زهره ندارم که سلامت کنم شاعر : عطار چون طمع وصل مدامت کنم زهره ندارم که سلامت کنم چون شنوي تو که سلامت کنم گرچه جوابم ندهي اين بسم گرد به گرد در و بامت کنم چون نتوانم که به گردت رسم تا هوس حلقهي دامت کنم مرغ تو حلاج سزد من کيم هم نفس جرعهي جامت کنم خاک شدم تا نفس خويش را پيشکش زخم حسامت کنم گر به حسامم بکشي نقد جان سوختهي وعدهي خامت کنم نيست مرا دل وگرم صد بود ميطلبم باز که وامت کنم يک شکرت خواستهام گفتهاي گر ندهي...