طلايه دار محراب(3)
*محمد علي حيدري
يكي دو ماهي از شروع جنگ ايران و عراق ميگذشت. از منطقه خنجين به شهر آمديم و وارد باغ جهاد سازندگي شديم. هوز آب درخواست نكرده بوديم كه گفتند ميخواهيم خدمت آيت الله مدني برويم. ما هم از خدا خواسته، راه افتاديم و به محل دفتر ايشان واقع در خيابان شهدا رسيديم. به محض ورود ايشان را در لباس سپاهي ديديم. تا آن موقع پيرمرد در لباس نظامي نديده بوديم. لباس را تازه پوشيده و شكل و شمايل نو و بديعي داشتند. خودشان را ورانداز ميكردند تا ببينند ايرادي ندارند. ايشان به وجد آمده بودند.
حالت عجيبي به ما دست داده بود و فكر كرديم كه كاش جهاد سازندگي هم نوعي لباس را براي ارگان خود طراحي ميكرد و آيت الله مدني را در آن لباس ميديد. ولي زمان جنگ بود و حضرت امام فرمان داده بودند كه مردم به سوي جبهه ها بروند. شهيد مدني نيز يك سپاهي شده بودند. يادش به خير، شهيد معز غلامي گفتند:«آدم ياد حبيب بن مظاهر ميافتد. من گفتم:«و يا مالك اشتر». با اينكه پايمان پر از آبله بود، با ديدن چنين صحنهاي، خستگي فراموشمان شد.
هنوز هم هر وقت لباس سپاهي را ميبينم وجد شهيد مدني را به ياد ميآورم كه با همان لباس در کنارمان نشستند و برايمان صحبت كردند و گفتند:«مواظب باشيد هر كاري ميکنيد.، غرور، شما را بدبخت نكند. من اگر لباس سپاهي پوشيدم، به اين دليل اين بود كه امام خميني فرمان دادهاند و ايشان واقعاً نماينده حضرت صاحب هستند.
وضعيت روستاها واقعاً فلاكت بار بود و هر گروهي دوست داشت وضعيت منطقه خودش را بيشتر توضيح دهد. با تلاوت قرآن برنامه شروع شد و تا شب ادامه پيدا كرد. هنوز دو منطقه را توضيح نداده بودند كه ظهر شد و عدهاي رفتند تا آيت الله مدني را براي نماز بياورند تا از راهنمائي هاي ايشان بهره مند شويم. نماز ظهر و عصر روي چمن باغ جهاد به امامت آيت الله مدني اقامه شد. پس از آن سفره انداختند و ناهار صرف شد. بعد از جمع كردن سفره، بعضي ها كه عادت داشتند چرتي بزنند به گوشهاي خزيدند تا چشمشان را لحظهاي بر هم بگذارند. شهيد مدني آرام به درخت چناري تكيه زدند و خود را در عبايشان پيچيدند و چشم هايشان را روي هم گذاشتند. عكسي كه اغلب در پوسترها ديدهايد، عكس همان لحظه است كه ايشان غرق در فكرند.
بعد از ساعتي كه از گرماي هوا كاسته شد، شهيد مدني با اعلام مجري پشت تريبون رفتند و فرمودند:«تا خودتان را نسازيد و بر نفستان غلبه نكنيد نميتوانيد ديگران را بسازيد. مسئوليت شما جهادگران بيش از هر چيز، تهذيب نفوس مردم و تبليغ است.»
همين دستورات بود كه جهادگران را به كارهاي فرهنگي وا ميداشت.
زيارت حضرت معصومه(س)
پس از پيروزي انقلاب به قم رفتم. نزديك حرم ديدم شهيد مدني به زيارت ميروند. با خود فكر كردم اگر با
ايشان به زيارت بروم، افتخاري نصيبم شده است. عبادت بي رياي ايشان را بارها در مسجد جامع و در بيتشان ديده و سخنراني هاي همراه با گريه شان را شنيده بودم و ميخواستم از زيارتشان بهره ببرم. با سرعت خود را به ايشان رساندم و با ادب سلام كردم. مدت زيادي نبود كه ايشان از همدان به تبريز رفته بودند. كمي حال و احوال كردند و پرسيدند:«اهل خرم آبادي يا همدان؟ عرض كردم:«در همدان خدمتتان رسيدهام.»
ايشان را مشايعت كردم. به در حرم كه رسيديم، ايشان برگشتند و گفتند:«اينجا قم است و من محافظ نميخواهم.» منظورشان اين بود كه تنهايشان بگذارم. اطاعتشان واجب بود. من دم در ماندم و با نگاه ايشان را دنبال ميكردم تا وارد صحن و سپس وارد محوطه ضريح شدند. پس از ايشان وارد حرم شدم و ايشان را ديدم كه در كنار ضريح گريه ميكردند.
در خطبه دوم آخرين نماز، ايشان ناگهان فرياد برآورد كه:«در شهر خبرهائي است. اجازه نخواهم داد توطئهاي به سركردگي اشرار در شهر همدان انجام گيرد. براي اين موضوع از شهرباني انتظار داشتم وارد عمل گردد. اگر شهرباني هم نميتواند، من وقتي تشخيص بدهم، هم شهرباني را اصلاح ميكنم و هم اشرار را سر جاي خود مينشانم.»
فرداي آن روز شهر از امنيت ويژه اي برخودار شد. بارها با خود گفتهام كه اي شهيد بزرگوار! كاش الان حضور داشتي و با هشدارت جامعه را دوباره به روزهاي اول انقلاب برميگرداندي.
ديدن داماد شهيد مدني به عنوان نماينده مقام معظم رهبري و وجود دختر شهيد مدني در پاكستان نيز كه چند شبي با خانواده، در خدمتشان بوديم، جاري و ساري بودن نفوس شهيد مدني را ميرساند. تعريف هايي كه از آيت الله بهاءالديني در مورد ايام تظاهرات در همدان شنيدم، بسي جالب و زيبا بود و از آن جالب تر اينكه آن شبي كه خدمتشان بوديم، شهيد اسدي توسط وهابيت به شهادت رسيده بود. دختر شهيد مدني خانم او را در شهر غربت به منزلش دعوت كرد كه تسلي بخش دلش باشد.
هنوز خطيب نماز جمعه تشريف نياورده بودند. در پايان سخنان دكتر پروين بود، شهيد مدني تشريف آوردند. از وسط جمعيت مردي به پا خاست و براي سلامتي روحانيت مبارز با درخواست سه صلوات، جمعيت را براي سخنراني خطيب نماز جمعه آماده كرد. سال 1358 و نزديك ماه محرم بود. آيت الله مدني پشت تريبون رفتند و با گفتن بسم الله شروع كردند به گريه كردن. پنج دقيقهاي گريه كردند و مردم هم به تبعيت از ايشان گريستند. بعد از پنج دقيقه دست هايشان را بالا گرفتند و چند دعاي بلند كردند و مردم هم آمين گفتند. بعد از خطبه ها و اتمام نماز راهي منزل شديم. وقتي اخبار را گوش كرديم، شنيديم كه حضرت امام هم در مورد گريه كردن صحبت كردند. از آن به بعد گريه براي حضرت امام حسين (ع) به عنوان يك ارزش ثبت شد.
ايشان جهاد گران را مورد تفقد قرار دادند و اشك چشمانشان را پر كرد و گفتند:«آخر كدام مأموري است كه نداند مسجد نبايد كاهداني شود؟» بعد فرمودند:«نيرومندترين فرد كسي است كه بر نفسش پيروز شود. اسلام ميخواهد كارهاي خوب را افراد نيكوكار انجام دهند. برويد با نفستان مبارزه كنيد تا مثل بعضي، مسجد را كاهدان نكنيد».
شهيد مدني كه تازه وضو گرفته بودند، وارد اتاق شدند و پرسيدند:«كتاب آوردي؟»گفتم:«كتاب ها خاك گرفتهاند.» گفتند:«اشكال ندارد كلماتش گرد غبار ندارند و دل را شفاف و روشن ميكنند».
منبع:ماهنامه شاهد یاران، شماره 57
/ج
لباس سپاهي
يكي دو ماهي از شروع جنگ ايران و عراق ميگذشت. از منطقه خنجين به شهر آمديم و وارد باغ جهاد سازندگي شديم. هوز آب درخواست نكرده بوديم كه گفتند ميخواهيم خدمت آيت الله مدني برويم. ما هم از خدا خواسته، راه افتاديم و به محل دفتر ايشان واقع در خيابان شهدا رسيديم. به محض ورود ايشان را در لباس سپاهي ديديم. تا آن موقع پيرمرد در لباس نظامي نديده بوديم. لباس را تازه پوشيده و شكل و شمايل نو و بديعي داشتند. خودشان را ورانداز ميكردند تا ببينند ايرادي ندارند. ايشان به وجد آمده بودند.
حالت عجيبي به ما دست داده بود و فكر كرديم كه كاش جهاد سازندگي هم نوعي لباس را براي ارگان خود طراحي ميكرد و آيت الله مدني را در آن لباس ميديد. ولي زمان جنگ بود و حضرت امام فرمان داده بودند كه مردم به سوي جبهه ها بروند. شهيد مدني نيز يك سپاهي شده بودند. يادش به خير، شهيد معز غلامي گفتند:«آدم ياد حبيب بن مظاهر ميافتد. من گفتم:«و يا مالك اشتر». با اينكه پايمان پر از آبله بود، با ديدن چنين صحنهاي، خستگي فراموشمان شد.
هنوز هم هر وقت لباس سپاهي را ميبينم وجد شهيد مدني را به ياد ميآورم كه با همان لباس در کنارمان نشستند و برايمان صحبت كردند و گفتند:«مواظب باشيد هر كاري ميکنيد.، غرور، شما را بدبخت نكند. من اگر لباس سپاهي پوشيدم، به اين دليل اين بود كه امام خميني فرمان دادهاند و ايشان واقعاً نماينده حضرت صاحب هستند.
زير درخت چنار
وضعيت روستاها واقعاً فلاكت بار بود و هر گروهي دوست داشت وضعيت منطقه خودش را بيشتر توضيح دهد. با تلاوت قرآن برنامه شروع شد و تا شب ادامه پيدا كرد. هنوز دو منطقه را توضيح نداده بودند كه ظهر شد و عدهاي رفتند تا آيت الله مدني را براي نماز بياورند تا از راهنمائي هاي ايشان بهره مند شويم. نماز ظهر و عصر روي چمن باغ جهاد به امامت آيت الله مدني اقامه شد. پس از آن سفره انداختند و ناهار صرف شد. بعد از جمع كردن سفره، بعضي ها كه عادت داشتند چرتي بزنند به گوشهاي خزيدند تا چشمشان را لحظهاي بر هم بگذارند. شهيد مدني آرام به درخت چناري تكيه زدند و خود را در عبايشان پيچيدند و چشم هايشان را روي هم گذاشتند. عكسي كه اغلب در پوسترها ديدهايد، عكس همان لحظه است كه ايشان غرق در فكرند.
بعد از ساعتي كه از گرماي هوا كاسته شد، شهيد مدني با اعلام مجري پشت تريبون رفتند و فرمودند:«تا خودتان را نسازيد و بر نفستان غلبه نكنيد نميتوانيد ديگران را بسازيد. مسئوليت شما جهادگران بيش از هر چيز، تهذيب نفوس مردم و تبليغ است.»
همين دستورات بود كه جهادگران را به كارهاي فرهنگي وا ميداشت.
پوستين بي ريايي
زيارت حضرت معصومه(س)
پس از پيروزي انقلاب به قم رفتم. نزديك حرم ديدم شهيد مدني به زيارت ميروند. با خود فكر كردم اگر با
ايشان به زيارت بروم، افتخاري نصيبم شده است. عبادت بي رياي ايشان را بارها در مسجد جامع و در بيتشان ديده و سخنراني هاي همراه با گريه شان را شنيده بودم و ميخواستم از زيارتشان بهره ببرم. با سرعت خود را به ايشان رساندم و با ادب سلام كردم. مدت زيادي نبود كه ايشان از همدان به تبريز رفته بودند. كمي حال و احوال كردند و پرسيدند:«اهل خرم آبادي يا همدان؟ عرض كردم:«در همدان خدمتتان رسيدهام.»
ايشان را مشايعت كردم. به در حرم كه رسيديم، ايشان برگشتند و گفتند:«اينجا قم است و من محافظ نميخواهم.» منظورشان اين بود كه تنهايشان بگذارم. اطاعتشان واجب بود. من دم در ماندم و با نگاه ايشان را دنبال ميكردم تا وارد صحن و سپس وارد محوطه ضريح شدند. پس از ايشان وارد حرم شدم و ايشان را ديدم كه در كنار ضريح گريه ميكردند.
آخرين سخنراني در همدان
در خطبه دوم آخرين نماز، ايشان ناگهان فرياد برآورد كه:«در شهر خبرهائي است. اجازه نخواهم داد توطئهاي به سركردگي اشرار در شهر همدان انجام گيرد. براي اين موضوع از شهرباني انتظار داشتم وارد عمل گردد. اگر شهرباني هم نميتواند، من وقتي تشخيص بدهم، هم شهرباني را اصلاح ميكنم و هم اشرار را سر جاي خود مينشانم.»
فرداي آن روز شهر از امنيت ويژه اي برخودار شد. بارها با خود گفتهام كه اي شهيد بزرگوار! كاش الان حضور داشتي و با هشدارت جامعه را دوباره به روزهاي اول انقلاب برميگرداندي.
انجمن حجتيه
پا كستان و شهيد مدني
ديدن داماد شهيد مدني به عنوان نماينده مقام معظم رهبري و وجود دختر شهيد مدني در پاكستان نيز كه چند شبي با خانواده، در خدمتشان بوديم، جاري و ساري بودن نفوس شهيد مدني را ميرساند. تعريف هايي كه از آيت الله بهاءالديني در مورد ايام تظاهرات در همدان شنيدم، بسي جالب و زيبا بود و از آن جالب تر اينكه آن شبي كه خدمتشان بوديم، شهيد اسدي توسط وهابيت به شهادت رسيده بود. دختر شهيد مدني خانم او را در شهر غربت به منزلش دعوت كرد كه تسلي بخش دلش باشد.
خشوع
هنوز خطيب نماز جمعه تشريف نياورده بودند. در پايان سخنان دكتر پروين بود، شهيد مدني تشريف آوردند. از وسط جمعيت مردي به پا خاست و براي سلامتي روحانيت مبارز با درخواست سه صلوات، جمعيت را براي سخنراني خطيب نماز جمعه آماده كرد. سال 1358 و نزديك ماه محرم بود. آيت الله مدني پشت تريبون رفتند و با گفتن بسم الله شروع كردند به گريه كردن. پنج دقيقهاي گريه كردند و مردم هم به تبعيت از ايشان گريستند. بعد از پنج دقيقه دست هايشان را بالا گرفتند و چند دعاي بلند كردند و مردم هم آمين گفتند. بعد از خطبه ها و اتمام نماز راهي منزل شديم. وقتي اخبار را گوش كرديم، شنيديم كه حضرت امام هم در مورد گريه كردن صحبت كردند. از آن به بعد گريه براي حضرت امام حسين (ع) به عنوان يك ارزش ثبت شد.
برآوردن حاجت مؤمن
ايشان جهاد گران را مورد تفقد قرار دادند و اشك چشمانشان را پر كرد و گفتند:«آخر كدام مأموري است كه نداند مسجد نبايد كاهداني شود؟» بعد فرمودند:«نيرومندترين فرد كسي است كه بر نفسش پيروز شود. اسلام ميخواهد كارهاي خوب را افراد نيكوكار انجام دهند. برويد با نفستان مبارزه كنيد تا مثل بعضي، مسجد را كاهدان نكنيد».
ميهمان كافي
شهيد مدني كه تازه وضو گرفته بودند، وارد اتاق شدند و پرسيدند:«كتاب آوردي؟»گفتم:«كتاب ها خاك گرفتهاند.» گفتند:«اشكال ندارد كلماتش گرد غبار ندارند و دل را شفاف و روشن ميكنند».
منبع:ماهنامه شاهد یاران، شماره 57
/ج