نویسنده: سید حسین نصر
مترجم: احمد آرام
مترجم: احمد آرام
در مغرب زمین، علاقه و توجه به کیمیا، با ترجمه متون عربی در قرن ششم/ دوازدهم پیدا شد. شاید قدیمیترین و یکی از مهمترین متنهای لاتینی کتاب انجمن فیلسوفان باشد که در مدت عمر چندین نسل معتبرترین متن کیمیایی به شمار می رفته است. کتاب، گزارش انجمنی است که در آن نه تن از فیلسوفان ایکسیمیدروس، اکسومدروس، اناکساگوراس، پاندوفلوس، اریسلئوس، لوکاس، و کوستور، فیثاغورس، واکسیمنوس، اصول کیمیا را، تا حدی با تعبیرات بدون شک، انجمن ترجمه متنی عربی است، گو اینکه اصل آن هنوز به دست نیامده است. مارتین پلسنر، مورخ معاصر متخصص در تاریخ کیمیا، به صورتی متقاعد کننده اثبات کرده است که انجمن ترجمه ای از کتاب مناظرات العلماء و مفاوضاتهم تألیف قرن سوم/ نهم است که نویسنده آن عثمان بن السوید، کیمیاگر مصری، بوده است. پلسنر، با برگرداندن نامهای فلاسفه کتاب انجمن به صورت اصلی عربی آنها، توانسته است هویت آن نه فیلسوف را بشناسد و آنان را چنین معرفی کرده است: آناکسیماندروس، آناکسیمنس، آناکساگوراس (انکساغورس)، امپدوکلس (باذقلس)، ارخلائوس، لئوکیپوس، اکفانتوس، پیتاگوراس (فیثاغورس)، و کسنوفانس. این فیلسوفان دوران پیش از سقراطی با یکدیگر درباره عناصر بحث می کنند، و پیش از آنکه به مباحث کیمیایی محض بپردازند، از خلأ و ملأ با اصطلاحات و تعبیرات جهانشناختی سخن می گویند؛ ولی نظرهای ایشان با آنچه از فلسفه مقدم بر سقراط، از روی منابع دیگر، می دانیم، موافق در نمی آید. در قسمت عمده انجمن شباهتی با کتاب ردبرالحاد (philosophumena) تألیف هیپولوتوس مشاهده می شود، و به همین جهت باید گفت که متن عربی انجمن خود ترجمه ای از یک متن قدیمتر یونانی بوده است.
استناد به استادان یونانی در انجمن، نشان می دهد که می خواسته اند بگویند درباره نظر فیلسوفان مختلف نسبت به کیمیا اتفاق کلمه وجود داشته است. این فیلسوفان، که در دوره رنسانس و پس از آن، محورهای اختلاف نظر بوده اند، در انجمن با روش وحدت نظری با یکدیگر روبه رو می شوند. آشکار است که، کیمیاگران قرون وسطی که گفته های ایشان را نقل کرده اند، بر عکس مؤلفان دوره رنسانس، به مشاجره و اختلاف کلمه توجهی نداشته، و خواستار آن بوده اند که درباره نظریات ایشان اتفاق کلی و وحدت کلمه برقرار شود.
منبع قدیمی دیگر کیمیای غربی مجموعه آثار گبر(Geber) یا جابر لاتینی است، که در میان آنها رساله ای است به نام Sum of perfection یعنی مجموعه کمال که اصل عربی آن به دست نیامده است. متنهای منسوب به گبر، فاقد جنبه رمزی حروف و رقوم و مفهوم میزان است که هر دو در کیمیای جابر جنبه اساسی دارند. در این متون- همچنانکه در آثار رازی- توجه به جنبه تمثیلی کیمیا از مرکزیت افتاده، و توجه به خواص جسمانی مواد جانشین آن شده است. مؤلف آن آثار گبری که از عربی ترجمه نشده، ظاهراً کیمیادانی اسپانیایی بوده که از نام مشهور استاد صنعت استفاده کرده است. جنبه تجربی او بیشتر و جنبه عرفانی او کمتر از جابر اسلامی است، ولی البته از اصول ثابت کیمیا انحراف اساسی پیدا نکرده است. توجه به سیماهای جسمانی اشیاء چندان نسبت به کیمیاگران جنبه اولویت پیدا کرد که روح عرفانی ضعیف شد، و در تفکر ایشان، به جای تمثیلهای شفاف، واقعیتهای جسمانی کدر جانشین شد. ولی شاید گبر را به این صورت معرفی کردن عادلانه نیست، چه در مجموعه کمال، وی آشکار کرده است که، برای مخفی نگاه داشتن معتقدات کیمیای روحانی، ناگزیر بوده است که زبان و اصطلاحات شیمی را به کار برد. ممکن است گفت که اختلاف گبر با جابر عرب تنها در روش تعبیر بوده است و نه در تغییر جهت طرز نگرش او از کیمیا به شیمی. تا قرن هفدهم، کیمیا در مغرب زمین علمی بود نظیر کیمیای اسلامی، و تنها تفاوت در این بود که جای وحی اسلامی را وحی مسیحی گرفته بود. هیچ گونه دلیلی تاریخی در دست نیست که بنابر آن، کیمیای مغربی را مرحله متوسط میان کیمیای اسلامی و شیمی جدید بدانیم.
مصصم بر گشودن راز معانی آن کتاب، به زیارت قبر قدیس یعقوب در کومپرستلا، اسپانیا، شتافت. در این شهر به کنشت آمد و شد می کرد، به این امید که به راهنمایی دست پیدا کند؛ ولی، حتی در آنجا هم کوششهای وی بیحاصل ماند. نومیدانه به فرانسه بازگشت. در بازگشت از این سفر، به یهودی تازه مسیحی شده ای برخورد کرد به نام استاد کونش که از قباله آگاه بود و توانست اسرار باطنی این کتاب را، که حتی قباله دانان نیز آن را مفقود شده می پنداشتند، بر وی آشکار کند. استاد کونش به زودی از دنیا رفت، ولی اطلاعاتی که به فلامل داده بود برای آن کفایت می کرد که وی بتواند به تنهایی «کار بزرگ» را دنبال کند و معانی آن را دریابد. بالاخره وی در 1382 به ساختن اکسیر اعظم توفیق یافت و، چنانکه خود او نوشته، توانست سرب را به طلا مبدل کند. چنان روایت شده است که فلامل، که مرد بسیار متدینی بود، همه طلایی را که به دست آورده بود، به مصرف بیمارستانها و کلیساهای پاریس رسانید. در 1397 زنش از دنیا رفت. و فلامل بازمانده عمر را صرف عبادت و دستگیری از درماندگان و نوشتن آثاری در کیمیا می کرد. خود به سال 1417 از دنیا رفت و وی را در محلی که معین کرده بود به خاک سپردند، و بر گورش سنگ مرمری نهادند که بر آن نقشهایی از تمثیلات کیمیایی بر روش مسیحیت نقر شده بود.
زندگی فلامل، مسیحی متدینی که، از طریق کیمیا، وسیله ای به دست آورده بود تا بتواند به کارهای خیر بپردازد، اذهان معاصرانش را به او جلب کرد؛ وی عنوان نمونه حکیم کیمیادان را پیدا کرد. حیات بدون شک دینی وی مانع آن شد که مؤلفان مسیحی قرنهای بعد که دیگر هیچ گونه توجهی به علوم جهانشناسی نداشتند، بر او بتازند و محکومش کنند. مثلاً، آبه ویلن، که فعالیت کیمیایی فلامل مایه پریشانی خاطر او شده بود، در آن کوشید تا ثابت کند که فلامل اصلاً در کار کیمیا نبوده است. ولی، عوامل تاریخی و اعتقادی نشان می دهد که فلامل هم مسیحی معتقدی بوده است و هم کیمیاگر. آثار وی بهترین نماینده تکامل چشم انداز کیمیا در مسیحیت و تفسیر تمثیلات کیمیایی با اصطلاحات مسیحی به شمار می رود.
کتاب اشکال هیروگلیفی فلامل، نمونه ای از مکتب هرمسی مسیحی است. در این کتاب از سیمایی کلی از کیمیا، یعنی ارتباط عناصر کیمیایی با تمثیلات عالم حیوانی، نیز بحث شده است. این ارتباط را، در تمدنهای مختلف، به صورتهای گوناگون می توان یافت. مثلاً، مار یا اژدهای فلامل، نه تنها در کیمیای اسلامی دیده می شود، بلکه نیز- و تقریباً به همان معنی- در مکتب تنتره هندوان و در مکتب تائوئی و، به صورتی بسیار پرورده، در میان مایاها قابل مشاهده است. همین طور، جانور تکشاخ را، که نمودار سیماهای فعال جیوه است، با تغییراتی جزئی، تقریباً در هر تمدن دینی می توان یافت. کلیت این پیوستگیها در میان کیمیا و مار را می توان به شکل هندسی این جانور مربوط دانست. رابطه میان فعل الاهی با عالم، به صورت هندسی، با محوری قائم نموده می شود، در صورتی که طبیعت، از لحاظ جنبه تغییر و تحولی که دارد، در ضمن گذشتن آن بر مراحل مختلف وجود، به صورت تمثیلی با مارپیچی نموده می شود که برگرد این محور پیچیده شده است. بنابراین، رمز قدیمی ماری که بر گرد درخت جهان چنبر زده، به معنی این ارتباط میان فعل الاهی و طبیعت است. مار همیشه رمز قدرت کیهانی است: طبیعت، به عنوان امکان و قوت، با اژدهایی نموده می شود که دم خود را به دندان گرفته (ouroboros) و به شکل دایره ای در آمده است؛ طبیعت به عنوان فعلیت، با دو مار نموده شده که «قلم عطارد» (caduceus) را می سازند. این دومار نمودار قطبیتی اساسی هستند که ضربان حیات عالم بر آن بنا شده است- حل و عقد کیمیا؛ مراحل صعودی و نزولی خورشید در احکام نجوم؛ یا، از لحاظی دیگر، گوگرد و جیوه کیمیاگران.
اسطوره هرمسی منشأ قلم عطارد است که هرمس، به دو مار برخورد که با یکدیگر در جنگ بودند، و او عصای خود را به طرف آنها پرتاب کرد، و آن دو مار به دور عصا پیچیدند، و از این راه قدرت معجزاسای «بستن» و «گشودن» به او بخشیدند. این عمل رمز تبدیل پریشانی و خواء نخستین (chaos) به جهان (cosmos) است به میانجیگری عامل روحانی. تبدیل شدن عصای حضرت موسی «ع» را به مار نیز می توان از طریق اعمال کیمیایی تفسیر کرد.
اژدها را، که شکلی از مار است، می توان رمز گوگرد ثابت دانست، و این تا وقتی است که اژدها بال نداشته باشد؛ ولی اژدهای بالدار نماینده جیوه فرار است. اژدها ممکن است به چندین معنی باشد، که هر یک رمز یکی از مراحل عمل کیمیایی است؛ ممکن است پا یا بال داشته باشد؛ ممکن است بر خشکی زندگی کند، یا در آب، یا در هوا، و حتی مانند سمندر در آتش. آنگاه به اژدهای چینی شباهت پیدا می کند که آغاز زندگی آن همچو ماهی در آب است، و پایانش همچون موجودی بالدار که به طرف آسمان به پرواز در می آید. جانور رمزی معروف دیگر شیری است که اژدها را بر زمین افکنده یا در حال خوردن آن است، و این اشاره به «ثابت شدن» جیوه به وسیله گوگرد است؛ شیر بالدار ممکن است رمز هر دو طبیعت نر و ماده یا طبیعت مرکب از هر دو باشد.
فلامل، در کتاب اشکال هیروگلیفی، که قسمتی از آن را ذیلاً می آوریم، جنبه رمزی این جانوران را و اینکه هر کدام را باید به چه رنگ تصویر کنند، بیان کرده است. وی در عین آنکه کلیت چشم اندازهای کیمیایی را به صورتی برجسته نمایش می دهد، برای بیان خود زبان وحی مسیحیت را به کار می برد، که در دامان آن کیمیا مکمل ما بعد طبیعی خود را در طول دوران قرون وسطی در مغرب زمین یافته است.
درباره تفسیرهای الهی که ممکن است به این هیروگلیفیها، بنابر نظر من مؤلف داده شود
به این گورستان کلیسا یک استخواندان داده ام، که درست متصل به اطاق چهارم است و در میانه گورستان، و بر یکی از جرزهای این استخواندان، واداشته ام تا تصویری را با زغال و بیظرافت نقش کنند، و آن تصویر مردی سراپا سیاه است که راست به این تصویرهای هیروگلیفی می نگرد که درباره آنها به فرانسه چیز نوشت شده است؛ چیز شگفتی می بینم که مرا سخت به تعجب می اندازد. سه صفحه آهن و مس زر اندود نیز در شرق و غرب و جنوب آن طاق است که هروگلیفیها آنجاست، در میانه گورستان مصیبت مقدس و رستاخیز پسر خدا را نمایش می دهد؛ و این نباید، غیر از معنای الهی آن مورد تفسیر واقع شود، جز اینکه مرد سیاه، هم ممکن است نماینده شگفتی باشد که از دیدن کارهای شگفت انگیز خدا در تبدل فلزات حاصل شده که تصویر آنها در هیروگلیفیهایی آمده که وی به دقت به آنها می نگرد، یا از اینکه می بیند این همه اجساد ممکن است در روز هول انگیز رستاخیز بار دیگر از گورهای خود برخیزند...
دو اژدهای با هم یکی شده، یکی در داخل دیگری، به رنگ سیاه و آبی در زمینه ای از شن، یعنی، سیاه، که از آن دو یکی بالهای طلایی دارد، و دیگری اصلاً بال ندارد، گناهانی هستند که طبیعه به یکدیگر پیوسته اند، چه مبدأ و زایش یکی از دیگری است. بعضی از آنها را، به همان آسانی که می آیند، به همان آسانی می توان دور کرد، چه آنها هر ساعت به طرف ما پرواز می کنند؛ و آنها را که بال ندارند، هرگز نمی توان دور کرد، و گناه نسبت به روح القدس چنین است. طلایی که در بالهاست، این مطلب را نشان می دهد که قسمت عمده گناهان از گرسنگی ناپاک نسبت به طلا بر می خیزد؛ و همان است که بسیاری از مردمان زیرک را پیوسته گوش به زنگ آن دارد که از کجا بتوانند آن را به چنگ آورند؛ و رنگ سیاه و آبی نشان آن است که اینها هوسهایی هستند که از هاویه های تاریک دوزخ سرچشمه می گیرند، و ما باید از آنها گریزان باشیم این دو اژدها ممکن است، از لحاظ اخلاقی، لشکریان ارواح خبیثه را به ما بنمایانند که پیوسته در پیرامون ما هستند، و در روز هولناک جزا ما را در برابر داور دادگر متهم می کنند که از ما می پرسد، و ما را مورد مؤاخذه قرار می دهد...
رنگها به معنی پوسیدن و تولید شدن است که از خورده شدن و حل شدن اجساد کامل ما حاصل می شود، و نتیجه حرارت کومک دهنده خارجی و ناریت قابض و قوه حاد شگفت انگیز زهر جیوه ماست که، هر چه را در برابر خود مقاوم ببیند، حل می کند و به صورت ابر محض یعنی گرد بسیار نرم در می آورد. چنین است که حرارت که با رطوبت اصلی فلزی لزج یا روغنی بکوشد، در آنچه اثر کرده است سیاهی پدید می آورد. چه در همان حال که ماده حل می شود، فاسد می شود و بر سیاهی آن می افزاید و آبستن تکوین و ایجاد کردن می شود؛ زیرا که هر فساد، کون است، و به همین جهت است که باید سیاهی بسیار مطلوب باشد، چه با بادبان سیاه بود که کشتی تسئوس پیروزمندانه از جزیره کرت بازگشت و همین سبب مرگ پدر او بود، می بایستی پدرش بمیرد تا از خاکسترهای سیمرغ مرغ دیگری برخیزد و پسر بتواند پادشاه شود. یقیناً، آن کس که در آغاز عمل خود سیاهی را در مدت روزها در حجر نمی بیند، هر رنگ دیگری که ببیند، بالاخره به استادی نمی رسد، و با خواء نمی تواند براید: چه، اگر پوسیده نشود، خوب کار نمی کند، و به علت آنکه پوسیده نشده فاسد نمی شود، و چون فاسد نشده نمی تواند کائن باشد، و در نتیجه حجر، برای فزون شدن و تکثیر پیدان کردن دارای حیات نباتی نخواهد شد. و با کمال صدق به تو می گویم که اگر بر روی ماده درست عمل کنی، چون در آغاز، پس از آنکه ساخته های خود را در بیضه فلسفی گذاشتی، یعنی کمی پس از آنکه آتش آنها را به هم آمیخت، اگر سر غراب را سیاهتر از سیاهی ندیدی، باید از نو آغاز کنی، چه این خطا جبران ناپذیر است و قابل صلاح نیست؛ مخصوصاً باید از رنگ نارنجی و صورتی بیم داشت، چه اگر در آغاز این رنگ ها را در بیضه ببینی، سبزی و سرزندگی حجر را سوزانده ای یا خواهی سوزاند. رنگ که باید با کمال سیاهی و همچون سیاهی این دو اژدها برسانی، در مدت چهل روز حاصل می شود. بنابراین، آنها را که چنین نشانه ها را ندارند، به موقع از عمل بیرون آر، باشد که از خسران قطعی خلاص شوند، و نیز بدان و خوب به خاطر بسپار که در این صنعت چیزی آسانتر از پدید آوردن سیاهی نیست: چه تقریباً از میان همه چیزهای عالم، مخلوط با رطوبت، می توانی به وسیله آتش سیاهی فراهم آوری؛ ولی باید چنان سیاهی به دست آوری که از اجساد فلزی کامل حاصل می شود، و مدت درازی باقی می ماند، و در کمتر از پنج ماه از میان نمی رود و پس از آن سفیدی مطلوب به دست می آید. اگر به این رسیدی، به اندازه کافی داری، ولی کامل نیست. و اما رنگهای آبی و زرد، که به معنای انحلال و پوسیدگی مخلوط نشده است. این سیاهی و این رنگها، آشکارا به ما می آموزد که، در این شروع، ماده و ترکیب به پوسیدگی و انحلال به صورت گردی کوچکتر از ذرات خورشید آغاز کرده است که پس از آن به صورت غلافی دایمی تغییر پیدا خواهد کرد. و این انحلال را فیلسوفان حسود به نام مرگ، ویرانی، و تلف می نامند، از آن جهت که طبیعت سبب تغییر صورت آنها می شود، و استعاراتی از قبیل مردان مرده، گورها و سنگ گورها پیدا شده است. بعضی دیگر آن را تکلیس، عریانی، انعزال و تشویه نامیده اند، از آن جهت که مصنوع به صورت قطعات او اجزاء بسیار کوچک تغییر شکل پیدا کرده است. بعضی دیگر آن را بازگشت به ماده نخستین، تلیین، استخراج، اختلاط، میعان، تقلیب عناصر، تلطیف، تقسیم، تتریب، تعجین و تقطیر نامیده اند، بدان جهت که ترکیبات را ذوب می کنند، و به صورت بذر در می آورند، و می سایند، و درداخل شیشه می گردانند، بعضی دیگر آن را اکسیر یا ایرسا، تعفن، فساد، دخول، غرق، تکمیل، تقارن، و تلقیح نامیده اند، از آن جهت که ماده سیاه و آبدار است، و از آن جهت که طبایع کاملاً با یکدیگر مخلوط می شود و یکدیگر را نگاه می دارد.(1)
در تمثیلات جانوری و رنگی فلامل، همان زبان مبهمی به کار رفته است که در متون اسلامی مشاهده کردیم. در اینجا نیز بعضی از عناصر از طریق اصلهای نر- ماده و به قیاس با تعلیمات دیگر قابل فهم می شود، ولی هنوز بسیاری از رمزها تاریک مانده است. برای کسی که در زمان حاضر این متن را می خواند، و بیش از سه قرن با زمانی فاصله دارد که سنت کیمیایی هنوز نیروی عمده ای در مغرب زمین بوده است، نمی توان انتظار داشت که در ضمن چند صفحه امکان آن فراهم شود که درباره کیمیای قرون وسطایی بیش از نظری اجمالی پیدا کند. حتی اگر هم کسی قادر باشد که آنچه را کیمیاگران نوشته اند بفهمد، دوره زمانی و موضوع بحث چنان است که شرح و بسط کامل را غیرممکن می سازد. به عنوان مقدمه ای بر کیمیا، برای خواننده جدید همین اندازه کافی است که متوجه شود که کیمیاگران شیمیدانان متفنن نبوده اند، و کیمیا تصورو نگرش خاصی نسبت به طبیعت داشته و زبان رمزی پر دامنه ای به کار می برده، و هدف و روشی داشته است که کاملاً با هدف و روش شیمی جدید متفاوت بوده است. به جای آنکه موجودات مادی را به همان صورت که هستند مورد مطالعه قرار دهد، به آنها همچون تجلیاتی از قلمرو نفسانی نظر می کرده است. منظور از عمل کیمیایی برقرار کردن تعادل در عالم بوده است، تعادلی که طلا نماینده حالت فلزی آن است. این تعادل به مدد اصلی روحانی- اکسیر- صورت می گیرد که، همانند فعل الاهی، نسبت به جهان طبایع و کیفیات، جنبه تعالی دارد. کیمیاگر با عالم متحد شده و در رؤیای آن شرکت می جسته است، بدان منظور که سرانجام از هر خوابی بیدار شود، از این راه برای نفس خود آزادی و برای ماده کیهانی «رستگاری» فراهم آورد.
استناد به استادان یونانی در انجمن، نشان می دهد که می خواسته اند بگویند درباره نظر فیلسوفان مختلف نسبت به کیمیا اتفاق کلمه وجود داشته است. این فیلسوفان، که در دوره رنسانس و پس از آن، محورهای اختلاف نظر بوده اند، در انجمن با روش وحدت نظری با یکدیگر روبه رو می شوند. آشکار است که، کیمیاگران قرون وسطی که گفته های ایشان را نقل کرده اند، بر عکس مؤلفان دوره رنسانس، به مشاجره و اختلاف کلمه توجهی نداشته، و خواستار آن بوده اند که درباره نظریات ایشان اتفاق کلی و وحدت کلمه برقرار شود.
منبع قدیمی دیگر کیمیای غربی مجموعه آثار گبر(Geber) یا جابر لاتینی است، که در میان آنها رساله ای است به نام Sum of perfection یعنی مجموعه کمال که اصل عربی آن به دست نیامده است. متنهای منسوب به گبر، فاقد جنبه رمزی حروف و رقوم و مفهوم میزان است که هر دو در کیمیای جابر جنبه اساسی دارند. در این متون- همچنانکه در آثار رازی- توجه به جنبه تمثیلی کیمیا از مرکزیت افتاده، و توجه به خواص جسمانی مواد جانشین آن شده است. مؤلف آن آثار گبری که از عربی ترجمه نشده، ظاهراً کیمیادانی اسپانیایی بوده که از نام مشهور استاد صنعت استفاده کرده است. جنبه تجربی او بیشتر و جنبه عرفانی او کمتر از جابر اسلامی است، ولی البته از اصول ثابت کیمیا انحراف اساسی پیدا نکرده است. توجه به سیماهای جسمانی اشیاء چندان نسبت به کیمیاگران جنبه اولویت پیدا کرد که روح عرفانی ضعیف شد، و در تفکر ایشان، به جای تمثیلهای شفاف، واقعیتهای جسمانی کدر جانشین شد. ولی شاید گبر را به این صورت معرفی کردن عادلانه نیست، چه در مجموعه کمال، وی آشکار کرده است که، برای مخفی نگاه داشتن معتقدات کیمیای روحانی، ناگزیر بوده است که زبان و اصطلاحات شیمی را به کار برد. ممکن است گفت که اختلاف گبر با جابر عرب تنها در روش تعبیر بوده است و نه در تغییر جهت طرز نگرش او از کیمیا به شیمی. تا قرن هفدهم، کیمیا در مغرب زمین علمی بود نظیر کیمیای اسلامی، و تنها تفاوت در این بود که جای وحی اسلامی را وحی مسیحی گرفته بود. هیچ گونه دلیلی تاریخی در دست نیست که بنابر آن، کیمیای مغربی را مرحله متوسط میان کیمیای اسلامی و شیمی جدید بدانیم.
نیکولاس فلامل
تأثیر سنت کیمیای اسلامی در کیمیای مسیحیت لاتینی، هیچ جا بهتر از نوشته های نیکولاس فلامل مشهود نیست. گزارش روایتی زندگی وی را می توان همچون یک بیان رمزی و نیز یک گزارش تاریخی در نظر گرفت. چنانکه خود وی گفته است، محل تولد وی پونتو آز نزدیک پاریس بوده و در سال 1335 در این شهر به دنیا آمده بوده است، و زندگی را همچون یک خطاط ماهر و یک کتابفروش موفق می گذرانیده است، تا شبی که در خواب فرشته ای بر او آشکار می شود و کتابی با تصاویر اسرارآمیز به او نشان می دهد. در 1357 همان کتاب، به نام کتاب ابراهیم یهودی توسط سوداگر پیری به او فروخته می شود. از این زمان به بعد، زندگی وی از صورت یک کتابفروش به صورت یک دانشجوی پر حرارت کیمیا مبدل شد. روزها و شبهای فراوانی را به مطالعه آن کتاب گذراند، و تنها با زنش، پرنل، درباره آن سخن گفت. ولی، به علت بی اطلاعی وی از مکتب هرمسی و از قباله یهودی، همه کوششهای وی بیحاصل ماند.مصصم بر گشودن راز معانی آن کتاب، به زیارت قبر قدیس یعقوب در کومپرستلا، اسپانیا، شتافت. در این شهر به کنشت آمد و شد می کرد، به این امید که به راهنمایی دست پیدا کند؛ ولی، حتی در آنجا هم کوششهای وی بیحاصل ماند. نومیدانه به فرانسه بازگشت. در بازگشت از این سفر، به یهودی تازه مسیحی شده ای برخورد کرد به نام استاد کونش که از قباله آگاه بود و توانست اسرار باطنی این کتاب را، که حتی قباله دانان نیز آن را مفقود شده می پنداشتند، بر وی آشکار کند. استاد کونش به زودی از دنیا رفت، ولی اطلاعاتی که به فلامل داده بود برای آن کفایت می کرد که وی بتواند به تنهایی «کار بزرگ» را دنبال کند و معانی آن را دریابد. بالاخره وی در 1382 به ساختن اکسیر اعظم توفیق یافت و، چنانکه خود او نوشته، توانست سرب را به طلا مبدل کند. چنان روایت شده است که فلامل، که مرد بسیار متدینی بود، همه طلایی را که به دست آورده بود، به مصرف بیمارستانها و کلیساهای پاریس رسانید. در 1397 زنش از دنیا رفت. و فلامل بازمانده عمر را صرف عبادت و دستگیری از درماندگان و نوشتن آثاری در کیمیا می کرد. خود به سال 1417 از دنیا رفت و وی را در محلی که معین کرده بود به خاک سپردند، و بر گورش سنگ مرمری نهادند که بر آن نقشهایی از تمثیلات کیمیایی بر روش مسیحیت نقر شده بود.
زندگی فلامل، مسیحی متدینی که، از طریق کیمیا، وسیله ای به دست آورده بود تا بتواند به کارهای خیر بپردازد، اذهان معاصرانش را به او جلب کرد؛ وی عنوان نمونه حکیم کیمیادان را پیدا کرد. حیات بدون شک دینی وی مانع آن شد که مؤلفان مسیحی قرنهای بعد که دیگر هیچ گونه توجهی به علوم جهانشناسی نداشتند، بر او بتازند و محکومش کنند. مثلاً، آبه ویلن، که فعالیت کیمیایی فلامل مایه پریشانی خاطر او شده بود، در آن کوشید تا ثابت کند که فلامل اصلاً در کار کیمیا نبوده است. ولی، عوامل تاریخی و اعتقادی نشان می دهد که فلامل هم مسیحی معتقدی بوده است و هم کیمیاگر. آثار وی بهترین نماینده تکامل چشم انداز کیمیا در مسیحیت و تفسیر تمثیلات کیمیایی با اصطلاحات مسیحی به شمار می رود.
کتاب اشکال هیروگلیفی فلامل، نمونه ای از مکتب هرمسی مسیحی است. در این کتاب از سیمایی کلی از کیمیا، یعنی ارتباط عناصر کیمیایی با تمثیلات عالم حیوانی، نیز بحث شده است. این ارتباط را، در تمدنهای مختلف، به صورتهای گوناگون می توان یافت. مثلاً، مار یا اژدهای فلامل، نه تنها در کیمیای اسلامی دیده می شود، بلکه نیز- و تقریباً به همان معنی- در مکتب تنتره هندوان و در مکتب تائوئی و، به صورتی بسیار پرورده، در میان مایاها قابل مشاهده است. همین طور، جانور تکشاخ را، که نمودار سیماهای فعال جیوه است، با تغییراتی جزئی، تقریباً در هر تمدن دینی می توان یافت. کلیت این پیوستگیها در میان کیمیا و مار را می توان به شکل هندسی این جانور مربوط دانست. رابطه میان فعل الاهی با عالم، به صورت هندسی، با محوری قائم نموده می شود، در صورتی که طبیعت، از لحاظ جنبه تغییر و تحولی که دارد، در ضمن گذشتن آن بر مراحل مختلف وجود، به صورت تمثیلی با مارپیچی نموده می شود که برگرد این محور پیچیده شده است. بنابراین، رمز قدیمی ماری که بر گرد درخت جهان چنبر زده، به معنی این ارتباط میان فعل الاهی و طبیعت است. مار همیشه رمز قدرت کیهانی است: طبیعت، به عنوان امکان و قوت، با اژدهایی نموده می شود که دم خود را به دندان گرفته (ouroboros) و به شکل دایره ای در آمده است؛ طبیعت به عنوان فعلیت، با دو مار نموده شده که «قلم عطارد» (caduceus) را می سازند. این دومار نمودار قطبیتی اساسی هستند که ضربان حیات عالم بر آن بنا شده است- حل و عقد کیمیا؛ مراحل صعودی و نزولی خورشید در احکام نجوم؛ یا، از لحاظی دیگر، گوگرد و جیوه کیمیاگران.
اسطوره هرمسی منشأ قلم عطارد است که هرمس، به دو مار برخورد که با یکدیگر در جنگ بودند، و او عصای خود را به طرف آنها پرتاب کرد، و آن دو مار به دور عصا پیچیدند، و از این راه قدرت معجزاسای «بستن» و «گشودن» به او بخشیدند. این عمل رمز تبدیل پریشانی و خواء نخستین (chaos) به جهان (cosmos) است به میانجیگری عامل روحانی. تبدیل شدن عصای حضرت موسی «ع» را به مار نیز می توان از طریق اعمال کیمیایی تفسیر کرد.
اژدها را، که شکلی از مار است، می توان رمز گوگرد ثابت دانست، و این تا وقتی است که اژدها بال نداشته باشد؛ ولی اژدهای بالدار نماینده جیوه فرار است. اژدها ممکن است به چندین معنی باشد، که هر یک رمز یکی از مراحل عمل کیمیایی است؛ ممکن است پا یا بال داشته باشد؛ ممکن است بر خشکی زندگی کند، یا در آب، یا در هوا، و حتی مانند سمندر در آتش. آنگاه به اژدهای چینی شباهت پیدا می کند که آغاز زندگی آن همچو ماهی در آب است، و پایانش همچون موجودی بالدار که به طرف آسمان به پرواز در می آید. جانور رمزی معروف دیگر شیری است که اژدها را بر زمین افکنده یا در حال خوردن آن است، و این اشاره به «ثابت شدن» جیوه به وسیله گوگرد است؛ شیر بالدار ممکن است رمز هر دو طبیعت نر و ماده یا طبیعت مرکب از هر دو باشد.
فلامل، در کتاب اشکال هیروگلیفی، که قسمتی از آن را ذیلاً می آوریم، جنبه رمزی این جانوران را و اینکه هر کدام را باید به چه رنگ تصویر کنند، بیان کرده است. وی در عین آنکه کلیت چشم اندازهای کیمیایی را به صورتی برجسته نمایش می دهد، برای بیان خود زبان وحی مسیحیت را به کار می برد، که در دامان آن کیمیا مکمل ما بعد طبیعی خود را در طول دوران قرون وسطی در مغرب زمین یافته است.
درباره تفسیرهای الهی که ممکن است به این هیروگلیفیها، بنابر نظر من مؤلف داده شود
به این گورستان کلیسا یک استخواندان داده ام، که درست متصل به اطاق چهارم است و در میانه گورستان، و بر یکی از جرزهای این استخواندان، واداشته ام تا تصویری را با زغال و بیظرافت نقش کنند، و آن تصویر مردی سراپا سیاه است که راست به این تصویرهای هیروگلیفی می نگرد که درباره آنها به فرانسه چیز نوشت شده است؛ چیز شگفتی می بینم که مرا سخت به تعجب می اندازد. سه صفحه آهن و مس زر اندود نیز در شرق و غرب و جنوب آن طاق است که هروگلیفیها آنجاست، در میانه گورستان مصیبت مقدس و رستاخیز پسر خدا را نمایش می دهد؛ و این نباید، غیر از معنای الهی آن مورد تفسیر واقع شود، جز اینکه مرد سیاه، هم ممکن است نماینده شگفتی باشد که از دیدن کارهای شگفت انگیز خدا در تبدل فلزات حاصل شده که تصویر آنها در هیروگلیفیهایی آمده که وی به دقت به آنها می نگرد، یا از اینکه می بیند این همه اجساد ممکن است در روز هول انگیز رستاخیز بار دیگر از گورهای خود برخیزند...
دو اژدهای با هم یکی شده، یکی در داخل دیگری، به رنگ سیاه و آبی در زمینه ای از شن، یعنی، سیاه، که از آن دو یکی بالهای طلایی دارد، و دیگری اصلاً بال ندارد، گناهانی هستند که طبیعه به یکدیگر پیوسته اند، چه مبدأ و زایش یکی از دیگری است. بعضی از آنها را، به همان آسانی که می آیند، به همان آسانی می توان دور کرد، چه آنها هر ساعت به طرف ما پرواز می کنند؛ و آنها را که بال ندارند، هرگز نمی توان دور کرد، و گناه نسبت به روح القدس چنین است. طلایی که در بالهاست، این مطلب را نشان می دهد که قسمت عمده گناهان از گرسنگی ناپاک نسبت به طلا بر می خیزد؛ و همان است که بسیاری از مردمان زیرک را پیوسته گوش به زنگ آن دارد که از کجا بتوانند آن را به چنگ آورند؛ و رنگ سیاه و آبی نشان آن است که اینها هوسهایی هستند که از هاویه های تاریک دوزخ سرچشمه می گیرند، و ما باید از آنها گریزان باشیم این دو اژدها ممکن است، از لحاظ اخلاقی، لشکریان ارواح خبیثه را به ما بنمایانند که پیوسته در پیرامون ما هستند، و در روز هولناک جزا ما را در برابر داور دادگر متهم می کنند که از ما می پرسد، و ما را مورد مؤاخذه قرار می دهد...
دو اژدهای به رنگ زرد و آبی و سیاه برسان زمینه
به این دو اژدها نظر کن که اصول و مبادی صحیح این فلسفه هستند، که حکما جرأت آن نکرده اند که به فرزندان خود نشان دهند. آنکه در زیر است و بال ندارد، ثابت یا نر است، و آنکه در بالاست فرار است و ماده، سیاه و تاریک، که در شرف آن است که در مدت چند ماه غلبه پیدا کند. نام نخستین گوگرد است، یا حرارت و یبوست؛ و دومی سیماب (جیوه) است، یا برودت و رطوبت، اینجا خورشید و ماه از اصل سیمابی و منشأ گوگردی هستند؛ اگر با هم متحد شوند و پس از آن به عنصر خامس تبدیل شوند، ممکن است بر هر فلز هر اندازه سخت و صلب و محکم باشد، چیره شوند. اینها مارها و اژدهاهایی هستند که مصریان قدیم در دایره ای نقش می کردند، که سرهم ماردم خود را به دندان می گزید، بدین معنی که آنها از یک چیز واحد به وجود آمده اند، و اینکه همان چیز به تنهایی کفایت می کند، و اینکه در چرخیدن و دوران به کمال می رسد. اینها اژدهاهایی هستند که شاعران باستانی چنان تصور می کردند که خواب به چشمان آنها راه ندارد و از سیبهای زرین باغهای سیب حوریان پاسبانی می کنند. همینها هستند که یاسون، در سفر پر ماجرای خود برای دست یافتن به پشم زرین، مایعی را که مدئای زیبا فراهم کرده بود، بر آنها افشاند، که کتابهای فیلسوفان آکنده از بحث درباره آنهاست، و هیچ فیلسوفی نبوده است که زمانی در خصوص حقیقت آن چیزی ننوشته باشد؛ یعنی هرمس تریسمگیستوس (سه بار بزرگ، مثلث)، اورفئوس، فیثاغورس، ارتفیوس، مورینوس، و کسانی که از پی آنان آمده اند تا خود من. اینها دو ماری هستند که یونو (یعنی طبع فلزی) داده و فرستاده، و باید که هرکولس نیرومند، یعنی مرد حکیم و فرزانه، در مهد آنها را خفه کند؛ یعنی پیروز شود و آنها را بکشد، و چنان کند که بپوسند و فاسد شوند و در آغاز کارش تولد یابند. اینها آن دومار هستند که بر گرد قلم عطارد یا عصای جیوه پیچیده اند، که وی قدرت عظیم خود را با آنها به کار می اندازد، و چون کج شود خود را تغییر شکل می دهد. علی گفته است که آن کس که یکی را بکشد، دیگری را هم باید بکشد، چه هیچ یک از آنها بدون برادرش نمی میرد. بنابراین، این دو، ( که ابن سینا آنها را نرسگ ارمنی و ماده سگ قورغوسی نامیده است) چون با هم در ظرف گور گذاشته شوند، یکدیگر را بیرحمانه خواهند گزید، و با سم کاری و خشم فراوانی که دارند، از آن لحظه که یکدیگر را گرفتند (اگر برودت کار آنها را به تأخیر نیندازد)، یکدیگر را رها نخواهند کرد، تا هر دو با زهر کشنده و آزاری های قتال سراسر بدنشان از خون بسته پر شود، و سرانجام که کشته شدند در زهر مخصوص خود پخته شوند، که پس از مرگشان آنها را به صورت آب جاودانی و زنده در می آورد؛ پیش از این زمان، آنها در ضمن پوسیدن و تباه شدن، صورتهای خود را از دست می دهند، و پس از آن صورت تازه شریفتر و بهتری پیدا می کنند. اینها دو نطفه نر و ماده است که در کتاب خلاصه فلسفه از آنها یاد کرده ام و ( به گفته زهراوی و ابن سینا و ابراهیم یهودی) در داخل امعاء و احشاء و از اعمال عناصر چهارگانه تولد می یابند. اینها هستند رطوبت اصلی فلزات، گوگرد و سیماب، نه آن چیزهای مبتذلی که سوداگران و صیدلیان می فروشند، بلکه آنها هستند که به ما دو جسم زیبا و عزیزی را می دهند که بسیار آنها را دوست می داریم. دموکریتوس گفته است که این دو نطفه بر زمین جای زیستن یافت نمی شود، و ابن سینا نیز چنین گفته است، ولی او این را هم گفته است که آنها را از سرگین و بو و پوسیدگی خورشید و ماه به دست می آورند. خوشبخت کسانی که می توانند آنها را گرد کنند، چه سپس از آنها تریاقی می سازند که هرغم و بیماری و اندوه و ناتوانی و سستی را از بین می برد، و سخت با مرگ می جنگد و، به اذن خدا، عمر را دراز می کند، و تا زمان رسیدن اجل مقدر سبب پیروزی یافتن بر بدبختیهای این جهان می شود و آدمی را به ثروت می رساند. چنانکه در خلاصه سابق الذکر خود گفته ام، با گرمی این دو اژدها یا دو اصل فلزی، دشمن می تواند دشمن خود را بسوزاند، و اگر مواظب نباشد، در هوا دودی سمی و بویی خواهند دید در سوزندگی و زهرناکی از سر یک مار و یک اژدهای بابلی هم بدتر است. علت آنکه این دو نطفه را به شکل اژدها نقش کرده ام، آن است که بوی بد آنها زیاد است و به بوی بد اژدها می ماند، و بخاری که از شیشه بر می خیزد، سیاه و آبی و زرد تیره است ( به همان صورت که این دو اژدها نقش شده است) و نیروی آن و نیز نیروی اجساد حل شده چندان زهرناک است که در عالم زهر بدبوتر از آن وجود ندارد: چه با نیرو و گند خود می توانند هر چیز زنده را هلاک کند. فیلسوف، تا وقتی که این گند ظرف خود را نشکند، آن را احساس نمی کند، بلکه به دیدار و به تغییر رنگی که از پوسیدگی ساخته های خود می بیند، درباره آن حکم می کند.رنگها به معنی پوسیدن و تولید شدن است که از خورده شدن و حل شدن اجساد کامل ما حاصل می شود، و نتیجه حرارت کومک دهنده خارجی و ناریت قابض و قوه حاد شگفت انگیز زهر جیوه ماست که، هر چه را در برابر خود مقاوم ببیند، حل می کند و به صورت ابر محض یعنی گرد بسیار نرم در می آورد. چنین است که حرارت که با رطوبت اصلی فلزی لزج یا روغنی بکوشد، در آنچه اثر کرده است سیاهی پدید می آورد. چه در همان حال که ماده حل می شود، فاسد می شود و بر سیاهی آن می افزاید و آبستن تکوین و ایجاد کردن می شود؛ زیرا که هر فساد، کون است، و به همین جهت است که باید سیاهی بسیار مطلوب باشد، چه با بادبان سیاه بود که کشتی تسئوس پیروزمندانه از جزیره کرت بازگشت و همین سبب مرگ پدر او بود، می بایستی پدرش بمیرد تا از خاکسترهای سیمرغ مرغ دیگری برخیزد و پسر بتواند پادشاه شود. یقیناً، آن کس که در آغاز عمل خود سیاهی را در مدت روزها در حجر نمی بیند، هر رنگ دیگری که ببیند، بالاخره به استادی نمی رسد، و با خواء نمی تواند براید: چه، اگر پوسیده نشود، خوب کار نمی کند، و به علت آنکه پوسیده نشده فاسد نمی شود، و چون فاسد نشده نمی تواند کائن باشد، و در نتیجه حجر، برای فزون شدن و تکثیر پیدان کردن دارای حیات نباتی نخواهد شد. و با کمال صدق به تو می گویم که اگر بر روی ماده درست عمل کنی، چون در آغاز، پس از آنکه ساخته های خود را در بیضه فلسفی گذاشتی، یعنی کمی پس از آنکه آتش آنها را به هم آمیخت، اگر سر غراب را سیاهتر از سیاهی ندیدی، باید از نو آغاز کنی، چه این خطا جبران ناپذیر است و قابل صلاح نیست؛ مخصوصاً باید از رنگ نارنجی و صورتی بیم داشت، چه اگر در آغاز این رنگ ها را در بیضه ببینی، سبزی و سرزندگی حجر را سوزانده ای یا خواهی سوزاند. رنگ که باید با کمال سیاهی و همچون سیاهی این دو اژدها برسانی، در مدت چهل روز حاصل می شود. بنابراین، آنها را که چنین نشانه ها را ندارند، به موقع از عمل بیرون آر، باشد که از خسران قطعی خلاص شوند، و نیز بدان و خوب به خاطر بسپار که در این صنعت چیزی آسانتر از پدید آوردن سیاهی نیست: چه تقریباً از میان همه چیزهای عالم، مخلوط با رطوبت، می توانی به وسیله آتش سیاهی فراهم آوری؛ ولی باید چنان سیاهی به دست آوری که از اجساد فلزی کامل حاصل می شود، و مدت درازی باقی می ماند، و در کمتر از پنج ماه از میان نمی رود و پس از آن سفیدی مطلوب به دست می آید. اگر به این رسیدی، به اندازه کافی داری، ولی کامل نیست. و اما رنگهای آبی و زرد، که به معنای انحلال و پوسیدگی مخلوط نشده است. این سیاهی و این رنگها، آشکارا به ما می آموزد که، در این شروع، ماده و ترکیب به پوسیدگی و انحلال به صورت گردی کوچکتر از ذرات خورشید آغاز کرده است که پس از آن به صورت غلافی دایمی تغییر پیدا خواهد کرد. و این انحلال را فیلسوفان حسود به نام مرگ، ویرانی، و تلف می نامند، از آن جهت که طبیعت سبب تغییر صورت آنها می شود، و استعاراتی از قبیل مردان مرده، گورها و سنگ گورها پیدا شده است. بعضی دیگر آن را تکلیس، عریانی، انعزال و تشویه نامیده اند، از آن جهت که مصنوع به صورت قطعات او اجزاء بسیار کوچک تغییر شکل پیدا کرده است. بعضی دیگر آن را بازگشت به ماده نخستین، تلیین، استخراج، اختلاط، میعان، تقلیب عناصر، تلطیف، تقسیم، تتریب، تعجین و تقطیر نامیده اند، بدان جهت که ترکیبات را ذوب می کنند، و به صورت بذر در می آورند، و می سایند، و درداخل شیشه می گردانند، بعضی دیگر آن را اکسیر یا ایرسا، تعفن، فساد، دخول، غرق، تکمیل، تقارن، و تلقیح نامیده اند، از آن جهت که ماده سیاه و آبدار است، و از آن جهت که طبایع کاملاً با یکدیگر مخلوط می شود و یکدیگر را نگاه می دارد.(1)
در تمثیلات جانوری و رنگی فلامل، همان زبان مبهمی به کار رفته است که در متون اسلامی مشاهده کردیم. در اینجا نیز بعضی از عناصر از طریق اصلهای نر- ماده و به قیاس با تعلیمات دیگر قابل فهم می شود، ولی هنوز بسیاری از رمزها تاریک مانده است. برای کسی که در زمان حاضر این متن را می خواند، و بیش از سه قرن با زمانی فاصله دارد که سنت کیمیایی هنوز نیروی عمده ای در مغرب زمین بوده است، نمی توان انتظار داشت که در ضمن چند صفحه امکان آن فراهم شود که درباره کیمیای قرون وسطایی بیش از نظری اجمالی پیدا کند. حتی اگر هم کسی قادر باشد که آنچه را کیمیاگران نوشته اند بفهمد، دوره زمانی و موضوع بحث چنان است که شرح و بسط کامل را غیرممکن می سازد. به عنوان مقدمه ای بر کیمیا، برای خواننده جدید همین اندازه کافی است که متوجه شود که کیمیاگران شیمیدانان متفنن نبوده اند، و کیمیا تصورو نگرش خاصی نسبت به طبیعت داشته و زبان رمزی پر دامنه ای به کار می برده، و هدف و روشی داشته است که کاملاً با هدف و روش شیمی جدید متفاوت بوده است. به جای آنکه موجودات مادی را به همان صورت که هستند مورد مطالعه قرار دهد، به آنها همچون تجلیاتی از قلمرو نفسانی نظر می کرده است. منظور از عمل کیمیایی برقرار کردن تعادل در عالم بوده است، تعادلی که طلا نماینده حالت فلزی آن است. این تعادل به مدد اصلی روحانی- اکسیر- صورت می گیرد که، همانند فعل الاهی، نسبت به جهان طبایع و کیفیات، جنبه تعالی دارد. کیمیاگر با عالم متحد شده و در رؤیای آن شرکت می جسته است، بدان منظور که سرانجام از هر خوابی بیدار شود، از این راه برای نفس خود آزادی و برای ماده کیهانی «رستگاری» فراهم آورد.
پی نوشت ها :
1-نیکولاس فلامل، کتاب His Exposition of the Heiroglyphical Figures…: Concerning both the theory and practice of the philosophers Stone.
(لندن، 1624، فصلهای III,I)