مريم ( تحصیلات : لیسانس ، 23 ساله )

با عرض سلام: من از وقتي كه خودم رو شناختم همش توي فكر بودم ،خيلي عصبي ام ،وهر روز سردرد دارم،وقتي مشكلي پيش مياد ديگه نميتونم خودم رو كنترل كنم تامرز جنون پيش ميرم،به اتفاقات گذشته خيلي فكر ميكنم وهمش نگرانم خجالتي هم هستم وبا كسي راحت نيستم،هرجايي ميرم وهر كاري ميكنم يادگذشته اون ميفتم و هيچ چيز برام نو وتازه نيست وبه هيچ وجه از ذهنم بيرون نميره فوق الاده منفي بافم، خيلي خسته ام تصورم اينه كه توي يه زندونم و هيچ وقت هم نميتونم راحت اونجوري كه خودم دوست دارم زندگي كنم،وقتي ميخواهيم جايي بريم استرس ميگيرم و در هر مهماني اصلا بهم خوش نميگذره وبيشتر معذبم، دوست دارم تنها باشم از طرفي وقتي تنها ميشم بيشتر نااميد ميشم ،شوهرم شهر ديگه اي كار ميكنه وبه خاطر همين بيشتر روزها با مادر شوهرم ايناهستم و مادر شوهرم هم همش از من كار ميكشه و وظيفه من ميدونه و حتي با اجازه اون نبايد بيرون برم و اگر خريدي داشته باشم بايد اون بره و ميگه عيبه دختر تازه شوهر كرده بره خريد،الان چند روزه براي اينكه كمتر زير اختيار اون باشم بهش گفتم كه ميخوام ناهار و شام خونه خودم باشم، اما ميترسم، از تنهايي دارم ديوونه ميشم با هيچي نميتونم خودم رو سرگرم كنم شوهرم هم اجازه نميده به باشگاه ياجايي برم وحتي خونه مادرم اينا كه نزديك خونمه هم هر دو هفته يه بار ميتونم برم به مادرم اينها هم نگفتم چون اونها مشكلاتشون به اندازه كافي زياد هست نميخوام منم اضافه بشم ،خيلي هم به اين عقيده دارم كه بدون اجازه شوهرم بيرون نرم،نميدونم چه جوري اروم بشم فكر وخيال يه لحظه ارومم نميگذاره،و مشكل اساسي ام همينه كه توي فكرم همش با بقيه حرف ميزنم و جنجال ميكنم بهم ميگن به خدا توكل كن اما مني كه همش توي فكرو خيال بودم چه جوري ميتونم درك درستي ازخدا داشته باشم، ازبيرون رفتم هراس دارم، تاييد بقيه برام خيلي مهمه و رفتار و نگاه بقيه رو هم هميشه براي خودم تفسير ميكنم وبه همه چيز هم شك دارم ،من خيلي تنهام احساس ميكنم هيشكي رو ندارم و هيچ كس من رو نميفهمه، به اينده اصلا اميد ندارم وهر تصميمي ميگيرم دو روز بعد پشيمون ميشم نميدونم چه جوري كنم تا سر تصميمم پايبند باشم.خيلي قاطي ام، چه كنم؟


مشاور (hassan najafi)

سلام دوست گرامي متن شما را خوانديم. اطلاعاتی که درباره خودتان به من دادید، حال بد روحی را توصیف می کرد. اینکه آیا شما در گذشته هم اینگونه بوده اید و شرایط زندگی زناشویتان حال شما را بدتر کرده است ویا تنها شرایط فعلی چنین حالی در شما به وجود آورده، موضوعی است که بهتر است در آینده و با حضور یک روانشناس کار شود. ولی در حال حاضر لازم است به روانشناس یا روانپزشک مراجعه کرده، تست شوید و در صورت نیاز به دارو حتماً دارو مصرف کنید. متوجه هستيم که تنها بودن چقدر می تواند آزار دهنده باشد، خصوصاً زمانی که برنامه ای نداشته باشید و یا نتوانید از برنامه های موجود استفاده کنید. جمله اول شما کمی ذهن ما را به خود مشغول کرد (از وقتی خود را شناختم همش توی فکر بودم ...). این جمله نشان مي دهد که مشکل شما از پیش از ازدواج بوده است و با وجود مشکلات ازدواج شرایط روحی شما بدتر شده است. پس همانطور كه پیش از این گفتيم ابتدا دارو درمانی و پس از آن (2-3 هفته بعد از مصرف دارو) درمان انفرادی و حضوری را با یک روانشناس آغاز کنید. در ارتباط با صحبت های شما درباره سخت گیری های مادر شوهرتان و دور بودن همسر یا اجازه ندادن ایشان برای تنها بیرون رفتن شما ... ما ترجیح می دهيم پس از دارو درمانی روی آن کار کنید. تصمیم فعلی تان درباره در خانه ماندن و از مادر شوهر دور ماندن هم به حال خودتان بر می گردد. اگر حالتان را بهتر می کند و به آرامش می رسید خوب است و اگر حس و حال تنهایی می دهد و در شما ترس و جنون به وجود می آورد مسلماً خوب نیست. تست این موضوع به خود شما بر می گردد. یک کاغذ بزرگ بردارید. از بالا به پایین خط بکشید. بالای صفحه بنویسید اگر پیش مادر شوهرم بمانم. بعد سمت راست نکات مثبتی كه نصیبتان می شود را بنویسید و به هرکدام از 0 تا 10 نمره دهید. به عنوان مثال (تنها نخواهم بود) نمره این به خود شما برمی گردد که این امر چقدر شما را خوشحال می کند. تنها نبودن (با مادر شوهر بودن) شما را مثلاً 4 تا خوشحال می کند یا 8 تا یا مثلاً 2 عدد. بعد بروید سراغ مورد بعدی که به ذهنتان می رسد. در خصوص سمت چپ، شما نکات منفی با مادر شوهر بودن تان را بنویسید و به آن هم از 0 تا 10 نمره دهید. مثلاً (از من کار می کشد) 9 تا ناراحتم می کند یا هر عدد دیگری که مایل هستید، بدهيد. در آخر اعداد هر ستون را باهم جمع کنید و مقایسه نمایید. به این صورت می توانید متوجه شوید که کارتان صحیح است یا خیر. این سوال توسط فرهنگسرای پرسش پاسخ داده شده است .