تو داني که من جز تو کس را ندانم شاعر : انوري تويي يار پيدا و يار نهانم تو داني که من جز تو کس را ندانم ترا جاي شکرست و داني که دانم مرا جاي صبر است و دانم که داني براي رضاي تو من بر همانم براني که خونم به خواري بريزي همين است اگر راست خواهي گمانم مرا گويي که از من بجز غم نبيني به هرسان که باشد ز غم درنمانم گر از وصل تو شاد گردم و گرنه چو درجست و جوي تو جان بر ميانم ميان من و تو هم اندر هم آمد مرا بين که اويم و زو بر کرانم عجب نيست...