مترجم: منوچهر صبوری
تعریف مشارکت سیاسی
مشارکت سیاسی درگیر شدن فرد در سطوح مختلف فعالیت در نظام سیاسی از عدم درگیری تا داشتن مقام رسمی سیاسی است. به طور اجتناب ناپذیری مشارکت سیاسی با اجتماعی شدن سیاسی رابطه نزدیک دارد، اما نباید آن را تنها در امتداد نتیجه اجتماعی شدن در نظر گرفت. علاوه بر این، مشارکت سیاسی با تعدادی از نظریه های مهم در جامعه شناسی سیاسی ربط دارد؛ برای مثال هم در نظریه نخبگان و هم در نظریه کثرت گرا نقشی اساسی دارد، اگرچه نقش آن در هر یک از این نظریه ها عمیقاً متفاوت است. نظریه نخبگان مشارکت سیاسی قابل توجه را به نخبگان محدود می کند و توده ها را عمدتاً غیرفعال و یا آلت دست نخبگان می داند. اما برای نظریه کثرت گرایی، مشارکت سیاسی کلید رفتار سیاسی است از ین جهت که عامل مهمی است در تبیین توزیع قدرت و تعیین سیاستها. مشارکت سیاسی دقیقاً به همان اندازه در نظریه مارکسیستی دارای اهمیت است: آگاهی طبقاتی سرانجام به صورت انقلاب، به عمل یا مشارکت منجر می شود، در حالی که نو مارکسیستها مانند گرامشی و آلتوسر بقای سرمایه داری را در توانای اش برای کنترل مشارکت از طریق سرکردگی طبقه بورژوا تبیین می کند. نظریه لنینی بر نقش مشارکتی حزب کمونیست به منزله «پیشتاز پرولتاریا» تأکید می ورزد. در واقع می توان گفت که مشارکت سیاسی اگر به صورت محدود، به مترادفِ دموکراسی تعریف نشود پدیده ای جهانی است، نه به این معنا که همه افراد لزوماً به فعالیت سیاسی می پردازند و نه اینکه از نظر شکل یا وسعت در همه جوامع به یک اندازه معمول است، بلکه به این مفهوم که در همه جوامع یافت می شود.جیرینت پری (1972) معتقد است که باید سه جنبه مشارکت سیاسی یعنی شیوه مشارکت (1)، شدت (2) آن و کیفیت (3) آن را بررسی کرد. منظور وی از شیوه مشارکت این است که مشارکت چه شکلی به خود می گیرد، آیا رسمی است یا غیررسمی و استدلال می کند که شیوه مشارکت بر طبق فرصت، میزان علاقه (هم کلی و هم ویژه)، منابع در دسترس فرد و نگرشهای رایج نسبت به مشارکت در جامعه مربوط و بویژه اینکه آیا مشارکت تشویق می شود یا نمی شود فرق خواهد کرد. منظور از شدت، سنجش تعداد افرادی است که در فعالیتهای سیاسی معیّن شرکت می کنند و نیز تعداد دفعات مشارکت آنهاست که باز هم ممکن است بر طبق فرصتها و منابع فرق کند. کیفیت به میزان اثربخشی ای که در نتیجه مشارکت به دست می آید و سنجش تأثیر آن بر کسانی که قدرت را اعمال می کنند و بر سیاستگذاری مربوط می شود. این نیز بر طبق فرصتها و منابع از جامعه ای به جامعه دیگر و از موردی به مورد دیگر فرق می کند.
شکلهای مشارکت سیاسی
لستر میلبرات (4)(1965) در کتاب مشارکت سیاسی (5) خود سلسله مراتبی از مشارکت را مطرح کرده است که از عدم درگیری تا گرفتن مقام رسمی دولتی تغییر می کند و پایین ترین سطح مشارکت واقعی رأی دادن در انتخابات است. او مردم امریکا را به سه گروه تقسیم می کند: «گلادیاتورها (6)» یا کسانی که غالباً در سیاست فعالند (بین 5 و 7 درصد)، «تماشاگرها» (7) یا کسانی که به حداقل در سیاست درگیرند (در حدود 60 درصد)، و «بی تفاوتها» (8) یا کسانی که در سیاست درگیر نمی شوند (در حدود 33 درصد). در چاپ دوم این کتاب (میلبرات و گوئل، 1977)، به جای اینکه یک سلسله مراتب تک بُعدی مطرح گردد سلسله مراتب پیچیده تری برگزیده شد که هدفش تطبیق انواع گوناگون «گلادیاتورها» بود، بویژه آنهایی که در شکلهای مختلف اعتراض درگیر می شدند. در سلسله مراتب تک بُعدی اولیه این مفهوم ضمنی وجود داشت که کسانی که در بالای سلسله مراتب قرار دارند در فعالیتهای سطوح پایین سلسله مراتب درگیر بوده اند یا هنوز درگیرند. اما در مطالعه دیگری درباره مشارکت در ایالات متحده امریکا، وربا و نای (9) (1972؛ همچنین ر.ک: وربا، نای و کیم، 1978) تصویر پیچیده تری یافتند و پاسخگویان خود را به شش گروه تقسیم کردند. این گروهها عبارت بودند از: افراد کاملاً منفعل (22 درصد)؛ افرادی که تنها فعالیت سیاسی آنها رأی دادن بود (21 درصد)؛ «محلی گرایان (10)» (20 درصد) یا کسانی که فعالیت سیاسی شان تنها به سیاستها و مسائل محلی محدود بود؛ «کوته بینان»(4 درصد) که تنها به مسائلی توجه داشتند که از جنبه شخصی بر آنها اثر می کرد؛ «مبارزان (11)» (15 درصد) که تنها در رابطه با مسائل خاصی که برای آن مبارزه می کردند در سیاست درگیر بودند و سرانجام «افراد کاملاً فعال (12)» یعنی کسانی که در تمام زمینه های سیاست درگیر می شدند که تعدادشان به 18 درصد می رسید. پری و مویزر (13) (1990) الگوی مشابهی در بریتانیا یافتند.بنابراین مفهوم سلسله مراتب مشارکت سیاسی لزوماً متضمن فعالیت در یک سطح به عنوان پیش شرط فعالیت در سطحی دیگر نیست، همچنین نیازی نیست که در آن اعتراض به منزله شکل خاصی از فعالیت به مفهومی سلسله مراتبی متمایز گردد. اساساً هدف سلسله مراتب نباید چیزی بیش از توصیف انواع گوناگون مشارکت سیاسی در ارتباط با این گزاره باشد که هر چه سطح فعالیت بالاتر است، میزان مشارکت که برحسب افراد درگیر در یک فعالیت معیّن سنجیده می شود پایین تر است. شکل 1-6 یک سلسله مراتب مشارکت سیاسی به این مفهوم است. این سلسله مراتب باید شامل تمام موارد مشارکت سیاسی و برهمه انواع نظامهای سیاسی قابل تطبیق باشد. بدیهی است، اهمیت سطوح مختلف ممکن است از یک نظام سیاسی به نظام سیاسی دیگر فرق می کند و سطوح معیّن ممکن است در یک نظام اهمیت بیشتری داشته باشند و در نظام دیگری چندان اهمیتی یا هیچ اهمیتی نداشته باشند.
در بالای این سلسله مراتب کسانی هستند که انواع گوناگون مقامات رسمی را در نظام سیاسی دارند، از جمله صاحبان مقامات سیاسی و اعضای بوروکراسی در سطوح مختلف. آنها از این جهت که به درجات متفاوت با اعمال قدرت سیاسی رسمی سروکار دارند از مشارکت کنندگان سیاسی دیگر متمایز هستند. این امر نه اعمال قدرت واقعی را مستثنا می کند، و نه اعمال نفوذ توسط افراد یا گروههای دیگر را در جامعه.
قدرت ممکن است همیشه در میان صاحبان مقامات رسمی قرار نگرفته باشد، اما این مقامات همچنان مهم هستند زیرا معمولاً آنها منابع رسمی قدرتند. هرگونه بررسی صاحبان مقامات رسمی باید تا اندازه ای شامل کسانی نیز باشد که خواهان مقامات مربوط و درصدد به دست آوردن آنها هستند.
پایین تر از کسانی که در نظام سیاسی مقام رسمی دارند یا در پی به دست آوردن مقام رسمی هستند کسانی قرار دارند که عضو فعال انواع گوناگون سازمانهای سیاسی یا شبه سیاسی هستند. اینان شامل کلیه انواع احزاب سیاسی و گروههای فشار (یا ذی نفع) می شوند. از دیدگاه نظام سیاسی، احزاب سیاسی و گروههای فشار ممکن است به «عوامل بسیج سیاسی» (14) تعریف شوند. آنها سازمانهایی هستند که از طریق آنها فرد فرد اعضای جامعه می توانند از طریق نظام سیاسی در انواع معیّنی از فعالیتهای سیاسی، شامل دفاع از اندیشه ها، مشاغل، موقعیتها، افراد یا گروههای معیّن، یا ارتقای هر یک از اینها مشارکت کنند.
تمایز اساسی میان احزاب و گروههای فشار در تفاوت نگرشهای آنهاست. گروههای فشار سازمانهایی هستند که برای دفاع یا نمایندگی از نگرشهای محدود و ویژه یا ارتقای آنها کوشش می کنند در صورتی که احزاب درصدد دفاع یا نمایندگی از طیف وسیعتری از نگرشها یا ارتقای آنها هستند. اما حمایتی که از گروههای فشار احزاب می شود ممکن است مشخص یا پراکنده باشد یعنی از افراد یا گروههای معدودی در جامعه، یا از شمار فراوان و گوناگونی از افراد یا گروهها ناشی شود. بدینسان گروههای فشار هدفهای محدودی مانند ایجاد، الغا یا اصلاح قوانین و مقررات معیّنی، حمایت از منافع گروه خاصی در جامعه، یا ارتقای ایدئولوژی ها، اعتقادات، اصول یا اندیشه های معینی دارند. در بعضی از موارد این هدف بویژه محدود است- برای مثال، لغو مجازات اعدام یا مخالفت با احداث فرودگاه در محل انتخاب شده- و گروه فشار به محض اینکه به هدفش می رسد (یا شکست می خورد) از فعالیت دست می کشد. در موارد دیگر هدف ماهیتی مستمر دارد- برای مثال، حفظ یا گسترش حقوق و آزادیهای مدنی یا دفاع از منافع اقتصادی مختلف، که در این صورت گروه فشارِ مربوط موجودیت نامحدودی دارد.
مسلماً دامنه مسائلی که ممکن است موجب ظهور گروههای فشار شود بسیار زیاد است، اما روشن است که بعضی از این گروهها تنها حمایتی محدود و برخی دیگر حمایت گسترده ای را جلب خواهند کرد. برای مثال اتحادیه های کارگری بر طبق وسعت و ماهیت صنعت یا شغلی که در آن فعالیت می کنند، ممکن است در هر یک از این گروهها قرار بگیرند. به همین گونه، میزان درگیری گروهها در فعالیت «سیاسی» به طور قابل ملاحظه ای از گروهی که کاملاً در حوزه سیاسی فعالیت می کند تا گروهی که فقط گاهی یا حتی بندرت در حوزه سیاسی فعالیت دارد، فرق می کند. برای مثال گروهی مانند گروه «مبارزه برای خلع سلاح هسته ای» (15) اکثراً به عنوان یک گروه فشار مشخصاً سیاسی عمل می کند، در صورتی که گروههایی مانند «انجمن اتومبیل» تنها یا حتی اصولاً با ارائه عقاید سیاسی اتومبیل رانان سروکار ندارند. بنابراین، در شکل 1-6 اصطلاح «سازمان سیاسی» (16) هم شامل احزاب سیاسی و هم شامل آن گروههای می شود که «علت وجودی شان»، اساساً سیاسی است و اصطلاح «سازمان شبه سیاسی (17)» شامل آن گروههای فشار و سازمانهای دیگری می گردد که کارکردشان تنها به طور جزئی یا به طور متناوب سیاسی است.
احزاب سیاسی نیز مانند گروههای فشار ممکن است از حمایت پراکنده یا ویژه ای بهره مند باشند، اما با گروههای فشار از این جهت فرق می کنند که به جای داشتن نگرشهای ویژه دارای نگرشهای پراکنده ای هستند. هدفهای آنها در سراسر طیف مسائلی که جامعه با آنها روبه روست گسترده است، هرچند که ممکن است حزب معینی بر بعضی مسائل یا جنبه هایی از مسائل تأکید بیشتری بکنند تا برخی مسائل یا جنبه های دیگر. با وجود این، بعضی احزاب تکیه گاه حمایتی (18) وسیعتر و برخی دیگر تکیه گاه حمایتی محدودی دارند. احزاب توده ای معامله گر و مصلحت گرای دموکراسیهای مدرن، احزاب توده ای توتالیتر آلمان نازی و دولتهای مختلف کمونیستی نمونه هایی از احزاب دارای تکیه گاه وسیع هستند، در حالی که احزاب منطقه ای، مذهبی، قومی و نخبه گرا که در بسیاری از نقاط جهان یافت می شوند نمونه هایی از احزاب دارای تکیه گاه محدودند.
مشارکت در احزاب یا گروههای فشار ممکن است شکل فعال یا انفعالی به خود بگیرد و از گرفتن مقام رسمی در چنین سازمانی تا دادن کمک مالی از طریق پرداخت حق اشتراک یا حق عضویت را دربرگیرد. هیچ گونه تمایز دقیقی میان عضویت فعال و انفعالی در نظر گرفته نمی شود و فرد می تواند با تغییر شرایط از یکی به دیگری انتقال یابد. با وجود این تعهدی اساسی نسبت به سازمان از طریق عضویت همچنان وجود دارد که ممکن است با تقویت مذاکرات سازمان و تأثیر گذاردن در رفتار سیاسی فرد، هم برای سازمان و هم برای فرد، تا اندازه ای اهمیت سیاسی داشته باشد.
به دلایل گوناگون افراد ممکن است به هیچ سازمان سیاسی یا شبه سیاسی ای تعلق نداشته باشند، اما ممکن است به مشارکت در شکلی از اجتماعات عمومی یا تظاهرات خیابانی ترغیب شوند. این شکل مشارکت ممکن است خود به خودی باشد، اما اغلب توسط احزاب سیاسی یا گروههای فشار به عنوان بخشی از فعالیت سیاسی آنها سازمان می یابد. بسیاری و شاید در بعضی از موارد همه شرکت کنندگان عضو گروههای سازمان دهنده خواهند بود، اما نه لزوماً، و افراد غیرعضو نیز ممکن است ترغیب شوند که از هدفهای اجتماع یا تظاهرات پشتیبانی کنند. اما چنین فعالیتی متناوب است و ماهیت مستمرِ حتی کمترین تعهد عضویت در یک سازمان سیاسی یا شبه سیاسی را ندارد. با این همه بر حسب سلسله مراتبی، این نوع فعالیت شکل فعالانه تری از مشارکت است تا عضویت انفعالی در یک حزب یا گروه فشار، و شامل افراد کمتری در جامعه می گردد.
یکی دیگر از شکلهای متناوب مشارکت سیاسی، شکل بحث سیاسی غیررسمی توسط افراد در خانواده ها، در محل کار یا در میان دوستان است. بدیهی است، وقوع چنین بحثهایی هم در میان افراد و هم در رابطه با رویدادها فرق می کند. در طی مبارزات انتخاباتی یا در مواقع بحران سیاسی احتمال بحث بیشتر است، در حالی که نگرشهای خانواده، همکاران یا دوستان می تواند مانع بحث شود یا آن را تشویق کند.
با این حال بعضی از مردم ممکن است با هیچ کس درباره سیاست بحث نکنند، اما با وجود این علاقه ای به مسائل سیاسی داشته باشند و آن علاقه را از طریق رسانه های همگانی حفظ کنند. آنها خواهند توانست همواره از آنچه روی می دهد آگاه باشند و درباره مسیر رویدادها عقایدی داشته باشند، اما تمایل خواهند داشت مشارکت خود را به همین حد و شاید به رأی دادن محدود کنند.
رأی دادن را می توان کمترین شکل فعال مشارکت سیاسی در نظر گرفت، چون نیازمند کمتری تعهد است زیرا به محض اینکه رأی به صندوق انداخته شد ممکن است به پایان برسد. بعلاوه صرف نظر از محدودیتهای دیگری که ممکن است وجود داشته باشد، رأی دادن به طور اجتناب ناپذیری با فراوانی انتخابات محدود می شود.
در بررسی مشارکت سیاسی هرچند هم که این مشارکت محدود باشد، باید به کسانی که اصلاً در فرایند سیاسی مشارکت نمی کنند نیز توجه شود. اینکه آیا این مسأله انتخابی یا به علت عواملی است که خارج از کنترل فرد است باید بررسی شود.
دو موضوع بیگانگی و خشونت (19) را نمی توان چنانکه باید به مفهومی سلسله مراتبی بررسی کرد. بیگانگی ممکن است به مشارکت یا عدم مشارکت منجر شود: فردی که نسبت به جامعه به طور کلی یا نظام سیاسی به طور مشخص احساس خصومت می کند ممکن است از همه انواع مشارکت کناره گیری کند و به صف افرادی که کاملاً بی تفاوت هستند بپیوندد یا ممکن است در سطوح مختلف مشارکت فعال شود. مشارکت لزوماً متضمن پذیرش نظام سیاسی نیست و بیگانگی می تواند به هم وسیله فعالیت سیاسی و هم با عدم فعالیت ابراز گردد.
به همین گونه، خشونت ممکن است در سطوح مختلف سلسله مراتب و آشکارتر از همه به صورت تظاهرات خیابانی خشن یا آشوب نشان داده شود یا از طریق سازمانهای گوناگون سیاسی و شبه سیاسی که ممکن است خشونت را وسیله مناسبی برای دستیابی به هدفهای خود بدانند.
دامنه مشارکت سیاسی
سطوح بالاتر مشارکت سیاسی تنها نسبت اندکی از جمعیت، و سطوح پایین تر، اکثریت جمعیت را در بر می گیرند: به طور خلاصه، سیاست اساساً یک فعالیت اقلیت است. اگرچه در کشورهایی مانند بریتانیا و ایالات متحده امریکا نتایج بررسیهای افکار عمومی نشان می دهد که بیش از 50 درصد از جمعیت «تا اندازه ای» به سیاست علاقه نشان می دهند و بین 60 و 75 درصد می گویند که گاهی درباره سیاست با دیگران بحث می کنند، تنها 15 تا 20 درصد می گویند که به سیاست بسیار علاقه مندند. بدیهی است در بسیاری از جوامع، بالاترین سطح مشارکت در انتخابات دیده می شود، اگرچه تعداد شرکت کنندگان در انتخابات از یک کشور به کشوری دیگر به طور قابل ملاحظه ای فرق می کند. در شوروی پیش از گورباچف و دولتهای کمونیستی پیشن اروپای شرقی معمولاً نسبت شرکت کنندگان بیش از 99 درصد بود و برخی از کشورهای جهان سوم مانند مصر، مدعی ارقامی مانند رقم بالا هستند. تعدادی از دموکراسیهای لیبرالی مانند هلند، اتریش، ایتالیا، بلژیک و استرالیا همیشه شاهد نسبتهایی بیش از 90 درصد هستند، اگرچه رأی دادن در استرالیا و بلژیک اجباری است؛ متوسط نسبت شرکت کنندگان در انتخابات در آلمان، دانمارک و نروژ 80 درصد، در انگلستان و کانادا 70 درصد و در سویس و ایالات متحده امریکا 60 درصد یا کمتر است. این ارقام مربوط به انتخابات ملی (و گاهی همه پرسیها) است و نسبت شرکت کنندگان در انتخابات منطقه ای و محلی، انتخابات میان دوره ای و انتخابات اولیه برای گزینش نامزدهای حزبی همیشه کمتر و اغلب در حد 30 درصد است.سلسله مراتب مشارکت سیاسی در بریتانیا، 1989
سؤال: کدام یک از کارهای نامبرده در این فهرست را در دو یا سه سال گذشته انجام داده اید؟ (پاسخها به درصد)
نامزد مقام دولتی شده ام. 51
نقش فعالی در یک مبارزه سیاسی داشته ام 3
نامه ای به سردبیر یک روزنامه نوشته ام. 5
یک نفر غیر از اعضای خانواده ام را وادار کردم رأی بدهد 10
به عنوان یکی از مقامات مسئول یک سازمان یا باشگاه انتخاب شدم. 13
در برابر یک گروه سازمان یافته سخنرانی کردم. 13
نظرهایم را برای یک عضو شورای محلی یا نماینده پارلمان بیان کردم 13
یک نفر را وادار کردم با یک عضو شورای محلی یا نماینده پارلمان تماس برقرار کند. 15
به جمع آوری کمکهای مالی کمک کردم. 31
در انتخابات گذشته رأی دادم. 68
منبع: جاکوب و وورستر (1990)، شکل 3-16، فعالگری اجتماعی - سیاسی (براساس یک نظرسنجی مؤسسه موری (20)).
یادداشت*: 650 نماینده پارلمان و 26000 عضو شوراهای محلی در انگلستان، اسکاتلند و ویلز 0/07 درصد از جمعیت بزرگسال را در بر می گیرند.
بیشتر شکلهای دیگر مشارکت سیاسی نسبت بسیار کمتری از جمعیت بزرگسال را جلب می کنند که اگر اعضای منفعل احزاب و گروههای فشار مستثنا شوند، این نسبت بویژه بسیار اندک خواهد بود. این گونه داده ها در نگاه نخست نظریه های نخبگان را تأیید می کنند، اما مدارکی کافی برای اثبات آنها وجود ندارد، چون تنها پژوهش بیشتر آشکار خواهد کرد که آیا این اقلیت فعال از نظر سیاسی واقعاً یک گروه نخبه را تشکیل می دهد یا نه.
مدارک و شواهد فراوان و گسترده ای وجود دارد که مشارکت سیاسی در تمام سطوح بر طبق پایگاه اجتماعی - اقتصادی، تحصیلات، شغل، جنسیت، سن، مذهب، قومیت، ناحیه و محل سکونت، شخصیت و محیط سیاسی یا زمینه ای که در آن مشارکت صورت می گیرد فرق می کند. ویژگیهای که در شکل 2-6 نشان داده شده اند گرایشها را منعکس می کنند، نه الگوهای رفتاری مطلق را. اما این گرایشها بر تعداد زیادی از مطالعات نهاده شده اند و اگرچه مطالعات دموکراسیهای لیبرالی به طور کلی و ایالات متحده امریکا بویژه برتری دارند، تعداد فزاینده ای از مطالعات بر انواع دیگری از نظامهای سیاسی و کشورهای دیگر استوارند (ر.ک: میلبرات و گوئل، 1977). مسلماً این ویژگیها ناسازگار نیستند: برای مثال، یک مرد متعلق به طبقه کارگر ممکن است تحصیلات تمام وقت فراتر از سطح متوسطه نداشته باشد، اما احتمال دارد که عضو یک اتحادیه کارگری باشد؛ به همین گونه یک زن طبقه متوسط ممکن است تحصیلات فراتر از سطح متوسطه داشته باشد، اما عضو اتحادیه نباشد. در هر دو مورد این ویژگیها هم ستیزند و ساختن ماتریسی که اهمیت نسبی هر یک را نشان بدهد دشوار است. با وجود این، مدارک و شواهد آشکاری وجود دارد که افرادی که در معرض تعدادی ویژگیها یا فشارهای تقویت کننده قرار دارند بیشتر احتمال دارد در سیاست مشارکت کنند تا افرادی که در معرض فشارهای دوسویه (21) هستند.
ارتباط میان ویژگیهای اجتماعی - اقتصادی و مشارکت باید با دقت مورد توجه قرار گیرد، تا اندازه ای به علت اینکه استثناهای مهمی بر گرایشهای مطرح شده در جدول زیر وجود دارند و تا اندازه ای به این دلیل که ممکن است در طول زمان تغییراتی رخ دهند و رخ می دهند. دو مثال برای روشن کردن نکته اول کافی است. برای نمونه ساکنان روستایی ژاپن استثنای مهمی بر این تعمیم هستند که مشارکت در میان ساکنان شهری بیشتر است. به همین ترتیب در بسیاری از کشورهای جهان سوم افرادی که در اجتماعات روستایی زندگی می کنند احساس هویت بسیار نیرومندتری دارند تا کسانی که در نواحی شهری ای به سر می برند که سریعاً رو به گسترش هستند و مشارکت اغلب در نواحی روستایی زیادتر است. مثال دوم وجود جنبشهای نیرومند اتحادیه های کارگری در تعدادی از کشورهای اروپایی و استرالیاست؛ این جنبشها با افزایش میزان مشارکت طبقه کارگر در مواردی که اتحادیه ها رابطه نزدیکی با یک حزب سیاسی دارند در ارتباط هستند.
بهترین و مهمترین مثال از یک گرایش در حال دگرگونی، شکاف مشارکتی (22) میان مردان و زنان در کشورهایی مانند برتیانیاست. بدینسان پری و مویزر به نقل از میلبرات و گوئل اظهار عقیده می کنند که:
میزان مشارکت بیشتر _____ میزان مشارکت کمتر
تحصیلات بیشتر، بویژه آموزش عالی __ تحصیلات کمتر، بویژه فقط تحصیلات متوسطه یا ابتدایی
طبقه متوسط ___ طبقه کارگر یا طبقه پایین
مردان ___ زنان
مسن تر، بویژه میانسال ___ جوانتر و مسن
متأهل ___ مجرد
ساکنان شهری ___ ساکنان روستایی
اقامت طولانی تر ___ اقامت کوتاهتر
مشارکت اجتماعی و عضویت گروهها یا سازمانها ___ مشارکت اجتماعی کمتر یا عضویت گروه هم ستیز
سفید پوست ___ غیرسفید پوست
اکثریت قومی ___ اقلیت قومی
شکل 2-6: ویژگیهای اجتماعی - اقتصادی و مشارکت سیاسی (منبع: میلبرات و گوئل 1977، ص 86-122)
یک نتیجه گیری موسوم این بوده است که شکافی جنسی در مشارکت شهروندان به سود مردان وجود دارد. مدارک و شواهد بررسی حاضر این است که این دیدگاه باید مورد تجدید نظر قرار گیرد، چون شکاف مشارکتی به سود مردان در واقع اکنون در بریتانیا بسیار جزئی است ... [در واقع اگر] ما منابع را همراه با عوامل شخصی دیگر مانند سن کنترل کنیم، شکاف جنسی عملاً برای مشارکت کلی وارونه می شود و ملاحظه می گردد که زنان در مبارزات حزبی و عمل جمعی و همچنین رأی دادن نسبتاً فعالتر از مردان هستند (پری و مویزر، 1990، ص 159).
این نتیجه گیری توسط پیپا نوریس (23) (1991، ص 74) تأیید می گردد که با استفاده از داده های مطالعه انتخاباتی بریتانیا در سال 1987 و بررسی نگرشهای اجتماعی بریتانیا در سال 1986 نتیجه گیری می کند که «دیدگاه مرسوم دیگر معتبر نیست ... چرا که مردان و زنان صرف نظر از استثنای مهم کوشش برای دست یافتن به مقامات سیاسی و اداری و اشغال این گونه مقامات، از نظر رفتارها و نگرشهای عمومی در زمینه همه شیوه های مشارکت به طور قابل ملاحظه ای همانند هستند». اینکه تا چه اندازه این گونه نتایج در مورد زنان در دیگر نظامهای سیاسی مشابه قابل تطبیق است روشن نیست، اما مدارک و شواهد دخالت زنان را در آنچه پری و مویزر «عمل جمعی» (24) می نامند- عمل از طریق گروههای رسمی یا غیررسمی - می توان در کشورهای دیگر یافت و ممکن است بویژه با رشد و تأثیر جنبش زنان مرتبط باشد. همان گونه که پری و مویزر (1990، ص 160) دریافتند، در درون یک گروه معیّن تفاوتهای قابل توجهی ممکن است پدید آید: «زنان مجرد از مردان مجرد فعالتر هستند و فعالترینها به طور نسبی مادران مجرد هستند ... گروه کوچکی از زنان ... مشارکت بسیار زیادی دارند- اعضای گروههای دفاع از حقوق زنان ... جزء 6 درصد بالای مشارکت کنندگان بودند و بیشتر در عمل جمعی و مستقیم درگیر بودند تا رأی دادن یا برقراری ارتباط».
همچنین دلایل و شواهدی وجود دارد که فعالیت سیاسی در میان گروههای سیاهپوست و آسیایی در جوامع صنعتی افزایش یافته است. رشد جنبش حقوق مدنی در ایالات متحده امریکا به دنبال حکم دیوان عالی در «قضیه براون و شورای آموزش توپکا» (25) در سال 1954 مبنی بر اینکه آموزش جداگانه برای سیاهان برخلاف قانون اساسی است، یکی از دلایل بارز آن است. تقاضای سیاهان برای عمل سیاسی به منظور افزایش برابری اجتماعی و سیاسی تحت رهبری مارتین لوترکینگ شدت یافت. اعتراضات خشن نیز بویژه در اواخر دهه ی 1960 توسعه یافت، اما مشارکت سیاسی سیاهان بدون تردید عموما افزایش و بویژه در میان گروههای کوچک در جمعیت سیاهپوست شدت یافت. به همین گونه رشد جمعیت سیاهپوست و آسیایی در بریتانیا از دهه 1950 به بعد سرانجام به فعالیت سیاسی بیشتر در قسمتهای معیّنی از کشور و به طور قابل ملاحظه ای در نواحی شهری و حوزه های نمایندگی که در آنها تمرکز قابل توجه سیاهان و آسیاییها وجود داشت انجامید. در مورد آسیاییها تأثیر دین اسلام بُعد دیگری را افزوده که آشکارا در خشمی که کتاب آیه های شیطانی (26) سلمان رشدی برانگیخت نمایان شده است. در دهه 1980، در حزب کارگر بخشهایی ویژه سیاهان تشکیل شد و در انتخابات عمومی 1987 یک آسیایی و سه سیاهپوست به عنوان نماینده حزب کارگر در پارلمان انتخاب شدند. تصویری که هم در ایالات متحده امریکا و هم در بریتانیا پدیدار می شود، به طور کلی، نمایانگر میزان مشارکت کمتر غیرسفید پوستان در مقایسه با سفید پوستان است، اما مشارکت فزاینده غیرسفید پوستان و افزایش تعداد فعالان سیاسی در میان غیرسفید پوستان است را نیز نشان می دهد.
تبیین مشارکت سیاسی
به نظر میلبرات و گوئل مشارکت بسته به چهارعامل مهم تغییر می کند: انگیزه های سیاسی، موقعیت اجتماعی، ویژگیهای شخصی و محیط سیاسی. به این عوامل باید مهارتها، منابع و تعهد را افزود. برای مثال هرچه فرد بیشتر در معرض انگیزه های سیاسی به صورت بحث درباره سیاست، تعلق به سازمانی که به شکلی به فعالیت سیاسی می پردازد یا دسترسی داشتن به اطلاعات سیاسیِ مربوط قرار داشته باشد، احتمال مشارکت سیاسی بیشتر است. اما مشارکت سیاسی برطبق ویژگیهای شخصی فرد نیز فرق می کند: شخصیتهای اجتماعی تر، مسلط تر و برونگراتر (27) بیشتر احتمال دارد که از نظر سیاسی فعال باشند. موقعیت اجتماعی که با میزان تحصیلات، محل سکونت، طبقه و قومیت سنجیده می شود به طور قابل ملاحظه ای در مشارکت تأثیر می گذارد. محیط یا زمینه سیاسی نیز مهم است از این نظر که فرهنگ سیاسی ممکن است مشارکت و شکل یا شکلهای مشارکت را که مناسب تلقی می گردد تشویق کند یا برعکس مشوق مشارکت نباشد. بنابراین، «قواعد بازی» مانند حق رأی در انتخابات، فراوانی انتخابات، تعداد مقامات سیاسی مورد انتخاب، نگرشها نسبت به اجتماعات و تظاهرات خیابانی و دامنه و ماهیت احزاب سیاسی و گروههای فشار، همه متغیرهای مهمی هستند.با وجود این، در نظر گرفتن مهارتهایی که فرد دارد و منابع در دسترس او نیز مهم است. مهارتهای اجتماعی، مهارتهای تحلیلی، توانایی سازمانی، مهارتهای سخنوری (28) همه ممکن است مشارکت را افزایش دهند، اما فعالیت نیازمند منابع نیز هست، بویژه وقت و اغلب پول، یا مستقیماً به صورت تعهد مالی و کمکهای اهدایی یا به طور غیرمستقیم به صورت اختصاص دادن وقت یا کمک جنسی. همچنین ممکن است منابع شکل ملاقات و رابطه با افراد دیگر و نیز نفوذ و قدرتی را به خود بگیرد که از این گونه ملاقاتها و روابط ناشی می شود. در اکثر موارد، فرد نیز به تعهد نیاز دارد، تعهد نسبت به یک آرمان یا هدف، رهبر یا سازمان، اگرچه این امر بیش از هر امری سؤالهایی را درباره تبیین مشارکت سیاسی مطرح می کند.
شکل زیرشیوه کنش متقابل متغیرهایی را که در مشارکت سیاسی تأثیر می گذارند نشان می دهد که با سرند ادراکی معرفت، ارزشها و نگرشهای فرد آغاز می گردد که از طریق آن، فرد در ابتدا وضعیتهای سیاسی واقعی یا بالقوه را بررسی می کند. فرد ممکن است در معرض انگیزه های سیاسی گوناگونی از جمله انگیزش باشد، اما باید مهارتها و منابع در دسترس و شخصیت فرد نیز در نظر گرفته شود. این امر تصمیمی را در مورد اینکه آیا باید مشارکت کرد یا نه و در مورد دست زدن به عمل یا خودداری از عمل مطرح می کند که به سرند ادراکی به صورت تجربه بازخورانده می شود. از مطالعات وربا و نای (1972) که پیشتر یاد شد و نیز پری و مویزر (1990) آشکار است که مشارکت کنندگان سیاسی تعدادی از گروههای کم و بیش قائم به ذات (29) را تشکیل می دهند. این جدول نشان می دهد که «صرف نظر از رأی دادن، مشارکت سیاسی در بریتانیا با اندکی کمتر از یک چهارم (23/2 درصد) جمعیت تداوم می یابد» (پری و مویزر، 1990، ص 150) و جالبتر اینکه مشارکت کنندگان فعالتر کوششهای خود را تا اندازه زیادی در چهارچوب شیوه های خاصی متمرکز می سازند. بزرگترین گروه (8/7 درصد) به عمل جمعی دست می زد و از طریق گروههای رسمی و غیررسمی عمل می کرد؛ دومین گروه بزرگ (7/7 درصد) به برقراری ارتباط با نمایندگان پارلمان، مقامات کشوری، اعضای شوراهای محلی و رسانه های می پرداخت؛ سومین گروه بزرگ، اما گروهی بسیار کوچکتر (3/1 درصد) به عمل مستقیم دست می زد، مانند ایجاد راه بندان در خیابانها (30) و برپا کردن راهپیماییهای اعتراض آمیز (31)، اعتصابات سیاسی (32) و تحریمها (33)؛ چهارمین گروه بزرگ (2/2 درصد) منحصراً درگیر مبارزه برای یک حزب سیاسی و بویژه گردآوری کمکهای مالی و تبلیغ و فعالیت برای جلب طرفدار بود و تنها گروه پنجم (1/5 درصد) به فعالیت سیاسی به شیوه های گوناگون می پرداخت. نسبت ناچیزی (0/2 درصد) «علیه مخالفان سیاسی به زور متوسل شده بودند» (پری و مویزر، 1990، ص 149) و مورد تجزیه و تحلیل بیشتری قرار نگرفتند زیرا تعدادشان بسیار اندک بود.
انواع مشارکتهای سیاسی در بریتانیا، 1984-1985
نوع _____ درصد
تقریباً غیرفعال ___ 25/8
فقط رأی دهنده ___ 51
فعالان جمعی ____ 8/7
فعالان ارتباط برقرارکننده ___ 7/7
فعالان مستقیم ____ 3/1
فعالان مبارزات حزبی ___ 2/2
فعالان کامل ___ 1/5
جمع فعالان___23/2
جمع ___ 100
منبع: پری و مویزر 1990، ص 150.
این مطالعه همچنین نشان داد که منابع، «شالوده مهم فعالیت سیاسی» بود (1990، ص 163)، اما ارزشها آن گونه که بر روی یک طیف چپ و راست سنجیده شده بود نقش حتی مهمتری را با «مشارکت زیاد در دو انتهای طیف اما با گرایش بیشتری به سمت چپ» ایفا می کردند (1990، ص 162). اما مهمتر از همه این نتیجه بود که مشارکت با وارد کردن مسائل در دستور تصمیم گیریهای سیاسی یا قراردادن مسائل در رأس دستور کار سیاسی و تأثیرگذاری عملی در سیاستگذاریها تأثیری واقعی دارد. پری و مویزر پیش بینی می کنند که میزان مشارکت ممکن است افزایش یابد، بویژه با گسترش آموزش و تحصیلات و تمایل فزاینده برای استفاده از روشهای کمتر معمولی به منظور تأثیرگذاردن در کسانی که قدرت سیاسی را در دست دارند.
بخش مهمی از این تمایل برای استفاده از روشهای کمتر معمولی به منظور تأثیرگذاری بر سیاستهای عمومی خود را به صورت آنچه «جنبشهای اجتماعی جدید» نامیده شده نشان داده است. این جبنشها اساساً نوعی گروه فشار یا گروه ذی نفع هستند که علایق مختلفی را بیان می کنند و به شیوه های متفاوت با شیوه هایی که به طور سنتی در ارتباط با گروههای فشار بوده اند عمل می کنند. اوفه (1985) چهار معیار را مشخص می کند که جنبشهای اجتماعی جدید را از گروههای فشار سنتی متمایز می سازد: مسائل (34)، ارزشها (35)، شیوه های عمل (36) و عاملان (37). در مورد مسائل، جنبشهای اجتماعی جدید به موضوعاتی مانند بدن، سلامت و هویت جنسی؛ محله، شهر و محیط فیزیکی؛ میراث و هویت فرهنگی، قومی، ملی و زبانی؛ شرایط فیزیکی زندگی و بقای بشری به طور کلی توجه نشان می دهند (اوفه، 1985، ص 829). ارزشهای آنها بیشتر از آنکه مشخصاً اجتماعی - اقتصادی باشد جهانگرایانه (38) است وبر «خودمختاری (و مفاهیم همبسته سازمانی اش (39) شامل عدم تمرکز (40)، خودگرانی (41) و خودیاری (42) و مخالفت با آلت فعل سازی، کنترل، وابستگی، بوروکراتیزه کردن، تنظیم و غیره» (1985، ص 829) تأکید دارد. عملکرد درونی جنبشهای اجتماعی جدید یا سازمان غیررسمی، مبهم شدن تمایز میان اعضا و رهبران و تأکید بر فعالیت ارادی گسترده و گردآوری کمکهای مالی مشخص می شود. از نظر خارجی، جنبشهای اجتماعی جدید اغلب مواضع غیرقابل گفتگو (43) اتخاذ می کنند، سازش را دشوار می یابند و در مذاکرات امتیازی ندارند که ارائه کنند. افرادی که در جنبشهای اجتماعی جدید فعال هستند در گروهبندیهای سنتی چپ و راست، لیبرال و محافظه کار یا اجتماعی و اقتصادی قرار نمی گیرند، بلکه برای مثال در گروههای مبتنی بر سن، جنس، منطقه جغرافیایی یا علاقه مندی به تمام نوع بشر طبقه بندی می شوند. از نظر اجتماعی - اقتصادی اعضای این گروهها معمولاً بیشتر از افراد طبقه متوسط جدیدند، یعنی آنچه اوفه «حرفه های خدمات انسانی» (44) می نامد، و یقه سفیدان، (45) کارکنان بخش دولتی، برخی عناصر طبقه متوسط سنتی و بویژه آنهایی که تحصیلات بیشتری دارند و گروههای از نظر اجتماعی و سیاسی پیرامونی (46) مانند بیکاران، دانشجویان، زنان خانه دار و بازنشستگان. توسعه جنبشهای اجتماعی جدید بویژه با رشد علایق دولت مرتبط است و انتظارات ملازم آن مبنی بر اینکه حکومتها می توانند و باید راه حلهایی برای انواع فزاینده ای از مسائل گوناگون جامعه ارائه کنند.
توسعه جنبشهای اجتماعی جدید همچنین توجه را به انگیزش معطوف می سازد که نیاز به بحث بیشتری دارد بویژه آنکه انواع گوناگونی از نظریه های انگیزشی از نظریه های ابزاری، گرفته تا نظریه های روانشناختی مطرح گردیده اند. پری (1977) تبیینهای مشارکت سیاسی را به دو نوعِ نظریه های ابزاری و نظریه های تکاملی تقسیم می کند.
نظریه های ابزاری، مشارکت را وسیله ای برای یک هدف یعنی برای دفاع یا پیشبرد یک فرد یا گروهی از افراد، و سدی در برابر جباریت و استبداد در نظر می گیرند. بنابراین نظریه پرداز ابزارگرا (47) استدلال می کند که افراد بهترین داور منافع خودشان هستند، حکومتی که مردم در آن مشارکت داشته باشند کارآمدتر است، افرادی که از تصمیمات تأثیر می پذیرند حق دارند درگرفتن تصمیمات شرکت داشته باشند و مشروعیت و حکومت بر مشارکت استوار است. بنابراین وارثان نهایی نظریه ابزاری فایده گرایان و کثرت گرایان هستند.
نظریه تکاملی استدلال می کند که شهروند آرمانی یک شهروند مشارکت کننده است و بنابراین مشارکت، اعمال مسئولیت اجتماعی در نظر گرفته می شود. مشارکت یک تجربه یادگیری است که شهروند را نه تنها آگاه از حقوق خود، بلکه آگاه از وظایف و مسئولیتهایش پرورش می دهد. چنین دیدگاهی در نوشته های ارسطو، جان استوارت میل، دو توکویل و روسو یافت می شود و نیز بخش مهمی از اندیشه های محافظه کارانه و سوسیالیستی است. اما برای محافظه کار، تأکید بر فرد شهروند مسئول و بنابراین بر عمل فردی، و برای سوسیالیست تأکید بر مسئولیت جامعه در قبال فرد و بنابراین بر عمل جمعی است.
یک نوع انگیزش دیگر اساساً اقتصادی است. مدافع برجسته آن آنتونی داونز (48) در کتاب یک نظریه اقتصادی دموکراسی (49) است. داونز (1957، ص 300) یک نظریه نیرومند از مشارکت ارائه می کند که اگرچه تعمداً محدود به رفتار رأی دادن است، می توان آن را بر سطوح و انواع دیگر مشارکت تطبیق داد. او یک فرد محاسبه گر عقلانی را مطرح می سازد که می کوشد هزینه ها را به حداقل و منافع را به حداکثر برساند و در سیستمی عمل می کند که در آن «احزاب برای به حداکثر رساندن رأی فعالیت می کنند، و ... شهروندان به طور عقلانی رفتار می کنند.» این نظریه ای است که در عین حال که درک آن آسان است، اثبات یا عدم اثبات آن کمتر آسان است. با وجود این ممکن است عملکرد احتمالی آن را با بررسی تعداد شرکت کنندگان در انتخابات نشان داد. بزرگ بودن حوزه انتخابیه، انتخابات فراوان و ورقه های رأیی که در آن، رأی دهنده باید تعداد بسیاری از کاندیداها را انتخاب کند، معمولاً تعداد شرکت کنندگان در انتخابات را کاهش می دهد و تبیین داونز این است که افراد در چنین شرایطی درک منافع واقعی خود را دشوارتر می یابند؛ زیرا پیش بینی نتیجه دشوارتر است. از سوی دیگر در انتخاباتی که مبارزات در آن شدید است، در انتخابات مهم و در انتخاباتی که در آن مسائل بروشنی تعریف شده اند معمولاً تعداد شرکت کنندگان بیشتر است. تبیین داونز این است که انتخابات مهم در منافع افراد تأثیرمی گذارند، افراد بیشتر احتمال دارد بتوانند در نتیجه انتخاباتی که در آن مبارزات شدید است تأثیر بگذارند و مسائلی که بروشنی تعریف شده اند به افراد این امکان را می دهند تا منافعشان را آسانتر درک کنند. با وجود این، توجه به تأکید قابل ملاحظه ای که بر ادراک شده، مهم است؛ ادراکات ممکن است درست یا نادرست باشند، اگرچه اساس رفتار عقلانی را تشکیل دهند.
اولسن (50) (1965) استدلال می کند که نفع شخصی عقلانی فرد را وادار می کند هزینه های مشارکت در گروه یا عمل جمعی را در مقابل منافع عضو گروه بودن بسنجد و یادآور می شود که منافعی که از عمل گروهی به دست می آید لزوماً فقط در دسترس اعضای گروه نیست. همچنین اینکه آیا افراد لزوماً به چنین شیوه حسابگرانه ای با مسائل اجتماعی یا سیاسی برخورد می کنند قابل بحث است: مشارکت ممکن است نیازهای دیگری را برآورده سازد که در این میان نیازهای روانی آشکارتر از همه است. در عین حال، نویسندگانی مانند داونز و اولسن قویاً استدلال می کنند که عقلانیت عامل مهمی در تبیین مشارکت سیاسی است.
همبستگیهای آماری نیرومندی میان میزان مشارکت سیاسی و میزان آنچه به «اثربخشی سیاسی» معروف است وجود دارد، یعنی حس اثربخشی سیاسی فرد و این احساس که می توان در سیاستها و خط مشیها تأثیر گذاشت. (ر.ک: میلبرات و گوئل، 1977، ص 57-61). میزانهای بالاترِ اثربخشی سیاسی با متغیرهای دیگر مانند پایگاه اجتماعی - اقتصادی بالاتر و میزان تحصیلات بیشتر همبستگی دارد. همچنین استدلال می شود که مشارکت سیاسی ممکن است نیازهای روانی فرد را برآورده سازد (میلبرات و گوئل، 1977، ص 46-49 و 74-85).
این گونه نظرات از دیرباز با مفهوم شخصیت اقتدارگرا در ارتباط بوده اند، اما به گونه ای گسترده تر با ارضای خود، (51) عزت نفس (52) و بازشناخت اجتماعی (53) نیز ارتباط داده شده اند. وبر چهار نوع آرمانی تبیینهای کنش و رفتار اجتماعی و بنابراین سیاسی مانند مشارکت را مطرح کرد. دو نوع از آن عقلانی هستند: کنش «عقلانی در رابطه با هدف» (54) و کنش «عقلانی در رابطه با ارزش» (55) و دو نوع غیرعقلانی (اما نه نامعقول): «کنش عاطفی» (56) و «کنش سنتی» (57) (1947، ص 115-118). همچنین ر.ک: گیدنز، 1971، ص 152-154). رفتار عقلانیِ در رابطه با هدف، رفتاری است که در آن فرد کنشی احتمالی را بر حسب هزینه ها و منافع وسایل و هدفها ارزیابی می کند؛ در صورتی که رفتار عقلانی در رابطه با ارزش، هدفها را مورد سؤال قرار نمی دهد، بلکه هزینه ها و منافع وسایل معینی را ارزیابی می کند. رفتار اقتصادی عقلانی به حداکثر رساندن منافع و به حداقل رساندن هزینه ها برای دستیابی به یک هدف مورد نظر، نمونه ای از کنش عقلانی در رابطه با هدف است. پذیرفتن یک آرمان مذهبی یا ایدئولوژیک به منزله یک هدف و جستجوی مؤثرترین وسایل دستیابی به آن، البته مشروط به هر محدودیتی که به وسیله این آرمان تحمیل می شود، نمونه ای از کنش عقلانی در رابطه با ارزش است. کنش عاطفی تحت سلطه عواطف و کنش سنتی تحت سلطه رسم و عادت است. اگرچه تبیین نوع آرمانی وبر از کنشها و رفتار اجتماعی را می توان به دلیل ناتوانی در توضیح چگونگی تغییرات رفتاری، یعنی حرکت از یک نوع کنش به نوعی دیگر، مورد انتقاد قرار داد، آشکارا اهمیت ارزشها و برآوردن نیازهای فردی را باز می شناسد.
رابرت لین (58) (1959) نقشی را که مشارکت سیاسی ممکن است برای فرد ایفا کند بخوبی خلاصه کرده است: وسیله دنبال کردن نیازهای اقتصادی، ارضای نیاز به سازگاری اجتماعی، وسیله دنبال کردن ارزشهای معیّن و وسیله برآوردن نیازهای ناخودآگاه و روانشناختی. در این زمینه، هم در نظر گرفتن کسانی که از لحاظ سیاسی مشارکت می کنند مهم است و هم افرادی که مشارکت نمی کنند. عدم دخالت در سیاست به شیوه های گوناگون به بی تفاوتی، بدبینی، بیگانگی و بی هنجاری (59) نسبت داده شده است، اما باید میان این حالتهای ذهن تمایزی برقرار کرد (ر.ک: میلبرات و گوئل، 1977، ص 61-74). به زبان ساده، بی تفاوتی فقدان علاقه است، بدبینی یک نگرش بی رغبتی (60) و سرخوردگی (61)، و حال آنکه بیگانگی و بی هنجاری هر دو متضمن یک احساس دوری یا جدایی از جامعه هستند. اما در حالی که بیگانگی با خصومت مشخص می شود، بی هنجاری با سرگشتگی (61) مشخص می گردد. مدارک و شواهد موجود نشان می دهند که افرادِ کاملاً بی تفاوت، حداقل بدبین و اغلب دستخوش بیگانگی و بی هنجاری هستند. اما بی تفاوتی، بدبینی، بیگانگی و بی هنجاری همه نسبی هستند و بنابراین ممکن است هم کسانی را که از همه شکلهای مشارکت گریزانند تحت تأثیر قرار دهند، و هم در افرادی که در فعالیت سیاسی درگیرند تأثیر بگذارند. درجات نسبی بی تفاوتی، بدبینی، بیگانگی و بی هنجاری در عین حال که مانع فعالیت در سطوح پایین تر سلسله مراتب نمی شود ممکن است علت عدم مشارکت در سطوح بالای مشارکت سیاسی نیز باشد. بیگانگی نه تنها شکل انفعالی به خود نمی گیرد، بلکه ممکن است به فعالیت سیاسی قابل ملاحظه، و بویژه فعالیتی که متضمن عمل سیاسی خشن و انقلاب است نیز منجر شود. عدم دخالت یا مشارکت به میزان کم ممکن است نتیجه عواملی باشد که تا اندازه زیادی خارج از کنترل فرد است؛ آشکارتر از همه در جایی است که به گروههای معیّنی از افراد حق رسمی یا قانونی برای مشارکت داده نمی شود یا با زور از استیفای حقوق آنها و خواستشان برای پرداختن به فعالیتی سیاسی جلوگیری می شود.
نتیجه گیری
دلایل فراوانی برای موافقت با این نظر داوز (63) و هیوز (64) (1986، ص 288) وجود دارد که «نظریه نظام یافته ای درباره متغیرهای اجتماعی، روانی و سیاسی مشارکت در سیاست وجود ندارد»، اما در اینکه مشارکت به متغیرهای اجتماعی و روانی و به مهارتها و امکانات فرد مربوط است نمی توان تردید کرد. علاوه بر این در نظر گرفتن مشارکت سیاسی به منزله جزئی از رفتار اجتماعی وسیعتر و نه جدا از آن، حایز اهمیت است. این امر پژوهش درباره آن را بسیار دشوارتر می سازد. تحقیقت درباره انگیزش بویژه دشوار است، چرا که حتی ممکن است فرد از آن انگیزش آگاه نباشد یا ممکن است بکوشد آن را پنهان کند، در حالی که برای ناظران، این دشواریها در هر صورت بیشتر است. اتکا به داده های اساساً استنباطی قابل درک است، اما شکافی اساسی در تحقیق بر جای می گذارد که مانند شکاف در اجتماعی شدن سیاسی باید به طور دقیقتری با مطالعات روانشناختی و با استفاده گسترده تر از تحقیقات طولی پیوند داده شود. این پژوهشها در زمینه شکلهای فعالتر مشارکت سیاسی و بویژه در مطالعه افرادی که برای دست یافتن به مقامات سیاسی و اداری می کوشند یا این مقامات را دارند -یعنی حوزه گزینش سیاسی- از همه مهمتر است.پی نوشت ها :
1. mode of participation
2. intensity
3. quality
4. Lester Milbrath
5. political participation
6. gladiators
7. spectators
8. apathetics
9. Nie
10. localists
11. campaigners
12. total activists
13. Moyser
14. agents of political mobilisation
15. campaign for Nuclear Disarmament
16. political organisation
17. quasi-political organisation
18. support base
19. violence
20. MORI
21. cross-pressures
22. participatory gap
23. pippa Norris
24. collective action
25. Brown v.Topeka Board of Education
26. The satanic verses
27. extrovert
28. oratorical skills
29. self-contained clusters
30. blocking traffic
31. protest marches
32. political strikes
33. boycotts
34. issues
35. values
36. modes of action
37. actors
38. universalistic
39. organisational correlates
40. decentralisation
41. self-government
42. self-help
43.non-negotiable positions
44. the human services professions 45. white-collars
46. socially and politically peripheral groups
47. the instrumentalist
48. Anthony Downs
49. An Economic Theory of Democracy
50. olson
51. ego-satisfaction
52. self-esteem
53. social recognition
54. purposively rational
55. value-rational
56. affective action
57. traditional action
58. Robert Lane
59. anomie
60. distaste
61. disenchantment
62. bewilderment
63. Dowse
64. Hughes