بلاغت نهج البلاغه در شرح علّامه جعفري (ره) (2)
نويسندگان: دکتر فتحيه فتاحي زاده (1) و لعيا مرادي (2)
سه: توجه به اغراض متکلّم
تحريک و تشويق:
امروز زمان تکاپو و فردا روز سبقت است؛ سبقت بر بهشت و [پايان عقب ماندگي] دوزخ است.
امير مؤمنان(عليه السلام) با اين عبارات، سعي در ترغيب و تحريک مردم براي تکاپوي هر چه بيشتر براي امر آخرت دارد:
معناي مسابقه، آن مفهوم معمولي و رايج را در ميان مردم نيست که با تحريک حس رقابت صورت مي گيرد؛ بلکه منظور، اين است که هشياران زنده و هدفدار، با مشاهده ي عظمت و کمال رهروان منزلگه حقيقت، به هيجان و تکاپو وادار مي شوند و خود را اعضايي از آن کاروان تلقّي مي کنند که حتي اگر سبقت بر آنان بگيرند، بر مي گردند و گرفتن از دست آنان را وظيفه و عامل سرعت در حرکت مي دانند (ترجمه و تفسير نهج البلاغه: ج 6 ص 157-158).
تحذير:
آگاه شويد که شيطان، سواران، و پيادگان خود را جلب و بسيج نموده است.
علي (عليه السلام) با اين عبارات، مردم را به شيطان و دام هاي او و نيز همدستان او - که «حزب شيطان» ناميده مي شوند-، متوجّه مي سازد و علامه در تفسير آن به اين تحذير اشاره مي کند:
مسلم است که حزبي به نام شيطان با علامت مخصوص يا با لباس مشخص، در هيچ نقطه اي از تاريخ بشري نمودار نگشته است. منظور، گردهمآيي و تشکيل افراد و گروه هايي از انسان نماهاست که هوا و هوس ها و خودکامگي ها و زير شکم و مقام پرستي و تورّم «خود طبيعي» آنان را با يکديگر متشکل ساخته، هم داستان و همرزم و هم پياله نموده است . اين گونه تشکّل - که امير مؤمنان (عليه السلام) آن را «حزب شيطان» مي نامد - از نظر ماهيت و نتيجه، پست تر و وقيح تر از تشکل حيوانات درنده است؛ زيرا درندگان، هر اندازه و به هر کيفيتي هم که متشکل گردند، نمي توانند به فعاليت هاي وسيع تر و عميق تر از محدوده ي غرايز معين خود بپردازند، در صورتي که حزب شيطان - که از افراد انساني تشکيل مي يابد -، داراي نيروها و استعدادهايي هستند که به وسيله ي آنها مي توانند ارزش ها را نابود کنند، تحولّات قهقرايي ايجاد نمايند؛ اگر موقعيت ايجاب کند، راه هايي را که به پوچي حيات منتهي مي گردد، پيش پاي مردم بگسترانند ... (ترجمه و تفسير نهج البلاغه: ج 3 ص 147).
تذکر دادن:
اي نابخردان! دست اتحاد به هم داده ايد که آخرت را رها و به دنياي زودگذر محبت بورزيد! و دين هر يک از شما براي ليسيدن، آن هم يک بار، با زبان پذيرفته شده است!
امير مؤمنان (عليه السلام) با اين سخنان مي خواهد به مردم بگويد که اين همه به دنيا و امور دنيوي، روي نياوريد و بيشتر به فکر حفظ دين خود باشيد که علّامه جعفري، مفهوم آن را با دو احتمال، مورد بررسي قرار مي دهد:
احتمال يکم: اين که مردم معمولي، عموماً بدون تعهّد خاص، به پيروي از تمايلات طبيعي حيواني خود، به دنيا محبت مي ورزند و به آخرت بي اعتنايي مي نمايند.
احتمال دوم: اين که اشتغالات عاشقانه ي مردم به دنيا، آگاه يا ناآگاهانه به طوري است که همديگر را وادار مي کنند که آخرت را به فراموشي بسپارند. مثلاً به قدري امور دنيوي را مورد علاقه و حب نشان مي دهند و به طوري اين امور را به يکديگر، مطلق تلقين مي نمايند که دنيا را در حدّ معبود، مورد گرايش و پرستش قرار مي دهند و آخرت را - که بالاخره گذرشان به آن خواهد افتاد و سعادت و يا شقاوت ابدي آنان در آن جا به جريان خواهد افتاد - ناچيز مي انگارند. اين نابه کاري نابخردانه است که موجب مي شود دين، به مقدار يک چشيدني بر دهانشان جاري شود و هيچ بهره اي از آن برداشت ننمايند (ترجمه و تفسير نهج البلاغه: ج 21 ص 28)
توبيخ:
کار و تلاش و هدف من در حيات، غير از کار و خواسته هاي شما است؛ زيرا من شما را براي خدا مي خواهم، و شما مرا براي خودتان.
از نظر علّامه، علي (عليه السلام) در واقع با اين سخنان، مردم را متوجه نوع رفتارشان مي کند و آنها را سرزنش مي نمايد:
امّا معناي اين که من شما را براي خدا مي خواهم، چنين است که همه ي تفکرات و هدف گيري ها و تکاپوي دائمي و گذشت هايي که انجام مي دهم و همه ي گفتارهاي من درباره ي شما مردم جامعه، از روي احساس تکليف برين است، همان گونه که شخصيت رشد يافته ي يک انسان، همه ي فعاليت هاي مديريتي خود را براي معتدل ساختن، اصلاح همه ي اجزا و قوا و سطوح موجوديت طبيعي خود را براي شرکت در ايجاد و استمرار «حيات معقول»، متمرکز مي سازد. البته ما بين قوا و اجزا و سطوح موجوديت طبيعي يک انسان در ارتباط با شخصيت سالم و رشد يافته از يک طرف و يک زمامدار داراي کمال شخصيت از طرف ديگر، تفاوت مهمي وجود دارد و آن، اين است که اجزا و قوا و سطوح موجوديت طبيعي يک انسان داراي هويت مستقل هدف علي حدّه در برابر شخصيت و اهداف عاليه ي آن در «حيات معقول» نيست، در صورتي که هر يک از افراد و گروه هاي يک جامعه، داراي هويّت مستقل و علي حدّه و هدف گيري مربوط به وجود خويشتن دارد.
نهايت امر، آن شخصيت رشد يافته اي که مديريت آنان را بر عهده گرفته است، آنان را مانند اجزا و قواي خويشتن تلقي مي نمايد. اين است که خواسته ي يک زمامدار الهي از مردم قلمرو حکومتش. امّا مردم با اکثريت قريب به اتفاق، چيز ديگري از زمامدار مي خواهند. آنان با کمال صراحت مي خواهند زمامدار، همه ي قدرت هاي طبيعي و قراردادي و همه ي امتيازاتي را که داراست، در راه آماده ساختن عوامل و وسايل هوا و هوس و شهوات و تمنيّات و خواسته هاي حيات طبيعي آنها [و نه فقط در ضرورت ها] مستهلک بسازد... (ترجمه و تفسير نهج البلاغه: ج 23 ص 271)
مدح:
دشمني آنها (پارسايان) با نفس هاي اماره شان فراوان است، اگرچه به آنچه به آنان روزي شده است، مورد غبطه باشند.
علّامه در تفسير اين عبارات چنين مي نويسد:
با توجّه به علّت اساسي خصومت و بدبيني درباره ي خود طبيعي (مدير غرايز طبيعي که «نفس امّاره» ناميده مي شود) مي توان گفت: هر اندازه که انسان در اين دنيا از امتيازات بيشتري برخوردار شود و هر اندازه که بيشتر مورد غبطه بوده باشد، مي بايد بر بدبيني و
خصومت با خود طبيعي اش بيفزايد؛ زيرا با افزايش امتيازات و غبطه هاي مردم است که خود طبيعي، قدرت انگيزه هاي طغيان گري بيشتري را در خود احساس مي نمايد و اين مطلب که مولاي متّقيان مي فرمايد، در حقيقت، مهم ترين عامل تعديل خود طبيعي و قرار دادن آن در مسير «من اعلا» را بيان مي دارد (ترجمه و تفسير نهج البلاغه: ج 21 ص 15).
چهار: توجه به ساختار جمله
اخباري يا انشايي بودن کلام
اغلب شارحان نهج البلاغه دو جمله ي: «وُقِر سمع لم يفقه الواعية» و «ربط جنان لم يفارقه الخفقانُ» (نهج البلاغة: خطبه ي 4) را انشايي گرفته اند؛ يعني جمله ي اول (ناشنوا باد گوشي که نصايح رسا و سازنده را در نيابد) را نفرين و جمله ي دوم (پيوسته با خدايش باد دلي که از لرزش و هيجان محبّت الهي و احساس عظمت خداوندي جدا نمي گردد) را دعا مي دانند. به نظر مي رسد که هر دو جمله مي تواند خبري بوده باشد؛ زيرا دو واقعيت را بيان مي کند: «گوشي که نصايح رسا و سازنده را در نيابد، کر و ناشنواست» و «دلي که از لرزش و هيجان الهي و احساس عظمت خداوندي جدا نمي گردد قطعاً پيوندي با خدا دارد» (ترجمه و تفسير نهج البلاغه: ج 3ص 14) .
استفهام انکاري
فما خير دارٍ تنقضُ نقضَ البناءِ، و عمرٍ يفني فيها فناءَ الزّاد، و مدةٍ تنقطعُ انقطاعَ السيرٍ. اجعلوا ما افترض الله عليکم من طلبکم و اسالوهُ من أداءِ حقهِ ما سألکم (نهج البلاغة: خطبه ي 113).
پس چيست نفع آن خانه اي که از بنيادش شکسته مي شود؟ و چه منفعتي است در عمري که در اين دنيا مانند فناي زاد و توشه اش رو به زوال است؟ و چه سودي است در امتداد آن مدّت که مانند قطع شدن حرکت به پايان مي رسد؟ اي مردم! آنچه را که خداوند براي
شما مقرر فرموده است، مطلب و مطلوب خود تلّقي کنيد و از اداي حق خداوندي، آنچه را که از شما خواسته است، مسئلت نمايد.
مفسّر در اين جا، به سه سوال انکاري که در ابتداي عبارت آمده، توجه مي کند و در مورد علت بيان آنها مي نويسد:
منظور امير المؤمنين (عليه السلام) از سوال انکاري در هر سه موضوع: خانه درحال فرو ريختن ، عمري در حال فنا، و زماني در معرض انقطاع، نه اين است که اين موضوعات سودي ندارد و بيهوده و زايداند؛ زيرا زندگي در اين دنيا با عمري محدود و زماني د رمعرض انقطاع، مطابق مشيّت خداوندي است و همين موضوعات است که وسيله ي به ثمر رسيدن شخصيت انسان ها در گذرگاه رو به ابديت است. آنچه که مورد سؤال انکاري امير المؤمنين (عليه السلام) است، خير و نفعي است که از ذات اين دنيا و عمر در حال فنا و زمان در معرض انقطاع به عنوان هدف نهايي تلّقي شود و به عبارت ديگر، اين دنيا با همه ي امور چشمگيرش، آن خير و سود را ندارد که بتواند شخصيت آدمي را به هدف اعلايش برساند، در حالي که فقط با خيرات و کمالات الهي به ثمر خواهد رسيد و عظمت به ثمر رسيده ي آن، فراسوي عمر و زمان محدود است. حال که اين دنيا چنين است و حال که عمر، رو به فنا، و زمان در معرض انقطاع است، چيزي جز آنچه را که خداوند متعال آن را از ما خواسته است،مطلوب خود قرار ندهيم و از خدا جز اداي حق او چيزي را مسئلت ننماييم (ترجمه تفسير نهج البلاغه: ج 21 ص 10-11).
تقديم و تأخير
و إنَّ معي لبصيرتي ما لبستُ علي نفسي و لا لبس علي (نهج البلاغة: خطبه ي 10)
همانا با من بصيرتي است که نه حق را پوشيده داشتم و نه حق بر من پوشيده ماند.
علّامه در علت تقديم عبارت اول بر دوم مي نويسد:
شايد نکته ي بسيار مهمي که در مقدم داشتن «من امري را بر خود مشتبه نساخته ام» بر جمله ي «و کسي نتوانسته است واقعيتي را بر من مشتبه سازد» وجود دارد، اين باشد که اگر کسي خود را نفريبد، فريب ديگران را هم نمي خورد؛ يعني علّت اساسي اين که آدمي بازيچه ي ديگران قرار نگيرد، اين است که خود را به بازي نگيرد ... (ترجمه و تفسير نهج البلاغه: ج 3 ص 194)
پنج: تقييد
نواسخ، ادوات شرط، ادوات نفي، مفعول هاي پنج گانه، حال و تمييز، (جواهر البلاغه: ص 139) که دو نمونه از آنها از تفسير علامه جعفري بيان مي شود:
جمله ي شرطيه
به خدا سوگند اگر از حکميت سر باز مي زدم، مسئول پيامدهاي آن نبودم و خدا گناه آن را در پرونده ي من نمي افزود. به خدا سوگند اگر هم آن را مي پذيرفتم، به اين کار سزاوار پيروي بودم؛ زيرا قرآن با من است. از آن هنگام که يار قرآن گشتم، از آن جدا نشدم.
علّامه در تبيين علت به کارگيري جمله ي شرطيه مي نويسد:
امير المؤمنين (عليه السلام) به جهت معرفت والايي که به واقعيات داشت و به جهت وارستگي از هوا و هوس و خودخواهي ها، هر يک از دو طرف (پذيرش و عدم پذيرش حکميت)را مي توانست انتخاب فرمايد. در اين مورد، سؤالي مطرح است که عده اي از شارحان نهج البلاغه به آن متوجه شده اند از آن جمله محقّق مرحوم هاشمي خويي است. سؤال اين است که در بروز غوغاي حکميت، امير المؤمنين (عليه السلام) با کمال تأکيد و اصرار، از پذيرش حکميت امتناع مي فرمودند و سپس با اصرار ناآگاهان ساده لوح و با تحريکات پشت پرده اي سر سفره نشينان معاويه، حکميت را پذيرفتند و در هر دو حال، امير المؤمنين (عليه السلام) با علم و آگاهي و عمد اقدام فرموده است. بنابراين، سبب چيست که در جملات مورد تفسير، جمله ي شرطيه به کار برده اند که دليل عدم علم به واقعيت مي باشد؟ پاسخ اين سؤال همان گونه که از خود جملات بر مي آيد، بسيار روشن است و آن، اين است که امير المؤمنين (عليه السلام) مي فرمايد: کتاب خدا با من است؛ يعني من به دستورهاي قرآن - که دستورهاي الهي است -، از همه ي شما آشناترم و همه ي محتويات قرآن در درون من است و من واجب الاطاعه هستم ... . بنابراين اگر مصالح واقعي اقتضا مي کرد که من حکميت را پذيرم، بر حق بودم و براي شما لازم بود که از من تبعيت کنيد و حکمت را نپذيريد و اگر مصالح واقعي اقتضا مي کرد که من حکميت را بپذيرم، باز براي شما لازم بود که آن را بپذيريد ... (ترجمه و تفسير نهج البلاغه: ج 22 ص 9)
تأکيد
سوگند به خدا که من همواره از حق خويش محروم ماندم و از هنگام وفات پيامبر (صل الله عليه و آله) تا امروز، حق مرا از من بازداشتند و به ديگري اختصاص دادند!
علّامه در تبيين علت اين تأکيد مي نويسد:
ممکن است دليل تکرار و تأکيد امير المؤمنين (عليه السلام) درباره ي حق خود روشن نباشد، لذا مجبوريم که مسئله را تحت بررسي قرار داده، دليل آن را يادآور شويم. مسئله، اين است که سخنان امير المؤمنين (عليه السلام) در موارد فراوان و اعتقاد اولي مهاجرين و انصار که به گفته ي يعقوبي، کمترين ترديدي در اين نداشتند که خلافت پس ازپيامبر اکرم (صل الله عليه و آله) حقّ واقعي علي بن ابيطالب (عليه السلام) است و همچنين کيفيت زندگاني آن بزرگ بزرگان، به طور قطع اثبات مي کرد که خلافت الهي، مختص او است؛ ولي او از اين حقّ مسلم، بر کنار شده است؛ از طرف ديگر، اين خاصيت روحي او بر همگان اثبات شده است که او خلافت را براي اشباع حس خودخواهي نخواسته؛ بلکه تأکيد قاطعانه کرده است که نه تنها خلافت را بلکه اصل حيات را براي احقاق حق و وصول به هدف اعلاي انساني مي خواهد ... . با ملاحظه ي اين دو مسئله مهم دليل و تکرار و تأکيد امير مؤمنان (عليه السلام) درباره ي حق خود، روشن مي گردد (ترجمه و تفسير نهج البلاغه: ج 3 ص 145-146).
شش: ايجاز
ليتأسَّ صَغيرُکم بکبيرِ کم و ليراف کبيرکم بصغيرکم و لا تکونوا کجُفاةِ الجاهليةِ لا في الدين يتقفهون و لا عن الله يعقلون (نهج البلاغة: خطبه ي 166).
بايد خردسالتان از بزرگ سالاتان پيروي کند و بزرگ سالتان به خردسالتان محبت بورزد، و مانند جفاکاران خشن جاهليت مباشيد که نه تفقّهي در دين داشتند و نه تعقلي نسبت به خدا!
مفسّر در اين عبارت، به ايجاز و اختصار کلام علي (عليه السلام) و اعتلاي معاني آن توجه داشته، مي گويد:
اميرالمؤمنين (عليه السلام) در آغاز اين خطبه ي مبارک (عبارات بالا)، يکي از اساسي ترين قوانين «حيات معقول» را که تبادل علوم و تجارب و عواطف و احساسات ميان انسان ها است گوشزد مي فرمايد ... امير المؤمنين (عليه السلام) با دو جمله ي مختصر، مورد تفسير دو رکن بر پا دارنده ي «حيات معقول» را مطرح مي فرمايد اين دو رکن، عبارتند از:
1. احساسات و عواطف انساني که براي حفظ طراوت زندگي، شديدترين ضرورت را دارد؛
2. عقل و فعاليت هاي آن که تأمين کننده ي نظام عالي ارتباطات چهارگانه ي اساسي «حيات معقول» (يعني ارتباط انسان با خويشتن، با خدا، با جهان هستي و با همنوع خود) است (ترجمه و تفسير نهج البلاغه: ج 26 ص 262-263).
پي نوشت:
1. استاديار دانشکده الهيات دانشگاه الزهرا.
2. دانشجوي دکتري علوم قرآن وحديث .