به فال نيک درآمد به شهر موکب مير

به فال نيک درآمد به شهر موکب مير شاعر : انوري به طالعي که سجودش همي کند تقدير به فال نيک درآمد به شهر موکب مير جمال مجلس سلطان و بارگاه وزير به بارگاه بزرگي نشست باز به کام که داد فخر و بها ملک را به صدر و سرير بهاء ملت اسلام و فخر دين خداي نمود کار دل و دست اوست ابر مطير جهان جاه و محامد محمد آنکه به جود يقين به نزد گمانش چو پيش حق تزوير بيان به پيش بنانش چو پيش معجز سحر به دست عدل کشد پاي فتنه در زنجير به دست قهر نهد قفل ختم بر احداث...
شنبه، 28 اسفند 1389
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
به فال نيک درآمد به شهر موکب مير
به فال نيک درآمد به شهر موکب مير
به فال نيک درآمد به شهر موکب مير

شاعر : انوري

به طالعي که سجودش همي کند تقديربه فال نيک درآمد به شهر موکب مير
جمال مجلس سلطان و بارگاه وزيربه بارگاه بزرگي نشست باز به کام
که داد فخر و بها ملک را به صدر و سريربهاء ملت اسلام و فخر دين خداي
نمود کار دل و دست اوست ابر مطيرجهان جاه و محامد محمد آنکه به جود
يقين به نزد گمانش چو پيش حق تزويربيان به پيش بنانش چو پيش معجز سحر
به دست عدل کشد پاي فتنه در زنجيربه دست قهر نهد قفل ختم بر احداث
نه با حمايت عفوش مخالف از تغييرنه با عمارت عدلش خرابي از مستي
همه حوالي عدلش مبشرست و نذيرهمه نواحي کفرش مسخرست و مطيع
ز شير شرزه بدو شد به دست رحمت شيرز سنگ خاره برآرد به تف هيبت خون
سپهر ني و بر قدر او سپهر قصيرزمانه ني و بر امر او زمانه ز من
وزو سپهر ندارد نهان قليل و کثيرازو زمانه نتابد عنان به نرم و درشت
سپهر کيست که در خدمتش کند تقصيرزمانه کيست که در نعمتش کند کفران
و يا به جود و خسا در زمين عزيز نظيرايا به قدر و شرف در جهان عديم شبيه
نموده در نظر همتت وجود حقيرنموده در نظر فکرت تو ذره بزرگ
دهد شتاب عنان تو باد را تشويردهد درنگ رکاب تو خاک را طيره
لطيفه‌هاي دلت را نموده بحر غديرنتيجه‌هاي کفت را نموده ابر عقيم
اگر وجود ترا بر زمين نهد تاخيرنهد کمال ترا عقل بر فلک تقديم
به حضرت تو عطارد خريطه دارو دبيربه بارگاه تو مريخ حاجب درگاه
به جنب طبع تو دريا بود چو عشر عشيربه پيش قدر تو گردون بود به پايه نژند
چنان که سايه‌ي عدل تو بر صغير و کبيرفتاده نور عطاي تو بر وضيع و شريف
ز شير رايت تو شير چرخ هست اسيربه عون رايت عدل تو پشت دهر قويست
نه وام جود تو قنطار داد و نه قمطيرنه اوج قدر تو افلاک ديد و نه انجم
که آن به صوت کند مرده زنده اين به صريرمگر نه جوهر صورتست ماده‌ي قلمت
کند به آب روان بر عطاردش تصويرسپهر کلک ضمير تو گر به دست آرد
همان کند که به ديوان شهاب چرخ اثيرشهاب کلک تو با ديو دولت تو به سير
به آب عفو پناهد به خدمتش بپذيرز تف آتش خشم تو بد سگالت اگر
شفيع هم به تو خواهد شدن که دستش گيرکه روزگارش اگر پاي بر زمين آمد
عتاب و خشم ترا طبع آتشست و حريررضا و کين ترا حکم طاعتست و گناه
که بر زبان سنان تو راندش تعبيرعدو به خواب غرور اندرست و چرخ بدان
ز اوج اول ميزان شود به خانه‌ي تيربزرگوارا گفتم چو مشتري به رجوع
براستي همه کارت شود چو قامت تيربه عون بخت و به تحويل او به ميزان باز
چگونه لايق تقدير آمد آن تدبيربه فر دولت تو لا اله الا الله
که مثل آن نگذشتست هرگزم به ضميراز آن ضمير صواب آن اثر همي بينم
زبان حال به از من همي کند تقريربه شرح حال در اين حال هيچ حاجت نيست
نه مانعي ز مدار و نه قاطعي ز مسيرهميشه تا نبود آسمان و انجم را
به جاه دولت تو هر زمان هزار بشيرز سير انجم و اقبال آسمان بادت
غلام بخت جوانت مدام عالم پيرمطيع راي بلندت هميشه چرخ بلند
ز رنج، روي بدآموز تو نظير زريرز رشک، اشک بدانديش تو عديل بقم
ز چرخ ناله‌ي آن زار همچو ناله‌ي زيرزدهر قامت اين کوژ همچو قامت چنگ
مخالفت، ز جهان نفور جفت نفيرموافقت، ز سعود سپهر جفت مراد


ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط