آوازهي رحيل شنيدم به صبحگاه شاعر : خاقاني با شبروان دواسبه دويدم به صبحگاه آوازهي رحيل شنيدم به صبحگاه راه هزار ساله بريدم به صبحگاه با بختيان همت و با پختگان درد در هشت باغ عشق چريدم به صبحگاه رستم ز چار آخور سنگين روزگار پشت از براي نقب خميدم به صبحگاه ديدم که گنج خانهي غيب است پيش روي تا آنچه کس نديد بديدم به صبحگاه کردم ز سنگ ريزهي ره توتياي چشم بوي چراغ کشته شنيدم به صبحگاه کشتم به باد سرد چراغ فلک چنانک آخر درون پرده...