خدنگ غمزهي جادو چو در کمان آرد شاعر : خواجوي کرماني هزار عاشق دلخسته را بجان آرد خدنگ غمزهي جادو چو در کمان آرد دلم حديث ميانش چو در ميان آرد در آن دقيقهي باريک عقل خيره شود عبارتي ز لبش هر که در بيان آرد حلاوت سخنش کام جان کند شيرين که تير غمزه بدينگونه در کمان آرد از آن دو نرگس مخمور ناتوان عجبست نه عاشقست که يک حرف بر زبان آرد اگر چو خامه سرش تا به سينه بشکافند حديثي از لب آن ماه مهربان آرد کدام قاصد فرخنده ميرود که مرا ز دوستان...