بزرگ ترين جاسوسان تاريخ

جاسوس ها نقش مهمي را در تحولات سياسي مختلف در طول تاريخ بازي کرده اند؛ آدم هايي که با ظاهري ساده و معمولي و بدون اينکه شک کسي برانگيخته شود زندگي مي کردند اما درحقيقت کارشان جابه جايي اطلاعات و اسناد مهم و فروش آنها به سازمان هاي اطلاعاتي کشورهاي ديگر بود. بين اين جاسوس ها، از بعضي ها به خاطر اينکه
يکشنبه، 1 خرداد 1390
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
بزرگ ترين جاسوسان تاريخ

بزرگ تري جاسوسان تاريخ
بزرگ ترين جاسوسان تاريخ


 

نويسنده:علي رنجبران




 
جاسوس ها نقش مهمي را در تحولات سياسي مختلف در طول تاريخ بازي کرده اند؛ آدم هايي که با ظاهري ساده و معمولي و بدون اينکه شک کسي برانگيخته شود زندگي مي کردند اما درحقيقت کارشان جابه جايي اطلاعات و اسناد مهم و فروش آنها به سازمان هاي اطلاعاتي کشورهاي ديگر بود. بين اين جاسوس ها، از بعضي ها به خاطر اينکه اطلاعاتي که از طريق کار جاسوسي آنها منتقل شده بود در نهايت منجر به مرگ هزاران نفر يا ضرر مالي زياد به يک کشور شده بود، به عنوان بزرگ ترين جاسوسان تاريخ نام برده مي شود؛ اين مقاله شرح داستان و ماجراي خيانت افرادي است که بزرگترين جاسوس هاي تمام تاريخ لقب گرفته اند.‏

جاسوس هسته اي
 

‏"کلاوس اميلي جوليوس فوکس" انگليسي- آلماني الاصل و يک فيزيکدان نظري بود. او يکي از مشهورترين جاسوسان تاريخ است که طي سال هاي بعد از جنگ جهاني دوم اسرار بمب اتمي را به روس ها فروخت. بعد از آزمايش اتمي در لوس آلاموس او خيلي از اسرار و نکات آن آزمايش را در اختيار روس ها قرار داد. فوکي در شهر راسلشين آلمان به دنيا آمد و سومين فرزند از چهار فرزند اوترن پاستور فوکس و الس واگنر بود.‏
پدرش در دانشگاه لايپزيک الهيات تدريس مي کرد. مادربزرگ و يک خواهر او خودکشي کرده بودند و تنها خواهر زنده اش هم به بيماري اسکيزوفرني مبتلا بود. کلاوس در جواني به مدرسه سياست لايپزيک رفت و در حزب جنبش دموکراتيک آلمان عضو شد. بعد از روي کار آمدن نازي ها به فرانسه فرار کرد اما در آنجا هم مدت زيادي نماند و به سرعت و با استفاده از روابط و نفوذ خانوادگي اي که داشت به بريستول انگلستان رفت. در سال 1937 کلاوس دکتراي فيزيک هسته اي اش را از دانشگاه بريستول گرفت. با شروع فاجعه جنگ هاني او به انگلستان پناهنده شد و به همين دليل به کمپ فرستاده شد و بعد از آن هم سر از کبک کانادا درآورد. فوکس تا سال 1940 آنجا ماند. دعوت پروفسور بورن بود که او را به انگلستان برگرداند. فوکس اول به ادينبور برگشت و بعد با رفتن به دانشگاه برينگهام وارد پروژه بمب اتمي بريتانيا شد. او در سال 1942 بالاخره تابعيت انگلستان را گرفت و به يک انگليسي تبديل شد. يک سال بعد هم به دانشگاه کلمبياي آمريکا رفت و در پروژه منهتن شروع به فعاليت کرد؛ پروژه اي که منجر به اولين آزمايش اتمي تاريخ شد.‏
قبل از اتهام جاسوسي، خيلي ها او را به خاطر محاسبات پيچيده و نقش مهمش در ساخته شدن بمب متهم مي کردند؛ بمبي که در صحراي لوس آلاموس منفجر شد و تاريخ را تغيير داد. با اين حال او در تمام اين مدت کارهايش را به درستي انجام مي داد تا جايي که روش هاي او براي محاسبات بمب اتمي به روش فوکس مشهور شد. نکته جالب اينجاست که فوکس طي سال هاي جنگ جهاني، هرگز به فکر جاسوسي براي آلماني ها نيفتاده در حالي که آنها هم به شدت تلاش مي کردند تا به بمب اتمي دست پيدا کنند. با پايان جنگ و طي سال هاي 1947 تا 1949 بود که اسرار و خط مشي هاي مطالعات روي بمب هيدروژني را به روس ها فروخت. رابط و مأمور ويژه روس ها،يعني الکساندر فکليسوف شش بار بافوکس ملاقات کرد. او همچنين با دادن اطلاعاتي درباره مقدار اورانيوم توليد شده در آمريکا کار روس ها را براي محاسبه تعداد بمب هاي اتمي آمريکا راحت تر کرد. فوکس وقتي به عنوان مسؤول يک پروژه تحقيقاتي به انگلستان برگشت با مأمور سازمان جاسوسي شوروي آشنا شده بود. در ژانويه 1950 نيروهاي امنيتي به جاسوس بودن فوکس مشکوک شدند و او به وسيله هارتلي شوکراس که قاضي دادگاه جنايات جنگي بود تحت تعقيب قرار گرفت و در خانه اش زنداني شد.‏
فوکس يک سال بعد به 14 سال زندان محکوم شد؛ مجازاتي که اصلاً انتظارش را نداشت. کلاوس فوکس در سال 1959 آزاد و به آلمان شرقي تحويل داده شد. اما باز هم دست از کارهايش نکشيد و بعدها به کمک چيني ها رفت و به آنها کمک کرد تا بمب اتمي بسازند. فوکس مدتي بعد در آلمان شرقي به عنوان رئيس پروژه تحقيقات اتمي اين کشور انتخاب شد و سرانجام در سال 1988 در شهر در سدن از دنيا رفت. ارزش اطلاعاتي که او از آمريکا به شوروي منتقل کرد بسيار زياد بود؛ آن قدر که هانس بت فيزيکدان و برنده جايزه صلح نوبل درباره او مي گفت: "فوکس کسي بود که واقعاً تاريخ را تغيير داد؛ هم با کمک به ساختن بمب و هم با جاسوسي براي روس ها". ‏

سمفوني اتمي
 

آنتون وبرن - يکي از تأثير گذارترين آهنگسازان قرن بيستم - در لحظات پاياني جنگ به دست نيروهاي آمريکايي کشته شد؛ در آن زمان ارتش آمريکا گزارش داد اين قتل يک "اشتباه" بوده و به دليل نقض حکومت نظامي صورت گرفته است اما حقيقت ماجرا چيز ديگري بود. وبرن در سوم دسامبر سال 1883 به دنيا آمد. او به عنوان مشهورترين آهنگساز سبک دوازده آوايي شناخته شده است. بعد از مرگش شايعات زيادي مطرح شد؛بعضي ها مي گفتند که او فقط براي کشيدن سيگار از خانه اش بيرون رفته بود و به خاطر اينکه در ساعات بعد از حکومت نظامي بوده به اشتباه به قتل رسيده بود. اما بعدها گفته شد که کشته شدن او عمدي بوده چون وبرن از موسيقي براي انتقال اکتشافات ورنر هايزنبرگ در زمينه انرژي اتمي به کلاوس فوکس استفاده مي کرده! اما چطور؟ طبق اين ادعا هانس شربيوس، يکي از مقامات حزب نازي در سن 87سالگي به اين موضوع اعتراف کرده بود. او در مصاحبه در بوينس آيرس گفته بود: "نازي ها پشت پرده تکنيک دوازده آوايي بوده اند. آنها به صورت عمدي و رسمي به وبرن ناسزا مي گفتند تا وجهه اي غيرقانوني پيدا کند و در ديد عده زيادي از مردم نباشد. به خاطر همين کسي به او شک نمي کرد".‏
شربيوس گفته بود: "اين قطعات چيزي غير از پيام هاي رمزي نبودند اما موسيقي خاصي به حساب مي آمدند. مخاطبان خاص هم آنها را پذيرفته و مورد حمايت قرار داده بودند". انگار ماجرا از اين قرار بود که ادوارد تلر-فيزيکداني که از مشتاقان موسيقي وبرن بود- پيانوي نه فوتي اي را که در آزمايشگاهش در لوس آلاموس بود به فروش گذاشت و بدون آنکه بداند،اطلاعات هايزنبرگ را به فوکس رساند. فوکس مشتاقانه در مهماني هاي تلر شرکت مي کرد و از او مي خواست قطعات وبرن را بنوازد. به اين ترتيب رمز را مي گرفت و كار تمام مي‌شد.شربيوس در همان كنفرانس و ثابت كردن حرف‌هايش مشخص كرد كه اين نت‌ها چطور يك شبكه رياضي را تشكيل مي‌دادند؛شبكه‌اي كه به زبان آلماني رمز ميزان آزادسازي نوترون در ايزوتوپ‌هاي 235 و 238 اورانيوم است. ‏

روزنامه نگار جاسوس
 

ريچارد سورج يكي از معروف ترين جاسوس هاي دنياست كه در باكو، پايتخت فعلي جمهوري آذربايجان به دنيا آمده است. ريچارد جوان از همان ابتدا علاقه زيادي به شوروي داشت. او در سال 1914 در حالي كه فقط 19سال داشت داوطلبانه در جنگ جهاني اول شركت و در گردان دانش آموزي توپخانه صحرايي خدمت كرد. او دو سال درجنگ حضور داشت اما انفجار يك نارنجك باعث شد دو انگشتش را از دست بدهد. او به عنوان يك سرباز ساده در جنگ حضور داشت به علت شجاعت به درجه سرجوخگي ارتقا داده شد.ريچارد بعد از جنگ به دانشگاه هامبورگ و بعد دانشگاه كيل رفت و توانست با درجه دكتراي علوم سياسي فارغ التحصيل شود.‏
بعد از دانگشاه به عنوان يك روزنامه نگار مشغول كار شد. بعد از مدتي به فرانكفورت رفته و با همسر آينده اش آشنا شد و با كريستين گرلش كه يك كمونيست دو آتشه بود ازدواج كرد. بعد از ازدواج در سال 1924 آنها به مسكو رفتند و او به صورت رسمي به واحد روابط كمونيست در روسيه پيوست. بعد از آن به خدمت پليس مخفي شوروي درآمد و تا سال 1929 در آنجا خدمت كرد. پس از آن او به طور رسمي به عضويت ارتش سرخ شوروي درآمد. يك سال بعد هم ريچارد سر از پكن درآورد تا اطلاعاتي درباره احساسات انقلابي مردم آن كشور جمع آوري كند.‏
البته در آن زمان او به عنوان اديتور براي روزنامه هاي آلماني و به خصوص روزنامه "فرانكفورت زيتونگ" كار مي كرد. او در آنجا با ديگر روزنامه نگاران رابطه برقرار كرد. يكي از آنها روزنامه نگاري به اسم انگس مدلي بود كه سورج را با هتسومي اوزاكي كه در استخدام روزنامه اساهي شيمبون ژاپن بود آشنا كرد. او بعدها به شبكه جاسوسي سورج پيوست و يك زن ديگر به اسم هانانكوايشي را هم به اين جمع اضافه كرد؛ البته به عنوان روزنامه نگار. ريچارد كه كارش را خوب بلد بود گزارشي از جنگ چين و ژاپن فرستاد كه باعث شهرت او شد. به همين دليل در دسامبر همان سال به مسكو فراخوانده شد و براي ايجاد يك شبكه جاسوسي و سري به ژاپن فرستاده شد. براي اطمينان او را به آلمان فرستادند و او به عنوان يك روزنامه نگار آلماني عازم ژاپن شد. ريچارد خودش را به عنوان يكي از طرفداران حزب نازي كه متحد ژاپني ها بود معرفي مي كرد.‏
در فاصله سال هاي 1933 تا 1934 او شبكه كاملي از جاسوسان را براي روس ها در ژاپن تشكيل داد. اوزاكي كسي بود كه با پوشش كامل و به عنوان يك ژاپني اسناد سري را براي سورج كپي و خارج مي كرد. ريچارد در سال 1941 تاريخ شروع جنگ را به روس ها اطلاع داده بود. با شروع جنگ ادامه كار و فعاليت براي او بسيار خطرناك شده بود. با اين حال او به فعاليت هايش ادامه داد اما پليس ضد جاسوسي ژاپن كه از وجود يک شبكه جاسوسي در اين كشور با خبر شده بود شروع به جست و جو كرد. آنها با كنترل پيغام هاي راديويي كه توسط شوروي استفاده مي شد تعداد زيادي از پيغام هاي او را ردگيري و رمزگشايي كردند. همكار او اوزاكي در 14اكتبر سال 1941 و خود سورج چهار روز بعد به اتهام جاسوسي دستگير و محاكمه شدند. ريچارد سورج به زندان سوگوم فرستاده شد.‏
روز هفتم نوامبر 1944 آخرين روز زندگي او بود؛ روزي كه به اتهام جاسوسي به دار آويخته شد. اتحاد جماهير شوروي تا سال 1964 تأييد نكرد كه سورج براي آنها كار مي كرده اما در آن سال با چاپ تمبر يادبود سورج از خدمات او قدرداني كرد.‏

جاسوس بدهكار
 

‏"آلدريچ هيزن آمس" در ايالت ويسكانسين آمريكا متولد شد. پدرش، كارلتون سسيل آمس يك استاد دانشگاه بود. آلدريچ بزرگ ترين فرزند خانواده اش بوده در سال 1941 به دنيا آمد. در سال 1952 پدر او به عنوان اپراتور در سازمان جاسوسي آمريكا ‏‎(CIA)‎‏ استخدام شد. يك سال بعد هم به همراه خانواده اش به جنوب شرقي آسيا اعزام شد.‏
آلدريچ تحصيلات مدرسه اش را در همان ويرجينيا به پايان رساند و كار براي سيا را از همان زمان در تعطيلات مدرسه و به عنوان مأمور تأسيسات شروع كرد. او بعدها به وسيله سيا به كار گرفته شد تا اينكه در سال 1962 رسماً به وسيله سازمان سيا به كار گرفته شد. هفت سال بعد او با يك مأمور زن به اسم نانسي سگبارت ازدواج كرد. آنها به تركيه اعزام شدند اما نانسي مجبور شد شغل ديگري پيدا كند چون مطابق قانون او و همسرش نمي توانستند براي يك دفتر و به طور همزمان كار كنند. مسؤوليت آلدريچ نفوذ در سازمان اطلاعات شوروي بود. او توانست به كمك يك هم اتاقي كمونيست، از عهده اين كار بربيايد.‏
بعد از پايان مأموريتش در سال 1976 به واشنگتن برگشت و پنج سال بعد پست مهمي در مكزيكوسيتي به عهده گرفت. او دو سال در آنجا ماند و بعد به واشنگتن برگشت و در آنجا مسؤول بررسي اطلاعات رسيده از اتحاد جماهيرشوروي شد. آلدريچ آنجا به اطلاعات زيادي درباره جاسوسان آمريكايي در سازمان اطلاعات شوروي دست پيدا كرد. در سال 1985 آلدريچ از همسرش جدا شد و به خاطر اين طلاق شديداً بدهكار شد. بعدها و بعد از دستگيري معلوم شد كه او در آن سال ها دست به سرقت بانك هم زده است.‏
اما سرقت هم مشكلات او را حل نكرده و به اين ترتيب او تصميم گرفته بود اسناد 100مأمور سيا و تعداد زيادي از پروژه هاي سازمان جاسوسي آمريكا را به روس ها بفروشد. آلدريچ از طريق فروش اين اسناد 7/2ميليون دلار به جيب زد؛ مبلغي كه ده ها برابر حقوق سالانه يك مأمور عادي سيا بود. آلدريچ در همين سال با ويتالي يوريچنكو آشنا شد. او يك افسر كي جي بي بود. ويتالي به آمريكا پناهنده شد و ترتيب كارهاي آلدريچ را براي فروش اسناد داد. ويتالي بعدها به شوروي بازگشت. آلدريچ تا سال 1994 در سازمان سيا كار كرد. آمريكايي ها مي دانستند كه فروش اسناد اتفاق افتاده و او را زير نظر گرفتند. سرانجام آلدريچ در آستانه يك سفر كاري به مسكو بازداشت و به حبس ابد محكوم شد اما همسرش فقط به پنج سال زندان محكوم شد.‏
ماتاهاري معروف ترين زن جاسوس تاريخ است

زن فريبكار
 

‏"ماتاهاري" نام هنري "گرترود مارگارت زله" هنرپيشه هلندي تئاتر بود كه در خاك فرانسه براي آلماني ها جاسوسي مي كرد. او در هفتم اوت 1876 به دنيا آمد و در خلال جنگ جهاني اول توسط جوخه آتش در تاريخ 15اكتبر 1917 اعدام شد. اين زن فريبكار مدت سه سال در فرانسه با فريب افسران فرانسوي اطلاعات مهم نظامي را از آنها مي گرفت و براي دولت آلمان مي فرستاد.‏
گرترود بزرگ ترين فرزند خانواده بود. او در 13سالگي مدرسه را رها كرد چون پدر و مادرش از هم جدا شده بودند. در 18سالگي به طرز عجيبي با يك افسر آلماني ازدواج كرد. اين افسر آلماني در يك روزنامه اطلاعيه داده بود و به دنبال همسر مناسبي براي خودش مي گشت. گرترود هم به اين ترتيب با رودولف جون مك لئود آشنا شد و ازدواج كرد. اما مدت كوتاهي از اين ازدواج نگذشته بود كه او از كاري كه كرده بود پشيمان شد چون رودولف يك الكلي بود و درآمد مشخصي هم نداشت. رودولف مدتي بعد براي ادامه زندگي به اندونزي رفت و گرترود را هم با خود برد.‏
نكته تأسف آميز اينجا بود كه رودولف در آنجا دو زن محلي ديگر هم داشت و زندگي براي مارگارت جوان تيره و تار شد. گرترود دو سال با اين شرايط زندگي كرد و در نهايت با يك افسر آشنا شد و فرار كرد و به يك گروه تئاتر محلي پيوست. همان جا بود كه اسم خودش را به ماتاهاري تغيير داد. در سال 1903 گرترود به عنوان يك اسب سوار سيرك به پاريس رفت. در آنجا او را به اسم ليدي مك لئود مي شناختند. دو سال بعداو دوباره به حرفه سابقش يعني اجراي نمايش برگشت و دوباره از اسم ماتاهاري استفاده كرد.‏
همين مسأله باعث شد كه او شهرت زيادي پيدا كند و با تعداد زيادي از آدم هاي نظامي و سياستمدارهاي مشهور آشنا شود. همين آشنايي ها بود كه زمينه كار او به عنوان جاسوس را فراهم كرد. يكي از افسران اطلاعات بريتانيا به او پيشنهاد كرد كه براي فرانسوي ها جاسوسي كند و او پذيرفت. البته فرانسوي ها چون شناختي از او نداشتند پيشنهادش را نپذيرفتند. ماتا هاري شيفته جاسوسي شده بود چون مي توانست از موقعيت و شهرتش بهره زيادي براي جاسوسي ببرد. طي سه سال بعدي او براي آلماني ها جاسوسي كرد و كسي هنوز نمي داند كه او چطور و به وسيله چه كسي وارد اين كار شد. در همان سال آخر فرانسوي ها يك پيغام راديويي از آلماني ها را ردگيري كردند.آن پيغام حامل اطلاعات مهمي از يك جاسوس آلمان درباره قواي فرانسه بود.‏
در آن پيام او به عنوان جاسوس كد اچ-21 معرفي كرده بودند. به اين ترتيب اداره ضدجاسوسي فرانسه دست به كار شد. آنها بقيه پيغام ها را دنبال و رمزگشايي كردند و در نهايت ماتاهاري در فوريه 1917 وقتي كه در اتاقش در هتل پلازا بود دستگير شد. او خيلي زود محاكمه شد و دادگاه او را به خاطر دادن اطلاعاتي كه منجر به مرگ 50هزار سرباز شده بود به اعدام محكوم كرد.‏
منبع:نشريه همشهري سرنخ،شماره 47



 



نظرات کاربران
ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.