نویسنده: سید حسین نصر
مترجم: احمد آرام
مترجم: احمد آرام
طب اسلامی یکی از مشهورترین و شناخته ترین جنبه های تمدن اسلامی، و یکی از شاخه های علم است که مسلمانان در آن درخشندگی فراوان پیدا کرده اند. نه تنها آثار پزشکان مسلمان در قرون وسطای اروپایی در مغرب زمین تدریس می شد، بلکه در دوره رنسانس و در قرن یازدهم تا هفدهم، نیز تعلیمات ایشان در محافل طبی مغرب زمین قدر و قیمت داشت. حقیقت این است که فقط یک قرن پیش از این تعلیم و تعلّم طب اسلامی از برنامه مدارس پزشکی در سراسر مغرب زمین به کلی حذف شده است. در مشرق زمین، علی رغم گسترش سریع تعلیم و تربیت پزشکی غربی، هنوز طب اسلامی تدریس و به آن عمل می شود، و تنها از لحاظ تاریخی مورد توجه نیست.
این مکتب پزشکی، که در آغاز تاریخ اسلام به وجود آمد، نه تنها از لحاظ ارزش ذاتی خود اهمیت دارد، بلکه از آن جهت نیز مهم است که پیوسته ارتباط نزدیکی با سایر علوم و بالخاصه فلسفه داشته است. مرد حکیم، که در سراسر تاریخ اسلام چهره مرکزی و اصلی در انتشار و انتقال علوم بوده، عموماً پزشک نیز بوده است. ارتباط میان حکیم و طبیب چندان زیاد است که فیلسوف و پزشک هر دو را به نام حکیم می خوانده اند و هنوز هم در بسیاری از جاها می خوانند؛ بسیاری از معروفترین فیلسوفان و دانشمندان اسلامی، همچون ابن سینا و ابن رشد، طبیب نیز بوده و از طریق طبابت زندگی می کرده اند، اتفاقاً چنین مطلبی در مورد فیلسوفان یهودی، از قبیل موسی بن میمون، نیز صحت دارد، و او، علاوه بر آنکه متفکر بزرگی بود، سمت طبابت در دستگاه صلاح الدین ایوبی را داشت.
این ارتباط نزدیک میان فیلسوف- حکیم و پزشک، در مرتبه ای که طبیب عملاً در اجتماع اسلامی داشته، و نیز در برخورد این اجتماع نسبت به وی، تأثیر فراوان داشته است. عموماً چنان توقع داشتند که پزشک مرد با فضیلت و تقوایی باشد که ذکاوت علمی و صفات اخلاقی هر دو را دارا باشد، و قدرت عقلانی او هرگز سبب آن نشده باشد که از اعتقاد دینی عمیق و اتکا به خدای او چیزی بکاهد. در کتاب چهار مقاله که یکی از معتبرترین منابع درباره فعالیتهای علمی و ادبی اسلام است، نظامی عروضی سمرقندی، که در قرن ششم/دوازدهم شکوفان شده، انتظار مردمان را از پزشک به صورت ذیل بیان کرده است:
اما طبیب باید که رقیق الخلق، حکیم النفس، جید الحدس باشد؛ و حدس حرکتی باشد که نفس را بود در آراء صائبه، اعنی که سرعت انتقالی بود از معلوم به مجهول. و هر طبیب که شرف نفس انسان نشناسد رقیق الخلق نبود، و تا منطق نداند حکیم النفس نبود، و تا مؤید نبود به تأیید الهی جید الحدس نبود، و هر که جید الحدس نبود به معرفت علت نرسد، زیرا که دلیل از نبض می باید گرفت، و نبض حرکت انقباض و انبساط است و سکونی که میان این دو حرکت افتد؛ و میان اطبا خلاف است. گروهی گفته اند که حرکت انقباض را به حس نشاید اندریافتن، اما افضل المتاخرین حجه الحق الحسین ابن عبد الله بن سینا در کتاب قانون می گوید: حرکت انقباض را در توان یافتن به دشواری اندر تنهای کم گوشت. و آنگه نبض ده جنس است، و هر یکی از او متنوع شود به سه نوع: دو طرفین او و یکی اعتدال او. تا تأیید الهی به استصواب او همراه نبود، فکرت مصیب نتواند بود. و تفسره را نیز همچنان الوان و رسوب او نگاه داشتن، و از هر لونی بر حالتی دلیل گرفتن. نه کاری خرد است. این همه دلایل به تأیید الهی و هدایت پادشاهی مفتقرند. و این معنی است که ما او را به عبارت حدس یاد کرده ایم. و تا طبیب منطق نداند، و جنس و نوع نشناسد، در میان فعل و خاصه و عرض فرق نتواند کرد، و علت نشناسد، و چون علت نشناسد در علاج مصیب نتواند بود. و ما اینجا مثلی زنیم تا معلوم شود که چنین است که همی گوییم: مرض جنس آمد، و تب و صداع و زکام و سرسام و حصبه و یرقان، نوع. و هر یکی به فصلی از یکدیگر جدا شوند، و ازین هر یکی باز جنس شوند؛ مثلاً تب جنس است و حمی یوم و غب و شطرالغب و ربع، انواع. و هر یکی به فصلی ذاتی از یکدیگر جدا شوند؛ چنانکه حمی یوم جدا شود از دیگر تبها بدانکه درازترین مدت او یک شبانه روز بود و درو تکسر و گرانی و کاهلی و درد نباشد؛ و تب مطبقه جدا شود از دیگر تبها بدانکه چون بگیرد تا چند روز باز نشود؛ و تب غب جدا شود از دیگر تبها بدانکه روزی بیاید و دیگر روز نیاید؛ و تب شطرالغب جدا شود از دیگر تبها بدانکه یک روز سختتر آید و درنگش کمتر باشد و یک روز آهسته تر آید و درنگش درازتر بود؛ و تب ربع جدا شود از دیگر تبها بدانکه روزی بیاید و دیگر روز نیاید و سوم نیاید و چهارم بیاید. و این هر یکی باز جنس شوند و ایشان را انواع پدید آید. چون طبیب منطق داند و حاذق باشد و بداند که کدام تب است، و مادت آن چیست، مرکب است یا مفرد، زود به معالجت مشغول شود، و اگر در شناختن علت درماند، به خدای عزوجل باز گردد و ازو استعانت خواهد؛ و اگر در علاج فرو ماند، همه به خدای باز گردد و ازو مدد خواهد، که بازگشت همه بدوست.(1)
با وجود منزلت رفیعی که پزشک در جهان اسلامی داشت و افتخارات فراوانی که به آن نایل می شد، نباید چنان تصور کرد که همه مردمان در سراسر جهان اسلامی اعتماد و اعتقاد کامل به حرفه طبابت داشته اند، مخصوصاً در قرون اولیه تمدن اسلامی، بسیاری، بالخاصه از اعراب، به فن طبابت ( که از هر چیز، گذشته از منابع خارجی، اقتباس شده بود) با بدگمانی می نگریستند. اشعاری که پس از این نقل می کنیم، و در رثای یوحنا بن ماسویه، یکی از برجسته ترین پزشکان اوایل اسلام سروده شده، گواهی است بر اینکه کسانی بوده اند که نسبت به ادعاهای پزشکان تردید می کرده و سخنان ایشان را به جد نمی گرفته اند.
ان الطبیب بطبه و دوائه
لا یستطیع دفاع امر قد اتی
ماللطبیب یموت بالداء الذی
قد کان یبری منه فیما قدمضی؟
مات المداوی و المداوی و الذی
جلب الدواء و باعه و من اشتری!
که ترجمه آن چنین است:
پزشک با پزشکی و دارویش، نمی تواند از فرمانی که رفته است جلوگیرد. طبیب را چه می شود که از دردی می میرد که در گذشته آن را درمان می کرد؟ دارو دهنده و دارو خورنده و وارد کننده و فروشنده و خریدار دارو همه مردند!(2)
در مقابل این نظر مبتنی بر شکاکی¬گری، کسان دیگری نیز با کمال میل ادعاهای فن طبابت را قبول داشتند و به کسانی که به آن می پرداختند با چشم احترام می نگریستند. حتی در میان خود اعراب، که در قرنهای نخستین کمتر از ایرانیان و نصاری و جهودان به این فن تمایل نشان می دادند، طب وارد متن زبان آنها شد. به این آغاز کردند که از طب در زندگی روزانه سخن گویند، و به زودی مجموعه لغات فنی بسیار عالی در مقابل اصطلاحات یونانی، و نیز پهلوی و سانسکریت، وضع کردند که تحصیل طب را در زبان عربی بسیار آسان کرد. ارتباط زندگی روزانه با مسائل گوناگون طبی چندان زیاد شد که بعضی از شاعران عرب منظومه هایی درباره موضوعهای طبی سرودند. قصیده زیبای متنبی، شاعر بزرگ عرب، که هنگام ابتلای به تب در مصر به سال 348/ 960 سروده، شاهدی از نفوذ اندیشه های پزشکی در فرهنگ اسلامی به شمار می رود. وی تب را به زن جوانی تشبیه کرد که در تاریکی شب به دیدار شاعر می آید، و چنین گفته است:
و زائرتی کأن بها حیاء
فلیس تزور الا فی ظلام
بذلت لها المطارف و الحشایا
فعافتها و باتت فی عظامی
یضیق الجلد عن نفسی و عنها
فتوسعها بانواع السقام
اذا ما فارقتنی غسلتنی
کأنا عاکفان علی الحرام
کأن الصبح یطردها فتجری
مدامعها باربعه سجام
اراقب وقتها من غیر شوق
مراقبه المشوق المستهام
و یصدق وعدها و الصدق شر
اذا القاک فی الکرب العظام
که ترجمه آن چنین است:
تو گویی خانمی که به دیدار من می آید، شرم دارد، که جز در شب از من دیدار نمی کند؛
بستر و بالش را به او بخشیدم، و او آن را نپسندید و از استخوانهای من خوابگاه ساخت.
چون پوست من تنگتر از آن است که من و او هر دو را در خود جای دهد، به گونه گون بیماری آن را فراخ می کند.
در آن هنگام که از من جدا می شود، مرا عسل می دهد، که گویی بر حرام در کنار یکدیگر بوده ایم.
بدان می ماند که صبح او را بیرون می راند حالی که از چهار گوشه چشمایش اشک فرو می ریزد؛
بی اشک شوقی، همچون عاشق بیقراری، چشم به راه وقت رسیدن او هستم.
و او به وعده خود وفا می کند و، وفای به وعده، چون ترا به سختیهای بزرگ بیندازد، بدترین چیزهاست.(3)
جندیشاپور به سرعت مرکز علم و بالخاصه طب بقراطی شد. پس از آنکه به سال 489 میلادی، مدرسه أذاسا (=رها) به امر امپراطور روم شرقی بسته شد، و پزشکان آن به جندیشاپور پناهنده شدند، بر رونق این مدرسه افزوده شد. شاپور II جندیشاپور را وسعت داد و دانشگاه مرتبی در آن تأسیس کرد که محل تلاقی مکتبهای گوناگون پزشکی شد. در این دانشگاه، پزشکان نسطوری به تعلیم و ورزیدن طب یونانی می پرداختند، و در عین حال اندیشه های زردتشتی و طبابت محلی ایرانی تأثیر فراوان داشت؛ و نیز در همین جا بود که آخرین فیلسوفان و دانشمندان آتنی، پس از آنکه مدرسه آتن، به سال 529 میلادی به امر امپراطور یوستینیانوس بسته شد، پناه جستند.
بعلاوه، تأثیر پزشکی هندی به تدریج در جندیشاپور احساس می شد، بالخاصه این تأثیر در قرن ششم میلادی که انوشیروان عادل وزیر خود برزویه را برای فرا گرفتن دانشهای هندی به آن سرزمین گسیل داشت. بیشتر آشکار شد. برزویه نه تنها کتاب کلیله و دمنه را با خود به ایران آورد، بلکه اطلاعاتی از پزشکی هندی و چند تن از پزشکان آن سرزمین را نیز همراه خویش به ایران آورد. کتابی هم به نام حکمت هندیان که در 462/ 1070 توسط شمعون انطاکی از عربی به یونانی ترجمه شده، به او منسوب است.
علاقه ی برزویه به طب هندی، که نقش مهمی در داخل کردن این طب به ایران داشته، از مقدمه کتاب کلیله و دمنه که محتوی شرح حالی از همین وزیر به قلم خود او است، آشکارا دیده می شود.
چنین گوید برزویه، مقدم اطبای پارس، که پدر من از لشکریان بود و مادر من از خانه علمای دین زردتشت بود، و اول نعمتی که ایزد، تعالی و تقدس، بر من تازه گردانید دوستی پدر و مادر بود و شفقت ایشان بر حال من، چنانکه از برادران و خواهران مستثنی شدم و به مزید تربیت و ترشح مخصوص گشت. و چون سال عمر به هفت رسید مرا به خواندن علم طب تحریض نمودند، و چندانکه اندک وقوفی افتاد و فضیلت آن بشناختم، به رغبت صادق و حرص غالب در تعلم آن می کوشیدم، تا بدان صنعت شهرتی یافتم و در معرض معالجت بیماران آمدم. آنگاه نفس خویش را میان چهار کار که تکاپوی اهل دنیا از آن نتواند گذشت مخبر گردانیدم: وفور مال و، لذات حال و، ذکر سایر و، ثواب باقی. و پوشیده نماند که علم طب نزدیک همه خردمندان و در تمامی دینها ستوده ست. و در کتب طب آورده اند که فاضلتر اطبا آن است که بر معالجت از جهت ذخیرت آخرت مواظبت نماید، که به ملازمت این سیرت نصیب دنیا هر چه کاملتر بیاید و رستگاری عقبی مدخر گردد؛ چنانکه غرض کشاورز در پراکندن تخم دانه باشد که قوت اوست، اما کاه که علف ستوران است به تبع آن هم حاصل آید. در جمله بر این کار اقبال تمام کردم و هر کجا بیماری نشان یافتم که دروی امید صحت بود معالجت او بر وجه حسبت بر دست گرفتم، و چون یکچندی بگذشت و طایفه ای را از امثال خود درمال و جاه بر خویشتن سابق دیدم نفس بدان مایل گشت، و تمنی مراتب این جهانی بر خاطر گذشتن گرفت، و نزدیک آمد که پای از جای بشود، با خود گفتم:
ای نفس میان منافع و مضار خویش فرق نمی کنی؛ و خردمند چگونه آرزوی چیزی در دل جای دهد که رنج و تبعت آن بسیار باشد و انتفاع و استمتاع اندک؛ و اگر در عاقبت کار و هجرت سوی گور فکرت شافی واجب داری حرص و شره این عالم فانی به سر آید. و قویتر سببی ترک دنیا را مشارکت این مشتی دون عاجز است که بدان مغرور گشته اند. از این اندیشه ناصواب در گذر و همت بر اکتساب ثواب متصور گردان، که راه مخوف است و رفیقان ناموافق و رحلت نزدیک و هنگام حرکت نامعلوم. زینهار تا در ساختن توشه آخرت تقصیر نکنی، که بنیت آدمی آوندی ضعیف است پر اخلاط فاسد، چهار نوع متضاد، و زندگی آن را به منزلت عمادی؛ چنانکه بت زرین که به یک میخ ترکیب پذیرفته باشد و اعضای آن به هم پیوسته، هر گاه میخ بیرون کشی در حال از هم باز شود؛ و چندانکه شایانی حیات از جثه زایل گشت بر فور متلاشی گردد. و به صحبت دوستان و برادران هم مناز، و بر وصال ایشان حریص مباش، که سور آن از شیون قاصر است و اندوه بر شادی راجح؛ و با این همه درد فراق بر اثر و سوز هجر منتظر. و نیز شاید بود که برای فراغ اهل و فرزندان و، تمهید اسباب معیشت ایشان، به جمع مال حاجت افتد، و ذات خویش را فدای آن داشته آید؛ و راست آن را ماند که عطر را بر آتش نهند، فواید نسیم آن به دیگران رسد و جرم او سوخته شود. به صواب آن لایقتر که بر معالجت مواظبت نمایی و بدان التفات مکنی که مردان قدر طبیب ندانند، لکن در آن نگر که اگر توفیق باشد و یک شخص را از چنگال مشقت خلاص طلبیده آید، آمرزش بر اطلاق مستحکم شود؛ آنجا که جهانی از تمتع آب و نان و معاشرت جفت و فرزند محروم مانده باشند، و به علتهای مزمن و دردهای مهلک مبتلا گشته، اگر در معالجت ایشان برای حسبت سعی پیوسته آید و صحت و خفت ایشان تحری افتد، اندازه خیرات و مثوبات آن کی توان شناخت؟ و اگر دون همتی چنین سعیی به سبب حطام دنیا باطل گرداند همچنان باشد که: مردی یک خانه پر عود داشت، اندیشید که اگر بر کشیده فروشم و در تعیین قیمت احتیاطی کنم دراز شود بر وجه گزاف به نیمه بها فروخت.
چون بر این سیاقت در مخاصمت نفس مبالغت نمودم به راه راست باز آمد و به رغبت صادق و حسبت بی ریا به علاج بیماران پرداختم، و روزگار در آن مستغرق گردانید، تا به میامن آن درهای روزی بر من گشاده گشت و صلات و مواهب پادشاهان به من متواتر شد. و پیش از سفر هندوستان و پس از آن انواع دوستکامی و نعمت دیدم و به جاه و مال از امثال و اقران بگذشتم. (4)
مدرسه جندیشاپور بدین ترتیب محل تلاقی پزشکی یونانی و ایرانی و هندی با یکدیگر بوده است. فعالیت آن در حال گسترش بود، و در محیط آزاد و بین المللی آن مدرسه تازه ای به وجود آمد که ترکیبی از سنتهای گوناگون پزشکی بود. در آغاز اسلام، مدرسه جندیشاپور به اوج شهرت رسید، و تا دوره عباسیان، که پزشکانی را از آنجا به بغداد بردند، ادامه یافت. تا قرن هشتم/ چهاردهم، جغرافیانویسان و جهانگردان مسلمانی که از آنجا دیدن کرده اند، از شهر جندیشاپور همچون شهر آبادی نام برده اند، و البته پیش از این زمان فعالیت علمی آن به جاهای دیگر انتقال یافته بوده است. و امروز، در محل شهر قدیمی، دهی به نام شاه آباد وجود دارد که یادآور آن شهر بزرگ و آباد قدیمی است که چندین قرن جایگاه مهمترین مرکز پزشکی مغرب آسیا و گذرگاه مستقیم میان پزشکی اسلامی و ما قبل اسلام بوده است.
دامنه حیات و فعالیت پزشکی مصری- یونانی اسکندریه هر چه بود، در این شک نیست که از طریق پزشکان این شهر، و نیز از طریق تألیفات طبی که هنوز در کتابخانه آن موجود بود، مسلمانان با طب یونانی آشنایی پیدا کردند. بسیاری از استادان معروف طب یونانی را- همچون بقراط و جالینوس و روفوس افسوسی و پاولوس آیگینایی و دیوسکوریدس- تا آنجا که به قرابادین مربوط می شد، محتملاً نخستین بار از طریق اسکندریه شناخته اند. از این گذشته، گزارش معتبر سفر خالدبن یزید اموی به اسکندریه برای آموختن کیمیاگری، و اینکه وی نخستین کسی است که کار ترجمه متون یونانی را به عربی به راه انداخته است، خود گواه است براینکه سنتی علمی در اسکندریه آن زمان وجود داشته، گو اینکه هرگز نمی توان این سنت را با مقام برجسته دانش این شهر در چند قرن پیش از آن مقایسه کرد. کتب کتابخانه مشهور اسکندریه، که بعضی از دانشمندان باختری به غلط سوزاندن آن را به عمر خطاب نسبت داده اند، مدتها پیش از در آمدن مسلمانان به این شهر اکثر از میان رفته بود. به هر صورت، شکی نیست که مسلمانان به نحوی در اسکندریه با طب یونانی تماس پیدا کردند، و البته این تماس به اندازه ارتباط جندیشاپور با طب یونانی اهمیت نداشت که در آغاز اسلام در اوج فعالیت علمی خود بود.
اسلام، که راهنمای همه جنبه های زندگی بشری بود، درباره اصول کلی طب و بهداشت نیز دستورهایی به مؤمنان می داد. در چندین آیه از آیات قرآنی مسائل طبی از جنبه کلی مورد بحث قرار گرفته است؛ و نیز احادیثی از پیغمبر اسلام درباره سلامت و بیماری و بهداشت و مسائل دیگر مربوط به پزشکی نقل شده است. از بیماریهایی چون جذام و ذات الجنب و ورم چشم و نظایر آنها ذکری شده است؛ از فصد و سوزاندن و استعمال عسل به عنوان درمان سخن رفته است. مجموعه گفته های پیغمبر«ص» در مسائل طبی را بعدها نویسندگان اسلامی مدون کردند و این مجموعه به نام طب النبی یا پزشکی پیغمبر معروف شد. در آغاز جلد چهارم مجموعه احادیث بخاری، صحیح، دو کتاب آمده است که در 80 فصل آن احادیث مربوط به بیماری و درمان و بیمار و نظایر آنها نقل شده است. و نیز کتابهای طبی دیگری هست که رنگ دینی دارد، و از آن میان کتاب طبی است که آن را از امام جعفر صادق«ع» می دانند.
چون همه احادیث نبوی دستورالعمل زندگی مسلمان مؤمن بوده است، گفته های طبی آن حضرت، با آنکه متضمن مطالب طبی به صورت صریح نبوده، نقشی اساسی در تهیه زمینه کلی برای ورزش طبابت در اسلام داشته است. نسلهای متوالی از مسلمانان در مدت چندین قرن از راهنماییهای این احادیث پیروی کرده اند؛ بسیاری از عادات بهداشتی و پرهیزی مسلمانان از آنها سرچشمه گرفته است. از این گذشته، طب النبی نخستین کتابی بوده است که طالب علم طب، پیش از توجه به خواندن مجموعه کتابهای طبی، به خواندن آن می پرداخته است. بنابراین نقش برجسته ای در تهیه زمینه فکری برای دانشجویانی داشته است که در بند آموختن فن طبابت بوده اند.
خاندان پزشکی دیگری که اصل آن از جندیشاپور بود و سپس به بغداد آمد، و در اهمیت با خاندان بختیشوع رقابت می کرد، خاندان ماسویه بود. رئیس این خاندان، ماسویه، پزشک درس ناخوانده و داروفروشی بود که مدت سی سال در داروخانه بیمارستان جندیشاپور کار کرده و تجربیاتی اندوخته بود. هنگامی که ناچار شد که خدمت را ترک کند، به بغداد رفت تا بخت خویش را در آن پایتخت باشکوه بیازماید. در آنجا کحّال نامداری شد و عنوان پزشک مخصوص وزیر هارون الرشید پیدا کرد. سه پسر وی نیز طبیب شدند؛ از میان ایشان، یوحنا بن ماسویه (به لاتینی Mesue Senior)، از اطبای برجسته زمان خود شد. ابن ماسویه، مؤلف نخستین رساله کحالی به زبان عربی، به نام دفل العین، مشهورترین پزشک زمان خود بود. زبان تند و طبع سرکش و شک و تردید وی درباره دین مسیحی که خود رسماً پیرو آن بود، دشمنانی را علیه وی برانگیخت، ولی با مقام والایی که در طبابت داشت، توانست موقع و مقام خود را تا هنگام مرگ خود در سال 243/ 857 حفظ کند.
در مغرب زمین چهره دیگری از پزشکان اسلامی به این نام شناخته شده است که، برای باز شناختن وی از ابن ماسویه مورد ذکر، او را با لقب اصغر (Junior) یاد می کنند. با آنکه ترجمه لاتینی آثار پزشکی و داروشناختی ماسویه اصغر- و از جمله اقرابادین وی- از کتابهای بسیار مورد رجوع بوده است، از هویت واقعی وی که علمای لاتینی قرون وسطی به عنوان pharmaco poeorum evangelista (=انجیل نویس اقرابادین) از او یاد کرده اند، اطلاع چندان نداریم. جان لئوی آفریقایی (به عربی: یوحنا الاسد الغرناطی) نوشته است که وی در ماردین، شمال بین النهرین، به دنیا آمد و به همین جهت ماسویه الماردینی خوانده می شد. بعضی از محققان جدید حتی در وجود وی شک کرده اند، و بعضی دیگر، و از جمله سیریل الگود، که تحقیقاتش در طب اسلامی او را یکی از شایسته ترین صاحبنظران در این زمینه ساخته است، بر آنند که ممکن است وی همان ماسویه اکبر باشد. هر چه هست، اثر او به ضمیمه آثار ماسویه اکبر سبب آن شده است که نام ماسویه به صورت یکی از برجسته ترین چهره های طب اسلامی در تصور باختری قرون وسطایی درآید.
نخستین مترجمان متون طبی به عربی، مانند نخستین پزشکان، غالباً از جهودان و ترسایان بوده اند. نخستین ترجمه شناخته شده به عربی از کتاب دایره المعارف گونه طبی Pandectae medicinae کشیشی اسکندرانی، به نام اهرن بن اعین، صورت گرفته و، مترجم کتاب او از سریانی به عربی، به نام تفسیر کتاب اهرن بن اعین، دانشمند یهودی از مردم بصره به نام ماسرجویه بوده که در دوران خلفای اموی می زیسته است. این کتاب مورد توجه کامل بزرگان پزشکی زمانهای پس از آن قرار گرفته، و نام نخستین مترجم آثارطبی را در تألیفات متأخر مربوط به تاریخ طب مشهور کرده است.
توجه به دانش یونانی، که به تدریج در اواخر ایام امویان رو به افزایش بود، به صورتی بیسابقه در زمان عباسیان زیاد شد که، دستگاه خلافت و اشخاص با نفوذ مشترکاً کار ترجمه به عربی را تأیید و تشویق می کردند. در اوایل ایام عباسیان، ابن مقفع به ترجمه متون طبی از پهلوی به عربی پرداخت، و یک نسل پس از آن، ابن ماسویه این کار ترجمه را دنبال کرد. در بین افرادی که مشوق مترجمان به کار ترجمه بودند خاندان برامکه، وزرای دستگاه عباسی، مخصوصاً سهم بزرگی داشتند. یحیی بن خالد برمکی، طبیبی هندی به نام منکه را مأمور کرد که آثار پزشکی هندی را به عربی ترجمه کند: یکی از این ترجمه ها، به نام سرت (Sarat) هنور موجود است.
باید گفت که بزرگترین مترجم این دوره حنین بن اسحاق است که در قرون وسطای مغرب زمین به نام یوهانیتوس (Johannitus) شناخته بوده است. حنین تنها مترجم زبردستی نبود، بلکه یکی از پزشکان برجسته زمان خویش نیز بود. برای تکمیل اطلاعات خود به جندیشاپور رفت و در آنجا نزد ابن ماسویه درس خواند. ولی ابن ماسویه را از او خوش نیامد و کوشید تا او را از ادامه تحصیل طب دلسرد کند. چنین مأیوس نشد و به کار خود ادامه داد و در پزشکی مهارت یافت و یکی از چهره های برجسته ای شد که سازندگان علم اسلامی در آن زمان به شمار می روند.
حنین، به دستیاری برادرزاده اش حبیش و پسرش اسحاق، غالباً متون را از یونانی به سریانی ترجمه می کرد، و کار نقل از سریانی به عربی را بر عهده شاگردان خود، و بالخاصه حبیش، وامی گذاشت. در آن هنگام ترجمه نهایی عربی را خود با متن یونانی مقابله می کرد. گاه نیز خود متون یونانی را مستقیماً به عربی ترجمه می کرد. بدین ترتیب، حنین و مکتب او عده زیادی ترجمه های عالی فراهم آوردند، که از آن جمله است ترجمه 95 رساله جالینوس به سریانی، و ترجمه 99 رساله او به عربی. مترجمان مشهور دیگری نیز بودند، از قبیل ثبات بن قره، ریاضیدانی از مردم حران یا هلنوپولیس، که چند کتاب پزشکی ترجمه و تألیف کرد که از آن میان کتاب ذخیره از همه معروف تر است.
ولی هیچ یک از این چهره ها با حنین برابری نمی کند که استادی او در طبابت و مترجمی سبب شده است که وی به عنوان یکی از بزرگترین چهره های تاریخ پزشکی اسلام شناخته شود.
این مکتب پزشکی، که در آغاز تاریخ اسلام به وجود آمد، نه تنها از لحاظ ارزش ذاتی خود اهمیت دارد، بلکه از آن جهت نیز مهم است که پیوسته ارتباط نزدیکی با سایر علوم و بالخاصه فلسفه داشته است. مرد حکیم، که در سراسر تاریخ اسلام چهره مرکزی و اصلی در انتشار و انتقال علوم بوده، عموماً پزشک نیز بوده است. ارتباط میان حکیم و طبیب چندان زیاد است که فیلسوف و پزشک هر دو را به نام حکیم می خوانده اند و هنوز هم در بسیاری از جاها می خوانند؛ بسیاری از معروفترین فیلسوفان و دانشمندان اسلامی، همچون ابن سینا و ابن رشد، طبیب نیز بوده و از طریق طبابت زندگی می کرده اند، اتفاقاً چنین مطلبی در مورد فیلسوفان یهودی، از قبیل موسی بن میمون، نیز صحت دارد، و او، علاوه بر آنکه متفکر بزرگی بود، سمت طبابت در دستگاه صلاح الدین ایوبی را داشت.
این ارتباط نزدیک میان فیلسوف- حکیم و پزشک، در مرتبه ای که طبیب عملاً در اجتماع اسلامی داشته، و نیز در برخورد این اجتماع نسبت به وی، تأثیر فراوان داشته است. عموماً چنان توقع داشتند که پزشک مرد با فضیلت و تقوایی باشد که ذکاوت علمی و صفات اخلاقی هر دو را دارا باشد، و قدرت عقلانی او هرگز سبب آن نشده باشد که از اعتقاد دینی عمیق و اتکا به خدای او چیزی بکاهد. در کتاب چهار مقاله که یکی از معتبرترین منابع درباره فعالیتهای علمی و ادبی اسلام است، نظامی عروضی سمرقندی، که در قرن ششم/دوازدهم شکوفان شده، انتظار مردمان را از پزشک به صورت ذیل بیان کرده است:
اما طبیب باید که رقیق الخلق، حکیم النفس، جید الحدس باشد؛ و حدس حرکتی باشد که نفس را بود در آراء صائبه، اعنی که سرعت انتقالی بود از معلوم به مجهول. و هر طبیب که شرف نفس انسان نشناسد رقیق الخلق نبود، و تا منطق نداند حکیم النفس نبود، و تا مؤید نبود به تأیید الهی جید الحدس نبود، و هر که جید الحدس نبود به معرفت علت نرسد، زیرا که دلیل از نبض می باید گرفت، و نبض حرکت انقباض و انبساط است و سکونی که میان این دو حرکت افتد؛ و میان اطبا خلاف است. گروهی گفته اند که حرکت انقباض را به حس نشاید اندریافتن، اما افضل المتاخرین حجه الحق الحسین ابن عبد الله بن سینا در کتاب قانون می گوید: حرکت انقباض را در توان یافتن به دشواری اندر تنهای کم گوشت. و آنگه نبض ده جنس است، و هر یکی از او متنوع شود به سه نوع: دو طرفین او و یکی اعتدال او. تا تأیید الهی به استصواب او همراه نبود، فکرت مصیب نتواند بود. و تفسره را نیز همچنان الوان و رسوب او نگاه داشتن، و از هر لونی بر حالتی دلیل گرفتن. نه کاری خرد است. این همه دلایل به تأیید الهی و هدایت پادشاهی مفتقرند. و این معنی است که ما او را به عبارت حدس یاد کرده ایم. و تا طبیب منطق نداند، و جنس و نوع نشناسد، در میان فعل و خاصه و عرض فرق نتواند کرد، و علت نشناسد، و چون علت نشناسد در علاج مصیب نتواند بود. و ما اینجا مثلی زنیم تا معلوم شود که چنین است که همی گوییم: مرض جنس آمد، و تب و صداع و زکام و سرسام و حصبه و یرقان، نوع. و هر یکی به فصلی از یکدیگر جدا شوند، و ازین هر یکی باز جنس شوند؛ مثلاً تب جنس است و حمی یوم و غب و شطرالغب و ربع، انواع. و هر یکی به فصلی ذاتی از یکدیگر جدا شوند؛ چنانکه حمی یوم جدا شود از دیگر تبها بدانکه درازترین مدت او یک شبانه روز بود و درو تکسر و گرانی و کاهلی و درد نباشد؛ و تب مطبقه جدا شود از دیگر تبها بدانکه چون بگیرد تا چند روز باز نشود؛ و تب غب جدا شود از دیگر تبها بدانکه روزی بیاید و دیگر روز نیاید؛ و تب شطرالغب جدا شود از دیگر تبها بدانکه یک روز سختتر آید و درنگش کمتر باشد و یک روز آهسته تر آید و درنگش درازتر بود؛ و تب ربع جدا شود از دیگر تبها بدانکه روزی بیاید و دیگر روز نیاید و سوم نیاید و چهارم بیاید. و این هر یکی باز جنس شوند و ایشان را انواع پدید آید. چون طبیب منطق داند و حاذق باشد و بداند که کدام تب است، و مادت آن چیست، مرکب است یا مفرد، زود به معالجت مشغول شود، و اگر در شناختن علت درماند، به خدای عزوجل باز گردد و ازو استعانت خواهد؛ و اگر در علاج فرو ماند، همه به خدای باز گردد و ازو مدد خواهد، که بازگشت همه بدوست.(1)
با وجود منزلت رفیعی که پزشک در جهان اسلامی داشت و افتخارات فراوانی که به آن نایل می شد، نباید چنان تصور کرد که همه مردمان در سراسر جهان اسلامی اعتماد و اعتقاد کامل به حرفه طبابت داشته اند، مخصوصاً در قرون اولیه تمدن اسلامی، بسیاری، بالخاصه از اعراب، به فن طبابت ( که از هر چیز، گذشته از منابع خارجی، اقتباس شده بود) با بدگمانی می نگریستند. اشعاری که پس از این نقل می کنیم، و در رثای یوحنا بن ماسویه، یکی از برجسته ترین پزشکان اوایل اسلام سروده شده، گواهی است بر اینکه کسانی بوده اند که نسبت به ادعاهای پزشکان تردید می کرده و سخنان ایشان را به جد نمی گرفته اند.
ان الطبیب بطبه و دوائه
لا یستطیع دفاع امر قد اتی
ماللطبیب یموت بالداء الذی
قد کان یبری منه فیما قدمضی؟
مات المداوی و المداوی و الذی
جلب الدواء و باعه و من اشتری!
که ترجمه آن چنین است:
پزشک با پزشکی و دارویش، نمی تواند از فرمانی که رفته است جلوگیرد. طبیب را چه می شود که از دردی می میرد که در گذشته آن را درمان می کرد؟ دارو دهنده و دارو خورنده و وارد کننده و فروشنده و خریدار دارو همه مردند!(2)
در مقابل این نظر مبتنی بر شکاکی¬گری، کسان دیگری نیز با کمال میل ادعاهای فن طبابت را قبول داشتند و به کسانی که به آن می پرداختند با چشم احترام می نگریستند. حتی در میان خود اعراب، که در قرنهای نخستین کمتر از ایرانیان و نصاری و جهودان به این فن تمایل نشان می دادند، طب وارد متن زبان آنها شد. به این آغاز کردند که از طب در زندگی روزانه سخن گویند، و به زودی مجموعه لغات فنی بسیار عالی در مقابل اصطلاحات یونانی، و نیز پهلوی و سانسکریت، وضع کردند که تحصیل طب را در زبان عربی بسیار آسان کرد. ارتباط زندگی روزانه با مسائل گوناگون طبی چندان زیاد شد که بعضی از شاعران عرب منظومه هایی درباره موضوعهای طبی سرودند. قصیده زیبای متنبی، شاعر بزرگ عرب، که هنگام ابتلای به تب در مصر به سال 348/ 960 سروده، شاهدی از نفوذ اندیشه های پزشکی در فرهنگ اسلامی به شمار می رود. وی تب را به زن جوانی تشبیه کرد که در تاریکی شب به دیدار شاعر می آید، و چنین گفته است:
و زائرتی کأن بها حیاء
فلیس تزور الا فی ظلام
بذلت لها المطارف و الحشایا
فعافتها و باتت فی عظامی
یضیق الجلد عن نفسی و عنها
فتوسعها بانواع السقام
اذا ما فارقتنی غسلتنی
کأنا عاکفان علی الحرام
کأن الصبح یطردها فتجری
مدامعها باربعه سجام
اراقب وقتها من غیر شوق
مراقبه المشوق المستهام
و یصدق وعدها و الصدق شر
اذا القاک فی الکرب العظام
که ترجمه آن چنین است:
تو گویی خانمی که به دیدار من می آید، شرم دارد، که جز در شب از من دیدار نمی کند؛
بستر و بالش را به او بخشیدم، و او آن را نپسندید و از استخوانهای من خوابگاه ساخت.
چون پوست من تنگتر از آن است که من و او هر دو را در خود جای دهد، به گونه گون بیماری آن را فراخ می کند.
در آن هنگام که از من جدا می شود، مرا عسل می دهد، که گویی بر حرام در کنار یکدیگر بوده ایم.
بدان می ماند که صبح او را بیرون می راند حالی که از چهار گوشه چشمایش اشک فرو می ریزد؛
بی اشک شوقی، همچون عاشق بیقراری، چشم به راه وقت رسیدن او هستم.
و او به وعده خود وفا می کند و، وفای به وعده، چون ترا به سختیهای بزرگ بیندازد، بدترین چیزهاست.(3)
الف. زمینه تاریخی طب اسلامی
طب اسلامی، همچون ترکیبی از سنتهای بقراطی و جالینوسی پزشکی یونانی با نظریه ها و جنبه های عملی طب ایرانی و هندی در زمینه کلی اسلام به وجود آمد. بنابراین جنبه ترکیبی دارد، و از اختلاط برداشت مشاهده ای و عینی مکتب بقراطی با روش فلسفی و نظری جالینوس، و افزودن معلومات نظری و تجربی پزشکان ایرانی و هندی، بالخاصه در داروسازی، بر ذخیره عظیم معرفت طبی یونانی، فراهم آمده بوده است. از این گذشته، طب اسلامی روی همرفته با کیمیا ارتباط نزدیک داشت، و بیشتر در بند آن بود که – همانند فیزیک هرمسی و رواقی- علتهای جزئی نمودهای خاص طبیعت را باز شناسد، و مانند «فلسفه طبیعی مشائی» چندان در بند یافتن علتهای کلی نبود. به همین جهت، وابستگی آن به جنبه تمثیلی و رمزی اعداد و احکام نجوم، که پیش از طلوع اسلام عامل مهمی در مکتب هرمسی اسکندرانی به شمار می رفت، برقرار ماند.1.جندیشاپور
حلقه ارتباط میان طب اسلامی و مکاتب دیگر را باید در مدرسه طبی جندیشاپور جستجو کرد، و در اینجا بوده است که ارتباط حیاتی و قطعی سنتهای طبی اسلامی با سنتهای کهن ریشه گرفته است. جندیشاپور، که جایگاه آن نزدیک شهر اهواز کنونی بوده، تاریخی کهن دارد که به دورانهای ما قبل تاریخ می رسد و طبق نظر اکثر دانشمندان در آن هنگام نام «جنتاشاپیرتا»(Genta shapirta) یعنی «باغ زیبا» داشته است. در پایان قرن سوم میلادی، به فرمان شاپورI، دومین پادشاه ساسانی، کمی پس از آنکه وی والریان امپراطور روم را شکست داد و انطاکیه را تسخیر کرد، این شهر از نو ساخته شد، و به همین جهت به آن نام «وه از اندیوشاپور» یعنی «بهتر از انطاکیه شاپور» نام دادند. «جندیشاپور»، که این شهر در دوره اسلامی به آن نام شهرت یافته، به احتمال قوی صورت ساده شده همان نامی است که شاپور به آن داده بود، ولی در عین حال یادآور نام قدیمی آن نیز هست.جندیشاپور به سرعت مرکز علم و بالخاصه طب بقراطی شد. پس از آنکه به سال 489 میلادی، مدرسه أذاسا (=رها) به امر امپراطور روم شرقی بسته شد، و پزشکان آن به جندیشاپور پناهنده شدند، بر رونق این مدرسه افزوده شد. شاپور II جندیشاپور را وسعت داد و دانشگاه مرتبی در آن تأسیس کرد که محل تلاقی مکتبهای گوناگون پزشکی شد. در این دانشگاه، پزشکان نسطوری به تعلیم و ورزیدن طب یونانی می پرداختند، و در عین حال اندیشه های زردتشتی و طبابت محلی ایرانی تأثیر فراوان داشت؛ و نیز در همین جا بود که آخرین فیلسوفان و دانشمندان آتنی، پس از آنکه مدرسه آتن، به سال 529 میلادی به امر امپراطور یوستینیانوس بسته شد، پناه جستند.
بعلاوه، تأثیر پزشکی هندی به تدریج در جندیشاپور احساس می شد، بالخاصه این تأثیر در قرن ششم میلادی که انوشیروان عادل وزیر خود برزویه را برای فرا گرفتن دانشهای هندی به آن سرزمین گسیل داشت. بیشتر آشکار شد. برزویه نه تنها کتاب کلیله و دمنه را با خود به ایران آورد، بلکه اطلاعاتی از پزشکی هندی و چند تن از پزشکان آن سرزمین را نیز همراه خویش به ایران آورد. کتابی هم به نام حکمت هندیان که در 462/ 1070 توسط شمعون انطاکی از عربی به یونانی ترجمه شده، به او منسوب است.
علاقه ی برزویه به طب هندی، که نقش مهمی در داخل کردن این طب به ایران داشته، از مقدمه کتاب کلیله و دمنه که محتوی شرح حالی از همین وزیر به قلم خود او است، آشکارا دیده می شود.
چنین گوید برزویه، مقدم اطبای پارس، که پدر من از لشکریان بود و مادر من از خانه علمای دین زردتشت بود، و اول نعمتی که ایزد، تعالی و تقدس، بر من تازه گردانید دوستی پدر و مادر بود و شفقت ایشان بر حال من، چنانکه از برادران و خواهران مستثنی شدم و به مزید تربیت و ترشح مخصوص گشت. و چون سال عمر به هفت رسید مرا به خواندن علم طب تحریض نمودند، و چندانکه اندک وقوفی افتاد و فضیلت آن بشناختم، به رغبت صادق و حرص غالب در تعلم آن می کوشیدم، تا بدان صنعت شهرتی یافتم و در معرض معالجت بیماران آمدم. آنگاه نفس خویش را میان چهار کار که تکاپوی اهل دنیا از آن نتواند گذشت مخبر گردانیدم: وفور مال و، لذات حال و، ذکر سایر و، ثواب باقی. و پوشیده نماند که علم طب نزدیک همه خردمندان و در تمامی دینها ستوده ست. و در کتب طب آورده اند که فاضلتر اطبا آن است که بر معالجت از جهت ذخیرت آخرت مواظبت نماید، که به ملازمت این سیرت نصیب دنیا هر چه کاملتر بیاید و رستگاری عقبی مدخر گردد؛ چنانکه غرض کشاورز در پراکندن تخم دانه باشد که قوت اوست، اما کاه که علف ستوران است به تبع آن هم حاصل آید. در جمله بر این کار اقبال تمام کردم و هر کجا بیماری نشان یافتم که دروی امید صحت بود معالجت او بر وجه حسبت بر دست گرفتم، و چون یکچندی بگذشت و طایفه ای را از امثال خود درمال و جاه بر خویشتن سابق دیدم نفس بدان مایل گشت، و تمنی مراتب این جهانی بر خاطر گذشتن گرفت، و نزدیک آمد که پای از جای بشود، با خود گفتم:
ای نفس میان منافع و مضار خویش فرق نمی کنی؛ و خردمند چگونه آرزوی چیزی در دل جای دهد که رنج و تبعت آن بسیار باشد و انتفاع و استمتاع اندک؛ و اگر در عاقبت کار و هجرت سوی گور فکرت شافی واجب داری حرص و شره این عالم فانی به سر آید. و قویتر سببی ترک دنیا را مشارکت این مشتی دون عاجز است که بدان مغرور گشته اند. از این اندیشه ناصواب در گذر و همت بر اکتساب ثواب متصور گردان، که راه مخوف است و رفیقان ناموافق و رحلت نزدیک و هنگام حرکت نامعلوم. زینهار تا در ساختن توشه آخرت تقصیر نکنی، که بنیت آدمی آوندی ضعیف است پر اخلاط فاسد، چهار نوع متضاد، و زندگی آن را به منزلت عمادی؛ چنانکه بت زرین که به یک میخ ترکیب پذیرفته باشد و اعضای آن به هم پیوسته، هر گاه میخ بیرون کشی در حال از هم باز شود؛ و چندانکه شایانی حیات از جثه زایل گشت بر فور متلاشی گردد. و به صحبت دوستان و برادران هم مناز، و بر وصال ایشان حریص مباش، که سور آن از شیون قاصر است و اندوه بر شادی راجح؛ و با این همه درد فراق بر اثر و سوز هجر منتظر. و نیز شاید بود که برای فراغ اهل و فرزندان و، تمهید اسباب معیشت ایشان، به جمع مال حاجت افتد، و ذات خویش را فدای آن داشته آید؛ و راست آن را ماند که عطر را بر آتش نهند، فواید نسیم آن به دیگران رسد و جرم او سوخته شود. به صواب آن لایقتر که بر معالجت مواظبت نمایی و بدان التفات مکنی که مردان قدر طبیب ندانند، لکن در آن نگر که اگر توفیق باشد و یک شخص را از چنگال مشقت خلاص طلبیده آید، آمرزش بر اطلاق مستحکم شود؛ آنجا که جهانی از تمتع آب و نان و معاشرت جفت و فرزند محروم مانده باشند، و به علتهای مزمن و دردهای مهلک مبتلا گشته، اگر در معالجت ایشان برای حسبت سعی پیوسته آید و صحت و خفت ایشان تحری افتد، اندازه خیرات و مثوبات آن کی توان شناخت؟ و اگر دون همتی چنین سعیی به سبب حطام دنیا باطل گرداند همچنان باشد که: مردی یک خانه پر عود داشت، اندیشید که اگر بر کشیده فروشم و در تعیین قیمت احتیاطی کنم دراز شود بر وجه گزاف به نیمه بها فروخت.
چون بر این سیاقت در مخاصمت نفس مبالغت نمودم به راه راست باز آمد و به رغبت صادق و حسبت بی ریا به علاج بیماران پرداختم، و روزگار در آن مستغرق گردانید، تا به میامن آن درهای روزی بر من گشاده گشت و صلات و مواهب پادشاهان به من متواتر شد. و پیش از سفر هندوستان و پس از آن انواع دوستکامی و نعمت دیدم و به جاه و مال از امثال و اقران بگذشتم. (4)
مدرسه جندیشاپور بدین ترتیب محل تلاقی پزشکی یونانی و ایرانی و هندی با یکدیگر بوده است. فعالیت آن در حال گسترش بود، و در محیط آزاد و بین المللی آن مدرسه تازه ای به وجود آمد که ترکیبی از سنتهای گوناگون پزشکی بود. در آغاز اسلام، مدرسه جندیشاپور به اوج شهرت رسید، و تا دوره عباسیان، که پزشکانی را از آنجا به بغداد بردند، ادامه یافت. تا قرن هشتم/ چهاردهم، جغرافیانویسان و جهانگردان مسلمانی که از آنجا دیدن کرده اند، از شهر جندیشاپور همچون شهر آبادی نام برده اند، و البته پیش از این زمان فعالیت علمی آن به جاهای دیگر انتقال یافته بوده است. و امروز، در محل شهر قدیمی، دهی به نام شاه آباد وجود دارد که یادآور آن شهر بزرگ و آباد قدیمی است که چندین قرن جایگاه مهمترین مرکز پزشکی مغرب آسیا و گذرگاه مستقیم میان پزشکی اسلامی و ما قبل اسلام بوده است.
2. مدرسه اسکندریه
در آغاز دوره اسلامی، سنت طب یونانی در اسکندریه ادامه داشت که زمانی بزرگترین مرکز علم یونانی مآبی بود. در مدرسه اسکندریه، که در آن طب نظری و عملی یونانی و مصری در هم آمیخته بود، از مدتی پیش از ظهور اسلام چهره های طبی برجسته ای دیده نمی شود؛ ولی در مورد آنچه به حرفه طبابت مربوط می شود، دلایلی هست که پیش از تسخیر مصر به دست مسلمانان در قرن اول/ هفتم، هنوز طب یونانی مآبی زنده بوده است. در منابع اسلامی مخصوصاً از یوحنای نحوی، اسقف یعقوبی اسکندریه، نام برده شده است که مورد احترام تمام عمروبن العاص، فاتح مصر، بوده است. (نباید این یوحنا را با یوحنای فیلوپونوس که او نیز «نحوی» لقب داشته اشتباه کنیم. وی که فلاسفه مسلمان از خرده گیریهای او از نظریه ارسطو درباره حرکت، خوب آگاهی داشتند، یک قرن قبل از این می زیست؛ او شهرت طبی ندارد.)دامنه حیات و فعالیت پزشکی مصری- یونانی اسکندریه هر چه بود، در این شک نیست که از طریق پزشکان این شهر، و نیز از طریق تألیفات طبی که هنوز در کتابخانه آن موجود بود، مسلمانان با طب یونانی آشنایی پیدا کردند. بسیاری از استادان معروف طب یونانی را- همچون بقراط و جالینوس و روفوس افسوسی و پاولوس آیگینایی و دیوسکوریدس- تا آنجا که به قرابادین مربوط می شد، محتملاً نخستین بار از طریق اسکندریه شناخته اند. از این گذشته، گزارش معتبر سفر خالدبن یزید اموی به اسکندریه برای آموختن کیمیاگری، و اینکه وی نخستین کسی است که کار ترجمه متون یونانی را به عربی به راه انداخته است، خود گواه است براینکه سنتی علمی در اسکندریه آن زمان وجود داشته، گو اینکه هرگز نمی توان این سنت را با مقام برجسته دانش این شهر در چند قرن پیش از آن مقایسه کرد. کتب کتابخانه مشهور اسکندریه، که بعضی از دانشمندان باختری به غلط سوزاندن آن را به عمر خطاب نسبت داده اند، مدتها پیش از در آمدن مسلمانان به این شهر اکثر از میان رفته بود. به هر صورت، شکی نیست که مسلمانان به نحوی در اسکندریه با طب یونانی تماس پیدا کردند، و البته این تماس به اندازه ارتباط جندیشاپور با طب یونانی اهمیت نداشت که در آغاز اسلام در اوج فعالیت علمی خود بود.
3. طب پیغمبر «ص»
اعراب که، در زیر پرچم اسلام، اسکندریه و جندیشاپور هر دو را مسخر کردند و بر مراکز عمده علم و پزشکی مسلط شدند، از خود پزشکی ساده ای داشتند که با ظهور اسلام تغییر فوری نکرد، و به هر حال باقی ماند تا در قرن دوم/هشتم، کاملاً با طب یونانی تغییر شکل داد. نخستین پزشک عرب که نام وی در روایات آمده، حارث بن کلده است که با پیغمبر اسلام «ص» معاصر و در جندیشاپور درس خوانده بود. ولی اعراب زمان وی، غالباً نسبت به طبابت او که رنگ خارجی داشت با دیده شک می نگریستند. آنچه در نظر ایشان بیشتر اهمیت داشت، دستورهای پیغمبر درباره بهداشت و پرهیز و نظایر اینها بود که به جان می پذیرفتند و با ایمان پر شوقی که مخصوص نسلهای نخستین مسلمانان بود آنها را به کار می بستند.اسلام، که راهنمای همه جنبه های زندگی بشری بود، درباره اصول کلی طب و بهداشت نیز دستورهایی به مؤمنان می داد. در چندین آیه از آیات قرآنی مسائل طبی از جنبه کلی مورد بحث قرار گرفته است؛ و نیز احادیثی از پیغمبر اسلام درباره سلامت و بیماری و بهداشت و مسائل دیگر مربوط به پزشکی نقل شده است. از بیماریهایی چون جذام و ذات الجنب و ورم چشم و نظایر آنها ذکری شده است؛ از فصد و سوزاندن و استعمال عسل به عنوان درمان سخن رفته است. مجموعه گفته های پیغمبر«ص» در مسائل طبی را بعدها نویسندگان اسلامی مدون کردند و این مجموعه به نام طب النبی یا پزشکی پیغمبر معروف شد. در آغاز جلد چهارم مجموعه احادیث بخاری، صحیح، دو کتاب آمده است که در 80 فصل آن احادیث مربوط به بیماری و درمان و بیمار و نظایر آنها نقل شده است. و نیز کتابهای طبی دیگری هست که رنگ دینی دارد، و از آن میان کتاب طبی است که آن را از امام جعفر صادق«ع» می دانند.
چون همه احادیث نبوی دستورالعمل زندگی مسلمان مؤمن بوده است، گفته های طبی آن حضرت، با آنکه متضمن مطالب طبی به صورت صریح نبوده، نقشی اساسی در تهیه زمینه کلی برای ورزش طبابت در اسلام داشته است. نسلهای متوالی از مسلمانان در مدت چندین قرن از راهنماییهای این احادیث پیروی کرده اند؛ بسیاری از عادات بهداشتی و پرهیزی مسلمانان از آنها سرچشمه گرفته است. از این گذشته، طب النبی نخستین کتابی بوده است که طالب علم طب، پیش از توجه به خواندن مجموعه کتابهای طبی، به خواندن آن می پرداخته است. بنابراین نقش برجسته ای در تهیه زمینه فکری برای دانشجویانی داشته است که در بند آموختن فن طبابت بوده اند.
ب: مترجمان و آغاز پزشکی اسلامی
نخستین تأثیر مستقیم جندیشاپور در محافل اسلامی به سال 148 /765 اتفاق افتاد که منصور، دومین خلیفه عباسی و بانی بغداد، که سالها از سوء هاضمه رنج می برد، در اندیشه توسل به پزشکان جندیشاپور افتاد. مدتی بیمارستان و مرکز پزشکی آن شهر به ریاست جرجیس از خاندان بختیشوع (نامی سریانی، به معنی «نجات یافته عیسی») اداره می شد، و او نخستین پزشک بزرگ از خاندانی بود که به طبابت در جهان اسلامی شهرت یافت، و افراد آن تا قرن پنجم/یازدهم، پیوسته از پزشکان برجسته به شمار می رفتند. نام و آوازه جرجیس به گوش خلیفه رسیده بود و او این پزشک مسیحی را به دربار خود در بغداد فرا خواند. درمان موفقیت آمیز خلیفه به دست جرجیس آغاز امری شد که نتیجه آن انتقال مرکز پزشکی از جندیشاپور به بغداد بود، و ظهور نخستین پزشکان بسیار معروف مسلمان. جرجیس در اواخر عمر به جندیشاپور بازگشت و در زادگاه نیاکان خویش از دنیا رفت. ولی اخلاف و نیز شاگردان وی به بغداد بازگشتند و به این ترتیب حلقه اتصال اساسی میان این مدرسه و نخستین مراکز پزشکی پایتخت عباسیان را ساختند.خاندان پزشکی دیگری که اصل آن از جندیشاپور بود و سپس به بغداد آمد، و در اهمیت با خاندان بختیشوع رقابت می کرد، خاندان ماسویه بود. رئیس این خاندان، ماسویه، پزشک درس ناخوانده و داروفروشی بود که مدت سی سال در داروخانه بیمارستان جندیشاپور کار کرده و تجربیاتی اندوخته بود. هنگامی که ناچار شد که خدمت را ترک کند، به بغداد رفت تا بخت خویش را در آن پایتخت باشکوه بیازماید. در آنجا کحّال نامداری شد و عنوان پزشک مخصوص وزیر هارون الرشید پیدا کرد. سه پسر وی نیز طبیب شدند؛ از میان ایشان، یوحنا بن ماسویه (به لاتینی Mesue Senior)، از اطبای برجسته زمان خود شد. ابن ماسویه، مؤلف نخستین رساله کحالی به زبان عربی، به نام دفل العین، مشهورترین پزشک زمان خود بود. زبان تند و طبع سرکش و شک و تردید وی درباره دین مسیحی که خود رسماً پیرو آن بود، دشمنانی را علیه وی برانگیخت، ولی با مقام والایی که در طبابت داشت، توانست موقع و مقام خود را تا هنگام مرگ خود در سال 243/ 857 حفظ کند.
در مغرب زمین چهره دیگری از پزشکان اسلامی به این نام شناخته شده است که، برای باز شناختن وی از ابن ماسویه مورد ذکر، او را با لقب اصغر (Junior) یاد می کنند. با آنکه ترجمه لاتینی آثار پزشکی و داروشناختی ماسویه اصغر- و از جمله اقرابادین وی- از کتابهای بسیار مورد رجوع بوده است، از هویت واقعی وی که علمای لاتینی قرون وسطی به عنوان pharmaco poeorum evangelista (=انجیل نویس اقرابادین) از او یاد کرده اند، اطلاع چندان نداریم. جان لئوی آفریقایی (به عربی: یوحنا الاسد الغرناطی) نوشته است که وی در ماردین، شمال بین النهرین، به دنیا آمد و به همین جهت ماسویه الماردینی خوانده می شد. بعضی از محققان جدید حتی در وجود وی شک کرده اند، و بعضی دیگر، و از جمله سیریل الگود، که تحقیقاتش در طب اسلامی او را یکی از شایسته ترین صاحبنظران در این زمینه ساخته است، بر آنند که ممکن است وی همان ماسویه اکبر باشد. هر چه هست، اثر او به ضمیمه آثار ماسویه اکبر سبب آن شده است که نام ماسویه به صورت یکی از برجسته ترین چهره های طب اسلامی در تصور باختری قرون وسطایی درآید.
نخستین مترجمان متون طبی به عربی، مانند نخستین پزشکان، غالباً از جهودان و ترسایان بوده اند. نخستین ترجمه شناخته شده به عربی از کتاب دایره المعارف گونه طبی Pandectae medicinae کشیشی اسکندرانی، به نام اهرن بن اعین، صورت گرفته و، مترجم کتاب او از سریانی به عربی، به نام تفسیر کتاب اهرن بن اعین، دانشمند یهودی از مردم بصره به نام ماسرجویه بوده که در دوران خلفای اموی می زیسته است. این کتاب مورد توجه کامل بزرگان پزشکی زمانهای پس از آن قرار گرفته، و نام نخستین مترجم آثارطبی را در تألیفات متأخر مربوط به تاریخ طب مشهور کرده است.
توجه به دانش یونانی، که به تدریج در اواخر ایام امویان رو به افزایش بود، به صورتی بیسابقه در زمان عباسیان زیاد شد که، دستگاه خلافت و اشخاص با نفوذ مشترکاً کار ترجمه به عربی را تأیید و تشویق می کردند. در اوایل ایام عباسیان، ابن مقفع به ترجمه متون طبی از پهلوی به عربی پرداخت، و یک نسل پس از آن، ابن ماسویه این کار ترجمه را دنبال کرد. در بین افرادی که مشوق مترجمان به کار ترجمه بودند خاندان برامکه، وزرای دستگاه عباسی، مخصوصاً سهم بزرگی داشتند. یحیی بن خالد برمکی، طبیبی هندی به نام منکه را مأمور کرد که آثار پزشکی هندی را به عربی ترجمه کند: یکی از این ترجمه ها، به نام سرت (Sarat) هنور موجود است.
باید گفت که بزرگترین مترجم این دوره حنین بن اسحاق است که در قرون وسطای مغرب زمین به نام یوهانیتوس (Johannitus) شناخته بوده است. حنین تنها مترجم زبردستی نبود، بلکه یکی از پزشکان برجسته زمان خویش نیز بود. برای تکمیل اطلاعات خود به جندیشاپور رفت و در آنجا نزد ابن ماسویه درس خواند. ولی ابن ماسویه را از او خوش نیامد و کوشید تا او را از ادامه تحصیل طب دلسرد کند. چنین مأیوس نشد و به کار خود ادامه داد و در پزشکی مهارت یافت و یکی از چهره های برجسته ای شد که سازندگان علم اسلامی در آن زمان به شمار می روند.
حنین، به دستیاری برادرزاده اش حبیش و پسرش اسحاق، غالباً متون را از یونانی به سریانی ترجمه می کرد، و کار نقل از سریانی به عربی را بر عهده شاگردان خود، و بالخاصه حبیش، وامی گذاشت. در آن هنگام ترجمه نهایی عربی را خود با متن یونانی مقابله می کرد. گاه نیز خود متون یونانی را مستقیماً به عربی ترجمه می کرد. بدین ترتیب، حنین و مکتب او عده زیادی ترجمه های عالی فراهم آوردند، که از آن جمله است ترجمه 95 رساله جالینوس به سریانی، و ترجمه 99 رساله او به عربی. مترجمان مشهور دیگری نیز بودند، از قبیل ثبات بن قره، ریاضیدانی از مردم حران یا هلنوپولیس، که چند کتاب پزشکی ترجمه و تألیف کرد که از آن میان کتاب ذخیره از همه معروف تر است.
ولی هیچ یک از این چهره ها با حنین برابری نمی کند که استادی او در طبابت و مترجمی سبب شده است که وی به عنوان یکی از بزرگترین چهره های تاریخ پزشکی اسلام شناخته شود.
پی نوشت ها :
1-نظامی عروضی، چهارمقاله، چاپ دکتر محمد معین، سال 1333،ص106-108.
2-ادوارد براون، طب عربی Arabian Medecine، (چاپ دانشگاه کیمبریج، 1921)،ص8.
3-همان کتاب، ص 31.