نویسنده : غلامرضا گلى زواره
اسناد و شواهد متعدد و انکارناپذیرى، از نفوذ عمیق اسلام در اسپانیا حکایت مى کند و نشان مى دهد که اگر در قرون بعدى، بر ضدّ مسلمانان شورش صورت گرفت، علل دیگرى غیر از بى علاقگى اندلسى ها به اسلام داشت. در این مقاله، با گوشه هایى از این حقایق تاریخى، آشنا مى شویم.
نفوذ فرهنگ اسلام در اروپا به طور عمده به دنبال فتح اسپانیا توسط رزمندگان سلمان آغاز گردید. تاریخ آغاز برخورد نظامى مسلمانان با اندلس، ژوئیّه 710میلادى مطابق با سال 91هجرى است. در این زمان گروهى از مسلمانان که به چهارصد نفر بالغ مى گردیدند، از شمال آفریقا به منتهى الیه جنوبى شبه جزیره ایبرى وارد شدند. این تلاش صرفاً یک مأموریت اطلاعاتى بود. گزارشى را که این گروه تنظیم کرده و با خود آوردند، موجب علاقه و تشویق مسلمانان به فتح اسپانیا شد و بنابراین در سال بعد کوششى جدى و موفقیت آمیز براى فتح آن جا صورت گرفت.
سپاهى که این مأموریت را به دست آورد، نخست از هفت هزار نفر تشکیل مى شد که بعداً براى تقویتش پنج هزار نفر دیگر بدان پیوست. این نیروها تحت فرماندهى سردار نامى، «طارق بن زیاد» بود -که خود از قوم سلحشور بربر و یکى از سرداران لایق «موسى بن نضیر» فرمانرواى آفریقا بود-، از تنگه میان مراکش و اروپاى جنوب غربى که به نام «جبل الطارق» معروف شده است، عبور کرد و در اندک مدتى سراسر اسپانیا را که شامل کشور پرتغال کنونى بود، به تصرف خود درآورد.
سپاه مزبور به رغم کمىِ تعداد، آنچنان قوى و نیرومند بود که موفق گردید پادشاه آن دیار به نام رودریک(Roderick) را شکست دهد و به این ترتیب دستگاه مرکزى سلطنت وى را براندازد. مقاومت در برابر مسلمانان بسیار جزیى و کوتاه مدت بود و قبل از فرارسیدن سال 715میلادى، مسلمانان تمام شهرهاى مهم اسپانیا را فتح کردند و یا در مواردى با حکمرانان محلى معاهده دوستى منعقد نمودند. یکى از مناطقى که به تصرف فاتحان مسلمان درآمد، ناربن(narbinne) در جنوب فرانسه بود؛ زیرا این ناحیه و حومه اش بخشى از سرزمین سلطنت نشین ویزیگوت ها بود. اسپانیا به صورت ایالتى از امپراتورى اسلامى درآمد و فرمانروایى آن از حاکم شمال آفریقا که در قیروان(تونس) استقرار داشت، اطاعت مى کرد(1)
گوستاولوبون یادآور گردیده است:
« مباینت در احکام اجتماعى، نفاق و شقاق داخلى، فقدان حسّ سلحشورى، بى توجهى به حال رعایا و وضع آشفته گت ها در زمانى بود که مسلمانان وارد این کشور شدند. رقابت و نفاق داخلى به حدى بود که دو نفر از امراى بزرگ اندلس، یکى کنت ژولى ین و دیگرى اسقف اشبیلیه، در لشکرکشى مسلمانان همراهى و مساعدت نمودند. این فتح با نهایت سرعت انجام گرفت. تمام شهرهاى بزرگ دروازه ها را به روى این سپاه فاتح گشودند. رفتار مسلمانان با اهل اندلس همان رفتارى بود که با اهالى مصر و شام داشتند؛ اختیار اموال، معابد و قوانین آنها را به خودشان واگذار کردند و نیز آنها را مختار نمودند که تحت حکومت و قضات هم کیش خود باقى بمانند و مطابق شروطى چند، سالیانه جزیه اى بدهند و آن شروط هم به قدرى سبک، سهل و ساده بود که مردم همه آنها را بدون درنگ قبول کردند و جز یک عده ارباب ثروت و ملاّکین گردن کش دیگر براى مسلمانان ضرورتى باقى نماند که با کسى مقابله کنند»(2)
«تسامح و مسالمت مسلمانان با مسیحیان اندلس به گونه اى بود که افراد مسیحى در طول حکومت افراد مسلمان بیش از آن چه که قبلاً آزادى و امنیت داشتند از این دو نعمت برخوردار شدند؛ تا آن جا که فرماندهى ارتش مسلمانان را یک نفر مسیحى عهده دار بود و روى همین اصل روابط زناشویى وازدواج رو به فزونى گذاشت. به طورى که قسّیس ها مردم مسیحى را از مهربانى بیشتر با مسلمانان منع مى کردند. هنگامى که کشتار یهودیان از سوى مسیحیان اروپا آغاز شد و عده اى از آنان به اندلس پناهنده شدند، مسلمانان با آغوش باز به آن ها پناه دادند و امنیت یهودى هاى پناهنده را تأمین کردند در صورتى که پادشاه کارلوس مسیحى هنگامى که وارد سراقسطه شد، سپاهیانش را دستور داد که تمام معابد یهودیان و مسلمانان را ویران کنند و شمشیر در میان آنان نهند. اگر از جنس یهودى تا به حال کسى در این جهان به جاى مانده است بر اثر همان دولت هاى اسلامى بود که در قرون وسطى آنان را از دست مسیحیان خون آشام رهانیدند. من تاریخ نصارى را در سرزمین هاى اسلامى به دقت بررسى کردم و از آن، حقیقتى تابناک را به دست آوردم که رفتار مسلمین با نصارى در کمال مهربانى و مسالمت بوده و از هرگونه خشونت برکنار و براساس خوش سلوکى و مجامله نیکو بوده است و این حُسن رفتار چیزى است که از غیر مسلمانان دیده نشده است».
ترتون سپس به اوضاع اندلس پرداخته و افزوده است:
«مسیحیان به طور عموم شعائر دینى خود را در قرطبه در کمال آزادى انجام مى دادند و هیچ گاه از مسلمانان و حکومت آنان شِکْوه نداشتند. در صورتى که با وجود این همه مسالمت و هم زیستى شگفت انگیز هنوز گروهى از قسّیس ها و رهبانان بودند که دلهایشان از نشر اسلام با کینه و نفرت آکنده بود، از این رو روحانى جوانى که مسیحى بود، به نام ایلوغوا در فتنه اى که برپا کرد، افراد مسیحى را علیه مسلمین شورانید»(3)
کنت هانرى دى کاسترى اذعان نموده است:
« این زیاده روى مسلمانان در نیکوکارى با دشمنان خود بود که سرانجام زمینه را براى انقلاب علیه مسلمانان مهیا ساخت زیرا به افراد متعصّب اجازه داد تا قواى خود را براى درهم کوبیدن حکومت مسلمین جمع کرده و به نظامى که به آنان حق حیات و آزادى دینى بخشیده بود، پایان دهند. اگر افراد مسلمان با اسپانیایى ها مشابه آن چه مسیحى ها با ملل ساکسون رفتار کردند، برخورد مى نمودند، بدون شک اسلام در آن سرزمین پابرجا مى ماند»(4)
توماس آرنولد یادآور شده است:
ما از مسلمانان رفتار تحمیلى یا چیزى شبیه اِعمال زور و فشار در دوره هاى پیروزى آنان نشنیده ایم. آسانى و سرعت استیلاى آنان بر این کشور در واقع تا حدود زیادى در اثر خط مشى آزادى بخش آنان نسبت به کیش مسیح بود.... مسیحیان جز در موارد تخلّف از قوانین اسلامى، در محکمه هاى ویژه طبق قوانین خودشان محاکمه مى شدند. اینان نسبت به برگزارى مراسم دینى خود مورد تعرّض کسى قرار نمى گرفتند، بسان قبل از پیروزى مسلمانان قربانى هاى خود را تقدیم مى کردند. رُهبانان مى توانستند با همان لباس پشمى مخصوصى که نشان نظام کلیسا بود، در ملاء عام ظاهر گردند.
کشیش ها نیازى نداشتند علامت مقام مذهبى خود را پنهان کنند و در عین حال مشاغل دینى آنان مانع از این نمى شد که مسیحیان شغل هاى برجسته اى را در دربار یا پست هاى حسّاسى را در ارتش اسلام به دست آورند.
آرنولد اضافه مى کند:
آن عده از مسیحیانى که موفق شدند خود را آماده از دست دادن قدرت سیاسى کنند، عامل شکایت انگیز دیگرى در برابر خود نمى دیدند. در تمام طول قرن هشتم صرفاً یک تلاش براى شورش در منطقه آنان یعنى بیژه (Beje) به گوش ما مى رسد و در این حرکت به نظر مى رسد آنان از رهبرى یکى از سران مسلمان پیروى مى کرده اند. آزادى مذهبى اى که دولت اسلامى براى ساکنان اسپانیا در نظر گرفته بود، و نیز آموزشى که آزادانه میان پیروان دو کیش برقرار بود، هر دو جماعت را به هم نزدیک نموده و ازدواج میان مردان جامعه اسلامى و زنان جامعه مسیحى امر رائجى بود که این بانوان با آغوش باز آیین اسلام را پذیرا مى شدند؛ حتى بسیارى از مسیحیان نام هاى اسلامى براى خود برگزیدند و در پاره اى مراسم به همسایگان مسلمان خود اقتدا کردند.
وقتى به احساسات مذهبى، گرم و صمیمانه اى که روح تازه اى به اکثریت مسلمانان اسپانیا بخشیده بود، نگاه کنیم و در مقابل، به تحریکات مسیحیان و توطئه آنان علیه دولت اسلامى اندلس نظرى افکنیم، در مى یابیم که تاریخ این سرزمین در ایام حاکمیت مسلمانان به طور استثنایى از خفقان و فشار سیاسى خالى مى باشد.
این پیروى البته با کمال تمایل و اختیار بوده است. فراگیرى زبان عربى چندان به سرعت جاى فراگیرى زبان لاتین را در سراسر کشور گرفت که زبان مذهبى مسیحیت به تدریج به دست غفلت و فراموشى سپرده شد. حتى برخى کشیش هاى برجسته در اثر آگاهى اندک نسبت به زبان لاتین مورد استهزاء قرار مى گرفتند، در حقیقت زبان لاتین در بعضى نقاط اندلس به درجه اى از انحطاط رسیده بود که لازم شد انجیل و قوانین قدیمى کلیساى اسپانیا براى سهولت استفاده در میان مسیحیان به زبان عربى ترجمه گردد. در همان حال که ادبیات درخشنده مسلمین با جذّابیت خود دل ها را ربوده و با چنان شور و شوقى خوانده مى شد که آنان مایل بودند ادبیات مسیحى را بخوانند، جز همان موادى که براى تعلیم گت هاى بربر به کار گرفته شده بود چیزى نداشتند و براى تعلیم حتى همین سطح نازلى از ادبیات نیز به سختى مربى و معلم یافت مى گردید.
یک نفر متعصّب ضدّ اسلامى که الوار (ALVAR) نام دارد، اعتراف مى کند که قرآن با چنان فصاحت و زیبایى اى تنظیم گردیده که حتى مسیحى ها هم نمى توانند آن را بخوانند و تحسین نکنند، حتى رجال برجسته کلیسا از تماس با مسلمانان به طور عمیق تحت تأثیر فرهنگ و ارزش هاى آنان و تعالیم قرآنى قرار مى گرفتند و بدیهى است وقتى جاذبه و نفوذ این آیین بر اسقف ها و کشیش ها این قدر قوى است، تأثیرش بر افراد عادى بسیار فراوان بوده است. اکثریت قریب به اتفاق مسیحیانى که به اسلام روى آوردند، بدون شک جذبه اى عالى و مدنیّتى درخشان و عالى در آن مى دیدند که عقل و دل و روحشان را مُسخّر ساخته بود.
وقتى به احساسات مذهبى، گرم و صمیمانه اى که روح تازه اى به اکثریت مسلمانان اسپانیا بخشیده بود، نگاه کنیم و در مقابل، به تحریکات مسیحیان و توطئه آنان علیه دولت اسلامى اندلس نظرى افکنیم، در مى یابیم که تاریخ این سرزمین در ایام حاکمیت مسلمانان به طور استثنایى از خفقان و فشار سیاسى خالى مى باشد.
عمق ریشه اى که از بذر اسلام در اعماق وجود مردم اسپانیا فرو رفته بود، از این واقعیت به دست مى آید که هنگام طرد آخرین بازماندگان مسلمان در سال 1019هجرى(1610م) از اسپانیا هنوز این مردم به شدت علاقه داشتند مسلمان باشند، درحالى که در متجاوز از یک قرن براى اظهار مسیحیت تحت فشار بودند، آیین باقى ماندگان از نسل عرب ها، یا آفریقایى هاى مهاجر نبودند، بلکه در زُمره رومیان منطقه به شمار مى رفتند. در یک نامه اى که مربوط به سال 711هجرى/1311م است، خاطرنشان گردیده است که از دویست هزار نفر مسلمانى که آن زمان در غرناطه مى زیستند، بیش از پانصد نفر آنان از نسل عرب هاى مهاجر نبودند و بقیه بومیانى بودند که اسلام را پذیرفتند. یکى از مورخان که حوادث سال 905هجرى/1499م یعنى هفت سال بعد از سقوط غرناطه را نوشته است، توجه خوانندگان را به این حقیقت جلب مى کند که در میان مسلمانان اسپانیا عده اى مسیحى بودند که به تازگى دین اسلام را قبول کرده بودند(5)
منبع: ماهنامه مکتب اسلام،شماره 10- دی1387
نفوذ فرهنگ اسلام در اروپا به طور عمده به دنبال فتح اسپانیا توسط رزمندگان سلمان آغاز گردید. تاریخ آغاز برخورد نظامى مسلمانان با اندلس، ژوئیّه 710میلادى مطابق با سال 91هجرى است. در این زمان گروهى از مسلمانان که به چهارصد نفر بالغ مى گردیدند، از شمال آفریقا به منتهى الیه جنوبى شبه جزیره ایبرى وارد شدند. این تلاش صرفاً یک مأموریت اطلاعاتى بود. گزارشى را که این گروه تنظیم کرده و با خود آوردند، موجب علاقه و تشویق مسلمانان به فتح اسپانیا شد و بنابراین در سال بعد کوششى جدى و موفقیت آمیز براى فتح آن جا صورت گرفت.
سپاهى که این مأموریت را به دست آورد، نخست از هفت هزار نفر تشکیل مى شد که بعداً براى تقویتش پنج هزار نفر دیگر بدان پیوست. این نیروها تحت فرماندهى سردار نامى، «طارق بن زیاد» بود -که خود از قوم سلحشور بربر و یکى از سرداران لایق «موسى بن نضیر» فرمانرواى آفریقا بود-، از تنگه میان مراکش و اروپاى جنوب غربى که به نام «جبل الطارق» معروف شده است، عبور کرد و در اندک مدتى سراسر اسپانیا را که شامل کشور پرتغال کنونى بود، به تصرف خود درآورد.
سپاه مزبور به رغم کمىِ تعداد، آنچنان قوى و نیرومند بود که موفق گردید پادشاه آن دیار به نام رودریک(Roderick) را شکست دهد و به این ترتیب دستگاه مرکزى سلطنت وى را براندازد. مقاومت در برابر مسلمانان بسیار جزیى و کوتاه مدت بود و قبل از فرارسیدن سال 715میلادى، مسلمانان تمام شهرهاى مهم اسپانیا را فتح کردند و یا در مواردى با حکمرانان محلى معاهده دوستى منعقد نمودند. یکى از مناطقى که به تصرف فاتحان مسلمان درآمد، ناربن(narbinne) در جنوب فرانسه بود؛ زیرا این ناحیه و حومه اش بخشى از سرزمین سلطنت نشین ویزیگوت ها بود. اسپانیا به صورت ایالتى از امپراتورى اسلامى درآمد و فرمانروایى آن از حاکم شمال آفریقا که در قیروان(تونس) استقرار داشت، اطاعت مى کرد(1)
گوستاولوبون یادآور گردیده است:
« مباینت در احکام اجتماعى، نفاق و شقاق داخلى، فقدان حسّ سلحشورى، بى توجهى به حال رعایا و وضع آشفته گت ها در زمانى بود که مسلمانان وارد این کشور شدند. رقابت و نفاق داخلى به حدى بود که دو نفر از امراى بزرگ اندلس، یکى کنت ژولى ین و دیگرى اسقف اشبیلیه، در لشکرکشى مسلمانان همراهى و مساعدت نمودند. این فتح با نهایت سرعت انجام گرفت. تمام شهرهاى بزرگ دروازه ها را به روى این سپاه فاتح گشودند. رفتار مسلمانان با اهل اندلس همان رفتارى بود که با اهالى مصر و شام داشتند؛ اختیار اموال، معابد و قوانین آنها را به خودشان واگذار کردند و نیز آنها را مختار نمودند که تحت حکومت و قضات هم کیش خود باقى بمانند و مطابق شروطى چند، سالیانه جزیه اى بدهند و آن شروط هم به قدرى سبک، سهل و ساده بود که مردم همه آنها را بدون درنگ قبول کردند و جز یک عده ارباب ثروت و ملاّکین گردن کش دیگر براى مسلمانان ضرورتى باقى نماند که با کسى مقابله کنند»(2)
رفتار مسالمت آمیز
دکتر.ا.س، ترتون -مؤلف کتاب «اهل ذمّه در اسلام»- مى نویسد:«تسامح و مسالمت مسلمانان با مسیحیان اندلس به گونه اى بود که افراد مسیحى در طول حکومت افراد مسلمان بیش از آن چه که قبلاً آزادى و امنیت داشتند از این دو نعمت برخوردار شدند؛ تا آن جا که فرماندهى ارتش مسلمانان را یک نفر مسیحى عهده دار بود و روى همین اصل روابط زناشویى وازدواج رو به فزونى گذاشت. به طورى که قسّیس ها مردم مسیحى را از مهربانى بیشتر با مسلمانان منع مى کردند. هنگامى که کشتار یهودیان از سوى مسیحیان اروپا آغاز شد و عده اى از آنان به اندلس پناهنده شدند، مسلمانان با آغوش باز به آن ها پناه دادند و امنیت یهودى هاى پناهنده را تأمین کردند در صورتى که پادشاه کارلوس مسیحى هنگامى که وارد سراقسطه شد، سپاهیانش را دستور داد که تمام معابد یهودیان و مسلمانان را ویران کنند و شمشیر در میان آنان نهند. اگر از جنس یهودى تا به حال کسى در این جهان به جاى مانده است بر اثر همان دولت هاى اسلامى بود که در قرون وسطى آنان را از دست مسیحیان خون آشام رهانیدند. من تاریخ نصارى را در سرزمین هاى اسلامى به دقت بررسى کردم و از آن، حقیقتى تابناک را به دست آوردم که رفتار مسلمین با نصارى در کمال مهربانى و مسالمت بوده و از هرگونه خشونت برکنار و براساس خوش سلوکى و مجامله نیکو بوده است و این حُسن رفتار چیزى است که از غیر مسلمانان دیده نشده است».
ترتون سپس به اوضاع اندلس پرداخته و افزوده است:
«مسیحیان به طور عموم شعائر دینى خود را در قرطبه در کمال آزادى انجام مى دادند و هیچ گاه از مسلمانان و حکومت آنان شِکْوه نداشتند. در صورتى که با وجود این همه مسالمت و هم زیستى شگفت انگیز هنوز گروهى از قسّیس ها و رهبانان بودند که دلهایشان از نشر اسلام با کینه و نفرت آکنده بود، از این رو روحانى جوانى که مسیحى بود، به نام ایلوغوا در فتنه اى که برپا کرد، افراد مسیحى را علیه مسلمین شورانید»(3)
کنت هانرى دى کاسترى اذعان نموده است:
« این زیاده روى مسلمانان در نیکوکارى با دشمنان خود بود که سرانجام زمینه را براى انقلاب علیه مسلمانان مهیا ساخت زیرا به افراد متعصّب اجازه داد تا قواى خود را براى درهم کوبیدن حکومت مسلمین جمع کرده و به نظامى که به آنان حق حیات و آزادى دینى بخشیده بود، پایان دهند. اگر افراد مسلمان با اسپانیایى ها مشابه آن چه مسیحى ها با ملل ساکسون رفتار کردند، برخورد مى نمودند، بدون شک اسلام در آن سرزمین پابرجا مى ماند»(4)
توماس آرنولد یادآور شده است:
ما از مسلمانان رفتار تحمیلى یا چیزى شبیه اِعمال زور و فشار در دوره هاى پیروزى آنان نشنیده ایم. آسانى و سرعت استیلاى آنان بر این کشور در واقع تا حدود زیادى در اثر خط مشى آزادى بخش آنان نسبت به کیش مسیح بود.... مسیحیان جز در موارد تخلّف از قوانین اسلامى، در محکمه هاى ویژه طبق قوانین خودشان محاکمه مى شدند. اینان نسبت به برگزارى مراسم دینى خود مورد تعرّض کسى قرار نمى گرفتند، بسان قبل از پیروزى مسلمانان قربانى هاى خود را تقدیم مى کردند. رُهبانان مى توانستند با همان لباس پشمى مخصوصى که نشان نظام کلیسا بود، در ملاء عام ظاهر گردند.
کشیش ها نیازى نداشتند علامت مقام مذهبى خود را پنهان کنند و در عین حال مشاغل دینى آنان مانع از این نمى شد که مسیحیان شغل هاى برجسته اى را در دربار یا پست هاى حسّاسى را در ارتش اسلام به دست آورند.
آرنولد اضافه مى کند:
آن عده از مسیحیانى که موفق شدند خود را آماده از دست دادن قدرت سیاسى کنند، عامل شکایت انگیز دیگرى در برابر خود نمى دیدند. در تمام طول قرن هشتم صرفاً یک تلاش براى شورش در منطقه آنان یعنى بیژه (Beje) به گوش ما مى رسد و در این حرکت به نظر مى رسد آنان از رهبرى یکى از سران مسلمان پیروى مى کرده اند. آزادى مذهبى اى که دولت اسلامى براى ساکنان اسپانیا در نظر گرفته بود، و نیز آموزشى که آزادانه میان پیروان دو کیش برقرار بود، هر دو جماعت را به هم نزدیک نموده و ازدواج میان مردان جامعه اسلامى و زنان جامعه مسیحى امر رائجى بود که این بانوان با آغوش باز آیین اسلام را پذیرا مى شدند؛ حتى بسیارى از مسیحیان نام هاى اسلامى براى خود برگزیدند و در پاره اى مراسم به همسایگان مسلمان خود اقتدا کردند.
وقتى به احساسات مذهبى، گرم و صمیمانه اى که روح تازه اى به اکثریت مسلمانان اسپانیا بخشیده بود، نگاه کنیم و در مقابل، به تحریکات مسیحیان و توطئه آنان علیه دولت اسلامى اندلس نظرى افکنیم، در مى یابیم که تاریخ این سرزمین در ایام حاکمیت مسلمانان به طور استثنایى از خفقان و فشار سیاسى خالى مى باشد.
این پیروى البته با کمال تمایل و اختیار بوده است. فراگیرى زبان عربى چندان به سرعت جاى فراگیرى زبان لاتین را در سراسر کشور گرفت که زبان مذهبى مسیحیت به تدریج به دست غفلت و فراموشى سپرده شد. حتى برخى کشیش هاى برجسته در اثر آگاهى اندک نسبت به زبان لاتین مورد استهزاء قرار مى گرفتند، در حقیقت زبان لاتین در بعضى نقاط اندلس به درجه اى از انحطاط رسیده بود که لازم شد انجیل و قوانین قدیمى کلیساى اسپانیا براى سهولت استفاده در میان مسیحیان به زبان عربى ترجمه گردد. در همان حال که ادبیات درخشنده مسلمین با جذّابیت خود دل ها را ربوده و با چنان شور و شوقى خوانده مى شد که آنان مایل بودند ادبیات مسیحى را بخوانند، جز همان موادى که براى تعلیم گت هاى بربر به کار گرفته شده بود چیزى نداشتند و براى تعلیم حتى همین سطح نازلى از ادبیات نیز به سختى مربى و معلم یافت مى گردید.
یک نفر متعصّب ضدّ اسلامى که الوار (ALVAR) نام دارد، اعتراف مى کند که قرآن با چنان فصاحت و زیبایى اى تنظیم گردیده که حتى مسیحى ها هم نمى توانند آن را بخوانند و تحسین نکنند، حتى رجال برجسته کلیسا از تماس با مسلمانان به طور عمیق تحت تأثیر فرهنگ و ارزش هاى آنان و تعالیم قرآنى قرار مى گرفتند و بدیهى است وقتى جاذبه و نفوذ این آیین بر اسقف ها و کشیش ها این قدر قوى است، تأثیرش بر افراد عادى بسیار فراوان بوده است. اکثریت قریب به اتفاق مسیحیانى که به اسلام روى آوردند، بدون شک جذبه اى عالى و مدنیّتى درخشان و عالى در آن مى دیدند که عقل و دل و روحشان را مُسخّر ساخته بود.
وقتى به احساسات مذهبى، گرم و صمیمانه اى که روح تازه اى به اکثریت مسلمانان اسپانیا بخشیده بود، نگاه کنیم و در مقابل، به تحریکات مسیحیان و توطئه آنان علیه دولت اسلامى اندلس نظرى افکنیم، در مى یابیم که تاریخ این سرزمین در ایام حاکمیت مسلمانان به طور استثنایى از خفقان و فشار سیاسى خالى مى باشد.
عمق ریشه اى که از بذر اسلام در اعماق وجود مردم اسپانیا فرو رفته بود، از این واقعیت به دست مى آید که هنگام طرد آخرین بازماندگان مسلمان در سال 1019هجرى(1610م) از اسپانیا هنوز این مردم به شدت علاقه داشتند مسلمان باشند، درحالى که در متجاوز از یک قرن براى اظهار مسیحیت تحت فشار بودند، آیین باقى ماندگان از نسل عرب ها، یا آفریقایى هاى مهاجر نبودند، بلکه در زُمره رومیان منطقه به شمار مى رفتند. در یک نامه اى که مربوط به سال 711هجرى/1311م است، خاطرنشان گردیده است که از دویست هزار نفر مسلمانى که آن زمان در غرناطه مى زیستند، بیش از پانصد نفر آنان از نسل عرب هاى مهاجر نبودند و بقیه بومیانى بودند که اسلام را پذیرفتند. یکى از مورخان که حوادث سال 905هجرى/1499م یعنى هفت سال بعد از سقوط غرناطه را نوشته است، توجه خوانندگان را به این حقیقت جلب مى کند که در میان مسلمانان اسپانیا عده اى مسیحى بودند که به تازگى دین اسلام را قبول کرده بودند(5)
پی نوشت ها :
1) نفوذ اسلام در اروپا در قرون وُسطى ، دکتر ابوالفضل عزّتى، ص 24 و 25.
2) تمدن اسلام و عرب، گوستاولوبون، ترجمه سید هاشم حسینى، ص 329.
3) پاسداران صلح و هم زیستى، عباسعلى عمید زنجانى، ص 214 - 213.
4) همان، ص 217.
5) اقتباس از کتاب چگونگى گسترش اسلام، توماس آرنولد، بخش پنجم.
منبع: ماهنامه مکتب اسلام،شماره 10- دی1387