چگونه خودشيفتگي بر واقعيت استيلا مييابد
نويسنده:كريس هجز(1)
چكيده
چند روز پيش سري به «گورستان ابدي هاليوود» زدم. در تبليغ اين گورستان آمده است كه آنجا «سرمنزل آرامش ابدي بيشترين تعداد از بنيان گذاران و ستارگان هاليوود است.» اين گورستان شصت اكري،بقاياي صد و سي و پنج چهره برجسته هاليوود را در خود دارد؛ از جمله رود ولف و النتينو، تايرون پاور، سسيل ب. دوميل، داگلاس فربنكس، نلسون ادي، پيتر لور،مل بلانش و جان هيوستون.
مارتين لوتر ميگويد، همه ما خداياني داريم، فقط پرسش اين است كه خداي ما كيست. در جامعه آمريكا معمولاً افراد مشهور يا سلبرتي ها خدايان ما هستند. باورها و اعمال مذهبي عموماً به پرستش سلبرتي ها تغييرشكل داده اند. فرهنگ سلبرتي ما مكان هاي متبركه و معابدي را براي سلبرتي ها بنا ميكند، درست شبيه همان كاري كه رومي ها براي امپراتوران آسماني، نياكان و خدايان خانگي خود
ميكردند. ما جامعهاي عملاً چند خدايي هستيم. ما با شمنيسم درگير هستيم. وسايل به جا مانده از سلبرتي ها، همانند يادگارهاي مردگان در ميان فرقه هاي نياكاني در آفريقا،آسيا يا كليساي كاتوليك قرون وسطي، به تعويذهايي جادويي تغيير شكل ميدهند.
گورستان ابدي هاليوود در كنار استوديوهاي پارامونت واقع شده است. حروف غول پيکر كلمه «هاليوود»، بالاي تپه ها بر فراز آرامگاه ها و ساختمان هاي مرمري الهام گرفته از عصر رنسانس ايتاليا است كه روي رديفي از سرداب ها بنا شدهاند. نقشه مكان گورهاي ستارگان به همراه كتابچهاي پرزرق و برق كه در بر دارنده خلاصهاي از زندگي نامه ستارگان است، جلوي در ورودي به دست شما داده ميشود. گردشگران با ستارگان كه با عنوان «ساكنان» ازآنها ياد ميشود، ديدارهايي انجام ميدهند. در اين گورستان بناهاي يادبود مرمرين بسيار بزرگي كه براي ثروتمندان و قدرتمندان ساخته شده به چشم ميخورد كه به چند بخش تقسيم شده است، با نام هايي همانند «باغ عشق اثيري» و «باغ اسطوره ها.» اين گورستان داراي دو آرامگاه بزرگ است، از جمله «آرامگاه جامع» با گنجايش شش هزار سرداب؛ بزرگ ترين آرامگاه جهان در زمان ساخت آن دهه 1930. با اين حال اكثر سلبرتي ها داراي پلاك هاي برنزي سادهاي هستند كه به نظر ميرسد نشانگر نوعي اشتياق به گمنامي است كه در زمان حياتشان از آنها دريغ شده بود.
اين گورستان در سال 1899 بنا شده است و قبلاً «پارك يادگارهاليوود» نام داشت. اين مكان بعد از افتتاح، به مدت قريب هشت يا نه دهه بدون تعميرات به حال خود رها شد. در دهه 1990، برخي خانواده ها از جمله اقوام گريمور هنرمند مكس فاكتور پولي پرداختند تا بقاياي عزيزانشان را به مكان ديگري منتقل كنند. در آوريل سال 1996، ورشكستگي اين مكان اعلام شد. چندين ماه گذشت اما گورستان ضبط نشد. سرانجام اين گورستان توسط تيلر كاسيدي و برادرش خريداري شد. آنها با تغيير دادن نام آن به «گورستان ابدي هاليوود»، يك كارزار بازاريابي گسترده را حول نام «ساكنين» سلبرتي آن آغاز كردند. اين دو برادر «شبكه ابدي» را راه اندازي كردند كه در آن، در گذشتگان غير سلبرتي ميتوانستند دست كم در مرگشان، ستارگان فليم هاي خانگي خود باشند. وبسايت گورستان، «يادگارهاي ويدئويي» را آرشيو ميكند. آن طور كه دربروشور گورستان آمده است، خانواده ها چه پير و چه جوان، اكنون ميتوانند از «داستان زندگي» خود تصاويري تهيه كنند و با گذشت سال ها، تصاوير جديدي را به آنها بيفزايند طبق اعلام اين وب سايت، «حفظ تصاوير، صداها و ويدئوهاي خود براي نسل هاي آينده، هم از نظر اجتماعي و هم براي زندگي كاملاً سلبرتي گونه، اهميت زيادي دارد.» اين يادگارهاي توليدي مخصوص كه معمولاً شامل تكه هايي از ويدئوهاي خانگي هستند، در مراسم تشييع جنازه بر روي صفحه هايي كه در نزديكي تابوت در گذشتگان قرار داده ميشود، به نمايش در ميآيند. كسب و كار گورستان داري،حال شكوفايي و رونق جدي است.
دفن شدن در نزديك يك سلبرتي، خرج زيادي بر ميدارد. گفته شده كه هيو هفنر براي رزرو يك سرداب در كنار مرلين مونرو در «پارك گورستان يادبود وست و ود»، مبلغ هشتاد و پنج هزار دلار پرداخت كرده است. «سرويس پرستيژ» كه توسط گورستان ابدي هاليوود راه اندازي شده است، براي اين كار پنج هزار و چهار صد دلار مطالبه ميكند. جي بويلو معاون مدير اجرايي اين گورستان فاش كرد كه گرفتن يك سرداب در نزديكي والنتينو حتي بيشتر از اينها هزينه بر ميدارد، هر چند كه او ميگويد، فهرست قيمت ها را به همراه ندارد. او درباره سرداب هاي كنار والنتينو گفت، «بيشتر آنها را فروخته ايم. بازديد از سرداب او منحصر به فرد است. هر سال در روز درگذشتش ما مراسم يادبود ويژهاي براي او برگزار ميكنيم. او نخستين نماد سكس واقعي بود. هزاران نفر در مراسم تشييع جنازه او شركت كردند. او اولين براد پيت بود. او اولين سوپرستاره در سينما و بزرگ ترين عاشق سينما بود.»
در فرهنگ سلبرتي،هدف، نزديك شدن تا حد امكان به سلبرتي است. كساني كه ميتوانند سلبرتي را لمس كنند يا صاحب سردابي در كنار سرداب سلبرتي شوند،اميد دارند كه به اين ترتيب، قدرت سلبرتي به آنها منتقل شود. آنها انتظار معجزه دارند. ما براي به دست آوردن قدرت سلبرتي، به دنبال لمس يا تصاحب مصنوعات سلبرتي هستيم، مثل گرفتن و نگهداري امضا يا تصاوير يا اشيايي كه زماني به او تعلق داشتهاند. اجناس سلبرتي از لباس كهنه پرنسس دايانا گرفته تا ساعت هاي سواچ اندي وارهول (كه قيمت واقعي آنها چهل دلار است) به قيمت هزاران دلار به حراج گذاشته ميشود. زائرين به مقابر سلبرتي ها سفر ميكنند. گريسلند در هر سال هفتصد و پنجاه هزار بازديد كننده دارد. كافه «هارد راك» كسب و كار خود را بر اساس اشتياق مردم به احساس نزديکي كردن با سلبرتي ها بنا كرده است. اين كافه متبركان ستارگان را از رستوراني به رستوران ديگر حمل ميكند، درست همان طور كه كليساهاي قرون وسطايي با انتقال استخوان ها و ساير بقاياي مقدسين به كليساهاي جامع خود ميكردند. بقاياي چارلي چاپلين همچون اويتا پرسون به سرقت رفت و سارقان در ازاي پس دادن آنها باج سنگيني را طلب كردند خانواده جان وين از ترس سارقان مقبره ها، تا بيست سال پس از مرگش، مكان قبر او را مشخص نكردند. سنگ قبرهاي جيمز دين ديلن توماس، سيلويا پلت، بادي هالي و جيم موريسون همگي مورد يورش قرار گرفته و به جاي ديگري منتقل شدهاند.
اتوبوسها راه خود را از ميان تپههاي هاليوود طي ميكنند تا گردشگران بتوانند از بالاي ديوارهايي كه مقابل خانههاي افراد مشهور كشيده شدهاند، نگاهي به اين خانهها بيندازند. گفت وگو با سلبرتيها يا معرفي زندگي آنها كه توسط باربارا والترز آغاز شد و اكنون به بخش هميشگي از صنعت خبر و سرگرمي تبديل شده است، اين توهم را در ما به وجود ميآورند كه ما به طور خودماني با سلبرتيها و نيز شخصيتهايي كه آنها تصويرميكنند، ارتباط داريم. از چشم ما، زندگي واقعي خودمان در مقايسه با زندگي سلبرتيها، نوعي زندگي ناقص و بدلي ديده ميشود. ما سلبرتيها را به عنوان شكلهاي آرماني خودمان ميبينيم. كنايه تلخ اين است كه در يك فرهنگ سلبرتي،اين ما هستيم كه هيچ گاه به طور كامل تحقق نمييابيم.اگر پاي صحبت سربازان و تفنگداران دريايي بنشينيد، خواهيد ديد كه ميگويند، آنها هنگام جنگ، طوري عمل ميكنند كه انگار درحال بازي در يك فيلم هستند، هر چند كه اگرآنها بخواهند به همان اعمال قهرمانانهاي دست بزنند كه در فيلمها ميبينيم، به احتمال زياد كشته ميشوند. تفاوت بين اعمال قهرماني الهام گرفته از سلبرتيها و واقعيت جنگ كه در آن تبديل شدن سرباز به يك جسد، كمتر از يك دقيقه زمان ميبرد، تكاندهنده است. در جنگ جهاني دوم، زماني كه جانوين به ديدار تفنگداران مجروح در بيمارستان رفت، آنها برايش شيشكي بستند و او را از بيمارستان بيرون انداختند. آنها در جنگ از روي دستكاري و خودفريبي فرهنگ سلبرتي پرده برداشته بودند. آنها فهميده بودند كه فرهنگ گروهي، شكلي از كنترل اجتماعي است، راهي براي تأثير گذاري بر رفتاري كه خود ويرانگر است.
نيل گابلر در «زندگي، فيلم: چگونه سرگرمي بر واقعيت پيروز ميشود» مينويسد كه قدرت فرهنگ سلبرتي به اين معناست كه ما اغلب به دنبال بازي كردن در فيلمهايي هستيم كه در ذهنهاي خودمان تبديل به نمايش در ميآيد. ما خود، حداقل به طور خصوصي، براي خودمان تبديل به سلبرتي ميشويم. فرهنگ سلبرتي چنان فراگير است كه ساختار فيلم نامههاي شخصي دروني و طرز سخن گفتن ما را كه معمولاً از طريق آنها رابطه ما با دنيا شكل ميگيرد، تعيين ميكند. گابلر ميگويد، فرهنگ سلبرتي تلاقي بين فرهنگ مصرفي و مذهبي نيست، بلكه فرو كشيدن خصمانه مذهب توسط فرهنگ سلبرتي است. كالاها و فرهنگ سلبرتي، آنچه را كه تعلق به جامعه آمريكايي معنا ميدهد حيات معنوي ما تعريف ميكنند. فرهنگ سلبرتي درباره انكار مرگ است. درباره توهم فنا ناپذير است.
پرستش سلبرتي، لباس مسيحي بر تن كرده است،ازخود بي خود شدن به خاطر مسيحهاي سياسي همچون باراك اوباما يا متابعت عبادي ميليونها زن از «اپرا» اگر عيسي و «زندگي هدف محور» برايمان يك سلبرتي نميسازند، پس تونيرابينز يا نمايشهاي تلويزيوني اين كار را خواهند كرد. ما منتظر نشانه خاص خود هستيم تا قدم روي صحنه بگذاريم و تحسين شويم و غبطهمان را بخورند.
سبك شخصي به عامل جبرانكننده عدم برخورداري ما از برابري دمكراتيك تبديل شده است. انتخاب برندها(2) از سوي ما، به ابراز رقتانگيز فرديت ما تبديل شده است. سلبرتي وسيلهاي است كه از سوي يك جامعه شركتي براي فروش كالاهاي برنددار مورد استفاده قرار ميگيرد، كالاهايي كه به بيشتر آنها نيازي نداريم. سلبرتيها كالاهاي تجاري را انساني ميكنند. آنها چهرههاي آشنا و آرامشبخش دولت شركتي هستند. آگهيسازان از سلبرتيها براي دادن اين وعده به ما استفاده ميكنند كه ما از طريق خريد يك محصول ميتوانيم به قدرت آن سلبرتيها دست يابيم. «نايك» به پا كنيد تا به شكل مايكل جردن شويد.
فرهنگ سلبرتي ما را به يك خلاء اخلاقي پرتاب ميكند. بزرگترين دستاوردها در يك فرهنگ سلبرتي، ثروت، استيلاي جنسي و شهرت هستند. اين فرهنگ اهميتي نميدهد كه چگونه به اينها دست مييابيد. اين ارزشها همانگونه كه زيگموند فرويد فهميده بود، موهوم هستند. آنها شكلي تحريف شده از خود شيفتگي را تشويق ميكنند. آنها ما را با سماجت به سمت يك زندگي خودبينانه ميرانند. آنها به ما ميگويند كه مركز وجود، اعمال و اميال خود ماست نه خير مشترك.يادبودي كه در گورستان ابدي هاليوود بيشتر از همه جا به جا ميشود، جعبه شيشهاي كوچكي است كه بقاياي خاكستر ديويد وايت در تئاترها و نمايشهاي تلويزيوني متعددي بازي كرده است. او با هنرپيشه زن مري والش ازدواج كرد. مري در زمان بارداري فرزند دومش در سال 1958 درگذشت. ديويد، جاناتان را بزرگ كرد. در كنار جاي خاكستر آنها، تصاويري از پدرش و پسرش در خردسالي ديده ميشود. در يكي از اين تصاوير، جاناتان در شكل فارغالتحصيلي ديده ميشود و چشمهاي پدر مستقيم به بالاي سر پسرش خيره شده است. جاناتان در سي و سه سالگي كشته شد. او يكي از قربانيان هواپيماي بمب گذاري شده پان آمريكن بر فراز لاكربي اسكاتلند بود. پس از اين حادثه، پدرش نابود شد. او وارد دورهاي طولاني از عزاداري و خلوتگزيني شد. او كمي پيش از دومين سالگرد مرگ پسرش، در اثر حمله قلبي درگذشت. ماجراي زندگي اين دو، نشانگر پيوندي مستحكم بين يك پدر و يك فرزند است. چيزي كه فرهنگ سلبرتي پيرامون خود را به چالش ميكشد. چيزي كه از ارزشهاي ديگري سخن ميگويد، از فقدان، از غم، از فناپذيري و از شكنندگي هولناك حيات. چيزي كه در دريايي چشمنواز از زيبايي عشق، يك يادآور است.فرهنگ سلبرتي ما را تشويق ميكند تا عشقمان را به سمت درون متوجه كنيم، به انديشيدن درباره خودمان به عنوان سلبرتيهايي بالقوه كه اگر موهبتي نصيبمان شود، به موقعيت منحصر به فرد بودن دست مييابيم.فرهنگ سلبرتي،فرهنگ خود شيفتگي است. فرهنگي است درباره تورم فوقالعاده چيزهاي پيش پا افتاده زندگي. پرچانگيهاي پيش پا افتاده هر كسي كه در فرهنگ سلبرتي اهميتي كيهاني يافته است، بدون اهميت دادن به اينكه، چه اندازه بيروح است. اين پرچانگيها راههاي ورود هوا را بند ميآورد. اما واقعيت، چيزي بسيار متفاوت را فاش ميكند. همنشيني توهمات ناممكن الهام گرفته از فرهنگ سلبرتي و دستاوردهاي شخصي قابل توجهمان به سرخوردگي، خشم، ناامني و ترس از فردگرايي ميانجامد. به يك پرواز تسريع شده به سمت فرهنگ سلبرتي ميانجامد كه كريس روژك در كتاب خود «سلبرتي» آن را «كيش انحراف كه براي فرهنگ سطحي، پر زرق و برق و سلطه كالا ارزش قائل ميشود» مينامد.
اين كيش انحراف آنطور كه روژك اشاره ميكند، روي فروپاشي واقعي فرهنگ را ميپوشاند؛ بيمعنايي و تهيسازي زندگي ما را پنهان ميسازد. اين كيش، پرسشهاي اخلاقي را كه درنتيجه افزايش بيعدالتي اجتماعي و افزايش نابرابريها مطرح ميشود، جنگهاي سلطه طلبانه پرهزينه و نيز فساد اقتصادي و سياسي را بازتاب ميدهد. شمنيسم نه تنها جريان فرهنگ سلبرتي است،بلكه جريان فرهنگ توتاليتاريسم نيز هست. در حالي كه در يك باتلاق اقتصادي و سياسي فرو ميرويم، كنترل و دستكاري ميشويم و سايههاي سلوليدي منعكس بر روي ديوارهاي غار افلاطون، ما را منحرف ميكنند. فانتزي فرهنگ سلبرتي صرفاً براي سرگرمي طراحي نشده است. براي بازداشتن ما از مبارزه كردن طراحي شدهاند.
پی نوشت ها :
1.(chris Hedges، گزارشگر برنده جايزه پوليتزر و يكي از اعضاي نيشن انستيتو است. آخرين كتاب او «آسيب فرعي:جنگ آمريكا عليه غيرنظاميان عراقي» نام دارد.
2.علامت تجاري.
منبع:www.alternet.org
/ن