منازعات مذهبى در بغداد (656 - 232ه )

منازعات فرقه اى، مهم ترین عامل حادثه ساز در تاریخ بغداد بود که در شرایط خاص سیاسى، اقتصادى و مذهبى این شهر رخ داد.
چهارشنبه، 8 آبان 1392
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
منازعات مذهبى در بغداد (656 - 232ه )
منازعات مذهبى در بغداد (656 - 232ه )

 

پژوهشگر: منصوره کریمى قهى




 
منازعات فرقه اى، مهم ترین عامل حادثه ساز در تاریخ بغداد بود که در شرایط خاص سیاسى، اقتصادى و مذهبى این شهر رخ داد.
با استقرار خلفاى عباسى در بغداد، دارالخلافه عباسیان به زودى مرکز اقوام، ادیان و مذاهب گوناگون شد. از همان آغاز، بافت ناهم گون جمعیتى و تضاد منافع سیاسى و اقتصادى، زمینه ساز بسیارى از آشوب ها و درگیرى هاى شهرى میان عرب، ترک و ایرانى بود. با شکل گیرى رسمى مذاهب شیعه و سنى، تلاش علما و پیروان مذاهب براى نفوذ در ساختار قدرت آغاز شد. رقابت براى کسب قدرت به اختلافات دامن زد و منازعات و آشوب ها رنگ مذهبى به خود گرفت. از سوى دیگر، گرایش مذهبى خلفا و کارگزارانشان و رویکرد آنان به فرقه اى خاص، منازعات را تشدید کرد. در سراسر قرن هاى چهارم و پنجم هجرى، دو فرقه شیعه و سنى به لحاظ قدرت و قوا در حالت توازن به سر مى بردند و هر یک مى کوشید با جلب حمایت خلفا، دیوانسالاران، گروه هاى مختلف شهرى و یا امرا، به برترى، نفوذ و اقتدار بیشترى دست یابد. این مسئله به منازعات فرقه اى شدت و شتاب بیشترى داد.
در این نوشتار، نقش خلفا، کارگزاران، امرا، علما و توده مردم در پیدایش و تشدید منازعات مذهبى بررسى شده است.

تأثیر رفتار سیاسى و گرایش مذهبى خلفا بر منازعات

ضرورت کسب و حفظ قدرت موجب شد تا عباسیان سیاست دوگانه اى جهت اداره قلمرو اسلامى و حفظ سیادت بنى العباس در پیش گیرند. این سیاست، گاه نفوذ اهل سنت و اعراب را به ساختار قدرت ایجاب مى کرد و گاه، مانند سراسر دوره خلافت مأمون، معتصم و واثق، موجبات نفوذ معتزله، شیعیان و ترکان را به دستگاه خلافت فراهم مى کرد.
متوکل (247 - 232ه ) برخلاف اسلاف خود، جانب مذاهب سنت و جماعت را گرفت و با معتزله و شیعیان به مخالفت برخاست. وى براى مقابله با معتزله، نخست با صدور فرمانى، مردم را از بحث و جدل درباره قرآن منع کرد. سپس نامه هایى در نهى جدال و خصومت به اطراف نوشت.2 او هم چنین به ترویج سنت و حدیث همت گماشت و بدین منظور، در جلسه اى با حضور برخى از فقها و محدثان، چون مصعب الزبیرى، اسحاق بن ابى اسراییل و... از آن ها خواست احادیثى در ردّ معتزله و جهمیه روایت کنند و مذهب سنت و جماعت را رواج دهند.3 نگرانى متوکل از نفوذ معتزله در دستگاه خلافت موجب شد تا خلیفه به حذف و عزل دیوانسالاران معتزلى بپردازد. وى به همین منظور، بر محمدبن احمد بن ابى دؤاد؛ قاضى القضاه معتصم، واثق و متوکل که بر مذهب جهمیه (معتزله) بود و نقش مؤثرى در رقم زدن حوادث دوره محنه داشت،4 خشم گرفت؛ او را از مقامش عزل و اموالش را مصادره کرد.5 او هم چنین دستور عزل و دستگیرى محمد بن ابى الیث، قاضى القضاه مصر را که از سران معتزله بود، صادر کرد.6
سیاست دیگر متوکل در حمایت از اهل سنت، تکریم و بزرگداشت علماى سنى بود. وى به همین منظور دستور داد تا پیکر احمد بن نصر بن مالک خزاعى که به جرم اعتقاد به خلق قرآن به دستور واثق به دارآویخته شده بود، از دار پایین آورده و به خاک سپارند.7 او احمد بن حنبل را، که به جرم اعتقاد به خلق قرآن به زندان افتاده بود، تکریم نمود و مال بسیار به او بخشید8 و از نظریات و دیدگاه هاى وى در اداره امور بهره برد. ابن کثیر مى نویسد خلیفه بدون مشورت با احمد بن حنبل، به هیچ کس مقام و منصب نمى داد و حتى انتصاب یحیى بن أکثم به جانشینى ابن ابى دؤاد، با مشورت او صورت گرفت.9 متوکل همچنین به منظور جلب حمایت علماى سنى، در بهبود وضعیت معیشتى ایشان کوشید و به آنان عطایا، جوایز وارزاق بسیارى اهدا کرد10 و آنان را به منصب قضا گماشت.11 وى بیشتر به دیدگاه هاى علماى حنبلى، به ویژه احمدبن حنبل، توجه داشت و در حمایت از علماى حنفى و شافعى، کوشش چندانى به عمل نمى آورد. او حارث بن مسکین را به منصب قضاى مصر منصوب کرد و به او دستور داد اصحاب ابى حنیفه و شافعى را از مساجد اخراج کرده و آنان را در فشار قرار دهد.12
متوکل با خاندان على علیه السلام دشمن بود13 اوبه اتکاى ترکان و سلفیه، سیاست هاى خصمانه اى درباره شیعیان در پیش گرفت. از جمله اقدامات او، دستگیرى، ضرب و شتم و به بند کشیدن عده زیادى از شیعیان بود.14 وى حتى از بى حرمتى به امام هادى علیه السلام خوددارى نکرد؛ ابتدا ایشان را به سامرا احضار15 و سپس به اتهام نگهدارى سلاح و نامه هاى شیعیان، گروهى از ترکان را به منزل وى فرستاد و او را دستگیر کرد.16 سرکوبى شیعیان، به عراق محدود نشد. به دستور متوکل، اسحاق بن یحیى، والى مصر مجبور شد اشراف علویان را از آن کشور اخراج کرده و به عراق بفرستد.17 سیاست دیگر خلیفه، ویران کردن اماکن مقدس شیعیان بود؛ به دستور وى، مرقد امام حسین علیه السلام و بناهاى پیرامون آن ویران شد و به ساکنان نواحى اطراف حرم امر شد؛ زمین آن را شخم زده و بر آن کشاورزى نمایند.18 او هم چنین دستور داد که قبور سایر علویان را نیز ویران کنند.19
متوکل، قائل به برترى ابوبکر و عمر نسبت به على علیه السلام بود.20 او صحابه پیامبر را به دیده احترام مى نگریست و با کسانى که به سبّ صحابه مى پرداختند، به شدت برخورد مى کرد. وقتى به متوکل خبر رسید؛ هفده تن از اهالى بغداد، نزد قاضى ابوحسان زیادى شهادت داده اند که عیسى بن جعفر بن محمد بن عاصم، یکى از اعیان بغداد و صاحب سراى عاصم، به ابوبکر، عمر، عایشه و حفصه ناسزا گفته، خلیفه به محمد بن عبداللَّه بن طاهر، حاکم بغداد، دستور داد او را شلاق زده و به جرم الحاد به دجله بیندازد.21
دشمنى با شیعیان فقط به خلیفه منحصر نبود. ندیمان و یاران متوکل نیز همه ناصبى و دشمن على علیه السلام بودند. على بن الجهم شاعر شامى، عمروبن فرخ رخجى، ابوالسمط و عبداللَّه بن محمد بن داود هاشمى، معروف به ابن انزجه از جمله این ندیمان بودند. این افراد که مشاوران اصلى متوکل بودند. به خلیفه در خصوص قیام علویان هشدار داده و او را تشویق مى کردند که علویان را از اطراف خود دور کند و بدخواه آنها باشد. این مشاوران کار را به جایى رساندند که متوکل را ترغیب کردند تا به على علیه السلام توهین نماید.22 على بن الجهم در مجلس بزم خلیفه خود را در هیأت على علیه السلام مى آراست 23 و با اشعارى که در هجو على و سایر علویان مى سرود، باعث نشاط خلیفه مى شد.24
سیاست هاى سرکوب گرایانه و متعصبانه متوکل، با واکنش جوامع شیعى بغداد رو به رو شد. اهالى بغداد مکتوبى در سرزنش متوکل نوشته و بر دیوار مساجد آویختند و شعرایى، چون دعبل خزایى به هجو خلیفه پرداختند.25
با استقرار معتز برمسند خلافت، خلیفه سیاست هاى دیگرى علیه شیعیان و معتزله در پیش گرفت؛ به دستور او جماعتى از طالبیان و علویان، نظیر محمد بن على بن خلف العطار، محمد بن جعفر بن الحسن و ابو هاشم داود بن القاسم الجعفرى از بغداد به سامرا فرا خوانده شدند تا در آنجا تحت نظر قرار گیرند.26 در زمان او امام هادى علیه السلام در سامرا تحت نظر بود و بنا به روایت شیعه، امام علیه السلام به دستور معتز، به شهادت رسید.27 معتز مانند متوکل، با معتزله وجهمیه مخالف بود و با آنان، با خشونت برخورد مى کرد. او در تداوم سیاست متوکل، دستور داد عده اى از قضات را به اتهام معتزلى و شیعى بودن، از سامرا اخراج کرده و به بغداد فرستند.28
بیشتر آشوب هایى که از دوران خلافت متوکل تا عهد المستکفى، بغداد را عرصه مناقشه نمود، نزاع میان گروه هاى مختلف شهرى، نظیر عیاران و شطار و جدال میان سپاهیان بود که عمدتاً به دلایل مالى و اقتصادى و یا تحت تأثیر بافت ناهم گون جمعیت بغداد صورت مى گرفت. در این سال ها مذاهب شیعه و سنى هنوز تشکّل رسمى نیافته و تنها برخى از مذاهب اهل سنت به تازگى در آستانه شکل گیرى بود. اختلافات عقیدتى، فقهى و کلامى، که زمینه ساز تفرق در مذاهب شیعه و سنى گردید هنوز از چارچوب محافل علمى فراتر نرفته و دامنه آن به پیروان فرق کشیده نشده بود. علاوه بر این، نفوذ بیش از حد ترکان در ساختار قدرت و دور بودن بغداد از مرکز سیاسى عباسیان موجب شد آتش منازعات فرقه اى در این سال ها شعله ور نگردد. با انتقال مجدد پایتخت به بغداد و قدرت گیرى مذاهب سنى، به ویژه مذهب حنبلى و قرامطه در اطراف سامرا، بغداد بیش از پیش تحت تأثیر سیاست هاى مذهبى خلفا قرار گرفته و صحنه منازعات و آشوب هاى فرقه اى گشت.
رویکرد خلیفه المعتضد (289 - 279ه ) در دامن زدن به اختلافات فرقه اى بى تأثیر نبود. معتضد، سیاست دوگانه اى در پیش گرفت. از یک سو، در حمایت از اهل حدیث به مقابله با فلاسفه و متکلمین پرداخت و با صدور فرمانى خرید و فروش کتب کلامى و فلسفى و بحث و جدل را ممنوع کرد29 و از سوى دیگر، به آل على بن ابى طالب نیکویى ها کرد30 و بر آن شد نامه مأمون - که در نکوهش معاویه نگاشته شده بود -31 بیرون آورده و در برابر مردم قرائت شود.32 او هم چنین دستور داد خطباى مساجد، معاویه بن ابى سفیان را بر فراز منابر لعن کنند.33 معتضد به سخنان عبیداللَّه بن سلیمان که او را از این اقدام برحذر داشته و از شورش عامه مى ترسانید، توجه نکرد و نخستین گام در اجراى این سیاست را با انتشار نامه اى براى عامه (اهل سنت) برداشت.34 خلیفه به سقایان و... دستور داد بر معاویه درود نفرستند و از او یاد نکنند35 و داستان سرایان و نقل گویان را نیز از نقل و قصه خوانى منع کرد.36 تصمیمات معتضد سبب شد عبیداللَّه بن سلیمان از قاضى، یوسف بن یعقوب حنبلى درخواست کند که خلیفه را از تصمیماتش منصرف نماید. قاضى یوسف به خلیفه هشدار داد که چنین سیاستى، موجب قدرت یافتن طالبیان و آشکار شدن ادعاهاى آنان براى احراز خلافت خواهد شد. قاضى حنبلى موفق شد، با بازنمایى شرایط سیاسى جامعه براى خلیفه، او را از تصمیماتش منصرف کند.37
با آغاز عصر غیبت، خلفاى عباسى که رقیب سرسختى پیش روى خود نمى دیدند، سیاست معتدلى درباره شیعیان امامى در پیش گرفتند. علماى شیعى نیز، براى حفظ موجودیت مذهب شیعه و تشکّل بخشى به آن، تلاش کردند به جاى مبارزه ى رودررو با حاکمیت، سیاست رفق و مدارا یا تقیه را در پیش گیرند.
جعفر بن معتضد (320 - 295ه ) با کمک دیوانیان شیعى، نظیر ابن فرات به خلافت رسید.38 مقتدر نیز، مانند پدرش معتضد، سیاست معتدلى در خصوص شیعیان امامیه داشت. در دوره خلافت او، شیعیانى، چون آل فرات و آل نوبخت به دستگاه خلافت راه یافتند.39 اما قدرت یافتن فاطمیان در مصر و نیز دیدگاه هاى خاص اسماعیلیه درباره امامت و خلافت، سیاست خلفا در خصوص شیعیان هفت امامى و قرامطه را خشن و سرکوب گرانه کرد. از این رو، وقتى به مقتدر خبر رسید که رافضیان در مسجد براثا تجمع کرده و قرامطه با نوشتن نامه، آنها را به پیروى از محمد بن اسماعیل و تبّرى از مقتدر، دعوت نموده اند، خلیفه، وزیر خود «خاقانى» را مأمور سرکوبى آنها کرد. وزیر با تشویق علماى سلفى، فتواى انهدام مسجد را از ایشان گرفت.40
گرایش هاى شیعى خلیفه موجب تکاپوى اهل سنت براى خارج ساختن خلافت از نفوذ این خاندان شد. کودتاى ابن معتز ناصبى با کمک دیوان سالاران سنى، مانند محمد بن داود، على بن عیسى و محمد بن عبدون، به همین منظور صورت گرفت، اما خلافت او بیش از یک روز به طول نینجامید. در پایان آن روز، همه حامیان خلیفه از اطرافش پراکنده شدند و فقط محمد بن داود در کنار خلیفه ماند. او براى جلب حمایت اهل سنت فریاد مى زد؛ «مردم براى خلیفه بربهارى خود دعا کنید».41 در این سال ها، بربهاریان قدرت مندترین و متعصب ترین شاخه حنابله بغداد بودند و پیشواى آنان، حسین بن قاسم بن عبیداللَّه بربهارى بود. ابن معتز مى کوشید با انتساب خود به بربهاریان حمایتشان را جلب کند، زیرا عوام سنى به آنان اعتقاد داشتند.42 با تمام این اقدامات، ابن معتز شکست خورد و ابن فرات شورشیان را دستگیر کرد، اما نسبت به آنان نرمش نشان داد و مقتدر را تشویق کرد که از گناه آنان درگذرد. به دستور ابن فرات، پرونده همه شورشیان به دجله ریخته شد.43 سیاست نرمش با سنیان که ابن فرات نسبت به عوامل کودتاى سال 296ه در پیش گرفت، همان سیاست شیعیان امامیه بود که پس از غیبت، براى حفظ موجودیت مذهب شیعه، اتخاذ نمودند.
تمایلات شیعى المقتدر، باعث نفوذ خاندان شیعى فرات به دربار عباسیان شد. از سوى دیگر، قدرت حنابله در آستانه قرن چهارم رو به افزایش بود و علما و پیروان متعصب حنبلى که نمى خواستند شاهد قدرت نمایى شیعیان و حضور آنان در دستگاه خلافت باشند، تلاش مضاعفى براى احیاى سنت و نفوذ بر خلیفه آغاز کردند. شورش حنابله در سال 306قمرى، با این هدف صورت گرفت، اما نتیجه اى دربر نداشت؛ به فرمان خلیفه عده اى از حنابله به بصره تبعید شدند.44 حنابله به منظور نفوذ بر خلیفه و تسلط بر امور خلافت، به بهانه امر به معروف و نهى از منکر با هجوم به خانه سالاران، فرماندهان و سایر مردم، چنان چه باده و آلت طرب مى یافتند، آنها را دور ریخته یا تاراج مى کردند. آنان هم چنین نزد رئیس شرطه رفته و با دادن شهادت دروغ درباره مردان و زنان، آنان را به فسق و فجور متهم مى کردند.45 رهبرى حنابله بغداد را در این دوران، ابو محمد حسن بن على بن خلف بربهارى برعهده داشت. او از مذهب حنبلى به شدت دفاع مى کرد46 و نقش مؤثرى در برپایى فتنه هاى فرقه اى داشت. اقدامات خشونت بار حنابله، به ویژه پیروان ابو محمد بربهارى، بغداد را به آشوب کشانده، خشم خلیفه و رئیس شرطه بغداد را برانگیخت و موجب صدور فرامین سختى درباره آنان شد. در اطلاعیه خلیفه الراضى، به برخى رفتارهاى بربهارى و یارانش، از جمله تعرض به پیروان مذهب شافعى، کافر و گمراه خواندن شیعیان، انتساب مسلمانان به بدعت گذارى، آزار رساندن به زائران و مخالفت با زیارت قبور، اعتراض شده است.47
در عهد القادر (422 - 381ه )، محمود بن سبکتکین در خراسان و رى قدرت یافت و جهت ترویج مذهب حنفى، به مقابله با شیعه، باطنیه و معتزله پرداخت. محمود در جهت همین سیاست، در سال 420ه با خلیفه القادر مکاتبه کرد و ضمن آن، معتزله، روافض و باطنیه را کافر خواند و مذهب آنان را اباحیه نامید.48 خلیفه القادر، که حامى جدى اهل سنت، به ویژه حنابله بود، به کمک پشتیبان جدید خود و با استفاده از ضعف امراى بویهى، تلاش خود را براى احیاى مذهب سنت و جماعت آغاز کرد. از این رو، وى در رمضان سال 420 قمرى مکتوب کوتاهى منتشر کرد. این مکتوب که در حضور فقها و علماى دار الخلافه قرائت شد، حاوى اخبار وفات پیامبر، فضایل ابوبکر و عمر، ردّ قبول خلق قرآن و مخالفت با معتزله بود.49 او سپس در ماه ذوالقعده اعلامیه معروف خود را با عنوان «اصول القادرى» منتشر کرد.50 خلیفه پیش از این هم نوشته هایى در حمایت مذهب سنت منتشر کرده بود. از جمله در سال 408ه ، ضمن مکتوبى به فقهاى حنفى معتزلى، از آنان خواست از معتزله و روافض تبرّى جویند51 و در سال 409ه با صدور نامه اى اعلام کرد؛ افراد قائل به خلق قرآن، کافرند و ریختن خونشان مباح است.52 مخالفت القادر با معتزله به حدّى رسید که شرط انتصاب افراد به مشاغل دیوانى بغداد را تبرّى از عقاید اعتزالى دانست.53 خلیفه هم چنین دست سلطان محمود غزنوى را در قتل یا حبس قرامطه، اسماعیلیه، معتزله، شیعه، جهمیه و مشبهه باز گذاشت و به او اجازه لعن آنها را بر فراز منابر خراسان داد.54
اقدام دیگر القادر براى احیاى مذهب سنت و جماعت، انتصاب خطباى سنى در مساجد مهم دارالخلافه جهت وعظ و خطابه بود. در سال 420ه به دستور خلیفه القادر، ابى منصور بن تمام سنى به عنوان خطیب مسجد براثا تعیین گردید.55 مسجد براثا براى شیعیان «مقدس» بود. آنان معتقد بودند امام على علیه السلام در این مسجد نماز خوانده است.56 تقدّس مسجد و قرار گرفتن آن در محله شیعه نشین براثا، این مسجد را به مرکز فعالیت هاى مذهبى و سیاسى شیعیان تبدیل کرد. در همین سال به دنبال سخنرانى غلوآمیز خطیب شیعى، نماز جمعه در مسجد براثا تعطیل شده بود.57 خلیفه به منظور جلوگیرى از تحریک شیعیان توسط خطباى شیعى، خطیبى سنى براى وعظ و اقامه نماز جمعه به آن جا فرستاد، اما شیعیان با دیدن این شخص به سوى او آجر انداخته و سنگ بارانش کردند. رؤساى شیعه به همراه نقیب مرتضى نزد خلیفه رفته و از او پوزش خواستند،58 خلیفه که به دنبال بهانه براى سرزنش شیعیان بود، از فرصت پیش آمده استفاده کرد و ضمن مکتوبى مسجد براثا را مسجد ضرار نامید و آن جا را اقامتگاه کفار و زنادقه خواند و سخنان غلوآمیز خطیب شیعى درباره على علیه السلام را تکذیب نمود.59 اقدام دیگر القادر براى تضعیف شیعیان، مقابله با خلافت فاطمیان بود. بر این اساس، خلیفه از علماى شیعى، نظیر ابو احمد موسوى و سید مرتضى خواست تا صحت انتساب فاطمیان به حضرت فاطمه علیها السلام را رد کنند.60
القائم بأمر اللَّه (467 - 422ه ) براى احیاى سنت، سیاست پدر را در پیش گرفت. او با استفاده از ضعف امراى بویهى، افرادى، مانند ابن مسلمه حنبلى را به وزارت برگزید.61 به دستور او، اعتقادنامه القادرى مجدداً در حضور علما و فقها قرائت شد و همه ائمه سلف ملزم به رعایت آن اصول شدند.62 در دوره خلیفه القائم، منازعات فرقه اى شیعه و سنى در کنار فتنه ترکان و عیاران، بغداد را به آشوب کشاند. در سال 422ه ، فتنه بزرگى بین شیعیان و اهل سنت رخ داد. در این درگیرى خانه شریف مرتضى، نقیب علویان و کوى یهودیان غارت شد.63 در همین سال شخصى به نام خزلجى صوفى تصمیم به غزا گرفت و پس از کسب اجازه از خلیفه، عده اى را به دور خود جمع کرد. خزلجى در جمع افراد مذکور، به ذکر فضایل ابوبکر و عمر پرداخت. سخنان او موجب خشم و قیام شیعیان کرخ علیه سنیان شد.64
دوران خلافت القائم با حضور آل سلجوق در بغداد پیوند خورد. تضاد مذهبى میان خلفاى حنبلى، سلاطین حنفى و وزراى شافعى آنان، بارها و بارها بغداد را عرصه کشمکش هاى فرقه اى نمود.65 در سال 447ه چند درگیرى مهم بغداد را به آشوب کشاند. ابتدا فتنه شیعیان و اهل سنت رخ داد.66 سپس حنابله با اشاعره 67 و شافعیان 68 درگیر شدند. در سال 448ه ساکنان کرخ و باب البصره بر سر گفتن ذکر «حى على خیر العمل» به جان هم افتادند.69 در سال 449ه شیعیان و اهل سنت با یک دیگر درگیر شدند. در این واقعه، خانه شیخ طوسى، فقیه امامیه به غارت رفت و کتاب خانه ارزش مند او در آتش سوخت.70 در سال 458 قمرى اهالى کرخ به برگزارى مراسم نوحه خوانى عاشورا پرداختند. اهل سنت علیه آنان قیام کردند و القائم، شیعیان را از مراسم نوحه خوانى باز داشت.71
در مراسم بیعت با خلیفه المقتدى بامراللَّه (487 - 467ه )، شریف ابو جعفر، عالم حنبلى و دو عالم بزرگ شافعى به نام هاى ابو اسحاق شیرازى و رقیبش ابو نصر بن صباغ شرکت داشتند.72 این رویداد ضمن آن که مؤید تلاش علماى سنى براى نفوذ بر خلیفه است، رقابت تنگاتنگ میان شافعیان، حنفیان و حنبلیان را نیز نشان مى دهد. بنابراین، از این تاریخ به بعد در کنار کشمکش دائمى شیعه و سنى، شاهد جدال میان مذاهب مختلف اهل سنت نیز هستیم. مقتدى دستور منع وعاظ از سخنرانى را لغو کرد و خطبا آزادانه به وعظ پرداختند. خلیفه حتى به ابوالقاسم قشیرى، فقیه اشعرى اجازه وعظ داد. سخنان او موجب فتنه میان حنابله و اشاعره شد؛ در این واقعه عده اى از طرف داران هر دو فرقه به قتل رسیدند.73
المستظهر باللّه (512 - 487ه ) براى کاهش نفوذ شیعیان، به ترویج اعتقادات اهل سنت پرداخت. او در سال 499ه جامع قصر را گشود، تا همه مردم در آن جا نماز تراویح 74 بخوانند. وى دستور داد «بسم اللَّه الرحمن الرحیم» را به شیوه حنابله، بلند ذکر کنند و قنوت نماز را نیز به شیوه شافعیان ادا کنند. ترک جهر (بلند گفتن) بسم اللَّه در مساجد بغداد به این دلیل بود که علویان پیرو فاطمیان مصر، آن ذکر را بلند مى گفتند،75 اما به دنبال شکست بساسیرى در دعوت مردم به سوى فاطمیان، خلیفه بر اجراى سنت ها و معتقدات اهل سنت همت گماشت. على رغم این اقدامات آتش منازعات هم چنان شعله ور بود. در سال 495ه فتنه ایلغارى در بغداد، بهانه شرکت عامه در آشوب را فراهم کرد.76 در سال 497ه عامه با کمک عیاران دست به فتنه زده و بغداد را به آشوب کشاندند.77 در دوره المستظهر، قدرت باطنیه هم چنان رو به افزایش بود. باطنیان، حتى در بغداد نیز علماء خلفا و کارگزارانشان را تهدید مى کردند. آنها با نفوذ در بغداد توانستند عبدالواحد الرویانى، شیخ شافعیه را به قتل رسانند.78
خلیفه المسترشد (529 - 512ه ) در سیاست گذارى هاى خود، تحت تأثیر علماى سنى بود، اما رویکرد او به برخى از فِرَق، به درگیرى علماى سنى دامن زد. چنان که در سال 515ه اجازه وعظ به قاضى اسماعیل بن ابى العلأ، مدرس حنفیان در خانه سلطان، موجب خشم شافعیان شد.79 اجازه وعظ به ابوالفتوح اسفراینى و حضور خلیفه در مجلس وعظ او نیز، سبب نگرانى حنابله و درگیرى یاران اسفراینى و سایر سنیان شد.80 علاوه بر درگیرى فرقه هاى مختلف اهل سنت با یک دیگر81 و جدال آنها با شیعیان، بغداد با خطر باطنیه نیز روبه رو بود.82 باطنیان علاوه بر آن که به ابن ایوب، قاضى عکبرا حمله کرده و او را غارت نمودند، به قافله هاى بغداد نیز حمله مى کردند.83 آنها هم چنین ابوطالب سیمرى، وزیر سلطان مسعود84 و خلیفه المسترشد را به قتل رساندند.85
المقتفى (555 - 530ه ) در ایام خلافتش به زیارت مرقد ائمه مى رفت.86 او حتى تحت تأثیر ابوالحسن غزنوى 87 که به تشیع گرایش داشت، ابوالفتوح اسفراینى را به دلیل دخالت در فتنه اشاعره از بغداد اخراج کرد،88 اما نگرانى خلیفه از نفوذ شیعیان، وى را به مقابله با آنان وادار کرد. در سال 547ه مردى متصوف، که مردم را موعظه مى کرد، دستگیر شد. نزد وى الواحى از گل یافتند که بر همه آنها نام امامان دوازده گانه نوشته شده بود. او را به اتهام رفض در محله باب النوبى گردانده و پس از تأدیب، خانه نشین کردند.89 اقدام دیگر مقتفى براى کاهش نفوذ شیعیان، انتصاب ابن هبیره حنبلى به مقام وزارت بود. ابن هبیره با شیعیان رابطه خوبى نداشت.90 در این ایام منازعات افزایش یافت. دخالت علما و خطیبان شیعه و سنى در منازعات،91 باعث شد خلیفه در سال 550ه فرمان منع وعظ را صادر نماید.92
در عهد خلافت المستنجد، تشیع در بغداد گسترش یافت و اهالى کرخ علناً به سبّ صحابه پرداختند.93 المستنجد که از نفوذ فراوان شیعیان در عراق به هراس افتاده بود، براى تضعیف آن ها تصمیم گرفت بنى اسد، مهم ترین گروه سرکرده شیعه را از عراق اخراج کند. سرداران خلیفه دستور وى مبنى بر اخراج بنى اسد از عراق را در سال 558ه به اجرا درآوردند. مأموران پس از کشتار چهار هزار تن از ایشان، بقیه را وادار به کوچ کردند. از این رو، از قبیله بنى اسد، جز تعداد اندکى در عراق باقى نماند.94 کثرت فعالیت هاى شیعیان در این ایام سبب شد تا وزیر المستنجد به محتسب دستور دهد گروهى از حصیربافان - که بر حصیرهاشان نام دوازده امام را نوشته بودند - در معرض تماشاى مردم بغداد قرار گیرند.95
در عهد المستضیى ء (575 - 566ه )، با شکست دولت بنى عبید، مصر به دست عباسیان افتاد و در آن جا خطبه به نام خلیفه المستضیى ء خوانده شد. شکست دولت فاطمیان، تضعیف تشیع در بغداد را در پى داشت.96 با این حال، خلیفه المستضیى ء ترجیح داد براى جلوگیرى از منازعات فرقه اى و جلب حمایت شیعیان، سیاست معتدلى درباره هر دو فرقه در پیش گیرد؛ خلیفه از یک سو حکم اخراج شیخ محمد طوسى، خطیب سنى را که سخنانش در مسجد تاجیه موجب شورش شیعیان شده بود، صادر کرد97 و از سوى دیگر، لوح یادبودى بر مزار احمد بن حنبل نصب نمود.98 المستضیى ء به وعاظ حنبلى، به ویژه ابن جوزى اجازه وعظ در جامع قصر را داد99 و به توصیه صاحب المخزن او را در مبارزه با بدعت ها تقویت کرد.100 به دستور وى، براى جلوس و سخنرانى شیخ ابوالفتوح، فقیه حنبلى، صفه اى در جامع قصر ساخته شد. پیروان دیگر مذاهب از این اقدامات که براى حنبلیان صورت مى گرفت، سخت آزرده شدند.101 در این سال ها منازعات هم چنان ادامه داشت. در سال 569ه هنگامى که شیعیان کرخ همراه ساکنان سنى باب البصره مشغول بستن سد بر روى دجله بودند، با خواندن آواز «انقلعت الشجره لعن اللَّه العشره» به سبّ صحابه پرداختند. این کار موجب خشم سنیان و درگیرى آنان با اهالى کرخ شد. خلیفه به منظور پایان دادن به درگیرى، از علاءالدین تنامش کمک خواست، اما تنامش که خود شیعى مذهب بود، با اهالى باب البصره ناسازگارى کرد. چون این خبر به گوش خلیفه رسید، او را به سختى نکوهش کرد و بازگرداند.102 در همین سال، محمد طوسى، ضمن وعظ در تاجیه اظهار داشت: ابن ملجم به خاطر کشتن على علیه السلام کافر نشده است. مستمعین حاضر در مجلس به سوى خطیب آجر پرت کرده و آشوب به پا نمودند. این واقعه موجب شد خلیفه همه وعاظ را از وعظ منع کند.103 محمد طوسى نیز به خاطر مشاجره با نقیب النقبا و تعصب در رفتار، از بغداد اخراج شد.104 سبّ صحابه در سال 574ه نیز شیعیان کرخ و اهل سنت را به جان هم انداخت. عوام کتاب هایى در سبّ صحابه نزد مردى به نام ابن قرایا یافتند. و او را پس از بریدن زبان و قطع کردن دستش، آن قدر کتک زدند تا جان باخت. سپس به جست و جوى شیعیان دیگرى که آن کتاب ها را در اختیار داشتند، پرداخته و همه کتاب ها را سوزاندند.105
در دوران خلافت آخرین خلفاى عباسى، قدرت شیعیان هم چنان رو به افزایش بود. خلفا چاره اى جز رفق و مدارا با شیعیان نداشتند. در این دوران، عباسیان با ضعف خلفاى فاطمى، رقباى دیرینه خود مواجه بودند، اما خلافت و قلمروشان از دو سو در معرض تهدید قرار گرفته بود. از سال ها قبل، خطر حمله صلیبیون، قلمرو عباسیان را تهدید کرده بود و اکنون در اواسط قرن هفتم، حمله قوم تاتار، دارالخلافه عباسیان را با خطر جدى روبه رو مى ساخت.
در دوره خلافت الناصر (640 - 575ه ) قدرت شیعیان پس از ضعف دولت سلجوقى، رو به افزایش نهاد. خلیفه الناصر کوشید با تحت نفوذ درآوردن نیروى عظیم فتیان و شیعیان، بر دشمنان خود غلبه کند. از این رو، وى شیعیان را به مناصب دیوانى رساند. خلیفه، پس از عزل ابن یونس حنبلى، وزارت را به مؤید الدین محمد بن احمد، معروف به ابن قصاب داد.106 و پس از او نصیرالدین شیعى را به وزارت رساند.107 در دوره او ابن جوزى، عالم حنبلى از وعظ منع گشت و به زندان افتاد.108 ابن یونس حنبلى نیز بازداشت شد.109 خلیفه هم چنین به منظور کنترل نیروهاى فعال جامعه، اعم از عیاران، شطار و فتیان، به جماعت فتیان پیوست. الناصر در سال 578ه به دست مالک بن عبدالجبار لباس فتوت پوشید و پس از مرگ او با بیعت بزرگان این فرقه به ریاست آن رسید.110 تلاش الناصر براى وحدت بخشى به نیروهاى دارالخلافه، ایجاد توازن میان گروه ها و فرقه هاى مختلف و تحت پوشش قرار دادن فتیان و عیاران، از آشوب هاى شهرى و منازعات فرقه اى کم نکرد. در سال هاى 111581 و 582ه 112 میان شیعیان کرخ و اهل سنت درگیرى شد. در سال 576ه سبّ شافعى توسط مردى در نظامیه، باعث درگیرى فقهاى شافعى با او شد113 و خلیفه به دنبال شنیدن اخبارى درباره فساد اخلاق فقهاى نظامیه، دستور اخراج آنان را صادر کرد.114
المستعصم باللّه (656 - 640ه )، براى حفظ خلافت عباسى کوشید ضمن مدارا با شیعیان، جهت حفظ آرامش دار الخلافه، عواملى را که به منازعات و آشوب هاى فرقه اى دامن مى زدند، حذف نماید. خلیفه که از نیروى شیعیان آگاه بود، تلاش کرد با انتصاب شیعیانى، نظیر ابن علقمى به مناصب دیوانى،115 حمایت این گروه عظیم را به دست آورد. او هم چنین به زیارت مرقدموسى بن جعفرعلیه السلام رفت 116 و دستور مرمت آرامگاه امام را داد.117 خلیفه به منظور بهبود وضعیت معیشتى علویان، مبلغ سه هزار دینار در اختیار ابو عبداللَّه حسین بن اقساسى، نقیب طالبیان گذاشت تا در میان علویان مقیم مشهد امام على و امام کاظم علیه السلام تقسیم کند.118 در کنار این گونه اقدامات، المستعصم به منظور جلوگیرى از درگیرى هاى شیعه و سنى در سال 641ه ، شیعیان را از خواندن مقتل و شعر در روز عاشورا در مناطق غرب و شرق بغداد به جز مشهد موسى بن جعفرعلیه السلام، منع کرد.119 این فرمان در سال 648 نیز صادر شد و براى جلوگیرى از فتنه، اهالى کرخ و مختاره از نوحه خوانى، مرثیه سرایى و قرائت مقتل امام حسین منع شدند.120 المستعصم براى جلوگیرى از تحریک مردم از جانب وعاظ، همه خطیبان را از وعظ منع کرد.121 با این وجود، گاه گاهى آتش منازعات فرقه اى دامان بغداد را مى گرفت. در سال 641ه اهالى مأمونیه و باب الأزج با یک دیگر به زد و خورد پرداختند.122 در سال هاى 123654 و 655ه 124 شیعیان کرخ با اهالى محله هاى سنى نشین درگیر شدند. ذهبى معتقد است که خلیفه از این اوضاع و احوال اطلاعى نداشت و همه این امور، به دستور ابن علقمى که قصد داشت خلافت را از خاندان عباسى بیرون کرده و به علویان بسپارد، صورت مى گرفت.125

تأثیر سیاست گذارى هاى کارگزاران بر منازعات

یکى از ارکان مهم اقتدار رسمى خلافت عباسى، کارگزاران بودند. کارگزاران شامل وزیر، مأموران دیوانى، والیان شهرها، رؤساى شرطه، سرکردگان سپاه، قضات و نقیبان علوى و عباسى بودند که در اداره قلمرو عباسیان نقش مهمى داشتند. این افراد با سیاست گذارى ها یا جهت گیرى هاى خویش به سوى فرقه اى خاص، موجى از تنش و آشوب را در جامعه اسلامى، به ویژه بغداد ایجاد مى کردند.
در دوران خلافت مقتدر، شیعیان امامیه در دستگاه خلافت عباسى نفوذ کردند.126 مقتدر، فردى شیعى به نام على بن فرات را به وزارت برگزید. ابن فرات راه ورود شیعیان به تشکیلات دیوانى عباسیان را هموار کرد؛ افرادى، چون شلمغانى در دستگاه دیوانى ابن فرات خدمت مى کردند. او هم چنین جهت گشایش حال هاشمیان و علویان، حقوق و مزایاى آنان را افزایش داد.127 دیوانیان سنى به منظور مقابله با نفوذ شیعیان، در سال هاى 296 و 317ه اقدام به برپایى کودتا علیه مقتدر نمودند،128 اما موفقیتى به دست نیاوردند. اقدامات حامد بن عباس در دستگیرى و قتل حلاج و شلمغانى و تلاش او براى مجبور کردن مقتدر به قتل ابن فرات و پسرش، با هدف جلوگیرى از نفوذ شیعیان صورت گرفت.
با قدرت یافتن حنابله در اواسط قرن سوم هجرى، شیعیان تحت آزار قرار گرفتند و اوضاع دارالخلافه متشنج شد. از این رو، على بن یلبق و حسن بن هارون بر آن شدند تا جهت تضعیف حنابله - که به سبّ صحابه پیامبر تعصب خاصى داشتند - معاویه و یزید بر فراز منابر لعن شوند. اهل سنت از این اقدام برآشفتند و نزدیک بود دارالخلافه به آشوب کشیده شود که على بن یلبق پیشنهاد داد براى جلوگیرى از آشوب، بربهارى، پیشواى حنبلیان را دستگیر کنند، اما بربهارى گریخت و ابن یلبق تنها موفق به دستگیرى و تبعید عده اى از یاران او به بصره شد.129 در سال 323ه پیروان بربهارى بغداد را به آشوب کشانده، بازار و دکان هاى کسبه را غارت کردند.130 آنها به بهانه امر به معروف و نهى از منکر، به خانه مردم ریخته و آلات لهو را شکستند. بدرخرشنى، رئیس شرطه بغداد براى سرکوب آنان دستور داد در دو طرف بغداد جار زنند که حتى دو نفر از پیروان بربهارى نباید با هم باشند و هیچ یک از آنان حق ندارند درباره مذهب خود بحث و مناظره کنند. حنبلیان حق ندارند امام نماز جماعت شوند مگر آن که «بسم اللَّه الرحمن الرحیم» را چه در نماز صبح و چه در نماز عشا، علناً بلند بخوانند.131
دوره امیر الامرایان به رقابت و کشاکش مدعیان مقام امیرالامرایى بر سر کسب این مقام گذشت و درگیرى هاى مذهبى در هیاهوى آشوب هاى سیاسى گم شد، اما گرایش برخى از سران به این فرقه هاى مذهبى، زمینه ساز منازعات فرقه اى در آینده شد؛ براى مثال، بجکم، امیرالامراى ترک در سال 329 قمرى دستور داد مسجد براثا که قبلاً به دستور مقتدر منهدم شده بود، بازسازى شود و شیعیان مجدداً در آن جا نماز جماعت بخوانند.132 این سیاست موجب رونق یافتن یکى از مراکز مهم مذهبى - سیاسى شیعیان بغداد شد.
ابو محمد مهلبى، وزیر معز الدوله، به مقابله با غلات شیعه پرداخت و قومى از تناسخیه را - که معتقد بودند روح على بن ابى طالب علیه السلام، جبرئیل و فاطمه علیها السلام در آنان حلول یافته - مجازات نمود.133 مهلبى هم چنین مردى از پیروان ابن ابى العز (شلمغانى) - که ادعاى خدایى داشت و جماعتى از اهالى بغداد را گرد خود جمع کرده بود - به قتل رساند.134 در سال 362ه پس از آن که یکى از زندانبان ها مردى عامى را به قتل رساند، اهالى و ترکان دست به شورش زدند. قاتل از ترس به منزل یکى از ترکان پناه برد، اما شورشیان او را بیرون کشیده و پس از کشتن، جسدش را به آتش کشیدند. سپس درب زندان را گشودند و زندانیان گریختند. چون معلوم شد عده اى از زندانیان فرارى، از شیعیان ساکن کرخ بوده یا از حمایت شیعیان کرخ برخوردار بودند، ابوالفضل شیرازى وزیر طائع، صافى حاجب را همراه گروهى براى جنگ با مردم کرخ فرستاد. صافى که سنى متعصبى بود، محله کرخ را آتش زد.135 اکثر مورخان بر این باورند که ابوالفضل وزیر که سنى متعصبى بود، در آتش زدن محله کرخ دخالت داشته است.136 در سال 363ه فتنه بزرگى بین دو فرقه برخاست. اهل سنت براى برانگیختن خشم شیعیان به شبیه سازى جنگ جمل اقدام نمودند. آنان از این رو، زنى را به عنوان عایشه سوار بر شتر کردند، دو نفر را نیز طلحه و زبیر نامیدند، و هنگامه اى برپا نموده و اظهار داشتند: در حال جنگ با على علیه السلام هستند.137
در دوره استیلاى آل بویه در بغداد، عوامل اصلى منازعه ساز عبارت بودند از: سبّ صحابه، برپایى مراسم عاشورا و جشن غدیر. صاحب منصبان سنى براى جلوگیرى از درگیرى شیعیان و اهل سنت سعى مى کردند مانع از انجام این مراسم شوند. در سال 382ه پس از آن که ابوالحسن على بن محمد کوکبى، معروف به ابن معلم بر کارهاى سلطان بهاالدوله دیلمى مسلط شد، براى جلوگیرى از فتنه، فرمان ممنوعیت مراسم عاشورا را صادر نمود و این ممنوعیت تا سه سال ادامه یافت.138 حسن بن ابى جعفر، استاد هرمز (عمید الجیوش) سیاست موازنه اى را نسبت به هر دو فرقه در پیش گرفت؛ او ضمن آن که شیعیان کرخ و سایر محلات را از برپایى مراسم نوحه خوانى عاشورا باز داشت، اهالى باب البصره را نیز از زیارت مرقد مصعب بن زبیر منع کرد.139 عمید الجیوش بدون هیچ ملاحظه اى علویان، عباسیان، شیعیان و سنیانى که قوانین تعیین شده را نادیده مى گرفتند، به شدت مجازات کرد. این سیاست ها موجب آرامش در بغداد شد، اما موقتى بود.
در سال 389ه خلیفه و اهل سنت با بهره گیرى از حمایت سلطان محمود غزنوى، جانى تازه یافته و به احیاى رسوم تازه اى دست زدند. آنها هشت روز پس از عاشورا، براى مصعب بن زبیر مراسم سوگوارى برپا کردند و هشت روز پس از عید غدیر نیز به مناسبت ورود پیامبر و ابوبکر به غار ثور، جشنى برپا داشتند.140 برپایى این مراسم، شدت بیشترى به منازعات داد. سال 398 یکى از هاشمیان در مسجد باب الرباح نزد ابو عبداللَّه محمد بن نعمان، معروف به ابن معلم، فقیه شیعى از سبّ اهل سنت دادخواهى کرد. پیروان ابن معلم (شیخ مفید) به خشم آمده و همراه مردم کرخ به خانه قاضى ابو محمد اکفانى رفتند. در این هنگام درگیرى شدیدى آغاز شد. شیعیان قرآنى آورده و مدعى شدند قرآن ابن مسعود است و با قرآن هاى دیگر تفاوت دارد. سپس اشراف، قضات و فقها گرد آمده و دستور آتش زدن آن قرآن را صادر نمودند. شیعیان از این موضوع به شدت خشمگین شده، در حالى که به حمایت از خلفاى فاطمى فریاد مى زدند: یا حاکم و یا منصور، به خیابان ها ریختند، گروهى نیز به منزل شیخ ابو حامد اسفراینى حمله کردند. چون اخبار این واقعه به گوش خلیفه رسید، دستیارانش را به حمایت از اهل سنت به میدان فرستاد. عمید الجیوش نیز از طرف بهاءالدوله مأمور سرکوبى شیعیان شد. او تصمیم گرفت ابن معلم را تبعید کند که با شفاعت گروهى از بزرگان بخشیده شد، اما آشوبگران دست بردار نبودند، در همان زمان گروهى با حمله به مسجد براثا، حصیرها، پرده ها و قندیل هاى آن را به غارت بردند. مأموران براى فرو نشاندن فتنه، عده اى از مجرمان را دستگیر کرده و در شهر گرداندند، سپس چشمهایشان را کور و دست و پاى آنان را قطع کردند.141
ابو غالب بن خلف (فخر الملک) جانشین عمید الجیوش، برپایى مراسم مذهبى را آزاد کرد.142 این آزادى دوام چندانى نداشت. در جریان فتنه سال 406ه ، فخر الملک ناگزیر شد اهالى کرخ را از سوگوارى روز عاشورا باز دارد.143 على بن عبد الصمد شیرازى، داروغه جدید بغداد سعى کرد اوضاع را سر و سامان دهد. وى متعصبان شیعه و سنى را به شدت مجازات کرد و فقیه شیعى، ابن معلم را همراه گروهى تبعید نمود. اما ابوالقاسم مغربى، وزیر مشرف الدوله، فعالیت هاى ضد شیعى ابن عبدالصمد را نپذیرفت و او را پنجاه هزار دینار جریمه کرد. سرانجام عده اى را گمارد تا او را به قتل رسانند.144
در سال 442ه با تلاش ابو محمد النسوى، رئیس شرطه بغداد، میان دو فرقه شیعه و سنى صلح برقرار شد.145 این صلح دیرى نپائید و آتش فتنه دوباره شعله ور شد. در ماه صفر سال 443ه شیعیان کرخ، برج هایى برپا کرده و با طلا جمله «محمد و على خیر البشر» را بر آن نوشتند. سنیان محله قلائین از آنان خواستند جمله «فمن رضى فقد شکر و من ابى فقد کفر» را به آن اضافه کنند ولى شیعیان نپذیرفتند و این امر، سبب درگیرى میان آنها شد. خلیفه القائم، اباتمام، نقیب عباسیان و عدنان بن الرضى، نقیب علویان را براى بررسى اوضاع به کرخ فرستاد. هر دو نقیب، گفته ساکنان کرخ را درست دانسته و بر آن گواهى نوشتند، اما اهل سنت، داورى آن ها را نپذیرفته و ابن المذهب، زهیرى و عده اى از حنبلیان، سنیان را علیه شیعیان تحریک کردند. در این هنگام ابن مسلمه وزیر که خود از حامیان حنابله بود، با شیعیان به شدت برخورد کرد. شیعیان براى خاتمه دادن به غائله، کلمات «خیر البشر» را از روى دیوار پاک کرده به جاى آن «علیهما السلام» نوشتند، اما اهل سنت اعلام کردند باید آجرى که کلمات «محمد و على» روى آن نوشته شده از جاى بکنند و در اذان نیز ذکر «حى على خیر العمل» گفته نشود. گروه شیعى از انجام خواسته آنها خوددارى کرد و درگیرى ادامه یافت. در این میان، یکى از رجال هاشمى به قتل رسید. اهل سنت پیکر او را در کنار احمد بن حنبل به خاک سپرده و در بازگشت آرامگاه امام کاظم و امام جوادعلیه السلام را ویران نموده و تلاش کردند پیکر آنان را به مقبره احمد بن حنبل منتقل کنند. ابو تمام، نقیب عباسیان و دیگر سنیان با شنیدن این خبر مانع کار آنان شدند، اما اهالى کرخ به «خان الفقها» که متعلق به حنفیان بود حمله و آن جا را غارت کردند و ابا سعد سرخسى، مدرس حنفى را کشتند.146 در سال 445 فتنه شیعه و سنى تجدید شد. ابو محمد النسوى، خیمه اى میان محله باب الشعیر و سوق الطعام برپا کرد، عده اى را به قتل رساند، محله کرخ را آتش زد و شعار «محمد و على خیر البشر» را ممنوع کرد.147
در دوره حضور آل سلجوق بر بغداد، تضاد عقیدتى خلفاى عباسى با سلاجقه حنفى مذهب و وزراى شافعى آنها، بیش از پیش بغداد را عرصه منازعات فرقه اى نمود. در این دوره، علاوه بر درگیرى هاى شیعه و سنى، منازعات فرق مختلف اهل سنت نیز رواج یافت. در این منازعات، ردّ پاى علما و دیوانسالاران حنبلى و شافعى را مى توان جست و جو نمود.
منصور بن محمد الکندرى، وزیر طغرل، معتزلى و شیعه بود. او سبّ شیخین و سایر صحابه را جایز مى دانست و با اشاعره مخالف بود. طغرل بیک تحت تأثیر او دستور لعن اشاعره بر فراز منابر خراسان را داد. به دستور عمید الملک، علماى اشعرى از تدریس و وعظ در مساجد منع شدند و به آن ها اهانت شد. او هم چنین دستور داد اهل سنت را در مساجد سبّ کنند.148
خواجه نظام الملک، وزیر ملکشاه، به دلیل گرایش به مذهب شافعى، به فقها و متکلمین شافعى اجازه وعظ داده و ایشان را از ایراد سخنرانى درباره کلام اشعرى منع نمى کرد. این سیاست خواجه، رقابت و دشمنى علما و رؤساى مذاهب سنى به ویژه حنابله را بیشتر و آنان را با یک دیگر درگیر مى کرد. به دنبال ورود هر عالم اشعرى مسلک به بغداد و ایراد وعظ در حمایت از کلام اشعرى، حنابله در صف مقدم مخالفان وى قرار گرفته و شهر را به آشوب مى کشاندند. سال 495ه سخنان عیسى بن عبداللَّه قونوى، عالم اشعرى موجب منازعه حنابله و اشاعره شد.149 در سال 538 ابوالفتوح اسفراینى از علماى اشعرى وارد بغداد شد و در حمایت از مذهب اشعرى، سخنان متعصبانه اى ایراد کرد. سخنان او سبب فتنه شد و میان او و ابوالحسن غزنوى معارضاتى درگرفت؛ آن ها یک دیگر را بر منبر دشنام دادند. غزنوى نزد سلطان مسعود سلجوقى رفت و به تحریک او، سلطان دستور اخراج اسفراینى را صادر نمود.150
علاوه بر وزرا، نقیبان علوى و عباسى نیز در حوادث و تحولات نقش داشتند. ابو احمد موسوى، نقیب طالبیان در فرو نشاندن آتش فتنه میان شیعیان و سنیان دار الخلافه و حفظ قدرت فرقه شیعه، نقش مهمى ایفا نمود. او به همراه سید مرتضى براى جلب رضایت خلیفه القادر باللّه، صحت انتساب خلفاى فاطمى به حضرت فاطمه علیها السلام را ردّ کرد151 و در سال 361ه اقدام وزیر ابوالفضل شیرازى را در آتش زدن محله کرخ محکوم کرد. همین مسأله موجب عزل او از نقابت شد.152 شریف رضى، نقیب طالبیان در سال 406ه براى جلوگیرى از تجدید فتنه و حفظ مصالح شیعیان، ساکنان کرخ را از برپایى مراسم عاشورا باز داشت. با وجود رفق و مدارى نقبا با عباسیان، گاهى از اوقات، آنان نیز مجازات مى شدند. در سال 630ه نقیب حسین بن اقساسى اشعارى در بزرگداشت مقام پیامبرصلى الله علیه وآله و على علیه السلام سرود و آن را براى نقیب النقباى عباسیان فرستاد. مخالفانش بر او خرده گرفتند که در اشعارش به صحابه و تابعین اهانت کرده است، سپس از فقها خواستند فتوا دهند که اقساسى به صحابه و تابعین طعن زده و در دین خود دچار ضعف شده است.153

تأثیر گرایش مذهبى و سیاست گذارى هاى امرا بر منازعات

یکى دیگر از عوامل تأثیرگذار بر منازعات فرقه اى، امرا بودند. از میان امیرالامرایان، نخستین کسانى که موفق شدند به طور مستقل در دار الخلافه عباسیان به اعمال قدرت بپردازند، امراى بویهى بودند.
سال 334ه معز الدوله دیلمى پس از غلبه بر حسین بن حمدان وارد بغداد شد و پس از مدتى، خلیفه المستکفى را از خلافت خلع و المطیع باللّه را به جاى وى نشاند.154 هم زمان با امارت آل بویه بر بغداد حوادث مهمى در قلمرو اسلام رخ داد. از یک سو، خاندان شیعى مزید، تحت حمایت بویهیان در حله قدرت یافت و از سوى دیگر، سرسخت ترین رقیب عباسیان؛ یعنى فاطمیان، در مصر تشکیل حکومت دادند. در این دوره، قدرت از خلیفه به امراى بویهى منتقل شد و خلافت به مقامى تشریفاتى مبدّل گشت. از آن جا که آل بویه شیعه مذهب بودند، سیاست هاى مذهبى آنها بر قدرت و نفوذ شیعیان افزود و تشیع به عنوان مذهب و حزبى رسمى، در برابر حزب سیاسى - مذهبى حنابله قد علم کرد.
معز الدوله در سال 350ه به منظور حمایت از شیعیان و احیاى مراسم مذهبى ایشان، قوانین جدیدى را تصویب کرد که منشأ تحولات تازه اى در دار الخلافه عباسیان شد. او شعار لعن معاویه که پس از خلیفه المقتدر دیگر به طور رسمى مطرح نشد، مجدداً احیا نمود و علاوه بر لعن معاویه، دستور داد بر دیوار مساجد نوشته شود:
نفرین خداوند بر معاویه بن ابى سفیان و بر کسى که فدک را از فاطمه رضى اللَّه عنها غصب کرده بود و بر کسى که مانع دفن حسن در مقبره جدش علیه السلام شده بود و بر کسى که ابوذر غفارى را تبعید کرد و بر کسى که عباس عموى پیامبر را از شورى محروم کرد.155
این مسئله خشم اهل سنت را برانگیخت؛ عده اى از سنیان در واکنش به این سیاست امیر دیلمى، شعارها را از دیوار مساجد پاک کردند. معز الدوله تصمیم داشت مجدداً شعارها را بنویسد که وزیرش، ابو محمد مهلبى او را از این کار باز داشت و درخواست کرد به جاى آن شعار تحریک کننده، بنویسند: «لعن اللَّه الظالمین لآل رسول اللَّه صلى الله علیه وآله» و به جز معاویه، براى شخص دیگرى لعن ننویسند. معز الدوله که مى دانست سنیان بغداد جمعیت و قدرت قابل توجهى دارند، توصیه وزیر را پذیرفت.156 سبّ صحابه، پیش از این در سال هاى 346، 348 و 349ه 157 هم باعث درگیرى شیعیان و اهل سنت بغداد شده بود، اما فرمان معز الدوله به آن رسمیت داد.
علاوه بر ترویج سبّ معاویه، معز الدوله دو رسم دیگر هم رواج داد. در عاشوراى سال 352ه به فرمان او مردم بازارها و اماکن کسب را بسته و به عزادارى امام حسین علیه السلام پرداختند.158 و در هجدهم ذى الحجه همان سال نیز به دستور معز الدوله، شیعیان به مناسبت غدیر خم، شهر را آذین بسته و به جشن و شادمانى پرداختند.159 این مراسم که از این پس هر ساله برگزار مى شد، به یکى از عوامل مهم منازعه میان شیعیان و اهل سنت مبدل شد. در ابتدا، اهل سنت به دلیل حمایت امیران دیلمى از شیعیان، نمى توانستند به طور جدى با برپایى مراسم مخالفت نمایند،160 اما ترس از افزایش نفوذ شیعیان، به تدریج آنان را به فکر مقابله با شیعیان انداخت. در سال 353ه به دنبال برگزارى مراسم سوگوارى در عاشورا، اهل سنت به شیعیان حمله و منازل و مراکز کسب آنان را غارت کردند.161
با روى کار آمدن عضدالدوله، اوضاع بغداد رو به بهبودى گذاشت. عضد الدوله کوشید با منع مراسم مذهبى شیعه و سنى، ریشه مجادلات این دو فرقه را موقتاً از میان بردارد و از اختلافات مذهبى و برخوردهاى فرقه اى جلوگیرى کند. نتیجه این سیاست، بسیار موفقیت آمیز بود، زیرا در مدت حکومت وى در بغداد، شورشى که ریشه مذهبى داشته باشد، برپا نشد. از جمله فرمان هایى که عضد الدوله در جهت اجراى این سیاست صادر کرد، فرمان منع وعاظ و قصاص از وعظ و قصه خوانى و نیز منع موقت مراسم سوگوارى عاشورا و جشن غدیر بود.162 سیاست تسامح مذهبى عضدالدوله نه تنها شیعیان بلکه پیروان همه مذاهب را دربر گرفت. او ضمن آن که ابو احمد موسوى، نقیب علویان و عده اى از همفکرانش را تبعید نمود.163 به منظور جلوگیرى از تحریکات مذهبى و فرقه اى، دستور عزل ابى على تنوخى، قاضى حنفى را نیز صادر کرد.164 تنوخى، حنفى متعصبى بود که به شافعیان بسیار تعصب مى ورزید و به آن ها بدگویى مى کرد.165 عضدالدوله براى پایان دادن به اختلافات مذهبى و کاهش نفوذ حنابله و دیگر فرق اهل سنت، علماى اشعرى را نیز به خدمت گرفت. به دستور او قاضى ابابکر محمد بن طبیب، عالم اشعرى به سفارت دربار روم فرستاده شد.166
سیاست هاى اعتدالى عضد الدوله موجب آرامش نسبى در سال هاى بعد شد. به طورى که منابع اشاره ى چندانى به درگیرى هاى مذهبى بغداد، در دوره امارت صمصام الدوله و شرف الدوله نکرده اند. تنها درگیرى زمان ابو کالیجار، شورش مردم بغداد در سال 375ه به دلیل افزایش مالیات لباس هاى ابریشمى و پنبه اى بود.167 در دوره شرف الدوله نیز عیاران آشوبى در سال 379ه برپا کردند که به محله هاى باب البصره و کرخ نیز کشیده شد.168
در اواخر حکومت آل بویه ناامنى، هرج و مرج و اختلافات مذهبى در بغداد حاکم بود. دزدان و عیاران خانه هاى مردم را غارت مى کردند. اهل سنت از ضعف امراى بویهى استفاده کرده و در صدد برآمدند با حمله به محله هاى شیعه نشین و علماى شیعه، قدرت خود را افزایش دهند. امراى بویهى تلاش مى کردند با حذف عوامل منازعه ساز به درگیرى ها پایان دهند. بر این اساس، آنها برپایى مراسم عاشورا و غدیر خم را ممنوع کردند. در سال 381ه به هنگام برپایى مراسم جشن غدیر خم توسط شیعیان کرخ، مردم باب البصره به آنان هجوم برده و نشان ها و اعلامیه بهاء الدوله را پاره کردند.169 این درگیرى سبب شد ابوالحسن کوکبى برپایى مراسم عاشورا را براى سه سال ممنوع کند.170 درگیرى شیعیان و اهل سنت در عاشوراى سال 415ه ، نیز مشرف الدوله را بر آن داشت فرمان ممنوعیت مراسم عاشورا و غدیر را صادر نماید.171 در دوره جلال الدوله، شیعیان در برپایى مراسم عاشورا و غدیر آزاد بودند. این مراسم در سال هاى 421،172 173423 و 422ه 174 به برخورد پیروان دو فرقه و کشته شدن عده اى از آنان منجر شد. ملک رحیم در عاشوراى سال 441ه شیعیان کرخ را از انجام دادن مراسم سوگوارى منع کرد.175 با این حال، در عید فطر همان سال، سبّ صحابه باعث درگیرى اهالى کرخ و قلائین شد.176
با آمدن سلجوقیان به بغداد منازعات جلوه دیگرى یافت. طغرل بیگ در حمایت از اهل سنت، تلاش کرد به حکومت دیلمیان پایان دهد. او که عامل اصلى شورش اهالى بغداد را ملک رحیم دیلمى مى دانست، وى و یارانش را دستگیر و ملک رحیم را به قلعه سیروان تبعید کرد.177 سپس شیعیان کرخ و مشهد موسى بن جعفرعلیه السلام را از ذکر «حى على خیر العمل» باز داشت و آنان را مجبور کرد در اذان ذکر «الصلوه خیر من النوم» را بگویند.178 این گونه اقدامات، خشم شیعیان را برانگیخته و موجب واکنش آن ها در قبال سنیان شد. مهم ترین واکنش به اقدامات ابن مسلمه و خلیفه القائم در دعوت طغرل به بغداد، از سوى ارسلان بساسیرى انجام گرفت که سبب ائتلاف او با ابراهیم ینال و قریش بن بدران و تصرف بغداد در سال 450ه شد.179
به جز اقامت کوتاه طغرل بیک در بغداد، سایر سلاطین سلجوقى در این شهر مستقر نشدند، با این حال، بازتاب سیاست گذارى هاى آنان در بغداد انعکاس مى یافت. با انتصاب خواجه نظام الملک به وزارت،180 رقابت تنگاتنگى میان شافعیان، حنابله و حنفیان براى نفوذ بر خلیفه شکل گرفت. بر این اساس، حنابله با تلاش جدى، احیاى اعتقادات حنبلى را در پیش گرفتند و کوشیدند با نفوذ در ساختار قدرت عباسیان، بر خلیفه غلبه کنند. تلاش آنها موجب شد افرادى، نظیر ابن هبیره و شریف ابو جعفر حنبلى به دربار خلافت عباسى راه یابند.
در این سال ها شیعه با استفاده از اختلافات داخلى اهل سنت، مجدداً قدرت یافت و منازعات میان شیعه و سنى با شدتى بیشتر از قبل، بروز کرد. در سال 473ه ، شحنه بغداد گروه جوانان «فتیان» را که عبدالقادر هاشمى و ابن الرسول آن را رهبرى مى کردند، سرکوب کرد.181 فتیان که در مسجد شیعى براثا اجتماع مى کردند، متهم به همکارى با فاطمیان مصر شدند.182 سال 530 ساکنان باب الأزج و مأمونیه با یک دیگر درگیر شدند.183 در سال هاى 570 و 581ه 184 درگیرى بین اهالى کرخ و باب البصره، به قتل عده اى از اهالى منجر شد.
ابن خلدون بر این باور است که این گونه اقدامات که از جانب خلیفه و ساکنان سنى بغداد درباره شیعیان و اهالى کرخ صورت مى گرفت، موجب خشم و بدبینى ابن علقمى؛ وزیر شیعى المستعصم شد و او را بر آن داشت، با مصالحه با مغولان، زمینه سقوط خلافت عباسى را فراهم نماید.185

نقش علما در منازعات فرقه اى بغداد

علما، اعم از فقها و متکلمین از اقشار مهم جامعه بغداد بودند. که نقش مؤثرى در تحولات مذهبى و سیاسى این شهر ایفا نمودند. پس از دوره مأمون، علماى سلفى براى حفظ خلافت سنى به رقابت با علماى شیعى و معتزلى پرداخته و تلاش کردند جاى پاى خود را در ساختار قدرت عباسیان محکم کنند. رویکرد خلفاى عباسى به علماى سنى و سیاست هاى سرکوب گرایانه متوکل درباره شیعه و معتزله، در کوتاه مدت باعث انزواى شیعیان شد، اما عالمان شیعى به زودى دریافتند براى حفظ تشکّل مذهب شیعه باید به کانون قدرت راه یابند و همین مسأله به رقابت هاى سلفیه و شیعیان دامن زد.
اختلافات کلامى و عقیدتى رؤساى مذاهب، عامل دیگر درگیرى ها بود. فراموش شدن روحیه تسامح و تساهل مذهبى از سوى علما (فقها و متکلمان) و تعصب و تأکید آنان بر اعتقادات مذهبى خویش، نقش مهمى در بروز مخاصمات فرقه اى داشت. حسن بن خلف بربهارى، رئیس بربهاریان بغداد در عهد خلیفه الراضى، با تعصب بر عقاید احمد بن حنبل،186 عده بسیارى از حنابله بغداد را گرد خود جمع کرد و به بهانه امر به معروف و نهى از منکر به مقابله با پیروان سایر فرق پرداخت.187 بربهارى نسبت به هاشمیان، شیعیان و معتزله نیز دشمنى و کینه بسیار داشت. تنوخى مى نویسد: بربهارى خلیفه القاهر را به کشتن هاشمیان تشویق مى کرد.188 او هم چنین شیعیان را از نوحه خوانى براى امام حسین علیه السلام باز داشته و کسانى را که از دستور او تخطى مى کردند، مجازات مى نمود؛ به دستور او زنى به نام خلب را به دلیل نوحه سرایى بر امام حسین علیه السلام، کشتند.189
در میان فرق مختلف اهل سنت، حنابله مهم ترین فرقه منازعه ساز بود. آنان نه تنها با شیعیان و معتزله برخورد مى کردند، بلکه با سایر فرق اهل سنت نیز درگیر مى شدند. تعصب حنابله نسبت به احمد بن حنبل موجب شد آنان از دفن محمد بن جریر طبرى جلوگیرى کنند، زیرا طبرى از ذکر نام احمد بن حنبل در شمار فقها خوددارى کرده و او را جزو محدثان نام برده بود. حنابله ضمن آن که طبرى را رافضى و ملحد خواندند، از دفن او نیز ممانعت کردند. بنابراین، پیروانش مجبور شدند پیکر طبرى را شبانه در منزلش به خاک سپارند.190 ابن کثیر علت ممانعت حنابله از دفن طبرى را انتساب او به تشیع دانسته و مى نویسد: «گفته مى شود ابو جعفر کتابى در دو مجلد نوشته و در آن احادیث غدیر را جمع آورى کرده است. او در کتاب تفسیر خود مسح دو پا هنگام وضو را جایز دانسته و شست و شوى آنها را واجب نمى داند. از این رو، برخى از علما او را از شیعیان یا متمایل به ایشان دانسته اند».191
درگیرى شیعه و سنى در دوره آل بویه تشدید شد. این درگیرى ها علاوه بر محلات شیعه و سنى نشین بغداد، گاه دامان علماى فِرَق را نیز مى گرفت. در درگیرى سال 398ه ، هاشمیان باب البصره به خانه ابن معلم، فقیه شیعى حمله کردند. شیعیان نیز به تلافى این عمل به خانه قاضى ابو محمد أکفانى و ابو حامد اسفراینى تعرض نمودند.192 در همین ایام، سخنان محمد بن عبدالواحد مبنى بر تکذیب تدفین شبانه حضرت فاطمه علیها السلام، موجب قیام اهالى کرخ و حمله به ابو عمرو شد.193 در منازعه اهالى کرخ و باب البصره در سال 479ه ، خطیبى سنى به نام قاضى ابوالحسن هدف اصابت تیرى قرار گرفت و کشته شد.194 در منازعه سال 499ه خانه و کتاب خانه شیخ طوسى غارت شد.195
سبّ صحابه از دیگر مسایلى بود که به درگیرى شیعه و سنى دامن زده و علماى سنى را وادار به واکنش مى نمود؛ ابوبکر شافعى وقتى متوجه شد که آل بویه، نه تنها اقدامى در منع سبّ و لعن صحابه به عمل نیاورده، بلکه خود، دستور نوشتن شعار بر دیوار مساجد را داده اند، اقدام به وعظ و ایراد سخنرانى در جوامع بغداد در فضیلت صحابه کرد.196 ابوالحسین المعدل معروف به ابن السوسنجردى هنگامى که شنید در محله کرخ آشکارا بعضى از صحابه پیامبر لعن مى شوند، این محله را ترک و در محله سنى نشین باب الشام در شرق بغداد سکونت کرد. او تا زمان مرگش به جانب غربى بغداد نرفت.197 ابوالقاسم الخرقى، عالم حنبلى نیز به علت رواج سبّ صحابه و افزایش فتنه، بغداد را ترک و در دمشق اقامت کرد. خانه و کتاب هاى او در درگیرى هاى فرقه اى به آتش کشیده شد.198 افزایش سبّ صحابه و الزام شیعیان به انجام رسوم شیعى، موجب واکنش جوامع سنى بغداد شد. دعوت طغرل سلجوقى به بغداد توسط خلیفه القائم و ابن مسلمه وزیر، تحت فشار جوامع سنى و به منظور مقابله با قدرت روزافزون شیعیان صورت گرفت. اندیشمندان حنبلى، نظیر ابن فراء و ماوردى نیز، جواز همکارى خلفا با حاکم ستمگر را به همین دلیل صادر کردند.199
على رغم آن که راه نفوذ سلاجقه به بغداد را حنبلیان باز کردند، اما شافعیان و حنفیان بیشتر توجه سلاطین سلجوقى را جلب کردند. این مسئله، رقابت علماى اهل سنت را دامن زد. حنابله براى کسب نفوذ بیشتر تظاهراتى علیه شیعیان برپا کردند. آنها به رهبرى شریف ابو جعفر به مقر خلافت رفته و از خلیفه تقاضا کردند اصول قادریه علناً قرائت شود. علت این قضیه، قصد ابن ولید معتزلى براى تدریس بود که با مخالفت علماى سنى روبه رو شد.200 در این جلسه که با حضور خلیفه القائم، وزیرش ابن جهیر و عده اى از علماى سنى، نظیر شریف ابو جعفر و ابو مسلم اللیثى تشکیل شد، رافضیان لعن شدند و اعلامیه القادرى قرائت گردید.201 در ذى القعده همین سال (420ه ) علماى سنى، متنى در فضیلت ابوبکر و عمر و سبّ قائلان به خلق قرآن قرائت نمودند.202
از دیگر مسایلى که موجب بروز اختلاف و درگیرى میان علماى اهل سنت مى شد، گرایش عالمان سنى به عقاید اعتزالى و صوفیانه بود که با مخالفت جدى علماى حنبلى روبه رو مى شد. این اختلافات به خصوص در قضیه ابن عقیل، متکلم برجسته حنبلى نمایان شد. ابن عقیل از سوى شریف ابو جعفر متهم شد که از تعلیمات ابن ولید معتزلى، شاگرد قاضى عبدالجبار و ابوالحسین بصرى پیروى مى کند. اتهام دیگر او، داشتن تمایلات صوفیانه و هوادارى از عقاید حلاج بود.203 تحت فشار علماى حنبلى، ابن عقیل در محرم سال 465ه در مسجد شریف ابو جعفر واقع در محله نهر المعلى، توبه نامه خود را در حضور جمع کثیرى خواند. در این توبه نامه، ابن عقیل مطالبى را که به طرف دارى از حلاج و بعضى عقاید معتزله نوشته بود انکار کرد.204
از جمله اختلافات کلامى که موجب درگیرى علما و متکلمان مى شد، عقیده «تجسیم و تشبیه» بود؛ اعتقاد حنابله به تجسیم، نخستین بار در سال 317ه موجب بروز درگیرى میان سنیان ساکن بغداد شد. در این سال پیروان ابوبکر مروزى، عالم حنبلى و دیگر سنیان بغداد، به علت اختلاف نظر در تفسیر آیه عَسى أَنْ یَبْعَثَکَ رَبُّکَ مَقاماً مَحْمُوداً رودرروى هم قرار گرفتند. حنبلى ها در تفسیر این آیه مى گفتند؛ مقصود این است که خداوند مى نشیند و پیامبر را هم نزد خود بر عرش مى نشاند. ولى سایر سنیان معتقد بودند منظور این آیه شفاعت است، از این رو، حنابله را متهم به تجسیم کرده و با آن ها درگیر شدند. در این درگیرى عده زیادى از طرفین کشته شدند.205 عقیده تجسیم در سال 323ه نیز حنابله و سایر سنیان را با یک دیگر درگیر کرد؛ در این سال پیروان بربهارى، شافعیان را هنگام ورود به مساجد آن چنان مورد ضرب و شتم قرار مى دادند که به مرگ آنان منجر مى شد. خلیفه الراضى در نامه اى خطاب به حنابله، اقداماتشان را تقبیح نمود و آنان را بد عقیده خواند؛ خلیفه در نامه اش به اعتقادات تشبیهى حنابله اشاره و اظهار کرد:
گاهى شما (حنبلیان) صورت زشت و پلید خود را مثال روى خداوند مى دانید و خود را شبیه یزدان مى خوانید و براى خدا دست و پا و انگشت و کفش زرین قائل مى شوید و حتى بوى خدا را وصف مى کنید و گاهى شیعیان آل محمد را کافر و گمراه مى دانید.206
با وجود این گونه اقدامات، علماى حنبلى از اعتقاد خود به تجسیم دست نکشیدند، بلکه براى اثبات درستى عقاید خویش کتب و رسایلى نیز نگاشتند؛ ابى یعلى بن الفراء حنبلى، کتابى درباره خداوند سبحان و عقیده تشبیه نگاشت. مطالب این کتاب موجب شد، علماى سنى به انکار عقاید او بپردازند؛ براى مثال، در سال 429ه ابوالحسن قزوینى، در مسجد منصور عقاید وى را انکار کرد.207 عقیده تجسیم در سال هاى 469 و 470ه نیز باعث درگیرى و آشوب در بغداد شد.
سال 647ه بیم آن مى رفت که عقیده «نقصان یا زیادت ایمان» سبب بروز فتنه گردد. در این سال، عده اى به فقهاى مدرسه مستنصریه نامه نوشته و سؤال کردند: آیا ایمان دچار نقصان یا زیادت مى شود؟ فقها به خاطر ترس از وقوع فتنه از دادن پاسخ خوددارى کردند، اما على بن وضاح و عبدالعزیز قحیطى، در ذم کسانى که مى گفتند ایمان نه زیادت مى پذیرد و نه نقصان، مکتوبى نوشته و به آنان دادند. این افراد گروهى از حنفیه را گرفته و آنها را وادار به سبّ ابو حنیفه نمودند. این ماجرا موجب اخراج ابن وضاح از مدرسه مستنصریه و تبعید قحیطى از بغداد شد.208
در قرن پنجم هجرى مکتب کلامى اشعرى رو به گسترش بود. حنابله که سابقه طولانى در مخالفت با عقاید کلامى و اعتزالى داشتند، از سرسخت ترین مخالفان اشاعره نیز به شمار مى رفتند. بر خلاف حنابله، شافعیان با مکتب کلامى اشعرى مخالفتى نداشتند و حتى برخى از علماى شافعى، نظیر ابوالقاسم عبدالکریم بن هوازن القشیرى در معرفى مکتب اشعرى به عنوان یکى از مکاتب اهل سنت کوشش بسیار نمودند.209 قشیرى در رساله اى با عنوان شکایت اهل سنت، اشعرى را به نام امام الدین و محیى السنه معرفى و در حضور طغرل بیک عقاید وى را تشریح کرد و آنچه را که علماى مخالف به اشعرى نسبت داده بودند، افترا و تهمت خواند.210 شافعیان که در این دوران از حمایت خواجه نظام الملک بهره مند بودند، با حمایت از اشاعره بیش از پیش مورد غضب حنابله قرار گرفتند. این خصومت ها موجب بروز درگیرى هاى بسیارى میان حنابله و شافعیان بغداد شد.
در سال 469ه ابو نصر بن قشیرى، متکلم شافعى وارد بغداد شد و با اجازه نظام الملک در مدرسه نظامیه به وعظ پرداخت. وى در سخنان خود از علم کلام اشعرى طرف دارى و حنبلیان را به پیروى از مذهب تشبیه متهم کرد.211 حنبلیان به ریاست شریف ابو جعفر شورشى به پا کردند و چون عده ایشان از شافعیان بیشتر بود در زد و خوردهاى خیابانى غلبه یافتند.212 واکنش دیگر علماى حاضر در دار الخلافه به درگیرى حنابله و شافعیان، متفاوت بود. برخى از علما، مانند قاضى ابى یعلى حنبلى، هنگام وقوع فتنه، دار الخلافه را ترک کرده و راهى مکه شدند.213 و برخى نیز، مانند ابوالحسن الاسکاف المقرى به حمایت از حنبلیان پرداختند. ابوالحسن در یکى از روزها که بازارهاى بغداد به واسطه فتنه قشیرى تعطیل شده بود، فریاد زد: «امروز روز سنى حنبلى است. نه قشیرى و نه اشعرى».214 این اقدامات موجب خصومت بیشتر پیروان دو فرقه گشت و چون ابن قشیرى سال بعد به بغداد آمد، برخورد میان حنبلیان و شافعیان تجدید شد. ابو اسحاق به اتفاق رؤساى دیگر شافعى، مانند ابوبکر شاشى و ابو سعد صوفى، شکوائیه اى به نظام الملک نوشته و خواستار دخالت او شد، اما این بار نظام الملک تقاضاى او را نپذیرفت و قشیرى را از بغداد فرا خواند. حنبلیان جرأت یافته و به فقیهى از نظامیه که نسبت کفر به آنان داده بود، حمله کردند؛ به این ترتیب، بار دیگر نظامیه در جریان اختلاف حنبلى - اشعرى قرار گرفت.215
چنین اقداماتى که از سوى فقها یا متکلمین مذاهب صورت مى گرفت، خصوصاً سخنرانى هاى تحریک آمیز آنان، باعث مى شد که خلیفه یا سلطان براى جلوگیرى از وقوع فتنه، وعاظ را از وعظ منع نمایند. در جمادى الآخر سال 473ه به همه وعاظى که در جریان فتنه قشیرى از وعظ منع شده بودند، اجازه سخنرانى داده شد، مشروط بر آن که درباره اصول و مذهبشان سخن نگویند.216 با این وجود، اختلافات کلامى و تعصب فقها و متکلمین باز هم سبب درگیرى پیروان فرق شده و جانبدارى برخى از فقهاى سنى از کلام اشعرى، عامل مناقشه علماى بغداد در سال هاى بعد شد. در سال 475ه ابوالقاسم بکرى وارد بغداد شد و با کسب اجازه از نظام الملک در نظامیه به وعظ پرداخت و در حمایت از مذهب اشعرى به مذمت عقاید حنبلى پرداخت. سخنان بکرى موجب درگیرى عده اى از حنبلى هاى بغداد و طرفداران بکرى شد. هواداران بکرى، کتابى از قاضى ابى یعلى حنبلى با عنوان کتاب الصفات به دست آورده و آن را در اختیار بکرى قرار دادند. ابوالقاسم بکرى کتاب را بر فراز منبر خواند و به مذمت حنابله پرداخت.217 در همین سال ابوالمؤید عیسى بن عبداللَّه الغزنوى وارد بغداد شد و به ایراد وعظ در مسجد پرداخت. سخنان او نیز که در حمایت از کلام اشعرى بود، باعث درگیرى طرفداران وى و حنابله شد.218 در سال 478ه سخنرانى ابوبکر فورکى در نظامیه سبب درگیرى حنابله و اشاعره شد.219
مخالفت با عقاید اعتزالى فقط به حنابله اختصاص نداشت. در سال 538ه حسن بن ابى بکر نیشابورى، عالم حنفى در مسجد قصر و مسجد منصور به وعظ نشست و در سخنرانى خود اشعرى را لعن کرد و خطاب به مردم اظهار داشت: «شافعى باشید اما اشعرى نباشید، حنفى باشید اما معتزلى نباشید، حنبلى باشید اما تشبیهى نباشید».220
در سال 545ه حسن بن ذى النون الشغرى به بغداد آمد و در مسجد قصر به وعظ پرداخت. سخنانى که او در حمایت از مذهب سنت و در مذمت اشاعره ایراد کرد، موجب بروز فتنه اى در بغداد شد.221 در سال 546ه مواعظ ابن العبادى در مسجد منصور موجب خشم حنابله گشت، اما آشوبى برپا نشد.222
در دوران مستضیى ء اختلاف میان حنابله و اشاعره تشدید شد. علما و طرفداران هر دو فرقه مى کوشیدند از اصول و عقاید خویش حمایت کنند. حنبلیان بغداد به همین منظور در سال 559ه در مسجد ابن شافع تجمع کردند تا کتابى را که در فضایل احمد بن حنبل نوشته شده بود، استماع نمایند. در این هنگام میان ابن خشاب و ابن المحاسن دمشقى در خصوص مسئله اى فقهى منازعه شد. هر دو نفر را نزد خلیفه برده و کتاب را در حضور خلیفه قرائت کردند. چون در کتاب معایب بسیارى بر خلفا وارد شده بود، آن را از ایشان گرفتند.223 علماى مخالف حنابله نیز از سعایت و دشمنى علیه آنان خوددارى نمى کردند. محمد بن محمد البروى در نظامیه به وعظ نشست و در تبلیغ مذهب اشعرى و ذم حنابله سخنانى گفت. از این رو، خود و فرزند کوچکش به دست حنبلیان مسموم و کشته شدند.224
از دیگر مسائلى که علاوه بر ایجاد اختلاف میان علماى اهل سنت، زمینه ساز درگیرى هاى فرقه اى بغداد شد، ذکر فضایل برخى از خلفا از جانب عالمان سنى بود. عالمان حنبلى که نسبت به صحابه پیامبر تعصب داشتند، نمى توانستند شاهد سبّ آنان توسط شیعیان باشند. از این رو، در مقابله با این عمل شیعیان، به ذکر مناقب برخى از صحابه و خلفا پرداختند. از جمله این عالمان، عبدالغیث بن زهیر الحرى بود که کتابى در فضایل یزید بن معاویه نوشت و در آن مطالب شگفت آورى را بیان کرد. این اقدام ابن زهیر از سوى برخى از علماى حنبلى سرزنش شد. به گفته ابن اثیر، ابوالفرج بن جوزى از مطالب آن کتاب انتقاد کرد و این مسأله سبب دشمنى دو عالم حنبلى شد.225 در عاشوراى سال 590ه نیز چون احمد بن اسماعیل فقیه شافعى در نظامیه به وعظ نشست، از او خواسته شد یزید بن معاویه را لعن نماید. ابوالخیر در پاسخ گفت: «ذاک امام مجتهد» حضار از کار وى برآشفتند و با سنگ به وى حمله کرده و او را از منبر پائین کشیدند. سپس از فقها فتواى تعزیر وى را خواستند، برخى مطابق فتواى عمر بن عبدالعزیز حکم کردند او را بیست ضربه شلاق زدند. پس از اجراى حکم، فقیه شافعى از بغداد اخراج شد.226
از دیگر عواملى که در وقوع منازعات فرقه اى نقش مؤثرى داشت؛ مجالس وعظ و خطابه اى بود که علماى شیعه و سنى برپا مى کردند. ذهبى 227 و ابن جبیر228 به این گونه مجالس و تأثیرى که بر عواطف مذهبى توده مردم مى گذاشت، اشاره کرده اند. معمولاً خطبا با پافشارى و تعصب در اعتقادات خود، موجب تحریک پیروان فِرَق و ایجاد درگیرى میان آنان مى شدند. در سال 420ه خطیب شیعى مسجد براثا سخنان غلوآمیزى درباره على علیه السلام ایراد نمود و گفت: امیرالمؤمنین با جمجمه اصحاب کهف سخن گفته و او زنده کننده انسان بود.229 این سخنان غلوآمیز موجب شد خلیفه، ابى منصور بن تمام را به عنوان خطیب مسجد براثا تعیین کند. سخنان ابى منصور در تأیید مذهب سنت و جماعت باعث شد تا شیعیان با آجر به او حمله کنند.230 سال 569 طوسى، واعظ سنى در مدرسه تاجیه در سخنان خود اظهار داشت: ابن ملجم به خاطر کشتن على علیه السلام کافر نشد. این سخنان باعث خشم شنوندگان شد و آنها به سوى او آجر پرتاب کردند. شیعیان نیز قیام کرده و منبر را آتش زدند.231 در سال 576ه وقتى مردى در مدرسه نظامیه، امام محمد شافعى را سبّ نمود، فقهاى حاضر در مدرسه، او را چنان کتک زدند که جان سپرد.232
از جمله کسانى که مورخان از جلسات پرشور وعظ او بسیار گفته اند، ابن جوزى، خطیب حنبلى است. ابن جوزى از آغاز خلافت المقتفى و با تشویق ابن هبیره که خواستار تجدید قدرت سنت و خلافت بود، کار وعظ را آغاز کرد. وى در روزگار خلیفه المستنجد اجازه یافت مجالس وعظ خویش را در قصر برپا کند. او در مواعظ خود به حمایت از سنت پرداخته از بدعت گذاران انتقاد مى کرد.233 «لائوست» معتقد است ابن جوزى از جمله علمایى بود که خلیفه به او اجازه تفتیش عقاید داده بود.234 تحت تأثیر اقدامات ابن جوزى، مذهب حنبلى در بغداد قدرت بسیار یافت و این مسأله به درگیرى ها دامن زد.
تأثیر علما در منازعات به مساجد، مدارس و مجالس وعظ، منحصر نمى شد. آنان گاه با نوشتن کتاب و رساله به ردّ عقاید یک دیگر مى پرداختند و گاه نیز به تکفیر مخالفین خود یا متهم نمودن آنها به کفر و الحاد اقدام مى کردند. عبدالجلیل قزوینى، عالم شیعى در ردّ کتاب بعض فضائح الروافض کتابى با نام نقض یا بعض مثالب النواصب فى نقض فضائح الروافض نوشت 235 و ابن جوزى حنبلى کتابى به نام تلبیس ابلیس نگاشت و در آن به گروه هاى مختلف اعم از متکلمین، فقها صوفیه و... خرده گرفت.236 ابو عبداللَّه مالکى معروف به زکى مغربى نیز، امام محمد غزالى، عالم شافعى را مورد طعن قرار داد و او را ملحد و مجوسى خواند.237 در سال 648ه على بن سابه، خطیب جامع قصر، متهم به فساد شد. مردم در نکوهش او مطالبى نوشته و منتشر کردند. عده اى از حنابله نیز از خواندن نماز با او خوددارى کردند. با وجود انکار اتهامات، ابن سابه از مقامش عزل شد.238
دخالت در امور سیاسى از جمله مسایلى بود که به رقابت علما دامن زده و آنان را وادار به واکنش علیه یک دیگر مى کرد. بهره مندى علما از حمایت خلفا و وزراى ایشان در افزایش نفوذ، قدرت و دخالتشان در امور، بى تأثیر نبود. به نظر مى رسد؛ طى قرن هاى چهارم و پنجم هجرى مساجد و مدارس، بیش از آن که کانون بحث و تدریس و مجادلات فقهى و کلامى باشند، به مرکز مناقشات سیاسى و منازعات فرقه اى تبدیل شده بودند. در قرن چهارم هجرى، مسجد براثا کانون و مرکز تجمع شیعیان مخالف بود. در همین قرن، حنابله مسجدى بنا کرده و آنجا را مرکز توطئه و فتنه علیه مخالفین خویش قرار دادند. تنوخى این مسجد را مسجد ضرار مى نامد.239 در قرن پنجم هجرى، مدرسه نظامیه به یکى از فتنه انگیزترین مراکز فرهنگى بغداد بدل شده بود. اهمیت نظامیه به حدى بود که به اعتقاد هانرى لائوست؛ «رئیس آنجا یکى از شخصیت هاى برجسته دار الخلافه محسوب مى شد و به آسانى نمى توانست از حوادث سیاسى که در بغداد رخ مى داد، کناره بگیرد و موضع خود را در خصوص هر حادثه اى روشن نسازد. به همین دلیل، غزالى که خواجه نظام الملک او را به مدرّسى نظامیه منصوب کرد، پس از آن که به بغداد آمد، به زودى تحت تأثیر بحران هاى سیاسى دارالخلافه، قدم به میدان سیاست نهاد و جهت کنار آمدن با مکتب حنبلى و حمایت از خلافت سنى، فتاوى مهمى صادر کرد».240
این گونه اقدامات به غزالى یا دیگر علماى شافعى منحصر نمى شد، بلکه علماى حنفى، حنبلى و شیعى نیز مى کوشیدند با دخالت در امور سیاسى، قدرت و نفوذ خود را بیشتر نمایند. در سال 482ه که هاشمیان باب البصره به دلیل اعتقاد به برترى و فضیلت ابوبکر، عمر و عثمان نسبت به على علیه السلام، با شیعیان کرخ درگیر شدند، علماى حنبلى، نظیر ابن عقیل، کلوذانى، ابوالفرج بن السیبى، یعقوب البرزینى و ابن الصیاغ کوشیدند با کمک ابو جعفر الخرقى، محتسب بغداد، غائله را خاتمه دهند. ابن عقیل با این هدف، در جمع اهالى به ایراد سخنرانى پرداخت.241 به هر حال، نقش علما را به عنوان نظریه پردازان خلافت سنى در منازعات فرقه اى بغداد، نمى توان نادیده گرفت.

پی‌نوشت‌ها:

1-.کارشناس ارشد تاریخ اسلام.
2- یعقوبى، تاریخ یعقوبى، ترجمه محمدابراهیم آیتى، (تهران، شرکت انتشارات علمى و فرهنگى، 1371ش) ج 2، ص 513.
3- ابن جوزى، المنتظم، به تصحیح نعیم زرزور، (بیروت، دار الکتب العلمیه، بى تا)، ج 11، ص 207.
4- همان، ص 273.
5- همان، ص 249.
6- ابن تغرى بردى، النجوم الزاهره، به اهتمام محمدحسین شمس الدین، (بیروت، دار الکتب العلمیه، 1992م)، ج 2، ص 346.
7- طبرى، تاریخ الطبرى، به کوشش محمد ابوالفضل ابراهیم، (بیروت، روائع التراث العربى، 1966م)، ج 9، ص 190 - 191.
8- ابن جوزى، پیشین، ج 11، ص 286 - 288؛ ابن ابى یعلى، طبقات الحنابله، به اهتمام ابو حازم اسامه بن حسن و ابو الزهرا حازم على بهجت، (بیروت، دار الکتب العلمیه، 1997م)، ج 1، ص 15 - 25.
9- ابن کثیر، البدایه و النهایه، به کوشش یوسف الشیخ محمد البقاعى و صدقى جمیل العطار. (بیروت، دار الفکر، 1998م)، ج 7، ص 328.
10- ابن جوزى، پیشین، ج 11، ص 207.
11- ابن کثیر، پیشین، ج 7، ص 328.
12- ابن تغرى بردى، پیشین، ج 2، ص 346.
13- ابن طقطقى، تاریخ فخرى، ترجمه محمدوحید گلپایگانى، (تهران، شرکت انتشارات علمى و فرهنگى، 1367ش)، ص 327 - 328؛ ابن تغرى بردى، پیشین، ج 2، ص 341.
14- ابن کثیر، پیشین، ج 7، ص 326.
15- یعقوبى، پیشین، ج 2، ص 512.
16- مسعودى، مروج الذهب و معادن الجوهر، (قم، دار الهجره، 1984م)، ج 2، ص 10 - 11.
17- ابن تغرى بردى، پیشین، ج 2، ص 341.
18- ابن اثیر، الکامل، (بیروت، موسسه التاریخ العربى، 1994م)، ج 4، ص 318.
19- ابن تغرى بردى، پیشین، ج 2، ص 341.
20- جلال الدین سیوطى، تاریخ الخلفا، به اهتمام ابراهیم صالح، (بیروت، دار صدر، 1997م)، ص 364.
21- طبرى، پیشین، ج 9، ص 200 - 201؛ ابن کثیر، پیشین، ج 7، ص 337.
22- ابن اثیر، پیشین، ج 4، ص 318 - 319.
23- همان، ص 318.
24- ابو الفرج اصفهانى، الأغانى، به شرح عبداللَّه على مهنا، (بیروت، دار الکتب العلمیه، 1992م)، ج 10، ص 250 - 252.
25- ابن تغرى بردى، پیشین، ج 2، ص 341.
26- طبرى، پیشین، ج 9، ص 369 - 371؛ ابن اثیر، پیشین، ج 4، ص 392.
27- طبرسى، اعلام الورى بأعلام الهدى، به اهتمام سید مهدى الخرسان، (بى جا، دار الکتب الاسلامیه، بى تا)، ص 355؛ شیخ عباس قمى، منتهى الآمال، (تهران، مؤسسه مطبوعاتى حسینى، بى تا)، ص 1006.
28- ابن جوزى، پیشین، ج 12، ص 56.
29- طبرى، پیشین، ج 10، ص 28، ابن کثیر، پیشین، ج 7، ص 442.
30- ابن طقطقى، پیشین، ص 351.
31- طبرى، پیشین، ج 10، ص 54 - 63.
32- ابن مسکویه، تجارب الامم، ترجمه على نقى منزوى، (تهران، توس، 1376ش)، ج 5، ص 1 - 3.
33- همان.
34- همان.
35- همان، ص 2.
36- طبرى، پیشین، ج 10، ص 54؛ ابن جوزى، پیشین، ج 12، ص 371.
37- طبرى، پیشین، ج 10، ص 63؛ ابن مسکویه، پیشین، ج 5، ص 3.
38- همان، ص 46.
39- همان، ص 61.
40- ابن جوزى، پیشین، ج 13، ص 247 - 248؛ ابن کثیر، پیشین، ج 7، ص 543.
41- همان، ج 5، ص 50 - 52.
42- ابن اثیر، پیشین، ج 5، ص 6.
43- همان؛ ابن مسکویه، ج 5، ص 61 - 62.
44- همان، ص 64.
45- همان، ص 175 - 176.
46- ابن ابى یعلى، پیشین، ج 2، ص 18 - 45.
47- ابن اثیر، پیشین، ج 5، ص 175 - 176.
48- ابن جوزى، پیشین، ج 15، ص 194 - 195.
49- همان، ص 197.
50- همان.
51- همان، ص 125؛ ابن اثیر، پیشین، ج 5، ص 642؛ ابن کثیر، پیشین، ج 8، ص 122.
52- ابن جوزى، پیشین، ج 15، ص 128؛ ابن کثیر، پیشین، ج 8، ص 123.
53- ذهبى، تاریخ الاسلام، به کوشش عمر عبدالسلام تدمرى، (بیروت، دارالکتاب عربى، 1998م)، ج 28، ص 258.
54- ابن جوزى، پیشین، ج 15، ص 125 - 126؛ ابن کثیر، پیشین، ج 8، ص 122.
55- ابن جوزى، پیشین، ج 11، ص 207.
56- ذهبى، پیشین، ج 16، ص 268 - 269؛ ابن اثیر، پیشین، ج 6، ص 107 - 108؛ خطیب بغدادى، تاریخ بغداد، (قاهره، دارالفکر، بى تا)، ج 1، ص 90.
57- ابن اثیر، پیشین، ج 6، ص 107 - 108.
58- همان، ص 108.
59- ذهبى، پیشین، ج 28، ص 269.
60- ابن اثیر، پیشین، ج 5، ص 596.
61- ابن هندوشاه، تجارب السلف، ص 256.
62- ذهبى، پیشین، ج 29، ص 322 - 324.
63- ابن کثیر، پیشین، ج 8، ص 150.
64- ابن جوزى، پیشین، ج 15، ص 213.
65- ابن اثیر، پیشین، ج 6، ص 200.
66- ابن کثیر، ج 8، ص 190.
67- ابن جوزى، پیشین، ج 15، ص 347.
68- ابن اثیر، پیشین، ج 6، ص 182.
69- ابن جوزى، پیشین، ج 16، ص 7 - 8 .
70- همان، ص 16.
71- ابن تغرى بردى، پیشین، ج 5، ص 79.
72- سیوطى، پیشین، ص 499.
73- ابن اثیر، پیشین، ج 6، ص 272.
74- نماز تراویح، نماز مستحبى است که در شب هاى ماه رمضان به جماعت اقامه مى شود.
75- همان، ص 410.
76- همان، ص 417.
77- همان، ص 441.
78- سیوطى، پیشین، ص 506.
79- ابن جوزى، پیشین، ج 17، ص 194.
80- ابن اثیر، پیشین، ج 6، ص 34.
81- ابن جوزى، پیشین، ج 17، ص 245 - 246.
82- همان، ص 217؛ ذهبى، پیشین، ج 35، ص 38.
83- همان، ص 302.
84- ابن اثیر، پیشین، ج 6، ص 581.
85- همان، ج 7، ص 651.
86- ابن جوزى، پیشین، ج 17، ص 302.
87- ذهبى، پیشین، ج 5، ص 19.
88- ابن جوزى، پیشین، ج 18، ص 32 - 37.
89- همان، ص 84.
90- ابن طقطقى، پیشین، ص 417.
91- ابن کثیر، ج 8، ص 371؛ ابن جوزى، پیشین، ج 18، ص 83.
92- همان، ص 102.
93- همان، ص 222 و 171؛ ذهبى، پیشین، ج 39، ص 5.
94- ابن اثیر، پیشین، ج 7، ص 170 - 171.
95- ابن جوزى، پیشین، ج 18، ص 159.
96- سیوطى، پیشین، ص 526.
97- ابن جوزى، پیشین، ج 18، ص 203.
98- همان، ص 220.
99- ذهبى، پیشین، ج 39، ص 61؛ همان، ج 40، ص 5 - 25.
100- ابن جوزى، پیشین، ج 18، ص 222.
101- ذهبى، پیشین، ج 40، ص 25.
102- ابن اثیر، پیشین، ج 7، ص 247؛ ابن کثیر، پیشین، ج 8، ص 448.
103- ابن جوزى، پیشین، ج 18، ص 202.
104- همان، ص 203.
105- همان، ص 251.
106- ذهبى، پیشین، ج 41، ص 95.
107- ابن طقطقى، پیشین، ص 432 - 440.
108- ابن رجب، ذیل طبقات الحنابله، به اهتمام ابو حازم اسامه بن حسن و ابو الزهرا حازم على بهجت (بیروت، دارالکتب العلمیه، 1997م)، ج 3، ص 331 - 332؛ ذهبى، پیشین، ج 41، ص 95.
109- ابن رجب، پیشین، ج 3، ص 332 - 331.
110- ابن معمار حنبلى، الفتوه، به قلم مصطفى جواد، به اهتمام محمدتقى الدین الهلالى، عبدالحلیم النجار، احمد ناجى القیسى، (بغداد، مکتبة المثنى، 1958م)، ص 51 - 52.
111- ابن اثیر، پیشین، ج 7، ص 317.
112- ذهبى، پیشین، ج 41، ص 11 - 14.
113- همان، ج 40، ص 49.
114- ابن هندوشاه، پیشین، ص 315.
115- ابن طقطقى، پیشین، ص 451 - 453.
116- ابن فوطى، حوادث الجامعه، ترجمه عبدالمحمد آیتى، (تهران، انجمن آثار و مفاخر فرهنگى، 1381ش)، ص 59، 112.
117- همان، ص 153.
118- همان، ص 59.
119- همان، ص 111.
120- همان، ص 155.
121- همان، ص 137.
122- همان، 106 - 107.
123- همان، ص 159.
124- ذهبى، پیشین، ج 48، ص 23.
125- همان، ج 47، ص 63.
126- ابن جوزى، پیشین، ج 13، ص 247 - 248؛ ابن کثیر، پیشین، ج 7، ص 543.
127- ابن مسکویه، پیشین، ج 5، ص 61 - 62.
128- همان، ص 370.
129- همان، ص 352 - 353.
130- ابوبکر صولى، الاوراق، (اخبار الراضى باللّه والمتقى للّه)، به اهتمام هیومرث، دن (مصر، مطبعه الصاوى، 1935م)، ج 1، ص 65.
131- ابن اثیر، پیشین، ج 5، ص 175 - 176.
132- ابن جوزى، پیشین، ج 14، ص 4 - 5.
133- ابن تغرى بردى، پیشین، ج 3، ص 351.
134- ابن کثیر، پیشین، ج 7، ص 622.
135- ابن کثیر، پیشین، ج 5، ص 30 - 31.
136- ابن مسکویه، پیشین، ج 6، ص 371؛ ابن اثیر، پیشین، ج 5، ص 30 - 31؛ ذهبى، پیشین، ج 26، ص 248؛ ابن جوزى، پیشین، ج 14، ص 215؛ ابن تغرى بردى، پیشین، ج 4، ص 73.
137- ابن کثیر، پیشین، ج 8، ص 26.
138- ابن جوزى، پیشین، ج 14، ص 361.
139- همان، ج 15، ص 79 و 37؛ ابن کثیر، پیشین، ج 8، ص 91.
140- ابن اثیر، پیشین، ج 5، ص 540 - 541.
141- ذهبى، پیشین، ج 27، ص 237.
142- همان، ج 28، ص 11.
143- ابن کثیر، پیشین، ج 8، ص 117.
144- همان، ج 15، ص 167.
145- ابن تغرى بردى، پیشین، ج 5، ص 51.
146- ابن اثیر، پیشین، ج 6، ص 158 - 159.
147- همان، ج 15، ص 340.
148- تاج الدین عبدالوهاب سبکى، طبقات الشافعیه الکبرى، به اهتمام عبدالفتاح محمد الحلو و محمود محمد الطناحى، (بى جا، دار احیاء الکتب العربیه، بى تا)، ج 3، ص 29 - 30.
149- ابن کثیر، پیشین، ج 8، ص 298.
150- ابن جوزى، پیشین، ج 18، ص 32 - 36.
151- همان، ج 5، ص 596.
152- ابن مسکویه، پیشین، ج 6، ص 371.
153- ابن فوطى، پیشین، ص 24.
154- ابن مسکویه، پیشین، ج 6، ص 120.
155- ابن اثیر، ج 5، ص 327.
156- همان.
157- ابن کثیر، پیشین، ج 7، ص 630 - 633 - 635.
158- ابن اثیر، پیشین، ج 5، ص 331.
159- ابن جوزى، پیشین، ج 14، ص 151.
160- ابن اثیر، پیشین، ج 5، ص 331.
161- ابن جوزى، پیشین، ج 14، ص 115.
162- ابن کثیر، پیشین، ج 8، ص 43.
163- ابن اثیر، پیشین، ج 5، ص 440.
164- همان، ص 447.
165- همان.
166- همان، ص 448.
167- همان، ص 467.
168- ذهبى، پیشین، ج 26، ص 487.
169- همان، پیشین، ج 14، ص 356.
170- ابن کثیر، پیشین، ج 8، ص 67.
171- همان، ج 4، ص 260.
172- ابن جوزى، پیشین، ج 15، ص 204.
173- ابن کثیر، پیشین، ج 8، ص 153.
174- ذهبى، پیشین، ج 29، ص 14.
175- ابن اثیر، پیشین، ج 6، ص 149.
176- ذهبى، پیشین، ج 30، ص 6.
177- همان، ج 4، ص 13.
178- ابن تغرى بردى، پیشین، ج 5، ص 61.
179- ذهبى، پیشین، ج 30، ص 30 - 29.
180- ابن جوزى، پیشین، ج 16، ص 302.
181- ابن کثیر، پیشین، ج 8، ص 253.
182- همان.
183- ابن جوزى، پیشین، ج 16، ص 309 - 310.
184- همان، ج 18، ص 211.
185- ابن خلدون، العبر، ترجمه عبدالمحمد آیتى، (تهران، موسسه مطالعات و تحقیقات فرهنگى، 1366)، ج 4، ص 778.
186- ابن ابى یعلى، پیشین، ج 2، ص 16 - 27.
187- ابن اثیر، پیشین، ج 5، ص 175 - 176.
188- تنوخى، نشوار المحاضره و اخبار المذاکره، به اهتمام عبود الشالجى، (بى جا، بى نا، 1971م)، ج 2، ص 295.
189- همان، ص 233.
190- ابن تغرى بردى، پیشین، ج 3، ص 230؛ ابن جوزى، پیشین، ج 13، ص 217.
191- ابن کثیر، پیشین، ج 7، ص 536 - 537.
192- ابن جوزى، ج 15، ص 58 - 59.
193- ابن الوردى، تاریخ ابن الوردى، (بیروت، دارالکتب العلمیه، 1996)، ج 1، ص 276.
194- ابن اثیر، پیشین، ج 6، ص 306.
195- ابن جوزى، پیشین، ج 16، ص 16؛ ابن کثیر، پیشین، ج 8، ص 196.
196- ابن جوزى، پیشین، ج 14، ص 172.
197- همان، پیشین، ج 15، ص 85؛ ابن ابى یعلى، پیشین، ج 2، ص 144.
198- ابن کثیر، پیشین، ج 7، ص 611.
199- ابن فراء، احکام السلطانیه، به اهتمام محمد حامد الفقهى، (بى جا، مرکز النشر، 1406)، ص 37.
200- ابن جوزى، پیشین، ج 16، ص 105؛ ابن رجب، پیشین، ج 3، ص 16.
201- ابن کثیر، پیشین، ج 8، ص 225.
202- ذهبى، پیشین، ج 28، ص 268.
203- ابن جوزى، پیشین، ج 16، ص 138؛ ابن رجب، پیشین، ج 3، ص 15.
204- ابن جوزى، پیشین، ج 16، ص 143.
205- همان.
206- ابن اثیر، پیشین، ج 5، ص 121.
207- همان، ص 175 - 176.
208- همان، ج 6، ص 88.
209- ذهبى، پیشین، ج 47، ص 47.
210- سبکى، پیشین، ج 3، ص 374 - 375 - 399 - 425.
211- ابن جوزى، پیشین، ج 15، ص 340.
212- همان، ج 16، ص 181.
213- ابن رجب، پیشین، ج 3، ص 13 - 22؛ سبکى، پیشین، ج 4، ص 234 - 236.
214- ابن رجب، پیشین، ج 3، ص 11.
215- همان، ص 144 - 146.
216- ابن جوزى، پیشین، ج 16، ص 190 - 191.
217- همان، ص 211.
218- ابن اثیر، پیشین، ج 6، ص 285.
219- ابن جوزى، پیشین، ج 17، ص 76.
220- ابن کثیر، پیشین، ج 8، ص 260 - 261.
221- ابن جوزى، پیشین، ج 18، ص 31.
222- همان، ص 79 - 78.
223- ابن کثیر، پیشین، ج 8، ص 371.
224- ابن جوزى، پیشین، ج 18، ص 159.
225- همان، ص 198؛ ابن اثیر، پیشین، ج 7، ص 225.
226- همان، ص 343 - 344.
227- ابن تغرى بردى، پیشین، ج 6، ص 121.
228- ذهبى، پیشین، ج 39، ص 61؛ همان، ج 40، ص 12 - 17 - 18 - 24 - 25.
229- ابن جبیر، رحله ابن جبیر، (بیروت، دار بیروت، 1984م)، ص 195 - 200.
230- ابن اثیر، پیشین، ج 6، ص 47.
231- ذهبى، پیشین، ج 28، ص 268 - 269.
232- همان، ج 39، ص 58.
233- همان، ج 40، ص 49.
234- ابن رجب، پیشین، ج 3، ص 22 - 25.
235- هانرى لائوست، «ابن جوزى»، دانشنامه ایران و اسلام، ج 3، ص 483.
236- عبدالجلیل قزوینى، نقض، (بعض مثالب النواصب فى نقض بعض فضائح الروافض)، مصحح میر جلال الدین محدث، (تهران، انجمن آثار ملى، 1358ش)، مقدمه و تمام صفحات کتاب.
237- ابوالفرج ابن جوزى، تلبیس ابلیس، ترجمه علیرضا ذکاوتى قراگزلو، (تهران، مرکز نشر دانشگاهى، 1368ش)، صفحات مختلف کتاب.
238- ابن جوزى، المنتظم، ج 17، ص 152.
239- ابن فوطى، پیشین، ص 157.
240- تنوخى، پیشین، ج 2، ص 134.
241- هانرى لائوست، سیاست و غزالى، ترجمه مهدى مظفرى، (بى جا، بنیاد فرهنگ ایران، 1354ش)، ج 1، ص 75 - 95.

منابع تحقیق:
- ابن ابى یعلى الحنبلى، ابى الحسین محمد بن محمد بن الحسین، طبقات الحنابله، به اهتمام ابو حازم اسامه بن حسن، ابوالزهراء حازم على بهجت (بیروت، دارالکتب العلمیه، 1997)
- ابن الأثیر، عزالدین ابى الحسن على بن ابى الکرم الشیبانى، الکامل فى التاریخ (بیروت، موسسة التاریخ العربى، 1994)
- ابن الجوزى، ابى الفرج عبدالرحمن بن على بن محمد، المنتظم فى تاریخ الملوک والامم، به اهتمام محمد عبدالقادر عطا و مصطفى عبدالقادر عطا، مصحح نعیم زرزور (بیروت، دارالکتب العلمیه، بى تا)
- - ، تلبیس ابلیس، مترجم علیرضا ذکاوتى قراگزلو (تهران، مرکز نشر دانشگاهى، 1368)
- ابن الخلدون، عبدالرحمن، العبر، مترجم عبدالمحمد آیتى (تهران، موسسه مطالعات و تحقیقات فرهنگى، 1366)
- ابن المعمار البغدادى الحنبلى، ابى عبداللَّه محمد بن ابى المکارم، الفتوه، به قلم مصطفى جواد، به اهتمام محمد نفى الدین الهلالى، عبدالحلیم النجار، احمد ناجى القیسى (بغداد، مکتبة المثنى، 1958)
- ابن الوردى، زین الدین عمر بن مظفر، تاریخ ابن الوردى (بیروت، دارالکتب العلمیه، 1996)
- ابن تغرى بردى، جمال الدین ابى المحاسن یوسف الأتابکى، النجوم الزاهره فى ملوک مصر والقاهره، به اهتمام محمدحسین شمس الدین (بیروت، دارالکتب العلمیه، 1992)
- ابن جبیر، ابوالحسین محمد بن احمد الکنانى الاندلسى، رحله ابن جبیر (بیروت، دار بیروت، 1984)
- ابن رجب البغدادى، ابى الفرج عبدالرحمن بن شهاب الدین احمد، الذیل على طبقات الحنابله، به اهتمام ابو حازم اسامه بن حسن، ابوالزهراء حازم على بهجت (بیروت، دار الکتب العلمیه، 1997)
- ابن طقطقى، محمد بن طباطبا، تاریخ فخرى در آداب ملکدارى و دولتهاى اسلامى، مترجم محمد وحید گلپایگانى (تهران، شرکت انتشارات علمى و فرهنگى، 1367)
- ابن فوطى، کمال الدین عبدالرزاق بن احمد شیبانى، الحوادث الجامعه، (رویدادهاى قرن هفتم هجرى)، مترجم عبدالمحمد آیتى (تهران، انجمن آثار و مفاخر فرهنگى، 1381)
- ابن کثیر دمشقى، البدایه والنهایه ومعه نهایه البدایه والنهایه فى الفتن والملاحم، به کوشش یوسف الشیخ محمد البقاعى، صدقى جمیل العطار (بیروت، دارالفکر، 1998)
- ابى یعلى محمد بن الحسین الفراء، احکام السلطانیه، به اهتمام محمدحامد الفقى (بى جا، مرکز النشر، 1406)
- الاصفهانى، ابى الفرج، الأغانى، به شرح عبداللَّه على مهنا (بیروت، دارالکتب العلمیه، 1992)
- التنوخى، ابى على المحسن بن على، نشوار المحاضره واخبار المذاکره، به اهتمام عبود الشالجى (بى جا، بى نا، 1971)
- الخطیب البغدادى، ابى بکر احمد بن على، تاریخ بغداد او مدینه السلام (قاهره، دارالفکر، بى تا)
- الذهبى، شمس الدین محمد بن احمد بن عثمان، تاریخ الاسلام او وفیات المشاهیر والاعلام، به کوشش عمر عبدالسلام تدمرى (بیروت، دارالکتاب العربى، 1998)
- السبکى، تاج الدین عبدالوهاب بن على بن عبدالکافى، طبقات الشافعیه الکبرى، به اهتمام عبدالفتاح محمد الحلو محمود محمد الطناحى (بى جا، دار احیاء الکتب العربیه، بى تا)
- السیوطى، جلال الدین عبدالرحمن بن ابى بکر، تاریخ الخلفا، به اهتمام ابراهیم صالح (بیروت، دار صادر، 1997)
- الصولى، ابى بکر محمد بن یحیى، الاوراق، (اخبار الراضى باللّه والمتقى للّه)، به اهتمام هیومرث. دن (مصر، مطبعه الصاوى، 1935)
- الطبرسى، ابى على الفضل بن الحسن، اعلام الورى بأعلام الهدى، به اهتمام سید محمدمهدى الخرسان (بى جا، دار الکتب الاسلامیه، بى تا)
- الطبرى، ابى جعفر محمد بن جریر، تاریخ الطبرى (تاریخ الامم و الملوک)، به کوشش محمد ابوالفضل ابراهیم (بیروت، روائع التراث العربى، 1966)
- قزوینى رازى، نصیر الدین عبدالجلیل، نقض (بعض مثالب النواصب فى نقض بعض فضائح الروافض)، مصحح میر جلال الدین محدث (تهران، انجمن آثار ملى، 1358)
- قمى، شیخ عباس، منتهى الآمال زندگى چهارده معصوم (تهران، موسسه مطبوعاتى حسینى، بى تا)
- لائوست، هانرى، سیاست و غزالى، مترجم مهدى مظفرى (بى جا، بنیاد فرهنگ ایران، 1354)
- - ، «ابن جوزى»، دانشنامه ایران و اسلام، ج 3.
- المسعودى، ابى الحسن على بن الحسین بن على، مروج الذهب و معادن الجوهر (قم، دارالهجره، 1984)
- مسکویه رازى، ابو على، تجارب الامم، مترجم علینقى منزوى (تهران، توس، 1376)
- یعقوبى، احمد بن ابى یعقوب، تاریخ یعقوبى، مترجم محمدابراهیم آیتى (تهران، انتشارات علمى و فرهنگى، 1371)
منبع مقاله: www.tarikheslam.com



 

 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط