عشق جاني داد و بستد والسلام شاعر : عطار چند گويي آخر از خود والسلام عشق جاني داد و بستد والسلام يک نفس بود اين شد آمد والسلام تو چنان انگار کاندر راه عشق بعد از آنش بر زمين زد والسلام شيشهاي اندر دميد استاد کار رو که نبود چون تو بخرد والسلام گر تو اينجا ره بري با اصل کار جان تو ناني نيرزد والسلام ور بماند جان تو دربند خويش از يکي درگير تا صد والسلام خلق را چون نيست بويي زين حديث گر همه نيک است و گر بد والسلام هر که را اين ذوق نبود...