درباره‌ی زبان به طور کلی و درباره‌ی زبان انسان

خطوط اصلی فلسفه‌ی زبان به نوعی رازورانه بنیامین را می‌توان در چند مقاله‌ی نخستین او جست. «رسالت مترجم» در باب قوه محاکات پیشگفتار روش شناسی، بر خاستگاه سوگنامه‌ی آلمانی و نیز شاخص‌ترین آن‌ها، مقاله زبان شناسی-
پنجشنبه، 17 اسفند 1391
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
درباره‌ی زبان به طور کلی و درباره‌ی زبان انسان
درباره‌ی زبان به طور کلی و درباره‌ی زبان انسان

 

نویسنده: والتر بنیامین
مترجم: امید مهرگان




 

خطوط اصلی فلسفه‌ی زبان به نوعی رازورانه بنیامین را می‌توان در چند مقاله‌ی نخستین او جست. «رسالت مترجم» در باب قوه محاکات پیشگفتار روش شناسی، بر خاستگاه سوگنامه‌ی آلمانی و نیز شاخص‌ترین آن‌ها، مقاله زبان شناسی-الهیاتی، «درباره زبان به طور کلی و درباره زبان انسان» فلسفه زبان بنیامین منشی اسطوره ای دارد و جان کلام آن، گذار از کارکردی ابزاری و واسطه مند زبان به وجه رسانه ای و درون ذاتی زبان است. از این حیث در برابر سویه های مرسوم نگرش به زبان در میان هم عصران خود قرار می‌گیرد. زبان ابزار نیست. رسانه است. مضامین ذهنی نه از طریق زبان، بلکه در زبان متجلی می‌شدند. از این رهگذر او به نفی این همانیِ جوهر ذهنی و جوهر زبانی می‌رسد. الهیات، زبان و تاریخ سه عنصری هستند که در اندیشه بنیامین از پیوستگی و ارتباطی خاص با هم برخوردارند و تفکیک آن‌ها از یکدیگر امکان پذیر نیست. می‌توان گفت درک مسیانیسم بنیامین و نگرش او به تاریخ-به ویژه در «تزهای فلسفه تاریخ»-او-مبتنی بر درک فلسفه زبان اوست. آر.یولیوس مولمان [R.Julius Mühlemann] در مقاله ای به نام «نسبت ماتریالیسم تاریخی و الهیات در تزهای فلسفه تاریخ بنیامین» می‌نویسد:
«بنیامین در مقاله زبان شناسی-الهیاتی درباره زبان به طور کلی و درباره زبان انسان به یاری اسطوره آفرینش در عهد عتیق، طرح یک مدل تاریخ سه مرحله ای با جهت گیری زبانی را می‌ریزد که توصیف گر تاریخ زوال بشری است و از پی این تاریخ زوال، باز تولیدی می‌آید... وی از خلال گنجانیدن زبان در متافیزیک، نخستین گام را در تفسیر الهیاتی زبان در چارچوب اسطوره یهودی-مسیحی آفرینش برداشته است.»
هر نوع تجلی(1) حیات ذهنی انسان را می‌توان به مثابه گونه ای زبان پنداشت و این پنداشت از حیث نوع یک روش حقیقی، همه جا موجد طرح پرسش‌های جدید است. می‌توان از زبان موسیقی یا هنرهای تجسمی سخن گفت یا از زبان حقوق که مستقیماً هیچ ارتباطی با آن دسته زبان‌هایی که اصطلاحات حقوقی انگلیسی یا آلمانی در آن‌ها مضبوط است، ندارد. یا از زبان تکنیک که زبان تخصصی یک مهندس نیست. زبان در چنین بستری ارتباطی، به معنای اصلی است که معطوف به پیام رسانی (2) مضامین ذهنی، در موضوع‌های مربوطه می‌باشد؛ در تکنیک حقوق، هنر و دین به عبارتی کوتاه، هر نوع پیام رسانی مضامین ذهنی، زبان است که این رهگذر، پیام رسانی از طریق کلمات، صرفاً مورد خاص است که موردی انسانی است و موارد دیگر بر آن بنا نهاده شده‌اند (ادبیات، حقوق). اما گستردگی هستی زبان منحصراً در انواع حیطه های تجلیات ذهنی انسان نیست؛ تجلیاتی که به یک معنا، مسکون زبان هستند، بلکه اصولاً وسعتش همه چیز را در بر می‌گیرد. هیچ رخداد یا شیئی چه در طبیعت جاندار و چه بی جان وجود ندارد که به شیوه ای سهمی در زبان نداشته باشد، زیرا پیام رسانی مضامین ذهنی، ذاتی هر چیز است. ولی واژه «زبان» در چنین کاربردی، قطعاً یک استعاره نیست، زیرا دانستن این امر مضموناً غنی است که ما قادر نیستیم هیچ چیزی را متصور شویم که جوهر ذهنی‌اش (3) را به بیان در نیاورد؛ کمتر یا بیشتر بودن میزان آگاهی‌ای که پیام رسانی ای از این دست، ظاهراً (یا واقعاً) پیوند خورده با آن است، نمی‌تواند چیزی را در این باره تغییر دهد که ما قادر نیستیم در هیچ چیزی، غیبت مطلق زبان را تصور کنیم. هستی‌ای که کاملاً فاقد ارتباطی زبانی است، یک ایده است، اما این ایده نیز در قلمرو ایده‌هایی که محیط اطرافشان توصیف گر همان ایده خداست، بارور نمی‌شود. تنها همین قدر صحیح است که در این اصطلاح شناسی، هر نوع بیان(4)، به شرطی که یک پیام رسانی مضامین ذهنی باشد، زبان به حساب می‌آید. و طبعاً بیان، از حیث جوهر کلی و کاملاً درونی‌اش، صرفاً به عنوان زبان قابل فهم است و از سوی دیگر برای درک یک جوهر زبانی، همواره باید پرسید که این جوهره، بیان بی واسطه کدام جوهر ذهنی است. یعنی به طور مثال، زبان آلمانی به هیچ رو بیانی برای تمامی آن چه ما می‌توانیم از طریق آن-به گمان خطا-بیان کنیم نیست، بلکه بیان بی واسطه آن چیزی است که خود را در آن پیام رسانی می‌کند. این «خود» یک جوهر ذهنی است. بدین شکل، نخست بدیهی است که جوهر ذهنی‌ای که خود را در زبان پیام رسانی کند، نه خود زبان، بلکه چیزی متمایز از آن است؛ این دیدگاه که جوهر ذهنی یک شیء در زبانش واقع است. درک این دیدگاه به مثابه یک فرضیه، ورطه بزرگی است که تمام زبان شناسی را تهدید به سقوط می‌کند و رسالتش، معلق ماندن بر فراز و درست بر فراز این ورطه است. تمایز نهادن میان جوهر ذهنی و جوهر زبانی‌ای که جوهر ذهنی، خود را در آن پیام رسانی می‌کند؛ ریشه ای ترین تمایز در یک پژوهش زبان شناسی است و به نظر می‌رسد این تمایز چنان خالی از تردید باشد که مضاف بر آن، این همانی اغلب مدعی شده میان جوهر ذهنی و زبانی، پارادوکس عمیق و فهم ناپذیری می‌سازد که بیان آن در مفهوم دوگانه Aóros مشهود است. مع ذلک این پارادوکس، جایگاهش در زبان شناسی به عنوان یک راه حل محفوظ است، لیکن پارادوکس باقی می‌ماند و آنجایی غیرقابل گشایش است که در ابتدا واقع شود.
زبان رسانای چه چیزی است؟ زبان، رسانای جوهر ذهنی سازگار با خودش می‌باشد، دانستن این امر بنیادی است که جوهر ذهنی خود را در زبان و نه از طریق زبان پیام رسانی می‌کند. بنابراین هیچ گوینده زبانی وجود ندارد که پنداشته شود خود را از طریق این زبان پیام رسانی می‌کند. جوهر ذهنی خود را دریک زبان و نه از طریق یک زبان می‌رساند؛ یعنی از برون، یکسان با جوهر زبانی نیست. جوهر ذهنی تنها به شرطی با جوهر زبانی این همان است که رسانش پذیر [بیان کردنی] باشد. آن چه در یک جوهر ذهنی رسانش پذیر است، جوهر زبانیِ آن است. پس زبان، جوهر زبانی مربوط به اشیاء را پیام رسانی می‌کند ولی جوهر ذهنی شان را تنها به شرطی که بی واسطه در جوهر زبانی موجود باشد، به شرطی که رسانش پذیر باشد.
زبان، جوهر زبانیِ اشیاء را منتقل می‌کند، ولی جوهری که روشن‌ترین نمودش، خودِ زبان است. پس پاسخ پرسش «زبان رسانای چه چیزی است؟» این است که هر زبان، خودش را پیام رسانی می‌کند. به طور مثال زبان این چراغ، چراغ را پیام رسانی نمی‌کند، زیرا جوهر ذهنی چراغ به شرطی که رسانش پذیر باشد، به هیچ رو خود چراغ نیست، بلکه زبانِ چراغ را، زبانِ در رسانش را، زبانِ در بیان را. زیرا در زبان امر بدین سیاق است: جوهرِ زبانیِ اشیاء زبان اشیاء است. درک زبان شناسی وابسته آن است که این گذاره را به وضوح کشانیم؛ وضوحی که همچنین هر نوع نمودِ یک همان گویی (5)را در خود محو می‌سازد. گزاره فوق همان گویی نیست، زیرا دال بر این است که آن چه در یک جوهر ذهنی، رسانش پذیر است، زبانش است، همه چیز بر این «است»-همانند «رسانش پذیر است»-، مبتنی است. نه این که آن چه در یک جوهر ذهنی رسانش پذیر است، به روشن‌ترین صورت در زبانش نمود می‌یابد. آن طور که در اشارات فوق آمد، بلکه همین امر رسانش پذیر، بی هیچ واسطه ای خودِ زبان است. یا به بیانی دیگر؛ زبانِ یک جوهر ذهنی، بی واسطه همان چیزی است که در جوهر ذهنی رسانش پذیر است. آنچه در یک جوهر ذهنی رسانش پذیر است، در آن خود را پیام رسانی می‌کند؛ یعنی هر زبان رسانای خودش است. یا به بیانی دقیق‌تر، هر زبانی خودش را در خودش پیام رسانی می‌کند و زبان در ناب‌ترین معنا «رساله»(6) پیام رسانی است.
امر میانین(7)، این بی واسطگی همه رسانش های ذهنی، مسأله اساسی زبان شناسی است و اگر بخواهیم این بی واسطه گی را جادویی بنامیم، پس مسأله نخستین زبان، جادوی آن است. کلمه‌ی جادوی زبان در عین حال، اشاره گر به چیز دیگری نیز می‌باشد؛ به نامتناهی بودنش. زبان مشروط به بی واسطه گی است. زیرا درست بدین رو که از طریق زبان هیچ چیز منتقل نمی‌شود، آن چه در زبان خود را انتقال می‌دهد و پیام رسانی می‌کند؛ نمی‌تواند که از بیرون تحدید یا سنجیده شود و از این حیث، در زبان نامتناهیتی سنجش ناپذیر و بی همتا مندرج است. مرزهای زبان را نه مضامین لفظی، بلکه جوهر زبانی است که تعیین می‌کند.
جوهر زبانی اشیاء زبان اشیا است. این گزاره در باب انسان، ناظر به این است که جوهر زبانی انسان، زبانِ انسان است. یعنی انسان، جوهر ذهنی خودش را در زبانش منتقل می‌سازد. لیکن زبان انسان، در کلمات است. پس انسان جوهر ذهنی خود را-به شرطی که رسانش پذیر باشد-بدین شیوه پیام رسانی می‌کند که همه اشیاء را نام گذاری (8) می‌کند. ولی آیا زبان‌های دیگری سراغ داریم که اشیاء را نام گذاری کنند؟ اعتراضی نمی‌شد اگر می‌گفتیم که زبانی خارج از زبان انسان سراغ نداریم. این اشتباه است. در واقع فقط هیچ زبان نام گذارنده ای مگر زبان نام گذارنده انسان نمی‌شناسیم. با یکی دانیِ زبان نام گذارنده و زبان به طور کلی، زبان شناسی، ژرف‌ترین نگرش ما را از کف می‌دهد.
پس جوهر زبانی انسان این است که او اشیاء را نام گذاری می‌کند.
از چه رو نام گذاری می‌کند؟ انسان خود را [خطاب] به چه کس پیام رسانی می‌کند؟ اما آیا این پرسش در مورد انسان پرسشی است دیگر تا در مورد پیام رسانی های دیگر (زبان‌ها)؟ چراغ خود را به چه چیزی پیام رسانی [منتقل] می‌کند؟ به کوه؟ به روباه؟ در این جا ولی این پاسخ وجود دارد: به انسان. این انسان وارانگاری (9) نیست. حقیقت این پاسخ در معرفت و شاید هم در هنر آشکار می‌شود. مضاف بر آن، اگر چراغ و کوهستان و روباه خود را به انسان پیام رسانی نمی‌کردند، پس از چه رو باید انسان آن‌ها را نام گذاری کند؟ ولی او آن‌ها را نام گذاری می‌کند، او از خلال نام گذاری آن‌ها، خود را پیام رسانی می‌کند. انسان خود را به چه چیزی پیام رسانی می‌کند؟ پیش از پاسخ به این پرسش بار دیگر آزمایش می‌کنیم؛ انسان خود را چگونه پیام رسانی می‌کند؟ تمایزی عمیق و آلترناتیوی وجود دارد که باید ملحوظ داشت و از پی آن یقیناً دیدگاه ذاتاً غلط درباره زبان، فاش می‌گردد. آیا انسان جوهر ذهنی‌اش را از طریق نام‌هایی که بر اشیاء می‌گذارد، پیام رسانی می‌کند یا در نام‌ها؟ پاسخ در پارادوکس طرح این پرسش نهفته است. کسی که گمان می‌برد انسان، جوهر ذهنی خود را از طریق نام‌ها منتقل می‌سازد، پس می‌تواند بپذیرد که این جوهر ذهنی اوست که او منتقل می‌کند-زیرا این امر از طریق نام‌های اشیاء یعنی کلماتی که به یاری آن‌ها، انسان شیئی را توصیف می‌کند، رخ نمی‌دهد و او پیوسته فقط می‌تواند پذیرای این باشد که انسان حرفش را به انسان‌های دیگر پیام رسانی می‌کند، زیرا این امر از طریق کلمه ای که من با آن شی را توصیف می‌کنم رخ می‌دهد. این دیدگاه عامه پسند در باب زبان است که سستی و تهی بودنش با وضوحی فزاینده در ذیل نشان داده خواهد شد. این دیدگاه می‌گوید: ابزار پیام رسانی، کلمه است، موضوعش، حرف و قضیه و مخاطبش، یک انسان. در مقابل، دیدگاه دیگر ابزار و موضوع و مخاطبی برای پیام رسانی نمی‌شناسد. می‌گوید: در نام، جوهر ذهنی انسان، خود را به خدا پیام رسانی می‌کند.
نام در حیطه زبان، منحصراً این معنا و اهمیت بالا و قیاس ناپذیر را داراست که آن، درونی‌ترین جوهر خود زبان است. نام چیزی است که از طریق آن، هیچ و در آن، خود زبان و مطلقاً خودش، خود را پیام رسانی می‌کند. در نام، جوهر ذهنی‌ای که خود را منتقل می‌سازد، زبان است؛ جایی که جوهر ذهنی در پیام رسانی اش، خود زبان در تمامیت مطلقش است. تنها آنجا، نام وجود دارد و آنجا، تنها نام وجود دارد. پس نام به مثابه بخشی از میراث زبان انسانی، متضمن آن است که زبان به سادگی جوهر ذهنی آنان باشد؛ و صرفاً از این بابت، در میان همه جواهر ذهن، تنها جوهر ذهنی انسان تماماً رسانش پذیر است. این امر اساس وجه ممیزه زبان انسان و زبان اشیاء را می‌نهد. اما از آن جا که جوهر ذهنی انسان خود زبان است. پس انسان نمی‌تواند خود را از طریق او، بلکه صرفاً در او پیام رسانی کند. پس نمودار این کلیت(10) فشرده زبان به عنوان کلیت جوهر ذهنی انسان، نام است تمامی طبیعت، مادامی که خود را پیام رسانی می‌کند، خود را در زبان پیام رسانی می‌کند، یعنی واپسین پایان در انسان. از این رو سَروَر طبیعت است و می‌تواند اشیاء را نام گذاری کند. فقط در جوهر زبانی اشیاء است که انسان از جانب خود به شناختشان توفیق می‌یابد؛ در نام. آفرینش خداوند بدین شکل پایان می‌پذیرد که اشیاء، نام خود را از انسان دریافت می‌دارند که بر اساس آن در نام، زبان به تنهایی سخن می‌گوید. نام را می‌توان به مثابه زبانِ زبان توصیف که-اگرچه این اضافه، نه نسبتِ وسیله ای بلکه نسبت رسانه ای را بیان کند-و طبعاً در این معنا، انسان بدان خاطر که در نام‌ها سخن می‌گوید، سخنگوی زبان، اوست درست از همین رو، یگانه سخنگوی زبان، در توصیف انسان به عنوان سخنگو (ولی این مثلاً به زعم کتاب مقدس، آشکار انسان نام-دهنده است: «آنچه آدم هر ذی حیات را خواند همان نام او شد.») زبان‌های بسیاری حائز این معرفت متافیزیکی می‌شوند.
ولی نام، تنها واپسین ندا و ابلاغ نیست. نام، خطاب حقیقی زبان نیز است. بدین ترتیب در نام، قانون ذاتی زبان نمود می‌یابد که طبق آن، خود را بیان کردن و هر آن چه غیر خود را مخاطب ساختن، یکی است. زبان-و جوهری ذهنیِ داخل در آن- فقط آن جا خود را به طرزی ناب بیان می‌کند. که در نام سخن گوید، یعنی در نام گذاری فراگیر و جهانی(11). بنابراین در نام، کلیت فشرده زبان به مثابه کلیت جوهر ذهنی مطلق رسانش پذیر، به نقطه اوج خود می‌رسد که کلیت گسترده (12) زبان، به مثابه کلیت جوهر (نام گذارنده) ای که به طرزی فراگیر پیام رسانی می‌کند. زبان، از حیث جوهر پیام رسانش و فراگیری و شمولش، آن جایی ناکامل است که جوهر ذهنی‌ای که بر پایه آن سخن می‌گوید، در ساختار کلی‌اش. جوهری زبانی یعنی رسانش پذیر نباشد. تنها انسان است که از حیث شمول و شدت [گستردگی]، زبانی کامل دارد. با توجه به دانستن این امر، اکنون بدون وجود خطر تشویش پرسشی امکان پذیر است که اگرچه منتهای اهمیت متافیزیکی را داراست، در این مقطع در وضوح تمام، نخست می‌باید به مثابه‌ی پرسشی اصطلاح شناسی مطرح شود. آیا جوهر ذهنی-نه فقط جوهر ذهنی انسان-زیرا این ضروری است، بلکه همچنین جوهر ذهنی اشیاء و متعاقباً جوهر ذهنی به طور کلی، از حیث زبان شناسی، به عنوان جوهری زبانی، قابل توصیف است؟ اگر جوهر ذهنی با جوهر زبانی این همان است، لاجرم شیء بنابر جوهر ذهنی‌اش، رسانه امر پیام رسانی است و آن چه در این پیام رسانی می‌شود-مطابق با نسبت میانین-خود همین رسانه (زبان) است. بدین ترتیب زبان جوهر ذهنی اشیاء است. پس جوهر ذهنی از بدو امر، رسانش پذیر مقرر می‌گردد یا از آن بیش، درست در رسانش پذیری قرار می‌گیرد و این تز که: «جوهر زبانی اشیاء با جوهر ذهنی شان به شرطی که مورد اخیر رسانش پذیر باشد، این همان است.» به لحاظ «به شرطی که» اش مبدل به یک همان گویی می‌شود. چیزی به نام محتوای زبان وجود ندارد. زبان به عنوان یک پیام رسانی، یک جوهر ذهنی را، یعنی یک رسانش پذیری را پیام رسانی می‌کند. تفاوت‌های زبان‌ها، تفاوت‌های این چنین رسانه‌ها هستند. رسانه‌هایی که بر وجهی یکسان یعنی تدریجی از هم تمایز می‌یابند و چیزی از حیثی دوسویه بر طبق تراکم (13) امر پیام رساننده (نام گذارنده) و تراکم امر رسانش (نام) در پیام رسانی. این هر دو پهنه ای که به طور محض، جدا از هم هستند و با این حال فقط در زبان نامی انسان یکی می‌شوند، طبیعتاً مداوم بر هم منطبق می‌گردند.
یکسان سازی(14) جوهر ذهنی یا جوهر زبانی، جوهری که صرفاً با تفاوت‌های تدریجی سازگار است، نوعی مرحله بندیِ تمام هستی ذهنی در مراحلی درجه ای را برای متافیزیک زبان از پی دارد. این مرحله بندی که در درون خود جوهر ذهنی صورت می‌گیرد، دیگر تحت مقوله ای فوقانی واقع نمی‌شود، از این رو منجر می‌گردد به مرحله بندی همه جواهر چه ذهنی و چه زبانی از حیث درجات وجود یا درجات هستی، آن طور که در ارتباط با جواهر ذهنی، نزد فلسفه مَدرَسی مرسوم بود. لیکن یکسان سازی جوهر ذهنی با جوهر زبانی از منظری زبان شناسی دارای ابعاد بزرگ متافیزیکی است. چرا که منتهی به همان مفهومی می‌گردد که پیوسته در کانون فلسفه زبان قرار گرفته است و درونی‌ترین پیوندش را با فلسفه دین قطعی ساخته است. این مفهوم وحی (15) است. در محدوده قالب‌ها و ساخت‌های (16) زبانی جدالِ امر بیان شده (17) و امر بیان شدنی (18) با امر بیان ناشدنی و امر بیان نشده، برپاست.
در بررسی این جدال از چشم انداز امر بیان ناشدنی، در عین حال جوهر ذهنی واپسین را می‌بینیم. اکنون روشن است که در یکسان سازی جوهر زبانی با جوهر ذهنی، این رابطه نسبت معکوس میان هر دو، نفی و تکذیب می‌گردد. زیرا اینجا این نظر مطرح می‌شود که: روح یا ذهن، هرچه عمیق‌تر یعنی هرچه هستی دارتر و واقعی‌تر؛ لاجرم آن طور که در مفهوم این یکسان سازی ملحوظ است، ایضاح رابطه میان ذهن و زبان، بیان شدنی‌تر و تبیین یافته تر است، به طوری که هستی دارترین بیان زبانی یعنی تثبیت یافته ترین بیان، شاخص‌ترین و قطعیت یافته ترین امر زبانی، یا در یک عبارت، تبیین یافته ترین امر در عین حال امر ذهنی ناب است. وقتی مفهوم وحی، دست نخوردگی و خدشه ناپذیری کلمه را شرط کافی و منحصر به فرد و توصیف الوهیت جوهر ذهنی‌ای که خود را در آن کلمه پیام رسانی می‌کند، می‌داند. درست همین امر را منظور نظر دارد. رفیع‌ترین قلمرو ذهنی دین-در مفهوم وحی-همزمان منحصر به فرد است، چرا که قرابتی با امر بیان ناشدنی ندارد. زیرا در نام‌ها مورد خطاب واقع می‌شود و خود را به منزله وحی بیان می‌کند. بدین ترتیب معلوم می‌گردد که تنها برترین جوهر ذهنی، آن طور که در دین نمود می‌یابد، به طور محض مبتنی بر انسان و زبان موجود در اوست، در حالی که تمام هنرها بی آن که ادبیات و شعر را مستثنی کنیم، مبتنی بر روح تعین یافته [و شئی] زبان-گرچه در زیبایی کاملش-می‌باشد. هامان می‌گوید: «زبان، مادر عقل و وحی، اول و آخرشان.»
خود زبان در خود اشیاء به طور کامل به بیان در نیامده است. این عبارت از حیث اهمیت مجازی و اهمیت حسی، معنایی دوگانه دارد: زبان‌های اشیاء ناکامل و گنگ [لال] اند. اشیاء از اصل ناب زبانی فرم (19)-آوا-محروم هستند. آن‌ها تنها می‌توانند از خلال اشتراک (20) مضمونی کمتر یا بیشتری، خود را به یکدیگر پیام رسانی کنند. این اشتراک همانند هر نوع پیام رسانی زبانی، بی واسطه و نامتناهی است. جادویی است (زیرا جادوی ماده هم وجود دارد). وجه قیاس ناپذیر زبان انسانی این است که اشتراک جادویی‌اش با اشیاء، غیرمادی و به طور محض ذهنی است و بنابراین آوا حکمِ نماد (21) را دارد. کتاب مقدس این فاکتوم (22) نمادین را به این شکل بیان می‌کند که می‌گوید خدا در بینی آدم روح حیات دمید (23). این امر همزمان حیات و روح و زبان است.
وقتی در ذیل، جوهر زبان بر پایه باب نخستین سفر پیدایش مورد بررسی قرار می‌گیرد، مقصود تفسیر کتاب مقدس نیست و نیز نه این که کتاب مقدس را در این مقام به مثابه عینی و حقیقی آشکار [وحیانی] پایه و اساس تأملات قرار دهیم، بلکه بر آنیم که آن چه را که از متن کتاب مقدس از حیث سرشت خود زبان برمی آید، جست و جو کنیم. کتاب مقدس در این نگرش، نخست تنها از این حیث جایگزین پذیر است که این تفاصیل امور اصلی و اصولی، در این امر متعاقب آن هستند که در آن‌ها زبان به مثابه یک واقعیت واپسین، واقعیت نگرنده صرفاً در گسترش و تطورش، واقعیتی ایضاح ناپذیر و رازورانه، الزام می‌یابد. کتاب مقدس بدین طریق که خود را به مثابه وحی در نظر می‌گیرد. ضرورتاً باید امور واقع زبان پایه را توسعه بخشد. تقریر ثانوی داستان آفرینش که حاکی از نفخ روح (نفس) است، در عین حال گزارش می‌دهد که انسان از خاک سرشته شده است. در تمام داستان آفرینش، این تنها بخشی است که سخن از خمیرمایه ای خالق به میان آمده که در آن، خالق، اراده و خواستش را که در غیر این صورت شاید اراده ای آفریننده و بی واسطه اندیشیده می‌شد، بیان می‌کند. در این داستان ثانوی خلقت، آفرینش انسان از خلال کلمه رخ نداده است؛ خداوند سخن گفت-و شد-بلکه به این انسان آفریده نشده از کلمه، اکنون عطیه زبان اعطا می‌شود و او بر طبیعت برتری و رفعت می‌یابد.
اما این انقلاب خصوصی فعل آفرینش، آن جایی که [این فعل] معطوف به انسان می‌گردد، در وضوح چندان کمتری در داستان نخست آفرینش تحریر نشده است و فعل آفرینش در بستر ارتباطی کاملاً دیگری، با همان میزان قطعیت، پیوند خاص میان انسان و زبان را بنا بر فعل آفرینش، متضمن می‌گردد. ریتم گوناگون فعل آفرینش در باب اول، پذیرنده نوعی فرم اساسی است که فقط آن فعلی که آفریننده انسان است، از آن تخطی می‌کند. گرچه در این جا به هیچ رو-چه در مورد انسان و چه طبیعت-حرف از رابطه صریحی با ماده ای که آن‌ها از آن خلق شدند، نیست؛ و این که آیا هیچ وقت در عبارات «خدا بساخت» خلق از ماده، مد نظر بوده است، می‌باید، همچنان پرسش انگیز باقی بماند. لیکن ریتمی که طبق آن آفرینش طبیعت (در سفر پیدایش باب اول) صورت می‌گیرد، این گونه است: [خداگفت] بشود-او بساخت-او نامید-در افعال منفرد آفرینش (1:3 و 1:4) تنها امر «بشود» وجود دارد. در این «بشود» و در «او نامید» در آغاز و پایان عمل، هر بار رابطه عمیق و آشکار فعل آفرینش با زبان متجلی می‌گردد، خدا با قدرت آفریننده زبان، کار را به پیش می‌برد و در پایان، زبان به طور یکسان، آن چه خلق شده را یکجا می‌گوارد، آن را نام گذاری می‌کند. پس زبان امر آفریننده و امر تکمیل کننده است. زبان، کلمه و نام است؛ نام در خداوند، خلاق (24) است. چرا که خداوند کلمه است و کلمه خداوند [اضافه ملکی] شناسنده است. چرا که نام است. «و [او] دید که نیکوست»، یعنی خدا آن را از خلال نام‌ها شناخت (25). پیوند مطلق نام با معرفت تنها در خداست، تنها آنجاست که به علت این همانی عمیق کلمه آفریننده با خداوند، نام، رسانه ناب معرفت (26) است. یعنی خدا اشیاء را در نامشان شناخت پذیر ساخت، ولی انسان آن‌ها را با معیار معرفت نام گذاری می‌کند.
در آفرینش انسان، ریتم سه ضربی آفرینش طبیعت ترتیبی کاملاً دیگر می‌یابد. بنابراین زبان در آن حائز اهمیت دیگری است. سه گانگی فعل [آفرینش] در این جا نیز محفوظ است، لیکن در همین همراستایی، فاصله هرچه نیرومندتر از خود خبر می‌دهد: در «او آفرید» سه تویه ی آیه 1:27 خدا انسان را از کلمه نیافرید و انسان را نام گذاری نکرد. او نمی‌خواست انسان را در سیطره زبان درآورد، بلکه خداوند زبان را که مثابه رسانش آفرینش در خدمتش بود، در انسان نهاد؛ رها از خود، خدا آن گاه که امر خلاقش را، خود در انسان به جا نهاد، آرمید. این امر خلاق که از فعلیت (27) الهی خلاصی می‌یابد، مبدل به معرفت شد. انسان، شناسنده همان زبانی است که خدا در آن، خالق است. خدا انسان را به صورت خود آفرید، او انسان شناسنده را به صورت انسان آفریننده آفرید. از این رو عبارت «جوهر ذهنی انسان، زبان است». نیازمند توضیح می‌باشد. جوهر ذهنی او، زبانی است که او در آن آفریده شد. آفرینش در کلمه صورت گرفت و جوهر زبانی خدا کلمه است. تمامی زبان انسانی فقط بازتاب کلمه در نام است. نام همان قدر اندک به کلمه دست می‌یابد که معرفت به آفریدن. نامتناهیت زبان انسانی همواره جوهری تحلیلی و تحدی یافته باقی می‌ماند، در مقایسه با نامتناهیت مطلقاً تحدّی نیافته و آفریننده خدا.
عمیق‌ترین بازنگارنده این کلمه الهی و نقطه ای که آنجا، زبان انسانی حائز درونی‌ترین سهم در نامتناهیت الهی کلمه صرف می‌گردد. نقطه ای که در آن زبان انسانی نمی‌تواند کلمه متناهی و معرفت نشود، آن، نام انسانی است. نظریه نام خاص، نظریه مرز زبان متناهی در برابر زبان نامتناهی است. در میان تمام موجودات، انسان یگانه موجودی است که امور متجانس خود را، خودش نام گذاری می‌کند؛ همان گونه که یگانه موجودی است که خداوند، نام گذای اش ننموده است. شاید جسورانه باشد و نه غیر ممکن که آیه 2:20 را در بخش دومش، داخل دراین رابطه بدانیم که: انسان همه موجودات را نام گذاری نمود. «لیکن برای آدم معاونی موافق وی یافت نشد.» همان طور که آدم نیز مجرد دریافت زنش او را نامید. (زن در باب دوم و حوا در باب سوم) والدین با نامیدن فرزندانشان، آن‌ها را در پیشگاه خداوند تقدیس می‌کنند، و نام‌هایی که والدین می‌گذارند، منطبق بر هیچ نوع معرفتی-از حیث متافیزیکی و نه ریشه شناسی نیست. آن گونه که کودکان و طبیعتاً نوزادگان را نیز نام گذاری می‌کنند. در نگاه موشکافانه اصولاً هیچ انسانی نمی‌بایست فراخورِ نامش (از حیث اهمیت ریشه شناسی اش) باشد، زیرا نام خاص، کلمه خدا در آواهای انسانی است. هر انسانی با نامش، آفریدگی اش از جانب خدا را تأیید و تضمین می‌کند و در این معنا او-خود-آفریننده است. همان گونه که حکمت اساطیری نیز آن را در چنین دیدگاهی عرضه می‌کند که (دیدگاهی که چندان نادر نیست) نام انسان سرنوشت اوست. نام خاص، اشتراک انسان در کلمه خلاق خداوند است (این اشتراک، منحصر به فرد نیست و انسان اشتراک زبانی دیگری را نیز در کلام خدا سراغ دارد). از خلال کلمه، انسان با زبان اشیاء پیوند خورده است. کلمه انسانی نام اشیاء است. بدین ترتیب دیگر این تصور عامه پسند از زبان وجود می‌آید که رابطه کلمه با شیء رابطه ای تصادفی است و کلمه نشانه ای-یا معرفتی-از اشیاء است که از خلال یک قاعده عرفی (28)[یا آیینی] قرار داده شده است. زبان هیچ وقت عرضه دارنده نشانه صرف نیست، ولی کنار گذاشتن زبان شناسی مردم پسند از طریق زبان شناسی رازورانه (29) نیز سوء تفاهم برانگیز است. زیرا بر طبق آن، کلمه به سهولت جوهر اشیاء است. این نادرست است، چرا که شیء به خودی خود فاقد کلمه است و از کلمه خداوند خلق شده و از خلال نامش بنابر کلمه انسانی شناخته می‌شود. ولی این شناخت نسبت به شیء آفرینش خودانگیخته نیست، معرفت همچون آفرینش به طرزی مطلقاً تحدّی نیافته و نامتناهی از سوی زبان، پدید نمی‌آید، بلکه نامی که انسان به شیء می‌دهد مبتنی بر چگونگی پیام رسانی شیء به انسان است. کلمه خداوند در نام‌ها آفریننده باقی نمی‌ماند، تا اندازه ای دریافت کننده (30)-گرچه دریافت کننده زبان-شده است. این دریافت، معطوف به خود زبان اشیاء است که کلمه خداوند مکرراً بی صدا و در جادوی گنگ طبیعت، از آن‌ها صاتع می‌شود.
اما زبان برای دریافت و در عین حال خودانگیختگی، آن طور که این دو در این منحصر به فرد بودگی اتصال فقط در حیطه زبانی یافت می‌شوند، کلمه خاص خود را داراست و این کلمه با آن دریافت امر فاقد نام در نام نیز مرتبط است. این ترجمه زبان اشیاء به زبان انسان است. ضروری است که مفهوم ترجمه را در عمیق‌ترین سطح زبان شناسی پایه گذاری کنیم، زیرا از یک حیث بعداً اگر بخواهیم آن را مورد بررسی قرار دهیم، مفهومی بس گسترده و خارج از حد و اندازه معمول است. اهمیت تام و تمام این مفهوم در این دیدگاه پدیدار می‌شود که هنر زبان برتر-به استثنای کلمه خداوند-را می‌توان به مثابه ترجمه همه زبان‌های غیر آن در نظر گرفت. با رفتار یاد شده زبان به منزله رفتار یک تراکم متفاوت از رسانه‌ها، ترجمه پذیری زبان‌ها به یکدیگر ممکن و مقتضی باشد. ترجمه، هدایت و انتقال [فرابری] یک زبان به زبانی دیگر از خلال پیوستاری (31) از دگرگونی ماست. آن چه سنجش گر [به معنای اندازه گیرنده. م] تام و تمام ترجمه است، پیوستار دگرگونی است و نه حوزه انتزاعی شباهت و یکسانی.
ترجمه زبان اشیاء به زبان انسان، فقط ترجمه آن چه بی صدا است به آن چه مصوب است، نیست. آن، ترجمه امر فاقد نام به نام می‌باشد. بنابراین ترجمه یک زبان ناکامل به یک زبان کامل‌تر است.نمی‌تواند وجه ارتباطی دیگری با آن داشته باشد مگر معرفت. لیکن عینیت این ترجمه متضمن خداست. زیرا خدا اشیاء را آفرید، کلمه آفریننده در اشیاء نطفه نام شناسنده است، آن گونه که خدا در پایان، بعد از آفریدن هرچیز آن را نامید. ولی این نام گذاری،آشکارا فقط بیان این همانی کلمه آفریننده و نام شناسنده در خداست و نه انجام از پیش مقرر شده رسالتی که خدا صریحاً بر دوش انسان می‌نهد؛ یعنی نام گذاری اشیاء.انسان بدین طریق که زبان بی نام و آوای اشیاء را دریافت می‌کند و آن‌ها را به اصوات و نام‌ها انتقال می‌دهد، این رسالت را به فرجام می‌رساند. این رسالت انجام ناپذیر نمی‌بود؛ اگرکه زبان نامی (32) انسان و زبان فاقد نام اشیاء در خداوند خویشاوند نمی‌بود و به جا نهاده شده از سوی همان کلمه آفریننده ای نمی‌بود که در اشیاء پیام رسانی ماده در اشتراک جادویی و در انسان، زبان معرفت و نام در روح رستگار، می‌شد. هامان (33) می‌گوید: «هر آنچه انسان در آغاز شنید و به چشمان دید و با دستان لمس نمود... کلمه زنده بود؛ زیرا خدا کلمه بود. با این کلمه در دهان و در دل، خاستگاه زبان، چندان طبیعی و چندان قریب و سهل بود که بازوی کودکان.» در شعری از مولر (34) نقاش به نام «نخستین بیداری و نخستین شب‌های سعادت بار آدم» خداوند با این کلمات انسان را به نام نهی فرا می‌خواند: «ای مرد زمینی! نزدیک بیا و در شهود (35) کامل‌تر شد، کامل‌تر شد از خلال کلمه!» در این پیوند شهود و نام گذاری، به لحاظ درونی، بی صدایی و گنگی پیام رساننده اشیاء (حیوانات) بر پایه زبان کلمه ای انسان منظور نظر است که زبان کلمه ای، آن را در نام، مضبوط می‌سازد.
در همان فصل از شعر، شاعر این معرفت را بیان می‌دارد که فقط کلمه ای که اشیاء مخلوق آن هستند، به انسان مجال نام گذاری شان را می‌دهد، به این صورت که خود را در زبان‌های گوناگون حیوانات، گرچه گنگ و لال، در این نگاره پیام رسانی می‌کند؛ خدا به نوبت، نشانی را (36) از آن حیوانات می‌کند که طبق آن جهت نام گذاری نزد انسان حاضر می‌شوند. این گونه به شیوه ای کم و بیش والا و متعالی، اشتراک زبانی آفرینش بی صدا با خداوند در نگاره نشانه، موجود و قابل دسترسی است.
این که چگونه کلام گنگ در هستی اشیاء چنان دور در ذیل کلمه نام گذارنده در معرفت انسان باقی می‌ماند، این که چگونه پیوسته در فرودست کلام آفریننده خداوند است، علت و سببی برای کثرت زبان‌های انسانی به دست می‌دهد. زبان اشیاء تنها در ترجمه است که می‌تواند در زبان معرفت و زبان نام داخل گردد-این مقدار ترجمه، این مقدار زبان، یعنی مجرد آنکه انسان از وضع بهشتی‌ای که در آن تنها یک زبان موجود است، هبوط کرد. (به زعم کتاب مقدس طبعاً تازه بعدهاست که پی آمد این رانده شدگی از بهشت خود را نشان می‌دهد) زبان بهشتی انسان می‌باید زبانی تام و تمام شناسنده بوده باشد؛ در حالی که بعدها بار دیگر تمامی معرفت در تعدد زبان‌ها، به طرزی بی پایان افتراق یافت. [یا] اصولاً بر پایه مقطی نازل‌تر از آفرینش در نام، می‌بایست که افتراق یابد. این که زبان بهشت، تام و تمام شناسنده بوده است، قادر است همچنین هستی درخت معرفت را مکتوم نگذارد. سیب‌های این درخت عرضه دارنده شناخت نیک و بد بوده‌اند، ولی خداوند بیشتر در روز هفتم، با کلمات آفرینش تشخیص داده بود. و بنگر؛ بسیار نیکو بود. معرفتی که مار بدان وسوسه می‌کند، یعنی دانستن امر نیک و امر بد، معرفتی بی نام است. این در دقیق‌ترین معنا، امری فاقد اهمیت و ارزش است و درست خودِ همین دانستن، یگانه امر بد موجود در وضع بهشتی است. دانستن نیک و بد، نام را ترک می‌گوید؛ این دانستن، معرفتی از برون است، تقلید ناخلاق کلام آفریننده. نام، از سوی خودش قدم از این معرفت بیرون می‌گذارد. گناه نخستین، هنگامه زایش کلام انسانی است، که در آن، نام دیگر حیاتی دست نخورده و بکر نداشت، کلامی که از زبان نامی شناسنده یا مجازیم بگوییم: از جادوی درون ذاتی (37) و خاص خودش قدم به بیرون نهاد تا صریحاً از بیرون بر وجهی یکسان، جادویی شود. کلمه قرار است چیزی را پیام رسانی کند و این واقعاً گناه نخستین روح زبان است. کلمه به مثابه پیام رساننده ای بیرونی و به طور مشابه، نقیضه ای (38) از سوی کلمه صریحاً یا واسطه بر کلمه صریحاً بی واسطه، کلام آفریننده خدا و زوال روح رستگار انسان، روح آدامیتی (39) ای که میان آن‌ها واقع است. زیرا در عمل، میان کلامی که بنا بر وعده مار، عارف به نیک و بد است و کلام پیام رساننده بیرونی. اساساً یک این همانی وجود دارد. شناخت اشیاء متکی بر نامی است که نام نیک و بد است، لیکن به آن معنای دقیقی که کی یرکگارد این کلمه را به کار می‌برد: «یاوه»(40)، و تنها یک طریق تطهیر و تعالی سراغ دارد که انسان یاوه سرا و گناهکار نیز تحت آن واقع شد؛ دادگاه. طبعاً برای کلام قضاوت گر، معرفت نسبت به نیک و بد امری بی واسطه است. جادوی آن، چیزی سوای جادوی نام است، لیکن حتی المقدور جادویی بسیار. این کلام و قضاوت گر نخستین، انسان ما را از بهشت بیرون راند؛ آن‌ها-خود- برانگیزاننده این امر بوده‌اند، متعاقب قانونی ابدی که طبق آن، این کلمه قضاوت گر، بیدارگری خودش را به مثابه یگانه‌ترین و عمیق‌ترین گناه مجازات می‌کند و متوقع است. در گناه نخستین، آن جا که نابی و تجرد ابدی نام، زائل شد، نابی ژرف‌تر کلام قضاوت گر و داوری؛ پدید آمد و رفعت یافت. گناه نخستین برای پیوستگی ذاتی زبان، اهمیتی سه سویه را داراست (بدون ذکر دیگر اهمیت‌ها). انسان بدین طریق که از زبان ناب نام‌ها خارج شد، زبان را مبدل به یک ابزار (41)[وسیله] ساخت-یعنی ابزار یک معرفت ناسازگار با خود-که به وسیله آن همچنین زبان ناچاراً تبدیل به نشانه صرف گشت؛ که این امر بعدها، کثرت زبان‌ها را از پی داشت.
اهمیت دوم در این است که اکنون از گناه نخستین، به عنوان جبران و بازآوری بی واسطه گی زائل شده نام [از خلال گناه نخستین]، چیزی جدید [یعنی] جادوی داوری سر بر می‌آورد که دیگر سعادتمندانه در خویش نمی‌آرامد. اهمیت سومی که شاید مجاز باشیم درباره‌اش بیندیشیم، این است که خاستگاه تجرید و انتزاع را به مثابه یکی از قوای روح و زبان، می‌باید در گناه نخستین جست. زیرا نیک و بد به منزله اموری غیر قابل نام گذاری و فاقد نام، خارج از محدوده زبان نامی‌ای واقع هستند که انسان در ورطه طرح همین پرسش، آن را ترک می‌گوید. ولی اکنون نام، با نظریه زبان موجود، صرفاً پایه ای را عرضه می‌دارد که عناصر انضمامی‌اش، ریشه در آن دارند. لیکن عناصر انتزاعی زبان- شاید بتوان این گونه پنداشت-ریشه در کلمه قضاوت گر، در داوری دارند. بی واسطه گی (ریشه زبانی اما همین است) پیام رسانی انتزاع و تجرید، در داوری قضاوت گرانه جای دارد. این بی واسطه گی در پیام رسانی انتزاع، خود را قضاوت گر معرفی نمود. آن گاه که انسان در نخستین گناه، بی واسطگی در پیام رسانی امور انضمامی و نام‌ها را ترک گفت و در ورطه واسطه مندی همه پیام رسانی ها، در ورطه کلمه به مثابه واسطه و وسیله، کلمه متکبر، سقوط کرد، در ورطه یاوه سرایی، زیرا-دوباره باید ذکر شود-یاوه سرایی، پرسش از نیک و بد در جهان پس از آفرینش بود. رخت معرفت در باغ خدا، به سبب آگاهی‌ای که می‌توانست از نیک و بد بدهد برپا نبود. بلکه به منزله شاخصه دادگاهی برای پرستش کنندگان، این ایرونی و ریشخند عظیم، نمودار خاستگاه اسطوره ای حق (42) است. پس از گناه نخستین که در واسطه مند ساختن زبان، انگیزه و سببی برای کثرت و تعددش مقرر داشته بود، تنها یک گام دیگر تا تشویق زبانی باقی می‌ماند. از آن جا که انسان‌ها تجرد و نابی نام را زائل کرده بودند، آن چه صرفاً مورد نیاز بود، رجعت از هر گونه شهود اشیاء بود که از خلال این شهود، زبان اشیاء در انسان حلول می‌کرد، تا با این رجعت، انسان بنیان مشترک زبان پیش‌تر متزلزل شده را از کف بدهد. آن جا که اشیا در هم گره می‌خورند، نشانه‌ها مشوش و سرگشته می‌شوند. از پی برده سازی زبان در یاوه سرایی، برده سازی اشیاء در مهملات می‌آید، کمابیش به منزله پی آمدی حتمی و اجتناب ناپذیر، در این رجعت از اشیاء که عمل برده سازی بود، طرح برج بابل بوجود آمد و متعاقب آن، تشویش زبان. حیات انسان در روح ناب زبان، سعادتمندانه بود، ولی طبیعت لال است. گرچه در باب دوم سفر پیدایش آشکارا می‌توان احساس کرد که چگونه این لالی نامیده شده از سوی انسان، خود مبدل به سعادتی از درجه نازل گشته است.مولر نقاش از زبان آدم درباره حیواناتی که-بعد از نامیده شدن توسط او-وی را ترک می‌کردند، می‌گوید: «و به عقاب نگریستم که چگونه از بر من جهید، از آن رو که مرد بدان ها نامی داد.» بعد از گناه نخستین، کلام خداوند که زمین را لعنت کرد(43)، تغییر یافت؛ نگریستن طبیعت به ژرف‌ترین گونه. اکنون لالی دیگر او آغاز می‌شود که ما آن را اندوهناکی طبیعت تلقی می‌کنیم، این که اگر به طبیعت زبانی اعطاء می‌شد، همه طبیعت آغاز به شکوه می‌کرد؛ حقیقتی متافیزیکی است-در حالی که «اعطاء زبان» طبعاً چیزی بیشتر است، از «کاری کردن که او بتواند سخن بگوید»-. این عبارت معنایی مضاعف دارد؛ نخست به این معناست که طبیعت از خود زبان شکایت می‌کرد.-و برای رهایی او، صرفاً آن طور که گمان می‌رود، زندگی و زبان انسان، زندگی و زبان شاعر نیست-. ثانیاً این که طبیعت شکایت می‌کرد. شکایت، یکپارچه‌ترین بیان ضعیف زبان است. شکایت، بیش و کم فقط حاوی رایحه ای حسی است و آن جایی هم که فقط گیاهان خش خش می‌کنند، همواره طنین شکوه ای به گوش می‌رسد. طبیعت اندوهگین است. چرا که لال است. از آن بیش، وارونه کردن این عبارت، عمیق‌تر راه به جوهر طبیعت می‌برد؛ اندوهناکی طبیعت، او را لال و گنگ می‌سازد. در همه اندوهان، عمیق‌ترین تمایل به بی[زبانی] و [سکوت] وجود دارد و این یقیناً بسی بیشتر از ناتوانی یا عدم رغبت نسبت به بیان است. آن چه اندوهگین است، احساسی سراسر شناخته شدگی از سوی امور شناخت ناپذیر را دارد. نامیده شدن-حتی وقتی نام گذارنده، کسی همپای خدایان باشد و رستگار-شاید همیشه همچون نشانی از اندوه باقی می‌ماند، ولی این که تا چه میزان نامیده شدن، نه از سوی زبان بهشتی رستگار نام‌ها، بلکه از جانب صدها زبان انسانی که در آن‌ها نام دیری است پژمریده و مع ذلک آن‌ها بر پایه کلام خدا، اشیاء را می‌شناسند، لیکن اشیاء در زبان انسانی، نام گذاری مفرط شده. در رابطه انسان با اشیاء چیزی وجود دارد که می‌توان به طور تقریبی آن را به مثابه «نام گذاری مفرط» (44) توصیف نمود؛ نام گذاری مفرط به مثابه عمیق‌ترین دلیل اندوهناکی ما (و از حیث اشیاء) همه لال شدگی ها، نام گذاری مفرط به مثابه جوهر زبانی امر اندوهناک، اشاره گر به رابطه حیرت انگیز دیگری از سوی انسان است؛ قطعیت مفرط که در نسبت تواریخ میان زبان‌های انسان‌های ناطق سیطره دارد.
زبانی به نام زبان هنر تجسمی، نقاشی و ادبیات وجود دارد. همان طور که زبان ادبیات در زبان نامی انسان، اگر که نه به تنهایی، به هر حال به همراه یکدیگر پایه گذاری شده است؛ همان طور که این امر بسیار قابل تأمل است که بنیان زبان هنر تجسمی یا نقاشی به طرزی معین توسط زبان " قبلاً نهاده شده" است. و این که در آن‌ها ترجمه ای از زبان اشیاء به یک زبان بی حد و اندازه، برتر، لیکن زبانی که شاید متعلق به همان پهنه است، موجود است، مسأله در اینجا، زبان‌های فاقد نام و غیرشنودی (45) است؛ زبان‌هایی از جنس ماده، بدین ترتیب می‌آید به اشتراک عادی اشیاء در پیام رسانی شان اندیشید.
به طور ضمنی باید متذکر شد که پیام رسانی اشیاء دقیقاً از نوع چنین اشتراکیتی است. یعنی آنها به جهان اصولاً به مثابه کلیتی از هم ناگسسته می‌پردازند.
در مورد شناخت فرم‌های هنری باید سعی نمود همه آن‌ها را به مثابه زبان مد نظر داشت و پیوندشان را با زبان طبیعت جست. نمونه ای که به لحاظ تعلقش به پهنه شنودی و مصوت می‌نماید. خویشاوندی آواز با زبان پرندگان است. از سوی دیگر به طور قطع می‌دانیم که زبان هنر فقط در ژرف‌ترین ارتباطش با آموزه‌ی نشانه‌ها قابل فهم است. بدون ملحوظ داشتن این امر، اصولاً هر نوع فلسفه زبان تماماً ناقص باقی می‌ماند. چرا که ارتباط میان زبان و نشانه-که در این باب، ارتباط میان زبان انسان و نوشتار، صرفاً نمونه ای کاملاً خاص را تشکیل می‌دهد-. خاستگاهی و بنیادین است.
این امر مجالی را به دست می‌دهد که تضادی دیگر را عنوان کنیم؛ تضادی که بر تمام حیطه‌ی زبان سیطره دارد و دربردارنده روابطی مهم با زبان به معنایی باریک‌تر مذکور افتاد می‌باشد. چیزی که مع ذلک اصولاً عاری از مشکلات، بر این امر انطباق نمی‌یابد. زیرا زبان در تمام مورد فقط پیام رسانی امور قابل پیام رسانی نیست، بلکه در عین حال نمادی است برای امور قابل پیام رسانی، این وجه نمادین زبان، در پیوستگی با ارتباطش با نشانه قرار می‌گیرد، اما به طور مثال، در بعضی موارد داوری وسعت می‌گیرد.
این دو [نام و داوری] نه صرفاً کارکردی پیام رساننده، بلکه به احتمال قریب به یقین، حائز کارکرد نمادین سخت پیوند خورده ای با زبان هستند؛ کارکردی که دست کم در اینجا به طور صریح مورد اشاره قرار نگرفت.
بنابراین، بعد از این تأملات سنجش گرایانه، مفهومی تجرد یافته و ناب از زبان برجا می‌ماند؛ مفهومی که گرچه ممکن است همچنان ناکامل باشد. زبان یک موجود رسانه ای است که در آن، جوهر ذهنی آن موجود، خود را پیام رسانی می‌کند. جریان بی وقفه و لاینقطع این پیام رسانی، در سراسر طبیعت از فرودست‌ترین هستی داران تا به انسان و از انسان تا به خداوند در سیلان است. انسان از خلال نام‌هایی که بر طبیعت و بر امور همانند و متجانس با خود می‌نهد خود را به خداوند پیام رسانی می‌کند، و او به طبیعت بر اساس پیام رسانی ای که از جانب طبیعت دریافت می‌دارد، نام می‌دهد. زیرا تمام طبیعت نیز مسکونِ زبانی لال و فاقد نام است، مسکون ته مانده کلام آفریننده‌ی خدا؛ کلامی که در ایشان به مثابه نام شناسنده و انسان به مثابه داوری قضاوت گر، خود را به حالت تعلیق نگاه داشته است. زبان طبیعت را می‌توان با یک اسب شب سری مقایسه کرد. اسم شبی که هر پُست نگهبانی با زبان خاص خودش به سمت دیگر انتقال می‌دهد. ولی مضمون اسم شب، خود زبان پُست نگهبانی است. هر زبان برتر، ترجمه زبان پست‌تر است، کلام خداوند، تا واپسین، آشکاری و وضوح خود را می‌گستراند؛ کلامی که وحدت این حرکت زبانی است.

پی‌نوشت‌ها:

1. usserungÄ
2. Miltelung: این یکی از کلیدواژه های مهم مقاله حاضر می‌باشد. Milteilung: مشتق از فعل milteilen است که چند معنای مختلف را دربر می‌گیرد. از جمله چیزی را به اطلاع کسی رساندن ابلاغ داشتن پیام چیزی و، از جایی به جایی یا به کسی منتقل کردن. مثلاً در مورد رسانش گرمایی از بخاری به هوای محیط) یا در هیأت فعل انعکاسی به معنایی خود را به جایی رساندن، کسی را در چیزی سهیم داشتن. موردی که ما در این مقاله اغلب یا آن موجب پیام رسانی زبان است. از آن جا که به زعم بنیامین زبان صیغه ندارد. بلکه بیشتر یک رسانه است، این فعل کفاف این کارکرد زبان را می‌دهد. کلمه معادلی را که مترجم انتخاب نموده، اکثراً پیام رسانی است و فعل چیزی را پیام سانی نمودن و همچنین به فراخور جمله و مضمون، کلمات، انتقال دادن، بیان کردن رسانای چیزی بودن یا رسانش پذیر (چیزی که قابل پیام رسانی است).م
3. Das gvistuge wesen
4. Ausdruck
* [پی نوشت از مؤلف] یا بیشتر از آن، آیا وسوسه قرار دادن این فرضیه در ابتدای کار است که ورطه همه تفلسف ها را به وجود می‌آورد؟
5. Tautologie
6. Medium
7. Das Mediale
8. bennenen
9. Anthropomorphisnus
10. Totalität
11. universal
12. Extensive
13. Dichte
14. Gleichsetzung
15. offenbarung
16. sprachliche Gestaltung
17. Das Ausgesprochene: همچنین به معنای امر تبیین یافته و علنی؛ یعنی امری که اصطلاحاً به مرحله بیان تام و تمام زبانی رسیده است.م
18. Das Aussprechileche: که دست کم به لحاظ لغوی همان: «آن چه می‌توان گفت» ویشگنشتاین است.م.
19. Formprinzip
20. Gemeiuschoft: و نیز به معنای اجتماع و گروه و دسته.م
21. symbol
22. Faktum
23. سفیر پیدایش باب دوم آیه 8، در متن اصلی به جای «روح حیات»، لفظ odem به کار رفته است. در ترجمه انگلیسی این آیه، کلمه breath به معنای «نفس» قرار دارد. باید متذکر شد که در یونانی برای باد و روح، لفظ واحدی وجود دارد. درباره «نفخ روح» و معنای باد و روح و نفس رجوع شود به گفتار عبدالکریم سروش در مجله آبان دوره جدید/سال اول/شماره 8/تحت عنوان «مسیح در اسلام».م
24. Schopterisch: به معنای آن چه حائز صفت خلق کنندگی است. در زبان آلمانی برای مفهوم آفرینش و آفریدن، افعالی نظیر schöpfen erschaffen schaffen وجود دارد. اجمالاً باید اشاره کرد که در قرآن، وجوه ممیزه ای در میان اسماء «هوالخالق»، «هوالباری» و «هو المبدع» وجود دارد که بر چگونگی مفهوم واحد آفریدن دلالت دارد. در سفر پیدایش، از این حیث تأکیدی مشهود نیست. م
25. اشاره دارد به معرفت نسبت به نیک بودن آن چه آفریده است.م
26. Erkenntnis: مترجم در موارد مختلف، الفاظ شناخت یا معرفت و نیز مشتقات شناسنده، شناسا، شناخت پذیر را به کار برده است.م
27. Aktualitäte
28. Konvention
29. mystisch
30. Empfangend
31. kontinuum
32. Die Namensprach، یعنی زبانی که در آن نام وجود دارد و نام گذارنده است، زبان انسان.م
33. Johan Georg Hamman اندیشمند یهودی عصر روشنگری و روشنگری ستیز. وی از دوستان ایمانوئل کانت بود.م
34. Müller
35. Anschauen؛ نگریستن، و در فلسفه به معنای ادراک حسی فوری و بی واسطه است.م
36. zeichen
37. immanent
38. parodie
39. adamitisch؛ عضو فرقه ای که عریان زندگی می‌کنند برای مستندسازی بی گناهی بهشتی شان.م
40. Geschwätz
41. Mittel
42. Rechts
43. سفر پیدایش باب سوم آیه 17: «و به آدم گفت، چون که سخن زوجه‌ات را شنیدی و از آن درخت خوردی که امر فرموده، گفتم از آن نخوری، پس به سبب تو زمین ملعون شد و تمام ایام عمرت از آن با رنج خواهی خورد.م
44. Überbennenung: پیشوند Über در آغاز یک فعل، مبین انجام بیش از حد و افراطی آن فعل است.م
45. unakustisch

منبع مقاله: دو ماهنامه بیدار، شماره 9، مهر و آبان 1380، صص 14-4



 

 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط
موارد بیشتر برای شما