علي ( تحصیلات : کم سواد ، 21 ساله )

سلام
خسته نباشيد
راستش نميدونم چطوري بگم ولي ميگم.
من محمد هستم و 21 سالمه
از 2 سال پيش با دختري رابطه برقرار كردم و طي اين دوسال مثل يك خواهر كوچيك مواظبش بودم و وابستش.
خيلي اشتباه ميكرد، كارايي كه با عقل يه آدم سالم جور در نميومد.
مثلا با اينكه رابطه ي خوبي با همديگه داشتيم بازم با مزاحماش گرم ميگرفت و شيطنت ميكرد.
با هركس حرف ميزدم و حتي دوستاي صميميش ميگفتن هنوز بچست و نميدونه و نميتونه.
من توي اين دوسال انواع فشارها رو تحمل ميكردم تا بتونم واسه خودم نهش دارم.
هر دفعه ميگه اندفعه ديگه بزرگ شدم و قول ميدم هيچ اشتباهي نكنم ولي اين حرفش يك هفته كار ميده.
راستش قصدم ازدواج بود ولي با كاراي كه كرد ميدونم ديگه نميشه به اوجا رسيد.
مشكلم اينجاست كه دوستش دارم و ميدونم هم بچست و هم شيطون. نميخوام اذيت بشه. نميخوام ناراحتش كنن.
نميتونه از خودش مراقبت كنه. فكر ميكنه خيلي ميفهمه ولي متاسفانه هيچي نميفهمه.
راستش همه دوستاي صميميش از من ميخوان كه يه جوري درستش كنم. اينم بگم كه شايد 3-4 دفعه توي اين دوسالي كه با من بود عاشق اين و اون شد و شكست خورد.
نميدونم چيكارش كنم كه سرش به سنگ بخوره و دست بكشه ديگه.
در ضمن دروغ گويي توي خونشه و چيزايي كه ميتونه راستش رو بگه رو هم دروغ ميگه.
هر دفعه با پسري رابطه داشت و تموم ميشد ميفهميد كه من چه ارزش بالايي براش داشتم و چقدر براش خوب بودم و تا يكي دو هفته واقعا دوستم داشت ولي دوباره روز از نو و روزي از نو.
نميدونم چيكارش كنم.
حالا دوباره اومده به من ميگه به خدا ديگه بزرگ شدم ( آخه تير ماه شد 16 سالش ) و قدر تورو ميدونم و نميخوام از دستت بدم و كلي از اين حرفها كه فهميدم بعد از گذشتن يك هفته از حرفش دوباره با يه پسر رابطه داره.
به خدا نميدونم چيكار كردم كه اين اينطوريه.
هرچي با دوستاي خودش ميشينيم مشور ميكنيم ميبينيم واقعا از هيچ نظر براش كم نزاشتم. خودشم ميدونه. ولي نميدونم.
شايد يه نوع تنوع طلبي داره ولي آخه تا چه حد ؟
تا كي ؟
تورو خدا بگين من چيكارش كنم ؟
به نظرتون سعيم رو بكنم و فراموشش كنم ؟ يا راهي سراغ داريد كه بتونم يه جوري سرش رو به سنگ بزنم ؟
من هر كاري ميدونستم براش كردم ولي ديگه نميدونم چيكار كنم.
ببخشيد كه اين همه حرف زدم.
تورو خدا كمك كنيد.
با تشكر
يا علي


مشاور (hassan najafi)

شرائط و ویژگی هایی برای مرد و زن الزامی است که با داشتن آن شرایط می توانند برای ازدواج اقدام کنند. بعضی از این شرایط عبارتند از: 1. رشد جسمانی: یعنی زن و مرد آمادگی های فیزیولوژیکی برای ازدواج را داشته باشند. 2. رشد اخلاقی: زن و مرد اصول اخلاقی، از قبیل احترام به یکدیگر، ملایمت در سخن گفتن، گذشت و عفو و اغماض را حتی الامکان رعایت کنند. 3. رشد اجتماعی: زن و مرد باید قادر به ایجاد رابطه اجتماعی بوده و به دیگران احترام بگذارند و نقش و وظایف و مسئولیت های خود را در برابر مناسبات اجتماعی به نحو مطلوب انجام دهند. 4. رشد عقلی: به توانایی و قابلیت اندیشیدن و قدرت تمیز صحیح از غلط اشاره دارد. 5. رشد عاطفی: به توانایی در مورد احساسات منفی و مثبت و بروز نفرت، خشم، عشق و شادی در محدوده مورد قبول اشاره دارد. زن و مرد باید توانایی داد و ستد عاطفی و تبادل مهر و محبت را داشته باشند. در ارتباط با آقایان از جمله شرایط دیگر با توجه به شرایط فعلی اجتماعی و اقتصادی می توان به وجود شغل مناسب، گذراندن خدمت سربازی، قدرت اداره زندگی از نظر اقتصادی، توانایی فراهم کردن مسکن اشاره داشت. همچنین به نکته دیگری که باید اشاره کرد این است که: یکی از شرایط لازم برای ازدواج سن افراد می باشد به نظر می رسد در جامعه ما دختران پس از سن 20 سالگی و پسران پس از 25 سالگی از پختگی و بلوغ فکری و عقلی لازم برای تشکیل خانواده برخوردار باشند. علاوه بر مطالب فوق، موارد زیادی داشته‌ایم که دختر و پسر حتی با یکدیگر نامزد می‌کنند و یا عقد می‌خوانند و پسر و دختر با رفت و آمد در محیط دانشگاه از تصمیم خود منصرف شده و شروع به ناسازگاری می‌کند تا بتواند از تعهد یکدیگر خارج شوند و با شخص دیگری ازدواج کنند. دلیل آن هم مشخص است، چون که زمان آشنایی آنها با یکدیگر ثبات فکری و شخصیتی نداشته‌اند و حتی از وضعیت آینده خود آگاه نبوده‌اند و پس از اینکه شرایط تغییر کرده، تصمیم نیز متزلزل شده است.