردند! امام عادل کیست؟ یزید بن معاویه!
 

هشدار درباره لزوم جلوگیری از تکرار فاجعه ی عاشورا در آینده

آن عدّه، در معرفی امام حسین (علیه السلام) به عنوان خروج کننده، موفق شدند. خوب؛ دستگاه حکومت ظالم، هر چه دلش می خواهد می گوید. مردم چرا باید باور کنند؟! مردم چرا ساکت بمانند؟! آنچه بنده را دچار دغدغه می کند، همین جای قضیه است.

می گویم: چه شد که کار به این جا رسید؟! چه شد که امت اسلامی که آن قدر نسبت به جزئیات احکام اسلامی و آیات قرآنش دقّت داشت، در چنین قضیه ی واضحی، به این صورت دچار غفلت و سهل انگاری شد که ناگهان فاجعه ای به آن عظمت رخ داد؟!

رخدادهایی چنین، انسان را نگران می کند. مگر ما از جامعه زمان پیغمبر و امیرالمؤمنین (علیهماالسلام) قرصتر و محکم تریم؟! چه کنیم که آن گونه نشود؟ خوب؛ به سؤالی که گفتیم «چه شد که چنین شد؟» کسی جواب جامعی نداده است. مسائلی عنوان شده است که البته کافی و وافی نیست. به همین دلیل، قصد دارم امروز کوتاه و مختصر، درباره اصل قضیه صحبت کنم. آن گاه سررشته مطلب را به دست ذهن شما می سپارم تا خودتان درباره آن فکر کنید. کسانی که اهل مطالعه و اندیشه اند، دنبال این قضیه تحقیق و مطالعه کنند و کسانی که اهل کار و عملند، دنبال این باشند که با چه تمهیداتی می توان جلو تکرار چنین قضایایی را گرفت؟

اگر امروز من و شما جلو قضیه را نگیریم، ممکن است پنجاه سال دیگر، ده سال دیگر یا پنج سال دیگر، جامعه اسلامی ما کارش به جایی برسد که در زمان امام حسین (علیه السلام) رسیده بود. مگر این که چشمان تیزی تا اعماق را ببیند؛ نگهبان امینی راه را نشان دهد؛ مردم صاحب فکری کار را هدایت کنند و اراده های محکمی پشتوانه این حرکت باشند. آن وقت، البته، خاکریز محکم و دژ مستحکمی خواهد بود که کسی نخواهد توانست در آن نفوذ کند. و الا، اگر رها کردیم، باز همان وضعیت پیش می آید. آن وقت، این خون ها، همه هدر خواهد رفت.

در آن عهد، کار به جایی رسید که نواده مقتولین جنگ بدر که به دست امیرالمؤمنین و حمزه و بقیه سرداران اسلام، به درک رفته بودند، تکیه بر جای پیغمبر زد، سرِ جگر گوشه همان پیغمبر را در مقابل خود نهاد و با چوبِ خیزران به لب و دندانش زد و گفت:
لیت اشیاخی ببدرٍ شهدوا *** جزع الخزرج من وقع الاسل
یعنی کشته های ما در جنگ بدر، برخیزند و ببینند که با کشنده هایشان چه کار کردیم! قضیه، این است.

این جاست که قرآن می گوید عبرت بگیرید! این جاست که می گوید: «قُلْ سِیروُا فِی الأرْضِ» در سرزمین تاریخ سیر کنید و ببینید چه اتفاقی افتاده است؛ آن گاه خودتان را برحذر دارید. (بیانات مقام معظم رهبری (حفظه الله) در دیدار فرماندهان لشکر 27 محمد رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) - 20/3/1375)
 

درس امام حسین (ع) در توکل و اعتماد به خدا

امت بزرگ اسلامی نمی تواند همچون غرب مزوّر در برابر ظلمی که بر شما می رود، بی تفاوت و ساکت بماند و با دشمن شما دست دوستی بدهد. هرکه چنین کند، با شما دشمنی کرده است و مطمئناً ملت های مسلمان از این گناه بزرگ مبرّایند. امت اسلامی موظف است به هر گونه ممکن به شما یاری برساند و شما را در ادامه این راه مبارک کمک کند.

به وعده الهی اعتماد کنید؛ رنج ها و دردهای جانکاه خود را که خون های بناحق ریخته و سختی های هر روزه بر شما وارد می سازد، به حساب خدا بنویسید و همچون سرور شهیدان عالم، حسین بن علی (علیهماالسلام) در لحظه ای که کودک شیرخوارش را در آغوشش با تیر زهرآلود شهید کردند، بگویید: « انما یهون الخطب علی انه بعین الله ».

و بدانید که خداوند پیروزی نهایی مؤمنان و مجاهدان صابر را تضمین کرده است. « و تمت کلمه ربک صدقاً و عدلاً، لامبدل لکلماته و هو السمیع العلیم ». (بیانات مقام معظم رهبری (حفظه الله) در سومین کنفرانس بین المللی قدس و حمایت از حقوق مردم فلسطین - 25/1/1385)
 

تشخیص به موقع تکلیف؛ مهم ترین درس نهضت حسینی

در قضیه حرکت عاشورا، نکات بسیار زیادی هست که اگر دنیای اسلام و متفکرین جهان اسلام درباره آنها، از ابعاد مختلف بررسی کنند، راه های زندگی اسلامی و تکلیف نسل های مسلمان در شرایط مختلف، از این حادثه و آنچه که از مقدمات و مؤخرات، آن را احاطه کرده است، معلوم خواهد شد.

یکی از این درس ها، این نکته مهم است که حسین بن علی (علیه الصّلاة و السّلام)، در یک فصل بسیار حساس تاریخ اسلام، وظیفه اصلی را از وظایف گوناگون و دارای مراتب مختلف اهمیت، تشخیص داد و این وظیفه را به انجام رساند.

او در شناخت چیزی که آن روز دنیای اسلام به آن احتیاج داشت، دچار توهّم و اشتباه نشد. در حالی که این، یکی از نقاط آسیب پذیر در زندگی مسلمین، در دوران های مختلف است؛ یعنی این که، آحاد ملت و راهنمایان آنها و برجستگان دنیای اسلام، در برهه ای از زمان، وظیفه اصلی را اشتباه کنند.

ندانند چه چیز اصلی است و باید به آن پرداخت و باید کارهای دیگر را - اگر لازم شد - فدای آن کرد؛ و چه چیز فرعی و درجه دوم است و هر حرکت و کاری را به قدر خودِ آن باید اهمیت داد و برایش تلاش کرد.

در همان زمانِ حرکت اباعبدالله (علیه السّلام)، کسانی بودند که اگر با آنها در باب این قضیه صحبت می شد که « اکنون وقت قیام است » و می فهمیدند که این کار، به دنبال خود مشکلات و دردسرهایی دارد، به تکالیف درجه دو می چسبیدند؛ کما این که دیدیم، عدّه ای همین کار را کردند. در میان آنهایی که با امام حسین (علیه السلام)، حرکت نکردند و نرفتند، آدم های مؤمن و متعهد وجود داشت. این طور نبود که همه، اهل دنیا باشند.

آن روز در بین سران و برگزیدگان دنیای اسلام، آدم های مؤمن و کسانی که می خواستند طبق وظیفه عمل کنند، بودند؛ اما تکلیف را نمی فهمیدند؛ وضعیت زمان را تشخیص نمی دادند؛ دشمن اصلی را نمی شناختند و کار اصلی و محوری را با کارهای درجه دو و درجه سه، اشتباه می کردند. این، یکی از ابتلائات بزرگ دنیای اسلام بوده است.

امروز هم ممکن است ما دچار آن شویم، و آنچه را که مهم است، با چیز کم اهمیت تر اشتباه کنیم. باید وظیفه اساسی را که قوام و حیات جامعه به آن است، پیدا کرد.

روزی در همین کشور ما، مبارزات ضدّ استعماری و ضدّ استبدادی و ضدّ دستگاه کفر و طاغوت، مطرح بود؛ اما بعضی، این تکلیف را تشخیص نمی دادند و به کارهای دیگر چسبیده بودند.

احیاناً اگر کسی تدریسی داشت، اگر تألیفی داشت، اگر یک حوزه کوچک تبلیغی داشت، اگر هدایت جمع محدودی از مردم در کارهای دینی بر عهده او بود، فکر می کرد اگر به آن مبارزه بپردازد، آن کارها معطل خواهد ماند! مبارزه به آن عظمت و به آن اهمیت را ترک می کرد، برای این که از این کارها باز نماند! یعنی اشتباه در شناختن آنچه لازم بود، آنچه مهم بود و آنچه اهمّ بود.

حسین بن علی (علیه السلام)، در بیانات خود فهماند که برای دنیای اسلام در چنین شرایطی، مبارزه با اصل قدرت طاغوتی و اقدام برای نجات انسانها از سلطه شیطانی و اهریمنی این قدرت، واجب ترین کارهاست.

بدیهی است که حسین بن علی (علیه السلام)، اگر در مدینه می ماند و احکام الهی را در میان مردم تبلیغ و معارف اهل بیت را بیان می کرد،‌ عدّه ای را پرورش می داد. اما وقتی برای انجام کاری به سمت عراق حرکت می کرد، از همه این کارها باز می ماند: نماز مردم را نمی خواست به آنها تعلیم دهد؛ احادیث پیغمبر را نمی توانست به مردم بگوید؛ حوزه درس و بیان معارف او تعطیل می شد و از کمک به ایتام و مستمندان و فقرایی که در مدینه بودند، می ماند. اینها هر کدام وظیفه ای بود که آن حضرت انجام می داد.

اما همه این وظایف را، فدای وظیفه مهم تر کرد. حتّی آنچنان که در زبان همه مبلّغین و گویندگان هست، زمان حجّ بیت الله و در هنگامی که مردم برای حج می رفتند، این، فدای آن تکلیف بالاتر شد.
 

مبارزه با سلطان ظالم و انجام وظیفه امر به معروف و نهی از منکر؛ مهم ترین تکلیف امام حسین (علیه السلام)

آن تکلیف چیست؟ همان طور که فرمود، مبارزه با دستگاهی که منشأ فساد بود: «اُریدُ اَن اَمُرَ بالمَعروف وَاَنْهی عَنِ المُنْکَر وَاَسیرَ بِسیرة جَدّی (3).» یا آن چنان که در خطبه دیگری در بین راه فرمود: «اَیهاالناس! اِنَّ رسول الله، (صلی الله علیه و آله)، قال مَنْ رأی سُلطاناً جائراً مُستَحِلا لِحُرَمِ الله، ناکثاً لِعَهدالله [تا آخر] فَلَمْ یغَیر عَلَیهِ بِفِعْلٍ ولا قَولٍ کانَ حَقاً عَلی الله اَنْ یدخَل یدْخِلَهُ مُدْخِلَه (4).»

یعنی اغاره یا تغییر، نسبت به سلطان ظلم و جور؛ قدرتی که فساد می پراکند و دستگاهی که انسان ها را به سمت نابودی و فنای مادی و معنوی می کشاند. این، دلیل حرکت حسین بن علی (علیه السلام) است که البته این را، مصداق امر به معروف و نهی از منکر هم دانسته اند؛ که در باب گرایش به تکلیف امر به معروف و نهی از منکر، به این نکات هم باید توجه داشت.

لذاست که برای تکلیف اهم، حرکت می کند و تکالیف دیگر را - ولو مهم - فدای این تکلیف اهمّ می کند. تشخیص می دهد که امروز، کار واجب چیست؟
 

شناخت و تشخیص دشمن؛ مهم ترین وظیفه مسلمانان امروز

هر زمانی، یک حرکت برای جامعه اسلامی متعین است. یک دشمن و یک جبهه خصم، جهان اسلام و مسلمین را تهدید می کند. آن را باید شناخت. اگر در شناخت دشمن اشتباه کردیم، در جهتی که از آن جهت، اسلام و مسلمین خسارت می بینند و به آنها حمله می شود، دچار اشتباه شده ایم. خسارتی که پیدا خواهد شد، جبران ناپذیر است. فرصت های بزرگ از دست می رود.

امروز ما در دنیای اسلام، مکلِّفیم که همین هشیاری و توجه و دشمن شناسی و تکلیف شناسی را به اعلا درجه ممکن، برای امت اسلام، جهان اسلام و ملت خودمان تدارک ببینیم.

امروز با توجه به تشکیل حکومت اسلامی و برافراشته شدن پرچم اسلام - چیزی که در طول تاریخ اسلام، بعد از صدرِ اول تا امروز سابقه ندارد - چنین امکانی در اختیار مسلمانان است.

امروز ما دیگر حق نداریم در شناخت دشمن اشتباه کنیم. حق نداریم در آگاهی نسبت به جهت و حمله تهاجم، دچار اشتباه شوم. لذا، از اول پیروزی انقلاب تا امروز، همه تلاش امام بزرگوار و دیگر کسانی که در راه آن بزرگوار حرکت کردند - عَلی اِخْتِلافِ مَراتِبِهْم: برحسب امکان و توانایی و بینششان - این بوده است که معلوم شود در دنیای امروز، برای مسلمانان، برای جامعه اسلامی در ایران و برای پایه های عدل و حق، چه تهدیدی از همه بالاتر و چه دشمنی از همه خطرناک تر است؟

امروز هم، مثل تمام این سال های متمادی، دشمنی اساسی، حمله بزرگ و خطر بنیان کن از سوی سلطه جهانی و سلطه کفر و استکبار جهانی است. این، بزرگ ترین خطری است که اسلام و مسلمین را تهدید می کند. (بیانات مقام معظم رهبری (حفظه الله) در دیدار علما و روحانیان - 7/5/1371)
 

نسخه عملی سیدالشهدا (ع) برای مبارزه با جهل و غفلت

امروز هم درس همین است. شمّ انسانی و عمیق یک ملت باید حوادث را قبل از وقوع آن احساس کند و بفهمد که چه اتفاقی دارد می افتد، و عکس العمل نشان بدهد. در طول تاریخ اسلام وقتی نگاه می کنیم، نداشتن این درک و شمّ سیاسی درست، ملت ها را همیشه در خواب نگه داشته است و به دشمنان ملت ها امکان داده است که هر کاری که می خواهند، بر سر ملت ها بیاورند و از عکس العمل آنها در امان و مصون بمانند.
 

تغییرات گسترده در طول پنجاه سال پس از بعثت در جامعه اسلامی

با این نگاه، شما به حادثه کربلا نگاه کنید. بسیاری از مسلمانان دوران اواخر شصت ساله بعد از حادثه هجرت - یعنی پنجاه ساله بعد از رحلت نبی مکرم - از حوادثی که می گذشت، تحلیل درستی نداشتند. چون تحلیل نداشتند، عکس العمل نداشتند.

لذا میدان، باز بود جلوی کسانی که هر کاری می خواستند، هر انحرافی که در مسیر امت اسلامی به وجود می آوردند، کسی جلودارشان نباشد؛ می کردند. کار به جائی رسید که یک فرد فاسقِ فاجرِ بدنامِ رسوا - جوانی که هیچ یک از شرایط حاکمیت اسلامی و خلافت پیغمبر در او وجود ندارد و نقطه عکس مسیر پیغمبر در اعمال او ظاهر است - بشود رهبر امت اسلامی و جانشین پیغمبر! ببینید چقدر این حادثه امروز به نظر شما عجیب می آید؟

آن روز این حادثه به نظر مردمی که در آن دوران بودند، عجیب نیامد. خواص احساس خطر نکردند. بعضی هم که شاید احساس خطر می کردند، منافع شخصی‌شان، عافیت‌شان، راحت‌شان، اجازه نداد که عکس العملی نشان بدهند.

پیغمبر، اسلام را آورد تا مردم را به توحید، به پاکیزگی، به عدالت، به سلامت اخلاق، به صلاح عمومی جامعه بشری سوق بدهد. امروز کسی به جای پیغمبر می نشیند که سر تا پایش فساد است، سر تا پایش فسق است، به اصل وجود خدا و وحدانیت خدا اعتقادی ندارد.

با فاصله پنجاه سال بعد از رحلت پیغمبر، یک چنین کسی می آید سر کار! این به نظر شما امروز خیلی عجیب می آید؛ آن روز به نظر بسیاری از آن مردم، عجیب نیامد. عجب! یزید خلیفه شد و مأمورین غلاظ و شداد را گذاشتند در اطراف دنیای اسلام که از مردم بیعت بگیرند. مردم هم دسته دسته رفتند بیعت کردند؛ علما بیعت کردند، زهّاد بیعت کردند، نخبگان بیعت کردند، سیاستمداران بیعت کردند.
 

وظیفه امام حسین (علیه السلام) در مقابله با غفلت و انحراف جامعه اسلامی

در یک چنین موقعیتی که این قدر غفلت بر دنیای اسلام حاکم است که خطر را درک و استشمام نمی کنند، چه کار باید کرد؟ کسی مثل حسین بن علی که مظهر اسلام است، نسخه بی تغییر پیغمبر مکرم اسلام است - « حسین منّی وانا من حسین » - در این شرایط چه کار باید بکند؟ او باید کاری کند که دنیای اسلام را - نه فقط آن روز، بلکه در طول قرن های بعد از آن - بیدار کند؛ آگاه کند؛ تکان بدهد. این تکان با قیام امام حسین شروع شد.

حالا اینکه امام حسین دعوت شد برای حکومت در کوفه و حرکت کرد به کوفه، اینها ظواهر کار و بهانه های کار بود. اگر امام حسین (علیه السلام) دعوت هم نمی شد، این قیام تحقق پیدا می کرد. امام حسین باید این حرکت را انجام می داد، تا نشان بدهد که دستور کار، در یک چنین شرایطی، برای مسلمان چیست. نسخه را به همه مسلمان های قرن های بعدی نشان داد. یک نسخه ای نوشت؛ منتها نسخه حسین بن علی، نسخه لفاظی و حرافی و « دستور بده، خودت بنشین » نبود؛ نسخه عملی بود.

او خودش حرکت کرد و نشان داد که راه این است. ایشان از قول پیغمبر نقل می کند که آن وقتی که شما دیدید که اسلام کنار گذاشته شد؛ ظالمین بر مردم حکومت می کنند؛ دین خدا را تغییر می دهند؛ با فسق و فجور با مردم رفتار می کنند؛ آن کسی که در مقابل این وضع، نایستد و قیام نکند، «کان حقا علی الله ان یدخله مدخله»؛ خدای متعال با این آدم ساکت و بی تفاوت هم مثل همان کسی که «مستحلّ حرمات الله» است، رفتار خواهد کرد. این نسخه است. قیام امام حسین این است.

در راه این قیام، جان مطهر و مبارک و گران‌بهای امام حسین که برترین جان های عالم است، اگر قربانی شود به نظر امام حسین، بهای زیادی نیست. جان بهترینِ مردمان که اصحاب امام حسین بودند، اگر قربان شود، برای امام حسین بهای گرانی محسوب نمی شود.

اسارت آل الله، حرم پیغمبر، شخصیتی مثل زینب که در دست بیگانگان اسیر بشود - حسین بن علی می دانست وقتی در این بیابان کشته شود، آنها این زن و بچه را اسیر می کنند - این اسارت و پرداختن این بهای سنگین به نظر امام حسین، برای این مقصود سنگین نبود. بهایی که ما می پردازیم، باید ملاحظه شود با آن چیزی که با این پرداخت، برای اسلام، برای مسلمین، برای امت اسلامی و برای جامعه به دست می آید. (بیانات مقام معظم رهبری (حفظه الله) در دیدار مردم قم به مناسبت قیام نوزدهم دی - 19/10/1387)
 

پی‌‍ نوشت ها:

1. سوره مریم، آیه 59.
2. سوره حجرات، آیه 13.
3. بحارالانوار، ج 44، ص 29.
4. بحارالانوار، ج 44، ص 382.
 
منبع: 72 سخن عاشورایی (از بیانات مقام معظم رهبری)، علیرضا مختارپور قهرودی، تهران: انتشارات انقلاب اسلامی، چاپ دوم، 1390، صص 67-60.


ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط
موارد بیشتر برای شما